کاربر:Hossein/140362صفحه تمرین

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو

زندان قزل‌فلعه، یا قزل‌قلاع (قلعه سرخ) از جمله بناهای دوران قاجار است که در خارج از دروازه یوسف‌آباد و در زمین‌های جلالیه در ده امیرآباد قرار داشته است. در دوران قاجار مورد استفاده مسافرین و کاروان‌هایی بوده است که از زنجان و گیلان و همدان و گلپایگان عازم پایتخت بودند. در زمان رضا شاه نیز به عنوان انبار مهمات و وسایل اسقاطی مورد استفاده قرار می‌گرفت. پس از کودتای ۲۸ مرداد این کاروانسرا با دیوارهای بلند کاه‌گلی‌اش به زندان تغییر کاربری داد و محلی که به نگهداری اسب و قاطر مسافران کاروانسرا اختصاص داشت بدل به سلول انفرادی شد. این زندان تا سال ۱۳۵۲ دائر بود ابتدا با تغییر کاربری به پارک قزل‌قلعه و دو سال پس از انقلاب تبدیل به میدان میوه و تره‌بار شد.[۱]

زندان قزل‌قلعه یا «قزل قلاع» (قلعه سرخ)، از جمله یادمان‌های دوران قاجار و پهلوی اول و دوم است. اين يادمان سال‌هاست که به «میدان میوه و تره بار» تبدیل شده است.[۲]

زندان قزل‌قلعه زمانی که دایر بود.
زندان قزل‌قلعه زمانی که دایر بود.

این زندان زیر نظر ارتش اداره می‌شد.[۳]

پیشینه زندان قزل‌قلعه

در اوایل سلطنت قاجاریه قزل‌قلعه که در حاشیه ده امیرآباد بنا شده بود، محل بیتوته و اقامت شبانه کاروانیان بود. معمولاً مسافران و تاجران با کالاها و اجناس مختلفی که بار شترها و چهارپایان دیگر کرده بودند، به صورت یک کاروان از خراسان به راه می افتادند تا به پایتخت یا شهرهای مختلف برسند. این کاروان ها وقتی هنگام شب به نزدیکی تهران می‌رسیدند، ناگزیر بودند شبی را در کاروانسرای قزل‌قلعه بگذرانند. چون غروب که می شد، نگهبانان از ترس دزدان و چپاولگران دروازه های پایتخت را می بستند و کاروانیان ناگزیر بودند، وارد این قلعه شوند و هنگام صبح با بازشدن دروازه‌ها وارد شهر شوند. دورتادور داخل قزل‌قلعه حجره‌هایی برای اقامت مسافران بیابانی ساخته شده بود و طویله‌هایی را هم برای نگهداری چهارپایان در نظر گرفته بودند. از بیم هجوم راهزنان دور تا دور قلعه دیوارهای بلند کاهگلی ساخته بودند و یک دروازه راه ورود به این قلعه بود که شب‌ها بسته می‌شد. پس از سال‌ها با متروک ماندن جاده کاروان روی بیابانی، این قلعه در زمان قاجاریه به انبار مهمات تبدیل شد که تا زمان رضا شاه به همین صورت باقی بود تا اینکه پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ به‌خاطر دستگیری‌های گروهی افراد سیاسی مخالف رژیم، زندان قصر (نخستین زندان پایتخت) بیش از ظرفیت خود با انبوه فشرده‌ای از زندانیان روبرو شد.[۴]

این قلعه در زمان سلطنت قاجاریه برای انبار مهمات ساخته شده بود و تا زمان رضا شاه نيز انبار مهمات بود. در زمان محمدرضا شاه چون ارتش نيازی به انبار مهمات در داخل شهر نداشت، آن را انبار اشيای كهنه مثل ميز و صندلی كردند. [۵]

نقشه هوایی محدوده زندان قزل‌قلعه.JPG
نقشه هوایی محدوده زندان قزل‌قلعه

ارتش اين ساختمان و قلعه را در اختيار تشكيلات امنیتی سرلشکر تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران، پس از کودتای ۲۸ مرداد قرار داد. حتی تا مدتی پس از جشن‌های تاج‌گذاری و جشن‌های شاهنشاهی محمدرضا شاه نیز از آن برای به زندان افکندن سیاسیون استفاده کردند.[۵]

محل زندان قزل‌قلعه

زندان قزل‌قلعه خارج از «دروازه یوسف آباد» و در زمین‌های جلالیه در ده امیر آباد، قرار داشت. ده امیرآباد بعد‌ها با آباد شدن شهر تهران، به محله امیرآباد تبدیل شد و امروزه به کارگر شمالی تغییر نام داده است.[۴] در خیابان کارگر شمالی، یک فرعی وجود داشت که به زندان قزل قلعه منتهی می‌شد. اتوبانی هم از وسط زمین‌های این زندان می‌گذرد که یکی از شاهراه‌های مهم تهران به شمار می‌آید و به اتوبان پارک وی، گیشا، خیابان نواب، خیابان آزادی، انقلاب و اتوبان کردستان و... راه دارد. زندان قزل‌قلعه در واقع بین پارک لاله (پارک فرح) و کوی دانشگاه بود. کوی دانشگاه و چند مرکز تحقیقاتی روی تپه‌های امیرآباد ساخته شده بود و قزل‌قلعه در شیب شرقی آن تپه‌ها قرار داشت. اگر مسیرمان کوی دانشگاه بود. برای رفتن به قزل‌قلعه می‌بایست از خیابان امیرآباد به خیابانی در دست راست بپیچیم و بعد از پائین رفتن از شیب در سمت چپ، زندان قزل‌قلعه پیدا بود.[۶]

موسس زندان قزل‌قلعه

نقشه دستی محل زندان قزل‌قلعه
نقشه دستی محل زندان قزل‌قلعه

سپهبد تیمور بختیار ژنرال بی‌رحم رژیم و نخستین رئیس ساواک جدیدالتاسیس، تصمیم گرفت قزل‌قلعه را با تغییرات اندک تبدیل به زندان کند. با این دستور بختیار، زندانیان سیاسی که محکومیت‌شان قطعی شده بود و می‌بایست هم‌چنان تحت نظر سازمان قرار بگیرند به این قلعه انتقال یافتند و از طویله‌ها به عنوان سلول انفرادی زندانیان استفاده کردند.[۴]

رؤسای زندان قزل‌قلعه

سرگرد جانب، سروان آشتیانی‌نسب، سرگرد خلج هدایتی و سرهنگ سیف‌الدین عصار از جمله رؤسای زندان قزل‌قلعه بودند. سرگرد سیف‌الدین عصار مامور خدمت از ارتش شاه به ساواک طی چند سال در بسیاری از دستگیری‌ها مشارکت داشت.[۴]

سرهنگ عصار علاوه بر دستگیری خمینی، در دستگیری فدایی خلق عباس مفتاحی نقش محوری داشت و بنا بر سند ساواک به همین دلیل از اعلیحضرت مژدگانی گرفته است.

«سرگرد سیف الدین عصار مامور خدمت از ارتش شاهنشاهی به ساواک طی چند سال گذشته در بسیاری از فعالیت‌های عملیاتی و دستگیری عوامل مُخرّب مشارکت و پیوسته با جسارت و رشادت کامل انجام وظیفه نموده است. نامبرده در جریان کشف و دستگیری عناصر وابسته به جنبش مسلحانه در تبریز و تهران و... تلاش و جدیت فوق العاده داشته است...و در روز ۱۳/۵/۱۳۵۰ در دستگیری عباس مفتاحی یکی از ۹ متواری...نقش عمده ای داشته است... در صورت استقرار اراده...ملوکانه یکسال ارشدیت به نامبرده اعطا شود.» زیر سند نوشته شده: از شرف عرض مبارک شاهانه گذشت. موافقت فرمودند.[۶]

شکنجه‌گران معروف زندان

عضدی (محمد حسن ناصری)، حسین‌زاده (رضا عطارزاده)، منوچهری، تهرانی ، کمالی (فرج‌الله سیفی کمانگر) از جمله بازجویانی بودند که به قزل‌قلعه سر می‌زدند.[۴]

ساختار زندان

زندان قزل‌قلعه، بصورت یک مستطیلی بود که در دو ضلع طرفین آن بندهای انفرادی واقع شده بود. در ضلع شمالی آن سه بند با سه گنبد مُدوّر بود که حکم بند‌های عمومی را داشت و درشان به طرف حیاط باز بود. در ضلع جنوبی اطاقی کوچک در سمت چپ بود و توالت و دوش (در سمت راست) واقع شده بود. در وسط حیاط، حوضی بود با بید مجنونی که خاطره‌ها با خود داشت و زندانیان وقت غروب همنشین و همدمش بودند. می‌گفتند یادگار «وارطان» است. او کاشته است.

زندان قزل‌قلعه از طرف دیوارها به بیرون راه نداشت و تنها امکان ورود به آن درب خروجی زندان بود. در هر دو ضلع بند عمومی سلول‌های انفرادی بود که یک ردیف آن پنجره همیشه بسته‌ای داشت. اما ردیف مقابل دریچه‌هائی به سمت بیرون ساختمان قلعه داشتند. فاصله بین پشت این سلول‌ها تا دیوار قلعه، زمینی خالی بود که سربازان و محافظین گاهی در آن جا رفت و آمد داشتند.[۴]

قزل‌قلعه پیش از تخریب ۱.JPG
قزل‌قلعه پیش از تخریب

زندان قزل‌قلعه سقف بلندی داشت و نگهبانان بالای آن همه جا را تحت نظر داشتند. در داخل هم لامپ‌های بی‌فروغی جلوی هر سلول نصب شده بود، وقتی در بند باز و بسته می‌شد سر و صدا می‌کرد و هنگام داخل شدن و بیرون رفتن سرباز‌ها صدای همهمه و راه‌رفتن آنان در راهرو می‌پیچید.

ظرفیت زندان

زندان قزل قلعه در دوران رژیم شاه محل نگاهداری ۷۰۰ زندانی بود.[۴]

نگهبانان و رابطه با زندانیان

به‌طور معمول یک سرباز روی پشت بام سلول‌های عمومی پاس می‌داد. سربازان که بیشترشان سرباز وظیفه بودند، گاه‌گداری پای صحبت زندانیان می‌نشستند و از سرودخوانی آنان کیف می‌کردند. پیش آمده بود که دور از چشم و اطلاع رؤسای قزل‌قلعه سربازان پیغام‌های غیر سیاسی خانواده زندانی را هم به او می‌رساندند. در یک مورد سربازی پیش خانواده زندانی رفته و با آنان گرم صحبت شده بود و کلک و ملکی هم در کارش نبوده است. سربازان گاهی چیزهای کوچک متعلق به خودشان مثل نخ و سوزن، قلم و غیره را از پنجره گنبد (از سقف) پائین می‌انداختند تا زندانیان بردارند.[۶]

وضعیت زندان قزل‌قلعه

در کتاب خاطرات خانه‌ی زندگان آمده است:

در قزل‌قلعه‌ آزاد بودیم که همه‌ اوقات صبح و عصر را در حیاط قدم بزنیم، با مهره‌های خمیری دست ساز یک همبند هنرمند بروجردی شطرنج و تخته‌ نرد بازی کنیم و دیگران ‘کونسه‌ بدهند’؛ یا کنار حوض آب لم بدهیم و روزها را بشماریم، کار دیگری که‌ نمی‌شد کرد. کتاب و روزنامه‌ای در کار نبود. غذای سه‌ وعده‌ را گرچه‌ خود نمی‌پختیم ولی داخل دیگی تحویل می‌گرفتیم و بین همه‌ توزیع می‌کردیم. نوبت حمام را خود نگاه می‌داشتیم، بر نظافت دستشوئی و توالت نظارت داشتیم و از همه‌ مهم‌تر اینکه‌ مسئولین زندان داخل بندها نمی‌آمدند و اگر به‌ ندرت، آنهم برای انجام کارهایشان وارد حیاط می‌شدند، بعداز چند دقیقه‌ گورشان را گم می‌ردند.[۶]

حمام زندان قزل‌قلعه

در قسمت ضلع جنوبی زندان قزل‌قلعه، قرینه آشپزخانه زندان، حمام قرار داشت. حمام یا بهتر بگویم (در مقطعی) شکنجه‌گاه زندان قزل‌قلعه در آهنی زنگ‌زده و قفلی برنجی داشت که همیشه بسته بود. رختکن دلگیرش از دو قسمت سکو و پایین سکو تشکیل می‌شد و زندانیان لباس‌های خودشان را روی سکو قرار می‌دادند. سه محوطه کوچک با دو دیوار تیغه‌ای شیرآهک مالیده از هم جدا می‌شد و در هر کدام چند دوش و شیرآب رسوب زده وجود داشت. یکی از دوش‌ها بزرگتر بود و پائین دوش‌ها یک کاسه گذاشته بودند که آب در آن جمع می‌شد. شیشه‌های حمام به سمت بیرون آن‌قدر کثیف بود که اصلاً چیزی دیده نمی‌شد.[۴]

زندانیان زندان قزل‌قلعه

نام ۳۰۰ زندانی این زندان در خاطرات خانه زندگان آورده شده است. نام تعدادی از آنها از این قرار است: محمود اعتمادزاده معروف به به‌آذین» دکتر کاظم سامی، حبیب‌الله پیمان، محمدتقی شریعتی، سعید کلانتری مشعوف، شکرالله پاک‌نژاد، سعید سلطانپور، عزت‌الله سحابی، دکتر عباس شیبانی، داریوش فروهر، شاه‌مراد دلفانی، شاهرخ مسکوب، سرلشکر قرنی، افراد جبهه‌التحریر خوزستان، مسعود رجوی، غلامحسین ساعدی، صفر قهرمانی، آیت‌الله طالقانی، مهندس مهدی بازرگان، بیژن جزنی، اکبر هاشمی رفسنجانی، مهدی ابریشمچی، محمد سیدی کاشانی، عباس سورکی، همایون کتیرایی، مهدی سامع، ابوالحسن بنی‌صدر، آیت‌الله حسن لاهوتی، آیت‌الله حسینعلی منتظری و...[۶]

شاهرخ مسکوب شاهنامه را در همین زندان به زندانیان آموخت، مرتضی کیوان از همین زندان به میدان تیرباران برده شد، هوشنگ تیزابی نیز از همین قلعه سرخ عبور کرد. حتی شادروان فروهر و به‌آذین نیز آن را دیدند و در آن بسر بردند. خسرو روزبه نیز در همین زندان با گروهبان ساقی چهره به چهره شد![۵]

باقر مؤمنی محقق و نویسنده سرشناس ایران در یک ویدئو از زندان قزل‌قلعه و ماجرای ملاقات با پدر بیمارش و نقش استوارساقی می‌گوید. [۷]

پیام مسعود رجوی از زندان قزل قلعه

مسعود رجوی پس از این‌که به‌علت کارزار گسترده و فعالیت‌های برادرش اعدام نشد، در پیامی که ۳ اردیبهشت ۵۱ از زندان قزل‌قلعه ارسال کرد نوشت:

هموطنان مبارز، رزمندگان انقلابی، برادران مجاهد

به‌عنوان یک مجاهد ناچیز و به اقتضای وظیفه انقلابی و انضباط تشکیلاتی خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایه خود یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ هدیه کنم تا به این ترتیب پیرو صدیقی برای قهرمانان و رزمندگان بزرگواری باشم که با جانبازی و نثار خون خود در ماه‌های اخیر ثابت کردند که خلق ما تصمیم قطعی را برای نجات زندگیش از تباهی گرفته است تصمیمی که بر اساس آن هر خلقی از لحظه‌ای که مرگ را بر تسلیم مرجح می‌داند شکست‌ناپذیر شده و پیروزیش تضمین می‌گردد، اما به‌دلیل منافع مادی و تبلیغاتی دیکتاتوری حاکم مخصوصاً در خارج از ایران فعلاً از این سعادت جاویدان محروم شده‌ام.

مسعود رجوی در قسمت دیگری از این پیام که در نشریه باختر امروز هم منتشر گردید، ضمن افشای جوسازی و شایعات دشمن، با یادآوری جمله‌ای از یک انقلابی بزرگ گفت: برای ما چه یک حزب، ارتش و یا فرد هر چه بیشتر مورد طعن و لعن و نسبت‌های ناروای دشمن واقع شویم مسأله این است که او را بیشتر خشمگین کرده‌ایم، لیکن آنچه در این لحظات مهم است تجدید عهد با شهدای بخون‌خفته که در آخرین دم لب‌های تبدارشان را بوسیده و صدای پرطنین قلبشان را شنیده‌ام و متفقاً سوگند خورده‌ایم:

«تا پیروزی» وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.

و به‌زودی ستمکاران خواهند دانست که چگونه آنها را در هم می‌شکنیم.

مسعود رجوی ـ ۳-۲-۱۳۵۱ زندان قزل قلعه[۶]

شکنجه و جنایت در زندان قزل‌قلعه

بنا به نوشته سایت «راه توده» بيش از ۶ هزار نفر در اين زندان و زير شكنجه‌ها جان دادند و بيش از ۶۰ هزار نفر نيز در طول عمر اين زندان در آن شكنجه و زندانی شدند. حمام اين قلعه كه اتاق شكنجه بود و به حمام نيز معروف بود تا پایان عمر این زندان بوی خون می‌داد.[۵] اما کتاب خاطرات خانه زندگان کشته‌شدن این تعداد را دروغ می‌داند.[۶]

در قزل‌قلعه بویژه بعد از کودتای ۲۸ مرداد جنایات بسیاری رخ داد. آن کاروانسرا با دیوارهای بلند کاهگلی‌اش زندان شد و محلی که به نگهداری اسب و قاطر مسافران کاروانسرا اختصاص داشت را سلول انفرادی کردند و در مرکز محوطه ساختمان‌های بزرگی ایجاد شد و بعنوان بندهای عمومی مورد استفاده قرار گرفت. از سالهای ۴۷ - ۱۳۴۶ به بعد، به جز موارد استثنایی در زندان قزل‌قلعه بازجویی صورت نمی‌گرفت. آنجا زندانیانی که محکومیت‌شان مشخص شده بود و قرار بود همچنان زیر نظر ساواک باشند نگهداری می‌شدند.

آیت‌الله منتظری در خاطراتش از شکنجه پسرش محمد در این زندان می‌گوید:

«یک روز هم مرا بردند به عنوان بازجویی دیدم محمد هم در آن اطاق است، بازجو شروع کرد به محمد فحش دادن فحش‌های چارواداری و رکیک، بعد شروع کرد با سیلی بر گوش‌های او کوبیدن، با این کار می‌‎خواستند روحیه مرا بشکنند. محمد را در قزل‌قلعه خیلی شکنجه کردند، یک بار او را برهنه روی بخاری روشن نشانده بودند، البته نه آن روز جلوی روی من بلکه یک روز دیگر، خود محمد می‌‎گفت: "وقتی من را روی بخاری نشاندند من گفتم یا امام زمان، ازغندی بازجو شروع کرد نعوذ‌بالله به امام زمان (عج) فحش دادن [۶] آن روز بازجو که "دکتر جوان بود" خیلی ناراحت شد، شروع کرد با شلاق به من زدن، شلاق سیمی بود من هم با یک پیراهن بودم چون هوا گرم بود وقتی که شلاق را می‌‎زد پیراهن به بدنم می‎‌‌‌‌‌چسبید. گفت: "این مدرک بود تو پاره کردی "، گفتم: "دفتر خودم بود و کاغذ خودم، به تو چه که من آن را پاره کردم، رضاخان مرد و رفت، تو الان به خاطر یک شاه مرده در یک شعری که دیگری آن را گفته مرا بازجویی می‌کنی و کتک می‌‎زنی ؟!" خلاصه آن روز من عصبانی شدم و آن کاغذ را پاره کردم و او هم عصبانی شد و کتک مفصلی به من زد. در بازجویی‌ها بیشتر مرا تهدید می‌‎کردند و شکنجه روانی می‌دادند.»[۶]

مسعود رجوی در دفاعیاتش گفته است: رئیس زندان قزل‌قلعه می‌گوید همان‌طور که تابه‌حال گوسفند می‌کشتید، با آنها رفتار کنید...[۸]

یادهایی از زندانیان از زندان قزل‌قلعه

در همین قزل‌قلعه بود که زندانیان مرتبط با «عباس شهریاری» (مرد هزار چهره) با ناباوری متوجه شدند که وی جاسوس ساواک بوده و لورفتن تشکیلات تهران و بسیاری از دستگیری ها از جمله بیژن جزنی و سعید کلانتری و خیلی‌های دیگر زیر سر اوست.[۶]

تهرانی بازجو در همین قزل‌قلعه آمد و گفت: آقایان ساواک جیک و ویک همه شما را می‌داند. او دستور داد تا کلیه زندانیان تشکیلات تهران را از انفرادی‌ها آوردند و برای اینکه نشان دهد خالی‌بندی نمی‌کند چند زندانی را صدا کرد و سیر تا پیاز فعالیت‌های آنها را شرح داد و گفت: «هرکدام از شما که مشروح فعالیت‌هایتان را امروز بنویسید و به من بدهید بلافاصله از زندان آزاد خواهید شد...» زندانیان مرتبط با حزب توده و عباس شهریاری اوراق بازجویی مربوط به خود را از تهرانی گرفتند و مثل جلسات امتحان در مدارس، هریک در گوشه‌ای از حیاط زندان مشغول نوشتن شد و بیشتر آنها همانروز آزاد شدند.[۶]

در همین زندان بود که «مسعود رجوی» نامه‌ای جاسازی کرد تا به دست «محمد حنیف‌نژاد» برسد که البته بدست او نرسید و لو رفت. در نامه نوشته شده بود که در سطح زندان قزل‌قلعه از نیروهای مذهبی و غیر مذهبی نظرخواهی شده که حنیف‌نژاد چه باید بکند همه آن‌ها نظرشان این بوده است که باید کاری کند تا زنده بماند. گویا این مطلب بدون رمز، روی یک کاغذ داخل بیسکوئیت نوشته شده بود. این کاغذ را که آهار داشت داخل آستین نبی معظمی جاسازی کرده بودند که متاسفانه در دادگاه کشف شد.[۶]

استوار ساقی زندانبان معروف قزل‌قلعه

نگهبانان قزل‌قلعه از استوار ایوب ساقی حرف شنوی داشتند. ساقی متولد شهر اهر بود و رگه‌ای از لوطی‌گری داشت. تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود و پیشتر انباردار قزل‌قلعه بود و بعدها همه کاره قزل‌قلعه شد.[۴]

یکی از زندانبانان معروف قزل‌قلعه، بازجویی معروف به «ساقی» بود که بسیاری از چهره های معروف تاریخ سیاسی گذشته در این زندان تحت نظر این مرد بودند، مخصوصاً رجال سیاسی و دولتمردان دستگیر شده پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ که در این زندان به سر برده‌اند.به گفته این زندانیان؛ «ساقی» مردی با شخصیت عجیب بود که در برخورد با زندانیان سیاسی از خود دو چهره متضاد نشان می‌داد. می‌گویند در جریان بازجویی‌های توام با شکنجه اگر یک زندانی سیاسی، از خود ضعف نشان می‌داد ساقی کینه عجیبی نسبت به این زندانی نشان می‌داد و ضمن بدرفتاری با او سعی داشت از نظر غذایی و رفاهی این زندانی را با محرومیت‌هایی روبرو کند یا مدت‌ها از ملاقات با خانواده‌اش جلوگیری کند. اما وقتی یک زندانی در بازجویی‌های توام با آزار و شکنجه دوام می‌آورد، برخوردی ملایم با او در پیش می‌گرفت و امکانات رفاهی را در اختیارش می‌گذاشت. ساقی سال‌ها بازجو و زندانبان بازداشتگاه‌های نظامی بود.[۴]

ساقی زندانیان مقاوم را دوست داشت و در مقابل، با زندانیان دون‌همت و سازشکار، خشن بود. او در عین حال مخالف سختگیری و شدت عمل نسبت به زندانیان بود. گاه برای تحقیر زندانیانی که زیر شکنجه اعتراف می‌کردند و دوستانشان را لو می‌دادند، با لهجه شیرین ترکی‌اش می‌گفت: «آخه تو که جونش رو نداشتی چرا چریک شدی؟» یا (چرا کمونیست شدی؟)

بند عمومی زندان قزل‌قلعه.JPG
بند عمومی زندان قزل‌قلعه

وقتی قزل‌قلعه منحل شد و ساقی به اوین آمد وارد کادر اداری شد. اگرچه سال ۱۳۵۳ بازنشسته شد ولی تا زمان پیروزی انقلاب در دستگاه ساواک ماند.[۴]

کتاب در مورد زندان قزل‌قلعه

کتاب «قزل‌قلعه: زندان سرخ پهلوی» با تدوین یعقوب لطفی از سوی موزه عبرت منتشر شد. نویسنده کتاب «قزل‌قلعه: زندان سرخ پهلوی» را بر اساس مطالعات گسترده میدانی کتابخانه‌ای، استفاده از دیگر منابع چون سایت‌های اینترنتی، بهره‌برداری از ۱۲۰ هزار برگ سند منتشر شده از سوی مرکز بررسی اسناد تاریخی، بررسی خاطرات به جا مانده از زندانیان سیاسی رژیم پهلوی و انجام مصاحبه‌‌های شفاهی با مطلعان از وقایع این زندان و محبوسان آن تدوین کرده است.[۹]

تعییر کاربری زندان قزل‌قلعه

در ابتدای دهه ۱۳۵۰ شاه فرمان تخریب این زندان و تبدیل آن به میدان تره‌بار را صادر کرد تا این بخش از تاریخ خونین سلطنت او از برابر دیدگان حذف شود. قزل‌قلعه را کوبیدند و آن را تبدیل به میدان تره‌بار هم کردند.[۵]

انور سلطانی در خاطراتش می‌نویسد:

جسته‌ و گریخته‌، بین بچه‌ها صحبت از آن می‌شد که‌ درب قزل‌قلعه‌ را می‌خواهند تخته‌ کنند و ما را به‌ جای دیگری منتقل نمایند. در اواخر تابستان یا اوایل پائیز ۵۳ این شایعه‌ به‌ حقیقت پیوست. افسری از ابواب جمعی زندان آمد و گفت که‌ قزل‌قلعه‌ را تعطیل و جایش را تبدیل به‌ زمین ورزش می‌کنیم تا وقتی که‌ از زندان بیرون می‌روید ‘به‌ جای کارهای آنچنانی’ ورزش کنید.[۱۰]

روز اول اردیبهشت ۱۳۵۸ دولت اعلام کرد زندان قزل‌قلعه که در دوران رژیم شاه محل نگاهداری ۷۰۰ زندانی بود به فضای سبز و گذرگاه خودروها تبدیل شده است.[۴]

تا سال ۱۳۵۰ قزل قلعه دائر بود ولی کم کم از کارایی افتاد؛ به‌خصوص که زندان اوین را هم ساخته بودند. یکی دو سال بعد از انقلاب آنرا ویران کردند و به تلی از خاک تبدیل شد. زمین‌های قسمت شمالی را هم به میدان میوه و تره بار تبدیل کردند که دو سوله بزرگ اصلی دارد. در یکی سبزی و صیفی جات می‌فروشند و دیگری مخصوص میوه است. قسمت‌های شمالی و جنوبی زمین‌های قزل‌قلعه به وسیله بزرگراه سرباز گمنام به دو نیمه تقسیم شده است.[۴]

منابع