کاربر:Ehsan/صفحه تمرین
بخشی از سلسله مقالههای سیاسی | |||
پایهها | |||
---|---|---|---|
موضوعها | |||
نمودها | |||
|
|||
افراد | |||
|
|||
نوشتارهای کلیدی | |||
درگاه سیاست (en) | |||
انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین به مجموعه تحولاتی گفته میشود که از سال ۱۳۶۳ در سازمان مجاهدین خلق آغاز شد. سازمان مجاهدین در یک جمعبندی به این نتیجه رسید که میزان حضور تشکیلاتی زنان در سطوح فرماندهی با نقش مؤثری که به صورت جریانوار پس از انقلاب ضدسلطنتی ایفا کردهاند، متناسب نیست.
مجاهدین معتقد بودند با توجه به اینکه خصلت اصلی رژیم خمینی «زن ستیزی» است، آنها باید درست در نقطهٔ مقابل به صورتی عمیق به این مسأله اهتمام ورزند.
در همین راستا بود که که مریم عضدانلو به عنوان یکی از زنان برجستهٔ این سازمان پس از اشرف رجوی که با شهادتش تبدیل به الگویی در میان نسلی از زنان مجاهد شده بود، به عنوان همردیف مسئول اول مجاهدین که تا آن زمان مسعود رجوی بود، انتخاب شد.
مریم رجوی پس از این واقعه به درخواست خود و با موافقت همسرش مهدی ابریشمچی از وی جدا شد. طلاق وی نه یک طلاق معمول، بلکه ناظر بر این امر بود که او نقش خود در زندگی خانوادگی را مغایر با ادامه مبارزهای میدید که تمامی انرژیها و توان او را میطلبید.
دراستمرار همین روند بود که مریم رجوی به رغم اتهاماتی که میدانست با آن مواجه خواهد شد، از مسعود رجوی تقاضای ازدواج نمود. مسعود رجوی در آنزمان بخاطر نقش بدون جایگزینش در سازمان مجاهدین خلق از جمله در مبارزات زمان شاه و سپس مبارزات سیاسی پس از انقلاب، به یک رهبر کاریزماتیک و نمادی از آرمانهای مجاهدین تبدیل شده بود. دفتر سیاسی سازمان مجاهدین این ازدواج را لازمهٔ شکلگیری ترکیب نوین رهبری در سازمان مجاهدین خلق دانست.
همچنین به باور مجاهدین خلق این حرکت سنت شکنانه در عین حال برای تمامی زنان و مردان مجاهدین این پیام را داشت که برای غلبه بر شرایط دشوار مرحله و تحقق پیروزی، به جای هر گونه تعلق خاطر دیگری باید آرمان خود و راهبریاش را در کانون عواطف خود قرار دهند. این امر به ویژه برای زنانی که به هر میزان، خود را در چارچوب زندگی خانوادگی محدود میدیدند، یک خرق عادت رو جلو، و رهاییبخش در جهت کسب هویت مستقل مبارزاتی به شمار میرفت. حرکتی که شورش و سنتشکنی علیه جنستگرایی و مردسالاری را عینیت میبخشید. چهارسال بعد بنا به ضرورت مبارزه و شرایط پیش رو، مجاهدین خلق در یک حرکت جمعی و به صورت داوطلبانه به طور کامل زندگی خانوادگی را کنار گذاشتند.
این روند و حلقات تکمیلی آن در طی سالیان به انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین شهرت دارد. انقلاب ایدئولوژیک که مجاهدین آنرا لازمهٔ تداوم بقاء و پیروزی و منشاء اثر تمامی توانمندیهای خود میدانند، اگر چه به گواهی ناظرین به نظر برای تمامیت این سازمان دستاوردهای بزرگی داشته، اما برای شخص مسعود رجوی جز سیل سهمگینی از اتهامات و ناسزاهایی که هنوز هم ادامه دارد، در پی نداشتهاست.
مواضع رسمی مجاهدین در مورد انقلاب ایدئولوژیک ۱۳۶۴
انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان مجاهدین خلق ایران در اواخر سال ۱۳۶۳ با انتخاب مریم رجوی به عنوان همردیف مسئول اول سازمان مجاهدین خلق آغاز شد.
انتخاب یک زن به عنوان همردیف مسئول اول این سازمان نتیجه جمعبندی نقش تعیین کننده زنان طی شش سال (۵۷–۶۳) دررویارویی فشردهٔ سیاسی، اجتماعی و نظامی مجاهدین با رژیم ایران بود. زنانی که نه به صورت تکنمود یا حتی چند ده و چند صد نفر، بلکه به صورت جریانی انکارناپذیر به صفوف مجاهدین پیوسته و نقشی فعال، گسترده و تعیین کننده را با بالاترین تعداد شهیدان زن در تاریخ مبارزات ایران ایفا کرده بودند.
در این باره نشریه مجاهد شماره ۲۳۵ به نقل از بیانیه مرکزیت مجاهدین خلق مینویسد:
«بحث بر سر یک جریان مستمر، متشکل، گسترده، آیندهدار و بسیار مؤثر اجتماعی و تاریخی از انبوه زنان مجاهدی است که چه در دوران مبارزات افشاگرانهٔ سیاسی علیه ارتجاع خمینی و چه در دوران مقاومت انقلابی مسلحانه، دوشادوش مردان، مشعل رهایی خلق در زنجیرشان را به دست گرفته و هزار هزار به میدان شتافتهاند… درصد عظیم خواهران اسیر ما که دهها هزار تن را بالغ میشوند و درصد چشمگیر زنان مجاهد در کل آمار فهرستبرداری شدهٔ شهدا به خوبی گواه این حقیقت است. اگرچه باید تأکید نمود که با توجه به محدودیتهای فوقالعادهٔ اجتماعی و فرهنگی و خانوادگی که آنان را احاطه کرده است وبا توجه به محدودیتها و اجبارات ضدبشری که رژیم خمینی به طور مضاعف بر آن افزوده است، درصد مشارکت کیفی آنان در کل کمیت شهدا را حقا باید به نسبت آنچه در فهرست شهدا آمده است، مضاعف محسوب نمود. زیرا در یک مقایسهٔ عمومی و کلی، اشتراک عمل زنان در امر انقلاب از بسیاری جهات ملازم با تحمل فشارها و شکنجهها و شدائد مضاعفی نسبت به مردان بوده و میباشد.»[۱]
این جریان انکار ناپذیر و پر عمق و دامنه از حضور زنان مجاهد خلق به طور طبیعی الگوها و نمادهای برجستهای را در سازمان مجاهدین خلق عرضه کرده بود. بارزترین آنها اشرف رجوی بود که مجاهدین او را «اشرف هزاران شهید این سازمان» در نبرد با دیکتاتوری دینی مینامیدند.
اشرف رجوی با سابقه مبارزاتی روشن و تحمل شکنجههای بسیار در زندانهای شاه، در حالی که در اثر شکنجه شنوایی یک گوش خود را از دست داده و آسیبهای جسمی بسیاری در اثر سوختگی و شلاق و ضرب و شتم بر تن داشت، در شمار آخرین دستهٔ زندانیان سیاسی رژیم سلطنتی در ۳۰ دی ۱۳۵۷ آزاد شد.
وی پس از انقلاب ضدسلطنتی با مسعود رجوی ازدواج کرد. او در دوران مقاومت مسلحانه، به خواست خود و به رغم خطراتی که وی را تهدید میکرد، در تهران باقی ماند تا همسر او مسعود رجوی قادر باشد، برای تشکیل آلترناتیو در جریان عملیات پرواز بزرگ به فرانسه منتقل شود. پس از آن که در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ اشرف رجوی و موسی خیابانی به همراه یارانشان جان باختند، مجاهدین از اشرف به عنوان «سمبل زن انقلابی مجاهد خلق» یاد کردند.
اشرف در یکی آخرین نامه هایش قبل از شهادت به مسعود رجوی نوشته بود:
«میدانی بعضی وقتها فکر می کنم که چه خوب است من وبچه هم مثل خیلی از خواهران وفرزندان آنها شهید شویم، احساس می کنم در آن صورت رابطهٔ خیلی عمیق تری بین تو ومردم ایجاد می شود وچه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای بر پائی انقلاب کشیده شده بسیار عمیق تر لمس کنی. میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی خیلی ساده تر شده، گویا عین زندگی است، نمیدانی خود من با وجود همهٔ مسائلی که دیده ام در برابر عظمت فداکاری نسل حاضر دچار شگفتی شده ام. همین چند روز پیش خواهر ۱۳ساله ای شهید شده بود وچقدر قهرمانانه واقعاًچه چیزی او را به این همه فداکاری واداشته؟ فکر می کنم مهم این نیست که او چقدر به علتی که باید برای آن شهید شود واقف است … مهم این است که چگونه در این وانفسای زندگی که جهاندیده ها در راه رسیدن به نیک بختی دچار ضلالت اند، نور هدایت را دیده وواقعاًباید به تربیت کنندگان این نسل تبریک وتهنیت گفت وبرای همین هاست که می گویم انشاءالله سرحال وسالم باشی تا تبوانی به وظیفهٔ سنگینی که بر عهده ات گذاشته شده عمل کنی. دلم می خواهد وصیت نامهٔ جداگانه ای برای تو بنویسم»
او همچنین در دستنوشته خود مسعود رجوی را چنین دعا میکند:
«خدایا امانت مرا بپذیر و تو بهترین امینهائی. خدایا کمکش کن که سرفراز و پیروز از امتحانی که در پیش دارد بیرون بیاید. خدایا کمکش کن که خلقی را از شکنجه واعدام واسارت و بردگی نجات بخشد. خدایا کمکش کن که کشتی طوفان زدهٔ ایران را به ساحل نجات برساند. خدایا کمکش کن که انقلاب نوین ایران را باخونریزی کمتر و ره آورد بیشتر به بربنشاند .. خدایا او را بیامرز. از بدی هایش درگذر و نیکی هایش را فراوان نما»
به این ترتیب، اشرف رجوی به عنوان سمبل یک زن انقلابی در میان مجاهدین و محصول جریانی از زنان مبارز به ثبت رسید. پس از آن بود که مجاهدین باجمعبندی نقش زنان و سمبل آنها اشرف رجوی، به این نتیجه رسیدند که ارتقای زنان به سطح رهبری این سازمان یک ضروت تشکیلاتی و ایدئولوژیک است. به نحوی که گسترش فعالیتهای زنان و طبعا فعالیتهای کل سازمان جز با ارتقای کمی زنان در سلسله مراتب تشکیلاتی میسر نیست. از سویی این مهم تنها با حضور زن در بالاترین نقطه یعنی در رهبری این سازمان عملی میشود.
در پاسخ به این ضرورت بود که مریم عضدانلو به عنوان الگوی برجسته و شناخته شدهٔ دیگری پس از اشرف رجوی به عنوان همردیف مسئول اول مجاهدین که در آن زمان مسعود رجوی بود، انتخاب گردید.
در اینباره مسعود رجوی در اطلاعیه اعلام همردیفی مریم عضدانلو مینویسد:
«اکنون خوشبختانه سازمان مجاهدین خلق ایران جایگاه عقیدتی و تشکیلاتی و اجتماعی اشرف را به بهترین وجه با معرفی خواهر مجاهدم مریم عضدانلو پر می کند. باشد که بویژه در رابطه با مسئله رهائی و تساوی ماهوی زن و مرد سرچشمة برکات و پیشرفت های عقیدتی و تشکیلاتی و اجتماعی بیشتر گردد. بنابر این از فاطمه امینی تا اشرف ربیعی و از اشرف ربیعی تا مریم عضدانلو ما با سمبلها و الگوهای ایدئولوژیکی و تشکیلاتی و اجتماعی شجرة طیبه و نسل به خون شسته ای مواجهیم که در مبارزة انقلابی تمام عیار با دیکتاتوریهای شاه و خمینی تولد تاریخی جدیدی از زن انقلابی مسلمان و ایرانی را در مسیر رهائی خلق و میهنش بشارت داده و به ثبوت رسانده اند. زنی که در عین حال هم تلقی قرون وسطائی و ارباب و رعیتی رژیم خمینی از «زن» را در هم شکسته و در مسیر رهایی خویشتن به افقهای نوین انقلابی و متعالی دست یافته است. زنی که محققاً مهمترین مرزبندی تاریخی و اجتماعی و سیاسی برای او مرز میان ستمگر و ستمزده و مرز میان استثمار کننده و استثمار شونده است و لذا آنگونه «زن گرائی» و دفاع از حقوق زنان را -که تلاش دارد تقسیم بندی جنسی میان زن و مرد تحت ستم را در بحبوحة نبرد انقلاب با ارتجاع، مسئله عمده و اصلی وانمود کند- از اساس انحرافی می داند… انتخاب ایدئولوژیکی وانقلابی خواهر مجاهد مریم عضدانلو همردیف مسئول سازمان را به همة شما و بویژه به عموم خواهران مجاهد در هر کجا که هستند تهنیت و تبریک می گویم و گرامی داشتن او و رهنمود ها و دستوراتش را به همگی شما سفارش می کنم. برای خود او نیز دعا میکنم تا هرچه بهتر از عهدة مسئولیتهای سنگین عقیدتی و تشکیلاتی و سیاسی و اجتماعیش بخصوص در راستای مسائل مربوط به زنان برآید. همچنین وظیفة خود می دانم بطور خاص به همسرش برادر مجاهد مهدی ابریشمچی نیز تبریک گفته و برای هر دوی آنها در مسیر خدا وخلق آرزوی رستگاری کنم».[۲]
به این ترتیب، مجاهدین خلق و دفتر سیاسی آن بر اساس تصمیمی که آنرا لازمهٔ حرکت و ارتقاء ایدئولوژی خود میدانستند، مریم عضدانلو را به عنوان همردیف رهبری سازمانشان معرفی نمودند، اما این واقعه خود سرآغاز تحولات پرشتاب و انقلابی دیگری در تشکیلات و ایدئولوژی مجاهدین گردید. تحولاتی که از رهایی زنان در نبردی فراگیر و همه جانبه با یک رژیم زن ستیز و قرون وسطایی آغاز شد و به روشن ساختن و تشکیل ترکیب جدید رهبری در سازمان مجاهدین راه برد و در تمامیت خود «انقلاب ایدئورژیک درونی» نام گرفت. دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران در اطلاعیهیی به تاریخ ۱۹ اسفند۱۳۶۳ انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را اعلام و رئوس اهداف یا مضمون و محتوای آن را در عبارتی فشرده در ابتدای این اطلاعیه، به صورت زیر «برجسته» و «تعریف» کرده است :
«معرفی رهبری نوین سازمان و انقلاب دمکراتیک نوین خلق قهرمان ایران
رهائی و اعاده حقوق زن-شرط ضروری رهائی مرد- نقطه عزیمت یک جهش عظیم ایدئولوژیکی در درون مجاهدین
این انقلاب ایدئولوژیک ظرفیت و توان انقلابی مجاهدین را صد چندان نموده و صفوف پولادین ما را هر چه پاکیزه تر و یگانه تر می سازد…
تصمیم فرخنده انقلابی وتوحیدی برای ازدواج خواهر مجاهد مریم عضدانلو با برادر مجاهد مسعود رجوی»
هم چنان که در اولین تیتر برجستهی این اطلاعیه مشخص میشود صورت مسأله اصلی، امر رهبری است. به باور مجاهدین خلق، مهمترین عامل ناکامی و شکست جنبشها و مبارزات رهاییبخش گذشته، از جمله انقلاب ضدسلطنتی، ناشایستگی، انحراف و یا مشخص نبودن رهبری واقعی جنبش بود. آنچنانکه «در جریان انقلاب ضدسلطنتی، خطیرترین مسئلهٔ انقلاب، یعنی مسئلهٔ رهبری ذیصلاح، در بحبوحهٔ دجالگریها و عوامفریبیهای مذهبی لاینحل و بیپاسخ مانده بود»
همچنین باید اشاره کرد که این سازمان ده سال پیش از آن در درون صفوف خود نیز با ضربهٔ اپورتونیستی مواجه شده بود. ضربهای که محصول روشن نبودن قاطعانهٔ جایگاه سخنگو و رهبری جنبش بود و طی آن افرادی، در خلاء حضور مسعود رجوی که در زندان به سر میبرد، ایدئولوژی مجاهدین را تغییر داده و با به دست گرفتن شاخههایی از این سازمان موجب متلاشی شدن آن به نفع شاه و آخوندهای ارتجاعی شدند. امری که در افتادن هژمونی و رهبری انقلاب ضدسلطنتی به دست خمینی تأثیر تعیین کننده داشت و سرنوشت انقلاب را تغییر داد.
اطلاعیه سازمان مجاهدین در ۱۹اسفند ۱۳۶۳، پس از تیترهای اصلی، در فرازهای مختلفی در متن خود به توضیح بیشتر پیرامون این انقلاب پرداخته و دربارهٔ امر رهبری آرمانی سازمان مجاهدین خلق ایران، تاریخچه نقش آفرینی بیبدیل مسعود رجوی را طی دو دهه به طور فشرده تشریح میکند و از جمله مینویسد:
«۲۰ سال از حیات خونین و پرافتخار شجرهٔ طیبهٔ مجاهدین میگذرد… این سازمان با ارتش عظیم شهیدان و اسیران و رزمندگانش، با همهٔ افتخارات تاریخی که تحت نظام های سرکوبگر شاه و خمینی احراز کرده و با همهٔ استعدادت و امکانات رشد یابنده و بالندهای که بطور تاریخی در دل نهفته دارد؛ براستی یک گنجینهٔ عظیم و سراسرآتش و خون و فولاد است. گنجینه ای که معتبرترین سرمایه صلح و آزادی پایدار در میهن اسیر ما بوده و شاخهٔ زیتون، سندان، داس و ستارهٔ پیشرفت پیروزی ایران فردا را ارمغان آورده است. سرمایهای که برغم بسیاری گروهها و احزاب دیگر، تا این تاریخ از تاراج ارتجاع و انحراف، از ایلغار شاه و خمینی و از یورش انشعاب و شقه شدن در امان مانده و به یمن رهبری پاکباز خود پرچم پایداری و شکست ناپذیر ی خلق قهرمان و پیروزمند ایران را بنحوی خستگی ناپذیر بر دوش می کشد. اما سازمان مجاهدین خلق ایران نزدیک به ۱۲سال پیش، در سال ۱۳۵۲، به بدنبال یک کودتای خائنانهٔ اپورتونیستی در سراشیب انهدام قرار گرفته وطی دو سال– تاسال ۱۳۵۴ –بطور کامل متلاشی شده بود. آنچنان که اگر رهبری اخص عیقدتی مسعودرجوی – چه در سال های زندان و چه پس از انقلاب ضد سلطنتی – درکار نمیبود، امروز صورت مسئلهٔ انقلاب نوین مردم ایران محققا از اساس بی پاسخ بود. میراث بنیانگذار کبیر سازمان ما نیز که قویا در معرض دست اندازی های انحرافی و ارتجاعی بود به محاق می رفت و یا دست کم برای یک دوران به فراموشی سپرده می شد. اما علیرغم همهٔ رنج و شکنج ها و اذیت و آزارفوق العادهای که از سوی دژخیمان ساواک شاه متوجه مسعود بود، وی چندین بار از اعدام محتوم، جان بدر برد و بقول سردار شهید خلق موسی خیابانی «ما شانس آوردیم و یا بهتر است بگوییم خداوند لطف خودش را شامل حال ما و شامل خلق ما کرد» و مسعود را از مرگ قطعی نجات داد و برای ما نگهداشت. موسی افزوده بود: «اما سنگین ترین مسئولیت که برادرمان مسعود بدوش کشید و فشارهای آن بمراتب از فشارها و شکنجه های ساواک بیشتر بود، مربوط می شد به سال ۵۴ به بعد یعنی بعداز ضربه ای که از طرف اپورتونیست های چپ نما به سازمان وارد شد… چنین بودکه سازمان مجاهدین خلق، ایران که خود در تمامی مسلمانان این مرز و بوم راه جهاد با دیکتاتوری شاه گشوده بود، پس از سقوط رژیم شاه سریعا به مهمترین نیروی سیاسی (کمی و کیفی) ایران معاصر تبدیل گردید. آنچنان که خمینی دجال آنرا از همان اوایل دشمن و همآورد اصلی خود ارزیابی می نمود چرا که براستی در سیمای مجاهدین چهرهٔ جانشین رژیم عقب مانده و مفلوک خود را می دید. اکنون نیز هر وجدان آگاه و منصفی این حقیقت را تائید می کند و نیز میداند که چه از نظر پایهٔ اجتماعی و چه از لحاظ تشکیلاتی و اقتدار سیاسی و چه بلحاظ سابقهٔ تاریخی و مشروعیت مبارزاتی هیچ نیروئی به پای مجاهدین نمی رسد . مجاهدین این جایگاه رفیع تاریخی را قبل از هر چیز مرهون ایدئولوژی و رهبری عقیدتی و سیاسی مسعود رجوی هستند…»
این اطلاعیه در ادامه، ترکیب نوین رهبری سازمان مرکب از مسعود و مریم را اعلام کرده و زیر عنوان: «معرفی رهبری نوین سازمان و انقلاب دمکراتیک نوین خلق قهرمان ایران» مینویسد:
«درهمین گذار خلاق و خونین از دنیای استبداد و استثمار به جهان حریت و عدل و یگانگی بود که مجاهدین در برخورد انقلابی و توحیدی با مسئلهٔ زن و تضاد زن ومرد؛ به طاق ایدئولوژیکی بالابنلدتری که مبین یک ارتقاء کیفی عقیدتی و تشکیلاتی است؛ دست یاقتند. شاخص این پیشرفت عظیم ، انتخاب و معرفی خواهر مجاهدمان مریم به عنوان همتای ایدئولوژیکی مسعود و همردیف مسئول اول سازمان است.
این امر مسألهٔ همهٔ ما – چه زن و چه مرد – یعنی مسئله تمامی جامعه استثمار زده بود. دریک کلام بار دیگر تحت رهبری ایدئولوژیکی مسعود رجوی ما مجاهدین در مواجهه با «تضاد بین زن و مرد» – که یکی ار پیچیده ترین تضادها است – گام انقلابی یکتاپرستانهٔ عظیمی به جلو برداشتیم. گامی که فی الواقع در کلیهٔ سازمان ها و احزاب انقلابی حاضر بینظیر است و بیش از پیش مبین قرار گرفتن ایدئولوژی انقلابی و توحیدی ما در صدر محور انقلاب و ترقی است. گام بلندی که به مثابه یک جهش انقلابی و ایدئولوژیک است و مسعود آنرا درپیام خود «مبین دوران نوینی از اعتلای سازمانی – ایدئولوژیک مجاهدین» توصیف کرده است، «چرا که در جریان پرفراز و نشیب، پررنج و خون، دور و دراز و بالابلند نیل به آرمان «یگانگی اجتماعی» یعنی نیل به جامعهای آزاد و عاری از ستم استثمار و طبقات؛ همهٔ انواع ستم مضاعف، منجمله ستم مضاعف تاریخی نسبت به زن نیز میباید مرحله به مرحله نفی و محو گردد.» (نقل از پیام مسعود)... بنابراین ترکیب «مسعود و مریم» از این پس، رهبری نوین سازمان مجاهدین خلق ایران را که همانا رهبری انقلاب دمکراتیک نوین مردم ایران نیز هست، مشخص میکند.
به این ترتیب مسعود رجوی با تکمیل کردن رهبریش بوسیلهٔ مریم یکی دیگر از عالیترین ارمغانهای رهبری عقیدتی و رهائیبخش خود را به مجاهدین خلق ایران و به خلق قهرمان و پیروزمند ایران ارائه داد و درعین حال قدم اساسی و بسیار دامنهداری در مسیر رهائی و اعادهٔ حقوق زن برداشت. فرماندهان و مسئولین بالاتر مجاهدین، امروز تا حدودی با ابعاد این جهش عظیم ایدئولوژیک درونی که ظرفیت و توان انقلابی مجاهدین را صدچندان نموده و صفوف پولادین ما را هر چه پاکیزهتر و یگانهتر میسازد، آشنا شدهاند. فردا در جریان سقوط محتوم رژیم ضدبشری خمینی و درجریان نوسازی و بنای ایران دمکراتیک، همگان با آثار و عوارض و ابعاد این قدم مهم تاریخی بیشتر آشنا خواهند شد.»
این اطلاعیه، سپس تحت عنوان «تضمیم فرخنده انقلابی و توحیدی برای ازدواج مریم با مسعود»، دربارهٔ این تصمیم چنین توضیح میدهد:
«لازمهٔ فعلیت یافتن و تحقق تمام عیار ترکیب نوین رهبری ما و لازمهٔ استمرار و تثبیت آن به نحوی که بتواند تمام انتظارات ایدئولوژیکی، تشکیلاتی و اجتماعی وسیاسی مطلوب را برآورده سازد، یگانگی هرچه بیشتر مریم و مسعود در رأس رهبری سازمان و انقلاب است که لاجرم زوجیت و محرمیت آنها را با یکدیگر ایجاب می کند. یک چنین یگانگی تشکیلاتی و خانوادگی البته فقط و فقط در رأس سازمان موضوعیت دارد و لذا مطلقا درهیچ نقطهٔ دیگر سلسله مراتب سازمانی قابل الگوبرداری نبوده و نیست. بدون یک چنین یگانگی در بالاترین نقطهٔ منحصر به فرد رهبری هیچ یک از طرفین بهطور کامل قادر به انجام وظایف خطیر رهبری نخواهند بود. به عبارت دیگر دوگانگی تشکیلاتی و خانوادگی بین مریم و همسری غیر از مسعود؛ دست کم در شرایط و در مقطع کنونی سازمان و انقلاب ما، در عمل به درجات زیادی به معنی صوری کردن و عاری از محتوا نمودن نقش همردیف مسئول اول سازمان است و اینهم یعنی قائل شدن یک نقش عمدتا تشریفاتی برای مریم در کنار مسعود که از یکسو فرمالیسم بورژاوئی در امر همردیفی را تداعی می کند و از سوی دیگر فعلیت یافتن ترکیب نوین رهبری ما را تاحدود زیادی ناقص و چه بسا نامیسر میسازد».
اطلاعیه، در ادامه به یاد آوری معرفی مریم عضد دانلو در یک ماه پیش به عنوان همردیف مسئول اول اشاره کرده و می افزاید:
«اما ما تا همین هفته های اخیر به این ضرورت یعنی ضرورت اجتناب ناپذیر یگانگی و زوجیت مریم ومسعود در رأس رهبری سازمان پی نبرده واصولا تناقض پیش گفته را درنیافته بودیم. درهمین رابطه مسعود در پیام ۷ بهمن ماه گذشتهٔ خود که به معرفی خواهر مجاهد مریم عضدانلو همریف مسعود اول سازمان اختصاص داشت، مسئولیت وموضع جدید مریم را در منتهای صداقت و صمیمیت به همسر پیشین او برادر مجاهد مهدی ابریشمچی عضو دفترسیاسی سازمان تهنیت وتبریک گفته بود.
سپس در هفته های اخیر، دفتر سیاسی سازمان اکیدا به ضرورت ایدئولوژیکی و تشکیلاتی ازدواج مریم ومسعود پی برد و پس از برقرارشدن ارتباط میان اعضاء این دفتر درنقاط مختلف ضرورت مزبور عمیقا مورد بررسی قرار گرفت. اما مقدم برهمه و قبل از اینکه بحث های مربوطه و به نتیجهٔ نهایی برسد؛ برادر مجاهد مهدی ابریشمچی و همسرش خواهر مجاهد مریم عضدانلو، خود بطور کاملا داوطلبانه پیشقدم شده و در جهت پیشبرد این ضرورت انقلابی و عقیدتی از یکدیگر جدا شده و در حضور شهود صیغهٔ طلاق را با توافق متقابل جاری نمودند و آن را به مسئول اول سازمان برادر مجاهد مسعود رجوی کتبا اعلام کردند. مخالفت و نصایح بازدارندهٔ مسعود که از مواضع انسانی و اخلاقی شخص خودش ناشی می شد نیز اثری در تصمیم راسخ طرفین نکرد و یکبار دیگر کتبا به او اعلام نمودند که برغم تاکیدات او، بر طلاق و جدای از یکدیگر مومن وپافشارند. یاد آوری می کنیم که این طلاق که طرفین آن با یکدیگر درمنتهای سازگاری و عقیدتی و سیاسی واخلاقی بسر می بردند نخستین طلاق درمیان هزارها هزارها ازدواجی است که طی سالیان گذشته در طیف خانوادهٔ مجاهدین صورت گرفته است طلاقی که از جهت ایدئولوژیک و اخلاقی، آیت راهنما و حجت بینه ای است درمیان تمامی قهرمانیها و حماسه ها از خود گذشتگی های مجاهدین، که بیانگر طراز نوینی از ارزش های خلق شده توسط مجاهدین می باشد. براستی حماسهٔ انگیرنده نباید نام طلاق گذاشته بلکه باید آنرا در فراسوی قهرمانی، حاکی از ازدواج با ارزشهائی بسا متعالی تر دانست و به آن مناسبت با خضوع و احترام به برادرمجاهد مهدی ابریشمچی وهمسر سابقش خواهر مجاهد مریم عضدانلو تبریک و تهنیت گفت. اما دفتر سیاسی سازمان پس از خاتمهٔ بحث هایش ضرورت اجتناب ناپذیر ازدواج با مریم را که قبل از همه مورد تائید و تصویب برادر مجاهد مهدی ابریشمچی و خواهر مجاهدمان مریم قرار گرفته بود، رسما با مسعود مطرح و به او پیشنهاد نمود».
اطلاعیه دفتر سیاسی و کمیته مرکزی مجاهدین پذیرش مختارانه این پیشنهاد از سوی مسعود رجوی را «بزرگترین و مهمترین و خطیرترین ابتلا کل دوران مبارزات و حیات سیاسی مسعود وتمامی تاریخچهٔ رهبری وی او (مسعود) بر سازمان مجاهدین» دانسته و اضافه می کند:
«اگر مسعود را یارای پذیرش مختارانهٔ آن نبود و دربرابر انواع و اقسام شدائد ناشی از آن یارای مقاومت وعزم و جزم نمی داشت؛ شایستهٔ مقام و مرتبت رهبری نمی گردید. همچنانکه اگر مریم نیز از بوتهٔ این آزمایش خطیر و تاریخی سرفراز و پیروزمند بیرون نمی آمد، مرتبت رهبریش مخدوش می نمود. ابتلاء و آزمایش خطیر ی که توفیق درآن، سرچشمهٔ فیوضات و برکات فراوان برای سازمان و برای انقلاب ما خواهد بود. به هرحال مسعود با اشراف کامل بر مشقات راهش، با استقبال از همهٔ شدائد وبا مسئولیت پذیری کامل، برای این ازدواج مختارانه تصمیم گرفت. تصمیم برای ازدواج بس مبارک و میمون درجادهٔ انقلاب و یکتاپرستی ودرمسیر خدا و خلق که طبعا پس از طی مراحل شرعی با مراعات آداب و سنن اسلام انقلابی محقق می شود».
پس از این ازدواج بود که سیل سهمگین و بیملاحظهای از اتهامات به ویژه از سوی عوامل رژیم و همچنین اغلب احزاب و جریانات مخالف مجاهدین در خارج از ایران به سمت مجاهدین و مسعود و مریم رجوی روانه شد که در صدر آن اتهامات اخلاقی بود. در اطلاعیه شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران به تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۶۴ در این رابطه آمده است.
«هرکس که انصاف و شرف داشته باشد و از سیل اکاذیب دیوانهوار و یورشهای سیاسی که از سوی جبههٔ نامتحد ارتجاع و ضدانقلاب و متحدان عینی رژیم خمینی علیه مسعود و مریم صورت گرفت، مطلع باشد به روشنی میداند که آنهم بر سر چنین مسئلهای درگذشتن از همهٔ عناوین سیاسی و تشکیلاتی و همهٔ افتخارات دنیوی به مراتب برای آنها سادهتر بوده است. همچنین باید متذکر شویم که اگر مریم در پی موضع و نام و دربند فردیت و تعین شخصی خود میبود، از آنجا که قبل از تصمیم به ازدواج با مسعود، بعنوان همردیف مسئول اول سازمان ما انتخاب و معرفی شده بود؛ همان بهتر که با نپذیرفتن این ازدواج به معاندان بهانه و دستاویز نمیداد و دهانهای ناپاک و آلوده را علیه خود به تهمت و افترا و نیز به فرافکنی درون خودشان باز نمینمود. تا آنجا که مرتبت رهبریش را نیز انکار نموده و تنها امتیاز او را همسری مسعود تلقی کنند!»
در برابر شدت حملات هیستریک و اتهامات خصمانه و ناجوانمردانه با مضمون جنسیتی و قدرت پرستانه و کیش شخصیت علیه انقلاب درونی و رهبری نوین سازمان مجاهدین، شورای مرکزی این سازمان، از قضا این انقلاب و توان عبور از آن را نشانه تراز نوینی از طهارت و دموکراتیسم و اعتلای آگاهیهای انقلابی و تشکیلاتی و مبارزاتی اعضا و مناسبات درونی این سازمان دانسته و در بیانیه خود چنین استدلال می کند:
«بیگمان اگر در مسعود و مریم غل وغشی میبود و اگر روابط درونی سازمان مجاهدین آکنده از دمکراتیسم انقلابی و توحیدی نبود هرگز شهامت و جسارت عبور از این کورهٔ گدازان را نمییافتیم. چرا که در عبور از این کوره، همهٔ زخمهای کهن ایدئولوژیک و سیاسی و تشکیلاتی سر باز میکرد. یعنی اگر تضاد و شکاف و ناخالصی و ناهمگونی درصفوف ما وجود میداشت، یا باید ذوب و تطهیر میشد و یا باید بیشتر پخته و بارز میگردید و از پیکر تشکیلاتی جدا و تصفیه میشد… جوهر کلیهٔ آزمایشات این دو، نفی تام و تمام فردیت آنها و تطهیرشان از آلایشهای طبقاتی و شرکآمیز بوده است تا با «فدا» ی کامل «خود» به خلق محروم و در زنجیر ایران و زحمتکشان آن گردند. در غیراین صورت نه مسعود و نه مریم بـُت وجود خویشتن را با استقبال از همهٔ طعن و گزندها و تاخت و تاز و تیغکشی بیسابقهٔ مدعیان، به تمام و کمال درهم نمیشکستند و ترجیح میدادند با وجیهالملگی کاذب هرگز در معرض یک چنین ابتلاء خطیری واقع نشوند.»
سازمان مجاهدین در آن زمان اعلام نمود که این انقلاب، در تمامیت خود آزمایش رهبری مسعود رجوی نیز بوده است. به این معنی که اگر او، حفظ پرستیژ سیاسی و تشکیلاتی خود را در هراس از اتهامات قابل پیشبینی، بر این ضرورت مبارزاتی ترجیح میداد، شایستگی چنین مسئولیتی را نداشت. بیانیه شورای مرکزی مجاهدین در این رابطه میگوید:
«راستی گناه رجوی چه بوده و چیست؟ گنهش اینکه ندارد گنهی!
... حقیقت اینست که موضوع ازدواج مریم و مسعود بهانهای بود که همهٔ آنهائی را که از قدیم و جدید با مجاهدین خرده حساب داشتند به طمع تصفیهٔ نهائی برانگیخت. آنچنانکه دست و زبان خود را علیه مجاهدین و انقلاب نوین آنقدر باز و دراز کردند که با دستهای پلید خمینی چفت و قلاب شد… گناه اصلی رجوی نیز ازدواج با مریم نیست. بخصوص وقتی که از سوی فاسدترین محافل و بیبند و بارترین افراد، مورد ایراد واقع میشود. اگر رجوی در پی زندگانی شخصی و خصوصی میبود، چرا به رسم رایج بازار سیاست، مخفیکاری وظاهرسازی نکند؟ دیگر چه نیازی به اطلاع عموم و اعلامیه است؟ گناه اصلی رجوی که پروندهٔ بسیار سنگین «منافق»! بودن و «تروریسم»! و «اعمال هژمونی»! و «وابستگی»! و «دیکتاتوری»! دارد که گناه هر مجاهد خلق نیز هست در یک کلام «مقاومت و انقلاب» است.»
از دیدگاه مجاهدین به رغم همهٔ اتهامات آنچه واقع شده بود، شورش مریم عضدانلو بر تمامی سنتهای طبقاتی و فرهنگی و استثماری و وابستگیهای پیشین در مسیر مبارزه بود.
به اعتقاد مجاهدین او در این مسیر بود که دریافت برای محقق ساختن و فعلیت بخشیدن نقش رهبری که خلاء جنبش مبارزه به شمار میرفت، باید علاوه بر نفی گذشته یعنی طلاق از زندگی پیشین، در جهت اثبات، به رغم همهٔ اتهاماتی که می دانست متحمل خواهد شد، مسعود رجوی را به عنوان رهبر تاریخی مجاهدین درست جایگزین همان نقطهای سازد که هر فرد همسر خود را به مثابه کانون توجه و تعلق خاطر در آن نقطه قرار میدهد و به این ترتیب این ارزش، یعنی یکدستی و یکانگی با رهبری جنبش و پرهیز از هر تعلق خاطر غیرمبارزاتی را ترویج کند.
به این ترتیب این ازدواج از سویی یک شوک به تمامی تعلقات و وابستگیهای غیرمبارزاتی در تمامی جنبش مجاهدین به شمار میرفت و از سوی دیگر آغاز مبارزهای تمام عیار با رویکرد و اندیشه مردسالارانه است که هیچ حقی در این زمینه برای زن را به رسمیت نمی شناسد و هر حرکت و شورشگرانه و حتی هر اندیشه یی در این زمینه از طرف زن را بالاترین گناه و ناحق تلقی میکند. چرا که زن را ملکیت کامل مردی که نه همسر بکله خدای اوست می پندازد.
مریم رجوی در سخنرانی خود در مراسم ازدواج با مسعود رجوی خطاب به انبوه واکنشها و اتهاماتی که پس از این واقعه از طرف برخی جریانها رخ داده است میگوید:
«آیا فکر میکنید در منطق آنها طلاق چیز عجیب و غریبی است یا ازدواج شرعی و غیرشرعی چیزی شگفتانگیز است؟ فکر نمیکنم. برخی از آنها میگویند که حتی مبارزه میکنند برای این که زن حق طلاق داشته باشد. خوب حالا که خودشان هم یک چنین ادعایی ندارند پس چرا این قدر از این قضیه گزیده شدهاند؟ مگر چه چیز غیراخلاقی و غیر شرعی واقع شده که نعرهٌ «واشریعتا» و «وااخلاقا» و «واوطنا» و «واپرولتاریا» سردادهاند؟ فکر می کنم که خیلی روشن است. همه آنهاییکه گزیده شده اند آگاهانه یا ناآگاهانه، علت گزیدگی آنها باطنا و به طور ایدئولوژیک درهم شکستن یکی از مرزهای استثمار توسط مجاهدین و بالاخص شخص مسعود است. طاق بالا بلندتر ایدئولوژیکی ما را در این جریان با غرایز و لایه یی از رسوبات استثماری در اذهان آلوده شان حس کردهاند و لذا حق! دارند که فغان و فریاد بردارند. والا به من بگویید که چه حرامی حلال شده؟ زن و مردی تصمیم به طلاق گرفتهاند و آن گاه زن (یعنی من) خودش به مسعود پیشنهاد ازدواج کرده؟ خوب، شما را چه می شود و بر اساس کدام تحقیقات این همه برچسب زدید؟ دیدید که افکارتان تا کجا گندیده است… مگر این طلاق و ازدواج و ورود زن به رهبری مجاهدین کدام منافع اساسی شما را تهدید کرد و به زیر علامت سوال برد که این طور به فغان و فریاد آمدهاید؟ چرا بر سر هیچ مساله دیگری تا کنون این طور جیغ شما در نیامده بود و این طور هار و افسار گسیخته نشده بودید؟ … در همین رابطه وقتی با ورود زن به رأس رهبری مجاهدین دنیای جهل و استثمار و عقبماندگی یک ضربه قاطع استراتژیکی دریافت میکند، معلوم است که سخت گزیده میشوند و هر چه را در قلبها و ضمایر طبقاتی و آلودهشان دارند به سر مسعود و ازدواج او با من تف میکنند که بسیار قابل فهم و قابل انتظار است. چرا؟ برای این که آنها علیرغم شعارهای رنگارنگی که میدهند، زن را بیش از یک اسباب و وسیله و کالا نمیبینند. کما این که در جریان اکاذیبی که به سمت سازمان سرازیر کردند نکتهای که خیلی جالب بود این بود که زن مجاهد خلق را آنها فقط یک وسیله میدیدند، وسیلهای که یکی پیشکش کرده و دیگری گرفته و گویی خودش عنصری بی اراده است و اصلا در این میان تصمیم گیرنده و مسئول نبوده است!»
به این ترتیب سازمان مجاهدین در جریان همین تحولات شائبههای جنسیتگرایی و مردسالاری را مانع یگانگی و همسویی با آرمان سازمانی و مبارزاتی خود تشخیص داد. پس از آن، سازمان مجاهدین خلق گامهای عملی و مشخصی را برای ریشهکن کردن تفکر مردسالاری در صفوف خود برداشت و نگاه جنسیتزده نسبت به زن را مانع بارز شدن انرژیها و پتانسیل مبارزاتیاش در برابر حاکمیت آخوندها دانست. حاکمیتی که از نظر سازمان مجاهدین یک جریان ارتجاعی و بنیادگرا به شمار میرود و ویژگی اصلیاش زن ستیزی است. از این منظر این مبارزه تنها زمانی میتوانست امکانپذیر و نتیجهبخش باشد که شورشی بیمحابا بر چنین تفکری را شامل شود. به این ترتیب مجاهدین میخواستند با این گام عملی، هم خود را نسبت به آسیبهای پیش رو واکسینه کنند و هم تحقق اهداف مبارزاتی خود را تضمین نمایند. پس از این تحولات بود بود که زنان در سازمان مجاهدین خلق ایران در نقشهای بسیار کلیدی قرار گرفتند و نهایتاً به عنوان یک رویهٔ انتخاب شده آرمانی و تشکیلاتی، اغلب مسئولیتها و مواضع فرماندهی از میان زنان برگزیده شد؛ بطوری که هم اکنون در سازمان مجاهدین خلق این شورای مرکزی تماما متشکل از زنان ذیصلاح مجاهد خلق است و هژمونی زنان حاکم است. مجاهدین این مناسبات را در متن مبارزه انقلابی و رهاییبخش را سرچشمه داراییها و تواناییهای آرمانی ومبارزاتی خود و موجب رهایی مردان در یک مسیر ضد استثماری، ضد ارتجاعی و ضد دیکتاتوری و برای پیروزی بردشمن زن ستیز و ضد بشری ضروری می شمارند. مجاهدین معتقدند که در پیکار طولانی و دشواری که برای رهایی ایران از چنگال دیکتاتوری آخوندی داشته اند و در عبور از میدانهای دشوار رویارویی با دشمن، این انتخاب آرمانی و این مناسبات تشکیلاتی نتایجی درخشان داشته و تحت رهبری یگانه ساز مریم و مسعود رجوی استحکام و توانمندی سازمان را به عنوان نیروی اصلی مخالف و رزمنده در برابر رژیم آخوندی تضمین کرده است.
کرنولوژی انقلاب ایدئولوژیک
سرآغاز انقلاب ایدئولوژیک
سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۶۳ و در آستانهٔ بیستمین سالگرد تأسیس خود وارد یک جمعبندی شد. یکی از نتایج این جمعبندی سرآغاز کشف بزرگی در این سازمان شد که مجموعه تحولات بعدی را شکل داد. تحولاتی که با نام انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین شناخته میشود. در این جمعبندی مجاهدین به این نتیجه رسیدند که به صورتی ناآگاهانه و خودبخودی، ردهٔ تشکیلاتی زنان با سطح مسئولیت پذیری و میزان راهگشایی آنها در پراتیک مبارزاتی انطباق نداشته و کمتر از آن است. به این معنی که مناصب و میزان مشارکت زنان مجاهد در سطوح تصمیمساز بسیار کمتر از مردان مجاهد است در حالی که زنان عملاً در مسئولیت پذیری و عمل مبارزاتی نقش مؤثری ایفا میکنند.[۳] بخصوص که پس از انقلاب ضدسلطنتی، سازمان مجاهدین خلق با نسل گستردهای از دختران و زنانی مواجه بود که به صفوف آن پیوسته بودند. باید توجه داشت که این پدیده در تاریخ مبارزات ایران بسیار نادر بوده و معمولاً حضور زنان در صفوف مبارزه آزادیبخش بصورت تکنمود واقع میشد. عدم انطباق رده تشکیلاتی و میزان تصمیمسازی زنان با میزان مسئولیتپذیری واقعی آنها در مبارزه، از نظر مجاهدین خلق چیزی جز آثار خودبخودی مردسالاری و شائبههای آن نبود. آنچه که مجاهدین بعدها آنرا دیدگاهی استثماری ناشی از ایدئولوژی جنسیت یا به عبارتی جنسیتزدگی نامیدند.
همردیفی مریم عضدانلو با مسعود رجوی
آنچه مجاهدین خلق در جمعبندی خود به آن رسیده بودند، یعنی نبودن زنان در جایگاه واقعی سازمانی و تشکیلاتی، مشکلی بود که راه حل آن میتوانست ارتقاء ردهٔ تشکیلاتی تعدادی از زنان باشد. اما از نظر مجاهدین این راه حل، برای گذار از چالشی به بلندای طول تاریخ بشریت، راه حل مناسبی نبود.
اعضاء مرکزیت مجاهدین در ادامهٔ جمعبندی خود به این نتیجه رسیدند که چنین چالشی در گام نخست، باید در بالاترین نقطهٔ سازمان حل شود و سپس به بقیه شاخهها تسری پیدا کند. آنها معتقد بودند که ارتقاء رده تشکیلاتی تعدادی از زنان کافی نیست و زنان باید به مدار رهبری سازمان راه پیدا کنند. در آن زمان مسعود رجوی دبیرکل یا به تعبیر مجاهدین، مسئول اول مجاهدین خلق بود. بر اساس تصمیمگیری مرکزیت سازمان مجاهدین خلق و در راستای اولین گام برای گذار از این چالش ایدئولوژیک، مریم عضدانلو به عنوان همردیف مسئول اول، یعنی همردیف مسعود رجوی برگزیده شد. مریم عضدانلو که بعدها نام خود را به مریم رجوی تغییر داد، به گواهی همگان در میان زنان به عنوان برترین شاخصهٔ رشد و سمبل مسئولیت پذیری، توانایی و کاربُری و در عین حال از خودگذشتی و فداکاری در راستای پیشبرد اهداف و آرمانهای این سازمان شناخته میشد.
طلاق مریم رجوی از همسر خود
ارتقاء مریم رجوی به مدار همردیفی مسئول اول در روز ۱۹ اسفند ۱۳۶۳، طی اطلاعیهای از طرف مرکزیت سازمان مجاهدین اعلام شد، اما در آن زمان هیچکس نمیدانست مریم رجوی در جریان این حرکت به ضرورتهای دیگری خواهد رسید. به تعبیر دیگر، او قصد داشت نبردی همهجانبه با ایدئولوژی جنسیت و مردسالاری را آغاز کند. در نخستین گام مریم رجوی پس از همردیفی، به درخواست خود و با موافقت همسرش مهدی ابریشمچی، از وی جدا شد. امری که با مخالفت مسعود رجوی مواجه گشت. اما واقعیت این بود که طلاق وی، نه یک طلاق معمول بلکه ناظر بر این امر بود که مریم رجوی نقش خود به عنوان یک «همسر» در زندگی خانوادگی را مغایر با ادامه مبارزهای میدید که تمامی انرژیها و توان انسانی او را میطلبید. مهمتر از آن، از دیدگاه مریم رجوی بخش قابل توجهی از قوانین اسارت بار و بنده ساز و منع کننده برای یک زن، زمانی عینیت مییابد که او خود را به عنوان یک همسر، ناخودآگاه، در تملک یک مرد به عنوان «شوهر» میبیند. او معتقد بود برای زنی که میخواهد در مسیر مبارزه خود را وقف یک آرمان کند، کانون خانواده، نخستین جایی است که وی را در چارچوب قوانین زنانه محصور میکند. قوانینی که اندیشهٔ کالایی و جنسیت گرایی نسبت به زن بر آن حاکم است.
ضرورت بارز کردن عنصر رهبری در انقلاب ایدئولوژیک
نقطهٔ دیگری که مریم رجوی در این حرکت آن را هدف قرار داد عینت بخشیدن و برجسته کردن آرمان سازمانی و شاخص آن، یعنی رهبری ایدئولوژیک بود. مریم رجوی معتقد بود، اندیشه مردسالاری و جنسیتزدگی نه تنها مانع رشد زنان شده است، بلکه مردان را از هم هویت انسانی خود دور ساخته؛ و سرانجام مانع از این شده است که هم زن و هم مرد توجه کافی به عنصر رهبری و آرمان سازمان داشته باشند.
واقعیت این است پیشاپیش سازمان مجاهدین خلق با خلاء برسمیت شناختن رهبری ایدئولوژیک به معنای شکل دهندهٔ سانترالیزم (تمرکز گرایی) و جاری کننده مونیستی ایدئولوژی و استراتژی مواجه بود. خلأئی که یکبار در سال ۱۳۵۴ برای این سازمان ضربهٔ اپورتونیستی را به همراه داشت. در آن ضربه به دلیل برجسته نبودن رهبری سازمان، این امکان فراهم شد تا عدهای در ایدئولوژی مجاهدین دست برده، سازمان مجاهدین را دچار انشقاق کرده و متلاشی کنند. متلاشی شدن سازمان مجاهدین توسط جریانی که به اپورتونیستهای چپنما معروف شدند، امری بود که در آن زمان، هژمونی و جریان انقلاب ۱۳۵۷ را به دست آخوندهای مرتجع سپرد. آخوندهایی که تا پیش از آن تماماً تحت هژمونی و مهار شده توسط مجاهدین بودند، با متلاشی شدن مجاهدین، ارابه انقلاب ۵۷ را بدست گرفته و سرنوشت آن را تغییر دادند.
در جمعبندی ضربهٔ اپورتونیستی یکی از عوامل ضربه، برجسته نبودن شاخص ایدئولوژیکی مجاهدین یعنی «عنصر رهبری» برشمرده شده بود. با این همه در سال ۱۳۶۴ یعنی پس از ده سال، سازمان مجاهدین خلق این نقیصه و ضعف را همچنان باخود به همراه داشت.
این ضعف و نقصیه همان چیزی بود که در انقلاب اکتبر روسیه توسط ولادیمیر ایلیچ لنین به نحوی برطرف شد. تحولی که لنین در عرصهٔ مبارزات مارکسیستها ایجاد کرد، یعنی تأکید بر ضرورت عنصر رهبریکننده، اگر چه بسیار جنجالبرانگیز و شماتتآمیز بود و برچسبهای زیادی را به سمت او روانه کرده و مظان اتهاماتی چون کیش شخصیت و غیره قرار داد، اما وجود عنصر رهبری و هدایت آنقدر ضروری بود که مارکسیم را به مارکسیم ـ لنینیسم ارتقاء داد و حزب بلشویک لنین را تبدیل به تنها حزبی کرد که توانست سلطنت تزاری را از تخت به زیر بکشد و آنرا سرنگون سازد.
نویسنده فقید دکتر محمد حسین حبیبی در کتاب ضرورت عام رهبری در این باره میگوید:
«نتیجتاً باید گفت آنچه در دوران ده ساله اول تجربه مثبت ایدئولوژی جا نیفتاده بود و ضربه اپورتونیستهای چپ نما در سال ۱۳۵۴ را سبب گردید، خود معلول جا نیفتادن مسئله و جایگاه عنصر رهبری در سازمان بود. به بیان خلاصه، تجربه منفی زیرپا گذاشتن عنصر ایدئولوژی تنها با زیر پا گذاشتن عنصر رهبری امکانپذیر بود و امکانپذیر شد. منتهی با وجود این، همان تجربه دهساله اول سازمان دوباره در اینجا تکرار گردید. زیرا در تجربه این دوران نیز اگر چه نقش تعیینکننده عنصر رهبری در احیای عنصر ایدئولوژی و تشکیل دوباره سازمان، در عمل برهمگان روشن بود اما به لحاظ نظری علیرغم اشارات مکرر و حتی نشر بعضی جزوات، بر عنصر رهبری، به عنوان رکن اساسی ایدئولوژی بصورت بایسته و برجسته ای تأکید نشده و نتیجتاً مجموعهٔ اعضاء بویژه توده عظیم هوادار بصورت عمیقی نسبت به آن حساس نبودند. بدین دلیل سازمان مجاهدین در حالی میخواست بیستمین سالگرد خود را پشت سر بگذارد که این نقص ایدئولوژیک بیست ساله را همچنان با خود حمل میکرد و در واقع بصورت یک بمب ایدئولوژی سوز سازمان برانداز در بطن خود نهفته داشت. در اینجا بود که مجاهدین در پاسخگویی به ضرورت مهمتر عام ایدئولوژیک آن میرسند که بصورت حلقه ای مفقوده در مجموعهٔ اصول عام اعتقادیشان جای آن خالی بود. در اینجا بود که در یک حرکت خیره کننده و شگفتانگیز انقلابی، ثقل دوم سازمان مجاهدین یعنی عنصر رهبری تولد یافت و به عنوان همزاد جداییناپذیر عنصر ایدئولوژی، دین و ایدئولوژی آنها را تکمیل کرد».[۴]
به این ترتیب از نظر مجاهدین اگر وجود چنین پاشنه آشیل یا نقصانی در سازمان مجاهدین وجود داشت، در سال ۱۳۶۴، دهها عامل دست به دست هم میداد تا پتانسیل این نقصان بزودی بالفعل شده و خود را بارز کند:
از جمله این عوامل چنین است:
- سازمان مجاهدین خلق درست در همین سالها از ملاء اجتماعی خود بالاجبار قطع شده، بخش قابل توجهی از بدنهٔ آن در اروپا حضور داشت. سرزمینی که مظهر زندگیخواهی و جذب شدن در آسودهطلبی است و حرکت به سمت فردگرایی و جنسیت زدگی را هر چه بیشتر ترویج کرده و زمینه ساز آن است.
- سازمان مجاهدین اولین سازمان یا جریانی است که در تاریخ مبارزات ایران به ناگاه با نسل عظیمی از زنان در صفوف خود مواجه بود. هیچ جریان آزدیبخش یا شورشی در تاریخ ایران و حتی در منطقه با چنین پدیدهای در درون خود مواجه نبودهاست و تمامی اسناد تاریخی تنها از حضور تکنمودها و زنان اندکشمار در برخی از جنبشها خبر میدهد. حضور گستردهٔ زنان در صفوف جنبش، البته شاخصی از رشد این سازمان است اما در صورتی که رابطهٔ بین زن و مرد بازتعریف نشود، میتواند بصورت طبیعی زندگی خانوادگی و الزامات معمول آنرا هر چه بیشتر رواج داده و توجه افراد را بجای مسئولیتهای مبارزاتی، معطوف به زندگی خصوصی و فردی نماید. باید توجه داشت که بنا به ضرورتی غیرقابل انکار، تمامی جنبشهای انقلابی درطول تاریخ دستکم در برهههای از تاریخ خود تلاش میکردند حتیالامکان از زندگی خانوادگی و خصوصی در تعارض با مبارزه فاصله بگیرند.
- سازمان مجاهدین به لحاظ سیاسی در شرایطی بسیار طاقت فرسا قرار داشت. چشمانداز سرنگونی زودرس رژیم ایران از بین رفته بود. جنگ چریک شهری بر طبق آخرین جمعبندی سازمان مجاهدین به دلیل سرکوب گسترده و مافوق تصور حکومت خمینی نمیتوانست به خودی خود، راهی به سرنگونی باز کند و سازمان مجاهدین با پرداخت بهایی بسیار سنگین در حال روشن نگه داشتن شعلهٔ مقاومت در برابر رژیم ایران بود.
- در ایران تقریباً از صدها جریان و حزب و سازمان موجود، هیچیک در شرایط دشوار پس از ۱۳۶۰ نتواسته بود دوام بیاورد و مثل برف در شعلههای آتش سرکوب خمینی ذوب شده و از بسیاری از آنها تنها نامی بیشتر باقی نمانده بود.
- در عرصهجهانی نیز اغلب سازمانها و جنبشهای جهانی که پس از اتحاد جماهیر شوری در دنیای دو قطبی ایجاد و رشد کرده بودند، با نمایان شدن آثار شکست در این قطب، که به عنوان شاخص تغییر و انقلاب شناخته میشد، آنها نیز مشمول همان فضای مأیوسانه شدند. به عبارتی برخلاف دههٔ گذشته که در سراسر جهان جنبشها و مبارزات آزادیبخش با تمامی مفاهیم و ارزشهای آن ایجاد شده و همچون یک منبع انگیزه و کشش برای مبارزه در تمامی دنیا عمل میکردند، حال تعادل قوای سیاسی به شکل دیگری در حال رقم خوردن بود. اغلب این جنبشها در حال افول بودند. ارزشهای انقلابی و مبارزاتی در دنیا جای خود را با ارزشهای بورژوایی جایگزین کرده و هرچه بیشتر بر این سخن دامن میزنند که عصر مبارزه کردن به پایان رسیدهاست. در چنین شرایطی معمولاً سازمانها و جنبشهای انقلابی دو راه بیشتر پیش رو ندارند. یا در اثر این فشار، به سمت راست حرکت کنند (کوتاه آمدن از برخی اصول، مذاکره و…) و یا برای مقابله با آن راه هر چه رادیکایزهتر شوند تا فشار را خنثی کرده و بتوانند آنرا تحمل نمایند. طبعاً سازمان مجاهدین خلق نیز نمیتوانست بطور کامل ازین فضا خود را مستثنی کند.
اینها برخی از دلایلی بود که در آن شرایط خاص اثبات میکرد سازمان مجاهدین میبایست، یک گام به چپ حرکت کرده و به عبارتی به یک تشکیلات هرمی صد در درصد ایدئولوژیک با سانترالیزم دموکراتیک بسیار بالا و پایبندی کامل به شاخص ایدئولوژیک آن یعنی رهبری سازمان، تبدیل شود تا بدون هراس از هرگونه عملکرد ضعیف اعضاء، ضربه درونی، پسرفت، انشعاب و گسست، مانند گرزی محکم در هر نقطه که لازم است فرود آمده و عمل کند.[۵] بخصوص اینکه این سازمان تجربه ضربه سال ۱۳۵۴ را که ناشی از همین ضعف، یعنی عدم برسمیت شناختن یک شاخص ایدئولوژیک و نماد آن یعنی رهبری ذیصلاح بود، تجربه کرده بودند.
مانع بارز شدن عنصر رهبری از دیدگاه مریم رجوی
مریم رجوی معتقد بود، آنچه یگانگی افراد با آرمان و ایدئولوژی یک سازمان و رهبری آنرا را دچار خدشه کرده و از سانترالیزم سازمانی دور میکند، همانا منافع، تمایلات فردی و اندیشهٔ فردگرایانه است. اندیشهای که نقطهٔ مرکزی آن جنیستگرایی است. جنسیتگرایی در یک کلام یعنی اندیشهای که اصالت را نه به انسان بودن، بلکه به جنس فرد میدهد. اندیشهای که به دنبال خود مردسالاری، دیدگاه کالایی نسبت به زن، فردگرایی، خودخواهی و… را به دنبال دارد. این اندیشه افراد را در چنبرهٔ زندگی خصوصی و دغدغههای عادی میان زن و مرد فرو برده و از یک زندگی آرمانی و مبارزه در راه آزادی دور میکند. زن را به سمت ویژگیهای موسوم به «ویژگیهای زنانه» یعنی ضعیف بودن، وابسته بودن، غیرمسئول بودن، عدم جسارت و … سوق داده و مرد را به سمت خودخواهی، رقابت، قدرت طلبی و … هدایت میکند.
به عبارت دیگر، مریم رجوی معتقد بود آنچه سازمان مجاهدین در جمعبندی خود، به آن رسیدهاست، یعنی تأثیرات اندیشهٔ مردسالارانه، نه یک مشکل کوچک، بلکه ناشی از اندیشهای است بسیار دیرپا به نام جنسیتگرایی که قدمتی به اندازهٔ تاریخ بشر دارد. دست برقضا این همان اندیشهای است که مانع ارتقاء افراد در امر مبارزه، یگانگی با آرمان و خطوط مبارزاتی آن و نهایتاً سرسپاری به نوک هرم سازمانی یعنی رهبری آن، جهت حفظ مونیزم مبارزاتی میشود. یعنی همان خلأئی که از سالها پیش به عنوان یک نقصیه در این سازمان وجود داشت و در شرایط سختی که مجاهدین خلق در آن قرار داشتند، برطرف کردن آن برای حفظ بقاء و رشد سازمانی بسیار الزام آور بود.[۶]
موضوع بعدی که نباید از نظر دور داشت این بود که مریم رجوی مبارزه با جنسیت گرایی را جز با حرکت به سمت آرمان مبارزاتی و به تعبیری آرمان آزادیخواهی امکانپذیر نمیدانست. از نظر مریم رجوی برای نفی ایدئولوژی جنسیت میبایست به یک اثبات دست زد. هر نفی جز با اثبات امکانپذیر نیست. اگر از چیزی روی میگردانیم باید به چیزی رو کنیم. پس توجه افراد را در عمیقترین زوایای اندیشهشان باید از رفتار فردگرایانه و جنیست گرایانه پرهیز داد و به سمت آرمان سازمانی و رهبری آن معطوف داشت.
ازدواج مریم رجوی با مسعود رجوی
پس از طلاق مریم رجوی از همسرش، وی به رغم اتهاماتی که میدانست نثار او خواهد شد، در میان بهت و ناباوری همگان، از مسعود رجوی تقاضای ازدواج کرد. او خود میگوید که این دوران، یعنی فاصلهٔ طلاق تا ازدواج بر او ۳۰ سال گذشت!
از دیدگاه مریم رجوی تنها طلاق او از همسرش نمیتواند این نفی را با اثبات همراه کند. او معتقد بود در آن شرایط و با وجود حضور گستردهٔ نسلی از زنان جوان در صفوف مبارزه که برای اولین بار در تاریخ مبارزات مردم ایران وارد عرصه مبارزه شده بودند، و پس از حضور مجاهدین در اروپا به معنی مهد یک زندگی بورژوایی که هر چه بیشتر افراد را به سمت زندگی خصوصی و دغدغههای آن سوق میداد، مجاهدین برای کنار زدن اندیشهٔ جنسیت گرایانه باید رابطهٔ بین زنان و مردان را بازتعریف میکردند. در غیر این صورت ادامهٔ مبارزه دستکم در مدار قبلی دیگر امکانپذیر نبود.
فارغ از چنین بازتعریفی بطور معمول شاید دو راه بیشتر پیش رو نبود:
- اول تشکیل خانوادهها، ازدواجهای معمول در درون سازمان که تا آن زمان هم وجود داشت و سرانجام در شرایط سخت مبارزه جذب محیط شدن، حل شدن به هرمیزان در یک زندگی معمول، فاصله گرفتن از مبارزه و… که همه بیانگر رشد هرچه بیشتر فردگرایی و جنسیتگرایی ضد مبارزاتی است. دراین راه نه تنها دیگر بحث بارز کردن عنصر رهبری برای ارتقاء کادرها مطرح نیست، بلکه چه بسا بحث بود و نبود افراد و حل شدن در زندگی معمول، برای مجاهدین مسئله ساز خواهد شد!
- راه دوم که البته تنها در تئوری قابل طرح است، برخورد ارتجاعی و جداسازی بنیادگرایانه بین زنان و مردان در هراس از گسیختن صفوف مبارزه بخاطر نفوذ زندگی خواهی و آسوده طلبی است! یعنی دقیقاً برخوردی که گروههای افراطی اسلامی برای حفظ افراد خود انجام میدهند! البته این راه نه امکانپذیر است و نه با ایدئولوژی مجاهدین انطباقی دارد. از سویی اینگونه روشها اتفاقاً، اوج اندیشهٔ جنسیتگرایانه و ضد زن را نشان میدهد و هرگز راه حلی برای مبارزه با جنسیتگرایی نیست. راه حلهایی که جریانات بنیادگرا و خمینیگونه، فریبکارانه آنرا تبلیغ میکنند. فریبکارانه ازین جهت که در خفاء نه کمتر، بلکه حتی بیشتر از دیگر اندیشهها به زن دیدگاهی کالایی و استثماری دارند؛ و اما مریم رجوی با حرکت متهورانهٔ خود راه سوم را نشانه گرفت و آنرا برگزید و مناسبات جدیدی را میان زن و مرد، و حتی میان زوجها ترویج نمود. چگونه؟
او از همسر خود جدا شده بود. این بخشی از اقدام او بود. اما آنچنانکه گفته شد تا اینجا هنوز این نفی، هیچ اثباتی را به همراه نداشته و یک طلاق معمول بود که میتوانست در یک نگاه ساده سازانه توسط افراد، حتی یک طلاق خانوادگی بدلایل معمول تعبیر شود؛ بنابراین مریم عضدانلو با درخواست ازدواج از مسعود رجوی به عنوان رهبری که تمامی آرمانها و اهداف مجاهدین را نمایندگی و سمبلیزه میکرد، به خود و دیگران نشان داد که یک زن خود انتخاب میکند که کدام مسیر، کدام آرمان و کدام هدف را در زندگی برگزیند. زنی که از همسر خود طلاق گرفته، با آرمان خود یا به عبارتی با رهبر آرمانی خود ازدواج میکند! این همان خرق عادت عجیبی است که مریم رجوی به آن دست میزند.
ممکن است سؤال شود که با اینهمه چرا ازدواج؟! او میتوانست از همسر خود جدا شود و همین مفهوم را یعنی الزام سمتگیری به سوی آرمان و رهبری را برای همگان تشریح کند. پاسخ این است که در اینصورت، یعنی درصورتی که مریم رجوی فقط به بیان کردن چنین مفهومی بسنده مینمود، هرگز چنین پیامی را از خود ساطع نمیکرد.
او خود انتخاب میکند که بجای قرار دادن شوهر، در کانون عواطف فردیاش، رهبر عقیدتی، یا به عبارتی سمبل آرمان و ایدئولوژی خود را در این نقطه قرار دهد. یعنی درست همان نقطه ای که باید مردی به مثابهٔ همسر قرار داشته باشد، شاخص و سمبل آرمانی یا همان رهبری عقیدتی قرار میگیرد! اینجاست که آن پیام به قویترین شکل منتشر میشود. به این ترتیب است که شوک بزرگی به تمامی مردان و زنان و خانوادههای موجود در مجاهدین وارد میآورد. شوکی که نشان میداد تمام زنان مجاهد و مبارز، پیش از آنکه نقشی به عنوان همسر و زن خانواده داشته باشند، دارای آرمان و هدفی بالاتر به صفت مجاهد بودن خود هستند. این حرکت یک زنگ خطر برای تمامی خانوادهها بود! به عبارتی ازین پس هیچ مردی نمیتواند خود را مالک عواطف همسر خود و هیچ زنی خود را در حصار عاطفی هیچ مردی نمیبیند. مریم رجوی با این حرکت این نکته را متذکر میشود که بجای غرق شدن در دلبستگیهای خانوادگی، دل را باید به آرمان پیش رو داد. کما اینکه خود او نیز چنین کردهاست. این حرکت مریم رجوی، پیوندهای خصوصی را سست میکند و به آن ضربه ای سخت میزند. وی علاوه بر بارز کردن الزام مقولهٔ «رهبری آرمانی» نشان داد که یک مبارز نباید و نمیتواند چیزی جز همان آرمان و هدف را در کانون عواطف فردی خود قرار دهد. هرچند برای مریم رجوی این حرکت تنها حرکتی برای ساطع کردن یک پیام نیست. این بسیار مهم است که درک کنیم که شخص مریم رجوی نیز باید در اندیشهٔ خود همین مسیر فکری را طی کرده و آنرا عملی میکرد. او خود باید شهامت این را داشته باشد که با پشت کردن به زندگی خانوادگی و تفکر جنسیت گرا، اعلام کند که ازین پس همسر او، آرمان او و رهبری اوست. در غیر اینصورت تعبیر ما ازین حرکت تنها چنین خواهد بود که گویا برای برانگیختن واکنشها و توجه دادن به موضوع ذکر شدهاست.
برای مریم رجوی البته دست زدن به چنین عملی بسیار هولناک بنظر میرسید. چرا که او باید از تمامی آبروی سازمانی و شخصی و حرفهای خود مایه میگذاشت و با سیلی سهمگین از تهمتها و افتراها مواجه میشد. شاید از همین روست که وی میگوید این دوران بر او ۳۰ سال گذشتهاست.
گفته میشود لنین، بانی تئوری تقدم سانترالیزم یعنی مرکز گرایی و رهبری از بالا نیز به دلیل اعتقاد به این تئوری مورد شماتت و اتهامات بسیاری قرار گرفت. او در همین رابطه کتابی به نام «یک گام به پیش، دو گام به پس» نوشت که در هنگام تحریر آن شرایط بسیار سختی را متحمل شد. والن تینف که از نزدیک با وی بودهاست میگوید: او به هنگام نوشتن این کتاب دستخوش تغییرات یکباره و زیادی شد. او که به لحاظ بدنی بسیار قوی بود، نحیف و لاغر شده و گونههایش به زردی گراییده و گود افتاد بود. چشمانش هم که بصورتی غیرمعمول تیز و روشن با نفوذ بودند، خسته بی رمق و حالت کاملاً مرده پیدا کرده بود.[۷] در آن زمان منشویکها پیروان لنین را آلت دست او و سیاهه لشکرهایی مینامند که تسلیم بی چون و چرای لنین شدهاند و به تئوری پیروی کورکورانه صحه گذاشتهاند. اما واقعیت این بود که لنین نه ساحر بود و نه جادوگر، نه ارودگاه اجباری داشت و توپ و تفنگ! تنها سلاح او اندیشهاش بود. اما ظاهربینان او را که بانی تئوری ضرورت رهبری بود، مستمراً مورد حمله قرار میدادند. با این همه لنین بر تئوری خود پافشاری کرد و به درستی آن ایمان داشت. آنچه لنین در انقلاب خود به اثبات رسانید این بودکه مارکسیستها تنها با پذیرش لنینیسم یعنی تنها با پذیرش «رهبری از خارج» میتوانند به رسالت خود جامعه عمل بپوشانند. چرا که دشمن آنها به اندازهٔ کافی تمرکز گرا و منسجم است. پس آنها نیز باید چنین تمرکزگرایی و رهبری را ایجاد کنند. والن تینف میگوید:
«او یا باید به پیامی که از اعماق شخصیت، ذهن و اعتقادات و ایدئولوژیاش برمیخواست گوش فرا میداد یا باید به راه دیگری میرفت و به نام وحدت حزب، خود را در محصورهٔ افق دید منشویکها محدود میکرد.[۸] اما لنین همانند همهٔ بنبستشکنان، شکافندگان و پیش برندگان تاریخ میدانست آنهایی که رسالتهای تاریخی و تکاملی را ابلاغ میکنند و پروای آنرا در دل دارند، پروای دیگری در دل نخواهند داشت[۹]
مریم رجوی نیز پیشاپیش میدانست که بدون این ازدواج، آب از آب در سازمانش تکان نخواهد خورد و هرگز نمیتواند توجهات را به آنچه میخواهد معطوف کند. طلاقی صورت گرفتهاست و یک زن همردیف رهبری شدهبود. آنگاه هر کس ازین ماجرا میتوانست تعبیری بکند و به سادگی از آن بگذرد و دوباره سر در چنبرهٔ جنسیتزدگی و فردیتگرایی خود فرو کند. اما او میخواست تمامی پیوندهای خصوصی و غیرمبارزاتی را دچار تنش کند. میخواست همه را دچار شوک کند. او میخواست زنی باشد که به همسرش در زندگی خصوصی نه گفته و رهبری عقیدتی اش را نه فقط در لفظ بلکه درست به عنوان همسر برگزیده است! پس چنین حقی ازین پس، یعنی خروج از ملکیت مرد و پیوند با انتخاب آرمانی، حق به رسمیت شناختهٔ شدهٔ هر زن است. زنی که چنین حقی را برای خود برسمیت میشناسد، مطمئناً روابط جنسیت گرایانه در زندگی فردی را به رسمیت نخواهد شناخت.
مریم رجوی نیز بهخوبی میداند درست در همین نقطه، یعنی ازدواج او با مسعود رجوی است که فریادها بلند خواهد شد. آه از نهاد همگان برمیآید و فریاد وااخلاقا و واسُنّتا برمیخیزد! فریادی که در گام اول تنها و تنها ناشی از دیدگاه کالایی به زن است! زنی که ظاهراً سنت را شکسته، به مالک خود پشت کرده و دیگری را برگزیده است! وگرنه که چه فریادی؟! چه نگرانی؟!
او میداند که پس از این فریادها، آنها که دل در گرو آزادی دارند، به ناگهان پس از واکنش خودبخودی خود، دچار شگفتی شده و به عمق تفکر خود پی برده و در نتیجه از آن پاک میشوند و آنان که دل درگرو آزادی ندارند، محو خواهند شد. در عمل نیز هر کس به چنین ازدواجی واکنشی دارد. مریم رجوی به افراد سازمانش میگوید که شما میتوانید مرا تا انتهای مارکها و برچسبها ببرید. شاید دچار تزلزل شوید. تزلزلی که وقتی از آن بیرون بیایید به ناگاه خود را در دنیایی جدید با استحکامی جدید مییابید.
پاسخ مسعود رجوی به درخواست ازدواج
مسعود رجوی برخلاف آنکه با طلاق مریم عضدانلو از همسرش مهدی ابریشمچی مخالفت کرد، با درخواست ازدواج او موافقت کرد. این خود شاید نوعی دیوانگی تلقی شود. اگر بپذیریم که هدف مریم رجوی آن چیزی بود که در قسمتهای قبلی توضیح داده شد که طبعاً مسعود رجوی نیز آنرا دریافته بود، پس مسعود رجوی تنها به یک دلیل میتوانست به درخواست ازدواج پاسخ منفی بدهد:
اینکه از سیل تهمتها و برچسبها و حوادثی که پس از آن رخ میدهد بهراسد. به عبارتی آبروی فردی و حیثیت حرفهای و مبارزاتیاش را به منافع سازمان و جنبش ترجیح دهد. برای مسعود رجوی که در آن سالها یک رهبر کاریزماتیک و پرجاذبه برای هزاران هوادار و البته هزاران زندانی در زندانهای ایران محسوب میشد (تا پیش از کشتار ۶۷ دستکم ۳۰ هزار هوادار مجاهدین در زندانهای ایران بودند)، تنها عاملی که میتوانست با توجه به هدف این ازدواج، منجر به پاسخ رد از جانب او شود، همانا بیم از دست دادن همهٔ این موقعیتها بود. اما مسعود رجوی با علم به اینکه باید شاهد سیلاب سهمگینی از افتراها از طرف دوست و دشمن باشد، به این درخواست پاسخ مثبت میدهد. مهدی ابریشمچی نفر دوم سازمان مجاهدین و همسر سابق مریم رجوی که خود از اعضای مرکزیت مجاهدین بوده و ضرروت نبرد با ایدئولوژی جنیست و از سویی بارز کردن عنصر رهبری در سازمان مجاهدین را بخوبی درک کرده بود به مریم رجوی میگوید: در این ماجرا آنکه فداکاری کرد من نبودم! چرا که من مالک تو نیستم. آنکه فداکاری کرده مسعود است. همه تمجیدها و دلسوزیها برای من خواهد بود و همهٔ دشنامها نثار مسعود![۱۰]
دکتر محمد حسین حبیبی در این رابطه میگوید:
«رهایی گسستن یا خارج شدن از حوزه تعلقات و جواذب گوناگون است. برای رهایی بیشتر باید از جواذب بیشتری گذشت و برای گذشت از جواذب ایثار بیشتری لازم خواهد بود. سوی دیگر این معادله، رابطه ترس و رهایی است که رابطهای معکوس است. ترس بیشتر مساوی است با رهایی کمتر! با این توضیحات یک تعریف از رهایی فراهم شدهاست اما هنوز معلوم نیست بر اساس چه ضابطهای میتوان رهایی، ایثار و ارادهای که رهبری مجاهدین در انقلاب ایدئولوژیک به نمایش گذاشته، شگفتانگیز توصیف کرد. پاسخ را باید در نقطه عزیمتی جستجو کرد که پرواز رهایی از آن صورت گرفتهاست. چرا که آنها از نقطه ای در پایین به بالا پرواز نکردهاند. چنین پروازی سزاوار نیست که شگفتانگیز نامیده شود. واقعیت این است که رهبری مجاهدین از نقطهای در بالا به نقطهای بالاتر پرواز کردهاست. یعنی در واقع جواذبی را به ریسک گذاشته و به آن پشت پا زدهاست که خود نقطه اوج بودهاست. مسعود برای درانداختن یک طرح نوین ارزشی از «خود» ی میگذرد که بعد از ۲۰ سال درایت و رهبری، اکنون هزاران مجاهد در سرتاسر ایران حتی بر روی تخت شکنجه و پای چوبه اعدام برای آن درود و سرود میخوانند! اما او یکباره همه اینها را میدهد و میپذیرد که بجای آنها لعن و نفرین شود! به عبارت دیگر رهبری مجاهدین اگر در بالاترین نقطه سکوی پرواز نسبت به آن «من ستایش شده» تعلق خاطری نشان میداد و برای آن اهمیتی قائل میشد، محال بود بتواند برای آن جهش ایدئولوژیکی خیز بردارد. بی تردید حرکت رجویها را همانطور که از سوی دوست و دشمن شگفتی برانگیخت، حقیقتاً باید شگفتانگیز خواند. زیرا در تاریخ گذشته ایران زمین اگر چه چهرههایی وجود داشتهاند که بطرز اعجابانگیزی با گذشتن از «خود» در دگرگون کردن ارزشهای متعارف، به افقهای بلندی از رهایی، فرزانگی و خلاقیت پرکشیدهاند اما نکته این است که نقطه عزیمت پرواز آنها از حضیض به اوج بوده است. یعنی آنها آن «خودی» را به ریسک گذاشته و از آن در گذشتهاند که در واقع در قعر ابتذال و منجلاب غوطه میخورد»
نیروی بالنده انقلاب در ایران و ارتباط آن با انقلاب ایدئولوژیک
در جریان هر انقلاب، نیرویی وجود دارد که جامعهشناسان و تاریخدانان آنرا نیروی بالنده مینامند. نیروی بالنده، نیرویی است که بیشترین ظلم و فشار را از طرف حاکمیت متحمل میشود و از سویی بیشترین پتانسیل برای قیام در برابر ظلم را داراست. این نیرو همان نیرویی است که یک سازمان انقلابی باید آنرا شناسایی کرده و محاسبات خود را با تکیه به آن انجام دهد. به عنوان مثال در یک جامعه فئودالی، دهقانان در جایگاه نیروی بالنده قرار دارند. همچنین در یک جامعه سرمایهداری کلاسیک، کارگران نیروی بالنده بهشمار میروند.
آنچه در زمان حاکمیت خمینی اتفاق افتاد، اتفاقی نادر در تاریخ ایران بود. حادثهای که به نوعی تمامی صورتبندیهای اجتماعی را برهم زد. حاکمیت خمینی نوعی دیکتاتوری مذهبی و به عبارتی یک حاکمیت ایدئولوژیک با افکاری ارتجاعی یا آنچه در جهان امروز آنرا بنیادگرایی مینامند، بوجود آورد. به این ترتیب صفبندیهای طبقاتی در جامعه کاملاً برهم خورد. آنچه مجاهدین در چنین شرایطی روی آن انگشت گذاشتند این بود که هستهٔ مرکزیِ تفکر و ایدئولوژی بنیادگرایی، زنستیزی است. تفکر ارتجاعی آخوندی (چه سنی و چه شیعی) بر مبنای نوعی از جنسیتگرایی و زنستیزی است که شکل گرفته و قوام مییابد. امری که البته بعدها به سرعت به اثبات رسید. قوانین محدود کننده در مورد زنان همچون محدودیت در ورزش و آموزش، حجاب اجباری، تفکر ضعیفهدانستن و مالکانه نسبت به زن، چند همسری، رواج صیغه موقت، خشونت سیستماتیک نسبت به زن، منع زنان از قضاوت و… تنها محصولات سادهٔ چنین اندیشهای در حاکمیت خمینی بودند و چه بسا ترویج و آموزش فرهنگ زنستیزی در میان جامعه و رشد مردسالاری نتایج بسیار فاجعه بارتری را در لایههای پنهان جامعه ایجاد کردند.
به این ترتیب مجاهدین معتقد بودند که در حاکمیت جمهوری اسلامی، بیشترین ستم بر زنان اعمال میشود و درست به همین دلیل زنان نیروی بالندهای هستند که ارابهٔ انقلاب و مبارزه با این نظام را به پیش میبرند. زنان در تعریف نیروهای بالنده دقیقاً همان قشری هستند که «هیچ چیز برای از دست دادن ندارند بجز زنجیرهایشان»
مریم رجوی در این رابطه میگوید:
«در حاکمیت آخوندهای ضدبشر، که نهتنها زن را بردهٔ ازلی و ابدی میدانند، بلکه هویت انسانیش را هم نفی میکنند؛ و راستی مگر میشود از زنان و جنبش برابری صحبت کرد، اما از ارتجاع و بربریت زنستیز حاکم بر ایران سخن نگفت؟... از کجای این تراژدیِ تلخ و سنگین بگویم؟ از صدها زنی که هر روز در خیابانها مورد حمله قرار میگیرند یا آنها که دستگیر میشوند و شلاق میخورند؟ از زنان شریفی که بهخاطر رنگ لباس یا پیدا شدن چند تار مو مجبورشان میکنند در برگهای به روسپیگری اعتراف کنند یا از آنها که با شقاوت تمام سنگسار میشوند؟ از اینها بگویم یا از تراژدی دختران ۹ ساله؛ آنهایی که طبق قانون ملاها باید شوهر داده شوند یا ۱۲–۱۳سالههایی که به مردان ۵۰ ساله و ۷۰ساله فروخته میشوند؟... آخوند آذریقمی نیز میگوید «ولی فقیه میتواند برخلاف رأی پدر و خود دختر، او را به زور شوهر بدهد». آخوند صدوقی که در مناطق مرکزی ایران خمینی را نمایندگی میکرد، یکبار در مجلس خبرگان رژیم گفت: «این برایمان ننگ و عار است که زن رئیسجمهور یا نخستوزیر شود». در آموزشهای ملایان با استنادهای بسیار، برای توجیه دروغپردازیهای فراوان رژیم در زمینههای مختلف، تصریح میشود که به سه طایفه باید دروغ گفت: ۱ـ زنان، ۲ـ کفار، ۳ـ منافقین[۱۱]»
در جریان انقلاب ایدئولوژیک، سازمان مجاهدین به نحوی عملی این پدیده را مورد توجه قرار داد. آنها تصریح کردند، از آنجا که نظام فکری و ایدئولوژیک آخوندهای حاکم بر جنسیتگرایی استوار است، درنتیجه برای مبارزه با آنان باید هر گونه شائبهٔ چنین تفکری را از ذهن و ضمیر خود زدود تا قادر باشند به نیروی بالنده انقلاب که همانا زنان هستند پاسخ گویند. زنانی که برای اولین بار در تاریخ مبارزات ایران بصورت گسترده و انبوه وارد صفوف نبرد آزادیبخش شدهاند. سازمان مجاهدین بدون تردید اولین سازمان یا جریان انقلابی است که در تاریخ هزاران سالهٔ ایران با این تعداد از زنان و دخترانی مواجه میشود که دوشادوش مردان وارد مبارزه مسلحانه با تمامی شرایط دشوار آن شدهاند و این خود دلیل اثباتی دیگری بر این بود که نیروی بالنده در حاکمیت جمهوری اسلامی که پیشتاز این مبارزه هستند، همانا زنان میباشند. مریم رجوی بعدها در سخنرانیهای خود بارها و بارها از عبارت «زنان فاتحان فردا» استفاده کرد. او در یکی از سخنرانیهای خود در این رابطه میگوید:
«زنان نهفقط پیشتاز جنبش برابری، بلکه هم چنین، نیروی اصلی توسعه و صلح و عدالت اجتماعی هستند… به نظر من، بشریت تنها در صورتی از شر پدیدهٔ شوم ارتجاع و بنیادگرایی خلاص میشود که زنان نقش پیشتاز خود را در این کارزار جهانی به عهده گیرند و با استفاده از همه اشکال مبارزه دموکراتیک، راه را بر هرگونه مماشات و سازش با آخوندهای زنستیز و ضدبشر ببندند… بنابراین، اجازه بدهید که از همه زنان و از همهٔ خواهرانم در سراسر جهان بخواهم که برای تشکیل یک جبهه متحد ضدبنیادگرایی بهپاخیزند؛ جبههای متشکل از تمامی زنان و مردان انساندوست و ترقیخواه، که بیتردید به یاری زنان ایران، این قربانیان اصلیِ سرکوب و ستم آخوندها خواهند شتافت.[۱۲]»
به باور مجاهدین یکی دیگر از ویژگیهای این نیروی بالنده انقلاب پس از قرار گرفتن آن در مدار رهبری، این است که این پتانسیل عظیم در عین حال که ظرفیت حمل و پیاده کردن تئوری رهبری عقیدتی یعنی همان نقصیهٔ ذکر شده در سازمان مجاهدین را داراست، حضور زنان، انرژیهای بههدر رونده در جدالهای فردگرایی و جنسیت زدگی را به نیرویی متحد کننده در مسیر حرکت و پیشروی بیشکاف تبدیل میکند.[۱۳] یادآور میشویم که حضور زنان در رهبری سازمان مجاهدین تنها به مریم رجوی محدود نشده و در حلقات تکمیلی انقلاب ایدئولوژیک منجر به تشکیل شورای رهبری و سپس شورای مرکزی متشکل از زنان مجاهد گردید، به نحوی که هماکنون تمامی سلسله مراتب فرماندهی تمامی نهادهای سازمان مجاهدین خلق توسط زنان اداره میشود.[۱۴]
برداشتها از انقلاب ایدئولوژیک و برهان خلف!
از انقلاب ایدئولوژیک و مشخصا طلاق و سپس ازدواج مسعود و مریم رجوی تنها دو نوع برداشت میتوان کرد. به عبارت دیگر این حرکت را تنها به دو شکل میتوان تعبیر کرد:
- حرکتی از سر بوالهوسی با تفاسیر فرویدیستی، عشقی مبتذل و نهایتا: دیوانگی
- حرکتی در اوج آگاهی و در راستای پیشبرد منافع جنبش و سازمان مجاهدین (منطبق با گفتمان خود مجاهدین)
بله! این ماجرا چنان خرق عادت شگرفی است که نمیتوان آنرا بصورت حرکتی معمول و روتین تعبیر و تفسیر نمود. به عبارت دیگر تفسیری مابین این دو تفسیر وجود ندارد؛ بنابراین در نگاه به این پدیده، یعنی طلاق و سپس ازدواج، اگر هر کدام از دو فرض مذکور رد شود، لاجرم فرض دیگر اثبات خواهد شد.
فرض اول، یعنی «حرکتی از سر بوالهوسی یا از سردیوانگی» چیزی است که حتی از نظر دشمنان مجاهدین نیز قابل تأیید نیست. البته منظور آنهایی هستند که واقعاً رودر روی مجاهدین بوده و در موضوع مقابله با مجاهدین در جمهوری اسلامی تصمیم ساز هستند و نه بوقچیهای تبلیغاتی.
یعنی فارغ از اینکه ناظر، حامی مجاهدین یا مخالف مجاهدین باشد، نمیتوان پذیرفت رهبر مجاهدین با آن سابقهٔ طولانی در مبارزه و زندان و مواضع سیاسی و … از سربوالهوسی دست به کاری بزند که حتی یک انسان معمول نیز برای حفظ آبروی خود، از آن پرهیز میکند! آنهم در مقابل از دست دادن تمامی حیثیت و پرستیژ مبارزاتی و سازمانی و سیاسی که در این سالها بدست آوردهاست.
کما اینکه با برهان خلف میتوان به صورت دیگری نیز فرض اول، را رد کرد. میتوان به سادگی نتیجه گرفت که اگر در این ازدواج سودای هوس وجود داشت، چه نیازی به این بود که مجاهدین آنرا در بوق و کرنا کرده، اینقدر آنرا بارز کرده و علناً از آن سخن برانند؟ اول اینکه آیا منطقی نبود که مسعود رجوی با دختری جوانتر از مریم رجوی ازدواج کند که همسری هم نداشته باشد؟! دوم اینکه حتی اگر اصرار به ازدواج با مریم رجوی داشت، آیا منطقی نبود که مریم رجوی پس از طلاق از مهدی ابریشمچی، کمی صبر میکرد و وقتی طلاق او از همسر سابقش به فراموشی سپرده شد، در سکوت و بدون اینکه جریان این حوادث را انقلاب ایدئولوژیک بنامد، با مسعود رجوی ازدواج میکرد؟ در اینصورت هیچکس مطمئناً، نه در در درون مجاهدین و نه در خارج از آن، آنرا شماتت نکرده و توجهی به آن نمیکرد و چه بسا در حد درج یک خبر هم نه در درون سازمان مجاهدین و نه در بیرون از آن انعکاسی در رسانهها نمیگرفت!
محمد حسین حبیبی در این رابطه میگوید:
«براستی رهبری مجاهدین با اتکا به کدام پشتوانه وارد چنین حرکتی شد؟ حرکتی که به مثابهٔ پرتاب کردن سازمانشان از آبشار نیاگارا بود. براحتی میتوان نتیجه گرفت که اگر رهبری مجاهدین در این رابطه دچار کمترین تردید بود، محال بود دست به چنین کاری بزند. به عبارت دیگر تنها در دو حالت میتوان دست به چنین کاری زد. راه اول متعلق به انسانهای فرهیخته است و راه دوم متعلق به انسانهای دیوانه! یا اوج آگاهی یا ناآگاهی کامل! در برابر دشواری این مسیر تنها در یکی ازین دوحالت است که از حوزهٔ شعور، عنصر تردید و از حوزهٔ اراده عنصر ترس زایل میشود. در غیر اینصورت هرچقدر برد و حوزه عمل بزرگتر باشد، احتمال دوگانگی و چندگانگی بیشتر و سپس تردیدها و ترسها بیشتر خواهد شد. حال اگر معادله را به عکس بچرخانیم میتوان نتیجه گرفت که پذیرش چنین ریسکی تنها در حیطه قدرت کسانی است که یا در ناآگاهی محض بسر میبرند یا با اوج آگاهی خویش به توحید و یگانگی کامل رسیدهاند. به تعبیر دیگر برای این معادله حد وسطی وجود ندارد.»[۱۵]
در یک کلام با رد فرض اول برای هر مخاطب منصفی، راهی جز تأیید فرض دوم باقی نمیماند.
تأثیر انقلاب ایدئولوژیک بر اعضاء مجاهدین و هواداران آنها
باید گفت در برخورد با واقعه طلاق و ازدواج، آنچه مانع پذیرش منطق و گفتمان مریم رجوی میشود، تنها یک چیز است. ذهن به شکلی ناخودآگاه این طلاق و ازدواج را تعبیر جنسی میکند! صدها مارک و برچسب به طرف مقابل میزند. این البته برای کسی که تا بن استخوان به مسعود رجوی ایمان داشتهاست چالشی بسیار بزرگ است. به همین دلیل است که به ناگاه همهٔ ایمان و اعتقاد او دچار رعشه ای سخت میشود و احساس میکند کاخ آمال و آرزوهایش فروریخته است.
مسعود رجوی خود در خلال انقلاب ایدئولوژیک میگوید: مرا به دادگاه ببرید هر چه از انواع اتهامات در ذهن دارید متوجه من بکنید[۱۶]
مسعود رجوی در سخنرانی خود در سال ۱۳۶۴ در این رابطه میگوید:
خوب! حالا محکمه رسمی است. متهمین اینجا نشستهاند، من متهم ردیف یک هستم و مریم بعد از من، قضاوت کنید. گوش کنید: وسطبازی، میانهبازی یکی به نعل و یکی به میخ و اینطرف و آنطرف شدن نداریم. توجه کنید که مسئله شوخی نیست. اطلاعیهٔ شورای مرکزی مجاهدین را شنیدید. یک سازمانی من و مریم را آورده و معرفی میکند بعنوان رهبری خاص یک انقلاب و میگوید که همین ازدواج بزرگترین آزمایش ما بودهاست. آزمایش رهایی و دموکراسی و مردمگرایی و میهنپرستی و اخلاق. پس معطل نشوید تکلیف را بخصوص با خود من یکسره کنید. من آمادهٔ قضاوت شدن هستم. یا باید در قعر چاه ظلمت فنا شوم و مردم ایران از شر خودم و سازمانم رها شوند یا باید تمام عیار به نصرتم برخیزید. دست در دستم بگذارید و برویم خمینی را فنا و صلح و آزادی ایران را احیا کنیم. بله، یامنهای بینهایت، یا شقاوت، یا دزدی، یا زنبارگی و یا … و یا تولدی جدید و انفجار رهایی…
اما ویژگی این اتهامات بسیار جالب است. در یک دادگاه معمول اگر نتوانید اتهام یا ظن خود را اثبات کنید، دادگاه خاتمه مییابد. متهم رها میشود و شما به خانه خود بازمیگردید. اما این اتهامات ویژگی خاصی دارد. ویژگی این است: اگر شما در نهایت، با همه تلاش و توان خود نتوانید اتهام خود را به اثبات برسانید، به ناگاه، خود متهم میشوید و دادگاه علیه شما آغاز میشود! اما چرا و چگونه؟
اگر فردی به رفتار یک زن در خیابان، مثلاً آواز خوانی او در ملاء عام برچسب جنسیت گرایانه بزند و آنرا خودنمایی جنسی تلقی کند (کما اینکه در نظام جمهوری اسلامی شنیدن صدای زن را مجاز نمیشمرند) در این صورت فرد اگر نتواند اتهام خود را به اثبات برساند، اولین تفسیر ازین واقعه این است که فرد متهم کننده، خود عینک جنسی به چشم دارد و تمامی اتهامات متوجه خود اوست که نمیتواند از آواز خواندن یک زن تعبیری جز تعبیر جنسی داشته باشد و آنرا نشانه شجاعت آن زن، در یک جامعه سنتی برشمارد.
این مثال اگر چه بسیار ساده بود اما در اینجا نیز نوعی از همین منطق حاکم است. فرد متهم کننده یا باید این حرکت را تعبیر جنسیتی کرده و اتهامات خود را به اثبات برساند و یا اگر نتواند آنرا اثبات کند، به ناگاه اعماق اندیشهٔ خود او هدف قرار میگیرد! اتفاقی که مریم رجوی دقیقاً به قصد آن انقلاب ایدئولوژیک را آغاز کردهاست. ضربه زدن به ستونهای دیدگاه جنسیتی، مالکیت نسبت به زن، کالا دیدن او و ریشههای عمیق مرد سالاری در ذهن و ضمیر تمامی افراد سازمان مجاهدین خلق ایران برای ارتقاء ایدئولوژیک آنها در مرحلهٔ سخت و دشواری که پیش روست.
مسعود رجوی در این رابطه میگوید:
اما ای کسانی که در دادگاه بعنوان قاضی نشستهاید، لحظهای بعد از من و مریم، نوبت خودتان است. اولاً - در این قضاوت تمامی مسلک و مرام و اندیشه و تفکر و ایدئولوژی خود را بیرون میریزید و ثانیاً - اگر خوب و درست قضاوت نکنید. اگر بهناحق و به خطا مرا به منهای بینهایت فرستاده باشید. در صحنهٔ بعدی خودتان متهم هستید. چون در صحنه بعدی اگر برچسبها درست نباشد ناگزیر خودتان را قضاوت خواهید کرد. خودتان را خواهید شناخت. پس داستان ازدواج مریم و من، داستان باغ آئینه بود…
از همین روست که بنا به روایت شاهدین، اعضاء و یا هواداران مجاهدین پس از شنیدن این خبر هر یک واکنشی داشتند. برخی ابتدا خشمگین شده، اما پس از درک موضوع گریه کردند، برخی ناسزا گفته و در حالی که بیتعادل شده بودند جنبش را به ناگاه تمام شده فرض کردند! ابوذر ورداسبی، محقق و نویسنده کتابهایی چون «ایران در پویهٔ تاریخ» و بسیاری کتب تحقیقی و ارزشمند دیگر با شنیدن این خبر در حالی که اشک میریخت، دشنام گویان به مقر مجاهدین در فرانسه رفته و به دیدار مسعود رجوی میرود. کاظم مصطفوی از شاهدین این صحنه در این رابطه مینویسد:
«در حالیکه بهشدت بد و بیراه میگفت، هق هق گریه امانش نمیداد و مرتب تکرار میکرد: «یک جنبش برباد رفت». راست میگفت. قضیه را اگرچه غلط، ولی جدی گرفته بود. میدانست بحث سادهای نیست. «بود و نبود» خودش و جنبش را خوب حس میکرد؛ و اما مسعود در پاسخ پرخاشگریهای او هیچ نگفت. حرفش را با سعهٔ صدر شنید و دم برنیاورد. شاید بهاین دلیل که او را خوب میشناخت. شاید هم میدانست ابوذر از چه رنج میبرد. بهعنوان برادر بزرگ او برخوردی کرد که فقط از مسعود برمیآمد؛ و من که از این قبیل برخوردها از مسعود کم ندیده بودم، باز هم متحیر دریا دلی او شدم. خوب بهیاد دارم که هم گزیده و برافروخته بودم و هم نگران. با وجود اینکه به محتوای انقلابیاش اعتقاد داشتم اما بهشدت دلم شور میزد که چه خواهد کرد؟ چند روز بعد ابوذر را دیدم. در ایستگاه قطاری پرت و خلوت در پاریس منتظر بودیم. روی نیمکتی نشستیم و ابوذر شروع کرد. یک پارچه آتش بود. جمله اول به دوم و سوم نرسید که دیدمهایهای گریه امانش نمیدهد. سرش را روی شانههایم گذاشت و گفت: «بعد از ۱۴۰۰سال مسعود، محمد را از یک تهمت تاریخی پاک کرد». نمیدانست چه میگوید و من برای اولین بار میدیدم که «ابو» مطلقاً کنترل ناشده حرف میزند. درست بگویم. با تمام وجود و از ته دل حرف میزد. چیزی که بعدها در یکی از نامههایش نوشت: «قبلاً با مغزم به سازمان اعتقاد داشتم و اکنون به آن عشق و علاقة قلبی دارم».[۱۷]
به این ترتیب وقتی اعضاء و هواداران مجاهدین بعد از تنشهای بسیار، یعنی پس از آنکه دادگاه ذهنی خود را برای رهبران مجاهدین تشکیل داده و تا انتها بردند و به اغلب احتمال شاهد شکست خود بودند، ناگهان از عمق دیدگاه جنسیت گرا و مالکانهٔ خود نسبت به زن و تأثیری که بر ذهن و روان آنها داشته سخن میگویند. آنها وقتی موفق میشوند در شعاعی دور یا نزدیک به درک حقیقت این دوپدیده نایل شوند چارهای ندارند جز آنکه بصورتی منقلب شده از همان راهی که با خشم و تندی و یا بی اعتنایی از آن رفتهاند با سرعت به نقطهٔ عکس آن بازگردند[۱۸]
در کتابی که متن پیاده شدهٔ «سخنرانی مهدی ابریشمچی دربارهٔ انقلاب ایدئولوژیک» است، برخی انعکاسات هواداران مجاهدین چنین ثبت شدهاست:
- آلمان ـ یک هوادار که موقع شنیدن خبر ازدواج شدیداً مسئلهدار شده بود و گاه فحش میداد، حین نمایش ویدئو مدام گریه میکرد و میگفت: الان همه چیز برایم روشن شدهاست!
- آلمان ـ یک هموطن فرشفروش: من این رو و آن رو شدم. اصلاً باورم نمیشد. برای اولین بار در عمرم ۵ ساعت بیحرکت نشستم ولی نفهمیدم چگونه گذشت. من در مورد زن در اشتباه بودم
- انگلستان ـ خانم هواداری که دکترای علوم سیاسی دارد در حالیکه گریه میکرد گفت:"این همه درس در دانشگاه خواندم ولی این چند ساعت که به جلسه آمدم احساس کردم که تازه یک چیزی یادگرفتم و میفهمم که مقام زن یعنی چه و چه بهایی میبایستی برای شناختن آن پرداخت. من سر تعظیم فرود میآورم. هرکسی که مسئله را درک کند باید سرتعظیم فرود آورد[۱۹]
محمد حسین حبیبی در مورد تأثیرات انقلاب ایدئولوژیک بر روابط درونی مجاهدین میگوید:
صفوف مجاهدین از یکسو منسجمتر و روابطشان بر اساس مفاهیم خودشان باهم و با رهبرشان توحیدیتر و یگانهتر خواهد شد. زیرا در این دگرگونی و بر اثر این جریان قوی که از بالای بالا تا پایینترین سطوح کاردها، اعضاء و هواداران این سازمان براه افتاد و با آب ۱۰۰ درجه جوشان سراسر سازمان را شستشو داد، بطور قطع میتوان گفت که هیچ زائده و هیچ رابطه نامنسجمی را باقی نگذاشتهاست. زیرا یا تحت این فشار به بیرون پرتاب شده یا اگر دوام آورده باشد به این معنی است که تردیدهای خود را در گدازهٔ این انقلاب ذوب و تصفیه کردهاست. به سخن دیگر تنها نقطهای که در بدن رویینتن سازمان مجاهدین تا دیروز رویین نبود، همانا چشم آن، یعنی رهبری آن بود که در این انقلاب رویین یا دستکم برای یک دورهٔ طولانی ضربهناپذیر شد؛ بنابراین برای یک دوره طولانی خطر انشعاب در درون سازمان بکلی برطرف شدهاست و رهبری این سازمان با دستان بازتر و مطمئنتری میتواند به میدان برود و درصورتی که نیاز باشد سازمان را از مرتفعترین قلهها نیز به پایین پرتاب کند بدون اینکه نسبت به انسجام اعضاء و هوادارن کمترین دلهره و نگرانی داشته باشد…[۲۰]
تأثیر انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین بر دشمنان و معاندین آنها
ججم موضع گیریها در مورد انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین بخصوص در زمان وقوع آن، یک پدیده بیسابقه در زمینهٔ واکنشهای رسانهای نسبت به یک خبر بود. بخصوص موضعگیری بسیاری از گروهها یا جریانات ایرانی چون سلطنت طلب، برخی احزاب چپ و همچنین تریبونهای رسمی جمهوری اسلامی.
اغلب این واکنشها البته حاوی اتهامات جنسی و تمسخر با کلمات رکیک بود. مریم رجوی میگوید آنها حتی برای نمونه یک مورد نیز، حتی از موضع انتقاد وارد محتوای این حرکت نشده و جز سیل لجنپراکنیها و فحاشیها چیزی نگفته و ننوشتند.[۲۱] در کتاب «انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، اندکی از برون، اندکی از درون» در این رابطه آمدهاست:
واقعیت این استکه در درون مجاهدین یک جایگزینی ارزشی با تمامی مختصات آن در جریان بود اما تنزل این روند جایگزینی به سطح یک رمان عشقی، تنها مختص پاورقینویسان نشریات لس آنجلسی نبوده و حتی بسیاری که ادعای نمایندگی طبقات کارگر بودند، تحلیلهایشان در رابطه با این موضوع سبق از سناریوهای مبتذل فیلمهای آبگوشتی زمان شاه میبرد. اشتباه نشود، بحث بر سر پذیرش تحلیل مجاهدین از این مقوله نیست. مواضع گوناگون هر جریان سیاسی، از جمله مجاهدین را میتوان پذیرفت و یا رد کرد… اما تنزل یک چنین «تحول کیفی» در درون یک سازمان بزرگ سیاسی به مراسم تعویض همسر! و تجدید فراش! از سوی فلان جریان سیاسی و یا بهمان تحلیلگر مدعی، اگر ریشه در اهداف مشخص سیاسی در جهت لوث کردن مسئله نداشته باشد، تنها بلاهت سیاسی نهفته در تحلیل مربوطه را به نمایش میگذارد.
جالب اینکه این موضع گیریها در این سطح نمانده و حتی روزنامهای چون لوموند، با تیترهای شماتت آمیز به این حادثه تاخت. تعجبآور این است که این روزنامه ای به عنوان یک روزنامه غربی اصولا نباید با موضوع ازدواج یک زن، با این یا آن و روابطی از این دست مشکلی داشته باشد. شاید به همین دلیل است که مجاهدین معتقدند این حرکت از آنجا که عمق اندیشهٔ تملک بر زن و جنسیتگرایی را هدف قرار میدهد، به ناگهان فریادها را از چپ و راست بلند خواهد کرد. آنها میگویند اگر از تحلیلهای جنسی، انحراف از خطوط و … بگذریم، شاید دوستانهترین برچسب به ما دیوانگی بود. اما مجاهدین خود از یک ارتقاء کیفی در سازمانشان، از یک جایگزینی ارزشی، از یک تولد جدید و به تعبیر خود «انفجار رهایی» سخن میگفتند. تولدی جدید که ناشی درافتادن با آثار تفکر مالکانه نسبت به زن، مردسالاری و جنسیت زدگی است. استثماری که در نظرگاه آنان سابقهای به بلندای طول تاریخ بشر دارد و مبارزه با آن در عرصهٔ انسان و انسانشناسی حاوی درسهای جدیدی است. دکتر محمد حسین حبیبی، نویسنده و محقق فقید در این رابطه میگوید:
در این رابطه من مایلم در اینجا ادعایی را مطرح کنم که اگر درست بود و قابل اثبات، سزاوار هیچ پاداشی نخواهم بود ولی چنانچه نادرست بود و بیپایه و نادرستی و بیپایگی آن در آینده به اثبات رسید، از همه خوانندگان این سطور میخواهم که بعنوان سندی امضاء شده، این نوشته را نگه دارند تا در محاکمهٔ فرداها درصورتی که زنده بودم به تعداد جملات، کلمات و حتی حروف آن بر صورتم گلوله و چنانچه مرده بودم بر گو بینام ونشانم تف بیندازند! ادعای من این است که سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۶۴ هجری شمسی، مطابق با سال ۱۹۸۵ میلادی، به یک اختراع و کشف ایدئولوژیک رسیدهاست که محمل آن ظاهراً یک طلاق بیمورد و یک ازدواج غیرضروریست. در حالیکه باطن آن ارائهٔ یک دیدگاه ایدئولوژیک نوین نسبت به مسألهٔ زن، رهبری، رهایی، و آگاهی است که آثار آن از قلمرو سیاست فراتر رفته و در زمینه فلسفه، عرفان، هنر، جامعهشناسی، روانشناسی، شناختشناسی و وجود شناسی نیز تجلی خواهد یافت.[۲۲]
حلقات تکمیلی انقلاب ایدئولوژیک
طلاق کلیه اعضاء، حلقهٔ دیگری از انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین
یکی دیگر از حلقههای انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، طلاق همگانی اعضاء در سال ۱۳۶۸ یعنی چهار سال پس از مرحلهٔ اول انقلاب ایدئولوژیک بود. مرحلهای که تمامی مناسبات درونی و بیرونی سازمان مجاهدین خلق ایران را مجدداً دگرگون کرد و دستگاه ارزشی جدیدی را بر آن حاکم نمود. در این مرحله تمامی مجاهدین بطور کامل زندگی خانوادگی را ترک گفته و خود را تماماً و تنها متعهد به مبارزهٔ انقلابی دانستند.
زمینههای ورود مجاهدین به مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک
- تعادل قوای جهانی در آستانهٔ ورود مجاهدین به مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک:
بررسی عوامل ورود مجاهدین به مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک، ممکن نیست جز آن که پیش از آن بدانیم به لحاظ بینالمللی در چه تعادل قوای سیاسی جهانی صورت گرفت. این یک واقعیت است که هیچ سازمان و جنبش انقلابی از تعادل قوای سیاسی حاکم بر جهان مستثنی نیست. اینکه در پروسه مبارزات اجتماعی، نیروهای سیاسی در واکنش به فشارهای خارج از خود بنا به ماهیتشان به چپ و یا راست (رادیکالیزم بیشتر یا همرنگ شدن با سمت و سوی فشار) گرایش میکنند، مسئله پیچیدهای در دنیای سیاست نیست. پس از فرو ریختن دیوار برلین در سال ۱۳۶۸(۱۹۸۹میلادی) و فروپاشی شوری در سال ۱۳۷۰ (۱۹۹۱ میلادی) جهان دوقطبی به پایان میرسد. ازین پس در دنیای تک قطبی، تعادل قوای دیگری حاکم بود که مطلقاً به نفع سازمانهای انقلابی نبود. اغلب حرکتهای انقلابی چپ با فروپاشی شوروی در فضایی که شکست آن انقلاب ایجاد میکرد دچار تزلزل، تحولات درونی و یا اضمحلال کامل شدند. این در حالی بود که پیش از آن در گوشه و کنار جهان، جنبشهای انقلابی و آزادیبخش در فضای جنگ سرد، یعنی در شکاف میان دو قطب جهان، به لحاظ سیاسی امکان رشد و پیشروی داشتند. سازمان مجاهدین نیز از این تغییر تعادل قوا مستثنی نبود. شایان ذکر است که در جهان تک قطبی نه تنها تعادل قوای سیاسی بینالمللی بر ضرر سازمانهای انقلابی بود، بلکه سمت وسوی دستگاه ارزشی حاکم بر جهان نیز برخلاف گذشته علیه هرگونه مبارزه مسلحانه، انقلابیگری و ارزشهای آن شکل گرفته بود. اگر روزگاری سلاح بر کف گرفتن و مبارزه برای بنای جامعهای عادلانه ارزش محسوب میشد و بسیاری در جهان آنرا تحسین میکردند، دیگر چنین اندیشهای نه تنها مورد توجه نبود بلکه فرهنگ سیاسی حاکم بر جهان، آنرا تندروی، خشونت گرایی و رمانتیسیزم انقلابی تلقی میکرد.
فرهنگ حاکم و غالبی که تنها در جریان قیامهای بهار عرب به میزان کمی تسلط خود بر جهان را از دست داد. به این ترتیب در یک کلام در آن سالها، در تعادل قوای سیاسی جدید در جهان تک قطبی، سازمان مجاهدین نیز چارهای نداشت جز آنکه یا با حرکت به چپ (رادیکالیزم بیشتر) خود را در مقابل آن آسیبناپذیر کرده و یا با حرکت به راست از رادیکالیزم خود کاسته و با سمت سوی جهانی همراه شود.
- شرایط داخلی و سازمانی:
در مهرماه ۱۳۶۷ در سازمان مجاهدین نشستهای عمومی و بزرگی به منظور جمعبندی عملیات فروغ جاویدان برگزار شد. سازمان مجاهدین خلق در جریان عملیات فروغ جاویدان اگرچه توانست استقلال عمل ارتش آزادیبخش ملی را برای سرنگونی نظام حاکم بر ایران در بیرون از دایره جنگ ایران و عراق، نشان دهد و تثبیت کند، اما به لحاظ نظامی به هدف نهایی خود یعنی فتح تهران نرسید و نیروهای مجاهدین پس از ۱۵۰ کیلومتر پیشروی در خاک ایران، در چند کیلومتری شهر کرمانشاه، در تنگهای به نام چهار زبر متوقف شدند. در این عملیات از مجاهدین خلق نزدیک به ۱۴۰۰ نفر جانباختند. این درحالی است که طرف مقابل یعنی رژیم ایران بنابر اعلام خود نزدیک به ۴۰ هزار کشته داد.
در نشستهایی که در سازمان مجاهدین به جمعبندی این عملیات اختصاص یافت، فراتر از تمامی نقاط ضعف نظامی، نهایتاً این جمعبندی راه به مباحث ایدئولوژیک برد. به این معنی که علیرغم شگفتیهایی که مردان و بویژه زنان در این عملیات خلق کرده بودند و بهرغم اینکه با یک نیروی بسیار کم با نیرویی در حدود چهل برابر خود جنگیده بودند، اما مجاهدین در بحثهای درونی خود به این نتیجه رسیدند که در آنها جسارت، کاربُری، راهگشایی، فداکاری و تعادلشکنی به اندازهٔ کافی وجود نداشتهاست. این نشستها به همین دلیل به نشستهای «تنگه و توحید» معروف شد. به این معنی که عبور نکردن از تنگه چهارزبر، نه فقط ناشی از پارامترهای نظامی، بلکه فراتر از آن ناشی از پارامترهای ایدئولوژیک بوده است.
این نشستها و مباحث آن بستری برای ورود سازمان مجاهدین خلق به مراحل بعدی انقلاب ایدئولوژیک بود.
دومین موضوعی که نباید از نظر دور داشت این بود که پس از عملیات فروغ جاویدان در آستانهٔ جنگ خلیج شرایط بر مجاهدین خلق بسیار دشوار میشد. یکی از مهیبترین بمبارانهای تاریخ در انتظار عراق بود. کشوری که پایگاههای مجاهدین در سراسر آن گسترش داشت. دستهای بسیاری پشت پردههای سیاست جهانی مشغول به کار بودند و حتی احتمال وجه المصالحه شدن ارتش آزادیبخش وجود داشت. مسعود رجوی در آستانهٔ جنگ خلیج اول، یاران خود را جمع کرده و آنها را در جریان شرایط بسیار دشواری که پیش روست قرار میدهد. در این نشست که به نشست صلیب معروف شد، مسعود رجوی به یاران خود میگوید:
«ممکن است که تمامی ما را از اینجا تا تهران به صلیب بکشند. هر کس که میخواهد برود، آزاد است؛ ولی هر کس که میماند صلیب خود را برداشته و بدنبال من بیاید!»
جمعبندی فروغ و همچنین شرایط دشوار و تا حدودی بی چشمانداز در آستانهٔ جنگ خلیج فارس، این ضرورت را بیش از پیش مشخص میسازد که اعضاء سازمان مجاهدین باید در زمینه ارتقاء عنصر رزمندگی، ایمان، پایبندی به سانترالیزم و خطوط مشخص شده، استخراج پتانسیلهای درونی، نفی دلبستگیها و تمامی آنچه مریم رجوی آنرا «رهایی» مینامد، گامهای جدیتری بردارند.
طلاق همگانی اعضاء سازمان مجاهدین خلق
به این ترتیب در طی دو سال پس از جمعبندی علمیات فروغ جاویدان تا پیش از آغاز جنگ خلیج فارس، چندین لایه از فرماندهان سازمان مجاهدین خلق وارد مرحلهٔ جدید انقلاب ایدئولوژیک میشوند. سرانجام در سال ۱۳۷۰، این مرحله از انقلاب به عنوان یک ضرورت همگانی برای تمامی اعضاء به رسمیت شناخته شد.
در سال ۱۳۷۰ سازمان مجاهدین به این نتیجه رسید که همگی باید راهی را در پیش بگیرند که مریم رجوی در سال ۱۳۶۴ در پیش گرفت و به زندگی خانوادگی و شخصی پشت کرد. از این پیشتر گفتیم که مریم رجوی در آن سالها به این نتیجه رسیده بود که نقش او به عنوان یک همسر در زندگی خانوادگی مغایر با ادامه مبارزهای است که تمامی پتانسیل وی را در آن شرایط دشوار میطلبد. مهمتر از آن او معتقد بود برای زنی که میخواهد در مسیر مبارزه خود را وقف یک آرمان کند، کانون خانواده، نخستین جایی است که وی را در چارچوب قوانین زنانه، اندیشهٔ کالایی نسبت به زن و جنسیت گرایی محصور میکند. البته لازم به ذکر نیست که اندیشهٔ جنسیت گرایی به همان میزان که برای یک زن به عنوان مانع عمل میکند برای یک مرد نیز به اسارت بار است. در همان بخش توضیح دادیم که حرکت مریم رجوی در سال ۱۳۶۴ پیوندهای خصوصی در این سازمان را سست کرده و به آن ضربهای سخت میزند تا این نکته را متذکر شود که برای یک مجاهد، در زمینهٔ در توجهات عاطفی، اولویت، نه به سمت همسر و خانوده بلکه به سمت آرمان مبارزاتی اوست. اما اکنون مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند که بجای تعیین اولویت، باید گزینهٔ دوم را بطور کامل حذف کرده و به کناری بگذارند. در شرایط دشوار پیش رو، دیگر ضربهای که در سال ۱۳۶۴ به پیوندهای خصوصی وارد شد، کافی نبوده و مجاهدین باید آن پیوندها را تماماً در راستای مبارزه فدا میکردند.
دربرداشت اولیه میتوان کنار گذاشتن خانواده را یک پدیدهٔ دشوار اما قابل درک توصیف نمود. همچنانکه بسیاری از مبارزان در طول تاریخ از دلبستگیهای خود در راستای اهدافی که داشتهاند دل کندهاند.
چنین تفسیری از طلاق همگانی در سازمان مجاهدین خلق ایران اگر چه درست، اما کافی نیست و به اندازهٔ مطلوب به عمق نمیرود. به عبارت دیگر هدف مجاهدین خلق از کنار گذاشتن خانواده، نه فقط چشم پوشیدن بر یک دلبستگی معمول، بلکه آغاز یک مبارزه ایدئولوژیک، یعنی نبردی در دنیای اندیشه، با جنسیتگرایی بود. به همین دلیل است که طلاق همگانی، تازه ابتدای راهی است که مجاهدین آغاز کردهاند. پس از آن اعضاء سازمان مجاهدین در آموزشها و کلاسهایی که مریم رجوی مسئولیت آنرا پذیرفت، مبارزه با این اندیشه را به عنوان یک مانع در مسیر آزاد شدن انرژیهای پنهان خود در راستای مبارزه، آغاز کردند. حلقات بعدی انقلاب ایدئولوژیک از جمله اجرایی کردن هژمونی زنان در این سازمان از جمله گامهای دیگری است که در سالهای بعد برداشته شد.
هژمونی زنان
یکی دیگر از حلقات انقلاب ایدئولوژیک جاری کردن هژمونی زنان در سازمان مجاهدین خلق است. به لحاظ عملی و اجرایی این حلقه از انقلاب ایدئولوژیک به این معنی است که تمامی مردان یا مستقیماً و یا با واسطه تحت فرماندهی زنان قرار میگیرند. ازین پس برخلاف گذشته یک مرد هرگز نمیتواند مسئول یک زن باشد، اما عکس آن یعنی هژمونی زن بر مرد در تمامی سطوح این سازمان جاری میشود.
تبعیض مثبت، استخراج نیروی انسانی با هژمونی زنان
همانطور که گفته شد، پس از طلاق همگانی اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران، آنها تحت اشراف و آموزشهای مریم رجوی نبردی پیگیرانه را با تمامی ویژگیهای رفتاری و کرداری که سرچشمهٔ آن جنسیتزدگی است، آغاز کردند. از دیدگاه مجاهدین، اندیشهٔ جنسیتزده که بر مالکیت مرد بر زن استوار است، رابطهای دیرینه و چندهزارساله است که کلیشههای رفتاری خاصی را بر زنان و مردان حاکم کرده و آنها را از بروز دادن تواناییهای واقعی و شکوفایی استعدادهای انسانی شان محروم کردهاست. در مردان یک خوی کاذب و غیرانسانی، مهاجم و قدرتپسندانه ایجاد کرده و در زنان اندیشهای که منجر شده آنها خود را ضعیف، شکننده، نیازمند دیگری و مشروط به مرد ببینند. این رابطه آنچنان در طول هزاران سال تعمیق، تشویق و فرهنگسازی شدهاست که در اغلب ایدئولوژیها، بخصوص ایدئولوژی ارتجاعی خمینی، بخشی از واقعیت حیات و سرشت مرد و زن جلوه داده میشود. درست از همین روست که مجاهدین برای مبارزه با جریان ارتجاعی حاکم بر ایران که «زن ستیزی و جنسیتگرایی» اندیشهاش را قوام دادهاست، خود را ملزم به نبرد با این اندیشه میبینند. از دیدگاه آنها نمیتوان با دشمنی جنگید که بخشی از اندیشهٔ او بر تو حاکم است. مریم رجوی میگوید:
«در رویارویی مستقیم با ارتجاع حاکم، ما باید از هرگونه آلودگی به اندیشه و ارزشهای آنها تهی میشدیم و لاجرم باید قلب زنستیزی مرتجعان را، که نفی هویت انسانی زن و نفی صلاحیت او در رهبری جامعه است، درهم میکوبیدیم، تا زنان بتوانند سدِ تحقیر و ستم تاریخی را در اعماق اندیشهٔ خود درهم بشکنند و خود را باور کنند و مردان در شایستگی زنانی، که دوشادوش آنان در همه میدانهای نبرد برای آزادی میجنگیدهاند، تردید روا ندارند»[۲۳]
بر این اساس مجاهدین به این نتیجه رسیدند که برای غلبه بر این اندیشهٔ چندهزارساله و به عبارتی برای آنکه بر خوی مردسالارانه غلبه کرده و از سوی دیگر اندیشهٔ خودضعیفپندارانهٔ زنان را برطرف سازند، باید این رابطه را معکوس کرده و تا از میان رفتن این اندیشه بر مدار جدیدی حرکت کنند. به این ترتیب زن و مرد، هویت واقعی خود را باز شناخته و انرژیهای انسانی عظیمی آزاد میشود.
مجاهدین با اشاره نمادین به فرمول همارزی جرم و انرژی، E=mc² (حاصل ضرب جرم در مجذور سرعت نور) معتقدند که مبارزه با این اندیشه به همان اندازه فرمول هم ارزی جرم و انرژی، منجر به استخراج پتانسیل نهفته در انسان میشود. پتانسیل شگفتآوری که به دلیل نوعی ایدئولوژی استثماری، هم مردان و هم زنان را در چنبرهٔ خود اسیر کرده است.
به همین دلیل است که مجاهدین معتقدند با پذیرش هژمونی زنان، در راستای مبارزه با جنسیتزدگی، مردان نیز به جایگاه انسانی خود دست پیدا کرده و از «فردیت منفی» رها میشوند. از منظر روانشناسی این نوع فردیت یا همان «ایگو» برساختهٔ غرایز انسان در کنش و واکنش با محیط پیرامون اوست. اینکه مرد به واسطهٔ داشتن کالبد مردانه، باید از کلیشهها رفتاری خاصی پیروی کرده و زن بواسطهٔ کالبد زنانه از کلیشههایی دیگر، که نتیجهٔ آن تحکیم رابطهٔ مالکانهٔ یکی بر دیگری است، چیزی جز پیروی کور از واقعیت فیزیکی و غرایز انسانی نیست. غرایزی که در طول زمان «ایگو» یا همان من انسانی را منطبق با کلیشههای خود شکل داده و منجر به شکلگیری نوعی اندیشهٔ استثماری گشتهاست.
به این ترتیب پذیرش هژمونی زنان، نوعی «تغییر تعادل قوای آگاهانه» برای غلبه بر این اندیشهٔ استثماری است. این جهش در جهت معکوس و قائل شدن چنین تبعیض مثبتی، درست به اندازهٔ عمق تاریخ چند هزارسالهٔ مردسالاری عجیب و شگفتآور است. آنچنان که مجاهدین در حال حاضر موجودیت خود و سازمانشان را مدیون انقلاب درونی و جاری کردن هژمونی زنان میدانند. مریم رجوی در این رابطه میگوید:
«برای واژگونی نظام تبعیض جنسی و تغییر بنیادین در سیاستهای آن، زنان باید برای یک دوران، هژمونی سیاسی را در دست بگیرند. هدف و مضمون هژمونی زنان، تضمین برابری و ریشهکن کردنِ ستم جنسی است، نه تعویض مردسالاری با زنسالاری. از همینرو، تمامی الزامها و تمامی پیامدهایش، درست بهعکس نظام کنونی، خصلتی رهاییبخش دارد و فوران نیروهای آزادشده در اثر رفع این ستم، میتواند بنبستهای امروز جامعهٔ بشری را بگشاید و نظامی نوین را در تمامی مناسبات انسانی، چه در درون جوامع و چه در سطح بینالمللی شکل دهد. به این ترتیب، زنان نشان خواهند داد که اگرچه خود در طی قرون و اعصار، با سهمگینترین ستم تاریخ مواجه بودهاند، ولی اینک، در عصر شکوهمند رهایی زن، صدای همهٔ سرکوبشدگان تاریخ را به اوج میرسانند»[۲۴]
تشکیل شورای رهبری مجاهدین
مجاهدین خلق ایران در راستای پیشرفت خود در جاری کردن هژمونی زنان در این سازمان، در سال ۱۳۷۲ هیئت اجرایی (نهاد رهبری کننده) را منحل کرده و بجای آن شورای رهبری مجاهدین را تشکیل دادند. شورای رهبری مجاهدین ۲۴ عضو داشت که تماماً از زنان تشکیل شدهبود. شورای رهبری مجاهدین در سالهای بعد گسترش پیدا کرد و دهها زن مجاهد دیگر را دربرگرفت.
تشکیل شورای مرکزی
در سال ۱۳۹۴ سازمان مجاهدین خلق باز هم در این عرصه گام را فراتر نهاد و شورای رهبری را منحل کرد و جایگزین آن، شورای مرکزی مجاهدین متشکل از ۱۰۰۰ زن مجاهد را معرفی نمود. پیش از آن مریم رجوی در سال ۱۳۷۶ با اشاره به ارتقاء همهٔ زنان موجود در سازمان مجاهدین، سخن از هزار همردیف با شورای رهبری گفتهبود. او در سرانجام در نامهای به زهرهاخیانی مسئول اول وقت مجاهدین در ۲۷ مهر ۱۳۹۳ خواهان تشکیل شورای مرکزی شد. یکسال بعد این شورا تشکیل و اعلام گردید.[۲۵]
ایدئولوژی جنسیت چیست؟
برای فهم آنچه سازمان مجاهدین خلق و مشخصا مریم رجوی در انقلاب ایدئولوژیک آنرا هدف قرار داده لازم است دیدگاه روشنی نسبت به ایدئولوژی جنسیت داشت. این مفهوم در خارج از دایرهٔ مفاهیم و آموزههای مریم رجوی به عنوان تبیینگر و شارح انقلاب ایدئولوژیک نیز متداول و شناخته شدهاست. هر چند بدون شک مریم رجوی با طی کردن یک مسیر عملی در نفی این ایدئولوژی، در یک تجربهٔ ذیقیمت توانست عمق و عرصههای جدیدی از کارکردها و ریشههای آنرا کشف و عرضه نماید.
عبارت «ایدئولوژی جنسیت» که بطور خاص جزء فرهنگ واژگانی مورد استفاده در انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین است و در بیرون از این سازمان دستکم به این معنای خاص کمتر استفاده شده، گاه معادل جنسیتزدگی بکار برده میشود، هر چند دارای مفهوم شاملتری است.
ایدئولوژی جنسیت از دیدگاه مریم رجوی یک پدیدهٔ دو وجهی است که در آن فردیت و جنسیت مؤثر و متأثر از یکدیگرند. مریم رجوی فردیت را آن روی سکهٔ جنسیت میداند. به این معنی که هر یک به تقویت دیگری یاری میرساند و در خدمت دیگری قرار میگیرد.
تعریف پایهای فرد و فردیت
فرد در فرهنگ لغت عمید به معنای یگانه؛ بیهمتا و بینظیر است و فردیت، یگانگی و بی همتایی تعریف میشود.[۲۶] به این ترتیب میتوان گفت فرد بیانگر «خودی» است که نمونه و نظیر دیگری ندارد. شما با هیچ انسان دیگری در روی کره زمین یکی نیستید و هیچکس با شما یکی نیست. ازسویی هر انسان ادراکی از وجود خویش دارد. مجموعه این تصورات در یک کلیت کم و بیش منسجم وحدت مییابند و خودپنداشت فرد را میسازند.
فردگرایی
در حال حاضر یک تلقی از اصطلاح فردگرایی یا فردیت این است که چنین تفکری حقوق فرد را در مرکز توجه خود قرار میدهد و بدین ترتیب «با این بنیان اساسی شروع میکند که فردِ بشرْ در تقلای خود برای آزادی دارای اهمیت اساسی است.» باید توجه داشت در اینجا منظور از فردیت یا فردگرایی، جنبه مثبت آن که بیانگر هویت بیهمتای انسان و احترام به آزادی و انتخاب اوست نمیباشد. بلکه تعریفی مورد نظر است که در برخی مباحث روانشناسی «فردگرایی خودخواهانه» یا «خویشتنپرستی» نامیده میشود. واقعیت این است که کلیشههای رفتاری در دنیای سرمایه داری به آنچه نامش خودپرستی و خودخواهی است نیز نام فردگرایی داده و آنرا مشروع میسازد.
فردیتی که در انقلاب ایدئولوژیک از نفی و مبارزه با آن سخن گفته میشود، همان «خویشتن پرستی» یا به تعبیر مریم رجوی ایدئولوژی «اول من» است. هر انسان از بدو تولد میآموزد که باید به دنبال کسب موقعیت و اثبات خود، به قیمت بیتوجهی به دیگران باشد. جاه طلبی، خودخواهی، حسادت، قدرت طلبی، بهترین و بیشترین را بر خود خواستن و … همگی از مظاهر فردیت هستند. چنین ویژگیهایی البته در نظر عموم نکوهیدهاست و دستکم برخلاف جنسیت زدگی که برخی از مظاهر آن کاملاً طبیعی تلقی میشوند، مظاهر فردیت از نظر همگان ناپسند هستند. اما باید توجه داشت که معمولاً آنچه ما آنرا ناپسند و مذموم میدانیم مظاهر افراطی فردیت است.
اما از دیدگاه مریم رجوی این اندیشه بصورتی نامحسوس در رفتارها و رابطههای همگان حضور دارد. هنگامی که ما از کنار رنجهای دیگران بیتفاوت میگذریم یا تنها دچار احساس ترحم میشویم بدون اینکه عملی انجام دهیم، هنگامی که در یک مباحثه دو نفره به نظر طرف مقابل توجه نمیکنیم و همواره خود را برحق میدانیم، هنگامی که حاضر نیستیم حتی از سخن برحق اما غیر مهم خود کوتاه بیاییم تا دل کسی را نشکنیم، هنگامی که حاضر نیستیم برای شنیدن دیگران، بهایی پرداخت کرده و به سخن آنها احترام بگذاریم، هنگامی که به هر دلیل درست یا نادرستی خشمگین و عصبانی میشویم، هنگامی که به کارهای با نام و نشان رغبت بیشتری داریم، در همهٔ این موارد، این فردیت منفی است که دارد در ما عمل میکند. مریم رجوی معتقد بود، اگر در زندگی عادی، مبارزه با چنین ویژگیهایی تنها نوعی فضیلت بهشمار میرود در درون صفوف یک جنبش، در راستای انسجام تشکیلاتی و بالابردن توان مبارزهٔ جمعی، یک ضرورت انکار ناپذیر است.
تعریف پایه ای جنس و جنسیت
در زبان فارسی ممکن است ما جنس و جنسیت را به یک معنا بکار ببریم. این در حالی است که جنس معادل کلمهٔ SEX و جنسیت معادل GENDER است. یعنی دو کلمه کاملاً متفاوت.
جنس مربوط به آرایش بیولوژیکی بدن است و شامل اندامهای جنسی و تولید مثل فرد میشود. نقش اصلی را در تفاوت جنسها همان تفاوتهای بیولوژیکی ایفا میکنند. یعنی تفاوت هورمونها، اندامهای داخلی و خارجی مرد و زن.
جنسیت اما شامل نقشهای اجتماعی و رفتارهایی است که فرهنگ و جامعه برای جنسها قائل میشود. این نقشها دامنه انتظارات رفتاری از جنسهای مرد و زن را مشخص میکند. این نقشها میتواند در فرهنگهای مختلف متفاوت باشد. بطور مثال زنانگی و مردانگی از جمله این نقشهای جنسیتی است. بر اساس این کلیشهها، افراد با اندام جنسی مردانه، «باید» رفتارهای مردانه (قدرت، خشونت، مقاومت و…) و افراد با اندام جنسی زنانه «باید» رفتارهای زنانه (لطافت، سلیقه و…) داشته باشند.[۲۷] این در حالی است که چنین رفتارهایی هرگز برآمده از تفاوتهای بیولوژیک میان زن و مرد نبوده و تماماً توسط جامعه به آنها تحمیل میشود.
جنسیت زدگی یا جنسیت گرایی (sexism)
حال میتوان به فهم جنسیت زدگی دست یافت. جنسیت زدگی درواقع اصالت دادن به همین تفاوتهای رفتاری است. مشروع شمردن جنسیت و پذیرفتن هنجارهای ناشی از آن است. پیش فرضها و کلیشههایی که منجر به تبعیض و نابرابری در میان انسانها میشود. به عبارت دیگر جنسیت زدگی، نوعی تبعیض و پیشداوری دربارهٔ انسانها بر اساس جنسیت آنها و کلیشههای جنسیتی غالب در جامعه است. کلیشههای جنسیتی که نقشهای خاصی را برای مردان و زنان تعریف میکند و اگر انسانی خارج ازاین تعاریف رفتار کند، 'غیرطبیعی' یا 'نامناسب' محسوب میشود.[۲۸]
دو استاد روانشناسی، پروفسور پیتر گلیک و پروفسور سوزان فیسک در مقالهای که در سال ۱۹۹۶ منتشر کردند. اعلام کردند که جنسیتزدگی دو نوع خصمانه و خیرخواهانه را شامل میشود. آنها برای ارزیابی این دو نوع، پرسشنامهای را طراحی کردند؛ که در آن با پرسیدن ۲۲ سؤال میتوان دریافت نگاه جنسیتزده یک فرد تا چه حد خصمانه و تا چه حدخیرخواهانه است. در عمل بین این دو نگاه تفاوت بسیار وجود دارد، اما به نظر گلیک و فیسک هر دو یک هدف را دنبال میکنند، حفظ موقعیت برتر مردان در ساختار هرم قدرت اجتماعی.
جنسیت زدگی خصمانه(Hostile sexism)
جنسیت زدگی خصمانه آنچیزی است که بصورت سلطه جویی مردسالارانه و باورهای تحقیرآمیز نسبت به زن خود را نشان میدهد و موضوع مرکزی آن صراحتاً این است که مرد جنس برتر است و باید قدرت را در اختیار داشته باشد. به عبارت دیگر همان نگاهی که زن را «ضعیف» میبیند. جنسیتگرایی خصمانه را بیشتر در جوامع سنتی میتوان سراغ گرفت. در این جوامع، قوانین بسیار سرسختانهای میان زن و مرد حاکم است. در بسیاری از این جوامع زنان به دلایل مختلف حتی مورد ضرب و شتم همسر یا برادران یا خانوادهٔ خود قرار میگیرند.
همچنین اساساً پدیدهای به نام «ناموس» چیزی جز تبلور افراطی جنسیت زدگی نیست. نوعی هنجار اجتماعی که بطور کامل توسط جامعه پذیرفته شدهاست. بر اساس آمار صندوق جمعیت سازمان ملل، سالانه حدود ۵۰۰۰ زن در قتلهای ناموسی کشته میشوند. البته این آمار باید بسیار بیشتر باشد. از جمله گفته میشود حداقل ۱۰۰۰ زن در عرض یک سال (۱۹۹۹) به این شکل در پاکستان به قتل رسیدند. قتل ناموسی البته در ایران هم رایج است. از هر هفت قتل در ایران یکی از آنها بدلایل ناموسی صورت میگیرد.[۲۹] در بسیاری از موارد حتی سرپیچی دختر از ازدواج با شخص مورد تعیین خانواده میتواند به مرگ وی منجر شود.
برای فهم تبعیض نهفته در مفهوم یا کلیشهٔ رفتاری که به نام «ناموس» وجود دارد، بیان چند مثال میتواند کمککننده باشد:
- در فرهنگ متداول جامعه رابطهٔ یک پسر با دختران نه تنها ناپسند نیست بلکه گاه مورد افتخار نیز میباشد، در حالی که رابطهٔ یک دختر با یک پسر آنچنان مذموم و غیرقابل تحمل است که حتی میتواند به مرگ او یا مجازاتهای بسیار شدیدی از سوی خانوادهاش منجر شود.
- در مناسبات رایج در جامعه، پدر خانواده خود را مجاز به روابط پنهانی یا نیمهپنهانی با زنان دیگر میداند، درحالی که حتی معاشرت سادهٔ مادر خانواده با یک مرد دیگر میتواند منجر به شک به او و سپس مجازاتهای بیرحمانه شود.
- در برخی جوامع زنان برای بیرون رفتن از خانه و یا مسافرت باید الزاماً توسط یک مرد کنترل و مراقبت شوند، اما مردان نیاز به چنین مراقبتی ندارند.
- طبق یک عرف جا افتاده در جامعه کسی مجاز به دخالت در دعواهای ناموسی و کمک به قربانی نیست. بسیاری از مردان حتی اگر در ملاء عام بدلیل رفتار خشن با همسر خود از طرف مأمور حکومتی مورد اعتراض قرار بگیرند در پاسخ خواهند گفت: «زنمه» و او را از دخالت در این امر برحذر میدارند! گویا زن بردهای است که او میتواند هر رفتاری با وی داشته باشد].
از مظاهر اجتماعی جنسیتزدگی خصمانه در جامعه میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- ناموس گرایی
- ضرب و شتم زنان
- پوشش اجباری
- جوکهای جنسیتی
- تجاوز
- استفاده از عبارات و کلمات جنسیت گرایانه به عنوان عرفها و ارزشهای شناخته شده مثل: مردانگی/ ضعیفهگی/ مرد نیستم اگه … / خالهزنکی/ مگه تو دختری؟ / مث زن گریه کردن!/ از زن کمترم اگه… / مردی گفتن زنی گفتن/ زن ذلیل و …
- اسید پاشی
- و …
جنسیت زدگی خیرخواهانه (benevolent sexism)
جنسیت زدگی خیرخواهانه نگاهی ملایمتر به زنان دارد. زن را موجودی زیبا و شکنننده و لطیف میبیند که باید از او حمایت کرد. از نظر پروفسور پیتر گلیک و سوزان فیسک بهترین مثال برای جنسیتزدگی خیرخواهانه تصویر کردن زن ایدئال به عنوان همسر و مادر و سوژه عشق رمانتیک است. افرادی که چنین نگاهی دارند به زنان زیاد کمک میکنند و با آنها روابط صمیمانه و دوستانه دارند. از نظر آنها زنان موجودات ظریف و شکنندهای هستند که باید مورد حمایت قرار گیرند. البته زن جنسیت زده نیز با این ویژگیها در تفاهم بوده و برای کسب آنها تلاش میکنند. او تلاش میکند خود را با معیارها و خواستههای جامعه منطبق کند. در چنین تفکری زن به همچون یک کالا باید ظاهری زیبا داشته باشد و خود را در معرض نمایش قرار دهد تا توسط مرد انتخاب شود. از نظر پرفسور گلیک و سوزان فیسک این نگاه علیرغم رویکرد نرم و ملایم، نگاهی منفی است که در نهایت حامی حفظ مردان در بالای هرم قدرت اجتماعی است. گلیک و فیسک معتقدند که جنسیت زدگی خیرخواهانه در یک نکته با جنسیت زدگی خصمانه مشترک است: اینکه زن موجودی «ضعیف» است!
قانونی بودن جنسیتزدگی در ایران
تفاوت ایران با بسیاری از کشورهاییکه دارای بافت سنتی میباشند این است که در ایران، اغلب مظاهر جنسیتزدگی مورد تأیید قانون هستند، این درحالی است که در بسیاری از کشورهای سنتی، قانون درحال جنگیدن با کلیشههای رفتاری حاکم بر جامعه است.
از جمله در ایران، قتل زنان در صورتی که دلایل ناموسی داشته باشد از طرف قانون مورد پیگرد قرار نخواهد گرفت یا در پیگرد آن اهمال خواهد شد. به این ترتیب رفتار خشن با زنان همواره از طرف قانون مورد حمایت است.
همچنین قانون دیه (دیه یک مرد معادل دو زن است)، دادن حق حضانت کودکان به پدر، قوانین ارث، نداشتن حق طلاق از طرف زن، نداشتن حق سفر بدون اجازه سرپرست، ممنوعیت ورود به برخی مشاغل از جمله قضاوت و ریاست جمهوری، ممنوعیت ورود به ورزشگاه و… نمونههایی از مظاهر قانونی جنسیتزدگی در ایران هستند.
منشأ تاریخی جنسیت و فردیت
حال ممکن است از خود بپرسیم چرا، چگونه و از چه زمانی چنین کلیشههای یا به عبارتی جنسیتگرایی بر جوامع بشری حاکم شد.
برای رسیدن به پاسخ باید بدانیم که دو ویژگی مشترک در تمامی موجودات زنده از جمله انسانها وجود دارند:
- حفظ خود (صیانت ذات)
- حفظ نسل
این ویژگیها در موجودات زنده و از جمله در انسان غریزی است. فرضاً اگر کسی جسم داغی را به دست شما نزدیک کند شما ناخودآگاه دست خود را از آن دور میکنید. این واکنش خودبخودی ناشی از غریزه ای به نام صیانت ذات یا حفظ خود است. همچنین موجودات زنده دارای نیازهای جنسی هستند تا نسل آنها تداوم یابد.[۳۰]
ایدئولوژیزه شدن غرایز انسانی
کشف بزرگ مجاهدین در انقلاب ایدئولوژیک این است که غرایز در انسان، بصورت ذاتی، کشش و پتانسیلی محدود دارند و در نتیجه بسادگی قابل کنترل هستند.
به عنوان مثال وقتی انسان گرسنه است نیاز به خوردن غذا دارد. اما غلبه کردن بر این تمایل غریزی برای او چندان مشکل نیست و به سادگی میتواند خوردن غذا را عقب بیندازد. میتواند روزه بگیرد و حتی ساعات متمادی چیزی نخورد. اما چه چیز باعث میشود که انسان در مقابل غریزهٔ جنسی چنین توانی نداشته باشد. چه چیزی باعث میشود که این پتانسیل در انسانها چنان قوی عمل کند که از بدو تولد بزرگترین و مهمترین هدف زندگی آنها را تشکیل دهد؟ گویا انسان تنها به این دلیل به دنیا آمده که ازدواج کند. آیا مسخره نیست که بگوییم انسان به این دلیل به دنیا آمدهاست که غذا بخورد؟
مگر نه اینکه غریزهٔ جنسی در انسان تنها تمایلی بیولوژیک برای تداوم نسل بود. اما چه چیزی باعث شد که نقشی چنان برجسته در زندگی هر فرد ایفا کند؟ رفتارهای فرد را شکل دهد، او را از «خود» واقعیاش تهی کند و نقابی پوشالی بر چهرهٔ او نصب نماید و نهایتاً کلیشههای رفتاری را شکل دهد که اکنون آنرا جنسیتزدگی مینامیم؟
پاسخ در نظریه انقلاب ایدئولوژیک مریم رجوی چنین است: غریزه جنسی در انسان یک پدیدهٔ بیولوژیک، با کشش و پتانسیلی محدود و قابل کنترل بودهاست، اما در طول تاریخ، نوعی فرایند ایدئولوژیزه شدن را طی کردهاست. به عبارتی با اندیشه اشباع شده و رشد کردهاست.
به بیان دیگر آنچه تحت عنوان غول تمایلات جنسی میشناسیم، که انسانها را گاه کلافه کرده و از خود بی خود میکند، هیچ ربطی به غریزهٔ جنسی ندارد! بلکه محصول اندیشهای است که یک غریزهٔ کوچک و قابل کنترل را به صورت اژدهایی غیرقابل مهار به ما غالب کردهاست. خبر خوب برای تمامی کسانی که خود را مقهور کششهایی ازین قبیل میدانند و ناامیدانه خود را مجبور به ساختن با غرایز طبیعی خود میبینند این است که این کششها هرگز غریزی نیستند و ربطی به طبیعت انسان ندارند، بلکه محصول جنیستزدگی بوده و از سنخ اندیشهاند! پس میتوان آنها را تغییر داد و به تدریج کنار زد.
یک مثال
گفتیم غریزه جنسی در ابتدا تنها در خدمت تداوم نسل انسان بود. تکثیر موجودات زنده در ابتدای خلقت به روش تقسیم سلولی انجام میشد. ایجاد سلولهای ماده و نر تنها به این دلیل در تکامل بیولوژیک حائز اهمیت هستند که در روش تکثیر به شیوهٔ تقسیم سلولی، امکان جهش ژنتیکی و تکامل موجودات زنده وجود نداشت. پس ایجاد جنس نر و ماده، تنها در راستای تداوم نسل و خدمت به تکامل انسان بودهاست. مشکل از آنجایی آغاز میشود که جنسیت بجای اینکه در خدمت تکامل باشد خود تبدیل به هدف میشود.[۳۱]
حال به یک تمایل غریزی دیگر نگاهی میاندازیم. تمایل به غذا خوردن یک تمایل معمول و غریزی در انسانهاست که فرایند ایدئولوژیزه شدن را طی نکردهاست. همانطور که گفتیم انسان قادر است به سادگی بر این تمایل غلبه کند. میتواند از خوردن یک غذای خوشمزه خودداری کرده و به غذای سادهتری بسنده کند. میتواند حتی تا پایان عمر بخاطر بیماری از تناول برخی غذاهای خوب خودداری کند؛ بدون آنکه احساس شکستی غیرقابل جبران داشته باشد. غریزه جنسی هم در ابتدا، یعنی پیش از ایدئولوژیزه شدن به همین میزان قابل کنترل و در مهار انسان بودهاست.
کما اینکه بودهاند در طول تاریخ افرادی که غریزه سادهٔ غذا خوردن برای آنها تبدیل به نوعی آرمان و ایدئولوژی گشتهاست. به عبارتی این غریزه در آنها به میزانی روند ایدئولوژیزه شدن را طی کردهاست. در قرن چهارم میلادی در یونان خوردن و سورچرانی را رسماً هدف زندگی برمیشمردند. آنها میخوردند، سپس از داروهایی استفاده میکردند که استفراغ کنند و بتوانند دوباره بخورند! فردی به نام پیتولوس برای زبان و انگشتان خود پوششی میسازد تا غذاها را، آن چنانکه میخواهد، گرم و سوزان تناول کند![۳۲] طبعاً برای انسانی با چنین تفکری، چشم پوشی یا امساک در خوردن، کاری غیرقابل تحمل خواهد بود چرا که غریزهٔ خوردن در او تبدیل به غولی غیرقابل کنترل شده است!
این همان اتفاقی است که برای غریزهٔ جنسی افتادهاست.
درست همین اتقاق برای بخش دوم غریزهٔ انسان، یعنی صیانت ذات نیز افتادهاست. صیانت ذات نیز تنها در خدمت حفظ بقاء فرد در برابر آسیبهاست، اما وقتی این غریزهٔ کوچک با اندیشه اشباع میشود، در خدمت جنسیت درآمده، رشد کرده و به صورت «خویشتنپرستی» ظهور میکند.
حال که به مکانیزم و چگونگی رشد این غریزه پی بردیم، پرسش بعدی ممکن است این باشد که چرا این دو ویژگی غریزی، مسیر ایدئولوژیزه شدن را طی کرده، جنسیتزدگی و مردسالاری را ایجاد کردند. انگلس این فرایند را با پیدایش مالکیت خصوصی و حق توارث پدری در تاریخ بشر همزمان میداند. انگلس تصریح میکند که بشر در ابتدا در جمعیتهایی مادرسالار زندگی میکرد. در چنین جوامعی «ابویت» (اینکه کی پدر است) بکلی غیرقطعی بود و اصل و نسب تنها از طریق مادر مشخص میشد. دراین جوامع زنان حاکمیت داشتند.[۳۳] یکی از انواع چنین جوامعی در حال حاضر در کوههای تبت به همان صورت باقی ماندهاست. در این قبلیه که موسئو نام دارد قوانین مادرسالاری حاکم است. جالب اینکه یکی از ویژگیهای موسئوییها این است بسیار صلح دوست هستند و هرگز در میان آنها چیزی به نام قدرتطلبی و خشونت وجود ندارد![۳۴]
در جوامع اولیه، به دلیل عدم پیشرفت وسایل تولید، تغذیهٔ خانواده از طریق دانهچینی و جمعآوری میوه توسط زنان انجام میشد. آنها که منبع تغذیهٔ قبیله بودند، هژمونی خود بر تمامی خانواده و اموال آنرا حفظ میکردند. شکار که در آن زمان توسط مردان انجام میشد و رونق چندانی نداشت، اندک اندک با پیشرفت و تکامل ابزار منجر به این شد که مردان نیز بتوانند با شکار بیشتر، نقشی در تهیهٔ آذوقهٔ قبیله و خانواده ایفا کنند. در ادامه اهلی کردن حیوانات و دامپروری برای اولین بار منبع ثروت غیرقابل منتظرهای را ایجاد کردند که به دلیل تقسیم کار متعلق به مردان بود. با اینهمه بر مبنای حق مادری توارث (فرزند از مادر خود ارث میبرد و نه از پدر) که از پیش باقی مانده بود در صورت مرگ گله دار یعنی مرگ پدر، این گله نه به فرزندان گله دار، بلکه به خواهران او یا فرزندان خواهرانش میرسید. به این ترتیب ازدیاد ثروت به مرد موضعی برتر از زن در خانواده میداد، و او را ترغیب میکرد تا ترتیب سنتی توارث را به نفع فرزندان خود عوض کند.
انگلس میگوید:
«برافتادن حق مادری، شکست جهانی-تاریخی جنس مؤنث بود. مرد فرمانروایی خانه را نیز بدست آورد؛ زن تنزل مقام یافت، برده شد، بنده شهوت مرد، و ابزاری صِرف برای تولید فرزند. این موضع تنزل یافته زن، که بخصوص در میان یونانیهای عهد نیم-خدایان، و از آن هم بیشتر عهد کلاسیک، به چشم میخورد، بتدریج بزک و آراسته شد، و تا اندازهای در لفاف شکلهای ملایمتری پیچیده شد، اما به هیچ وجه از بین نرفت»[۳۵]
و به این ترتیب، هژمونی به مردان تفویض شد و مردسالاری، یعنی هژمونی انسان بر انسان و تبعیض به واسطهٔ تفاوتهای جسمی، آغاز گشت. قوانینی که برای حفظ ثروت وضع شده بودند، چون حق رها کردن همسر، از زنان سلب شد تا مبادا ثروت را با خود ببرند. اما این قانون کاملاً سودجویانه، تبدیل به یک رسم در جامعه گشته، سپس تقدیس شده و حرمت پیدا کرد. آنچنان که امروزه عدم تمایل زن به زندگی با یک مرد، خیانت و حرمت شکنی نام دارد! به این ترتیب زن تبدیل به کالایی در دستان مرد شد. غیرت مردانه که چیزی جز تلقینی روانی برای حفظ این کالا نبود، شکل گرفت. استثمار انسان از انسان آغاز گشت و این تبعیض در پروسهٔ تکامل خود به شگل گیری رفتارهای اجتماعی و کلیشههایی منجر شد که امروزه ما آنرا جنسیتزدگی و فردگرایی مینامیم.
مریم رجوی تبیینگر و شارح تفکری نوین
واقعیت این است که هر چند مباحث جنسیتگرایی و فردیت گرایی در علوم روانشناسی و جامعهشناسی معاصر تا حدودی مورد بحث قرار گرفتهاست، اما گفتمان مریم رجوی آنرا به طرزی شگفتآور به عمق برده و زوایای جدیدی از آن را آشکار ساخته است. از دیدگاه او ایدئولوژی جنسیت همانقدر که برای زنان اسارتبار بوده برای مردان نیز اسارتبار است. چرا که مردان نیز مجبورند از کلیشهها و هنجارهای مشخصی پیروی کنند که به آنها تحمیل و تلقین شدهاست. اگر برای زنان، زیبایی، لطافت، عاطفی بودن، اشک ریختن، سلیقه داشتن، شکنندگی، ترسیدن و … به عنوان ارزشهای مورد پسند و مورد انتظار، ارائه میشوند، به همین ترتیب، هیکلمند بودن، قوی بودن، مهاجم بودن و غیرتی بودن (ناموس پرستی) … ارزشهای مردانه هستند. به این ترتیب اگر زن یا مردی فاقد برخی از این معیارها باشد، مورد تمسخر قرار میگیرد و با شکستهای اجتماعی بزرگی مواجه میشود! اگر مردی نسبت به دوستی خواهر خود با مردی واکنش نشان ندهد، بی غیرت نام میگیرد!
براستی سرنوشت زنانی که با شاخصهای جامعه، فرضاً چهرهٔ مورد پسندی ندارند یا داری نقصی در ظاهر خود هستند چیست؟! این زنان در تمام زندگی تبدیل به افراد خودکمبین و متزلزل خواهند شد و تا پایان عمر تمامی رفتارهایشان از آن متأثر خواهد بود. به همین ترتیب مردانی که نتوانند ویژگیهای مورد انتظار جامعه را در خود فراهم کنند، خود را در زندگی شکستخورده میدانند. چه بسا این مردان سعی کنند با کسب ویژگیهای دیگری به جبران آن بپردازند. به عنوان مثال مردی که چهرهٔ مورد قبولی با همان کلیشههای مشخص شده ندارد یا به عنوان مثال ثروت یا موقعیت اجتماعی ندارد، با روی آوردن به خشونت، لمپنیزم و کسب قدرت جسمی سعی میکند، ضعف خود را جبران کند تا از نظر جامعه و بطور مشخص از طرف زنان، قابل قبول باشد. این همان رابطهٔ استثماری است که در میان زن و مرد شکل گرفته و هر دو را به اسارت خود درآورده است.
در یک کلام باید گفت اگر مارکس را بتوان کاشف استثمار طبقاتی (استثمار یک طبقه از یک طبقه دیگر) دانست، مریم رجوی تبیینگر و شارح نوع پیچیدهتر و ظریفتری از انواع استثمار یعنی استثمار انسان از انسان است. ظریفتر از این زاویه که اسثمار طبقاتی به پدیدهٔ جامعه در کلیت آن میپردازد و استثمار جنسی به پدیدهٔ انسان و مناسبات انسانی که همین جامعه تحت تأثیر آن شکل گرفته و بیشک بر آن مؤثر بودهاست.
دو دستگاه مریم رجوی
مریم رجوی در مباحث انقلاب ایدئولوژیک همچنین واضع تئوری «دو دستگاه» است. دو دستگاه بیان دو نوع دیدگاه نسبت به انسان است. دیدگاه اول که مریم رجوی آنرا «دستگاه راست» مینامد ناظر بر ارزیابی و نگرش انسان نسبت به خود و پیرامون خود با تفکر جنسیتگرا است. دستگاه دوم که او آنرا «دستگاه چپ» یا «دستگاه توحید» مینامد، بیانگر ارزیابی و نگرش به انسان از منظری است که تمامی کلیشههای ایدئولوژی جنسیت را کنار میزند. مریم رجوی در کلاسها و آموزشهای خود، دستگاه راست را دارای ویژگیهای بسیاری میداند که تنها برخی از آنها از این قرار است
ویژگیهای دستگاه راست
- بالاترین گناه جنسی
- خدای شکنجه گر
- حرکت روی پای خود
- دوگانگی (از خودبیگانگی) و …
بالاترین گناه، گناه جنسی
در نگرش «دستگاه راست» بالاترین گناه، گناه جنسی تلقی میشود. این تلقی هم توسط فرد در مورد خودش و هم توسط جامعه مورد تأیید است. البته همچنانکه میتوان حدس زد، چنین تفکری در قشرها مختلف جامعه با فرهنگهای متفاوت به میزان متفاوتی رسوخ دارد. در فرهنگهای سنتی بیشتر میتوان نمودهای عینی آنرا دید و در جوامع مدرن کمتر. با اینهمه بندرت کسانی هستند که بتوانند بطور کامل خود را عاری از چنین اندیشهای بدانند چرا که اندیشهٔ حاکم در جهان امروز، چنین است. در چنین اندیشه ای بالاترین گناه نه ظلم به دیگران و دست اندازی به دسترنج آنان، بلکه گناهان جنسی تلقی میشود. ازین منظر حتی یک روشنفکر با طرز فکری متفاوت از جامعه، در اعماق ذهن خود دستکم در نگاه اول، یک زن روسپی را نسبت به زنی پاکدامن، که در زمرهٔ حامیان دیکتاتوری است، دارای جایگاهی پایینتر میبیند و نسبت به وی نگاهی تحقیرآمیز دارد.
خدای شکنجه گر
در «دستگاه راست» خداوند قدرتی تعریف میشود که انسان را بخاطر گناهان جنسی اش مورد سرزنش و عتاب قرار میدهد. فرد با چنین نگرشی، یا از خود ناامید است و یا همواره یا در اضطراب و عذاب درونی بخاطر گناهانش بسر میبرد. چرا که در «دستگاه راست» بالاترین گناه، گناه جنسی است. ازین منظر خداوند نیز موجودی شکنجهگر است که انسان را همواره بخاطر گناهان جنسیاش شایان عذاب میداند. البته این نگرش نیز در فرهنگها و قشرهای مختلف جامعهٰ ژرفاهای متفاوتی دارد، اما اندکشماری هستند که بتوانند بطور کامل خود را ازین فرایند ذهنی برهانند. حتی خداناباوران و آتئیستها نیز در تطابقی ناگزیر با هنجارهای موجود در جامعه در عمق اندیشهٔ خود میتوانند تحت تأثیر چنین اندیشهای بوده و بالاترین گناه را گناه جنسی دانسته و بخاطر آن دچار عذاب درونی باشند. اصلاً دور از تصور نیست که حتی یک خداناباور نسبت به خواهر خود تعصب جنسیتگرایانه داشته و هر خطایی از جانب او را بالاترین گناه ارزیابی کند، در حالی که چنین دیدگاهی نسبت به برادر خود ندارد. ازین رو چنین فردی نیز خود را اگر نه مقهور خدایی شکنجهگر، بلکه مقهور دستگاهی ارزشی میبیند که وی را همواره بخاطر گناهانش شماتت میکند.
حرکت روی پای خود
مریم رجوی معتقد است در «دستگاه راست» انسانها بصورت فردی در تلاش برای غلبه بر مشکلاتی هستند که پیش روی آنها قرار دارند. کلیشهٔ تحمیلی از سوی جامعه رفتاری را ارزشمند تفسیر میکند که هرچه بیشتر متکی به «خود» باشد. به این ترتیب این یک ارزش جاافتاده است که انسان باید آنقدر قوی باشد که خود بتواند از پس مشکلاتش برآید. کما اینکه کمک خواستن و احساس نیاز به جمع، نوعی ضعف تلقی میشود. با یک مراجعه کوتاه به اینترنت، چه بسیار جملات نقض و عکسنوشتههای مختلف در ستایش فردگرایی و بینیازی انسان نسبت به دیگران در شبکههای اجتماعی میتوان یافت.
از این منظر رشد فردگرایی منفی به معنی خودپرستی و خودخواهی نیز منبعث از ایدئولوژی جنیست است. در دستگاه راست، یعنی نگرش جنسیتگرا، انسان موجودی است که باید در تقلایی ناگزیر برای کسب موقعیتهای فردی تلاش کند، برای آنکه اصطلاحاً سری در بین سرها پیدا کند و بتواند اگر مرد است مالک همسری بهتر و اگر زن است توسط مالکی بهتر انتخاب شود.
یک ملاحظه در مورد فردگرایی:
البته پیش ازین گفتیم که فردگرایی به معنای مثبت آن احترام به ارزش انسانی، استقلال و آزادی عمل، احترام به انتخاب و تصمیمگیری فرد، حرمت امور شخصی، خودشکوفایی و … را در برمیگیرد. این دستاورد در اثر رشد جوامع بشری بدست آمدهاست. در گذشته انسانها در کلونیهای کوچک و بزرگ زندگی کرده و نوعی زندگی توده وار داشتند. به این ترتیب احساسات، افکار و واکنشها و سرنوشت افراد همه وابسته به یکدیگر و ناشی از سنتهای موجود در آن بود. سالها بعد در آنسوی طیف مفاهیمی چون اندیویدوآلیسم جای خود را در جهان باز کرد. معنای جامع این واژه در فرهنگ اقتصادی نئوپالگریو چنین آمدهاست: «فردگرایی، آن نظریه اجتماعی یا ایدئولوژی اجتماعی است که ارزش اخلاقی بالاتری را به فرد در قبال اجتماع یا جامعه اختصاص میدهد و در نتیجه، فردگرایی، نظریه ای است که از آزاد گذاردن افراد حمایت میکند، به نحوی که به هر آنچه آن را به نفع شخصی خودشان میدانند عمل کنند»[۳۶] اما واقعیت این است که اندیویدوآلیسم نیز علیرغم جنبههای مثبت آن به تنهایی قادر به پاسخگویی به نیازهای بشری نبوده و در جهان سرمایه داری به رشد و ترویج ایگوئیسم (خودپرستی) منجر شدهاست. از همین رو بسیاری آنرا نیز مورد نقد قرار میدهند. چنین تفکری فرد را به تنهایی در جهان رها میکند. چنین انسانی احساس همکاری و کارگروهی را هرگز تجربه نمیکند و خود را نیازمند به دیگران نمیداند.
دوگانگی (از خودبیگانگی)
یک مقدمه
اریک فروم معتقد است از خود بیگانگی (الیناسیون) تفسیری است از وضعیت انسان در جامعه سرمایه داری. او در تفسیر خود از بیگانگی یا الینه شدن انسان میگوید: اعمال او به جای آنکه تحت کنترل او باشد بر او مسلط اند… به جای اینکه اعمال، طبق خواست و اراده او انجام گیرد، او از اعمالش اطاعت میکند.. به نظر فروم اعضای جامعه صنعتی همگی الینه شده هستند و بیگانگی مختص گروه و طبقه خاصی نیست؛ بنابراین. بشر باید زندگی خود را از نو ارزیابی کند و بار دیگر متولد شود. اما این کاری است دشوار که بیشتر مردم بدان بیتوجهند چرا که به نظر فروم «سرنوشت دردناک بیشتر آدمیان این است که پیش از تولد، میمیرند».[۳۷]
هم چنین مارکس، الیناسیون را «بیگانگی» (Estrangement) و «بیگانه بودن با خویش» (Entfremdung) معنی میکند و آن را فراق انسان از فرآورده خویش، از خویشتن خویش، جامعهٔ خویش و سرشت خویش میداند. او معتقد است وقتی محصول کار کارگر از وی ربوده میشود او به تدریج با کار خود بیگانه میشود. در مراحل بعدی این از خودبیگانگی به بیگانگی او با خود میانجامد.[۳۸]
به عبارت دیگر مارکس منشأ الیناسیون یا از «خود بیگانگی» را جامعه سرمایهداری و مناسبات تولید میداند. او به عبارتی این ویژگی فرهنگی را نتیجهٔ وضعیت اقتصادی میداند.
در منطق دو دستگاه که مریم رجوی واضع آن است مقولهٔ «از خودبیگانگی» بشکلی عمیقتر مورد تحلیل قرار میگیرد. او معتقد است الیناسیون در حیطه رفتارهای انسانی منشأ ملموستری به نام فرهنگ جنسیتگرایی دارد. فرهنگی که رابطهای متقابل با مناسبات سرمایهداری دارد. هم برساخته و محصول آن است و هم آنرا شکل داده و در خدمت آن قرار میگیرد. باید در اینجا اشاره کرد که از دیدگاه مجاهدین خلق، برخلاف تفسیر مارکسیتها، رو بنا (فرهنگ و عادات اجتماعی) تماماً محصول زیربنا (مناسبات تولیدی) نیست، پس جنسیتگرایی نیز به عنوان نوعی فرهنگ، تماماً برساختهٔ وضعیت اقتصادی نیست، بلکه رابطهای متقابل با آن دارد. برای فهم خدماتی که جنسیتگرایی به مناسبات سرمایه داری میکند، کافیست نگاهی به تبلیغات کالاهای آن بیندازیم. استفاده از تصاویر زنان عریان یا نیمه عریان برای جذب مشتری، نوع افراطی و علنی برخی از انواع خدمات جنسیتگرایی به جامعهٔ سرمایهداری است، که هم اکنون در غرب نیز توسط فمنیستها و بسیاری از روشنفکران مورد اعتراض قرار دارد.
البته جنسیت زدگی که قدمتی به اندازهٔ طول تاریخ بشر دارد، نه فقط در مناسبات سرمایهداری بلکه در تمامی مراحل مختلف تاریخ از جامعه برده داری گرفته تا فئودالیزم به شکلی خود را نمایان کرده و رابطهای متقابل با شکلگیری مناسبات تولیدی داشتهاست.
حال به این میرسیم که «ویژگی دستگاه راست دوگانگی است، یعنی چه:
از دیدگاه مریم رجوی «در دستگاه راست» انسانها همواره رفتاری دوگانه دارند. تمامی انسانها نقابی بر چهره دارند که در پس آن انسان دیگری حضور دارد. افراد تلاش میکنند در مقابل دیگران از خود چهرهای بسازند که در واقعیت چنین نیستند. آنها تمرین میکنند. حتی حرکات رفتاری را تقلید میکنند. از نوع خندیدن، لحن حرف زدن، نحوهٔ راه رفتن تا لباس پوشیدن و غیره تماماً تقلیدی و تصنعی است. هر کس با توجه به محیطی که در آن رشد میکند یا امکاناتی که از آن برخوردار است نقابی برای خود تهیه میکند. نقابی که تنها برای پوشاندن حفرههای درونی ساخته میشود. انسان البته ناچار است چنین باشد و گرنه شانسی برای زندگی ندارد. او تلاش میکند خود را با معیارهای تعریف شده در جامعهٔ جنسیتزده منطبق کند. چنین انسانی تماماً درگیر این است که چطور و چگونه بیشتر مورد توجه قرار گیرد. در یک کلام نوعی دوگانگی بر فرد حاکم است. هیچکس خودش نیست و همگان تلاش میکنند واقعیت درون خود را پنهان سازند. این دوگانگی تا آنجا پیش میرود که جنبهٔ تصنعی بر جنبهٔ واقعی انسان غلبه پیدا میکند. چنانچه فرد آرام آرام حتی در خلوت خود نیز خودش نیست و بدین تریتب از خودبیگانگی شکل میگیرد.
ویژگیهای دستگاه چپ
«دستگاه چپ» از دیدگاه مریم رجوی، نگرشی فارغ از جنسیت زدگی نسبت به خود و انسانهای پیرامون است. ویژگیهای چنین دستگاهی، که او آنرا «دستگاه چپ» مینامد دقیقاً معکوس «دستگاه راست» هستند:
- بالاترین گناه قطع شدن از آرمان و شاخص آرمانی است vs بالاترین گناه جنسی است
- خدای مهربان و بخشنده vs خدای شکنجهگر
- حرکت روی پای جمع (با کمک جمع) vs حرکت روی پای خود
- رهایی vs دوگانگی و از خودبیگانگی
بالاترین گناه ناامیدی و قطع از شاخص آرمانی
برخلاف نگرش جنسیت زده یا همان نگاه به انسان در «دستگاه راست» که بالاترین گناه را گناه جنسی میداند، دستگاه چپ بالاترین گناه را ناامیدی و محروم کردن خود از خدا، از سرچشمهٔ انرژی مثبت و سرانجام رویگرداندن از آرمان آزادی و رهایی انسان میداند. در این نگرش، خطاهای جنسی به میزانی ارزش ذاتی دارند که تنها آگاه شدن فرد به اشتباه خود، جبران آنرا کفایت میکند. از همین منظر است که مریم رجوی این تفکر را ترویج میکند که عرصهٔ گناه یا ثواب نه حیطهٔ خطاهای رفتاری فرد، مابین او و دیگران، بلکه دایرهٔ فعالیتهای اجتماعی و سیاسی اوست. به این ترتیب گناه، دست اندازی به حقوق دیگران، ستمکاری، مشارکت سیاسی در حاکمیت ضدمردمی علیه منافع مردم، خدشه دار کردن خطوط قرمز مابین خلق و ضدخلق و … است
چنین نگرشی بدون شک در صورتی که به اندازهٔ کافی مورد توجه قرار گیرد، یک انقلاب شگفتانگیز در ارزیابی انسان است. به این ترتیب برخلاف تصور عمومی جامعه، همنشینی و یا همکاسهشدن با غاصبان حقوق مردم، بسیار بیشتر از وضعیت اخلاقی فرد شایان سرزنش است. برای پی بردن به این که حتی لایههای مترقی و روشنفکر جامعه به این نوع نگرش جنسیتگرایانه آلوده هستند، کافی است از آنها بپرسید:
در یک مثال فرضی، پرده برافتادن از خطای جنسی خواهرتان، بیشتر برایتان قابل تحمل است یا همراهی سیاسی و تجاری او با یکی از جناحهای حاکمیت؟
شایان ذکر است که حتی در اروپا و آمریکا، که به نظر آزادیهای جنسی تا حد بسیاری وجود دارد، همچنان از حربهٔ پروندهٔ رسوایی اخلاقی برای کنار زدن سیاستمداران استفاده میشود. چنین سیاست مدارانی، سالها در مقابل کشتار مردم در اقسا نقاط دنیا سکوت میکنند، با دیکتاتورها دست میدهند و با کارتلهای اسلحه و نفت معامله میکنند، اما هیچکدام ازین اعمال از دیدگاه جامعه گناه بهشمار نمیرود. درحالی که همین افراد با افشاء یک پرونده اخلاقی تا اعماق دره سقوط میکنند.
خدای مهربان و بخشنده
مریم رجوی، معتقد است که وقتی در دستگاه چپ، یعنی نگرشی فارغ از جنسیت گرایی به انسان نگاه کنیم، دیگر خداوند نیز، قدرتی برای شکنجهٔ انسان نخواهد بود. در «دستگاه چپ» خداوند نیز به مثابه ارزش برتر، مسیر حرکت انسان را به شکلی دیگر شاخصگذاری میکند. او بخشنده و مهربان است.
مریم رجوی با برداشتی نو از دین، به قلب تفکر جنسیتگرا میتازد. او معتقد است حتی در اسلام و دیگر ادیان نیز، عرصهٔ گناه، فعالیتهای اجتماعی و سیاسی فرد را دربرمی گیرد و نه خطاهای فردی و رفتاری و نهایتاً جنسی! او با مثالهای بسیاری از تاریخ اسلام، آیات قرآن و تعالیم دینی، اثبات میکند که نگرش اسلام نیز به انسان چنین است:
چند مثال
- علی ابن ابی طالب در یکی از خطبههای نهج البلاغه به مالک اشتر حاکم مصر میگوید: فَإِنَّ فِی اَلنَّاسِ عُیُوباً اَلْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلاَ تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ وَ اَللَّهُ یَحْکُمُ عَلَی مَا غَابَ عَنْکَ فَاسْتُرِ اَلْعَوْرَةَ مَا اِسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اَللَّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ[۳۹] ترجمه: در مردمان همیشه عیوبی هست. بهترین فرد برای پوشاندن آنها حاکم است. پس عیوب دیگران که بر تو فاش شد نه تنها هرگز در آن کجکاوی نکرده و آن را افشا نکن بلکه تلاش کن آنرا بشوئی و پاک کنی، پس بگذار خداوند در مورد آنچه در پنهان انجام شده، قضاوت کند (یعنی به تو ربطی ندارد). پس تا میتوانی بپوشان زشتیها را، تا خدا هم بپوشاند زشتیهای تو را، همانهایی که دوست نداری برای مردم فاش شود! به این ترتیب علی ابن ابی طالب بهشکل آشکاری در مورد پوشاندن عیوب فردی مردم و چشم پوشیدن بر آنها و بیاهمیت بودنشان سخن میگوید. این درحالی است که شاهد هستیم در حاکمیت آخوندها، جوانان را برعکس بر الاغ سوار کرده، در میان مردم میچرخانند، آفتابه بر گردن آنها میاندازند و به این شکل آنها را بخاطر خطاهای جنسی، دعوا، دزدی و … مجازات میکنند. درست به همین دلیل است که مریم رجوی آخوندهای حاکم بر ایران را دشمنان اسلام میداند.
- در انجیل یوحنا آمدهاست که فرسیان زنی را حین زنا دستگیر کرده و قصد سنگسار او را داشتند. وقتی عیسی ناصری با این واقعه مواجه شد به تمامی مردان که در آنجا بودند گفت: هر کس در میان شما هیچ گناهی مرتکب نشده اولین سنگ را به او بزند. اینجا بود که افراد یکی یکی سنگها را رها کرده و رفتند و زن با عیسی تنها ماند! عیسی به او گفت برو و دیگر گناه نکن![۴۰]
آیا این مثالها بیانگر این نیست که چنین گناهانی از نظر ادیان نیز ثقل و بار چندانی ندارند؟!
حرکت روی پای جمع (به کمک جمع)
یکی دیگر از ویژگیهای «دستگاه چپ» به تعبیر مجاهدین حرکت روی پای جمع (به کمک جمع) است. مریم رجوی در عین حال که آزادی و انتخاب فرد را مبنای حرکت او میداند، انسان را موجودی تعریف میکند که تنها در یک فرایند اجتماعی و گروهی با احساسی از همکاری، دوستداشتن دیگران، کوتاه آمدن از نظر خود بخاطر منافع جمع، قادر به رشد و تعالی است.
این در حالی است که جامعهٔ جنسیتزده ویژگیهایی چون رقابت منفی، جاه طلبی، خودخواهی، حسادت، اول من (این تعیبر مجاهدین از نوعی خودخواهی است) و… را در افراد ایجاد و تقویت میکند.
خبر خوب برای همگان از دیدگاه مریم رجوی این است که این ویژگیها در افراد مختلف نه ناشی از ذات انسانها بلکه ناشی از تسلط ایدئولوژی جنسیت بر جامعه است. پس هیچکس بد نیست! به این ترتیب برای کنار زدن چنین ویژگیهایی نیاز به ریاضتکشی و خودسازیهای فرسایشی در مبارزه با خودخواهی، عصبانیت و… نیست. کافی است بر جنسیتزدگی غلبه کرده و گامهای عملی در راستای نفی آن برداریم. بسرعت خواهیم دید که چنین ویژگیهایی نیز در ما رنگ خواهد باخت.
با این تفاسیر «دستگاه چپ» دستگاهی است که در آن فرد، خود را به جمع نیازمند میبیند. در یک حرکت جمعی، آنچنان که او با نقاط مثبت خود، ضعفهای دیگران را جبران میکند، دیگران نیز با تواناییهای خود نقاط منفی او را جبران میکنند.
رهایی
در برابر دوگانگی و از خودبیگانگی، که یکی دیگر از ویژگیهای «دستگاه راست» بهشمار میرود یگانگی و رهایی محصول و نتیجهٔ «دستگاه چپ» میباشد. فردی که از «دستگاه راست» بیرون میکشد تئوری آنرا فهم کرده و سپس در عمل به مبارزه با آن میپردازد، قادر است نقاب از چهره بردارد و خودش باشد. چنین انسانی به همان میزان از عارضهٔ «خود دیگرنمایی» و «خودنمایی» فاصله میگیرد. البته باید توجه داشت که معمولاً تصور عامه از این پدیده، اعمال افراطی در جهت برجسته کردن خویش در جمع است. این درحالی است که این پدیده در تار و پود اعمال و رفتارهای اغلب انسانها کم و بیش نهفتهاست. انسانی که نقاب بر چهره دارد، تمامی کنشها و برکنشهای او در راستای حفظ چهرهٔ خودساختهٔ او تنظیم شده و تکوین مییابد و در تمامی آنها میتوان شائبههایی از خودنمایی را دید. درست به همین دلیل است که وقتی انسان از «دستگاه راست» خارج شده و به روایت مجاهدین، انقلاب میکند، تبدیل به انسانی دیگر میشود. خودش میشود و نقاب را کنار میگذارد. او رهایی را تجربه میکند. هرچند غلبه بر «دستگاه راست» به یکباره امکانپذیر نیست اما چنین انسانی انتخاب میکند در مسیر دیگری حرکت کند. او قادر است رفتارهای خود را بازخوانی کند و علت آنرا متوجه شود. یکی از ابزاری که مجاهدین تحت اشراف مریم رجوی برای غلبه بر «دستگاه راست» از آن بهره میجویند عملیات جاری است. عملیات جاری یک نشست جمعی کوچک است که افراد در کمال صداقت، رفتارهای خود را در آن بازخوانی میکنند. گاه از یکدیگر عذرخواهی میکنند و پنهانیترین زوایای درون خود را بیباکانه روی دایره میریزند و گاه از آنچه از یکدیگر یادگرفته اند، در برابر هم سخن میگویند و به نقاط قوت یکدیگر اشاره میکنند. به عبارت دیگر عملیات جاری فرایند «خود شدن» را سهل تر کرده به افراد کمک میکند تا بر ویژگیهایی چون خودخواهی، نخوت، جاه طلبی و به تعبیر مریم رجوی «اول من» غلبه کنند. تصور کنید دوست شما، صادقانه و با پوزش به شما بگوید که اگر در انجام فلان کار به کمک شما نیامده است، علت آن احساس حسادت به شما و کار خوبتان بودهاست، در حالی که باید از شما یادمیگرفته و شما را تنها نمیگذاشته…
چنین گفتگویی بین شما و دوستتان، طبعاً شما را به هم نزدیکتر کرده و فاصلهها را از میان میبرد. درست در همین نقطه است که جوشش و فوران انرژیهای انسانی آغاز میشود، عشق به معنای واقعی محقق میشود و رهایی عینت پیدا میکند. عباراتی چون
«مریم رهایی» که بعضاً توسط مجاهدین در میان خودشان بکار برده میشود، برخلاف تصوراتی که آنرا به مسائلی چون کیش شخصیت ارتباط میهد، ناظر بر همین پدیده است.
مریم رجوی در انقلاب ایدئولوژیک سالک یا دانشمند
آنجه مریم رجوی به تبیین و تشریح آن پرداخته، اگر چه بسیار کم و به ندرت تدوین و منتشر شدهاست، اما بدون شک یک نگرش کاملاً جدید نسبت به انسان و رفتارهای انسانی است. بی سبب نیست که دکتر محمد حسین حبیبی در این رابطه گفته بود:
این یک دیدگاه ایدئولوژیک نوین نسبت به مسألهٔ زن، رهبری، رهایی، و آگاهی است که آثار آن از قلمرو سیاست فراتر رفته و در زمینه فلسفه، عرفان، هنر، جامعهشناسی، روانشاسی، شناختشناسی، و وجود شناسی نیز تجلی خواهد یافت.
البته اینکه مجاهدین خلق و شخص مریم رجوی چنین اندیشهای را کمتر به بیرون از خود ارائه دادهاند دلیل بسیار مشخصی دارد. هدف مریم رجوی از وارد شدن در انقلاب ایدئولوژیک، آنچنان که خود او میگوید، در قدم اول ارائهٔ تئوریهای نوین در رابطه با رهایی زنان یا دستیابی به رهایی فرد فرد انسانها نیست. اگر چه این اهداف بسیار مقدس و نتیجهٔ منطقی این انقلاب بودهاند اما هدف او در یک کلام پیشبرد مبارزه و سرنگونی آخوندهای حاکم بر ایران بودهاست. او میگوید ما برای مبارزه در شرایط دشواری که در پیش رو داشتیم ناچار بودیم خود را ارتقاء دهیم تا بتوانیم با آزاد کردن انرژیها از پس این رژیم برآمده و در برابر تهاجمات او بایستیم. به عبارتی این مسیر بیش از هرچیز مسیری عملی بودهاست که مجاهدین پا در آن گذاشته و آنرا تجربه کردهاند، بدون آنکه فرصتی برای تدوین تئوری آن داشته باشند. درست مانند دانشمندی که در لابراتوار مشغول اکتشاف و پیشروی است اما فرصتی برای مکتوب کردن و ارائهٔ دستاوردهای خود در سمینارهای جهانی ندارد، چرا که او بیش از هر چیز به دنبال رسیدن به محصول نهایی خود در این لابراتوار است.
همچنین تفاوت مریم رجوی با دانشمندان و محققین علم روانشناسی و جامعهشناسی این است که مریم رجوی دستیافتهای خود را نه فقط با کار تئوریک و تحقیق در میان کتابها و مقالات، بلکه در تجربه و عمل خویش بدست آوردهاست. او به عنوان آغازگر و پیشرو در انقلاب ایدئولوژیک، خود در مسیر نفی جنسیت زدگی و مبارزه با فردیت فروبرنده، پیش رفته و سپس دیدههای خود را برای دیگران بازگویی میکند. او مسیرهای رسیدن به قلهٔ رهایی از جنسیت زدگی را مطالعه نکردهاست، او خود به قلههای نفی جنسیتزدگی، نفی فردیت منفی و «خود شدن» صعود کرده و سپس برای دیگران از کشف و شهود خویش و از دیدهها و شنیدههایش سخن گفتهاست. بی سبب نیست که بسیاری در مواجهه با مریم رجوی پس از اولین دیدار، با شگفتی او را انسانی متفاوت توصیف میکنند. انسانی که خودش است. انسانی که نگاهی متفاوت به دیگران دارد و همگان را در اولین دیدار جذب رابطهها و کاریزمای خود میکند.
برخی از کسانی که با مریم رجوی ملاقات داشتهاند در مورد شخصیت و کاریزمای او چنین میگویند:
لرد آرچر دادستان پیشین انگلستان
من نمیتوانم همه چیزهایی را که میخواهم بگویم …بگویم به خانم مریم رجوی فکر میکنم که در آیندهٔ نزدیک دربارهٔ کارهایی که شما انجام داده ایدکتابها نوشته خواهد شد. کتابهای زیادی دربارة آنچه که شما انجام دادید و کی هستید و بدانید که کاری که شما کردید بی همتاست!
ادیت باوئر - نماینده پارلمان اروپا :
«مریم رجوی سمبلی برای همهٴ ماست. نمونهای از اینکه چگونه میتوان در برابر شرایطی که به نظر میرسد کاملاً غیرممکن است، قیام کرد.
ماریو پسکانته رئیس کمیسیون سیاستهای اتحادیة اروپا
(مریم رجوی) مبارزی است برای آزادی مردمش، قهرمانی در دورهٔ مدرن، در زمانه ای که دیگر کمتر مبارزی یافت میشود که به خاطر آرمانهایش بجنگد.
خانم هولتس هوتر
(خانم رجوی) زنی خارقالعاده است. هرکس هنوز اینرا در نیافته باشد، یک تخته کم دارد»
بارونس ورما از اعضای ارشد حزب محافظه کار انگلستان
خانم رجوی یکی از کاریسماتیکترین کسانی است که تاکنون فرصت برخورد با وی را داشتهام. میدانم که وی الهامبخش بسیاری از زنان در شهر اشرف است تا آنها برخیزند و برای هدفی مبارزه کنند
دکتر آلخو ویدال کوادراس
امروز مجاهدین خلق محور اصلی یک ائتلاف چندحزبی به نام شورای ملی مقاومت ایران میباشند که پرزیدنت آن یک زن ستایشانگیز، به نام مریم رجوی است
آنتونیو استانگو
فکر میکنم اصلیترین دلیل، شخصیت خود خانم رجوی بود. چون هر کس که به حرفهای ایشان به دقت گوش بدهد، متوجه یک پیام بسیار صریح و آشکار میشود. پیامی بسیار قوی و مثبت و مبتنی بر امکان تحقق عملی در بهبود بخشیدن به وضعیت ایران و جهان!
ایو بونه استاندار و نمایندة پیشین مجلس ملی فرانسه
و این مقاومت یکپارچه پشت سر شما قرار گرفتهاست خانم (رجوی)، چون شما روح این مقاومت هستید و چون از حدود ۱۵ سالی که شما را میشناسم شاهد بودهام که شما هرگز از هوشیاری خود نکاستید؛ هرگز ذره یی از مبارزه جویی خود کوتاه نیامدید
منابع
- ↑ نشریه مجاهد- شماره ۲۳۵
- ↑ اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به مناسبت اعلام همردیفی مریم عضدانلو با مسعود رجوی
- ↑ مریم رجوی کیست- وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران
- ↑ ضرورت عام رهبری- دکتر محمد حسین حبیبی
- ↑ انقلاب، ایدئولوژیک مجاهدین، اندکی از درون، اندکی از بیرون- ص ۲۲
- ↑ ضرورت عام رهبری - محمد حسین حبیبی- ۱۵۰
- ↑ والن تینف در لنین مارکسیست خالص، ص ۶۹
- ↑ والن تینف در لنین مارکسیست خاص - ص ۶۹
- ↑ ضرورت عام رهبری- محمد حسین حبیبی - ص ۱۱۰
- ↑ نشریه مجاهدین- شماره ۲۵۳- سخنرانی مریم رجوی ۳۰ خرداد ۶۴
- ↑ زنان صدای سرکوب شدگان- مریم رجوی
- ↑ زنان صدای سرکوبشدگان - مریم رجوی
- ↑ انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین- اندکی از برون، اندکی از درون- بیژن نیابتی- ص ۲۵
- ↑ سخنرانی مریم رجوی در کنفرانس زنان متحد علیه بنیادگرایی بهمناسبت روز جهانی زن - ۸ اسفند ۹۴
- ↑ ضرورت عام رهبری- محمد حسین حبیبی
- ↑ سخنرانی مسعود رجوی در ۳۰ خرداد ۱۳۶۴- نشریه ۲۵۳
- ↑ یاد ابوذر ورداسبی، آبروی ماندگار قلم
- ↑ ضرورت عام رهبری-محمد حسین حبیبی
- ↑ کتاب «سخنرانی برادر مجاهد مهدی ابریشمچی دربارهٔ انقلاب ایدئولوژیک- ص ۲
- ↑ محمد حسین حبیبی- ضرورت عام رهبری
- ↑ سخنرانی مریم رجوی-۳۰ خرداد ۱۳۶۴
- ↑ ضرورت عام رهبری، محمد حسین حبیبی
- ↑ زنان صدای سرکوبشدگان- مریم رجوی
- ↑ زنان صدای سرکوب شدگان- مریم رجوی
- ↑ پیام خانم مریم رجوی به مسئول اول مجاهدین، خواهر مجاهد زهره اخیانی
- ↑ فرهنگ عمید- معنی واژه فرد
- ↑ تفاوت جنس و جنیست- یورو نیوز
- ↑ جنسیت زدگی- بیبیسی
- ↑ ناموس در سال 1394 چند نفر را به کشتن داد؟- خبر آنلاین
- ↑ فلسفه شعار- وبسایت مجاهدین خلق ایران
- ↑ تبیین جهان - مسعود رجوی -شتاب یا حرکت روزافزون جریان تکامل
- ↑ تاریخ ما- نقش خانه در یونان باستان
- ↑ منشأ خانواده، مالیکت خصوصی و دولت- انگلس- ص ۵
- ↑ ANF NEWS- موسئو؛ جامعهای که از سوی زنان اداره میشود
- ↑ منشأ خانواده، مالیکت خصوصی و دولت- انگلس- ص۴۳
- ↑ 8- The New Palgrave; P.790.
- ↑ نگاهی به اندیشههای اریش فروم -محمود ابراهیمی مقدمیان
- ↑ مارکس، کارل؛ دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴، ترجمهٔ حسن مرتضوی
- ↑ نامه 53 امام علی علیه السلام به مالک اشتر
- ↑ یوحنا: 8 –11