انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین
بخشی از سلسله مقالههای سیاسی | |||
پایهها | |||
---|---|---|---|
موضوعها | |||
نمودها | |||
|
|||
افراد | |||
|
|||
نوشتارهای کلیدی | |||
درگاه سیاست (en) | |||
انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین به مجموعه تحولاتی گفته میشود که از سال ۱۳۶۳ در سازمان مجاهدین خلق آغاز شد. سازمان مجاهدین در یک جمعبندی به این نتیجه رسید که میزان حضور تشکیلاتی زنان در سطوح فرماندهی با نقش مؤثری که به صورت جریانوار پس از انقلاب ضدسلطنتی ایفا کردهاند، متناسب نیست.
مجاهدین معتقد بودند با توجه به اینکه خصلت اصلی رژیم خمینی «زن ستیزی» است، آنها باید درست در نقطهٔ مقابل به صورتی عمیق به این مسأله اهتمام ورزند.
در همین راستا بود که که مریم عضدانلو به عنوان یکی از زنان برجستهٔ این سازمان پس از اشرف رجوی که با شهادتش تبدیل به الگویی در میان نسلی از زنان مجاهد شده بود، به عنوان همردیف مسئول اول مجاهدین که تا آن زمان مسعود رجوی بود، انتخاب شد.
مریم رجوی پس از این واقعه به درخواست خود و با موافقت همسرش مهدی ابریشمچی از وی جدا شد. طلاق وی نه یک طلاق معمول، بلکه ناظر بر این امر بود که او نقش خود در زندگی خانوادگی را مغایر با ادامه مبارزهای میدید که تمامی انرژیها و توان او را میطلبید.
دراستمرار همین روند بود که مریم رجوی بهرغم اتهاماتی که میدانست با آن مواجه خواهد شد، از مسعود رجوی تقاضای ازدواج نمود. مسعود رجوی در آنزمان بخاطر نقش بدون جایگزینش در سازمان مجاهدین خلق از جمله در مبارزات زمان شاه و سپس مبارزات سیاسی پس از انقلاب، به یک رهبر کاریزماتیک و نمادی از آرمانهای مجاهدین تبدیل شده بود. دفتر سیاسی سازمان مجاهدین این ازدواج را لازمهٔ شکلگیری ترکیب نوین رهبری در سازمان مجاهدین خلق دانست.
همچنین به باور مجاهدین خلق این حرکت سنت شکنانه در عین حال برای تمامی زنان و مردان مجاهدین این پیام را داشت که برای غلبه بر شرایط دشوار مرحله و تحقق پیروزی، به جای هر گونه تعلق خاطر دیگری باید آرمان خود و راهبریاش را در کانون عواطف خود قرار دهند. این امر به ویژه برای زنانی که به هر میزان، خود را در چارچوب زندگی خانوادگی محدود میدیدند، یک خرق عادت رو جلو، و رهاییبخش در جهت کسب هویت مستقل مبارزاتی به شمار میرفت. حرکتی که شورش و سنتشکنی علیه جنسیتگرایی و مردسالاری را عینیت میبخشید. چهارسال بعد بنا به ضرورت مبارزه و شرایط پیش رو، مجاهدین خلق به شکل داوطلبانه و به طور کامل زندگی خانوادگی را کنار گذاشتند.
این روند و حلقات تکمیلی آن در طی سالیان به انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین شهرت دارد. انقلاب ایدئولوژیک که مجاهدین آنرا لازمهٔ تداوم بقاء و پیروزی و منشاء اثر تمامی توانمندیهای خود میدانند، اگر چه به گواهی ناظرین به نظر برای تمامیت این سازمان دستاوردهای بزرگی داشته، اما برای شخص مسعود رجوی جز سیل سهمگینی از اتهامات و ناسزاهایی که هنوز هم ادامه دارد، در پی نداشتهاست.
کرنولوژی انقلاب ایدئولوژیک
سرآغاز انقلاب ایدئولوژیک
سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۶۳ و در آستانهی بیستمین سالگرد تأسیس خود وارد یک جمعبندی شد. یکی از نتایج این جمعبندی سرآغاز کشف بزرگی بود که مجموعه تحولات بعدی را شکل داد. تحولاتی که با نام انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین شناخته میشود. در این جمعبندی مجاهدین به این نتیجه رسیدند که به صورتی ناآگاهانه و خودبخودی، ردهی تشکیلاتی زنان با سطح مسئولیتپذیری و میزان راهگشایی آنها در پراتیک مبارزاتی انطباق ندارد. به این معنی که مناصب و میزان مشارکت زنان مجاهد در سطوح تصمیمساز بسیار کمتر از مردان مجاهد است در حالی که زنان عملاً در مسئولیت پذیری و عمل مبارزاتی نقش مؤثری ایفا میکنند.[۱] بخصوص که پس از انقلاب ضدسلطنتی، سازمان مجاهدین خلق با نسلی گسترده از دختران و زنانی مواجه بود که به صفوف آن پیوسته بودند. این نسل از زنان شاخصهای بسیار بارزی را نیز ارائه کرده بودند که از میان آنان میتوان از اشرف ربیعی نام برد. او در زمان حکومت سلطنتی سالها در سختترین شرایط در جریان مبارزه مسلحانه علیه شاه شرکت کرده، چندین بار دستگیر و به سختی شکنجه شده و مقاومت کرده بود و پس از انقلاب نیز نقش فعالی در آموزش و الگودهی به زنان و دختران مجاهد داشت. باید توجه داشت که این پدیده، یعنی حضور این طیف گسترده از زنان در فعالیت مبازاتی، در تاریخ مبارزات ایران بسیار نادر بوده و معمولاً حضور زنان در صفوف مبارزات آزادیبخش به صورت تکنمود و نادر واقع شده است.
عدم انطباق رده تشکیلاتی و میزان تصمیمسازی زنان با میزان مسئولیتپذیری واقعی آنها در مبارزه، از نظر مجاهدین خلق چیزی جز آثار خودبخودی مردسالاری و شائبههای آن نبود. آنچه که مجاهدین بعدها آنرا دیدگاهی استثماری ناشی از ایدئولوژی جنسیت یا به عبارتی جنسیتزدگی نامیدند.
همردیفی مریم عضدانلو با مسعود رجوی
آنچه مجاهدین خلق در جمعبندی خود به آن رسیدند، یعنی نبودن زنان در جایگاه واقعی سازمانی و تشکیلاتی، پدیدهای بود که راه حل آن میتوانست ارتقاء ردهی تشکیلاتی تعدادی از زنان باشد. اما از نظر مجاهدین این راه حل، برای گذار از چالشی به بلندای طول تاریخ بشریت، راه حل مناسبی نبود.
اعضاء مرکزیت مجاهدین در ادامهی جمعبندی خود به این نتیجه رسیدند که چنین چالشی در گام نخست، باید در بالاترین نقطهی سازمان حل شود و سپس به بقیهی شاخهها تسری پیدا کند. آنها معتقد بودند که زنان باید به مدار رهبری سازمان راه پیدا کنند و ارتقاء ردهی تشکیلاتی تعدادی از زنان کافی نیست. در آن زمان مسعود رجوی دبیرکل یا به تعبیر مجاهدین، مسئول اول مجاهدین خلق بود. بر اساس تصمیمگیری مرکزیت سازمان مجاهدین خلق و در راستای اولین گام برای گذار از این چالش ایدئولوژیک، مریم عضدانلو به عنوان همردیف مسئول اول، یعنی همردیف مسعود رجوی برگزیده شد. مریم عضدانلو که بعدها نام خود را به مریم رجوی تغییر داد، به گواهی همگان در میان زنان به عنوان برترین شاخصهی رشد و سمبل مسئولیت پذیری، توانایی و کاربُری و در عین حال از خودگذشتی و فداکاری در راستای پیشبرد اهداف و آرمانهای این سازمان شناخته میشد.
طلاق مریم رجوی از همسر خود
ارتقاء مریم رجوی به مدار همردیفی مسئول اول در روز ۱۹ اسفند ۱۳۶۳، طی اطلاعیهای از طرف مرکزیت سازمان مجاهدین اعلام شد، اما در آن زمان هیچکس نمیدانست مریم رجوی در جریان این حرکت به ضرورتهای دیگری خواهد رسید. به تعبیر دیگر، او قصد داشت همزمان با نبردی همهجانبه با ایدئولوژی جنسیت و مردسالاری، به خطیرترین و حساسترین مسألهی جنبش، یعنی مسألهی رهبری پاسخ گوید.
به این ترتیب در نخستین گام، مریم رجوی پس از همردیفی، به درخواست خود و با موافقت همسرش مهدی ابریشمچی، از وی جدا شد. امری که با مخالفت مسعود رجوی مواجه گشت. اما واقعیت این بود که طلاق وی، نه یک طلاق معمول، بلکه ناظر بر این امر بود که مریم رجوی نقش خود به عنوان یک «همسر» در زندگی خانوادگی را مغایر با ادامهی مبارزهای میدید که تمامی انرژیها و توان انسانی او را میطلبید. مهمتر از آن، از دیدگاه مریم رجوی بخش قابل توجهی از قوانین اسارت بار و بنده ساز و منعکننده برای یک زن انقلابی، زمانی عینیت مییافت که او خود را به عنوان یک همسر، ناخودآگاه، در تملک یک مرد به عنوان «شوهر» ببیند. او معتقد بود برای زنی که میخواهد در مسیر مبارزه خود را وقف یک آرمان کند، زندگی خانوادگی و کانون آن، نخستین جایی است که وی را در چارچوب قوانین زنانه محصور میکند. قوانینی که اندیشهی کالایی و جنسیت گرایی نسبت به زن بر آن حاکم است.
ضرورت بارز کردن عنصر رهبری در انقلاب ایدئولوژیک
نقطهی دیگر و چه بسا مهمتری که مریم رجوی در این حرکت آن را هدف قرار داد، عینیت بخشیدن و برجسته کردن آرمان سازمانی و شاخص آن، یعنی رهبری ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین بود. مریم رجوی معتقد بود، جنسیتزدگی و اندیشه مردسالاری، نه تنها مانع رشد زنان شده است، بلکه مردان را نیز از هویت انسانی خود دور ساخته و سرانجام مانع از این شده است که هم زن و هم مرد توجه کافی به عنصر رهبری و آرمان سازمان داشته باشند.
واقعیت این است سازمان مجاهدین خلق پیشاپیش به شکلی نامحسوس، با خلاء به رسمیت شناختن رهبری ایدئولوژیک به معنای شکل دهندهی سانترالیزم (تمرکز گرایی) و جاری کنندهی مونیسم(وحدت) ایدئولوژیک و استراتژیک مواجه بود، خلائی که یکبار در سال ۱۳۵۴ برای این سازمان ضربهی اپورتونیستی را به همراه داشت. در آن ضربه به دلیل برجسته نبودن رهبری سازمان، این امکان فراهم شد تا عدهای در ایدئولوژی مجاهدین دست برده، سازمان مجاهدین را دچار انشقاق کرده و متلاشی کنند. متلاشی شدن سازمان مجاهدین توسط جریانی که به اپورتونیستهای چپنما معروف شدند، امری بود که در آن زمان، هژمونی و جریان انقلاب ۱۳۵۷ را به دست آخوندهای مرتجع سپرد. آخوندهایی که تا پیش از آن تماماً تحت هژمونی و مهار شده توسط مجاهدین بودند، اما با متلاشی شدن مجاهدین، ارابه انقلاب ۵۷ را بدست گرفته و سرنوشت آن را تغییر دادند.
در جمعبندی ضربهی اپورتونیستی، یکی از عوامل ضربه، برجسته نبودن شاخص ایدئولوژیکی مجاهدین یعنی «عنصر رهبری» برشمرده شده بود. با این همه در سال ۱۳۶۴ یعنی پس از ده سال، در سازمان مجاهدین خلق این نقیصه همچنان باقی بود.
این پدیده همان چیزی بود که از زوایهای دیگر و با شرایطی متفاوت، در انقلاب اکتبر روسیه توسط ولادیمیر ایلیچ لنین به نحوی مورد توجه قرار گرفت. تحولی که لنین در عرصهی مبارزات مارکسیستها ایجاد کرد، یعنی تأکید بر ضرورت عنصر رهبریکننده، اگر چه بسیار جنجالبرانگیز و شماتتآمیز بود و برچسبهای زیادی را به سمت او روانه کرده و مظان اتهاماتی چون کیش شخصیت و غیره قرار داد، اما وجود عنصر رهبری و هدایت، آنقدر ضروری بود که مارکسیسم را به مارکسیسم ـ لنینیسم ارتقاء داد و حزب بلشویک لنین را تبدیل به تنها حزبی کرد که توانست سلطنت تزاری را از تخت به زیر بکشد و آنرا سرنگون سازد.
نویسنده فقید دکتر محمد حسین حبیبی در کتاب ضرورت عام رهبری در این باره میگوید:
«نتیجتاً باید گفت آنچه در دوران ده ساله اول تجربه مثبت ایدئولوژی جا نیفتاده بود و ضربه اپورتونیستهای چپ نما در سال ۱۳۵۴ را (در مجاهدین) سبب گردید، خود معلول جا نیفتادن مسأله و جایگاه عنصر رهبری در سازمان بود. به بیان خلاصه، تجربه منفی زیرپا گذاشتن عنصر ایدئولوژی تنها با زیر پا گذاشتن عنصر رهبری امکانپذیر بود و امکانپذیر شد. منتهی با وجود این، همان تجربه دهساله اول سازمان دوباره در اینجا تکرار گردید. زیرا در تجربه این دوران نیز اگر چه نقش تعیینکننده عنصر رهبری در احیای عنصر ایدئولوژی و تشکیل دوباره سازمان، در عمل برهمگان روشن بود اما به لحاظ نظری علیرغم اشارات مکرر و حتی نشر بعضی جزوات، بر عنصر رهبری، به عنوان رکن اساسی ایدئولوژی به صورت بایسته و برجستهای تأکید نشده و نتیجتاً مجموعهی اعضاء بویژه توده عظیم هوادار به صورت عمیقی نسبت به آن حساس نبودند. بدین دلیل سازمان مجاهدین(در سال ۱۳۶۴) در حالی میخواست بیستمین سالگرد خود را پشت سر بگذارد که این نقص ایدئولوژیک بیست ساله را همچنان با خود حمل میکرد و در واقع به صورت یک بمب ایدئولوژی سوز سازمانبرانداز در بطن خود نهفته داشت. در اینجا بود که مجاهدین در پاسخگویی به ضرورت مهمتر عام ایدئولوژیک آن میرسند که به صورت حلقهای مفقوده در مجموعهی اصول عام اعتقادیشان جای آن خالی بود. در اینجا بود که در یک حرکت خیره کننده و شگفتانگیز انقلابی، ثقل دوم سازمان مجاهدین یعنی عنصر رهبری تولد یافت و به عنوان همزاد جداییناپذیر عنصر ایدئولوژی، دین و ایدئولوژی آنها را تکمیل کرد.»[۲]
به این ترتیب از نظر مجاهدین اگر وجود چنین پاشنه آشیل یا نقصانی در سازمان مجاهدین در سالهای گذشته بحرانساز نشده بود، در سال ۱۳۶۴، دهها عامل دست به دست هم میداد تا پتانسیل این نقصان بزودی بالفعل شده و خود را بارز کند:
از جمله این عوامل چنین است:
- سازمان مجاهدین خلق درست در همین سالها از ملاء اجتماعی خود بالاجبار رانده شده، بخش قابل توجهی از بدنهی آن در اروپا حضور داشت. سرزمینی که مظهر زندگیخواهی و جذب شدن در آسودهطلبی است و حرکت به سمت فردگرایی منفی و جنسیتزدگی را هر چه بیشتر ترویج کرده و زمینهساز آن است.
- سازمان مجاهدین اولین سازمان یا جریانی است که در تاریخ مبارزات ایران به ناگاه با نسل عظیمی از زنان در صفوف خود مواجه بود. هیچ جریان آزادیبخش یا شورشی در تاریخ ایران و حتی در منطقه با چنین پدیدهای در درون خود مواجه نبودهاست و تمامی اسناد تاریخی تنها از حضور تکنمودها و زنان اندکشمار در برخی از جنبشها خبر میدهد. حضور گستردهی زنان در صفوف جنبش، البته شاخصی از رشد این سازمان بود اما در صورتی که رابطهی بین زن و مرد بازتعریف نمیشد، میتوانست به صورت طبیعی، زندگی خانوادگی و عادی و الزامات معمول آنرا هر چه بیشتر رواج داده و توجه افراد را بجای مسئولیتهای مبارزاتی، معطوف به زندگی خصوصی و فردی نماید. باید توجه داشت که بنا به ضرورتی غیرقابل انکار، تمامی جنبشهای انقلابی درطول تاریخ، دستکم در برهههایی از تاریخ خود تلاش میکردند حتیالامکان از زندگی خانوادگی و خصوصی در تعارض با مبارزه فاصله بگیرند.
- سازمان مجاهدین به لحاظ سیاسی در شرایطی بسیار طاقت فرسا قرار داشت. چشمانداز سرنگونی زودرس رژیم ایران از بین رفته بود. جنگ چریک شهری بر طبق آخرین جمعبندی سازمان مجاهدین به دلیل سرکوب گسترده و مافوق تصور حکومت خمینی نمیتوانست به خودی خود، راهی به سرنگونی باز کند و سازمان مجاهدین با پرداخت بهایی بسیار سنگین در حال روشن نگه داشتن شعلهی مقاومت در برابر رژیم ایران بود.
- در ایران تقریباً از صدها جریان و حزب و سازمان موجود، هیچیک در شرایط دشوار پس از ۱۳۶۰ نتواسته بود دوام بیاورد و مثل برف در شعلههای آتش سرکوب خمینی ذوب شده و از بسیاری از آنها جز نامی بیشتر باقی نمانده بود.
- در عرصهیجهانی نیز اغلب سازمانها و جنبشهای مبارزاتی که پس از اتحاد جماهیر شوری در دنیای دو قطبی ایجاد و رشد کرده بودند، با نمایان شدن آثار شکست در این قطب، که به عنوان شاخص تغییر و انقلاب شناخته میشد، مشمول همان فضای مأیوسانه شدند. به عبارتی برخلاف دههی گذشته که در سراسر جهان جنبشها و مبارزات آزادیبخش با تمامی مفاهیم و ارزشهای آن ایجاد شده و همچون یک منبع انگیزه و کشش برای مبارزه در تمامی دنیا عمل میکردند، حال، تعادل قوای سیاسی به شکل دیگری در حال رقم خوردن بود. اغلب این جنبشها در حال افول بودند. ارزشهای انقلابی و مبارزاتی در دنیا جای خود را به ارزشهای بورژوایی داده و هرچه بیشتر بر این سخن دامن میزدند که عصر مبارزه کردن به پایان رسیدهاست. در چنین شرایطی معمولاً سازمانها و جنبشهای انقلابی دو راه بیشتر پیش رو ندارند. یا در اثر این فشار، به سمت راست حرکت کنند (کوتاه آمدن از برخی اصول، مذاکره و…) و یا برای مقابله با آن، هر چه رادیکالیزهتر شوند تا فشار را خنثی کرده و بتوانند آن را تحمل نمایند. طبعاً سازمان مجاهدین خلق نیز نمیتوانست بطور کامل از این فضا خود را مستثنی کند.
اینها برخی از دلایلی بود که در آن شرایط خاص اثبات میکرد؛ سازمان مجاهدین میبایست، یک گام به چپ حرکت کند و به عبارتی به یک تشکیلات هرمی صد در درصد ایدئولوژیک با سانترالیزم دموکراتیک بسیار بالا و پایبندی کامل به شاخص ایدئولوژیک آن یعنی رهبری جنبش، تبدیل شود تا بدون هراس از هرگونه عملکرد ضعیف اعضاء، ضربه درونی، پسرفت، انشعاب و گسست، مانند گرزی محکم در هر نقطه که لازم است فرود آمده و عمل کند.[۳] خصوصا اینکه این سازمان، تجربهی ضربه سال ۱۳۵۴ را که ناشی از همین پدیده، یعنی بارز نبودن شاخص ایدئولوژیک و نماد آن یعنی رهبری ذیصلاح بود، با خود داشت.
مانع بارز شدن عنصر رهبری از دیدگاه مریم رجوی
مریم رجوی معتقد بود، آنچه یگانگی فرد با آرمان و ایدئولوژی خود و رهبری آنرا را خدشهدار کرده و از سانترالیزم سازمانی فاصله میدهد، همانا وابستگیها، جاذبههای غیرمبارزاتی و به عبارتی اندیشهای است که نقطهی مرکزی آن جنسیتگرایی است. جنسیتگرایی در یک کلام یعنی اندیشهای که اصالت را نه به انسان بودن، بلکه به جنس فرد میدهد. اندیشهای که به دنبال خود مردسالاری، دیدگاه کالایی نسبت به زن، خودخواهی و… را به دنبال دارد. جنسیتگرایی توام با فردگرایی خودخواهانه که روی دیگر سکهی جنسیتگرایی است، افراد را در چنبرهی زندگی خصوصی و دغدغههای عادی میان زن و مرد فرو برده و از یک زندگی آرمانی و به عبارتی مبارزه در راه آزادی دور میکند. زن را به سمت ویژگیهای موسوم به «ویژگیهای زنانه» یعنی ضعیف بودن، وابسته بودن، غیرمسئول بودن، عدم جسارت و… سوق داده و مرد را به سمت خودخواهی، رقابت، قدرت طلبی و… هدایت میکند.
به عبارت دیگر، مریم رجوی معتقد بود آنچه سازمان مجاهدین در جمعبندی خود، به آن رسیدهاست، یعنی تأثیرات اندیشهی مردسالارانه، نه یک مشکل کوچک، بلکه ناشی از اندیشهای است بسیار دیرپا به نام جنسیتگرایی که قدمتی به اندازهی تاریخ بشر دارد. دست برقضا این همان اندیشهای است که مانع ارتقاء افراد در امر مبارزه، یگانگی با آرمان و خطوط مبارزاتی آن و نهایتاً سرسپاری به نوک هرم سازمانی یعنی رهبری آن، جهت حفظ مونیزم (وحدت و یگانگی) مبارزاتی میشود. همان خلائی که از سالها پیش وجود داشته و در شرایط دشواری که مجاهدین خلق در آن قرار داشتند، برطرف کردن آن برای حفظ بقاء و رشد سازمانی الزامآور بود.[۴]
به این ترتیب مریم رجوی پس از اعلام همردیفی و قرار گرفتن در جایگاه رهبری به مثابه نمایندهای از نسل زنان مجاهد گامهای بعدی را آغاز کرد.
آنچه نباید از نظر دور داشت این بود که او مبارزه با جنسیتگرایی (و در تکمیل آن مبارزه با فردگراییمنفی) را جز با حرکت به سمت آرمان مبارزاتی و به تعبیری آرمان آزادیخواهی امکانپذیر نمیدانست. از نظر مریم رجوی برای نفی ایدئولوژی جنسیت میبایست به یک اثبات دست زد. هر نفی جز با اثبات امکانپذیر نیست. اگر از چیزی روی میگردانیم باید به چیزی رو کنیم. پس توجه افراد را در عمیقترین زوایای اندیشهشان باید از رفتار فردگرایانه و جنیستگرایانه پرهیز داد و به سمت آرمان سازمانی و رهبری آن معطوف داشت.
ازدواج مریم رجوی با مسعود رجوی
در آن شرایط و با حضور گستردهی نسلی از زنان جوان در صفوف مبارزه که برای اولین بار در تاریخ مبارزات مردم ایران دوشادوش مردان وارد میدان شده بودند؛ و پس از حضور مجاهدین در اروپا به مثابه مهد یک زندگی بورژوایی که میتوانست هر چه بیشتر افراد را به سمت زندگی خصوصی و دغدغههای غیرمبارزاتی سوق دهد، مجاهدین باید رابطهی بین زنان و مردان را بازتعریف میکردند. در غیر این صورت ادامهی مبارزه دستکم در مدار قبلی دیگر امکانپذیر نبود.
فارغ از چنین بازتعریفی به طور معمول شاید دو راه بیشتر پیش رو نبود.
۱ـ در کفهی بین مبارزه و زندگی، آرام آرام به سمت زندگی، دغدغههای آن، ازدواجهای معمول و روابط مرسوم میان زن و مرد حرکت کردن و سرانجام در شرایط سخت مبارزه جذب محیط بورژوایی شدن!
با در پیش گرفتن این راه نه تنها دیگر بحث رهایی زن مطرح نبود، بلکه چه بسا بحث بود و نبود افراد و حل شدن یا نشدن آنها در زندگی عادی، میتوانست برای مجاهدین مسأله ساز شود!
۲ـ راه دوم که البته تنها در تئوری قابل طرح است، برخورد ارتجاعی و جداسازی بنیادگرایانه بین زنان و مردان، در هراس از گسیختن صفوف مبارزه در اثر نفوذ زندگیخواهی و آسودهطلبی بود! یعنی دقیقاً برخوردی که گروههای افراطی اسلامی برای حفظ خود انجام میدهند! البته این راه نه امکانپذیر بود و نه با ایدئولوژی مجاهدین انطباقی داشت.بر هیچکس پوشیده نیست که اینگونه روشها، خود، اوج اندیشهی جنسیتگرایانه و ضد زن است. چرا که بنیادگرایان به رغم جداسازیهای ظاهری، در اندیشه و عمل، چیزی جز برده داران جنسی، در پس پرده نیستند.
و اما مریم رجوی با حرکت متهورانهی خود، راه حل سوم را نشانه گرفت: بازتعریف مناسباتی جدید میان زن و مرد!
نه از جنس بورژوایی که دیدگاه کالایی نسبت به زن و مناسبات رفتاری ویژهی خود را میان زن و مرد اشاعه میدهد. نه از جنس ارتجاعی و بنیادگرایانه که جدایی و تفکیک را ترویج میکند!
او با حرکت متهورانه خود، مناسباتی جدید را میان زنان و مردان مجاهد، و حتی میان زوجهای مجاهد، ترویج نمود.
پس از طلاق مریم رجوی از همسرش، وی به رغم اتهاماتی که میدانست نثارش خواهد شد، در میان بهت و ناباوری همگان، از مسعود رجوی تقاضای ازدواج کرد. مریم رجوی میگوید این دوران، یعنی فاصلهی طلاق تا ازدواج بر او ۳۰ سال گذشت!
از دیدگاه مریم رجوی طلاق او از همسرش به تنهایی کافی نبود و این نفی را با اثبات همراه نمیکرد. حرکتی که از دیدگاه مجاهدین با رهایی زن و شورش بر جنسیتگرایی آغاز شد و به اثبات و تثبیت رهبری انجامید. برای درک این پدیده، گامها را از نفی تا اثبات بار دیگر میتوان مرور کرد.
مریم رجوی به عنوان نمایندهای از نسل زنان مجاهد وارد دایرهی رهبری شده بود تا رهایی و برابر زنان را تضمین کند. او همزمان عنصر جنسیتگرایی را ضدمبارزه و مانع پیشرفت ضروری سازمانش حول مقولهی آرمان و رهبری عقیدتی تشخیص داده و قصد کرده بود آن را از سر راه برداشته و به ویژه برای زنان راهگشای چشماندازی جدید باشد.
او از همسر خود جدا شده بود، اما آنچنان که گفته شد تا اینجا هنوز این نفی، هیچ اثباتی را به همراه نداشته و یک طلاق معمول بود که میتوانست در یک نگاه ساده سازانه از طرف ناظران، حتی یک طلاق خانوادگی به دلایلی معمول تعبیر شود؛ بنابراین مریم رجوی با درخواست ازدواج از مسعود رجوی به عنوان رهبری که تمامی آرمانها و اهداف مجاهدین را نمایندگی و سمبلیزه میکرد، همگان را دچار تکانهای سخت کرد.
او به خود و دیگران نشان داد که یک زن خود انتخاب میکند کدام مسیر، کدام آرمان و کدام هدف را در زندگی برگزیند. زنی که از همسر خود طلاق گرفته، با آرمان خود یا به عبارتی با رهبر آرمانی خود ازدواج میکند!
مریم رجوی با حرکت خود، مفهوم و الگوی نمادین شورش زن بر حصارهای جنسیتگرایی با سمتگیری به سوی آرمان و «رهبری آرمانی» را رسم کرده و نشان داد. این همان خرق عادت عجیبی است که او به آن دست زد.
ممکن است سؤال شود که با اینهمه چرا ازدواج؟!
او میتوانست به عنوان مثال، فقط از همسر خود جدا شود و همین مفهوم را، یعنی الزام سمتگیری به سوی آرمان و رهبری را برای همگان تشریح کند. پاسخ این است که در اینصورت، هرگز چنین پیامی را از خود ساطع نمیکرد. دقیقا انجام ازدواج بود که همگان را به تکاپو واداشت، و اگر نه چه تمامی ماجرا حتی به سرعت به حاشیه میرفت.
مریم رجوی خود انتخاب میکند که بجای قرار دادن شوهر، در کانون عواطف فردیاش، رهبر عقیدتی، یا به عبارتی سمبل آرمان و ایدئولوژی خود را در این نقطه قرار دهد. یعنی درست در همان نقطهای که باید مردی به مثابهی همسر قرار داشته باشد، شاخص و سمبل آرمانی یا همان رهبری عقیدتی را قرار میدهد! اینجاست که آن پیام به قویترین شکل منتشر میشود.
به این ترتیب است که شوک بزرگی به تمامی مردان و زنان و خانوادههای موجود در مجاهدین وارد میآید. شوکی که نشان میدهد تمام زنان مجاهد و مبارز، پیش از آنکه نقشی به عنوان همسر خانواده داشته باشند، دارای آرمان و هدفی بالاتر، به صفت مجاهد بودن خود هستند. این حرکت یک زنگ خطر برای تمامی خانوادهها بود! به عبارتی از این پس هیچ مردی نمیتواند خود را مالک همسر خود و عواطف او دیده و در مقابل، هیچ زنی خود را مملوک و در حصار عاطفی هیچ مردی نمیبیند. همهی زنان مجاهد با چنین الگویی، اکنون جسارت بیشتری برای درهمشکستن حصارهای فرهنگی در راستای مبارزه، در خود احساس میکنند. همچنان که مردان با زدودن غبارهای مردسالارانه، ناشی از پذیرش و قبول چنین حقی برای زن، احساس رهایی و یگانگی با آرمان خود را تجربه میکنند. مریم رجوی با این حرکت، این نکته را متذکر میشود که بجای غرق شدن در دغدغههای جنسیتگرایانه که زندگی معمول مبلغ آن است، دل را باید به آرمان پیش رو داد. کما اینکه او چنین کردهاست. این حرکت مریم رجوی، پیوندهای خصوصی و ضدمبارزاتی را سست کرده و به آن ضربهای سخت وارد آورد. او علاوه بر بارز کردن الزام مقولهی «رهبری آرمانی» نشان داد که یک مبارز نباید و نمیتواند چیزی جز همان آرمان و هدف را در کانون عواطف فردی خود قرار دهد. هرچند برای مریم رجوی این حرکت تنها حرکتی برای ساطع کردن یک پیام نیست. یعنی او با این ازدواج قصد ندارد تنها پیامی را به بیرون اشاعه دهد.
این بسیار مهم است که درک کنیم که شخص مریم رجوی نیز باید در اندیشهی خود همین مسیر فکری را طی کرده و آنرا عملی میکرد. او خود باید شهامت این را میداشت که با پشت کردن به زندگی معمول و شوریدن بر موانع جنسیتگرایانه که زن را ضعیف و ناتوان و بیاراده برمیشمرد، اعلام نماید که از این پس همسر او، آرمان او و رهبری اوست.
البته برای مریم رجوی دست زدن به چنین عملی بسیار هولناک به نظر میرسید. چرا که او باید از تمامی آبروی سازمانی و شخصی و حرفهای خود مایه میگذاشت و با سیل سهمگینی از تهمتها و افتراها مواجه میشد. شاید از همین روست که میگوید این دوران بر او ۳۰ سال گذشتهاست.
گفته میشود لنین، بانی تئوری تقدم سانترالیزم یعنی مرکز گرایی و رهبری از بالا نیز به دلیل اعتقاد به این تئوری مورد شماتت و اتهامات بسیاری قرار گرفت. او در همین رابطه کتابی به نام «یک گام به پیش، دو گام به پس» نوشت که در هنگام تحریر آن شرایط بسیار سختی را متحمل شد. والن تینف که از نزدیک با وی بودهاست میگوید: او به هنگام نوشتن این کتاب دستخوش تغییرات یکباره و زیادی شد. او که به لحاظ بدنی بسیار قوی بود، نحیف و لاغر شده و گونههایش به زردی گراییده و گود افتاد بود. چشمانش هم که بصورتی غیرمعمول تیز و روشن و با نفوذ بودند، خسته بی رمق و حالتی کاملاً مرده پیدا کرده بود.[۵] ددر آن زمان منشویکها، پیروان لنین را آلت دست او و سیاهه لشکرهایی مینامند که تسلیم بیچون و چرای لنین شدهاند و به تئوری «پیروی کورکورانه» صحه گذاشتهاند. اما واقعیت این بود که لنین نه ساحر بود و نه جادوگر، نه ارودگاه اجباری داشت و نه توپ و تفنگ! تنها سلاح او اندیشهاش بود. اما ظاهربینان او را که بانی تئوری ضرورت رهبری بود، مستمراً مورد حمله قرار میدادند. با این همه لنین بر تئوری خود پافشاری کرد و به درستی آن ایمان داشت. آنچه لنین در انقلاب خود به اثبات رساند، این بود که مارکسیستها تنها با پذیرش لنینیسم یعنی تنها با پذیرش «رهبری از خارج» میتوانند به رسالت خود جامعه عمل بپوشانند. چرا که دشمن آنها به اندازهی کافی تمرکزگرا و منسجم است. پس آنها نیز باید چنین تمرکزگرایی و چنین رهبری را ایجاد کنند. والن تینف میگوید:
«او یا باید به پیامی که از اعماق شخصیت، ذهن و اعتقادات و ایدئولوژیاش برمیخاست گوش فرا میداد یا باید به راه دیگری میرفت و به نام وحدت حزب، خود را در محصورهی افق دید منشویکها محدود میکرد.[۶] اما لنین همانند همهی بنبستشکنان، شکافندگان و پیش برندگان تاریخ میدانست آنهایی که رسالتهای تاریخی و تکاملی را ابلاغ میکنند و پروای آنرا در دل دارند، پروای دیگری در دل نخواهند داشت.[۷]
مریم رجوی نیز پیشاپیش میدانست که بدون این ازدواج، آب از آب در سازمانش تکان نخواهد خورد و هرگز نمیتواند توجهات را به آنچه میخواهد معطوف نماید. طلاقی صورت گرفتهاست و یک زن همردیف رهبری شده است. آنگاه هر کس از این ماجرا میتوانست تعبیری بکند و به سادگی از آن بگذرد و دوباره سر در چنبرهی جنسیتزدگی و فردیتگرایی خود فرو کند. اما او میخواست تمامی پیوندهای خصوصی و غیرمبارزاتی را دچار تنش کند. میخواست همه را دچار شوک کند. او میخواست زنی باشد که به همسرش در زندگی خصوصی نه گفته و رهبری عقیدتی اش را نه فقط در لفظ بلکه درست به عنوان همسر برگزیده است! پس چنین حقی از این پس، یعنی خروج از ملکیت مرد و پیوند با انتخاب آرمانی، حق به رسمیت شناختهی شدهی هر زن است. زنی که چنین حقی را برای خود به رسمیت میشناسد، مطمئناً روابط جنسیتگرایانه در زندگی خود را به رسمیت نخواهد شناخت.
مریم رجوی نیز بهخوبی میداند درست در همین نقطه، یعنی ازدواج او با مسعود رجوی است که فریادها بلند خواهد شد. آه از نهاد همگان برمیآید و فریاد وا اخلاقا و واسُنّتا برمیخیزد! فریادی که در گام اول تنها و تنها ناشی از دیدگاه کالایی به زن است! زنی که ظاهراً سنت را شکسته، به مالک خود پشت کرده و دیگری را برگزیده است! وگرنه که چه فریادی؟! چه نگرانی؟!
او میداند که پس از این فریادها، آنها که دل در گرو آزادی دارند، به ناگهان پس از واکنش خودبخودی خود، دچار شگفتی شده و به عمق تفکر خود پی برده و در نتیجه از آن پاک میشوند و آنان که دل درگرو آزادی ندارند، محو خواهند شد. در عمل نیز هر کس به چنین ازدواجی واکنشی دارد. مریم رجوی به افراد سازمانش میگوید: شما میتوانید مرا تا انتهای مارکها و برچسبها ببرید. شاید دچار تزلزل شوید. تزلزلی که وقتی از آن بیرون بیایید به ناگاه خود را در دنیایی جدید با استحکامی جدید مییابید.
پاسخ مسعود رجوی به درخواست ازدواج
مسعود رجوی برخلاف آنکه با طلاق مریم عضدانلو از همسرش مهدی ابریشمچی مخالفت کرد، با درخواست ازدواج موافقت نمود. این خود شاید نوعی دیوانگی تلقی شود. اگر بپذیریم که هدف مریم رجوی آن چیزی بود که در قسمتهای قبلی توضیح داده شد که طبعاً مسعود رجوی نیز آنرا دریافته بود، پس مسعود رجوی تنها به یک دلیل میتوانست به درخواست ازدواج پاسخ منفی بدهد.
اینکه از سیل تهمتها و برچسبها و حوادثی که پس از آن رخ میدهد بهراسد. به عبارتی آبروی فردی و حیثیت حرفهای و مبارزاتیاش را به منافع سازمان و جنبش ترجیح دهد. برای مسعود رجوی که در آن سالها یک رهبر کاریزماتیک و پرجاذبه برای هزاران هوادار و البته هزاران زندانی در زندانهای ایران محسوب میشد (تا پیش از کشتار ۶۷ دستکم ۳۰ هزار تن از هواداران و اعضاء مجاهدین در زندانهای ایران بودند)، تنها عاملی که میتوانست با توجه به هدف این ازدواج، منجر به پاسخ رد از جانب او شود، همانا بیم از دست دادن همهی این موقعیتها بود. اما مسعود رجوی با علم به اینکه باید شاهد سیلاب سهمگینی از افتراها از طرف دوست و دشمن باشد، به این درخواست پاسخ مثبت میدهد. مهدی ابریشمچی نفر دوم سازمان مجاهدین و همسر سابق مریم رجوی که خود از اعضای مرکزیت مجاهدین بوده و ضرروت نبرد با ایدئولوژی جنیست و از سویی بارز کردن عنصر رهبری در سازمان مجاهدین را به خوبی درک کرده بود به مریم رجوی میگوید:
در این ماجرا آنکه فداکاری کرد من نبودم! چرا که من مالک تو نیستم. آنکه فداکاری کرده مسعود است. همه تمجیدها و دلسوزیها برای من خواهد بود و همهی دشنامها نثار مسعود![۸]
دکتر محمد حسین حبیبی در این رابطه نوشته است:
«رهایی، گسستن یا خارج شدن از حوزه تعلقات و جواذب گوناگون است. برای رهایی بیشتر باید از جواذب بیشتری گذشت و برای گذشتن از جواذب بیشتر، ایثار بیشتری لازم خواهد بود. سوی دیگر این معادله، رابطه ترس و رهایی است که رابطهای معکوس است. ترس بیشتر مساوی است با رهایی کمتر! با این توضیحات یک تعریف از رهایی فراهم شدهاست، اما هنوز معلوم نیست بر اساس چه ضابطهای میتوان رهایی، ایثار و ارادهای که رهبری مجاهدین در انقلاب ایدئولوژیک به نمایش گذاشته، شگفتانگیز توصیف کرد. پاسخ را باید در نقطه عزیمتی جستجو کرد که پرواز رهایی از آن صورت گرفتهاست. چرا که آنها از نقطهای در پایین به بالا پرواز نکردهاند. چنین پروازی سزاوار نیست که شگفتانگیز نامیده شود. واقعیت این است که رهبری مجاهدین از نقطهای در بالا به نقطهای بالاتر پرواز کردهاست. یعنی در واقع جواذبی را به ریسک گذاشته و به آن پشت پا زدهاست که خود نقطه اوج بودهاست. مسعود برای درانداختن یک طرح نوین ارزشی از «خود» ی میگذرد که بعد از ۲۰ سال درایت و رهبری، اکنون هزاران مجاهد در سرتاسر ایران حتی بر روی تخت شکنجه و پای چوبه اعدام برای آن درود و سرود میخوانند! اما او یکباره همه اینها را میدهد و میپذیرد که بجای آنها لعن و نفرین شود! به عبارت دیگر رهبری مجاهدین اگر در بالاترین نقطه سکوی پرواز نسبت به آن «من ستایش شده» تعلق خاطری نشان میداد و برای آن اهمیتی قائل میشد، محال بود بتواند برای آن جهش ایدئولوژیکی خیز بردارد. بی تردید حرکت رجویها را همانطور که از سوی دوست و دشمن شگفتی برانگیخت، حقیقتاً باید شگفتانگیز خواند. زیرا در تاریخ گذشته ایران زمین اگر چه چهرههایی وجود داشتهاند که به طرز اعجابانگیزی با گذشتن از «خود» در دگرگون کردن ارزشهای متعارف، به افقهای بلندی از رهایی، فرزانگی و خلاقیت پرکشیدهاند، اما نکته این است که نقطه عزیمت پرواز آنها از حضیض به اوج بوده است. یعنی آنها آن «خودی» را به ریسک گذاشته و از آن در گذشتهاند که در واقع در قعر ابتذال ومنجلاب غوطه میخورد»
نیروی بالنده انقلاب در ایران و ارتباط آن با انقلاب ایدئولوژیک
در جریان هر انقلاب، نیرویی وجود دارد که جامعهشناسان و تاریخدانان آن را نیروی بالنده مینامند. نیروی بالنده، نیرویی است که بیشترین ظلم و فشار را از طرف حاکمیت متحمل میشود و از سویی بیشترین پتانسیل برای قیام در برابر ظلم را داراست. این نیرو همان نیرویی است که یک سازمان انقلابی باید آنرا شناسایی کرده و محاسبات خود را با تکیه به آن انجام دهد. به عنوان مثال در یک جامعه فئودالی، دهقانان در جایگاه نیروی بالنده قرار دارند. همچنین در یک جامعه سرمایهداری کلاسیک، کارگران نیروی بالنده بهشمار میروند که پتانسیل انقلاب و عصیان دارند.
آنچه در زمان حاکمیت خمینی اتفاق افتاد، اتفاقی نادر در تاریخ ایران بود. حادثهای که به نوعی تمامی صورتبندیهای اجتماعی را برهم زد. حاکمیت خمینی یک دیکتاتوری مذهبی و به عبارتی یک حاکمیت ایدئولوژیک با افکاری ارتجاعی یا آنچه در جهان امروز آن را بنیادگرایی مینامند، بهوجود آورد. به این ترتیب صفبندیهای طبقاتی در جامعه کاملاً برهم خورد. آنچه مجاهدین در چنین شرایطی روی آن انگشت گذاشتند این بود که هستهی مرکزیِ تفکر و ایدئولوژی بنیادگرایی، زنستیزی است. تفکر ارتجاعی آخوندی (چه سنی و چه شیعی) بر مبنای نوعی از جنسیتگرایی و زنستیزی است که شکل گرفته و قوام مییابد. امری که البته بعدها به سرعت به اثبات رسید. قوانین محدود کننده در مورد زنان همچون محدودیت در ورزش و آموزش، حجاب اجباری، تفکر ضعیفهدانستن و مالکانه نسبت به زن، چند همسری، رواج صیغه موقت، خشونت سیستماتیک نسبت به زن، منع زنان از قضاوت و… تنها محصولات سادهی چنین اندیشهای در حاکمیت خمینی بودند و چه بسا ترویج و آموزش فرهنگ زنستیزی در میان جامعه و رشد مردسالاری نتایج بسیار فاجعه بار تری را در لایههای پنهان جامعه ایجاد کردند.
به این ترتیب مجاهدین معتقد بودند که در حاکمیت جمهوری اسلامی، بیشترین ستم بر زنان اعمال میشود و درست به همین دلیل زنان نیروی بالندهای هستند که ارابهی انقلاب و مبارزه با این نظام را به پیش خواهند برد. زنان در تعریف نیروهای بالنده دقیقاً همان قشری هستند که «هیچ چیز برای از دست دادن ندارند بجز زنجیرهایشان»
مریم رجوی در این رابطه میگوید:
«آخوندهای ضدبشر، نهتنها زن را بردهی ازلی و ابدی میدانند، بلکه هویت انسانیش را هم نفی میکنند؛ و راستی مگر میشود از زنان و جنبش برابری صحبت کرد، اما از ارتجاع و بربریت زنستیز حاکم بر ایران سخن نگفت؟... از کجای این تراژدیِ تلخ و سنگین بگویم؟ از صدها زنی که هر روز در خیابانها مورد حمله قرار میگیرند یا آنها که دستگیر میشوند و شلاق میخورند؟ از زنان شریفی که بهخاطر رنگ لباس یا پیدا شدن چند تار مو مجبورشان میکنند در برگهای به روسپیگری اعتراف کنند یا از آنها که با شقاوت تمام سنگسار میشوند؟ از اینها بگویم یا از تراژدی دختران ۹ ساله؛ آنهایی که طبق قانون ملاها باید شوهر داده شوند؟ یا ۱۲ـ۱۳سالههایی که به مردان ۵۰ ساله و ۷۰ ساله فروخته میشوند؟... آخوند آذریقمی نیز میگوید «ولی فقیه میتواند برخلاف رأی پدر و خود دختر، او را به زور شوهر بدهد». آخوند صدوقی که در مناطق مرکزی ایران خمینی را نمایندگی میکرد، یکبار در مجلس خبرگان رژیم گفت: «این برایمان ننگ و عار است که زن رئیسجمهور یا نخستوزیر شود». در آموزشهای ملایان با استنادهای بسیار، برای توجیه دروغپردازیهای فراوان رژیم در زمینههای
مختلف، تصریح میشود که به سه طایفه باید دروغ گفت:
۱ـ زنان، ۲ـ کفار، ۳ـ منافقین[۹]»
در جریان انقلاب ایدئولوژیک، سازمان مجاهدین به نحوی عملی این پدیده را مورد توجه قرار داد. آنها معتقد بودند؛ از آنجا که نظام فکری و ایدئولوژیک آخوندهای حاکم، بر جنسیتگرایی استوار است، درنتیجه برای مبارزه با آنان باید هر گونه شائبهی چنین تفکری را از ذهن و ضمیر خود زدود. تنها به این صورت است که میتوان به نیروی بالندهی انقلاب که همانا زنان هستند پاسخ گفت. زنانی که برای اولین بار در تاریخ مبارزات ایران به صورت گسترده و انبوه وارد صفوف نبرد آزادیبخش شدهاند. سازمان مجاهدین بدون تردید اولین سازمان یا جریان انقلابی است که در تاریخ هزاران سالهی ایران با این تعداد از زنان و دخترانی مواجه شد که دوشادوش مردان وارد مبارزه مسلحانه با تمامی شرایط دشوار آن شدند و این خود دلیل اثباتی دیگری بر این بود که نیروی بالنده در حاکمیت جمهوری اسلامی، زنان هستند. مریم رجوی در سخنرانیهای خود بارها و بارها از عبارت «زنان فاتحان فردا» استفاده کردهاست. او در یکی از سخنرانیهای خود در این رابطه میگوید:
«زنان نه فقط پیشتاز جنبش برابری، بلکه هم چنین، نیروی اصلی توسعه و صلح و عدالت اجتماعی هستند… به نظر من، بشریت تنها در صورتی از شر پدیدهی شوم ارتجاع و بنیادگرایی خلاص میشود که زنان نقش پیشتاز خود را در این کارزار جهانی به عهده گیرند و با استفاده از همه اشکال مبارزه دموکراتیک، راه را بر هرگونه مماشات و سازش با آخوندهای زنستیز و ضدبشر ببندند… بنابراین، اجازه بدهید که از همه زنان و از همهی خواهرانم در سراسر جهان بخواهم که برای تشکیل یک جبهه متحد ضدبنیادگرایی بهپاخیزند؛ جبههای متشکل از تمامی زنان و مردان انساندوست و ترقیخواه، که بیتردید به یاری زنان ایران، این قربانیان اصلیِ سرکوب و ستم آخوندها خواهند شتافت.[۱۰]»
به باور مجاهدین یکی دیگر از ویژگیهای این نیروی بالنده پس از قرار گرفتن در مدار رهبری، این است که چنین پتانسیل عظیمی، در عین حال که ظرفیت حمل و پیاده کردن تئوری رهبری عقیدتی یعنی همان نقیصهی ذکر شده در سازمان مجاهدین را داراست، بلکه حضور زنان، انرژیهای بههدر رونده در جدالهای فردگرایی و جنسیت زدگی را به نیرویی متحد کننده در مسیر حرکت و پیشروی قاطعانه تبدیل میکند.[۱۱] یادآور میشویم که حضور زنان در رهبری سازمان مجاهدین تنها به مریم رجوی محدود نشده و در حلقات تکمیلی انقلاب ایدئولوژیک منجر به تشکیل شورای رهبری و سپس شورای مرکزی متشکل از زنان مجاهد گردید، به نحوی که هماکنون سلسله مراتب فرماندهی در تمامی نهادهای سازمان مجاهدین خلق اغلب توسط زنان اداره میشود.([۱۲]
برداشتها از انقلاب ایدئولوژیک و برهان خلف!
از انقلاب ایدئولوژیک و مشخصا طلاق و سپس ازدواج مسعود و مریم رجوی تنها دو برداشت میتوان کرد. به عبارت دیگر این حرکت را تنها به دو شکل میتوان تعبیر نمود:
- حرکتی از سر بوالهوسی با تفاسیر فرویدیستی، عشقی مبتذل و نهایتا دیوانگی
- حرکتی در اوج آگاهی و در راستای پیشبرد منافع جنبش و سازمان مجاهدین (منطبق با گفتمان خود مجاهدین)
بله! این ماجرا چنان خرق عادت شگرفی است که نمیتوان آنرا به صورت حرکتی معمول و روتین تعبیر و تفسیر نمود. به عبارت دیگر، تفسیری مابین این دو تفسیر وجود ندارد؛ بنابراین در نگاه به این پدیده، یعنی طلاق و سپس ازدواج، اگر هر کدام از دو فرض مذکور رد شود، لاجرم فرض دیگر اثبات خواهد شد.
فرض اول، یعنی «حرکتی از سر بوالهوسی یا از سردیوانگی» چیزی است که حتی از نظر دشمنان مجاهدین نیز قابل تأیید نیست. البته منظور آنهایی هستند که واقعاً رودر روی مجاهدین بوده و در موضوع مقابله با مجاهدین در جمهوری اسلامی تصمیمساز به شمار میروند و نه بوقچیهای تبلیغاتی.
یعنی فارغ از این که ناظر، حامی مجاهدین یا مخالف مجاهدین باشد، نمیتواند بپذیرد که رهبر مجاهدین با آن سابقهی طولانی در مبارزه، سوابق زندان، مواضع سیاسی و… از سربوالهوسی دست به کاری بزند که حتی یک انسان معمول نیز برای حفظ آبروی خود، از آن پرهیز میکند! آنهم در مقابل از دست دادن تمامی حیثیت و پرستیژ مبارزاتی و سازمانی و سیاسی که در این سالها به دست آوردهاست.
کما اینکه با برهان خلف میتوان به صورت دیگری نیز فرض اول، را رد کرد. میتوان به سادگی نتیجه گرفت که اگر در این ازدواج سودای هوس وجود داشت، چه نیازی به این بود که مجاهدین آنرا در بوق و کرنا کرده، اینقدر آنرا بارز نموده و علناً از آن سخن برانند؟ اولا آیا منطقی نبود که مسعود رجوی با دختری جوانتر از مریم رجوی ازدواج کند که همسری هم نداشته باشد؟!
ثانیا حتی اگر اصرار به ازدواج با مریم رجوی داشت، آیا منطقی نبود که مریم رجوی پس از طلاق از مهدی ابریشمچی، کمی صبر میکرد و هنگامی که طلاق او از همسر سابقش به فراموشی سپرده شد، در سکوت و بدون اینکه جریان این حوادث را انقلاب ایدئولوژیک بنامد، با مسعود رجوی ازدواج مینمود. در این صورت مطمئنا هیچکس، نه درون مجاهدین و نه خارج از آن، آن را شماتت نکرده و توجهی به آن نمیکرد و چه بسا در حد درج یک خبر هم انعکاسی در رسانهها نمیگرفت!
محمد حسین حبیبی در این رابطه میگوید:
«به راستی رهبری مجاهدین با اتکا به کدام پشتوانه وارد چنین حرکتی شد؟ حرکتی که به مثابهی پرتاب کردن سازمانشان از آبشار نیاگارا بود. به راحتی میتوان نتیجه گرفت که اگر رهبری مجاهدین در این رابطه دچار کمترین تردید بود، محال بود دست به چنین کاری بزند. به عبارت دیگر تنها در دو حالت میتوان دست به چنین کاری زد. راه اول متعلق به انسانهای فرهیخته است و راه دوم متعلق به انسانهای دیوانه! یا اوج آگاهی یا ناآگاهی کامل! در برابر دشواری این مسیر تنها در یکی از این دو حالت است که از حوزهی شعور، عنصر تردید و از حوزهی اراده، عنصر ترس زایل میشود. در غیر این صورت هرچقدر بُرد و حوزه عمل بزرگتر باشد، احتمال دوگانگی و چندگانگی بیشتر و سپس تردیدها و ترسها بیشتر خواهد شد. حال اگر معادله را به عکس بچرخانیم میتوان نتیجه گرفت که پذیرش چنین ریسکی تنها در حیطه قدرت کسانی است که یا در ناآگاهی محض به سر میبرند یا با اوج آگاهی خویش به توحید و یگانگی کامل رسیدهاند. به تعبیر دیگر برای این معادله حد وسطی وجود ندارد.»[۱۳]
در یک کلام با رد فرض اول برای هر مخاطب منصفی، راهی جز تأیید فرض دوم باقی نمیماند.
تأثیر انقلاب ایدئولوژیک بر اعضاء و هواداران
باید گفت در برخورد با واقعه طلاق و ازدواج، آنچه مانع پذیرش گفتمان مریم رجوی میشود، تنها یک چیز است. ذهن به شکلی ناخودآگاه این طلاق و ازدواج را تعبیر جنسی میکند! صدها مارک و برچسب به طرف مقابل میزند. این البته برای کسی که تا بن استخوان به مسعود رجوی ایمان داشتهاست چالشی بسیار بزرگ است. به همین دلیل است که به ناگاه همهی ایمان و اعتقاد او دچار رعشهای سخت میشود و احساس میکند کاخ آمال و آرزوهایش فروریخته است.
مسعود رجوی خود در خلال انقلاب ایدئولوژیک میگوید:
مرا به دادگاه ببرید!هر چه از انواع اتهامات در ذهن دارید متوجه من کنید![۱۴]
او در سخنرانی خود در سال ۱۳۶۴ در این رابطه میافزاید:
«خوب! حالا محکمه رسمی است. متهمین اینجا نشستهاند، من متهم ردیف یک هستم و مریم بعد از من. قضاوت کنید. گوش کنید: وسطبازی، میانهبازی یکی به نعل و یکی به میخ و این طرف و آن طرف شدن نداریم. توجه کنید که مسأله شوخی نیست. اطلاعیهی شورای مرکزی مجاهدین را شنیدید. یک سازمانی من و مریم را آورده و معرفی میکند به عنوان رهبری خاص یک انقلاب و میگوید که همین ازدواج بزرگترین آزمایش ما بودهاست. آزمایش رهایی و دموکراسی و مردمگرایی و میهنپرستی و اخلاق. پس معطل نشوید تکلیف را به خصوص با خود من یکسره کنید. من آمادهی قضاوت شدن هستم. یا باید در قعر چاه ظلمت فنا شوم و مردم ایران از شر خودم و سازمانم رها شوند یا باید تمام عیار به نصرتم برخیزید. دست در دستم بگذارید و برویم خمینی را فنا و صلح و آزادی ایران را احیا کنیم. بله، یامنهای بینهایت، یا شقاوت، یا دزدی، یا زنبارگی و یا… و یا تولدی جدید و انفجار رهایی…»[۱۴]
اما ویژگی این اتهامات بسیار جالب است. اگر شما در یک دادگاه معمول اگر نتوانید اتهام یا ظن خود را اثبات کنید، دادگاه خاتمه مییابد. متهم رها میشود و شما به خانه خود بازمیگردید. اما این اتهامات ویژگی خاصی دارد. ویژگی این است: اگر شما در نهایت، با همه تلاش و توان خود نتوانید اتهام خود را به اثبات برسانید، به ناگاه، خود متهم میشوید و دادگاه علیه شما آغاز میشود! اما چرا و چگونه؟
اگر فردی به رفتار یک زن در خیابان، مثلاً آواز خوانی او در ملاء عام برچسب جنسیتگرایانه بزند و آنرا خودنمایی جنسی تلقی کند (کما اینکه در نظام جمهوری اسلامی شنیدن صدای زن را مجاز نمیشمرند) در این صورت فرد اگر نتواند اتهام خود را به اثبات برساند، اولین تفسیر از این واقعه این است که فرد متهم کننده، خود عینک جنسی به چشم دارد و تمامی اتهامات متوجه خود میشود. زیرا او نمیتواند از آواز خواندن یک زن تعبیری جز تعبیر جنسی داشته باشد و آنرا نشانه شجاعت آن زن، در یک جامعه سنتی برشمارد.
این مثال اگر چه بسیار ساده بود، اما در اینجا نیز نوعی از همین منطق حاکم است. فرد متهم کننده یا باید این حرکت را تعبیر جنسیتی کرده و اتهامات خود را به اثبات برساند و یا اگر نتواند آنرا اثبات کند، به ناگاه اعماق اندیشهی خود او هدف قرار میگیرد! اتفاقی که مریم رجوی دقیقاً به قصد آن انقلاب ایدئولوژیک را آغاز کردهاست. ضربه زدن به ستونهای دیدگاه جنسیتی، مالکیت نسبت به زن، کالا دیدن او و ریشههای عمیق مرد سالاری در ذهن و ضمیر تمامی افراد سازمان مجاهدین خلق ایران برای ارتقاء ایدئولوژیک آنها در مرحلهی سخت و دشواری که پیش روست.
مسعود رجوی در این رابطه میگوید:
«اما ای کسانی که در دادگاه به عنوان قاضی نشستهاید، لحظهای بعد از من و مریم، نوبت خودتان است. اولاً در این قضاوت تمامی مسلک و مرام و اندیشه و تفکر و ایدئولوژی خود را بیرون میریزید و ثانیاً اگر خوب و درست قضاوت نکنید، اگر بهناحق و به خطا مرا به منهای بینهایت فرستاده باشید، در صحنهی بعدی خودتان متهم هستید. چون در صحنه بعدی اگر برچسب ها درست نباشد ناگزیر خودتان را قضاوت خواهید کرد. خودتان را خواهید شناخت. پس داستان ازدواج مریم و من، داستان باغ آئینه بود...»
از همین روست که بنا به روایت شاهدان، اعضاء و یا هواداران مجاهدین پس از شنیدن این خبر هر یک واکنشی داشتند. برخی ابتدا خشمگین شده، اما پس از درک موضوع گریه کردند. برخی ناسزا گفته و در حالی که بیتعادل شده بودند جنبش مجاهدین را به ناگاه تمام شده فرض کردند! ابوذر ورداسبی، محقق و نویسنده کتابهایی چون «ایران در پویهی تاریخ» و بسیاری کتب تحقیقی و ارزشمند دیگر، با شنیدن این خبر در حالی که اشک میریخت، دشنام گویان به مقر مجاهدین در فرانسه رفته و به دیدار مسعود رجوی میرود. کاظم مصطفوی شاعر و نویسنده از شاهدان صحنه در این رابطه مینویسد:
«در حالیکه بهشدت بد و بیراه میگفت، هق هق گریه امانش نمیداد و مرتب تکرار میکرد: «یک جنبش برباد رفت.» راست میگفت. قضیه را اگرچه غلط، ولی جدی گرفته بود. میدانست بحث سادهای نیست. «بود و نبود» خودش و جنبش را خوب حس میکرد؛ و اما مسعود در پاسخ پرخاشگریهای او هیچ نگفت. حرفش را با سعهی صدر شنید و دم برنیاورد. شاید بهاین دلیل که او را خوب میشناخت. شاید هم میدانست ابوذر از چه رنج میبرد. بهعنوان برادر بزرگ او برخوردی کرد که فقط از مسعود برمیآمد؛ و من که از این قبیل برخوردها از مسعود کم ندیده بودم، باز هم متحیر دریا دلی او شدم. خوب بهیاد دارم که هم گزیده و برافروخته بودم و هم نگران. با وجود اینکه به محتوای انقلابیاش اعتقاد داشتم؛ اما بهشدت دلم شور میزد که چه خواهد کرد؟ چند روز بعد ابوذر را دیدم. در ایستگاه قطاری پرت و خلوت در پاریس منتظر بودیم. روی نیمکتی نشستیم و ابوذر شروع کرد. یک پارچه آتش بود. جمله اول به دوم و سوم نرسید که دیدمهایهای گریه امانش نمیدهد. سرش را روی شانههایم گذاشت و گفت: «بعد از ۱۴۰۰سال مسعود، محمد را از یک تهمت تاریخی پاک کرد.» نمیدانست چه میگوید و من برای اولین بار میدیدم که «ابو» مطلقاً کنترل ناشده حرف میزند. درست بگویم. با تمام وجود و از ته دل حرف میزد. چیزی که بعدها در یکی از نامههایش نوشت: «قبلاً با مغزم به سازمان اعتقاد داشتم و اکنون به آن عشق و علاقه قلبی دارم»([۱۵]
به این ترتیب وقتی اعضاء و هواداران مجاهدین پس از تنشهای بسیار، یعنی پس از آنکه دادگاه ذهنی خود را برای رهبران مجاهدین تشکیل داده، تا انتها بردند و به اغلب احتمال شاهد شکست خود بودند، ناگهان از عمق دیدگاه جنسیتگرا و مالکانهی خود نسبت به زن و تأثیری که بر ذهن و روان آنها داشته سخن گفتند. آنها وقتی موفق شدند در شعاعی دور یا نزدیک به درک حقیقت این پدیده نایل شوند چارهای نداشتند جز آنکه به صورتی منقلب شده، از همان راهی که با خشم و تندی و یا بیاعتنایی از آن رفتهاند؛ با سرعت به نقطهی عکس آن بازگردند.[۱۶]
در کتابی که متن پیاده شدهی «سخنرانی مهدی ابریشمچی دربارهی انقلاب ایدئولوژیک» است، برخی انعکاسات هواداران مجاهدین چنین ثبت شدهاست:
- آلمان ـ یک هوادار که موقع شنیدن خبر ازدواج شدیداً مسألهدار شده بود و گاه فحش میداد، حین نمایش ویدئو مدام گریه میکرد و میگفت: الان همه چیز برایم روشن شدهاست!
- آلمان ـ یک هموطن فرشفروش: من این رو و آن رو شدم. اصلاً باورم نمیشد. برای اولین بار در عمرم ۵ ساعت بیحرکت نشستم ولی نفهمیدم چگونه گذشت. من در مورد زن در اشتباه بودم
- انگلستان ـ خانم هواداری که دکترای علوم سیاسی دارد در حالیکه گریه میکرد گفت: این همه درس در دانشگاه خواندم ولی این چند ساعت که به جلسه آمدم احساس کردم که تازه یک چیزی یادگرفتم و میفهمم که مقام زن یعنی چه و چه بهایی میبایستی برای شناختن آن پرداخت. من سر تعظیم فرود میآورم. هرکسی که مسأله را درک کند باید سرتعظیم فرود آورد[۱۷]
محمد حسین حبیبی در مورد تأثیرات انقلاب ایدئولوژیک بر روابط درونی مجاهدین میگوید:
«صفوف مجاهدین از یکسو منسجمتر و روابطشان بر اساس مفاهیم خودشان باهم و با رهبرشان توحیدیتر و یگانهتر خواهد شد. زیرا در این دگرگونی و بر اثر این جریان قوی که از بالای بالا تا پایینترین سطوح کادرها، اعضاء و هواداران این سازمان به راه افتاد و با آب ۱۰۰ درجه جوشان سراسر سازمان را شستشو داد، بطور قطع میتوان گفت که هیچ زائده و هیچ رابطه نامنسجمی را باقی نگذاشتهاست. زیرا یا تحت این فشار به بیرون پرتاب شده یا اگر دوام آورده باشد به این معنی است که تردیدهای خود را در گدازهی این انقلاب ذوب و تصفیه کردهاست. به سخن دیگر تنها نقطهای که در بدن رویینتن سازمان مجاهدین تا دیروز رویین نبود، همانا چشم آن، یعنی رهبری آن بود که در این انقلاب رویین یا دستکم برای یک دورهی طولانی ضربهناپذیر شد؛ بنابراین برای یک دوره طولانی خطر انشعاب در درون سازمان به کلی برطرف شدهاست و رهبری این سازمان با دستان بازتر و مطمئنتری میتواند به میدان برود و درصورتی که نیاز باشد سازمان را از مرتفعترین قلهها نیز به پایین پرتاب کند، بدون اینکه نسبت به انسجام اعضاء و هوادارن کمترین دلهره و نگرانی داشته باشد...»[۱۸]
تأثیر انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین بر دشمنان آنها
حجم موضع گیریها در مورد انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین به ویژه در زمان وقوع آن، یک پدیده بیسابقه در زمینهی واکنشهای رسانهای نسبت به یک خبر بود. بخصوص موضعگیری بسیاری از گروهها یا جریانات ایرانی چون سلطنتطلب، برخی احزاب چپ و همچنین تریبونهای رسمی جمهوری اسلامی.
اغلب این واکنشها البته حاوی اتهامات جنسی و تمسخر با کلمات رکیک بود. مریم رجوی میگوید: آنها حتی برای نمونه یک مورد نیز، حتی از موضع انتقاد وارد محتوای این حرکت نشده و جز سیل لجنپراکنیها و فحاشیها چیزی نگفته و ننوشتند.[۱۹]
در کتاب «انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، اندکی از برون، اندکی از درون» در این رابطه آمدهاست:
«واقعیت این استکه در درون مجاهدین یک جایگزینی ارزشی با تمامی مختصات آن در جریان بود، اما تنزل این روند جایگزینی به سطح یک رمان عشقی، تنها مختص پاورقینویسان نشریات لس آنجلسی نبوده و حتی بسیاری که ادعای نمایندگی طبقات کارگر بودند، تحلیلهایشان در رابطه با این موضوع سبق از سناریوهای مبتذل فیلمهای آبگوشتی زمان شاه میبرد. اشتباه نشود، بحث بر سر پذیرش تحلیل مجاهدین از این مقوله نیست. مواضع گوناگون هر جریان سیاسی، از جمله مجاهدین را میتوان پذیرفت و یا رد کرد… اما تنزل یک چنین «تحول کیفی» در درون یک سازمان بزرگ سیاسی به مراسم تعویض همسر و تجدید فراش از سوی فلان جریان سیاسی و یا بهمان تحلیلگر مدعی، اگر ریشه در اهداف مشخص سیاسی در جهت لوث کردن مسأله نداشته باشد، تنها بلاهت سیاسی نهفته در تحلیل مربوطه را به نمایش میگذارد.»[۲۰]
جالب اینکه این موضع گیریها در این سطح نمانده و حتی روزنامهای چون لوموند، با تیترهای شماتتآمیز به این حادثه تاخت. تعجبآور این است که این روزنامه به عنوان یک روزنامه غربی اصولا نباید با موضوع ازدواج یک زن، با این یا آن و روابطی از این دست مشکلی داشته باشد. شاید به همین دلیل است که مجاهدین معتقد بودند این حرکت از آنجا که عمق اندیشهی تملک بر زن و به عبارتی جنسیتگرایی را هدف قرار میدهد، به ناگهان فریادها را از چپ و راست بلند خواهد کرد. آنها گفتند اگر از تحلیلهای جنسی، انحراف از خطوط و… بگذریم، شاید دوستانهترین برچسب به ما دیوانگی بود. اما مجاهدین خود از یک ارتقاء کیفی در سازمانشان، از یک جایگزینی ارزشی، از یک تولد جدید و به تعبیر خود «انفجار رهایی» سخن میگفتند. تولدی جدید که ناشی درافتادن با آثار تفکر مالکانه نسبت به زن، مردسالاری و جنسیت زدگی است. استثماری که در نظرگاه آنان سابقهای به بلندای طول تاریخ بشر دارد و مبارزه با آن در عرصهی انسان و انسانشناسی حاوی درسهای جدیدی است. دکتر محمد حسین حبیبی، نویسنده و محقق فقید در این رابطه میگوید:
«در این رابطه من مایلم در اینجا ادعایی را مطرح کنم که اگر درست بود و قابل اثبات، سزاوار هیچ پاداشی نخواهم بود، ولی چنانچه نادرست بود و بیپایه و نادرستی و بیپایگی آن در آینده به اثبات رسید، از همه خوانندگان این سطور میخواهم که به عنوان سندی امضاء شده، این نوشته را نگه دارند تا در محاکمهی فرداها درصورتی که زنده بودم به تعداد جملات، کلمات و حتی حروف آن بر صورتم گلوله و چنانچه مرده بودم بر گور بینام ونشانم تف بیندازند! ادعای من این است که سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۶۴ هجری شمسی، مطابق با سال ۱۹۸۵ میلادی، به یک اختراع و کشف ایدئولوژیک رسیدهاست که محمل آن ظاهراً یک طلاق بیمورد و یک ازدواج غیرضروریست، در حالیکه باطن آن ارائهی یک دیدگاه ایدئولوژیک نوین نسبت به مسألهی زن، رهبری، رهایی و آگاهی است که آثار آن از قلمرو سیاست فراتر رفته و در زمینه فلسفه، عرفان، هنر، جامعهشناسی، روانشناسی، شناختشناسی و وجود شناسی نیز تجلی خواهد یافت.»[۲۱]
حلقات تکمیلی انقلاب ایدئولوژیک
یکی دیگر از حلقههای انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، طلاق همگانی اعضاء در سال ۱۳۶۸ ، یعنی چهار سال پس از مرحلهی اول انقلاب ایدئولوژیک بود. مرحلهای که تمامی مناسبات درونی و بیرونی سازمان مجاهدین خلق ایران را مجدداً دگرگون کرد و دستگاه ارزشی جدیدی را بر آن حاکم نمود. در این مرحله تمامی مجاهدین بطور کامل زندگی خانوادگی را ترک گفته و خود را تماماً و تنها، متعهد به مبارزهی انقلابی دانستند. این انتخاب البته دواطلبانه صورت گرفت. تعداد اندکی خواهان بازگشت به زندگی عادی شدند و انگشتشماری نیز تمایل به باقی ماندن در صفوف مبارزه در عراق،به همراه خانواده خود داشتند و سازمان مجاهدین نیز تمامی امکانات مورد نیاز را برایشان فراهم نمود تا از این بابت احساس دشواری نکنند. هر چند این تعداد انگشت شمار نیز پس از مدتی ترجیح دادند به پشت جبههی نبرد مسلحانه و جرگهی هواداران مجاهدین منتقل شوند.
زمینههای ورود به مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک
- تعادل قوای جهانی در آستانهی ورود مجاهدین به مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک
بررسی عوامل ورود مجاهدین به مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک ممکن نیست جز آن که پیش از آن بدانیم به لحاظ بینالمللی در چه تعادل قوای سیاسی جهانی صورت گرفت. این یک واقعیت است که هیچ سازمان و جنبش انقلابی از تعادل قوای سیاسی حاکم بر جهان مستثنی نیست. اینکه در پروسه مبارزات اجتماعی، نیروهای سیاسی در واکنش به فشارهای خارج از خود بنا به ماهیتشان به چپ و یا راست (رادیکالیزم بیشتر یا همرنگ شدن با سمت و سوی فشار) گرایش میکنند، مسئله پیچیدهای در دنیای سیاست نیست. پس از فرو ریختن دیوار برلین در سال ۱۳۶۸ (۱۹۸۹میلادی) و فروپاشی شوروی در سال ۱۳۷۰ (۱۹۹۱ میلادی) جهان دوقطبی به پایان رسید. از این پس در دنیای تک قطبی، تعادل قوای دیگری حاکم شد که مطلقاً به نفع سازمانهای انقلابی نبود. اغلب حرکتهای انقلابی چپ با فروپاشی شوروی، در فضایی که شکست آن انقلاب ایجاد میکرد دچار تزلزل، تحولات درونی و یا اضمحلال کامل شدند. این در حالی بود که پیش از آن در گوشه و کنار جهان، جنبشهای انقلابی و آزادیبخش در فضای جنگ سرد، یعنی در شکاف میان دو قطب جهان، به لحاظ سیاسی امکان رشد و پیشروی داشتند. سازمان مجاهدین نیز اگر چه چپ به معنی مارکسیست به شمار نمیرفت اما به جهت مبارزه انقلابییی که پیش میبرد؛ نمیتوانست از این تغییر تعادل قوا مستثنی باشد. شایان ذکر است که در جهان تک قطبی نه تنها تعادل قوای سیاسی بینالمللی بر ضرر سازمانهای انقلابی بود، بلکه سمت وسوی دستگاه ارزشی حاکم بر جهان نیز برخلاف گذشته علیه هرگونه مبارزه مسلحانه، انقلابیگری و ارزشهای آن شکل میگرفت. اگر روزگاری سلاح بر کف گرفتن و مبارزه برای بنای جامعهای عادلانه ارزش محسوب میشد و بسیاری در جهان آنرا تحسین میکردند، دیگر چنین اندیشهای نه تنها مورد توجه نبود، بلکه فرهنگ سیاسی حاکم بر جهان، آنرا تندروی، خشونتگرایی و رمانتیسیزم انقلابی تلقی میکرد.
به این ترتیب در آن سالها، در تعادل قوای سیاسی جدید در جهان تک قطبی، سازمان مجاهدین نیز چارهای نداشت جز آن که یا با حرکت به چپ (رادیکالیزم بیشتر) خود را در مقابل آن آسیبناپذیر کرده و یا با حرکت به راست از رادیکالیزم خود کاسته و با سمت سوی جهانی همراه شود.
- شرایط داخلی و سازمانی: آنچه بیش از شرایط جهانی مهم بود و مجاهدین را وادار به مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک کرد، شرایط سرسخت نبرد مسلحانه بود. در مهرماه ۱۳۶۷ در سازمان مجاهدین نشستهای عمومی و بزرگی به منظور جمعبندی عملیات فروغ جاویدان برگزار شد. سازمان مجاهدین خلق در جریان عملیات فروغ جاویدان اگرچه توانست استقلال عمل ارتش آزادیبخش ملی را برای سرنگونی نظام حاکم بر ایران در بیرون از دایره جنگ ایران و عراق، نشان داده و تثبیت کند، اما به لحاظ نظامی به هدف نهایی خود یعنی فتح تهران نرسید و نیروهای مجاهدین پس از ۱۵۰ کیلومتر پیشروی در خاک ایران، در چند کیلومتری شهر کرمانشاه، در تنگهای به نام چهار زبر متوقف شدند. در این عملیات نزدیک به ۱۴۰۰ نفر از مجاهدین جانباختند. این درحالی است که طرف مقابل یعنی رژیم ایران بنابر اعلام خود نزدیک به ۴۰ هزار کشته داد. در نشستهایی که در سازمان مجاهدین به جمعبندی این عملیات اختصاص یافت، فراتر از تمامی نقاط ضعف نظامی، نهایتاً این جمعبندی راه به مباحث ایدئولوژیک برد. به این معنی که علیرغم شگفتیهایی که مردان و بهویژه زنان در این عملیات خلق کرده بودند و بهرغم اینکه با یک نیروی بسیار کم با نیرویی در حدود چهل برابر جنگیده بودند، اما مجاهدین در بحثهای درونی خود به این نتیجه رسیدند که در آنها جسارت، راهگشایی، فداکاری و تعادلشکنی به اندازهی کافی وجود نداشتهاست. این نشستها به همین دلیل به نشستهای «تنگه و توحید» معروف شد. به این معنی که عبور نکردن از تنگه چهارزبر، نه فقط ناشی از پارامترهای نظامی، بلکه فراتر از آن ناشی از پارامترهای ایدئولوژیک بوده است. این نشستها و مباحث آن بستری برای ورود سازمان مجاهدین خلق به مراحل بعدی انقلاب ایدئولوژیک بود. دومین موضوعی که نباید از نظر دور داشت این بود که پس از عملیات فروغ جاویدان در آستانهی جنگ خلیج، شرایط بر مجاهدین خلق بسیار دشوار میشد. یکی از مهیبترین بمبارانهای تاریخ در انتظار عراق بود. کشوری که پایگاههای مجاهدین در سراسر آن گسترش پیدا کرده بود. دستهای بسیاری پشت پردههای سیاست جهانی مشغول به کار بودند و حتی احتمال وجه المصالحه شدن ارتش آزادیبخش وجود داشت. مسعود رجوی در آستانهی جنگ خلیج اول، یاران خود را جمع کرده و آنها را در جریان شرایط بسیار دشواری که پیش روست قرار داد. در این نشست که به نشست صلیب معروف شد، مسعود رجوی به مجاهدین گفت:
به این ترتیب، جمعبندی عملیات فروغ جاویدان و همچنین شرایط دشوار و تا حدودی بیچشمانداز در آستانهی جنگ خلیج فارس، این ضرورت را بیش از پیش مشخص میسازد که اعضاء سازمان مجاهدین باید در زمینه ارتقاء عنصر رزمندگی، ایمان و استخراج پتانسیلهای درونی و نفی دلبستگیها گامهای جدیتری بردارند. کما اینکه صحت این تصمیم به سرعت در جریان جنگ خلیج اول راستیآزمایی شد. با آغاز بمبارانهای آمریکا در عراق که به آن لقب یکی از بزرگترین بمبارانهای تاریخ را دادهاند و همزمان با حمله رژیم ایران به عراق و ورود به خاک آن، تمامی پیکرهی ارتش آزادیبخش ماهها در کوهها و بیابانها در شرایطی دشوار مستقر بود و زد و خوردهای متعددی با نیروهای رژیم و فرستادگانش داشت. وضعیتی که عبور از آن در صورت ادامهیافتن زندگی خانوادگی در مجاهدین، امکانپذیر نبود.«ممکن است که تمامی ما را از اینجا تا تهران به صلیب بکشند. هر کس که میخواهد برود، برود؛ ولی هر که میماند صلیب خود را برداشته و بدنبال من بیاید!»
طلاق همگانی اعضاء سازمان مجاهدین خلق
به این ترتیب در طی دو سال پس از جمعبندی علمیات فروغ جاویدان تا پیش از آغاز جنگ خلیج فارس، چندین لایه از فرماندهان سازمان مجاهدین خلق وارد مرحلهی جدید انقلاب ایدئولوژیک میشوند. سرانجام در سال ۱۳۷۰ این مرحله از انقلاب به عنوان یک ضرورت همگانی برای تمامی اعضاء به رسمیت شناخته میشود. کما این که در آستانهی جنگ خلیج اول دیگر امکان زندگی خانودگی نیز عملا از میان میرود.
به این ترتیب در سال ۱۳۷۰ سازمان مجاهدین به این نتیجه رسید که همگی باید راهی را در پیش بگیرند که مریم رجوی در سال ۱۳۶۴ در پیش گرفت و طی آن به زندگی خانوادگی و شخصی پشت کرد. از این پیشتر گفتیم که مریم رجوی در آن سالها به این نتیجه رسیده بود که نقش او به عنوان یک همسر در زندگی خانوادگی مغایر با ادامه مبارزهای است که تمامی پتانسیل وی را در آن شرایط دشوار میطلبد. در همان بخش توضیح دادیم که حرکت مریم رجوی در سال ۱۳۶۴ پیوندهای خصوصی در این سازمان را سست کرده و به آن ضربهای سخت وارد کرد، تا این نکته را متذکر شود که اولویت برای یک مجاهد در زمینهی توجهات عاطفی، نه به سمت همسر و خانوده، بلکه به سمت آرمان مبارزاتی اوست. اما اکنون مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند که بجای تعیین اولویت، باید گزینهی دوم را بطور کامل حذف کرده و از آن چشم بپوشند. در شرایط دشوار پیش رو، دیگر ضربهای که در سال ۱۳۶۴ به پیوندهای خصوصی وارد شد، کافی نبوده و مجاهدین باید آن پیوندها را تماماً در راستای مبارزه فدا میکردند.
کنار گذاشتن خانواده در مسیر مبارزه، اگر چه یک حرکت دشوار و در این ابعاد بینظیر، اما برای بسیاری، مفهومی قابل درک و آشنا است. همچنان که بسیاری از مبارزان در طول تاریخ بر دلبستگیهای خود در راستای اهدافی که داشتهاند؛ چشم پوشیدهاند.
چنین تفسیری از طلاق همگانی در سازمان مجاهدین خلق ایران، اگر چه درست است، اما به اندازهی کافی به عمق نمیرود. به عبارت دیگر کنار گذاشتن خانواده و زن و فرزند، برای مجاهدین، علاوه بر آنکه جبر شرایط تحمیلشده به آنها بود، علاوه بر آن که چشم پوشیدن بر دلبستگیها، برای پیشبرد مبارزه در شرایط جدید بود و علاوه بر آنکه بالابردن هر چه بیشتر سقف فداکاری و گذشت، برای عبور از مرحلهی پیش رو به شمار میرفت، آغاز یک مبارزه ایدئولوژیک با اندیشهی جنسیتگرایی نیز محسوب میشد.
البته مجاهدین هرگز زندگی زناشویی را با جنسیتزدگی برابر نمیدانند، اما پدیدهی خانواده را دستکم برای خود، به عنوان نیروی انقلابی، ظرفی میدیدند که چنین اندیشهای لاجرم در آن رشد کرده و انرژیهای آنها را به جای کانالیزه کردن در مسیر مبارزه معطوف حواشی دیگری میکند. به همین دلیل ظرف و مظروف را که به سادگی از یکدیگر قابل تفکیک نبودند، به شکلی انقلابی و رادیکال، باهم به کناری گذاشتند، هرچند نبرد نه با ظرف، بلکه با مظروف، یعنی همان اندیشه جنسیتگرایی و مردسالاری بود.
به این ترتیب طلاق همگانی، تازه ابتدای راهی بود که مجاهدین آغاز کردند. پس از آن اعضاء سازمان مجاهدین در آموزشها و کلاسهایی که مریم رجوی مسئولیت آنرا پذیرفت، مبارزه با اندیشهی جنسیتگرایی را به عنوان یک مانع در مسیر آزاد شدن انرژیهای پنهان خود در راستای مبارزه آغاز کردند. حلقات بعدی انقلاب ایدئولوژیک از جمله اجرایی کردن هژمونی زنان در این سازمان از جمله گامهای دیگری است که در سالهای بعد برداشته شد.
هژمونی زنان
یکی دیگر از حلقات انقلاب ایدئولوژیک جاری کردن هژمونی زنان در سازمان مجاهدین خلق است. به لحاظ عملی و اجرایی این حلقه از انقلاب ایدئولوژیک به این معنی است که تمامی مردان یا مستقیماً و یا با واسطه تحت فرماندهی زنان قرار میگیرند. پس از اجرایی شدن این اصل، برخلاف گذشته یک مرد هرگز نمیتواند مسئول یک زن باشد، اما عکس آن یعنی هژمونی زن بر مرد در تمامی سطوح این سازمان جاری شد.
تبعیض مثبت، استخراج نیروی انسانی
همانطور که گفته شد، پس از طلاق همگانی، اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران، تحت اشراف و آموزشهای مریم رجوی نبردی پیگیرانه را با تمامی ویژگیهای رفتاری و کرداری که سرچشمهی آن جنسیتزدگی است، آغاز کردند. از دیدگاه مجاهدین، اندیشهی جنسیتزده که بر مالکیت مرد بر زن استوار است، رابطهای دیرینه و چندهزارساله است که کلیشههای رفتاری خاصی را بر زنان و مردان حاکم کرده و آنها را از بروز دادن تواناییهای واقعی و شکوفایی استعدادهای انسانی شان محروم کردهاست. در مردان یک خوی غیرانسانی، مهاجم و قدرتپسندانه ایجاد کرده و در زنان اندیشهیی که منجر شده آنها خود را ضعیف، شکننده، نیازمند دیگری و مشروط به مرد ببینند. این رابطه آنچنان در طول هزاران سال تعمیق، تشویق و فرهنگسازی شدهاست که در اغلب ایدئولوژیها، به ویژه ایدئولوژی ارتجاعی خمینی، بخشی از واقعیت حیات و سرشت مرد و زن جلوه داده میشود. درست از همین روست که مجاهدین برای مبارزه با جریان ارتجاعی حاکم بر ایران که «زن ستیزی و جنسیتگرایی» اندیشهاش را قوام دادهاست، خود را ملزم به نبرد با این اندیشه میبینند. از دیدگاه آنها نمیتوان با دشمنی جنگید که بخشی از اندیشهی او بر تو حاکم است. مریم رجوی میگوید:
«در رویارویی مستقیم با ارتجاع حاکم، ما باید از هرگونه آلودگی به اندیشه و ارزشهای آنها تهی میشدیم و لاجرم باید قلب زنستیزی مرتجعان را، که نفی هویت انسانی زن و نفی صلاحیت او در رهبری جامعه است، درهم میکوبیدیم، تا زنان بتوانند سدِ تحقیر و ستم تاریخی را در اعماق اندیشهی خود درهم بشکنند و خود را باور کنند و مردان در شایستگی زنانی، که دوشادوش آنان در همه میدانهای نبرد برای آزادی میجنگیدهاند، تردید روا ندارند»[۲۲]
بر این اساس مجاهدین به این نتیجه رسیدند که برای غلبه بر این اندیشهی چندهزارساله و به عبارتی برای آنکه خوی مردسالاری را متوقفکرده و از سوی دیگر اندیشهی خودضعیفپندارانهی زنان را برطرف سازند، باید این رابطه را معکوس کرده و تا از میان رفتن این اندیشه بر مدار جدیدی حرکت کنند. به این ترتیب زن و مرد، هویت واقعی خود را باز شناخته و انرژیهای انسانی عظیم آنها آزاد میشود.
مجاهدین با اشارهی نمادین به فرمول همارزی جرم و انرژی، E=mc² (حاصل ضرب جرم در مجذور سرعت نور) به این نتیجه رسیدند که مبارزه با این اندیشه، منجر به استخراج پتانسیلهای نهفته در انسان میشود. درست به مصداق فرمول هم ارزی جرم و انرژی که هر ذرهی کوچک را بالقوه دارای دارای انرژییی بسیار هنگفت میداند. پتانسیلی شگفتآور و محصور در یک ایدئولوژی استثماری. اندیشهای که هم مردان و هم زنان را در چنبرهی خود اسیر کرده است.
به همین دلیل است که مجاهدین معتقدند با پذیرش هژمونی زنان، مردان نیز به جایگاه انسانی خود دست پیدا کرده و از زنجیری به نام جنسیتگرایی رها میشوند. تفکری که اصالترا به زن بودن یا مرد بودن میدهد و نه به انسان بودن! تفکری که حکم میکند؛مرد به واسطهی داشتن کالبد مردانه، باید از کلیشههای رفتاری خاصی پیروی کرده و زن به واسطهی کالبد زنانه از کلیشههایی دیگر، که نتیجهی آن تحکیم رابطهی مالکانهی یکی بر دیگری است. انسانی که توسط این اندیشه محاط است با دیدن یک فرد انسان ، در نگاه اول دستهبندی را آغاز میکند:
آیا با یک زن روبروست یا با یک مرد؟
این دسته بندی نتیجهی تسلط ایدئولوژی جنسیت بر انسان است. اندیشهیی که اصالت را به جای انسانبودن، به جنسیت میدهد و سپس نظامی ناعادلانه، مبتنی بر برتری مرد بر زن را میان انسانها برقرار میسازد.
به این ترتیب پذیرش هژمونی زنان، نوعی «تغییر تعادل قوای آگاهانه» برای غلبه بر این اندیشهی استثماری است. این جهش در جهت معکوس و قائل شدن چنین تبعیض مثبتی، درست به اندازهی عمق تاریخ چند هزارسالهی مردسالاری عجیب و شگفتآور است. آنچنان که در هیچ کجای جهان نظیر آن وجود ندارد و در عین حال بسیار حائز اهمیت، آنچنان که مجاهدین در حال حاضر موجودیت خود و سازمانشان را مدیون انقلاب درونی و جاری کردن هژمونی زنان میدانند. مریم رجوی در این رابطه میگوید:
«برای واژگونی نظام تبعیض جنسی و تغییر بنیادین در سیاستهای آن، زنان باید برای یک دوران، هژمونی سیاسی را در دست بگیرند. هدف و مضمون هژمونی زنان، تضمین برابری و ریشهکن کردنِ ستم جنسی است، نه تعویض مردسالاری با زنسالاری. از همینرو، تمامی الزامها و تمامی پیامدهایش، درست بهعکس نظام کنونی، خصلتی رهاییبخش دارد و فوران نیروهای آزادشده در اثر رفع این ستم، میتواند بنبستهای امروز جامعهی بشری را بگشاید و نظامی نوین را در تمامی مناسبات انسانی، چه در درون جوامع و چه در سطح بینالمللی شکل دهد. به این ترتیب، زنان نشان خواهند داد که اگرچه خود در طی قرون و اعصار، با سهمگینترین ستم تاریخ مواجه بودهاند، ولی اینک، در عصر شکوهمند رهایی زن، صدای همهی سرکوبشدگان تاریخ را به اوج میرسانند»[۲۳]
تشکیل شورای رهبری مجاهدین
مجاهدین خلق ایران در راستای پیشرفت خود در جاری کردن هژمونی زنان در سازمانشان، در سال ۱۳۷۲ هیئت اجرایی این سازمان (نهاد رهبری کننده) را منحل کرده و بجای آن شورای رهبری مجاهدین را تشکیل دادند. شورای رهبری مجاهدین ۲۴ عضو داشت که تماماً از زنان تشکیل شدهبود. شورای رهبری مجاهدین در سالهای بعد گسترش پیدا کرد و دهها زن مجاهد دیگر را در برگرفت.
تشکیل شورای مرکزی
در سال ۱۳۹۴ سازمان مجاهدین خلق باز هم در این عرصه گام را فراتر نهاد و شورای رهبری را نیز منحل کرده و به جای آن، شورای مرکزی مجاهدین متشکل از ۱۰۰۰ زن مجاهد را معرفی نمود. پیش از آن مریم رجوی در سال ۱۳۷۶ با اشاره به ارتقاء همهی زنان موجود در سازمان مجاهدین، سخن از هزار همردیف با شورای رهبری گفتهبود. او سرانجام در نامهای به زهرهاخیانی مسئول اول وقت مجاهدین در ۲۷ مهر ۱۳۹۳ خواهان تشکیل شورای مرکزی شد. یک سال بعد این شورا تشکیل و اعلام گردید.[۲۴]
شناخت ایدئولوژی جنسیت و فردیت
برای فهم آنچه سازمان مجاهدین خلق و مشخصا مریم رجوی در انقلاب ایدئولوژیک با هدف آزاد کردن پتانسیل مبارزاتی در نبرد با رژیم آخوندی هدف قرار داده؛ لازم است دیدگاه روشنی نسبت به جنسیتزدگی و فردگرایی خودخواهانه داشت. این دو پدیده در خارج از دایرهی مفاهیم و آموزههای مریم رجوی به عنوان تبیینگر و شارح انقلاب ایدئولوژیک نیز تا حدودی شناخته شده هستند؛ با این همه مریم رجوی بدون شک با طی کردن یک مسیر عملی در نفی ایدئولوژی جنسیت و فردیت، در یک تجربهی ذیقیمت توانسته است عمق و عرصههای ناشناخته و جدیدی از کارکردها و ریشههای آن را کشف و عرضه نماید.
عبارت «ایدئولوژی جنسیت» که بطور خاص جزء فرهنگ واژگانی مورد استفاده در انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین است و در بیرون از این سازمان دستکم به این معنای خاص کمتر استفاده شده، گاه معادل جنسیتزدگی بکار برده میشود.
همچنین ایدئولوژی جنسیت از دیدگاه مریم رجوی وجه و روی دیگری نیز دارد که آنرا ایدئولوژی فردیت مینامند. فردیت و جنسیت مؤثر بر و متأثر از یکدیگرند. به این معنی که هر یک به تقویت دیگری یاری میرساند و در خدمت دیگری قرار میگیرد. اما آنچه در انقلاب مجاهدین پس از سال ۱۳۶۸ به طور خاص مورد بحث قرار گرفت؛ نفی ایدئولوژی جنسیت بود، هر چند مبارزه با «فردیت منفی نیز» به میزانی مورد توجه قرار داشت. با این همه مجاهدین چند دهه بعد و در راستای تکمیل انقلاب خود گامهای جدیتر و مؤثرتری را در نفی ایدئولوژی فردیت (فردگرایی منفی) نیز برداشتند. آنها نفی ایدئولوژی جنسیت و فردیت را الزام ایدئولوژیکی سرنگونی رژیم آخوندی برشمردند.
تعریف پایهای فرد و فردیت
فرد در فرهنگ لغت عمید به معنای یگانه؛ بیهمتا و بینظیر است و فردیت، یگانگی و بیهمتایی تعریف میشود.[۲۵] به این ترتیب میتوان گفت فرد بیانگر «خودی» است که نمونه و نظیر دیگری ندارد. شما با هیچ انسان دیگری در روی کره زمین یکی نیستید و هیچکس با شما یکی نیست. ازسویی هر انسان ادراکی از وجود خویش دارد. مجموعه این تصورات در یک کلیت کم و بیش منسجم وحدت مییابند و خودپنداشت فرد را فراهم میسازند.
فردگرایی
در حال حاضر یک تلقی از اصطلاح فردگرایی یا فردیت این است که چنین تفکری حقوق فرد را در مرکز توجه خود قرار میدهد و بدین ترتیب «با این بنیان اساسی آغاز میکند که فرد بشر در تقلای خود برای آزادی دارای اهمیت اساسی است.» باید توجه داشت که وقتی مجاهدین از نفی فردیت سخن میگویند، منظور جنبه مثبت آن که بیانگر هویت بیهمتای انسان و احترام به آزادی و انتخاب اوست نمیباشد. بلکه تعریفی مورد نظر است که در برخی مباحث علمی روانشناسی «فردگرایی خودخواهانه» یا «خویشتنپرستی» نامیده میشود.
استفاده از کلمه فردیت با پسوند «منفی» یا«خودخواهانه» به همین دلیل صورت میگیرد.
واقعیت این است که کلیشههای رفتاری در دنیای سرمایه داری به آنچه نامش خودپرستی و خودخواهی است نیز نام فردگرایی میدهد و آنرا مشروع میسازد.
پس فردیتی که در انقلاب ایدئولوژیک از نفی و مبارزه با آن سخن گفته میشود، همان «خویشتن پرستی» یا به تعبیر مریم رجوی ایدئولوژی «اول من» است. به همین دلیل مجاهدین آنرا فردیت فروبرنده مینامند تا از فردیت فرابرنده متمایز شود.
هر انسان از بدو تولد تحت تأثیر این اندیشه میآموزد که باید به دنبال کسب موقعیت و اثبات خود، به قیمت بیتوجهی به دیگران باشد. جاه طلبی، خودخواهی، حسادت، قدرت طلبی، بهترین و بیشترین را برای خود خواستن و… همگی از مظاهر فردیت فروبرنده هستند. چنین ویژگیهایی البته از نظر عموم نکوهیده است و دستکم برخلاف جنسیتزدگی که برخی از مظاهر آن کاملاً طبیعی تلقی میشوند، مظاهر فردیت از نظر همگان ناپسند هستند. اما باید توجه داشت که معمولاً آنچه ما آنرا ناپسند و مذموم میدانیم مظاهر افراطی فردیت است.
اما از دیدگاه مریم رجوی این اندیشه بصورتی نامحسوس در بسیاری از رفتارهای بشری عمل میکند.
هنگامی که از کنار رنجهای دیگران بیتفاوت میگذریم یا تنها دچار احساس ترحم میشویم بدون اینکه عملی انجام دهیم؛ هنگامی که در یک مباحثه دو نفره به نظر دیگران توجه کافی نمیکنیم و همواره خود را محق میدانیم؛ هنگامی که حاضر نیستیم حتی از سخن صواب اما غیر مهم خود عقبنشینیکنیم تا قلب کسی را نشکنیم؛ هنگامی که آماده نیستیم برای شنیدن مشتاقانهی دیگران از کار و زمان خود مایه بگذاریم تا کرامتانسان را ارج گذاشته باشیم، هنگامی که به هر دلیل درست یا نادرست خشمگین میشویم و خاضعانه پوزش نمیطلبیم؛ هنگامی که به فعالیتهای با نام و نشان ولی غیرضروری رغبت نشان میدهیم اما از فعالیتهای بی نام و نشان ولی ضروری چشم میپوشیم؛ در همهی این موارد، این فردیت منفی است که دارد در ما عمل میکند. مریم رجوی معتقد است اگر در زندگی عادی، مبارزه با چنین ویژگیهایی نوعی فضیلت بهشمار میرود در صفوف یک جنبش انقلابی، در راستای انسجام بیشتر و بالابردن توان مبارزهی جمعی، یک ضرورت انکار ناپذیر است.
تعریف پایه ای جنس و جنسیت
در زبان فارسی ممکن است ما جنس و جنسیت را به یک معنا بکار ببریم. این در حالی است که جنس معادل کلمهی SEX و جنسیت معادل GENDER است. یعنی دو کلمه کاملاً متفاوت هستند.
جنس مربوط به آرایش بیولوژیکی بدن است و شامل اندامهای جنسی و تولید مثل فرد میشود. نقش اصلی را در تفاوت جنسها همان تفاوتهای بیولوژیکی ایفا میکنند. یعنی تفاوت هورمونها، اندامهای داخلی و خارجی مرد و زن.
جنسیت اما شامل نقشهای اجتماعی و رفتارهایی است که فرهنگ و جامعه برای جنسها قائل میشود. این نقشها دامنه انتظارات رفتاری از جنسهای مرد و زن را مشخص میکند. این نقشها میتواند در فرهنگهای مختلف متفاوت باشد. به عنوان مثال زنانگی و مردانگی از جمله این نقشهای جنسیتی هستند. بر اساس این کلیشهها، افراد با اندام جنسی مردانه، «باید» رفتارهای مردانه (قدرت، خشونت، مقاومت و…) و افراد با اندام جنسی زنانه «باید» رفتارهای زنانه (لطافت، سلیقه و…) داشته باشند.[۲۶] این در حالی است که چنین رفتارهایی هرگز برآمده از تفاوتهای بیولوژیک میان زن و مرد نبوده و تماماً توسط جامعه به آنها تحمیل میشود.
جنسیت زدگی یا جنسیت گرایی (sexism)
حال میتوان به فهم جنسیتزدگی دست یافت. جنسیتزدگی اصالت دادن به همین تفاوتهای رفتاری و نقشهای جنسیتی است. مشروع شمردن و پذیرفتن هنجارهای ناشی از آن است. پیش فرضها و کلیشههایی که منجر به تبعیض و نابرابری در میان انسانها میشود. به عبارت دیگر جنسیت زدگی، نوعی تبعیض و پیشداوری دربارهی انسانها بر اساس جنسیت آنها و کلیشههای جنسیتی غالب در جامعه است. کلیشههای جنسیتی که نقشهای خاصی را برای مردان و زنان تعریف میکند و اگر انسانی خارج ازاین تعاریف رفتار کند، 'غیرطبیعی' یا 'نامناسب' محسوب میشود.[۲۷]
دو استاد روانشناسی، پروفسور پیتر گلیک و پروفسور سوزان فیسک در مقالهای که در سال ۱۹۹۶ منتشر کردند؛ اعلام نمودند که جنسیتزدگی دو نوع خصمانه و خیرخواهانه را شامل میشود. آن ها برای ارزیابی این دو نوع، پرسشنامهای را طراحی کردند؛ که در آن با پرسیدن ۲۲ سؤال میتوان دریافت نگاه جنسیتزده یک فرد تا چه حد خصمانه و تا چه حدخیرخواهانه است. در عمل بین این دو نگاه تفاوت بسیار وجود دارد، اما به نظر گلیک و فیسک هر دو یک هدف را دنبال میکنند، حفظ موقعیت برتر مردان در ساختار هرم قدرت اجتماعی.
جنسیت زدگی خصمانه(Hostile sexism)
جنسیتزدگی خصمانه آنچیزی است که به صورت سلطهجویی مردسالارانه و باورهای تحقیرآمیز نسبت به زن خود را نشان میدهد و موضوع مرکزی آن صراحتاً این است که مرد جنس برتر است و باید قدرت را در اختیار داشته باشد. به عبارت دیگر همان نگاهی که زن را «ضعیف» میبیند. جنسیتگرایی خصمانه در جوامع سنتی رواج بیشتری دارد. در این جوامع، قوانین بسیار سرسختانهای میان زن و مرد حاکم است. در بسیاری از این جوامع زنان به دلایل مختلف مورد ضرب و شتم همسر یا برادران یا خانوادهی خود قرار میگیرند.
همچنین اساساً پدیدهای به نام «ناموس» چیزی جز تبلور افراطی جنسیتزدگی نیست. نوعی هنجار اجتماعی که بطور کامل توسط جامعه پذیرفته شدهاست. بر اساس آمار صندوق جمعیت سازمان ملل، سالانه حدود ۵۰۰۰ زن در قتلهای ناموسی کشته میشوند. البته این آمار باید بسیار بیشتر باشد. از جمله گفته میشود حداقل ۱۰۰۰ زن در عرض یک سال (۱۹۹۹) به این شکل در پاکستان به قتل رسیدهاند. قتلهای ناموسی البته در ایران هم رایج است. از هر هفت قتل در ایران یکی از آنها به دلایل ناموسی صورت میگیرد.[۲۸] در بسیاری از موارد حتی سرپیچی دختر از ازدواج با شخص مورد تعیین خانواده میتواند به مرگ وی منجر شود.
برای فهم تبعیض نهفته در مفهوم یا کلیشهی رفتاری که به «ناموس» شهرت دارد، بیان چند مثال میتواند کمککننده باشد:
- در فرهنگ متداول جامعه، به ویژه جوامع سنتی، رابطهی یک پسر با دختران نه تنها ناپسند نیست، بلکه گاه مورد ستایش نیز قرار میگیرد. در حالی که رابطهی یک دختر با یک پسر آنچنان مذموم و غیرقابل تحمل است که حتی میتواند به مرگ او یا مجازاتهای بسیار شدیدی از سوی خانوادهاش منجر شود.
- در مناسبات رایج در جامعه، پدر خانواده خود را مجاز به روابط پنهانی یا نیمهپنهانی با زنان دیگر میداند، درحالی که حتی معاشرت سادهی مادر خانواده با یک مرد دیگر میتواند منجر به شک به او و سپس مجازاتهای بیرحمانه شود.
- در برخی جوامع زنان برای بیرون رفتن از خانه و یا مسافرت باید الزاماً توسط یک مرد کنترل و مراقبت شوند، اما مردان نیاز به چنین مراقبتی ندارند.
- طبق یک عرف جا افتاده در جامعه کسی مجاز به دخالت در دعواهای ناموسی و کمک به قربانی نیست. بسیاری از مردان حتی اگر در ملاء عام به دلیل رفتار خشن با همسر خود از طرف پلیس یا مردم مورد اعتراض قرار بگیرند در پاسخ خواهند گفت: «زنمه» و طرف مقابل را از دخالت در این امر برحذر میدارند! گویا زن بردهای است که فرد میتواند هر رفتاری با وی داشته باشد.
از مظاهر اجتماعی جنسیتزدگی خصمانه در جامعه میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- پوشش اجباری
- ناموسگرایی
- ضرب و شتم زنان
- اسید پاشی
- تجاوز
- جوکهای جنسیتی
- استفاده از عبارات و کلمات جنسیت گرایانه به عنوان عرفها و ارزشهای شناخته شده مثل: مردانگی، ضعیفهگی،مرد نیستم اگه، خالهزنکی، مگه تو دختری؟، مث زن گریه کردن!، از زن کمترم اگه، مردی گفتن زنی گفتن و …
- و ...
جنسیتزدگی خیرخواهانه (benevolent sexism)
جنسیت زدگی خیرخواهانه نگاهی ملایمتر به زنان دارد. زن را موجودی زیبا و شکننده و لطیف میبیند که باید از او حمایت کرد. از نظر پروفسور پیتر گلیک و سوزان فیسک بهترین مثال برای جنسیتزدگی خیرخواهانه تصویر کردن زن ایدئال به عنوان همسر و مادر و سوژهی عشق رمانتیک است. افرادی که چنین نگاهی دارند به زنان زیاد کمک میکنند و با آنها روابط صمیمانه و دوستانه دارند. از نظر آنها زنان موجودات ظریف و شکنندهای هستند که باید مورد حمایت قرار گیرند. البته زن جنسیتزده نیز با این ویژگیها در تفاهم بوده و برای کسب آنها تلاش میکند. او تلاش میکند خود را با معیارها و خواستههای جامعه منطبق کند. در چنین تفکری زن همچون یک کالا باید ظاهری زیبا داشته باشد و خود را در معرض نمایش قرار دهد تا توسط مرد انتخاب شود. از نظر پرفسور گلیک و سوزان فیسک این نگاه علیرغم رویکرد نرم و ملایم، نگاهی منفی است که در نهایت حامی حفظ مردان در بالای هرم قدرت اجتماعی است. گلیک و فیسک معتقدند که جنسیتزدگی خیرخواهانه در یک نکته با جنسیتزدگی خصمانه مشترک است: اینکه زن موجودی «ضعیف» است!
قانونی بودن جنسیتزدگی در ایران
تفاوت ایران با بسیاری از کشورهایی که دارای بافت سنتی هستند، این است که در ایران، اغلب مظاهر جنسیتزدگی مورد تأیید قانون رژیم ولایت فقیه هستند، این درحالی است که در بسیاری از کشورهای سنتی، قانون درحال جنگیدن با کلیشههای رفتاری حاکم بر جامعه است.
از جمله در ایران، قتل زنان در صورتی که دلایل ناموسی داشته باشد از طرف قانون مورد پیگرد قرار نخواهد گرفت یا در پیگرد آن اهمال خواهد شد. به این ترتیب رفتار خشن با زنان همواره از طرف قانون مورد حمایت است.
همچنین قانون دیه (دیه یک مرد معادل دو زن است)، دادن حق حضانت کودکان به پدر، قوانین ارث، نداشتن حق طلاق از طرف زن، نداشتن حق سفر بدون اجازه سرپرست، ممنوعیت ورود به برخی مشاغل از جمله قضاوت و ریاست جمهوری، ممنوعیت ورود به ورزشگاه و… نمونههایی از مظاهر قانونی جنسیتزدگی در ایران هستند.
منشأ تاریخی جنسیت و فردیت
حال ممکن است از خود بپرسیم چرا، چگونه و از چه زمانی جنسیتگرایی و فردگرایی منفی بر جوامع بشری حاکم شد.
برای رسیدن به این پاسخ باید بدانیم که دو ویژگی مشترک در تمامی موجودات زنده از جمله انسانها وجود دارد:
- حفظ خود (صیانت ذات)
- حفظ نسل
این ویژگیها در موجودات زنده و از جمله در انسان غریزی هستند. فرضاً اگر کسی جسم داغی را به دست یک انسان نزدیک کند او ناخودآگاه دست خود را از آن دور خواهد کرد. این واکنش خودبخودی ناشی از غریزهای به نام صیانت ذات یا حفظ خود است. همچنین موجودات زنده دارای نیازهای جنسی هستند تا نسل آنها تداوم یابد.([۲۹]
ایدئولوژیزه شدن غرایز انسانی
کشف بزرگ مجاهدین در انقلاب ایدئولوژیک این است که غرایز در انسان، به صورت ذاتی، کشش و پتانسیلی محدود دارند و در نتیجه به سادگی قابل کنترل هستند.
به عنوان مثال وقتی انسان گرسنه است نیاز به خوردن غذا دارد. اما غلبه کردن بر این تمایل غریزی برای او چندان مشکل نیست و به سادگی میتواند خوردن غذا را به تأخیر بیندازد. میتواند روزه بگیرد و حتی ساعات متمادی چیزی نخورد. اما چه چیز باعث میشود که انسان در مقابل غریزهی جنسی چنین توانی نداشته باشد؟ چه چیزی باعث میشود که این پتانسیل در انسانها چنان قوی عمل کند که از کودکی، بزرگترین و مهمترین هدف زندگی آنها را تشکیل دهد؟ گویا انسان تنها به این دلیل به دنیا آمده که همسر یا همسرانی اختیار کند. آیا مسخره نیست که بگوییم انسان به این دلیل به دنیا آمدهاست که غذا بخورد؟
مگر نه اینکه غریزهی جنسی در انسان تنها تمایلی بیولوژیک برای تداوم نسل بود؟ پس چه امری باعث شد که نقشی چنان برجسته در زندگی هر فرد ایفا کند؟ رفتارهای فرد را شکل دهد، او را از «خود» واقعیاش تهی کند و نقابی پوشالی بر چهرهی او نصب نماید و نهایتاً کلیشههای رفتارییی را شکل دهد که اکنون آنرا جنسیتزدگی مینامیم؟
پاسخ در نظریه انقلاب ایدئولوژیک مریم رجوی چنین است:
غریزه جنسی در انسان یک پدیدهی بیولوژیک، با کشش و پتانسیلی محدود و قابل کنترل بودهاست، اما در طول تاریخ، نوعی فرایند ایدئولوژیزه شدن را طی کردهاست. به عبارتی با اندیشه اشباع شده و رشد کردهاست.
به بیان دیگر آنچه تحت عنوان غول تمایلات جنسی میشناسیم، که انسانها را گاه کلافه کرده و از خود بی خود میکند، هیچ ربطی به غریزهی جنسی ندارد، بلکه محصول اندیشهای است که یک غریزهی کوچک و قابل کنترل را به صورت اژدهایی غیرقابل مهار به انسان غالب کردهاست. خبر خوب برای تمامی کسانی که خود را مقهور کششهایی از این قبیل میدانند و ناامیدانه خود را مجبور به سازش با غرایز میبینند، این است که این کششها هرگز غریزی نیستند و ربطی به طبیعت انسان ندارند، بلکه محصول جنسیتزدگی هستند و از سنخ اندیشهاند! پس میتوان آنها را تغییر داد و به تدریج کنار زد.
یک مثال
گفتیم غریزه جنسی در ابتدا تنها در خدمت تداوم نسل انسان بود. تکثیر موجودات زنده در ابتدای خلقت به روش تقسیم سلولی انجام میشد. ایجاد سلولهای ماده و نر تنها به این دلیل در تکامل بیولوژیک حائز اهمیت هستند که در روش تکثیر به شیوهی تقسیم سلولی، امکان جهش ژنتیکی و تکامل موجودات زنده وجود نداشت. پس ایجاد جنس نر و ماده، تنها در راستای تداوم نسل و خدمت به تکامل انسان بودهاست. مشکل از آنجایی آغاز میشود که جنسیت به جای این که در خدمت تکامل باشد خود تبدیل به هدف میشود.[۳۰]
حال به یک تمایل غریزی دیگر نگاهی میاندازیم. تمایل به غذا خوردن، یک تمایل معمول و غریزی در انسانهاست که فرایند ایدئولوژیزه شدن را طی نکردهاست. همانطور که گفتیم انسان قادر است به سادگی بر این تمایل غلبه کند. میتواند از خوردن یک غذای خوشمزه خودداری کرده و به غذای سادهتری بسنده کند. میتواند حتی تا پایان عمر بخاطر بیماری از تناول برخی غذاها خودداری کند؛ بدون آنکه احساس شکستی غیرقابل جبران داشته باشد. غریزه جنسی هم در ابتدا، یعنی پیش از ایدئولوژیزه شدن به همین میزان قابل کنترل و در مهار انسان بودهاست.
باید بدانیم در طول تاریخ افرادی نیز بودهاند که غریزه سادهی غذا خوردن برای آنها تبدیل به نوعی آرمان و ایدئولوژی گشتهاست. به عبارتی این غریزه در آنها به میزانی روند ایدئولوژیزه شدن را طی کردهاست. در قرن چهارم میلادی در یونان خوردن و سورچرانی را رسماً هدف زندگی برمیشمردند. آنها میخوردند، سپس از داروهایی استفاده میکردند که استفراغ کنند و بتوانند دوباره بخورند! فردی به نام پیتولوس برای زبان و انگشتان خود پوششی میسازد تا غذاها را، آن چنانکه میخواهد، گرم و سوزان تناول کند![۳۱] طبعاً برای انسانی با چنین تفکری، چشم پوشی یا امساک در خوردن، کاری غیرقابل تحمل خواهد بود، چرا که غریزهی خوردن در او تبدیل به غولی غیرقابل کنترل شده است.
این همان اتفاقی است که برای غریزهی جنسی افتادهاست.
درست همین اتقاق برای بخش دوم غریزهی انسان، یعنی صیانت ذات نیز افتادهاست. صیانت ذات نیز تنها در خدمت حفظ بقاء فرد در برابر آسیبهاست، اما وقتی این غریزهی کوچک با اندیشه اشباع شده است، رشد کرده و به صورت «خویشتنپرستی» و فردگرایی خودخواهانه ظهور کرده است.
حال که به مکانیزم و چگونگی رشد غریزه پی بردیم، پرسش بعدی ممکن است این باشد که چرا غریزهی جنسی مسیر ایدئولوژیزه شدن را طی کرده، جنسیتزدگی و مردسالاری را ایجاد کرد.
انگلس این فرایند را با پیدایش مالکیت خصوصی و حق توارث پدری در تاریخ بشر همزمان میداند. انگلس تصریح میکند که بشر در ابتدا در جمعیتهایی مادرسالار زندگی میکرد. در چنین جوامعی «ابویت» (اینکه کی پدر است) به کلی غیرقطعی بود و اصل و نسب تنها از طریق مادر مشخص میشد. دراین جوامع زنان حاکمیت داشتند.[۳۲] یکی از انواع چنین جوامعی در حال حاضر در کوههای تبت به همان صورت باقی ماندهاست. در این قبیله که موسئو نام دارد قوانین مادرسالاری حاکم است. جالب اینکه یکی از ویژگیهای موسئوییها این است بسیار صلح دوست هستند و هرگز در میان آنها چیزی به نام قدرتطلبی و خشونت وجود ندارد.[۳۳]
در جوامع اولیه، به دلیل عدم پیشرفت وسایل تولید، تغذیهی خانواده از طریق دانهچینی و جمعآوری میوه توسط زنان انجام میشد. آنها که منبع تغذیهی قبیله بودند، هژمونی خود بر تمامی خانواده و اموال آنرا حفظ میکردند. شکار که در آن زمان توسط مردان انجام میشد و رونق چندانی نداشت، اندک اندک با پیشرفت و تکامل ابزار رونق پیدا کرده و منجر به این شد که مردان نیز بتوانند نقشی در تهیهی آذوقهی قبیله و خانواده ایفا کنند. در ادامه اهلی کردن حیوانات و دامپروری برای اولین بار منبع ثروت غیرقابل منتظرهیی را ایجاد کرد که به دلیل تقسیم کار متعلق به مردان بود. با این همه بر مبنای حق توارث مادری (فرزند از مادر خود ارث میبرد و نه از پدر) که از پیش باقی مانده بود در صورت مرگ گله دار یعنی مرگ پدر، این گله نه به فرزندان گلهدار، بلکه به خواهران او یا فرزندان خواهرانش میرسید. به این ترتیب ازدیاد ثروت به مرد موضعی برتر از زن در خانواده داد و او را ترغیب کرد تا ترتیب سنتی توارث را به نفع فرزندان خود عوض کند.
انگلس میگوید:
«برافتادن حق توارث مادری، شکست جهانی و تاریخی جنس مؤنث بود. مرد فرمانروایی خانه را نیز بدست آورد؛ زن تنزل مقام یافت، برده شد، بنده شهوت مرد، و ابزاری صِرف برای تولید فرزند. این موضع تنزل یافته زن، که به خصوص در میان یونانیهای عهد نیمخدایان، و از آن هم پیشتر، عهد کلاسیک، به چشم میخورد، به تدریج بزک و آراسته شد، و تا اندازهای در لفاف شکلهای ملایمتری پیچیده شد، اما به هیچ وجه از بین نرفت»([۳۴]
و به این ترتیب، هژمونی به مردان تفویض شد و مردسالاری، یعنی هژمونی انسان بر انسان و تبعیض به واسطهی تفاوتهای جنسی و جسمی، آغاز گشت. قوانینی که برای حفظ ثروت وضع شده بودند، چون حق رها کردن همسر، از زنان سلب شد تا مبادا ثروت را با خود ببرند. اما این قانون سودجویانه، تبدیل به یک رسم در جامعه گشته، سپس تقدیس شده و حرمت پیدا کرد. آنچنان که امروزه عدم تمایل زن به زندگی با یک مرد، خیانت و حرمتشکنی نام دارد! به این ترتیب زن تبدیل به کالایی در دستان مرد شد. غیرت مردانه که چیزی جز تلقینی روانی برای حفظ این کالا نبود، شکل گرفت. استثمار انسان از انسان آغاز گشت و این تبعیض در پروسهی تکامل خود به شگلگیری رفتارهای اجتماعی و کلیشههایی منجر شد که امروزه ما آن را جنسیتزدگی مینامیم.
مریم رجوی تبیینگر و شارح تفکری نوین
واقعیت این است که هر چند مباحث جنسیتگرایی و فردیت گرایی در علوم روانشناسی و جامعهشناسی معاصر تا حدودی مورد بحث قرار گرفتهاست، اما گفتمان مریم رجوی آن را به طرزی شگفتآور به عمق برده و زوایای جدیدی از آن را آشکار ساخته است. از دیدگاه او ایدئولوژی جنسیت همان قدر که برای زنان اسارتبار بوده، برای مردان نیز اسارتبار است. چرا که مردان نیز مجبورند از کلیشهها و هنجارهای مشخصی پیروی کنند که به آن ها تحمیل و تلقین شدهاست. اگر برای زنان، زیبایی، لطافت، عاطفی بودن، اشک ریختن، سلیقه داشتن، شکنندگی، ترسیدن و… به عنوان ارزشهای مورد پسند و مورد انتظار، ارائه میشوند، به همین ترتیب، هیکلمند بودن، قوی بودن، مهاجم بودن و غیرتی بودن (ناموس پرستی) و… ارزشهای مردانه هستند. به این ترتیب اگر زن یا مردی فاقد برخی از این معیارها باشد، مورد تمسخر قرار میگیرد و با شکستهای اجتماعی بزرگی مواجه میشود! اگر مردی نسبت به دوستی خواهر خود با مردی واکنش نشان ندهد، بی غیرت نام میگیرد!
به راستی سرنوشت زنانی که با معیارهای جامعه، چهرهی مورد پسندی ندارند یا دارای نقصی در ظاهر خود هستند چیست؟! این زنان در زندگی تبدیل به افرادی خودکمبین و متزلزل خواهند شد و تا پایان عمر تمامی رفتارهایشان از آن متأثر خواهد بود. به همین ترتیب مردانی که نتوانند ویژگیهای مورد انتظار جامعه را در خود فراهم کنند، خود را در زندگی شکستخورده میپندارند. چه بسا این مردان سعی کنند با کسب ویژگیهای دیگری به جبران آن بپردازند. به عنوان مثال مردی که چهرهی مورد قبولی (با همان کلیشههای مشخص شده) ندارد یا به عنوان مثال ثروت یا موقعیت اجتماعی ندارد، با روی آوردن به خشونت یا ویژگیهای لمپنیزم و کسب قدرت جسمی سعی میکند، ضعف خود را جبران کند تا از نظر جامعه و به طور مشخص از طرف زنان، قابل قبول باشد. عملکرد پیچیده و تو در توی این اندیشه، انسان را از «خود بودن» محروم کرده، وی را به انسانی دوگانه بدل میسازد.
دوگانگییی که در نتیجهی یک رابطهی استثماری میان زن و مرد ایجاد شده و هر دو را به اسارت خود درآورده است.
در یک کلام باید گفت اگر مارکس را بتوان کاشف استثمار طبقاتی (استثمار یک طبقه از یک طبقه دیگر) دانست، مریم رجوی تبیینگر و شارح نوع پیچیدهتر و ظریفتری از انواع استثمار، یعنی استثمار در روابط انسانی است. ظریفتر از این زاویه که استثمار طبقاتی به پدیدهی جامعه در کلیت آن میپردازد و استثمار جنسی به پدیدهی انسان و مناسبات انسانی که همین جامعه تحت تأثیر آن شکل گرفته و بیشک بر آن مؤثر بودهاست.
دو دستگاه مریم رجوی
مریم رجوی در مباحث انقلاب ایدئولوژیک همچنین واضع تئوری «دودستگاه» است. دو دستگاه بیان دو نوع دیدگاه نسبت به انسان است. دیدگاه اول که مریم رجوی آن را «دستگاه راست» مینامد، ناظر بر ارزیابی و نگرش انسان نسبت به خود و پیرامون خود از منظر ایدئولوژی فردیت و جنیست است. دستگاه دوم که او آن را «دستگاه چپ» یا «دستگاه توحید» مینامد، بیانگر ارزیابی و نگرش به خود و دیگران از منظری است که تمامی کلیشههای ایدئولوژی جنسیت وفردیت را کنار میزند.
برای فهم این مقوله باید به اندیشهای که مبانی این تئوری را تشکیل دادهاند رجوع کنیم.
هر انسان دارای ویژگیهایی است. هیچ دو انسانی شبیه به یکدیگر نیستند. ویژگیهای انسان را شاید بتوان به دو بخش تقسیم کرد. بخش اول ویژگیهایی است که مادر طبیعت (mother nature) به انسان هدیه کردهاست. از جملهی آنها ویژگیهای ژنتیک است. یکی ضریب هوشی بالاتری دارد و دیگری پایینتر، یکی آرام است، دیگری پرواکنش، یکی در اداراکات عاطفی تواناتر است و دیگری در ادراکات منطقی...
این ویژگیها به خودی خود، متضمن نیکی یا بدی نیستند. از قضا این تفاوتها، درست مانند یک تابلوی نقاشی، در یک جمع انسانی، منجر به خلق زیبایی میشوند و مکمل یکدیگرند.
بخش دوم، ویژگیهایی است که جامعه به انسان تحمیل کرده و چه بسا ویژگیهای دستهی اول را نیز هدایت کند. انسان این ویژگیها را در جبری کور، در روابط اجتماعی خود میآموزد و به طور معمول از آن گریزی ندارد. مشکل این جا است که جامعهی انسانی به عنوان یک جامعهی استثمار زده، همیشه آموزگار خوبی نیست. اندیشههای استثماری همواره بر جوامع حاکمیتی پنهان و پیدا داشته و روبنا، یعنی فرهنگ و هنجارهای اجتماعی را شکل میدهند.
به این ترتیب بخش دوم ویژگیهای انسان، یعنی آنچه وی در روابط اجتماعی خود میآموزد، تماما متأثر از همین ایدئولوژیها است و ذاتی او نیست.
این همان کشف بزرگ مریم رجوی است. این کشف از این جهت حائز اهمیت است که او تمامی زشتیها را در انسان، نه ذاتی وجود او و خصلتی، بلکه ایدئولوژیک دانسته و عامل آن را اندیشههای استثماری حاکم بر جامعه میداند.
محصول بلافصل این کشف بزرگ، دو دستگاه انسانشناسی اوست. دو رویکرد و نگرش به انسان که درست در مقابل یکدیگرند.
دستگاه اول که مریم رجوی آن را دستگاه راست مینامد، تمامی ویژگیهای انسان را ذاتی وی میداند. این تفکر هر انسان را حامل مجموعهیی از خصلتهای خوب و بد میبیند که یا محکوم به آن است یا در بهترین حالت برای تغییر آنها، ناگزیر از جنگی خصلتی و فرسایشی با آنهاست.
دستگاه دوم که مریم رجوی دستگاه چپ یا دستگاه توحید مینامد، تماما رودرروی این تفکر قد علم میکند.
او برای انسان خبری خوب دارد. مریم رجوی میگوید تمامی زشتیها و بدیها در انسان، نه ذاتی او بلکه محصول همین اندیشههای استثماری و در رأس آنها ایدئولوژی جنسیت و فردیت هستند.
آنها آموزههای غیرتکاملییی هستند که اندیشهی حاکم، به انسان آموخته است. به این ترتیب با شوریدن بر آن اندیشه میتوان بر همهی این ویژگیها پیروز شد. آنچه باقی میماند خصایصی هستند که خود، متضمن هیچ بدییی نبوده و از قضا، سنگ بنای فردیت بیهمتای انساناند.
به این ترتیب دستگاه راست، نگاهی استاتیک به انسان، بدون شناخت ایدئولوژیهای استثماری حاکم و تأثیر آنها بر انسان است. محصول چنین نگرشی، مقصر دیدن انسان، محاط دیدن و سرانجام تنها و ضعیف دیدن اوست، اما دستگاه چپ، نگرش به انسان پس از شناخت ایدئولوژی جنسیت و فردیت و تاثیر آن بر جامعه انسانی است. در چنین دیدگاهی، انسان، ذاتا محکوم به چیزی نیست. او انتخابگر، توانا و تغییرگر است و میتواند خود و دیگران را تغییر دهد.
«میتوان و باید» که مریم رجوی آنرا شعار خود قرار داده است، برخاسته از همین نگرش عمیق به انسان است و هرگز تنها یک شعار زیبا برای میتینگهای مجاهدین نبوده است.
در بحث در مورد نگرش به انسان، از آنجا که شخص نگرنده، خود انسان است، بدون شک کسی که در دستگاه راست انسان را تفسیر و تبیین میکند، خود محصور و متاثر از ایدئولوژی جنسیت و فردیت است.
پس میتوان به زبانی دیگر گفت:
دستگاه راست، نگاه به انسان از منظر ایدئولوژی فردیت و جنسیت است و دستگاه چپ، نگاه به انسان از دیدگاه توحید، یعنی دیدگاهی که استثمار را در هر شکل از آن نفی میکند.
مریم رجوی برای هر کدام از این دو دستگاه ویژگیهایی قائل است که ناشی از همین تعریف است. هر کس با درک روح و جوهر «دو دستگاه مریم رجوی» میتواند این ویژگیها را خود استخراج کرده و برشمارد.
به عنوان مثال همچنان که گفتیم در دستگاه راست، هر انسان خصلتهای ذاتییی دارد که خوب یا بد است. در دستگاه چپ هیچکس بد نیست. انسان خود انتخابگر است. چرا که در دستگاه چپ اصالت با انسان بودن انسان است. یعنی وقتی با یک فرد انسان روبرو میشوی، باید پیش از هر چیز او را یک انسان ببینی. در نقطهی مقابل، در دستگاه راست، یعنی از منظر ایدئولوژی جنسیت و فردیت، اصالت با جنسیت، موقعیت اجتماعی، ظاهر، وضعیت طبقاتی و... است. یعنی وقتی با یک فرد انسان روبرو میشوی، اولین چیزی که در ذهن نقش میبندد این است که زن است یا مرد؟ خوشرو است یا بد رو؟ روستایی است یا شهری؟ باسواد است یا کمسواد؟...
طبقهبندی انسانها، به جای اصالت دادن به انسانبودن آنها از نتایج مهم نگرش در دستگاه راست است.
همچنین وقتی انسان به خود نیز در دستگاه راست ننگرد، درمی یابد که ضعفهای او نه ذاتی او بلکه ایدئولوژیک هستند و او میتواند بر آنها بشورد. به این ترتیب او درخواهد یافت که منشاءاثر مشکلات او با منشاءاثر مشکلات دیگران یکی است. ضعفهای هیچکس خاص او نیست. پس انسان در مبارزه با ضعفهایش تنها نیست! دشمن همهی افراد یکی است و تفاوت، تنها در میزان نفوذ آن در افراد مختلف است. به این ترتیب انسان با کمک دیگران و با مشارکت در یک مبارزهی جمعی در برابر این دشمن، جسارت تغییر پیدا کرده و خود را قدرتمند میبیند.
نگاه به انسان به عنوان موجودی اجتماعی با ذات و فطرتی زیبا و پاک و ایدئولوژیک دیدن او، یکی از مهمترین زوایای نگاه مریم رجوی به انسان است. جمع انسانها میتواند هر ناممکنی را ممکن کند. رهایی جمعی از سلطهی ایدئولوژی جنسیت و فردیت، انسان را از تنهایی میرهاند. این اندیشه به«تنهایی انسان» آنچنان که سارتر خود را از پذیرفتن آن ناگزیر میبیند، پایان میدهد.
به همین ترتیب با شناخت دو دستگاه میتوان آنرا در حوزههای گوناگون روابط انسانی و شناخت نسبت به انسان به کار بست و ویژگیهای آنرا برشمرد. دستگاه چپ یا نگرش به انسان در دستگاه توحید، نگرشی است که اغلب تئوریهای رایج در مورد انسان را دگرگون میسازد.
حال با همین بینش میتوان برخی ویژگیهای دستگاه راست و سپس دستگاه چپ را دریافت:
ویژگیهای دستگاه راست
- بالاترین گناه جنسی
- خدای شکنجه گر
- حرکت روی پای خود
- دوگانگی (از خودبیگانگی) و
بالاترین گناه ، گناه جنسی
همانطور که گفتیم در نگرش «دستگاه راست» همهی ویژگی های خوب و بد انسان، ذاتی انسان هستند. در همین نگرش بخصوص در فرهنگ ارتجاعی که خمینی مظهر آن است، بدترین ویژگی خصلتی یا ذاتی، ضعف در مقابل مسائل جنسی و درنتیجه بالاترین گناه، گناه جنسی است. این تلقی، که نوع افراطی و تبلور آن را در تفکرات آخوندهای حاکم بر ایران میتوان و قوانین آنها میتوان دید همواره در تاریخ حکمفرما بوده است. این تلقی هم توسط فرد در مورد خودش و هم توسط جامعه به اشکال مختلف تأیید میشود. البته همچنان که میتوان حدس زد، چنین تفکری در قشرهای مختلف یک جامعه با فرهنگهای گوناگون، متفاوت است. در فرهنگهای سنتی بیشتر میتوان نمودهای عینی آنرا دید و در جوامع مدرن کمتر. با این همه به ندرت کسانی هستند که بتوانند بطور کامل خود را عاری از چنین اندیشهیی بدانند، چرا که اندیشهی حاکم بر جهان امروز، چنین است. در چنین اندیشهیی بالاترین گناه، نه ظلم به دیگران و دستاندازی به دسترنج آنان، بلکه گناهان جنسی تلقی میشود. از این منظر حتی یک روشنفکر، با طرز فکری متفاوت از جامعه، در اعماق ذهن خود یک زن روسپی را دستکم در نگاه اول، نسبت به زنی پاکدامن، که در زمرهی حامیان دیکتاتوری است، دارای جایگاه پایینتری میبیند و نسبت به وی نگاهی تحقیرآمیز دارد.
خدای شکنجه گر
در «دستگاه راست» در تفکر جنسیتگرا، خداوند قدرتی تعریف میشود که انسان را بخاطر گناهان جنسیاش مورد سرزنش و عتاب قرار میدهد. فرد با چنین نگرشی، یا از خود ناامید است و یا همواره در اضطراب و عذاب درونی بخاطر گناهانش به سر میبرد. او همچنان که گفتیم ضعف خود را ذاتی خود دانسته و خود را پیشاپیش در برابر آن شکستخورده میبیند. از این منظر، خداوند نیز موجودی شکنجهگر است که انسان را همواره بخاطر گناهان جنسیاش شایان عذاب میداند. البته این نگرش در فرهنگها و قشرهای مختلف جامعه ژرفاهای متفاوتی دارد، اما اندکشماری هستند که بتوانند بطور کامل خود را از این فرایند ذهنی برهانند. حتی خداناباوران و آتئیستها نیز در تطابقی ناگزیر با هنجارهای موجود در جامعه در عمق اندیشهی خود میتوانند تحت تأثیر چنین اندیشهای باشند. اصلاً دور از تصور نیست که حتی یک خداناباور نسبت به خواهر خود تعصب جنسیتگرایانه داشته باشد و هر خطایی از جانب او را بالاترین گناه ارزیابی کند، در حالی که چنین دیدگاهی نسبت به برادر خود ندارد. از این رو چنین فردی نیز خود را اگر نه مقهور خدایی شکنجهگر، بلکه مقهور دستگاهی ارزشی میبیند که وی را همواره بخاطر گناهانش شماتت میکند.
حرکت روی پای خود (به تنهایی)
مریم رجوی معتقد است در «دستگاه راست» انسانها به صورت فردی در تلاش برای غلبه بر مشکلاتی هستند که پیش روی آنها قرار دارند. کلیشههای تحمیلی از سوی جامعه، رفتاری را ارزشمند تفسیر میکنند که هرچه بیشتر متکی به «خود» باشد. به این ترتیب این یک ارزش جاافتاده است که انسان باید آنقدر قوی باشد که خود بتواند از پس مشکلاتش برآید. کما اینکه کمک خواستن و احساس نیاز به جمع، نوعی ضعف تلقی میشود. با یک مراجعه کوتاه به اینترنت، چه بسیار جملات نغز و عکسنوشتههای مختلف در ستایش فردگرایی و بینیازی انسان نسبت به دیگران در شبکههای اجتماعی میتوان یافت.
یک ملاحظه در مورد فردگرایی:
پیش از این گفتیم که فردگرایی به معنای مثبت آن، احترام به ارزش انسانی، استقلال و آزادی عمل، احترام به انتخاب و تصمیمگیری فرد، حرمت امور شخصی، خودشکوفایی و… را در برمیگیرد. این دستاورد در اثر رشد جوامع بشری بدست آمدهاست. در گذشته انسانها در کلونیهای کوچک و بزرگ زندگی کرده و نوعی زندگی توده وار داشتند. به این ترتیب احساسات، افکار و واکنشها و سرنوشت افراد همه وابسته به یکدیگر و ناشی از سنتهای موجود در آن بود. سالها بعد در آنسوی طیف، مفاهیمی چون اندیویدوآلیسم جای خود را در جهان باز کرد. معنای جامع این واژه در فرهنگ اقتصادی نئوپالگریو چنین است: «فردگرایی، آن نظریه اجتماعی یا ایدئولوژی اجتماعی است که ارزش اخلاقی بالاتری را به فرد در قبال اجتماع یا جامعه اختصاص میدهد و در نتیجه، فردگرایی، نظریه ای است که از آزاد گذاشتن افراد حمایت میکند، به نحوی که به هر آنچه آن را به نفع شخصی خود میدانند، عمل کنند » (۳۴)
اما واقعیت این است که اندیویدوآلیسم نیز علیرغم جنبههای مثبت آن به تنهایی قادر به پاسخگویی به نیازهای بشری نبوده و در جهان سرمایهداری با تفاسیر غلط در جهت رشد و ترویج ایگوئیسم (خودپرستی) مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.
چنین تفکری با استفادهی مبتذل از مفاهیم اندیویدوآلیزم، فرد را به تنهایی در جهان رها میکند. چنین انسانی احساس همکاری و کارگروهی را هرگز تجربه نمیکند و خود را نیازمند به دیگران نمیداند.
دوگانگی (از خودبیگانگی)
اریک فروم معتقد است از خود بیگانگی (الیناسیون) تفسیری است از وضعیت انسان در جامعه سرمایه داری. او در تفسیر خود از بیگانگی یا الینه شدن انسان میگوید:
«اعمال او به جای آنکه تحت کنترل او باشد بر او مسلط هستند… به جای اینکه اعمال، طبق خواست و اراده او انجام گیرد، او از اعمالش اطاعت میکند.»
به نظر فروم، اعضای جامعه صنعتی همگی الینه شده هستند و بیگانگی مختص گروه و طبقه خاصی نیست؛ بنابراین، بشر باید زندگی خود را از نو ارزیابی کند و بار دیگر متولد شود. اما این کاری است دشوار که بیشتر مردم بدان بیتوجهند چرا که به نظر فروم «سرنوشت دردناک بیشتر آدمیان این است که پیش از تولد، میمیرند»([۳۵]
هم چنین مارکس، الیناسیون را بیگانگی (Estrangement) و بیگانه بودن با خوی (Entfremdung) معنی میکند و آن را فراق انسان از فرآوردهی خویش، از خویشتن خویش، جامعهی خویش و سرشت خویش میداند. او معتقد است وقتی محصول کار کارگر از وی ربوده میشود؛ او به تدریج با کار خود بیگانه میشود. در مراحل بعدی این از خودبیگانگی به بیگانگی او با خود میانجامد.[۳۶]
به عبارت دیگر مارکس منشأ الیناسیون یا از «خود بیگانگی» را جامعه سرمایهداری و مناسبات تولید میداند. او به عبارتی این ویژگی فرهنگی را نتیجهی وضعیت اقتصادی میداند.
در منطق دو دستگاه که مریم رجوی واضع آن است مقولهی «ازخودبیگانگی» به شکلی عمیقتر مورد تحلیل قرار میگیرد. او معتقد است، الیناسیون در حیطه رفتارهای انسانی منشأ ملموستری به نام فرهنگ جنسیتگرایی و فردگرایی خودخواهانه دارد. فرهنگی که رابطهای متقابل با مناسبات سرمایهداری دارد. هم برساخته و محصول آن است و هم آن را شکل داده و در خدمت آن قرار میگیرد. پس الیناسیون تنها ناشی از وضعیت اقتصادی، یعنی زیر بنا نیست.
باید در اینجا اشاره کرد که از دیدگاه مجاهدین خلق، برخلاف تفسیر مارکسیتها، رو بنا (فرهنگ و عادات اجتماعی)، تماماً محصول زیربنا (مناسبات تولیدی) نیست، بلکه با آن رابطهای متقابل دارد. پس جنسیتگرایی نیز به عنوان نوعی فرهنگ که در روبنا قرار میگیرد،
تماماً برساختهی زیربنا نیست، بلکه رابطهای متقابل با آن دارد.
برای فهم خدماتی که جنسیتگرایی به مناسبات سرمایه داری میکند، کافیست نگاهی به تبلیغات کالاهای آن بیندازیم. استفاده از تصاویر زنان عریان یا نیمه عریان برای جذب مشتری، نوع افراطی و علنی برخی از انواع خدمات جنسیتگرایی به جامعهی سرمایهداری است؛ که هم اکنون در غرب نیز توسط فمنیستها و بسیاری از روشنفکران مورد اعتراض قرار دارد.
البته جنسیتزدگی که قدمتی به اندازهی طول تاریخ بشر دارد، نه فقط در مناسبات سرمایهداری بلکه در تمامی مراحل مختلف تاریخ، از بردهداری گرفته تا فئودالیزم به شکلی خود را نمایان کرده و رابطهای متقابل با شکلگیری مناسبات تولیدی داشتهاست.
حال به این میرسیم که «ویژگی دستگاه راست دوگانگی است، یعنی چه:
از دیدگاه مریم رجوی «در دستگاه راست» انسانها همواره رفتاری دوگانه دارند. تحت تاثیر ایدئولوژی جنسیت و فردیت، انسانها نقابی بر چهره میگذارند، که در پس آن فرد دیگری حضور دارد. افراد تلاش میکنند در مقابل دیگران از خود چهرهای بسازند که در واقعیت چنین نیستند. آنها تمرین میکنند. حتی حرکات رفتاری را تقلید میکنند. از نوع خندیدن، لحن حرف زدن، نحوهی راه رفتن تا لباس پوشیدن و غیره، تماماً تقلیدی و تصنعی است. هر کس با توجه به محیطی که در آن رشد میکند یا امکاناتی که از آن برخوردار است نقابی برای خود تهیه میکند. نقابی که تنها برای پوشاندن حفرههای درونی ساخته میشود. انسان البته ناچار است چنین باشد و گرنه شانسی برای زندگی ندارد. او تلاش میکند خود را با معیارهای تعریف شده در جامعهی جنسیتزده منطبق کند. چنین انسانی تماماً درگیر این است که چطور و چگونه بیشتر مورد توجه قرار گیرد. در یک کلام نوعی دوگانگی بر فرد حاکم است. هیچکس خودش نیست و همگان تلاش میکنند واقعیت درون خود را پنهان سازند. این دوگانگی تا آنجا پیش میرود که جنبهی تصنعی انسان بر جنبهی واقعی انسان غلبه پیدا میکند. چنانچه فرد آرام آرام حتی در خلوت خود نیز خودش نیست و بدین ترتیب از خودبیگانگی شکل میگیرد.
ویژگیهای دستگاه چپ
«دستگاه چپ» از دیدگاه مریم رجوی، نگرشی فارغ از ایدئولوژی جنسیت و فردیت نسبت به خود و انسانهای پیرامون است. ویژگیهای چنین دستگاهی، که او آنرا «دستگاه چپ» مینامد دقیقاً معکوس «دستگاه راست» هستند:
- بالاترین گناه قطع شدن از آرمان و شاخص آرمانی است vs بالاترین گناه جنسی است
- خدای مهربان و بخشنده vs خدای شکنجهگر
- حرکت روی پای جمع (با کمک جمع) vs حرکت روی پای خود
- رهایی vs دوگانگی و از خودبیگانگی
بالاترین گناه ناامیدی و قطع از شاخص آرمانی
برخلاف نگرش جنسیت زده یا همان نگاه به انسان در «دستگاه راست» که بالاترین گناه را گناه جنسی میداند، دستگاه چپ بالاترین گناه را ناامیدی و محروم کردن خود از خدا، از سرچشمهی انرژی مثبت و سرانجام رویگرداندن از جمع و آرمان جمعی انسانها تلقی میکند. در این نگرش، خطاهای جنسی به میزانی وزن ذاتی دارند که تنها آگاه شدن فرد به اشتباه خود، جبران آنرا کفایت میکند. از همین منظر است که مریم رجوی این تفکر را ترویج میکند که عرصهی گناه یا ثواب نه حیطهی خطاهای فردی، بلکه دایرهی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی او است. به این ترتیب گناه واقعی، دست اندازی به حقوق دیگران، ستمکاری، مشارکت سیاسی در یک حاکمیت ضدمردمی علیه منافع مردم، خدشهدار کردن خطوط قرمز مابین خلق و ضدخلق و… است.
چنین نگرشی بدون شک در صورتی که به اندازهی کافی مورد توجه قرار گیرد، یک انقلاب شگفتانگیز در ارزیابی انسان است. به این ترتیب برخلاف تصور عمومی جامعه، همنشینی و یا همکاسهشدن با غاصبان حقوق مردم، بسیار بیشتر از وضعیت اخلاقی فرد شایان سرزنش است. برای پی بردن به این که حتی لایههای مترقی و روشنفکر جامعه برخلاف چنین اندیشهای گاه به نگرش جنسیتگرایانه آلوده هستند، کافی است از آنها بپرسید:
در یک مثال فرضی، پرده برافتادن از خطای اخلاقی خواهرتان حتی در یک جمع کوچک، بیشتر برایتان قابل تحمل است یا همراهی سیاسی او با یکی از جناحهای حاکمیت؟
شایان ذکر است حتی در اروپا و آمریکا که آزادیهای جنسی رواج دارند، همچنان از حربهی پروندهی رسوایی اخلاقی برای کنار زدن سیاستمداران استفاده میشود. چنین سیاست مدارانی، سالها در مقابل کشتار مردم در اقسا نقاط دنیا سکوت میکنند، با دیکتاتورها دست میدهند و با کارتلهای اسلحه و نفت معامله میکنند، اما هیچکدام از این اعمال از دیدگاه جامعه گناه بهشمار نمیرود؛ درحالی که همین افراد با برملا شدن یک پرونده اخلاقی تا اعماق دره سقوط میکنند.
خدای مهربان و بخشنده
مریم رجوی، معتقد است که وقتی در دستگاه چپ، یعنی نگرشی فارغ از جنسیتگرایی به انسان نگاه کنیم، دیگر خداوند نیز، قدرتی برای شکنجهی انسان نخواهد بود. در «دستگاه چپ» خداوند نیز به مثابه ارزش برتر، مسیر حرکت انسان را به شکلی دیگر شاخصگذاری میکند. او بخشنده و مهربان است.
مریم رجوی با برداشتی نو از دین، به قلب تفکر جنسیتگرا و فردیتفروبرنده میتازد. او معتقد است حتی در اسلام و دیگر ادیان نیز، عرصهی گناه، فعالیتهای اجتماعی و سیاسی فرد را در برمیگیرد و نه خطاهای فردی و رفتاری و نهایتاً جنسی! او با مثالهای بسیاری از تاریخ اسلام، آیات قرآن و تعالیم دینی، اثبات میکند که نگرش اسلام نیز به انسان چنین است:
چند مثال:
- علی ابن ابی طالب در یکی از خطبههای نهج البلاغه به مالک اشتر حاکم مصر میگوید: فَإِنَّ فِی اَلنَّاسِ عُیُوباً اَلْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلاَ تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ وَ اَللَّهُ یَحْکُمُ عَلَی مَا غَابَ عَنْکَ فَاسْتُرِ اَلْعَوْرَةَ مَا اِسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اَللَّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ[۳۷]
ترجمه: در مردمان همیشه عیوبی هست. بهترین فرد برای پوشاندن آنها حاکم است. پس عیوب دیگران که بر تو فاش شد نه تنها هرگز در آن کجکاوی نکرده و آن را افشا نکن بلکه تلاش کن آنرا بشوئی و پاک کنی، پس بگذار خداوند در مورد آنچه در پنهان انجام شده، قضاوت کند (یعنی به تو ربطی ندارد). پس تا میتوانی بپوشان زشتیها را، تا خدا هم بپوشاند زشتیهای تو را، همانهایی که دوست نداری برای مردم فاش شود!
به این ترتیب علی ابن ابی طالب بهشکل آشکاری در مورد پوشاندن عیوب فردی مردم و ارزش چشم پوشیدن بر آنها از طرف حاکم و بیاهمیت بودنشان سخن میگوید. این درحالی است که شاهد هستیم در حاکمیت آخوندها، جوانان را برعکس بر الاغ سوار کرده، در میان مردم میچرخانند، آفتابه بر گردنشان میاندازند و به این شکل آنها را بخاطر خطاهای جنسی، دعوا، دزدی و… مجازات میکنند. درست به همین دلیل است که مریم رجوی آخوندهای حاکم بر ایران را دشمنان اسلام میداند.
- در انجیل یوحنا آمدهاست که فریسیان مجدلیه را حین زنا دستگیر کرده و قصد سنگسار او را داشتند. وقتی عیسی ناصری با این واقعه مواجه شد به تمامی مردانی که در آن مکان بودند گفت: هر کس در میان شما هیچ گناهی مرتکب نشده اولین سنگ را به او بزند. اینجا بود که افراد یکی یکی سنگها را رها کرده و رفتند و زن با عیسی تنها ماند! عیسی به او گفت برو و دیگر گناه نکن.[۳۸]
آیا این مثالها بیانگر این نیست که چنین گناهانی از نظر ادیان الهی نیز ثقل و بار چندانی ندارند؟
حرکت روی پای جمع (به کمک جمع)
یکی دیگر از ویژگیهای «دستگاه چپ» به تعبیر مجاهدین حرکت روی پای جمع (به کمک جمع) است. مریم رجوی در عین حال که آزادی و انتخاب فرد را مبنای حرکت او میداند، انسان را موجودی تعریف میکند که تنها در یک فرایند اجتماعی و گروهی با احساسی از همکاری، دوستداشتن دیگران، کوتاه آمدن از نظر خود بخاطر منافع جمع، قادر به رشد و تعالی است.
این در حالی است که ایدئولوژی جنسیت و فردیت، ویژگیهایی چون رقابت منفی، جاه طلبی، خودخواهی، حسادت، اول من (این عبارت، تعیبر مجاهدین از خودخواهی است) و… را در افراد ایجاد و تقویت میکند.
همچنان که از دیدگاه مریم رجوی، خبر خوب برای همگان این است که این ویژگیها در افراد مختلف نه ناشی از ذات انسانها بلکه ناشی از تسلط ایدئولوژیهای استثماری بر جامعه است. پس هیچکس بد نیست! به این ترتیب برای کنار زدن چنین ویژگیهایی نیاز به ریاضتکشی و خودسازیهای فرسایشی در مبارزه با خودخواهی، عصبانیت و… نیست. کافی است بر ایدئولوژی جنسیت و فردیت خودخواهانه غلبه کرده و گامهای عملی در راستای نفی آن برداریم. به سرعت خواهیم دید که چنین ویژگیهایی نیز در ما رنگ خواهد باخت.
با این تفاسیر «دستگاه چپ» دستگاهی است که در آن فرد، خود را به جمع نیازمند میبیند. در یک حرکت جمعی، آنچنان که او با نقاط مثبت خود، ضعفهای دیگران را جبران میکند، دیگران نیز با تواناییهای خود نقاط منفی او را جبران میکنند.وقتی هر فرد ویژگیهای خود را مختص به خود، خصلتی و ذاتی میبیند، در نتیجه راهی جز روبرویی فردی با آنها نمییابد. مریم رجوی با برهم زدن دستگاه ذاتی دیدن عیوب و خصلتی دانستن آنها، در واقع این نظریه را ترویج میکند که هر فرد یک دشمن ندارد، بلکه همه افراد یک دشمن دارند. پس تنها به صورت جمعی است که میتوان بر مشکلات غلبه کرد.
رهایی
در برابر دوگانگی و از خودبیگانگی، که یکی دیگر از ویژگیهای «دستگاه راست» بهشمار میرود، یگانگی و رهایی محصول و نتیجهی «دستگاه چپ» است. فردی که از «دستگاه راست» بیرون میکشد، تئوری آنرا فهم کرده و سپس در عمل به مبارزه با آن میپردازد، قادر است نقاب از چهره بردارد و خودش باشد. چنین انسانی به همان میزان از عارضهی «خود دیگرنمایی» و «خودنمایی» فاصله میگیرد. البته باید توجه داشت که معمولاً تصور عامه از «خود دیگرنمایی»، اعمال افراطی در جهت برجسته کردن خویش در جمع است. این درحالی است که این پدیده در تار و پود اعمال و رفتارهای اغلب انسانها کم و بیش نهفتهاست. انسانی که نقاب بر چهره دارد، تمامی کنشها و برکنشهای او در راستای حفظ چهرهی خودساختهی او تنظیم شده و تکوین مییابد و در تمامی آنها میتوان شائبههایی از آن را دید. درست به همین دلیل است که وقتی انسان از «دستگاه راست» خارج شده و به روایت مجاهدین، انقلاب میکند، تبدیل به انسانی دیگر میشود. خودش میشود و نقاب را کنار میگذارد. او رهایی را تجربه میکند. هرچند غلبه بر «دستگاه راست» به یکباره امکانپذیر نیست، اما چنین انسانی انتخاب میکند در مسیر دیگری حرکت کند. او قادر است رفتارهای خود را بازخوانی کند و علت آنرا متوجه شود. یکی از ابزارهایی که مجاهدین برای غلبه بر «دستگاه راست» از آن بهره میجویند عملیات جاری است. عملیات جاری یک نشست جمعی کوچک است که افراد در کمال صداقت، رفتارهای خود را در آن بازخوانی میکنند. گاه از یکدیگر عذرخواهی میکنند و گاه از آنچه از یکدیگر یادگرفتهاند، در برابر هم سخن میگویند و به نقاط قوت یکدیگر اشاره میکنند. به عبارت دیگر عملیات جاری فرایند «خود شدن» را سهلتر کرده، به افراد کمک میکند تا بر ویژگیهایی چون خودخواهی، نخوت، جاه طلبی و به تعبیر مریم رجوی «اول من» غلبه کنند. تصور کنید دوست شما، صادقانه و با پوزش به شما بگوید که اگر در انجام فلان کار به کمک شما نیامده است، علت آن احساس حسادت به شما و کار خوبتان بودهاست، در حالی که باید از شما یاد میگرفته و شما را تنها نمیگذاشته…
چنین گفتگویی بین شما و دوستتان، طبعاً شما را به هم نزدیکتر کرده و فاصلهها را از میان میبرد. درست در همین نقطه است که جوشش و فوران انرژیهای انسانی آغاز میشود، عشق به معنای واقعی محقق میشود و رهایی عینیت پیدا میکند. عباراتی چون «مریم رهایی» که بعضاً توسط مجاهدین در میان خودشان به کار برده میشود، برخلاف تصوراتی که آنرا به مسائلی چون کیش شخصیت ارتباط میدهد، ناظر بر همین پدیده است.
مریم رجوی سالک یا دانشمند
آنچه مریم رجوی به تبیین و تشریح آن پرداخته، اگر چه بسیار کم و به ندرت تدوین و منتشر شدهاست، اما بدون شک یک نگرش کاملاً جدید نسبت به انسان و رفتارهای انسانی است. بیسبب نیست که دکتر محمد حسین حبیبی در این رابطه گفته بود:
«این یک دیدگاه ایدئولوژیک نوین نسبت به مسألهی زن، رهبری، رهایی، و آگاهی است که آثار آن از قلمرو سیاست فراتر رفته و در زمینه فلسفه، عرفان، هنر، جامعهشناسی، روانشاسی، شناختشناسی، و وجود شناسی نیز تجلی خواهد یافت.»
البته اینکه مجاهدین خلق و شخص مریم رجوی چنین اندیشهای را کمتر به بیرون از خود ارائه دادهاند؛ دلیل بسیار مشخصی دارد. هدف مریم رجوی از وارد شدن در انقلاب ایدئولوژیک، آنچنان که خود او میگوید، در قدم اول ارائهی تئوریهای نوین در رابطه با رهایی زنان یا دستیابی به رهایی فرد فرد انسانها نیست. اگر چه این اهداف بسیار مقدس و نتیجهی منطقی این انقلاب بودهاند، اما هدف او در یک کلام پیشبرد مبارزه و سرنگونی آخوندهای حاکم بر ایران بوده است. او میگوید ما برای مبارزه در شرایط دشواری که در پیش رو داشتیم ناچار بودیم خود را ارتقاء دهیم تا بتوانیم با آزاد کردن انرژیها، از پس این رژیم برآییم. به عبارتی این مسیر بیش از هرچیز مسیری عملی بودهاست که مجاهدین پا در آن گذاشته و آنرا تجربه کردهاند، بدون آن که فرصتی برای تدوین تئوری آن داشته باشند. درست مانند دانشمندی که در لابراتوار مشغول اکتشاف و پیشروی است اما فرصتی برای مکتوب کردن و ارائهی دستاوردهای خود در سمینارهای جهانی ندارد، چرا که او بیش از هر چیز به دنبال رسیدن به محصول نهایی خود در این لابراتوار است.
همچنین تفاوت مریم رجوی با دانشمندان و محققین علم روانشناسی و جامعهشناسی این است که او دستیافتهای خود را نه فقط با کار تئوریک و تحقیق در میان کتابها و مقالات، بلکه در تجربه و عمل مبارزاتی خویش به دست آوردهاست. او به عنوان آغازگر و پیشرو ، خود در مسیر نفی جنسیتزدگی و مبارزه با فردیت فروبرنده، پیش رفته و سپس دیدههای خود را برای دیگران بازگو میکند. او مسیرهای رسیدن به قلهی رهایی از جنسیتزدگی را مطالعه نکردهاست، او خود به قلههای نفی جنسیتزدگی، نفی فردیت منفی و «خود شدن» صعود کرده و سپس برای دیگران از کشف و شهود خویش و از دیدهها و شنیدههایش سخن گفتهاست. بی سبب نیست که بسیاری در مواجهه با مریم رجوی پس از اولین دیدار، با شگفتی او را انسانی متفاوت توصیف میکنند. انسانی که خودش است. انسانی که نگاهی متفاوت به دیگران دارد و همگان را در اولین دیدار، جذب رابطهها و کاریزمای خود میکند.
برخی از کسانی که با مریم رجوی ملاقات داشتهاند در مورد شخصیت و کاریزمای او چنین میگویند:
لرد آرچر دادستان پیشین انگلستان
من نمیتوانم همه چیزهایی را که میخواهم بگویم… خانم مریم رجوی! فکر میکنم که در آیندهی نزدیک دربارهی کارهایی که شما انجام دادهاید، کتابها نوشته خواهد شد. کتابهای زیادی درباره آن چه که شما انجام دادید و کی هستید. بدانید کاری که شما کردید بی همتاست!
ادیت باوئر نماینده پارلمان اروپا
«مریم رجوی سمبلی برای همهی ماست. نمونهای از اینکه چگونه میتوان در برابر شرایطی که به نظر میرسد کاملاً غیرممکن است، قیام کرد.
ماریو پسکانته رئیس کمیسیون سیاستهای اتحادیة اروپا
مریم رجوی مبارزی است برای آزادی مردمش، قهرمانی در دورهی مدرن، در زمانهای که دیگر کمتر مبارزی یافت میشود که به خاطر آرمانهایش بجنگد.
بارونس ورما از اعضای ارشد حزب محافظه کار انگلستان
خانم رجوی یکی از کاریزماتیکترین کسانی است که تاکنون فرصت برخورد با وی را داشتهام. میدانم که وی الهامبخش بسیاری از زنان در شهر اشرف است تا آنها برخیزند و برای هدفی مبارزه کنند.
دکتر آلخو ویدال کوادراس
امروز مجاهدین خلق محور اصلی یک ائتلاف چندحزبی به نام شورای ملی مقاومت ایران میباشند که پرزیدنت آن یک زن ستایشانگیز، به نام مریم رجوی است.[۳۹]
آنتونیو استانگو
فکر میکنم اصلیترین دلیل، شخصیت خود خانم رجوی بود. چون هر کس که به حرفهای ایشان به دقت گوش بدهد، متوجه یک پیام بسیار صریح و آشکار میشود. پیامی بسیار قوی و مثبت و مبتنی بر امکان تحقق عملی در بهبود بخشیدن به وضعیت ایران و جهان!
رودی جولیانی
ما او را بهخوبی شناختهایم و میستاییم جسارتش را، اصولش، عشق و عاطفهٴ عظیمی را که نسبت به مردمش دارد، اینکه چطور در رنج آنها سهیم است و اینکه چطور برای آنها کار میکند، و اینکه چطور این جنبش را هدایت کرده و آن را بینالمللی کرده تا اینکه اکنون مردم جهان میتوانند صدای شما را بشنوند و اینکه چه چیزی را میتوانید محقق کنید. این باید کاملاً باعث سرگیجه رژیم ایران شود که جنبش شما توسط یک زن رهبری میشود و چه زن بزرگی! چه انسان بزرگی!».[۴۰]
همچنین فروغ گلستان در مطلبی تحت عنوان «مریم رجوی از نگاه من» وی را با توجه به کارکردهای برخاسته از انقلاب ایدئولوژیک به شکلی تصویر میکند که مطالعهی آن به عنوان آخرین بخش از این نگاشته بسیار کمک کننده است. فروغ گلستان میگوید:
مریم برای من فقط یک رهبر آرمانی و عقیدتی نیست. در عینحال صمیمیترین خواهر و دوست و همراهی است که در زندگیام داشتهام.
در اتاق کوچک و سادهاش دائماً در کار و تلاش و خلق ایدههای جدید است. زمان و مکان متوقفش نمیکند. سکون و توقف در کار نیست. دقایق جان دارند و تیک تیک ساعت برایش معنای تعهد به آزادی است. خودش میگوید مرز سرخ زمان، یعنی دقایق هم در مبارزه و نجات مردم از استبداد مهم است. به همین دلیل همواره از دشمن پیشی میگیرد.
با اینکه فرسنگها جلوتر از همه راه میپیماید، اما طوری با تو همراه میشود و درکت میکند، که با آرامش و یگانگی از خودت برایش میگویی و مشکلات و تضادهایت را با او در میان میگذاری. به سخنان و به بیان تو احترام میگذارد. تو را سرزنش نمیکند، قضاوت نمیکند، درک میکند و راه را به تو نشان میدهد. آنچه برایش ارزشمند است، تکتک کلمات توست. به همین دلیل هر مجاهد در صحبت با وی اعتماد و اطمینان پیدا میکند و با یقین گام بعدی را برمیدارد.
بیش از آنچه تصور کنی تو را و همه را میشنود. با تعامل و تحمل گوش میکند. هرگز نگاه نمیکند تو که هستی، برایش مهم است که چه میگویی و بیدرنگ تو را میپذیرد. به تو، بهنظر تو، بیش از حرف و نظر خودش اهمیت میدهد، در حالی که مهمترین و دقیقترین ایدهها را دارد، هرگز در گفتگو، صحبت تو را قطع نمیکند. در مقابل گفتههای تو نمیگوید: این را میدانم، یا خودم میفهمم و اشراف دارم، یا من این نکته را قبلاً گفته بودم، من این پیشنهاد را دادهام! این جملات برایش ممنوعه است. حرفهایت برایش جدید است و بر شنیدن آن اصرار دارد.
با خوشرویی و دقت تو را میشنود. فقط گوش نمیکند. متعهد به انجام است. اجرا میکند و رضایت کامل طرف مقابل برایش مهم است. در نشستها، هیچوقت ابتدا و پیش از جمع به بیان حرفها و ایدههایش هر چقدر هم ضروری نمیپردازد. حتی در انتهای صحبتها که نظرات و نکاتش را بیان میکند، موافقت و تأیید همه را مد نظر دارد یا کمبودهای آن ایده را میخواهد و کمک برای آن تا تکمیلترش کند.
عجلهای برای بیان نظراتش ندارد. وقت همیشه و ابتدا به دیگران تعلق دارد. در شنیدن، آنچنان سعه صدری دارد که به حیرت میافتی.
راضی شدن و قانع شدن حتی در موفقترین کارها و کارزارها با بهترین نتایج برایش مفهومی ندارد. بعد از کار و پروژه میپرسد:چه کمبودی بود؟ چه کم کارییی داشتیم؟ و بعد تلاش است برای بهتر و بهتر پیشبردن کار.
از بهترین ایدههایش به نفع یکدست بودن و وحدت جمع میگذرد. از نظراتش تا آنجا که تصور کنید به نفع جمع و حتی فرد کوتاه میآید و هر تضاد را به سمت وحدت حل میکند.
با اینکه میداند و اشراف دارد، اما بهطرز عجیبی برای آموختن تلاش میکند. این راه برایش مقصدی ندارد.
در انقلاب ایدئولوژیک یعنی تغییر فرهنگ و مناسبات به سمت هر چه بیشتر انسانی شدن و مبارز ماندن به طرز خستگیناپذیری تلاش میکند. یک بار که پرسیدم این امیدواری و خستگیناپذیری چطور امکان دارد؟ لبخند زد و گفت: یک مبارزه فرهنگی و تغییر انسانها کاری است سخت و طولانی. یک شبه نیست. اما وقتی محقق شود، همان کار بزرگ است. انسانی که مغلوب هیچ چیز نمیشود.
با همین اعتقاد است که هرجا توقفی میبیند، به جای اینکه مشکل را در افراد ببیند، به تغییر روشها و شیوههای کار و انقلاب مبادرت میکند. همواره حرف نو دارد.
نفی، حذف، قضاوت کردن افراد در فرهنگش جایی ندارد و بهشدت با آن مخالف است. در مرام او هر چه هست اثبات است و قوتهای افراد و مسئولیت است و مسئول بودن.
زن و مرد، مجاهد و غیرمجاهد، هوادار یا غیرهوادار، شخصیتهای ایرانی یا خارجی، همه و همه برای او انسانهایی هستند قابل احترام و تقدیر. چون همیشه آنچه میبیند گوهر درخشان وجود انسان است.
ساده و بیآلایش است با انعکاس زلالترین و نابترین ارزشهای انسانی.
هرگز تفاوت را در انسانها نمیبیند، در میزان پرداخت خودش میبیند. همواره به این فکر میکند چه قیمتی باید بپردازد که آن فرد یا افراد را از خودشان بیرون بکشد و موانع را از پیش پایشان بردارد.
من هر بار در دیدن و شنیدن او و رسم انسانی او، این فداکاری، رهایی و نجابت را تحسین میکنم.
و او هر بار تکرار میکند که هیچ انسان ویژه و بیهمتایی وجود ندارد. این مسیری است که همه میتوانند و شما میتوانید در آن پا بگذارید. چون توان هر فرد در فداکاری برای دیگران و رها شدن از خود، بینهایت است.
با اعتقاد به یگانگی و همه را خواهر و برادر خود دیدن، نه بالا و پایین، نه جدید و قدیم، نه باسابقه و بیسابقه، نه پیر و جوان و نه باسواد و بیسواد و با کنار زدن هر امتیاز رایج طبقاتی، هر حائل و دیواری را فرو میریزد. زیرا هر انسان به اندازه جمع انسانها برایش ارزشمند و بیجایگزین است.
من در برخورد با مریم، همواره همان جریان موسی و شبان را میبینم. هیچ ترتیب و آدابی نمیجویی. یعنی او به تو این را القا نمیکند. هیچ تعارف و تعریفی را نمیپذیرد.
از انجام هر کاری قدردانی میکند. از اینکه تو را منتظر بگذارد و وقت تو احیانا هدر برود، عذرخواهی میکند.
از اینکه ممکن است هر فرد با مشکل جسمی و فیزیکی به انجام مسئولیتش بپردازد، معذب است. در انبوه مسئولیتها و کار و اشتغالات خودش، هیچ کار و مسئولیتی را وظیفه فرد نمیداند. وظایف فرد را به حساب ایثار او میگذارد.
از اینکه احیانا بداند از فرصتی استفاده میکند که تو برای خودت در نظر گرفتهای، ناراحت میشود. این همه در حالی است که ما همهی وقت و کار و زمان و وجودمان برای همین و در خدمت مبارزه است.
وقتی این همه تواضع و گذشت را میبینی، باورت نمیشود که او همان کسی است که با جنگاوری، سختترین نبردها را پیش برده و تعادلقوای عظیم سیاسی را درهمشکسته و نبرد با ارتجاع و استعمار در کارزارها علیه لیست تروریستی و نجات اشرف و اشرفیان به پیروزی رسانده است.
این کاملا دقیق است که مبنا همواره انتخاب فرد در هر زمان و هر روز است اما شرط قوی مثل رهبری در این مبارزه، بسا و بسا تعیینکننده بوده و هست.
خواهر مریم گام به گام به ما آموخته که چطور زنجیرهای نمیتوان و نمیشود را از ذهن و دست و پایمان باز کنیم. به ذهنها و ایدههایمان قدرت پرواز بدهیم.
او عبور فرد از موانع سخت ایدئولوژیک و مبارزاتی را با سادهترین کلمات و بکارگیری بهترین شیوهها ممکن میکند. رهایی یعنی خروج تدریجی از جبر شرایط. هر چه رهاتر، جبرشکنتر، جبرستیزتر. او بهدنبال رهایی تکتک کسانی است که سودای آزادی دارند.
کمتر برده بودن، کمتر فرمان شرایط را کورکورانه بردن. این رهایی برای انسان، مفهوم انقلاب مریم است.
میگوید بغرنجترین مسائل با فداکاری قابل حل است. به این اعتقاد دارد که برای فداکاری توان همه بینهایت است. و همین فداکاری و پرداخت قیمت است که محدودیتها را درهم میشکند.
حرفهایش ساده و قابل فهم است. تکرار میکند که همه را و خواهر و برادر مجاهدت را دوست داشته باش. به همه احترام بگذار. از وقت خودت و کار خودت به نفع دیگران بگذر. به خواهر یا برادر بیمار و مجروحات بیش از همه کمک کن و برای این کمک پیشقدم باش و بیچشمداشت بپرداز. این مهمترین کار تو و ارزشمندترین است.
و با این کار کرد و آموزشها، یک رابطه فوق انسانی و سالم و دموکراتیک را در کل مناسبات جاری کرده و میکند. این همان راز شیفتگی مجاهدین به اوست و اینکه هر مجاهد روزانه تلاش میکند یک قدم به همچون مریم شدن نزدیک شود.
من در نگاه به مجاهدین و رزم آورانی که دستپرورده او هستند، ادامهداری و ماندگاری جنبش را میبینم و مهمتر از این، تضمین آیندهای شکوفا به دور از ظلم و اختناق و استثمار برای مردم ایران.
در این سالیان با دیدن او و حضور او در لحظه لحظهی این مبارزهی سخت اما باشکوه، یقین دارم که او امید میهنی است که آسمانش را ابرهای تیره پوشانده است. او یک پایان پیروزمند است بر تکرار و تداوم ظلمها و رنجها.
مطمئنم او با جسارت فوقالعاده این خلق و میهن را به سمت دگرگونی بزرگ رهنمون میشود.
مطمئنم او فضای تازه و احیا کنندهای در روابط انسانها ایجاد خواهد کرد.
او معماری برای ساختن انسان و میهن است. زیباترین را خواهد ساخت، زیرا که خدمتگزار خلق است و همین را به همگان میآموزد. او به رویای خوشبختی کودکان ایران جامه واقعیت خواهد پوشاند؛ و زنان را به سمت مسئولیتپذیری و ایفای نقش حقیقیشان و مردان را به سمت یک مناسبات سالم انسانی و برابر سوق خواهد داد.[۴۱]
مواضع رسمی مجاهدین در مورد انقلاب ایدئولوژیک ۱۳۶۴
انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان مجاهدین خلق ایران در اواخر سال ۱۳۶۳ با انتخاب مریم رجوی به عنوان همردیف مسئول اول سازمان مجاهدین خلق آغاز شد.
انتخاب یک زن به عنوان همردیف مسئول اول این سازمان نتیجه جمعبندی نقش تعیین کننده زنان طی شش سال (۵۷–۶۳) دررویارویی فشردهٔ سیاسی، اجتماعی و نظامی مجاهدین با رژیم ایران بود. زنانی که نه به صورت تکنمود یا حتی چند ده و چند صد نفر، بلکه به صورت جریانی انکارناپذیر به صفوف مجاهدین پیوسته و نقشی فعال، گسترده و تعیین کننده را با بالاترین تعداد شهیدان زن در تاریخ مبارزات ایران ایفا کرده بودند.
در این باره نشریه مجاهد شماره ۲۳۵ به نقل از بیانیه مرکزیت مجاهدین خلق مینویسد:
«بحث بر سر یک جریان مستمر، متشکل، گسترده، آیندهدار و بسیار مؤثر اجتماعی و تاریخی از انبوه زنان مجاهدی است که چه در دوران مبارزات افشاگرانهٔ سیاسی علیه ارتجاع خمینی و چه در دوران مقاومت انقلابی مسلحانه، دوشادوش مردان، مشعل رهایی خلق در زنجیرشان را به دست گرفته و هزار هزار به میدان شتافتهاند… درصد عظیم خواهران اسیر ما که دهها هزار تن را بالغ میشوند و درصد چشمگیر زنان مجاهد در کل آمار فهرستبرداری شدهٔ شهدا به خوبی گواه این حقیقت است. اگرچه باید تأکید نمود که با توجه به محدودیتهای فوقالعادهٔ اجتماعی و فرهنگی و خانوادگی که آنان را احاطه کرده است وبا توجه به محدودیتها و اجبارات ضدبشری که رژیم خمینی به طور مضاعف بر آن افزوده است، درصد مشارکت کیفی آنان در کل کمیت شهدا را حقا باید به نسبت آنچه در فهرست شهدا آمده است، مضاعف محسوب نمود. زیرا در یک مقایسهٔ عمومی و کلی، اشتراک عمل زنان در امر انقلاب از بسیاری جهات ملازم با تحمل فشارها و شکنجهها و شدائد مضاعفی نسبت به مردان بوده و میباشد.»[۴۲]
این جریان انکار ناپذیر و پر عمق و دامنه از حضور زنان مجاهد خلق به طور طبیعی الگوها و نمادهای برجستهای را در سازمان مجاهدین خلق عرضه کرده بود. بارزترین آنها اشرف رجوی بود که مجاهدین او را «اشرف هزاران شهید این سازمان» در نبرد با دیکتاتوری دینی مینامیدند.
اشرف رجوی با سابقه مبارزاتی روشن و تحمل شکنجههای بسیار در زندانهای شاه، در حالی که در اثر شکنجه شنوایی یک گوش خود را از دست داده و آسیبهای جسمی بسیاری در اثر سوختگی و شلاق و ضرب و شتم بر تن داشت، در شمار آخرین دستهٔ زندانیان سیاسی رژیم سلطنتی در ۳۰ دی ۱۳۵۷ آزاد شد.
وی پس از انقلاب ضدسلطنتی با مسعود رجوی ازدواج کرد. او در دوران مقاومت مسلحانه، به خواست خود و به رغم خطراتی که وی را تهدید میکرد، در تهران باقی ماند تا همسر او مسعود رجوی قادر باشد، برای تشکیل آلترناتیو در جریان عملیات پرواز بزرگ به فرانسه منتقل شود. پس از آن که در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ اشرف رجوی و موسی خیابانی به همراه یارانشان جان باختند، مجاهدین از اشرف به عنوان «سمبل زن انقلابی مجاهد خلق» یاد کردند.
اشرف در یکی آخرین نامه هایش قبل از شهادت به مسعود رجوی نوشته بود:
«میدانی بعضی وقتها فکر می کنم که چه خوب است من وبچه هم مثل خیلی از خواهران وفرزندان آنها شهید شویم، احساس می کنم در آن صورت رابطهٔ خیلی عمیق تری بین تو ومردم ایجاد می شود وچه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای بر پائی انقلاب کشیده شده بسیار عمیق تر لمس کنی. میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی خیلی ساده تر شده، گویا عین زندگی است، نمیدانی خود من با وجود همهٔ مسائلی که دیده ام در برابر عظمت فداکاری نسل حاضر دچار شگفتی شده ام. همین چند روز پیش خواهر ۱۳ساله ای شهید شده بود وچقدر قهرمانانه واقعاًچه چیزی او را به این همه فداکاری واداشته؟ فکر می کنم مهم این نیست که او چقدر به علتی که باید برای آن شهید شود واقف است … مهم این است که چگونه در این وانفسای زندگی که جهاندیده ها در راه رسیدن به نیک بختی دچار ضلالت اند، نور هدایت را دیده وواقعاًباید به تربیت کنندگان این نسل تبریک وتهنیت گفت وبرای همین هاست که می گویم انشاءالله سرحال وسالم باشی تا تبوانی به وظیفهٔ سنگینی که بر عهده ات گذاشته شده عمل کنی. دلم می خواهد وصیت نامهٔ جداگانه ای برای تو بنویسم»
او همچنین در دستنوشته خود مسعود رجوی را چنین دعا میکند:
«خدایا امانت مرا بپذیر و تو بهترین امینهائی. خدایا کمکش کن که سرفراز و پیروز از امتحانی که در پیش دارد بیرون بیاید. خدایا کمکش کن که خلقی را از شکنجه واعدام واسارت و بردگی نجات بخشد. خدایا کمکش کن که کشتی طوفان زدهٔ ایران را به ساحل نجات برساند. خدایا کمکش کن که انقلاب نوین ایران را باخونریزی کمتر و ره آورد بیشتر به بربنشاند .. خدایا او را بیامرز. از بدی هایش درگذر و نیکی هایش را فراوان نما»
به این ترتیب، اشرف رجوی به عنوان سمبل یک زن انقلابی در میان مجاهدین و محصول جریانی از زنان مبارز به ثبت رسید. پس از آن بود که مجاهدین باجمعبندی نقش زنان و سمبل آنها اشرف رجوی، به این نتیجه رسیدند که ارتقای زنان به سطح رهبری این سازمان یک ضروت تشکیلاتی و ایدئولوژیک است. به نحوی که گسترش فعالیتهای زنان و طبعا فعالیتهای کل سازمان جز با ارتقای کمی زنان در سلسله مراتب تشکیلاتی میسر نیست. از سویی این مهم تنها با حضور زن در بالاترین نقطه یعنی در رهبری این سازمان عملی میشود.
در پاسخ به این ضرورت بود که مریم عضدانلو به عنوان الگوی برجسته و شناخته شدهٔ دیگری پس از اشرف رجوی به عنوان همردیف مسئول اول مجاهدین که در آن زمان مسعود رجوی بود، انتخاب گردید.
در اینباره مسعود رجوی در اطلاعیه اعلام همردیفی مریم عضدانلو مینویسد:
«اکنون خوشبختانه سازمان مجاهدین خلق ایران جایگاه عقیدتی و تشکیلاتی و اجتماعی اشرف را به بهترین وجه با معرفی خواهر مجاهدم مریم عضدانلو پر می کند. باشد که بویژه در رابطه با مسئله رهائی و تساوی ماهوی زن و مرد سرچشمة برکات و پیشرفت های عقیدتی و تشکیلاتی و اجتماعی بیشتر گردد. بنابر این از فاطمه امینی تا اشرف ربیعی و از اشرف ربیعی تا مریم عضدانلو ما با سمبلها و الگوهای ایدئولوژیکی و تشکیلاتی و اجتماعی شجرة طیبه و نسل به خون شسته ای مواجهیم که در مبارزة انقلابی تمام عیار با دیکتاتوریهای شاه و خمینی تولد تاریخی جدیدی از زن انقلابی مسلمان و ایرانی را در مسیر رهائی خلق و میهنش بشارت داده و به ثبوت رسانده اند. زنی که در عین حال هم تلقی قرون وسطائی و ارباب و رعیتی رژیم خمینی از «زن» را در هم شکسته و در مسیر رهایی خویشتن به افقهای نوین انقلابی و متعالی دست یافته است. زنی که محققاً مهمترین مرزبندی تاریخی و اجتماعی و سیاسی برای او مرز میان ستمگر و ستمزده و مرز میان استثمار کننده و استثمار شونده است و لذا آنگونه «زن گرائی» و دفاع از حقوق زنان را -که تلاش دارد تقسیم بندی جنسی میان زن و مرد تحت ستم را در بحبوحة نبرد انقلاب با ارتجاع، مسئله عمده و اصلی وانمود کند، از اساس انحرافی می داند… انتخاب ایدئولوژیکی وانقلابی خواهر مجاهد مریم عضدانلو همردیف مسئول سازمان را به همة شما و بویژه به عموم خواهران مجاهد در هر کجا که هستند تهنیت و تبریک می گویم و گرامی داشتن او و رهنمود ها و دستوراتش را به همگی شما سفارش می کنم. برای خود او نیز دعا میکنم تا هرچه بهتر از عهدة مسئولیتهای سنگین عقیدتی و تشکیلاتی و سیاسی و اجتماعیش بخصوص در راستای مسائل مربوط به زنان برآید. همچنین وظیفة خود می دانم بطور خاص به همسرش برادر مجاهد مهدی ابریشمچی نیز تبریک گفته و برای هر دوی آنها در مسیر خدا وخلق آرزوی رستگاری کنم».[۴۳]
به این ترتیب، مجاهدین خلق و دفتر سیاسی آن بر اساس تصمیمی که آنرا لازمهٔ حرکت و ارتقاء ایدئولوژی خود میدانستند، مریم عضدانلو را به عنوان همردیف رهبری سازمانشان معرفی نمودند، اما این واقعه خود سرآغاز تحولات پرشتاب و انقلابی دیگری در تشکیلات و ایدئولوژی مجاهدین گردید. تحولاتی که از رهایی زنان در نبردی فراگیر و همه جانبه با یک رژیم زن ستیز و قرون وسطایی آغاز شد و به روشن ساختن و تشکیل ترکیب جدید رهبری در سازمان مجاهدین راه برد و در تمامیت خود «انقلاب ایدئورژیک درونی» نام گرفت. دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران در اطلاعیهیی به تاریخ ۱۹ اسفند۱۳۶۳ انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را اعلام و رئوس اهداف یا مضمون و محتوای آن را در عبارتی فشرده در ابتدای این اطلاعیه، به صورت زیر «برجسته» و «تعریف» کرده است :
«معرفی رهبری نوین سازمان و انقلاب دمکراتیک نوین خلق قهرمان ایران
رهائی و اعاده حقوق زن-شرط ضروری رهائی مرد- نقطه عزیمت یک جهش عظیم ایدئولوژیکی در درون مجاهدین
این انقلاب ایدئولوژیک ظرفیت و توان انقلابی مجاهدین را صد چندان نموده و صفوف پولادین ما را هر چه پاکیزه تر و یگانه تر می سازد…
تصمیم فرخنده انقلابی وتوحیدی برای ازدواج خواهر مجاهد مریم عضدانلو با برادر مجاهد مسعود رجوی»[۴۴]
هم چنان که در اولین تیتر برجستهی این اطلاعیه مشخص میشود صورت مسأله اصلی، امر رهبری است. به باور مجاهدین خلق، مهمترین عامل ناکامی و شکست جنبشها و مبارزات رهاییبخش گذشته، از جمله انقلاب ضدسلطنتی، ناشایستگی، انحراف و یا مشخص نبودن رهبری واقعی جنبش بود. آنچنانکه «در جریان انقلاب ضدسلطنتی، خطیرترین مسئلهٔ انقلاب، یعنی مسئلهٔ رهبری ذیصلاح، در بحبوحهٔ دجالگریها و عوامفریبیهای مذهبی لاینحل و بیپاسخ مانده بود»
همچنین باید اشاره کرد که این سازمان ده سال پیش از آن در درون صفوف خود نیز با ضربهٔ اپورتونیستی مواجه شده بود. ضربهای که محصول روشن نبودن قاطعانهٔ جایگاه سخنگو و رهبری جنبش بود و طی آن افرادی، در خلاء حضور مسعود رجوی که در زندان به سر میبرد، ایدئولوژی مجاهدین را تغییر داده و با به دست گرفتن شاخههایی از این سازمان موجب متلاشی شدن آن به نفع شاه و آخوندهای ارتجاعی شدند. امری که در افتادن هژمونی و رهبری انقلاب ضدسلطنتی به دست خمینی تأثیر تعیین کننده داشت و سرنوشت انقلاب را تغییر داد.
اطلاعیه سازمان مجاهدین در ۱۹اسفند ۱۳۶۳، پس از تیترهای اصلی، در فرازهای مختلفی در متن خود به توضیح بیشتر پیرامون این انقلاب پرداخته و دربارهٔ امر رهبری آرمانی سازمان مجاهدین خلق ایران، تاریخچه نقش آفرینی بیبدیل مسعود رجوی را طی دو دهه به طور فشرده تشریح میکند و از جمله مینویسد:
«۲۰ سال از حیات خونین و پرافتخار شجرهٔ طیبهٔ مجاهدین میگذرد… این سازمان با ارتش عظیم شهیدان و اسیران و رزمندگانش، با همهٔ افتخارات تاریخی که تحت نظام های سرکوبگر شاه و خمینی احراز کرده و با همهٔ استعدادت و امکانات رشد یابنده و بالندهای که بطور تاریخی در دل نهفته دارد؛ براستی یک گنجینهٔ عظیم و سراسرآتش و خون و فولاد است. گنجینه ای که معتبرترین سرمایه صلح و آزادی پایدار در میهن اسیر ما بوده و شاخهٔ زیتون، سندان، داس و ستارهٔ پیشرفت پیروزی ایران فردا را ارمغان آورده است. سرمایهای که برغم بسیاری گروهها و احزاب دیگر، تا این تاریخ از تاراج ارتجاع و انحراف، از ایلغار شاه و خمینی و از یورش انشعاب و شقه شدن در امان مانده و به یمن رهبری پاکباز خود پرچم پایداری و شکست ناپذیر ی خلق قهرمان و پیروزمند ایران را بنحوی خستگی ناپذیر بر دوش می کشد. اما سازمان مجاهدین خلق ایران نزدیک به ۱۲سال پیش، در سال ۱۳۵۲، به بدنبال یک کودتای خائنانهٔ اپورتونیستی در سراشیب انهدام قرار گرفته وطی دو سال– تاسال ۱۳۵۴ –بطور کامل متلاشی شده بود. آنچنان که اگر رهبری اخص عیقدتی مسعودرجوی – چه در سال های زندان و چه پس از انقلاب ضد سلطنتی – درکار نمیبود، امروز صورت مسئلهٔ انقلاب نوین مردم ایران محققا از اساس بی پاسخ بود. میراث بنیانگذار کبیر سازمان ما نیز که قویا در معرض دست اندازی های انحرافی و ارتجاعی بود به محاق می رفت و یا دست کم برای یک دوران به فراموشی سپرده می شد. اما علیرغم همهٔ رنج و شکنج ها و اذیت و آزارفوق العادهای که از سوی دژخیمان ساواک شاه متوجه مسعود بود، وی چندین بار از اعدام محتوم، جان بدر برد و بقول سردار شهید خلق موسی خیابانی «ما شانس آوردیم و یا بهتر است بگوییم خداوند لطف خودش را شامل حال ما و شامل خلق ما کرد» و مسعود را از مرگ قطعی نجات داد و برای ما نگهداشت. موسی افزوده بود: «اما سنگین ترین مسئولیت که برادرمان مسعود بدوش کشید و فشارهای آن بمراتب از فشارها و شکنجه های ساواک بیشتر بود، مربوط می شد به سال ۵۴ به بعد یعنی بعداز ضربه ای که از طرف اپورتونیست های چپ نما به سازمان وارد شد… چنین بودکه سازمان مجاهدین خلق، ایران که خود در تمامی مسلمانان این مرز و بوم راه جهاد با دیکتاتوری شاه گشوده بود، پس از سقوط رژیم شاه سریعا به مهمترین نیروی سیاسی (کمی و کیفی) ایران معاصر تبدیل گردید. آنچنان که خمینی دجال آنرا از همان اوایل دشمن و همآورد اصلی خود ارزیابی می نمود چرا که براستی در سیمای مجاهدین چهرهٔ جانشین رژیم عقب مانده و مفلوک خود را می دید. اکنون نیز هر وجدان آگاه و منصفی این حقیقت را تائید می کند و نیز میداند که چه از نظر پایهٔ اجتماعی و چه از لحاظ تشکیلاتی و اقتدار سیاسی و چه بلحاظ سابقهٔ تاریخی و مشروعیت مبارزاتی هیچ نیروئی به پای مجاهدین نمی رسد . مجاهدین این جایگاه رفیع تاریخی را قبل از هر چیز مرهون ایدئولوژی و رهبری عقیدتی و سیاسی مسعود رجوی هستند…»[۴۴]
این اطلاعیه در ادامه، ترکیب نوین رهبری سازمان مرکب از مسعود و مریم را اعلام کرده و زیر عنوان: «معرفی رهبری نوین سازمان و انقلاب دمکراتیک نوین خلق قهرمان ایران» مینویسد:
«درهمین گذار خلاق و خونین از دنیای استبداد و استثمار به جهان حریت و عدل و یگانگی بود که مجاهدین در برخورد انقلابی و توحیدی با مسئلهٔ زن و تضاد زن ومرد؛ به طاق ایدئولوژیکی بالابنلدتری که مبین یک ارتقاء کیفی عقیدتی و تشکیلاتی است؛ دست یاقتند. شاخص این پیشرفت عظیم ، انتخاب و معرفی خواهر مجاهدمان مریم به عنوان همتای ایدئولوژیکی مسعود و همردیف مسئول اول سازمان است.
این امر مسألهٔ همهٔ ما – چه زن و چه مرد – یعنی مسئله تمامی جامعه استثمار زده بود. دریک کلام بار دیگر تحت رهبری ایدئولوژیکی مسعود رجوی ما مجاهدین در مواجهه با «تضاد بین زن و مرد» – که یکی ار پیچیده ترین تضادها است – گام انقلابی یکتاپرستانهٔ عظیمی به جلو برداشتیم. گامی که فی الواقع در کلیهٔ سازمان ها و احزاب انقلابی حاضر بینظیر است و بیش از پیش مبین قرار گرفتن ایدئولوژی انقلابی و توحیدی ما در صدر محور انقلاب و ترقی است. گام بلندی که به مثابه یک جهش انقلابی و ایدئولوژیک است و مسعود آنرا درپیام خود «مبین دوران نوینی از اعتلای سازمانی – ایدئولوژیک مجاهدین» توصیف کرده است، «چرا که در جریان پرفراز و نشیب، پررنج و خون، دور و دراز و بالابلند نیل به آرمان «یگانگی اجتماعی» یعنی نیل به جامعهای آزاد و عاری از ستم استثمار و طبقات؛ همهٔ انواع ستم مضاعف، منجمله ستم مضاعف تاریخی نسبت به زن نیز میباید مرحله به مرحله نفی و محو گردد.» (نقل از پیام مسعود)... بنابراین ترکیب «مسعود و مریم» از این پس، رهبری نوین سازمان مجاهدین خلق ایران را که همانا رهبری انقلاب دمکراتیک نوین مردم ایران نیز هست، مشخص میکند.
به این ترتیب مسعود رجوی با تکمیل کردن رهبریش بوسیلهٔ مریم یکی دیگر از عالیترین ارمغانهای رهبری عقیدتی و رهائیبخش خود را به مجاهدین خلق ایران و به خلق قهرمان و پیروزمند ایران ارائه داد و درعین حال قدم اساسی و بسیار دامنهداری در مسیر رهائی و اعادهٔ حقوق زن برداشت. فرماندهان و مسئولین بالاتر مجاهدین، امروز تا حدودی با ابعاد این جهش عظیم ایدئولوژیک درونی که ظرفیت و توان انقلابی مجاهدین را صدچندان نموده و صفوف پولادین ما را هر چه پاکیزهتر و یگانهتر میسازد، آشنا شدهاند. فردا در جریان سقوط محتوم رژیم ضدبشری خمینی و درجریان نوسازی و بنای ایران دمکراتیک، همگان با آثار و عوارض و ابعاد این قدم مهم تاریخی بیشتر آشنا خواهند شد.»
این اطلاعیه، سپس تحت عنوان «تصمیم فرخنده انقلابی و توحیدی برای ازدواج مریم با مسعود»، دربارهٔ این تصمیم چنین توضیح میدهد:
«لازمهٔ فعلیت یافتن و تحقق تمام عیار ترکیب نوین رهبری ما و لازمهٔ استمرار و تثبیت آن به نحوی که بتواند تمام انتظارات ایدئولوژیکی، تشکیلاتی و اجتماعی وسیاسی مطلوب را برآورده سازد، یگانگی هرچه بیشتر مریم و مسعود در رأس رهبری سازمان و انقلاب است که لاجرم زوجیت و محرمیت آنها را با یکدیگر ایجاب می کند. یک چنین یگانگی تشکیلاتی و خانوادگی البته فقط و فقط در رأس سازمان موضوعیت دارد و لذا مطلقا درهیچ نقطهٔ دیگر سلسله مراتب سازمانی قابل الگوبرداری نبوده و نیست. بدون یک چنین یگانگی در بالاترین نقطهٔ منحصر به فرد رهبری هیچ یک از طرفین بهطور کامل قادر به انجام وظایف خطیر رهبری نخواهند بود. به عبارت دیگر دوگانگی تشکیلاتی و خانوادگی بین مریم و همسری غیر از مسعود؛ دست کم در شرایط و در مقطع کنونی سازمان و انقلاب ما، در عمل به درجات زیادی به معنی صوری کردن و عاری از محتوا نمودن نقش همردیف مسئول اول سازمان است و اینهم یعنی قائل شدن یک نقش عمدتا تشریفاتی برای مریم در کنار مسعود که از یکسو فرمالیسم بورژاوئی در امر همردیفی را تداعی می کند و از سوی دیگر فعلیت یافتن ترکیب نوین رهبری ما را تاحدود زیادی ناقص و چه بسا نامیسر میسازد».[۴۴]
اطلاعیه، در ادامه به معرفی مریم عضدادانلو در یک ماه پیش به عنوان همردیف مسئول اول اشاره کرده و میافزاید:
«اما ما تا همین هفتههای اخیر به این ضرورت، یعنی ضرورت اجتنابناپذیر یگانگی و زوجیت مریم و مسعود در رأس رهبری سازمان پی نبرده و اصولا تناقض پیشگفته را درنیافته بودیم. درهمین رابطه مسعود در پیام ۷ بهمن ماه گذشتهٔ خود که به معرفی خواهر مجاهد مریم عضدانلو همریف مسعود اول سازمان اختصاص داشت، مسئولیت و موضع جدید مریم را در منتهای صداقت و صمیمیت به همسر پیشین او برادر مجاهد مهدی ابریشمچی عضو دفتر سیاسی سازمان تهنیت و تبریک گفته بود. سپس در هفته های اخیر، دفتر سیاسی سازمان اکیدا به ضرورت ایدئولوژیکی و تشکیلاتی ازدواج مریم و مسعود پی برد و پس از برقرارشدن ارتباط میان اعضاء این دفتر درنقاط مختلف ضرورت مزبور عمیقا مورد بررسی قرار گرفت. اما مقدم بر همه و قبل از اینکه بحث های مربوطه به نتیجهٔ نهایی برسد؛ برادر مجاهد مهدی ابریشمچی و همسرش خواهر مجاهد مریم عضدانلو، خود، بطور کاملا داوطلبانه پیشقدم شده و در جهت پیشبرد این ضرورت انقلابی و عقیدتی از یکدیگر جدا شده و در حضور شهود صیغهٔ طلاق را با توافق متقابل جاری نمودند و آن را به مسئول اول سازمان برادر مجاهد مسعود رجوی کتبا اعلام کردند. مخالفت و نصایح بازدارندهٔ مسعود که از مواضع انسانی و اخلاقی شخص خودش ناشی میشد نیز اثری در تصمیم راسخ طرفین نکرد و یکبار دیگر کتبا به او اعلام نمودند که برغم تاکیدات او، بر طلاق و جدای از یکدیگر مؤمن و پافشارند. یادآوری میکنیم که این طلاق که طرفین آن با یکدیگر در منتهای سازگاری و عقیدتی و سیاسی و اخلاقی به سر می بردند، نخستین طلاق در میان هزارها هزارها ازدواجی است که طی سالیان گذشته در طیف خانوادهٔ مجاهدین صورت گرفته است. طلاقی که از جهت ایدئولوژیک و اخلاقی، آیت راهنما و حجت بینهای است درمیان تمامی قهرمانیها و حماسهها و از خود گذشتگیهای مجاهدین، که بیانگر طراز نوینی از ارزش های خلق شده توسط مجاهدین است. به راستی بر این حماسهٔ انگیرنده نباید نام طلاق گذاشت، بلکه باید آنرا در فراسوی قهرمانی، حاکی از ازدواج با ارزشهائی بسا متعالیتر دانست و به آن مناسبت با خضوع و احترام به برادر مجاهد مهدی ابریشمچی و همسر سابقش خواهر مجاهد مریم عضدانلو تبریک و تهنیت گفت. اما دفتر سیاسی سازمان پس از خاتمهٔ بحثهایش، ضرورت اجتناب ناپذیر ازدواج با مریم را که قبل از همه مورد تائید و تصویب برادر مجاهد مهدی ابریشمچی و خواهر مجاهدمان مریم قرار گرفته بود، رسما با مسعود مطرح و به او پیشنهاد نمود.»[۴۴]
اطلاعیه دفتر سیاسی و کمیته مرکزی مجاهدین، پذیرش مختارانه این پیشنهاد از سوی مسعود رجوی را «بزرگترین و مهمترین و خطیرترین ابتلاء کل دوران مبارزات و حیات سیاسی مسعود و تمامی تاریخچهٔ رهبری وی بر سازمان مجاهدین» دانسته و اضافه میکند:
«اگر مسعود را یارای پذیرش مختارانهٔ آن نبود و دربرابر انواع و اقسام شدائد ناشی از آن، یارای مقاومت و عزم و جزم نمیداشت؛ شایستهٔ مقام و مرتبت رهبری نمی گردید. همچنانکه اگر مریم نیز از بوتهٔ این آزمایش خطیر و تاریخی سرفراز و پیروزمند بیرون نمیآمد، مرتبت رهبریش مخدوش مینمود. ابتلاء و آزمایش خطیری که توفیق در آن، سرچشمهٔ فیوضات و برکات فراوان برای سازمان و برای انقلاب ما خواهد بود. به هرحال مسعود با اشراف کامل بر مشقات راهش، با استقبال از همهٔ شدائد وبا مسئولیت پذیری کامل، برای این ازدواج مختارانه تصمیم گرفت. تصمیم برای ازدواج بس مبارک و میمون درجادهٔ انقلاب و یکتاپرستی ودرمسیر خدا و خلق که طبعا پس از طی مراحل شرعی با مراعات آداب و سنن اسلام انقلابی محقق می شود».[۴۴]
پس از این ازدواج بود که سیل سهمگین و بیملاحظهای از اتهامات به ویژه از سوی عوامل رژیم و همچنین اغلب احزاب و جریانات مخالف مجاهدین در داخل و خارج ایران به سمت مجاهدین و مسعود و مریم رجوی روانه شد که در صدر آن اتهامات اخلاقی بود. در اطلاعیه شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران به تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۶۴ در این رابطه آمده است.
«هرکس که انصاف و شرف داشته باشد و از سیل اکاذیب دیوانهوار و یورشهای سیاسی که از سوی جبههٔ نامتحد ارتجاع و ضدانقلاب و متحدان عینی رژیم خمینی علیه مسعود و مریم صورت گرفت، مطلع باشد به روشنی میداند که آنهم بر سر چنین مسئلهای درگذشتن از همهٔ عناوین سیاسی و تشکیلاتی و همهٔ افتخارات دنیوی به مراتب برای آنها سادهتر بوده است. همچنین باید متذکر شویم که اگر مریم در پی موضع و نام و دربند فردیت و تعین شخصی خود میبود، از آنجا که قبل از تصمیم به ازدواج با مسعود، بعنوان همردیف مسئول اول سازمان ما انتخاب و معرفی شده بود؛ همان بهتر که با نپذیرفتن این ازدواج به معاندان بهانه و دستاویز نمیداد و دهانهای ناپاک و آلوده را علیه خود به تهمت و افترا و نیز به فرافکنی درون خودشان باز نمینمود. تا آنجا که مرتبت رهبریش را نیز انکار نموده و تنها امتیاز او را همسری مسعود تلقی کنند!»[۴۵]
در برابر شدت حملات هیستریک و اتهامات خصمانه و ناجوانمردانه با مضمون جنسیتی و قدرتپرستانه و کیش شخصیت علیه انقلاب درونی و رهبری نوین سازمان مجاهدین، شورای مرکزی این سازمان، از قضا این انقلاب و توان عبور از آن را نشانه تراز نوینی از طهارت و دموکراتیسم و اعتلای آگاهیهای انقلابی و تشکیلاتی و مبارزاتی اعضا و مناسبات درونی این سازمان دانسته و در بیانیه خود چنین استدلال می کند:
«بیگمان اگر در مسعود و مریم غل وغشی میبود و اگر روابط درونی سازمان مجاهدین آکنده از دموکراتیسم انقلابی و توحیدی نبود، هرگز شهامت و جسارت عبور از این کورهٔ گدازان را نمییافتیم. چرا که در عبور از این کوره، همهٔ زخمهای کهن ایدئولوژیک و سیاسی و تشکیلاتی سر باز میکرد. یعنی اگر تضاد و شکاف و ناخالصی و ناهمگونی درصفوف ما وجود میداشت، یا باید ذوب و تطهیر میشد و یا باید بیشتر پخته و بارز میگردید و از پیکر تشکیلاتی جدا و تصفیه میشد… جوهر کلیهٔ آزمایشات این دو، نفی تام و تمام فردیت آنها و تطهیرشان از آلایشهای طبقاتی و شرکآمیز بوده است تا با فدای کامل «خود» آموزگاران وفا به خلق محروم و در زنجیر ایران و زحمتکشان آن گردند. در غیر این صورت نه مسعود و نه مریم بـُت وجود خویشتن را با استقبال از همهٔ طعن و گزندها و تاخت و تاز و تیغکشی بیسابقهٔ مدعیان، به تمام و کمال درهم نمیشکستند و ترجیح میدادند با وجیهالملگی کاذب هرگز در معرض یک چنین ابتلاء خطیری واقع نشوند.»[۴۵]
سازمان مجاهدین در آن زمان اعلام نمود که این انقلاب، در تمامیت خود آزمایش رهبری مسعود رجوی نیز بوده است. به این معنی که اگر او، حفظ پرستیژ سیاسی و تشکیلاتی خود را در هراس از اتهامات قابل پیشبینی، بر این ضرورت مبارزاتی ترجیح میداد، شایستگی چنین مسئولیتی را نداشت. بیانیه شورای مرکزی مجاهدین در این رابطه میگوید:
«راستی گناه رجوی چه بوده و چیست؟ گنهش اینکه ندارد گنهی!
... حقیقت اینست که موضوع ازدواج مریم و مسعود بهانهای بود که همهٔ آنهائی را که از قدیم و جدید با مجاهدین خرده حساب داشتند، به طمع تصفیهٔ نهائی برانگیخت. آنچنان که دست و زبان خود را علیه مجاهدین و انقلاب نوین آنقدر باز و دراز کردند که با دستهای پلید خمینی چفت و قلاب شد… گناه اصلی رجوی نیز ازدواج با مریم نیست. بخصوص وقتی که از سوی فاسدترین محافل و بیبند و بارترین افراد، مورد ایراد واقع میشود. اگر رجوی در پی زندگانی شخصی و خصوصی میبود، چرا به رسم رایج بازار سیاست، مخفیکاری وظاهرسازی نکند؟ دیگر چه نیازی به اطلاع عموم و اعلامیه است؟ گناه اصلی رجوی که پروندهٔ بسیار سنگین «منافق»! بودن و «تروریسم»! و «اعمال هژمونی»! و «وابستگی»! و «دیکتاتوری»! دارد که گناه هر مجاهد خلق نیز هست در یک کلام «مقاومت و انقلاب» است.»
از دیدگاه مجاهدین به رغم همهٔ اتهامات آنچه واقع شده بود، شورش مریم عضدانلو بر تمامی سنتهای طبقاتی و فرهنگی و استثماری و وابستگیهای پیشین در مسیر مبارزه بود.
او در این مسیر دریافت، به رغم همهٔ اتهاماتی که متحمل خواهد شد، برای محقق ساختن و فعلیت بخشیدن به نقش رهبری، که خلاء جنبش مبارزه به شمار میرفت، باید علاوه بر نفی گذشته یعنی طلاق از زندگی پیشین، در جهت اثبات، مسعود رجوی را به عنوان رهبر تاریخی مجاهدین درست جایگزین همان نقطهای سازد که هر فرد همسر خود را به مثابه کانون توجه و تعلق خاطر در آن نقطه قرار میدهد و به این ترتیب ارزش یکدستی و یکانگی با آرمان و رهبری جنبش و پرهیز از هر تعلق خاطر غیرمبارزاتی را ترویج کند.
به این ترتیب این ازدواج، از سویی یک شوک به تمامی تعلقات و وابستگیهای غیرمبارزاتی در تمامی جنبش مجاهدین به شمار میرفت و از سوی دیگر، آغاز مبارزهای تمام عیار با رویکرد و اندیشه مردسالارانه بود که هیچ حقی را در این زمینه برای زن به رسمیت نمیشناسد و هر حرکت و حتی اندیشهی شورشگرانه در این رابطه را از طرف زن، بالاترین گناه و ناحق تلقی میکند. چرا که زن را ملکیت کامل مردی که نه همسر بکله خدای اوست میپندازد.
مریم رجوی در سخنرانی خود در مراسم ازدواج با مسعود رجوی، خطاب به انبوه واکنشها و اتهاماتی که پس از این واقعه از طرف برخی جریانها رخ داده است میگوید:
«آیا فکر میکنید در منطق آنها طلاق چیز عجیب و غریبی است یا ازدواج شرعی و غیرشرعی چیزی شگفتانگیز است؟ فکر نمیکنم. برخی از آنها میگویند که حتی مبارزه میکنند برای این که زن حق طلاق داشته باشد. خوب حالا که خودشان هم یک چنین ادعایی ندارند پس چرا این قدر از این قضیه گزیده شدهاند؟ مگر چه چیز غیراخلاقی و غیر شرعی واقع شده که نعرهی «واشریعتا» و «وااخلاقا» و «واوطنا» و «واپرولتاریا» سردادهاند؟ فکر میکنم که خیلی روشن است. همه آنهایی که گزیده شدهاند آگاهانه یا ناآگاهانه، علت گزیدگی آنها باطنا و به طور ایدئولوژیک درهم شکستن یکی از مرزهای استثمار توسط مجاهدین و بالاخص شخص مسعود است. طاق بالا بلندتر ایدئولوژیکی ما را در این جریان با غرایز و لایهیی از رسوبات استثماری در اذهان آلوده شان حس کردهاند و لذا حق دارند که فغان و فریاد بردارند. والا به من بگویید که چه حرامی حلال شده؟ زن و مردی تصمیم به طلاق گرفتهاند و آن گاه زن (یعنی من) خودش به مسعود پیشنهاد ازدواج کرده؟ خوب، شما را چه می شود و بر اساس کدام تحقیقات این همه برچسب زدید؟ دیدید که افکارتان تا کجا گندیده است؟ مگر این طلاق و ازدواج و ورود زن به رهبری مجاهدین کدام منافع اساسی شما را تهدید کرد و به زیر علامت سوال برد که این طور به فغان و فریاد آمدهاید؟ چرا بر سر هیچ مسأله دیگری تا کنون این طور جیغ شما در نیامده بود و این طور هار و افسار گسیخته نشده بودید؟ … در همین رابطه وقتی با ورود زن به رأس رهبری مجاهدین دنیای جهل و استثمار و عقبماندگی یک ضربه قاطع استراتژیکی دریافت میکند، معلوم است که سخت گزیده میشوند و هر چه را در قلبها و ضمایر طبقاتی و آلودهشان دارند به سر مسعود و ازدواج او با من تف میکنند که بسیار قابل فهم و قابل انتظار است. چرا؟ برای این که آنها علیرغم شعارهای رنگارنگی که میدهند، زن را بیش از یک اسباب و وسیله و کالا نمیبینند. کما این که در جریان اکاذیبی که به سمت سازمان سرازیر کردند نکتهای که خیلی جالب بود این بود که زن مجاهد خلق را آنها فقط یک وسیله میدیدند، وسیلهای که یکی پیشکش کرده و دیگری گرفته و گویی خودش عنصری بیاراده است و اصلا در این میان تصمیم گیرنده و مسئول نبوده است!»
به این ترتیب سازمان مجاهدین خلق در جریان همین تحولات شائبههای جنسیتگرایی و مردسالاری را مانع یگانگی و همسویی با آرمان سازمانی و مبارزاتی خود تشخیص داد. پس از آن، سازمان مجاهدین گامهای عملی و مشخصی را برای ریشهکن کردن تفکر مردسالاری در صفوف خود برداشت و نگاه جنسیتزده نسبت به زن را مانع بارز شدن انرژیها و پتانسیل مبارزاتیاش در برابر حاکمیت آخوندها دانست. حاکمیتی که از نظر سازمان مجاهدین یک جریان ارتجاعی و بنیادگرا به شمار میرود و ویژگی اصلیاش زن ستیزی است. از این منظر این مبارزه تنها زمانی میتوانست امکانپذیر و نتیجهبخش باشد که شورشی بیمحابا بر چنین تفکری را شامل شود. به این ترتیب مجاهدین میخواستند با این گام عملی، هم خود را نسبت به آسیبهای پیش رو واکسینه کنند و هم تحقق اهداف مبارزاتی خود را تضمین نمایند. پس از این تحولات بود بود که زنان در سازمان مجاهدین خلق ایران در نقشهای بسیار کلیدی قرار گرفتند و نهایتاً به عنوان یک رویهٔ مصوب آرمانی و تشکیلاتی، اغلب مسئولیتها و مواضع فرماندهی از میان زنان برگزیده شد؛ به طوری که هم اکنون در سازمان مجاهدین خلق این شورای مرکزی مجاهدین، تماما از زنان مجاهد تشکیل شده و در این سازمان هژمونی زنان حاکم است. مجاهدین این مناسبات را در متن مبارزه انقلابی و رهاییبخش را سرچشمه داراییها و تواناییهای آرمانی ومبارزاتی خود و موجب رهایی مردان در یک مسیر ضد استثماری، ضد ارتجاعی و ضد دیکتاتوری و برای پیروزی بردشمن زن ستیز و ضد بشری ضروری میشمارند. مجاهدین معتقدند که در پیکار طولانی و دشواری که برای رهایی ایران از چنگال دیکتاتوری آخوندی داشتهاند و در عبور از میدانهای دشوار رویارویی با دشمن، این انتخاب آرمانی و این مناسبات تشکیلاتی نتایجی درخشان داشته و تحت رهبری یگانه ساز مریم و مسعود رجوی استحکام و توانمندی سازمان را به عنوان نیروی اصلی مخالف و رزمنده در برابر رژیم آخوندی تضمین کرده است.
منابع
- ↑ مریم رجوی کیست- وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران
- ↑ ضرورت عام رهبری- دکتر محمد حسین حبیبی
- ↑ انقلاب، ایدئولوژیک مجاهدین، اندکی از درون، اندکی از بیرون ص ۲۲
- ↑ ضرورت عام رهبری - محمد حسین حبیبی- ۱۵۰
- ↑ والن تینف در لنین مارکسیست خالص، ص ۶۹
- ↑ والن تینف در لنین مارکسیست خاص - ص ۶۹
- ↑ ضرورت عام رهبری- محمد حسین حبیبی - ص ۱۱۰
- ↑ نشریه مجاهدین- شماره ۲۵۳- سخنرانی مریم رجوی ۳۰ خرداد ۶۴
- ↑ زنان صدای سرکوب شدگان- مریم رجوی
- ↑ زنان صدای سرکوبشدگان - مریم رجوی
- ↑ انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین- اندکی از برون، اندکی از درون- بیژن نیابتی- ص ۲۵
- ↑ سخنرانی مریم رجوی در کنفرانس زنان متحد علیه بنیادگرایی بهمناسبت روز جهانی زن - ۸ اسفند ۹۴
- ↑ ضرورت عام رهبری- محمد حسین حبیبی
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ سخنرانی مسعود رجوی در ۳۰ خرداد ۱۳۶۴- نشریه ۲۵۳
- ↑ یاد ابوذر ورداسبی، آبروی ماندگار قلم
- ↑ ضرورت عام رهبری-محمد حسین حبیبی
- ↑ کتاب «سخنرانی برادر مجاهد مهدی ابریشمچی دربارهٔ انقلاب ایدئولوژیک- ص ۲
- ↑ محمد حسین حبیبی- ضرورت عام رهبری
- ↑ سخنرانی مریم رجوی-۳۰ خرداد ۱۳۶۴
- ↑ انقلاب، ایدئولوژیک مجاهدین، اندکی از درون، اندکی از بیرون
- ↑ ضرورت عام رهبری، محمد حسین حبیبی
- ↑ زنان صدای سرکوبشدگان- مریم رجوی
- ↑ زنان صدای سرکوب شدگان- مریم رجوی
- ↑ پیام خانم مریم رجوی به مسئول اول مجاهدین، خواهر مجاهد زهره اخیانی
- ↑ فرهنگ عمید- معنی واژه فرد
- ↑ تفاوت جنس و جنیست- یورو نیوز
- ↑ جنسیت زدگی- بیبیسی
- ↑ ناموس در سال 1394 چند نفر را به کشتن داد؟- خبر آنلاین
- ↑ فلسفه شعار- وبسایت مجاهدین خلق ایران
- ↑ تبیین جهان - مسعود رجوی -شتاب یا حرکت روزافزون جریان تکامل
- ↑ تاریخ ما- نقش خانه در یونان باستان
- ↑ منشأ خانواده، مالیکت خصوصی و دولت- انگلس- ص ۵
- ↑ ANF NEWS- موسئو؛ جامعهای که از سوی زنان اداره میشود
- ↑ منشأ خانواده، مالیکت خصوصی و دولت- انگلس- ص۴۳
- ↑ نگاهی به اندیشههای اریش فروم -محمود ابراهیمی مقدمیان
- ↑ مارکس، کارل؛ دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴، ترجمهٔ حسن مرتضوی
- ↑ نامه 53 امام علی علیه السلام به مالک اشتر
- ↑ یوحنا: 8 –11
- ↑ مریم رجوی از نگاه دیگران
- ↑ مریم رجوی از نگاه دیگران
- ↑ مریم رجوی از نگاه من - فروغ گلستان
- ↑ نشریه مجاهد- شماره ۲۳۵
- ↑ اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به مناسبت اعلام همردیفی مریم عضدانلو با مسعود رجوی
- ↑ ۴۴٫۰ ۴۴٫۱ ۴۴٫۲ ۴۴٫۳ ۴۴٫۴ اطلاعیه سازمان مجاهدین - ۱۹ اسفند ۱۳۶۳
- ↑ ۴۵٫۰ ۴۵٫۱ اطلاعیه شورای مرکزی سازمان مجاهدین - ۳۰ خرداد ۱۳۶۴