هژمونی زنان در سازمان مجاهدین خلق ایران
هژمونی زنان در سازمان مجاهدین خلق ایران در جریان انقلاب ایدئولوژیک درونی این سازمان محقق و ایجاد شد. مجاهدین پس از جمعبندی مبارزات خود در دهه شصت به این نتیجه رسیدند که:
از آنجایی که رژیم حاکم بر ایران یک رژیم ضد بشر است که ویژگی برجسته آن زن ستیزی است و بیشترین آمار سرکوب شامل زنان میشود؛ و با توجه به نقش فعال زنان مجاهد در مبارزه سازمان (از ایستادگی در زندانها و زیر شکنجههای شدید تا پذیرش مسولیتهای سیاسی _ نظامی و تشکیلاتی جنبش) و از آنجایی که بیشترین سرکوب در حاکمیت ملاها به دلیل تبعیض جنسیتی که در ساختار فکری ولایت فقیه و قانون اساسی رژیم ایران نهادینه شدهاست، متوجه زنان است، در طرف مقابل یعنی در جبهه مقاومت باید آنتیتز این سرکوب و تبعیض جنسیتی، ایجاد بشود.
این نتیجهگیری به تغییرات بنیادینی در ساختار سازمان مجاهدین و کلیت جنبش مقاومت راه برد که به انقلاب درونی مجاهدین منجر شد.
اصلیترین و محوریترین تغییر منتقل شدن هژمونی در سطح رهبری به زنان مجاهد بود.
هژمونی در سازمان مجاهدین خلق
تا پیش برقراری هژمونی زنان در سازمان مجاهدین خلق ایران، بالاترین نهاد تصمیمگیرنده در سازمان مجاهدین «دفتر سیاسی» بشمار میرفت که مسئول اول آن آقای مسعود رجوی بود. اساسیترین تغییر این بود، که مسعود رجوی بر اساس نگرشی که از منظر مجاهدین ضد استثمار جنسي و ضرورت مبارزه در آن مرحله محسوب میشد،«برای اولین بار در تاریخ جنبشهای مقاومت» از رهبری سازمان محوری مقاومت کناره گیری کرد و هدایت آنرا به یکی از اعضای زن سازمان مجاهدین یعنی، مریم رجوی واگذار کرد. بدنبال آن با معرفی شورای رهبری مجاهدین که تماماً متشکل از زنان بود، دفتر سیاسی نیز ملغی اعلام شد و ارگان «شورای رهبری» مسئولیت هدایت جنبش را در تمامی سطوح فرماندهی سیاسی_ نظامی و تشکیلاتی به عهده گرفت.
تا سال ۱۳۹۳ هدایت و رهبری جنبش به عهده شورای رهبری مجاهدین بود. اما پس از حملات متعدد نیروهای عراقی به قرارگاه اشرف که مقر اصلی سازمان مجاهدین خلق بود، و بخصوص حمله ۱۹ فروردین در سال ۱۳۹۰ و پس از اینکه زنان مجاهد در صف مقدم نبرد صلاحیتهای بیسابقهای از خود نشان دادند خانم مریم رجوی طی پیامی در تاریخ ۲۶ مهر ۱۳۹۳ به مسئول اول وقت مجاهدین خانم زهره اخیانی خواهان تشکیل شورای مرکزی متشکل از هزار زن مجاهد بجای شوریا رهبری شد:
پیام خانم مریم رجوی به مسئول اول مجاهدین خانم زهره اخیانی:
«بیاد دارید که پس از حملة ۱۹ فروردین به اشرف، به داستان هزار زن قهرمان در اشرف اشاره کردم و به آزمایشهای شگفتی که آنها دریک دهه از سرگذراندند. گفتم که:
«ثابت شد که این زنان، نیروی پیشتاز و نیروی تغییر، جواهراتِ بیهمتا و گنجینة فناناپذیر کارزار صدسالة ملت ایران برای آزادی و تضمین پیروزی هستند. بهخصوص صحبت در بارة خواهران شهیدمان و همه این هزار زن قهرمان در اشرف را میگذارم برای بعد. چون واقعاً بحث جداگانهای است و در یک دهة گذشته، آزمایشهای شگفتی را از سرگذراندند…
این موضوع، نتایج خاص خود را دارد که به نظر من تمامی ساختار مجاهدین و ارتش آزادی را درمینوردد… در قدم بعد در زمان انتخاب خودت به عنوان مسئول اول در شهریور ۱۳۹۰، قول دادید که تا دورة ۲ ساله بعدی یعنی تا شهریور ۱۳۹۲ شورای مرکزی مرکب از هزار زن قهرمان را که تداعی کننده «هزار اشرف» است، یک به یک با رأی صلاحیت و به اتفاق آرا انتخاب و اعلام کنید. بهنظر من، قبل از هر چیز، این نیاز ضروری و حیاتی پیشرفت جنبش انقلابی و سرنگونی در داخل ایران است…
حالا امروز من میخواهم دوباره قولی را که در سال ۹۰ با انتخاب مسئول اول جدید دربارهٔ برپا کردن شورای مرکزی، همان هزار زن قهرمان به موازات هزار اشرف را داده بودید از یاد نبرید و شروع به اجرا و انجام آن بکنید. کارتان البته باید دقیق و عمیق باشد و شتابی در کار نیست.دلم میخواست این کار را میتوانستید در آغاز پنجاهمین سال تأسیس سازمان انجام بدهید اما تا پنجاهمین سالگرد در شهریور ۹۴ هم، دیر نیست…»[۱]
پس از این بود که در ساختار تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق تحولی دیگر ایجاد شد و شورای رهبری که تا این نقطه صلاحیتهای خود را در همه زمینههای نبرد بارز کرده بود به شورای مرکزی مجاهدین با عضویت هزار زن مجاهد تبدیل شده و گسترش یافت.
هژمونی زنان در همه سطوح
هم اکنون بیش از ۵۲ درصد از اعضای شورای ملی مقاومت ایران، پارلمان در تبعید مقاومت، که بیش از ۵۰۰ عضو دارد را، زنان تشکیل میدهند. همچنین شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران که تماماً متشکل از زنان مجاهد است، یک هژمونی یکدست و گسترده را در سازمان مجاهدین خلق ایران اعمال میکنند.
این دستآورد فقط به زمینههای دیپلماسی و تشکیلاتی محدود نشدهاست، بلکه در اهرم سرنگون کننده یعنی ارتش آزادیبخش ملی ایران نیز، فرماندهی ارشد و سایر سلسله مراتب کلیدی با زنان است.
تئوری مریم رجوی
بخشهای از تئوری مریم رجوی در رابطه با هژمونی زنان از زبان خود او چنین است:
«ما از یک رهبری صحبت میکنیم که محصول عنصر شکوفا شدة انسانی است و خودش نیز بر روابط انسانی متمرکز است. این شورش بزرگی است علیه مردسالاری و فرهنگ عقبماندهای که باید نفی شود. به همین دلیل وقتی در جنبش مقاومت، زنان مواضع رهبریکننده را برعهده گرفتند، این تغییر برای ما فقط یک جابه جایی مدیریتی نبود، بلکه فراتر از آن هدف، نفی سازوکار مبتنی بر تبعیض جنسی بود. چنین نبود که مردان پستهایشان را ترک کنند تا زنان در همان پستها جایگزین شوند و همان مناسبات را با همان شیوهها اداره کنند. چنین نبود که زنان پا در جای پای مردان بگذارند یا در کلوپ مردان پذیرفته شوند. خیر، اصل موضوع این بوده و هست که روابط کهنه مبتنی بر بینش مردسالاری کنار زده شود و جای خود را به روابط انسانی بدهد. حضور زنان در رهبری، مردان را حذف نکرد و سبب انفعال یا افت آنها نشد. به عکس، آنها را از بندهای فرهنگ مردسالار که بر ذهنها، ارادهها و عاطفههایشان پیچیده شده بود، رها کرد. آنها تجربههای خود را به زنان منتقل کردند و از آنان که افقهای تازهای را گشوده بودند، بسیاری چیزها را آموختند. پس ما به رهبری زنان اینگونه نگاه میکنیم: یک آرمان پیشرو انسانی. مجاهدین به این کشف مهم رسیدند که اگر بخواهند در مقابل استبداد مذهبی بایستند، باید با تمامی آثار ایدئولوژیک و فرهنگی بنیادگرایی مبارزه کنند. در یک کلام، ما دیدیم که زدودن اندیشة جنسیتگرایی انرژی عظیمی از درون این مقاومت آزاد میکند و دینامیسم شگفتی برای جهش به جلو فراهم میکند که سرچشمة تواناییهاست. این دگرگونی، اشاره میکنم: اولین تغییر، حضور فعال زنان در رهبری جنبش مقاومت و مواضع تصمیمگیری در سطوح مختلف بود. پروسة طولانی مبارزات زنان، زمینهساز این تحول بود. اما نقطة عزیمت آن ضرورت سرنگونی ملایان بود. جان باختن هزاران زن مجاهد خلق در مبارزه با این رژیم در دهة ۱۳۶۰ گواهی داد که همین زنان شایسته رهبری هستند و بدون نقش آنها، جنبش مقاومت راه به جلو باز نخواهد کرد».[۲]
دیدگاه دیگران
فرانسوا اریتیه مردم شناس و نویسنده برجسته فرانسوی و جانشین کلود لوی-استروس در کالج فرانسه فرانسه در رابطه با تئوری مریم رجوی در پیامی بهمناسبت روز جهانی زن در سال ۲۰۱۶ میگوید[۳]
«این مشروع است که زنان جایگاه و ارزش همسان با مردان داشته باشند. اما ما نمیتوانیم بدون نبرد به این نقطه برسیم... و در همین رابطه است که من شخصاً از کاری که توسط خانم مریم رجوی انجام شده تکان خوردهام چون من از کیفیت مبارزه و خلوص او در تلاشهایش برای جدایی دین از دولت آگاهم، همچنین از تلاشهایش برای زنان... او تصمیم گرفت که به زنان در زمینه استفاده از قدرت مسئولیت بدهد هر چند که آنها بهطور سنتی نقشهای کمتری به نسبت مردان برعهده داشتند. او تصمیم گرفت که موج را برگرداند.»
فرانسوا اریتیه همچنین در پیشگفتاری بر کتاب «زنان علیه بنیادگرایی» در رابطه با تجربه اندوخته در مقاومت ایران در مورد نقش رهبری کننده زنان نوشته است:
«باید گفت که در این کار یک تجربه انسانی شگفت انگیز وجود دارد که ما فقط میتوانیم به آن بنگریم، ستایشش کنیم و از آن حمایت کنیم، حتی باید از آن الهام بگیریم چرا که ظاهر دموکراتیک ولاییک (نظامهای حاضر)، سنگ بنای اساسی قدرت سیاسی تاکنون را، یعنی موضوع تسلط بر روی جسم زنان و پنهان کردن تواناییهای آنها و حذف آنها بهدلیل اصل رقابت برای قدرت را، پنهان کرده و پوشانده است»[۴].
تفاوت فمینیسم و هژمونی زنان
تعریف فمینیسم:
فمینیسم مجموعهای از واکنشها و ایدئولوژیها برای ایجاد کردن بسترهای دفاع از حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای زنان و همچنین ایجاد فرصتهای برابر برای زنان و دختران در آموزش و پرورش، اشتغال و دیگر زمینههای زندگی است. فعالین حقوق زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسانها عاملی تعیینکننده است که جایگاه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی افراد بر اساس آن شکل میگیرد.[۵]
اما در دیدگاه مجاهدین این جنسیت نیست که در زندگی انسان عامل تعیینکننده است. در واقع آنچه که تضاد دوران بشریت است ایدئولوژی حاکم بر جامعه بشریت یعنی «ایدئولوژی جنسیت» است. ایدئولوژی جنسیت نیز محصول یک پروسهی تاریخی به قدمت شکل گرفتن اولین جوامع شهری است. یعنی زمانی که با تولید افزوده بر نیاز جامعه، عنصر استثمار در جامعه شکل گرفت. تا قبل از آن انسان شکارگر به اندازه نیاز شکار میکرد و برای این منظور کل جامعه یک واحد متحد را تشکیل میدادند و زنان در این جوامع که بعضاً «جامعه مادر سالار» نیز خوانده میشوند نقش بسزایی داشتند.
در این جوامع مالکیت خصوصی وجود نداشت و مازاد تولید افراد به خودشان تعلق نمیگرفت، بلکه به همه جامعه تعلق داشت و تفاوت میزان تولید باعث تفاوت در قدرت اقتصادی افراد نمیگردید.
اما با پیشرفت ابزار تولید و به طبع آن ایجاد تولید مازاد بر مصرف و انباشت سرمایه؛ انسان این توان را پیدا کرد که مازاد تولید خود را انباشت کند و آن را با کالاهای دیگر داد و ستد بکند. از این نقطه رابطه کالایی در جوامع بشری شکل گرفت؛ بدین گونه که مردان که در جوامع شکارگر عامل تولید «شکار» بودند که فقط نیاز روزانه جامعهشان را تأمین میکرد، با گذار جوامع اولیه شکارگر به جوامع کشاورزی «فئودالی» و امکان کشت بیشتر و به دست آوردن مازاد تولید آنرا با کار سایرین «کارگر» مبادله کردند. به این معنی که مازاد تولید یک نفر با انرژی نفر مقابل که محصول آن «کار و تولید بیشتر» برای شخص اول بود معاوضه میشد.[۶]
به طبع این تحول و ایجاد انباشت سرمایه در دست مردان و شکل گرفتن رابطه کالایی، نقش محوری زنان از تولید به حاشیه رانده شد و جامعه بر اساس اندیشه مردسالار شکل گرفت. به مرور در جامعه مرد سالار زن نیز به کالایی در دست مردان تبدیل شد چون جایگاه اقتصادی_تولیدی خود را از دست داده بود.[۷]
بر اساس این تاریخچه و تأثیرات عمیق آن بر جامعه بشری است که از اواخر قرن ۱۸ مقوله جنسیت یک بحث جدی در عموم جوامع بشری بودهاست و میتوان گفت که فمینیسم، جنبشی اعتراضی بود به حذف نقش زنان از همه پهنههای اجتماعی و اولیهترین حقوق آنها.
اما خاستگاه فمینیسم که اصالت را به جنسیت در زندگی انسان میدهد، فتح جایگاه مردان است؛ آنهم در حالی که فرهنگ حاکم بر تمامی جامعه بشری فرهنگ مرد سالار است. هر چند که جنبش فمینیسم دستآوردهایی مثل شرکت زنان در انتخابات یا آزادی پوشش و ایجاد فرصتهای شغلی داشتهاست، اما همه این فرصتها کماکان در جامعه مرد سالار یا «باشگاه مردان» ایجاد شدهاست؛ بطوری که پس از گذشت دو قرن هنوز به سطح قابل توجهی از حضور زنان در سطوح رهبری جامعه بشری نرسیدهایم و تنها میتوان به تعداد انگشتان دست، به نمونههای نادری در این زمینه اشاره کرد که البته آنها نیز در جامعه مرد سالار گامهایی به سمت ترقی برداشتهاند.
اما در بحث هژمونی زنان که یک انقلاب در شیوه نگرش به انسان در مافوق فمینیسم است، اصالت به عنصر انسانی هر فرد فارغ از جنسیت آن داده میشود. یعنی یک مرد یا یک زن را بر اساس عنصر انسانی آن میسنجند و نه ویژگیهای جنسیتی آن. این البته کار ساده ای نیست چون مقوله هژمونی مردان یک امر پذیرفته شدهاست که در تار و پود جامعه تنیده شدهاست و مرد بطور ناخودآگاه زن را موضوع مالکیت خود میداند و زن نیز خود را سوژه مالکیت؛ و درست در اینجاست که استثمار انسان از انسان شروع میشود و مرد با خصلتهای مردانه شامل زور، خشونت و ویژگیهای جسمی، میزان درآمد و جایگاه اجتماعی و خصلتهای عام «مردانه» شناخته میشود و در نقطه مقابل زن نیز با ویژگیهای کالایی یعنی زیبایی، تن صدا، رنگ و نژاد و … تمیز داده شده و سوژه انتخاب مرد میشود.
در این دیدگاه که مجاهدین آنرا «ایدئولوژی یا دستگاه جنسیت» مینامند هیچ اثری از ارزشهای اصیل انسانی مشاهده نمیشود و چه زن و چه مرد سوژه استثمار انسان از انسان هستند و بخش قابل توجهی از انرژیها و استعدادهای ژرف و بیانتهای انسانی صرف پرداختن به ویژگیهای زنانه یا مردانه میشود.
از خودبیگانگی محصول دستگاه جنسیت
اصطلاح از خودبیگانگی یا الیناسیون (به انگلیسی: Alienation) واژهای است که در لغت بهمعنای از دست دادن، یا قطع ارتباط با چیزی است. این واژه همچنین با مفهوم «جدا شدن انسان از خود حقیقی خویش» نیز شناخته میشود. اما اصطلاح از خود بیگانگی بیش ازهمه توسط هگل و بعد فویر باخ و مارکس مطرح شدهاست. اما این واژه بهطورخاص در دست نوشتههای اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ مارکس بیان شد و از این طریق شهرت یافت. در این کتاب این اصطلاح برای انسانی بهکار رفتهاست که با طبیعت انسانی خود بیگانه شدهاست.[۸] مارکس این واژه را برای توصیف کارگران مزدبگیری بهکار برد که از وضع زندگی راضی کنندهای برخوردار نیستند، چرا که فعالیت زندگی آنها «بهعنوان عامل اجتماعی مولد» خالی از هرگونه کنش یا رضایت گروهی است و هیچگونه مالکیتی بر زندگی یا محصولاتشان ندارند. بنا بر نظر برخی متفکران تحقیقات و تلاشهای مارکس در کشف برخی قوانین مهم سرمایه داری اساساً به این دلیل بودهاست که از خودبیگانگی را بشناسد.
بر اساس نظریه مارکس، نظام سرمایهداری انسان را از خودش بیگانه میکند. یعنی این عارضه محصول یک نظام اجتماعی است که سه وجه مهم آنرا به این صورت توضیح دادهاست:
- مالکیت ابزار تولید
- سازمان کار
- بت شدن کالا و روابط کالایی
مقصود او این است که مالکیت ابزار تولید به این معنی است که کاری که کارگر انجام میدهد، مازاد تولید یا سود آن به صاحب ابزار تولید تعلق میگیرد که بر اساس این رابطه کالایی طبقه سرمایه دار قویتر و در مقابل کارگر بلحاظ اقتصادی ضعیفتر میشود. چون نیروی کار (کارگر) بخشی از وجود خودش را به صورت کالا بیرون میدهد، اما این کالا در گردش نظام سرمایهداری به وسیله استثمار او تبدیل میشود. مارکس این حالت را «بت وارگی کالا» نامید. به این معنی که: کسی که مجبور است برای تأمین زندگیش نیروی کار خود را بفروشد، دیگر قادر نیست استعداد و خلاقیت خودش را بروز بدهد. این استعدادها در او هدر میرود و بنابر این انجام کار برای کارگر بهجای اینکه باعث پیشرفت انسانی او بشود، برایش اسارت آور است.
مارکس نتیجه میگیرد که از خودبیگانگی باعث تهی شدن انسان از انسانیت میشود، اما این یک نفرین ذاتی برای نوع بشر نیست و از خودبیگانگی چیزی نیست که فطری و ذاتی انسان باشد و میشود از آن رها شد.
از خود بیگانگی ناشی از جنسیت
ابتدا باید به این مهم اشاره کرد که باید بین دو مفهوم «جنسیت» و «رابطه جنسی» تفاوت قائل شد. منظور از جنسیت، تفاوت میان نوع انسان در خلقت است بدین معنی که یک نفر زن متولد شدهاست و دیگری مرد و این محصول طبیعت است و نباید آنرا با رابطه جنسی که یک پدیده غریزی است اشتباه گرفت.[۹]
همچنین وقتی صحبت از «ایدئولوژی جنسیت» میکنیم این دیدگاه و شیوه نگرش محصول تاریخ انسان و استثمار انسان از انسان است و بسیار پیچیدهتر از انواع شناخته شده استثمار مانند استثمار برده در عصر برده داری یا استثمار دهقان در عصر فئودالیسم و یا حتی استثمار کارگر توسط سرمایه دار در عصر سرمایهداری است.
-دیدیم که در روابط کالایی، اصالت با کالا و نیروی کار است و بر اساس آن، روابط انسانی شکل میگیرد. در نظرگاه فمینیسم نیز اصالت انسان به جنسیت انسان است.
حال سؤال این است که آیا جنسیت در تاریخ تکامل خود به نوعی بت وارگی تبدیل نشدهاست؟ و جنسیت چگونه انسان را از خود بیگانه میکند؟
همانطور که در سیر تاریخی مالکیت دیدیم، زن پس از گذاری تاریخی به موضوع تملک مرد مبدل شد. در جوامع امروزی به طور عام، و در جوامع شرقی بطور خاص، حق ازدواج و انتخاب همسر و یا طلاق متعلق به مرد است. مرد به عنوان محور و لنگر خانواده سنجیده میشود بطوری که زن هویت خود را از مرد میگیرد.
اما نکته ظریف در این رابطه این است که نیروی سمت و سو دهنده «مرد» نیز این تمایل دائمی است که مالک زن باشد. از این تمایل بخش اندکی از آن مربوط به غریزه است. چون غریزه جنسی ویژگی مشترک تمام موجودات زنده است که در سایر موجودات در تولید مثل و حفظ بقای نوع خلاص میشود.
اما در انسان پس از شکل گرفتن رابطه کالایی مابین انسانها، این پدیده از یک عامل غریزی فراتر رفت و تبدیل به یک شیوه نگرش و نظام استثماری شد.
حال سؤال این است که چرا مرد میخواهد مالک بشود؟
پاسخ این است که: بر اساس خصلتهای شکل گرفته در جامعه مردسالار، مرد با مالکیت احساس برتری و قدرت میکند. در رابطه اش با زن نیز این احساس حاکم است چون هر چه سلطه اش بر زن بیشتر میشود، بیشتر احساس برتری دارد. در واقع هویتش را از حس مالکیت و اعمال هژمونی جستجو میکند. در «دستگاه جنسیت» سرکوب زن و سلطه بر او به مرد شخصیت میدهد. اما در مقابل و به طبع این رابطه سلطه گرانه مرد عمیقاً به زن نیازمند میشود. یعنی در حالی که رابطه کالایی با او برقرار میکند اما عمیقاً به آن احساس نیاز میکند و در این نقطه است که واژه «از خود بیگانگی» ناشی از جنسیت مفهوم پیدا میکند. در این نوع رابطه زن به بت مرد مبدل میشود و «بت وارگی» با مفهومی جدید نمود پیدا میکند.
مردِ از خودبیگانه که دستگاه جنسیت بر او حاکم است، از شخصیت اصیل انسانی بی بهره است و نسبت به بتی که او را سمت و سو میدهد بیاراده و شکننده است و شخصیتش بر اساس این رابطه شکل میگیرد و نمود پیدا میکند. در واقع مردی که نتواند به رابطه سلطه گرانه (هژمونیک) بر زن دست پیدا کند خود را شکست خورده و تهی شده و بی انگیزه مییابد.
سایر استعدادها و روابط انسانی در این رابطه به نمودهای زودگذر و استثنایی مبدل میشود. این رابطه عامل خوشحالی یا بدحالی اوست یا عامل حقارت و غرو اوست و تمام عواطف او را مسخ و تسخیر کردهاست.
این از خود بیگانگی یک تفاوت بسیار عمیق و پیچیده در مناسبات انسانی شکل دادهاست، تفاوتی که ظاهر آن به طبیعت انسان و غریزه بر میگردد اما در باطن نوعی اسارت و بتوارگی در روابط اجتماعی انسان ایجاد میکند که همان از خود بیگانگی است.
اما آیا این از خود بیگانگی در زنان نیز نمود پیدا میکند؟
بله، از آنجا که این عملکرد محصول تاریخ انسان است در زنان نیز عمل میکند اما عملکرد آن عکس است در حالی که جوهر آن یکسان است. زن نیز شخصیت خود را در شرایطی میبیند که وابسته و تحت سلطه باشد و در نتیجه از اصل انسانیش پرت افتاده و از خودبیگانه میشود و جایی برای بارز شدن قدرت خلاقه اش باقی نمیماند.
در واقع از خود بیگانگی بخش اعظم قوای انسانی را به پای بتی که محصول رابطه ای ناشی از نظرگاه جنسیت است میریزد و به تعبیری انسان چه زن و چه مرد در این رابطه در اسارت خودشان هستند. در این دستگاه فرد چه زن و چه مرد اعتماد به نفس ندارد و اگر در ظاهر اعتماد به نفسی در مردها مشاهده شود، آن را از سلطه خودشان در دستگاه جنسیت دارند نه بر اساس کیفیتها و احساسات و عواطف حقیقی انسانی.
اریک فروم روانشناس آمریکایی قرن بیستم در رابطه با از خودبیگانگی مینویسد:
«انسان هر چه بیشتر نیروهایش را به بتها واگذار میکند، بینواتر و وابستهتر میشود آنچنان که در بازیافتن کمی از آنچه که به او تعلق داشتهاست، نیازمند بتها است. بت محدود به شکل مذهبیاش نیست همچنان که بت میتواند سیمای خداگونه داشته باشد، همانگونه ممکن است کلیسا و دولت و یا شخص هم چون بت پرستیده شوند. بتپرستی همواره پرستش چیزی است که انسان قدرتهای خلاقه اش را در آنها نهادهاست و اکنون به جای آن که در عمل خلاقه اش خویشتن را بیابد در برابرش کرنش و فروتنی میکند» پس با خودش بیگانه میشود.[۱۰]
راه برون رفت
اما راه برون رفت از «دستگاه جنسیت» برای نوع انسان انتخاب آگاهانه برای خارج شدن از این روابط و فرهنگ استثماری است. در این انتخاب که به یک دگرگونی در شیوه نگرش انسانی در هر فرد مبدل میشود، مرد متعهد میشود که دیگر زن را به عنوان کالا نبیند و برعکس به عنوان یک واحد انسانی برابر که تمامی ویژگیها و صلاحیتهای انسانی را دارا است به رسمیت بشناسد و در نقطه مقابل زنان با شورش بر علیه «سیستم مردسالار» حاکم تلاش میکنند که استعدادها و صلاحیتهای سرکوب شدهشان که محصول تحکم مردسالارانه بودهاست را استخراج کنند و دیگر خود را سوژه استثمار نبینند.
اما این تغییر رویکرد نمیتواند صرف تئوری و کار توضیحی به عمل مشخص اجتماعی تبدیل شود. به همین دلیل مجاهدین به رهبری خانم مریم رجوی که خالق دو دستگاه و قانون هژمونی زنان است؛ تصمیم گرفتند که در ساختار خود هژمونی را که تا قبل از انقلاب درونی مجاهدین در همه زمینهها مربوط به مردان بود را به زنان ذی صلاح تحویل بدهند.
این تحول عظیم البته کار ساده ای نبود نه برای زنان و نه برای مردان چون باید با یک فرهنگ شگل گرفته در تاریخ قرون که در تمام زوایای اجتماعی و ذهنی انسان تنیده شدهاست به مبارزه میپرداختند و در یک مثال ساده، عموم تخصصها از سیاسی_دیپلماتیک تا نظامی_ تشکیلاتی در مردان جنبش جمع شده بود و زنان نیز بجز تعداد محدودی که در سطوح دوم یا سوم رهبری جنبش مسولیتهایی داشتند، اساساً در سیستمهای پشتیبانی بودند.
در واقع زنان باید یادمیگرفتند که چگونه بر مردان هژمونی اعمال کنند که این دقیقاً برخلاف خصلتهای زنانه رایج در جامعه بود و مردان نیز باید میآموختند که نه تنها هژمونی زنان را بدون ذره ای شکاف بپذیرند بلکه همه مسئولیتها و تخصصها را با طیب خاطر و از سر نیاز به آنها منتقل کنند و این کار نیاز به یک جنگ مستمر با همه ارزشهای کهن حاکم و خلق ارزشهای انسانی جدیدی داشت که تا کنون نمودهای آن ناشناخته بود و در بسیاری موارد باید کشف میشد.
محصول این کنش و واکنش که امروزه در مقاومت ایران به یک آرمان رهایی بخش تبدیل شدهاست این بود که:
زنان در بالاترین سطوح رهبری از ریاست جمهوری تا فرماندهی نظامی و پیچیدهترین امور دیپلماتیک به دست آوردهای بسیار بالایی رسیدند تا جایی که به اذعان بسیاری متخصصین برجسته و فلاسفه و جامعه شناسانی که در معرض این تغییر نوظهور بودهاند، مجاهدین یک امر غیرممکن را ممکن کردهاند که شاید جامعه بشری ۵۰۰ سال دیگر به این نقطه از تکامل اجتماعی در برابری زن و مرد برسد.
و مردان نیز با پذیرش هژمونی زنان از خوی مرد سالارانه که حق مالکیت در همه زمینههای زندگی را فرا میگرفت، آزاد شدند و توانستند با پذیرش هژمونی زنان یک برابری حقیقی و خارج از دستگاه جنسیت و اصالت دادن به مردانگی و زنانگی افراد را محقق کنند. تغییری که در مردان خالق خصلتها و ارزشهای انسانی همچون بردباری، افتادگی و تواضع و فداکاری برای دیگران بود که در مقابل ارزشهای رایج جامعه مردسالار مانند کم حوصلگی، خشونت و مهاجم بودن یا تماماً به فکر منافع فردی خود بودن قرار میگرفت و اینگونه بود که در این آزمایش دراز مدت مجاهدین توانستند از مفاهیم «بت وارگی و از خود بیگانگی» رها شوند و تمام انرژیها و استعدادهای خود را متمرکز یک هدف یعنی آزادی مردمشان بکنند.
پانویس
- ↑ پیام خانم رجوی
- ↑ کتاب زنان، نیروی تغییر- مریم رجوی
- ↑ وبسایت ایران آزادی
- ↑ زنان علیه بنیادگرایی- مقدمه- فرانسوا اریتره
- ↑ تفاوت جنس و جنسیت به زبان ساده- یورونیوز
- ↑ زندگی انسان شکارگر ـ گردآورنده، در دوران پارینه سنگی
- ↑ سیمون دو بووار، فیلسوف رهایی زنان- بی بی سی
- ↑ Understanding Alienation and Social Alienation
- ↑ تفاوت جنس و جنسیت به زبان ساده- یورونیوز
- ↑ اریک فروم