حمید اسدیان
حمید اسدیان، با نام مستعار کاظم مصطفوی (متولد ۱۳۲۹، همدان- درگذشته ۲۳ آذر ۱۳۹۹، آلبانی) شاعر، نویسنده، محقق و عضو شورای ملی مقاومت ایران و از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران بود. حمید اسدیان از نوجوانی به فعالیتهای فرهنگی و سیاسی روی آورد. او پس از دوران دبیرستان وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد. پس از مدتی به شکل خودجوش تصمیم گرفت برای آشنایی با جنبشهای آزادیبخش و فراگرفتن آموزشهای مبارزاتی و چریکی به فلسطین برود اما موفق به انجام این کار نشد و در دبی دستگیر شد. حمید اسدیان در فروردین ۱۳۵۱ توسط پلیس دبی به ساواک شاه تحویل داده شد. او از دبی به ایران و کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک منتقل گردید. حمید اسدیان در تابستان ۱۳۵۱ به زندان قصر منتقل گشت و در آنجا با سازمان مجاهدین خلق از نزدیک آشنا شد. او در دوران زندان تحتتأثیر مجاهدین بهویژه مسعود رجوی قرار گرفت و به مجاهدین خلق پیوست. حمید اسدیان پس از انقلاب ضدسلطنتی در بخشهای مختلفی چون نشریه مجاهد، فرماندهی نیروهای میلیشیا، واحد تحقیق شهدای مجاهدین فعالیت داشت. حمید اسدیان با آغاز مبارزه مسلحانه و پایان امکان فعالیت مسالمتآمیز، پس از ماهها زندگی مخفی در سال ۱۳۶۱ از ایران خارج شد. او تا سال ۱۳۹۹، مسئولیتهای زیادی را به ویژه در زمینههای ادبی و فرهنگی به عهده داشت. حمید اسدیان در روز ۲۳ آذر ۱۳۹۹ در اثر بیماری کرونا درگذشت. از آثار وی میتوان از مجموعهشعرهایی چون خشم پرتلاطم نهنگان، هول در صبح عاشقان، پرندهی زندان، اشرفیها و ... نام برد.
زندگینامه حمید اسدیان
حمید اسدیان در سال ۱۳۲۹، در همدان متولد شد و از نوجوانی به فعالیتهای فرهنگی و سیاسی روی آورد.
آغاز نویسندگی
نخستین آموزگار قصهنویسی حمید اسدیان مادر بزرگش بود که در پای کرسی در زمستانهای سرد همدان برای او قصه میگفت. حمید اسدیان درباره آغاز قصهنویسیاش گفته است:
«اولین آموزگار قصهنویسیام، مادر بزرگم بود. زمستانهای همدان بسیار سرد است. توی برخی اتاقها چالهای کندهاند که زمستانها ذغال میریزند و کرسی را به راه میکنند. مادر بزرگم برای اینکه سرم را گرم کند، شروع به قصهگفتن میکرد و من کودکانه چه لذتی میبردم!. وقتی که بزرگتر، یعنی وقتی ده دوازده ساله شدم، رفتم یک ورقهی بزرگ امتحانی را خریدم. با چند بار تا کردن تا آنجا کوچکش کردم که شد اندازهی یک نصفه کتاب، با سوزن آن را از میانه دوختم و مثلاً کتابچهای روبهراه کردم و صفحهی اولش نوشتم: چند قصه اخلاقی و خندهدار از حمید اسدیان، بعد هم امضا کردم و این شد آغاز قصهنویسیام.»
سبک، نویسندگی
حمید اسدیان پس از دوران دبیرستان وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد. او در عرصه قصهنویسی از آثار نویسندگان مشهوری مانند جلال آلاحمد، برتولت برشت، جان اشتاین بک، بالزاک، ساموئل بکت، اوژن یونسکو، داستایوسکی و کافکا تأثیر پذیرفته بود.
حمید اسدیان بهلحاظ فکری ابتدا تحت تأثیر جلال آلاحمد بود؛ از کتاب «نون والقلم» تا «غربزدگی» و «خسی در میقات» و همچنین برخورد آلاحمد با اسلام بهعنوان سنت، اما پس از اینکه با مجاهدین آشنا شد، به خرافه و ارتجاعی بودن آن پی برد. البته حمید اسدیان بهخاطر استقلال روشنفکری و نانخور حکومت نبودن جلال آلاحمد، برای شخصیت او احترام فروانی قائل بود.
حمید اسدیان شیفتهی روشنفکران و نویسندگان مشهوری مانند بهرام صادقی و دکتر غلامحسین ساعدی بود و بعدها در پاریس با دکتر ساعدی نیز ملاقات کرد.[۱]
ورود به دنیای شعر
حمید اسدیان تا آخر دوران دبیرستان، هنوز به سمت شعر و شاعری کشیده نشده بود و اصلاً در خانواده پدری و مادریاش هم کسی شاعر نبود. شعر و شاعری او روزی درحال بازگشت از مدرسه بهصورت ناگهانی اتفاق افتاده بود. خودش در اینباره میگوید:
«داستان شاعر شدنم هم مقداری عجیب است. در خانواده پدری و مادریام اصلاً کسی شاعر نبود. تا کلاس سوم دبیرستان یعنی ۱۶ سالگی هم حتی یکبار هوس شاعر شدن به کلهام نزده بود. یک روز داشتم از مدرسه میآمدم. باران گرفت و من خیس شدم. رفتم زیر درختی ایستادم. قطرههای باران به سر و لباسم میچکید. درست در همین لحظهی مقدس بود که فرشتهای نازل شد، من البته ندیدمش ولی من را شاعر کرد و رفت. به همین سادگی...»
سبک شعری
حمید اسدیان مسیر و سبک شعری خود را از نیما یوشیج آموخته بود و به گفتهی خودش با احمد شاملو بتی را شکست که عروض نام داشت. او از شاملو آموخته بود که شاعر رگ حساس جامعه است و نباید بیرگ و بیغیرت باشد. حمید اسدیان همچنین از فروغ فرخزاد با احترام فروانی یاد میکرد و حتی او را در ذهنیت مدرن شاعرانه جلوتر از شاملو میدانست.
او از شاعران خارجی نیز به « فدریکو خسوس گارسیا لورکا» شاعر و نویسندهی شهیر اسپانیایی و «محمود درویش» شاعر و نویسنده معروف فلسطینی علاقه بسیاری داشت.
با حافظ
حمید اسدیان به حافظ علاقهی شدیدی داشت و همیشه در کنج تنهایی، حافظ مونس او بود. خودش در اینباره گفته است:
«هیچگاه نه من و نه حافظ دست از سر هم برنداشتیم. این رند دُردیکش، شبها در خواب هم ولم نمیکرد. با اینکه تمامکارم تشکیلات و مبارزه و مطالعاتی از این قبیل بود، اما در کنج تنهاییهایم همیشه حافظ حضور داشت و با مهر و لبخند و طنز همراهیام میکرد.»
دستگیری و زندان
حمید اسدیان در سال ۱۳۵۰، به شکل خودجوش تصمیم گرفت برای آشنایی با جنبشهای آزادیبخش و فراگرفتن آموزشهای مبارزاتی و چریکی به فلسطین برود. او در دبی مدتی در یک هتل مشغول کار شد، اما لو رفت و در فروردین ۱۳۵۱، به درخواست ساواک شاه دستگیر شد و پس از چند ماه از زندان دبی به تهران و کمیته ضدخرابکاری ساواک انتقال یافت.
پیوستن به مجاهدین خلق
حمید اسدیان در تابستان ۱۳۵۱، به زندان قصر انتقال یافت و در آنجا با سازمان مجاهدین خلق از نزدیک آشنا شد. او در دوران زندان تحتتأثیر مجاهدین خلق بهویژه مسعود رجوی قرار گرفت و به گفتهی خودش گمشدهاش را پیدا کرد و به مجاهدین پیوست. حمید اسدیان از همان آغاز وارد کار سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیکی شد و مسئولیتهایی را بهعهده گرفت. وی در نخستین دادگاه خود به ۱۰ سال حبس و در دادگاه تجدیدنظر به ۵ سال حبس محکوم گشت. او این مدت را در زندانهای قصر، اوین و قزلحصار و مجدداً اوین سپری کرد و در اوایل سال ۱۳۵۶، از زندان آزاد شد.
اعتقاد به خدای مجاهدین
حمید اسدیان درباره مجاهدین و اعتقاد به خدا گفته است:
«من بارها و بارها به همهچیز شک کردم. اما هر کاری کردم نتوانستم از دو چیز بزرگ دست بشویم: اول خدا، گویی خدا برای من یک وجدان متعهد نهادینهشده است. ایمانم را از کفر کافران به دست آورده بودم. بهواقع آموختهی داستایوسکی بودم. میدانستم اگر خدا نباشد، هر کاری مجاز است. من این خدا را در مجاهدین یافتهام. به هیچ خدایی غیر از خدای مجاهدین اعتقادی ندارم. با همهی خدایان دیگر که شناختهام، فرق دارد.»[۱]
پس از انقلاب ضدسلطنتی
حمید اسدیان پس از انقلاب ضدسلطنتی در هیأت تحریریهی نشریه مجاهد فعالیت میکرد. او همچنین در بخش محلات مجاهدین خلق فرماندهی چند واحد از نیروهای میلیشیای مجاهدین را برعهده داشت.[۲]
ازدواج و دستگیری همسر
حمید اسدیان در سال ۱۳۵۸ یا ۵۹، با یکی از زنان مجاهد ازدواج کرد. همسر او در سال ۱۳۶۰ قبل از ۳۰ خرداد، در حالی که باردار بود، توسط ماموران امنیتی دستگیر شد، اما توانست با عادیسازی بازجویان را خام کند و از زندان آزاد شود وبه همسرش که در خانهی تیمی بودند، بپیوندد. آنها صاحب یک دختر شدند که نامش را بهیاد پایان شبه سیه «سحر» گذاشتند. هنوز یک ماه از آزادی همسر حمید نگذشته بود که دوباره دستگیر شد و اینبار تحت شدیدترین فشارها و شکنجهها قرار گرفت و سپس به ۱۲ سال حبس محکوم گردید.[۱]
حمید اسدیان همهی رنج و شکنجهای مشترک با مردم ایران را در شعری در قالب نامه به دخترش به اشتراک گذاشته بود:
دخترم!
مرا با ارتش گرسنگان
بیكاران
مطرودان
و بیخانمانها واگذار
من اسم نوشتهام در كاروان آوارگان
و بیپرده و عیان بگویم:
من عموی همهی گورخوابهایم
و جنینهای پیشفروش شده،
پارههای تن من هستند.
دخترم!
بگذر از این پدر كه گذر ایام
چیزی از عشقش به شلیک كم نكرده است. (از کتاب: آوازهای بیآوازه)[۳]
خروج از ایران و کار تحقیقاتی
حمید اسدیان از سال ۱۳۶۱، که از ایران خارج شد و به ترکیه رفت، شروع به یک کار تحقیقاتی دربارهی زندانها، شهیدان، شکنجه و از این قبیل مسائل کرد و خاطرات بسیاری از مجاهدین از بندرسته و خانوادهی شهیدان را گردآوری کرد؛ خاطرات آوارگیها و عملیاتهای نظامی در شهر و کوه و جنگل و هرآنچه که واقع شده بود. این تحقیقات گردآوریشده، در مجموع بالغ بر ۱۵۰ جلد کتاب شد که یک گنجینه و منبع بسیار موثق و مستند برای تاریخ، از نسل ۱۳۶۰ بهبعد بود، اما در بمبارانهای قرارگاه اشرف همگی از بین رفت. حمید اسدیان همین کار را پس از هجرت بزرگ مجاهدین از عراق به آلبانی کرد و خاطرات مجاهدین و آنچه بر سرشان آمده بود را در بیش ۱۳ کتاب گردآوری کرد.[۱]
حمید اسدیان در تدوین نخستین کتاب در مورد قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷، بیشترین سهم را داشت. این کتاب از سوی سازمان مجاهدین خلق با اسامی و مشخصات ۳ هزار و ۲۱۰ مجاهد اعدامشده در سال ۱۳۸۷، منتشر شده است.[۴]
او همیشه یاد، راه و آرمان شهیدان را در خود زنده نگه میداشت؛ همچنان که خودش گفته بود:
«با شهیدان می خوابم، با آنها بیدار میشوم، با آنها کتاب میخوانم و با آنها شعر شکار میکنم...»
تخلص کاظم مصطفوی
حمید اسدیان به مجاهد شهید مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار علاقه فراوانی داشت و صبر انقلابی و متانت و صلابت را از آن دو شهید آموخته بود و با یاد و خاطرهی آنها زندگی میکرد. بر این اساس نام و تخلص ادبی خود را به یاد آن دو شهید، کاظم مصطفوی گذاشته بود و متعهد شده بود که راه آنها را دامه دهد و ارزشهایشان را در خود زنده نگه دارد.[۵]
تعهد شاعر و تشکیلات مجاهدین
حمید اسدیان در باره شعر و تعهد شاعر، حتی در تشکیلات مجاهدین گفته است که:
«شعر مقولهای انسانی-زبانی است و انسان بهعنوان یک وجود آگاه نسبت به بیرون خود یعنی جهان هستی، واکنش نشان میدهد. مقولهی تعهد به اینجا مربوط میشود، نه به شعر و ادبیات یا هر هنر دیگری؛ انسان نسبت به خود متعهد است، بنابراین اول اینکه ما شعر متعهد نداریم. شاعر متعهد داریم. دوم اینکه من به دو تعهد، و نه یک تعهد بیرونی، معتقدم. در نقطهی مقابل کسانی نیز هستند که قید تعهد بیرونی را میزنند و به یک تعهد صرف درونی و وجدانی متعهد میشوند. از این نقطه راه من از آنان جدا میشود. برای من مقولاتی مثل استثمار و قتلعام و شکنجه و آزادیکشیهای جباران، موضوعات قابل تحمل نیستند. حتی اگر انسانی هم پیدا شود که هم تعهد درونی و هم تعهد بیرونی را قبول داشته باشد، الزاماً شاعر نمیشود بکله میتواند یک فعال سیاسی خوب یا یک پزشک انساندوست و یا یک مهندس برجسته باشد، اما برای شاعر شدن باید وارد مبحث زبان شود زیرا شعر موضوعی انسانی-زبانی است. اما من یک مجاهدم. یعنی مجاهدین را انتخاب کردهام. اینجا من تشکیلات را هووی ادبیات ندیدهام. یعنی یکطوری همان وجدان متعهد عمل میکند. من معتقدم که تشکیلات دستآورد بزرگی برای انسانها است. اما هنرمند معتقد به تشکیلات باید با وجدان متعهد و تعهد زیبای درون خود، کار کند. دستوری و فرمایشی نیست. یک خلاقیت درونجوش است. و همینجا یک شهادت تاریخی بدهم؛ در تمام این سالها ـ که نزدیک به پنج دهه است ـ حتی یکبار از مسعود رجوی ندیدم که دستوری و فرمانی بیاید که اینطور بنویسم و یا آنطور و بقیه قضایا، مسعود با بقیه هم همینطور است.»
انقلاب درونی مجاهدین
حمید اسدیان در مورد انقلاب ایدئولوژیکی داخلی مجاهدین یادداشتها و توضیحات زیادی نوشته است که در بخشی از یادداشتهای او آمده است:
«سال ۱۳۶۸، من هم مثل سایر مجاهدین دیدم با داشتن زن و بچه نمیشود مبارزهی تمامعیار کرد. انتخاب کردیم و همه ـ از زن و مرد ـ طلاق دادیم. بر خود، طبیعیترین حق یک انسان را حرام کردیم تا بیشتر و بهتر مبارزه کنیم. بدکاری کردیم؟ نمیشد! نمیشد حرف از سرنگونی زد، بعد دست خانم و آقا و بچهها را گرفت و به عیش رفت. هرچند هم به لحاظ عاطفی، هم شخصی و هم از موضع سیاسی سخت بود ولی انتخابمان را کردیم. از حافظ آموخته بودیم که: روندگان طریقت ره بلا سپرند. پس ایستادیم و به این زمان و زمانه تف کردیم؛ که از منصور حلاج خوانده بودیم: بندهی درگاه عزّت باش، بی تصرف در دنیا و آخرت! بدکاری کردیم؟ نخواستیم ناممان بر جادههای تهی دیگری نوشته شود. فکر میکردیم یکی که با یکی دیگر برابر نیست، باید بگوید نه! و ننگ تسلیم و ذلت را از تاریخ سیاسی این خاک پاک کند.»
آزادگی و نوعدوستی
از خود کم کردن و دادن و افزودن به دیگران، برای حمید اسدیان تبدیل به یک نگرش فلسفی زیبا برای پاسخ به زندگی شده بود. حمید اسدیان به رسالتداشتن انسان معتقد بود؛ رسالت افزودن به زندگی، آفرینش ارزشها برای گستردن مفاهیم زیباتر، برافروخت شمعی در آسمان مقاومت برای آزادی و مسئولیتشناسی در قبال اصالت و رسالت قلم، در این میان نوعدوست او بسیار برجسته بود.[۳]
نوعدوستی حمید اسدیان مرزی نداشت. او وقتی عکس یک دختربچهی سوری که در دریا غرق شده و جسدش روی شنها افتاده بود را دید، برای او گریست و این شعر را نوشت:
وطنم اینجا نیست!
من از زبانم و شعرم ربودهشدهام؛
و نمیخواهم لال بمیرم
شعر من زبان من است،
شعر من، خانهی من است
خانهام دور است
و اینجا وطن من نیست![۱]
بیماری و درگذشت
حمید اسدیان در آذرماه ۱۳۸۸، به بیماری کرونا مبتلا شد. او در حالی که برخی از بیماریهای زمینهای هم داشت، ۳ هفته نیز درگیر نبرد سخت و سنگین با بیماری کرونا بود. حمید اسدیان سرانجام در ۲۳ آذرماه ۱۳۹۹، پس از نیم قرن مبارزه، در بیمارستانی در آلبانی درگذشت.
پیام تسلیت مریم رجوی
خانم مریم رجوی رئیسجمهور برگزیده مقاومت، طی پیامی درگذشت حمید اسدیان را به خانواده و دوستان و همرزمانش تسلیت گفت. در بخشی از پیام مریم رجوی آمده است:
«فقدان دردناک شاعر و نویسنده دادخواه قتلعام شدگان، مجاهد کبیر حمید اسدیان را تسلیت میگویم. فقدان دریغانگیز او را بهمسعود، به اعضای شورای ملی مقاومت و همه مجاهدین، بهاعضای خانواده و بستگان و مردم شهر زادگاهش همدان و بهجامعه نویسندگان و شاعران میهنی و انقلابی ایران تسلیت میگویم. حمید اسدیان از آن رزمندگان عاشقی بود که قلم را چون سلاحی پرقدرت بهیاری گرفت و هر گاه مثل فردای ۳۰خرداد سال۶۰، یا فروغ جاویدان، نبردی رو در رو با رژیم شعلهور شد، جان خود را در طبق اخلاص گذاشت و بهمیدان رزم شتافت. متفکری گرانقدر و نویسندهای پرتوان بود، اما قبل از هر چیز نویسنده دردهای یک خلق سرکوب شده بود؛ نویسنده رنجهای شکنجهشدگان، نویسندهی دادخواه شهیدان و قتلعام شدگان، عشق او به مسعود که ناشی از صفای روح و انگیزههای والای انقلابی و مجاهدی او بود، در تکتک کلمات، آثار و اشعارش موج میزد و همواره همه را تحتتأثیر قرار میداد. برترین سلاح او اما صدق و پاکبازیش بود؛ بیآلایش و افتاده و فروتن که پیوسته راه و رسم یک انسان والا و مجاهد بودن و مجاهد زیستن را تعلیم میداد.»[۲]
آثار حمید اسدیان
از آثار حمید اسدیان تا کنون حدود ۴۰ کتاب شامل ۱۵ کتاب شعر، ۱۱ کتاب قصه، ۲ نمایشنامه و ۹ تحقیق و نقد و نظر منتشر شده است.[۱]
حمید اسدیان که در بسیاری از آثارش با نام «کاظم مصطفوی» شناخته میشود، همچنین دارای نوشتهها، کتابها و مقالات و مصاحبههای منتشرناشدهی زیادی بهویژه با زندانیان در مورد زندانها و شکنجهگاهها و قتلعام و نیز خاطرات زندان خودش در زمان شاه است.[۴]
برخی از آثار منتشر شدهی حمید اسدیان به شرح زیر است:
شعر
- با خشم پرتلاطم نهنگان
- هول در صبح عاشقان
- پرندهی زندان
- اشرفیها
- عبور
- سفر از چشمهای بیآواز پائیز
- فردا زنی است که آمده است
- با شقیهای از شقایق
- پنجرههای به صبحگاه آتش
- ظهور
- اینک من اینجا
- خطابهی سنگ و پیشانی و فریاد
- محاکات خیابانی
- هزارهی آوارگی ماهی
- آوازهای بیآوازه
قصه
- دفینهی آن سوی هاویه
- پرواز ماهی کوچک
- خروب
- سوری، سرو
- راه سراسر گل سرخ
- بر باد و بعد...
- این خاتم سلیمانی
- همیشه، همان زن
- پیامبر کوچک من
- لشکر فاتح در خاک ناشناخته
نمایش نامه
- تصویرهای سوخته در شعلههای آینه
- مصیبتهای بازیگران فراموشکار
مقاله، گزارش و تحقیق
- چونان رودی از پلنگان بینام (دربارهی چند شهید)
- جنایتهای پنهان (روایتی نانوشته از جنایتهای نظام جمهوری اسلامی)
- ناگفتههای سالیان (گفت وگو با مهدی ابریشمچی و محمدعلی جابرزاده)
- راههای پیموده و ناپیموده (گزیدهی نوشتههای ادبی)
- پرواز در خاطرهها (خاطرات سرهنگ بهزاد معزی)
- از سلسلهی شقاوتها (گزارشی از ممنوعیت و تخریب مزار شهیدان مجاهد خلق)
- شکنجه و شکنجهگر(تحقیقی در باب شکنجه در نظام جمهوری اسلامی)
- گاهی، نگاهی (مقالهها و یادداشتهای کوتاه ادبی)
- تا این مهتاب، ارغوانی است (مجموعهی مقاله و شعر و قصه دربارهی قتلعام)[۶]
گزیدهی اشعار
حمید اسدیان در مجموعهکتابهای اشعارش، سرودههای متنوعی دارد که اغلب آنها در مورد درد و رنج مردم تحت حاکمیت نظام جمهوری اسلامی است. برخی از سرودههای او از کتابهای مختلف در اینجا آورده شده است.
برای کارتن خوابهای میهن:
مرا به برادری بپذیرید!
من از اهالی دردم
و از رنجهای شما آمدهام
و میدانم که گاه
تنهایی شما به اندازه خود خدا بزرگ است
و هیچ کس نیست تا که ببوسد صورتتان را
وقتی زیر پلی متروک،
یا زبالهدانی خیابانی شلوغ
از سرما لرزیدهاید.
***
هنگام وقوع كجا بودی؟
من زیر باران میگریستم از شوق
خورشید شانهام را بوسید
و من ماه نیمه را
مثل یک سیب گاز زده
میفشردم میان انگشتهایم
هنگام كه نیمهی دیگرش گم بود
در كهكشانی از ابر و ماه
كولیانه در ستارهای بینام رقصیدم
و آب از چشمهای نوشیدم
كه گوزنهای مجروح را میشناخت
هنگام وقوع
در جنگلی گمشده در رؤیا
من به سوی شعر رفتم
و بیآنكه در بزنم
وارد خانهای از واژهها شدم
در اتاق شادیها
تو نمیدانی؟ یا كه میدانی؟
هنگام وقوع شعر
من تو را دیدم...
(از کتاب: آوازهای بیآوازه،)
***
اما زیباترین زنان سرزمین من...
زنیست که میسوزد
در شعلهی آرزوهایی که نمیپذیرند تباهی را.
زنی ایستاده
با مشعلی از دستان و چشمی
که از پس لایهلایهی اشک و دود
آبی ابرها را میبیند
و با ردایی سرختر از بال پرندگان آتش
میان خیابانهای فریاد
با زیباییِ سخاوت زنی میدود
که شعلههای نگاهش را
هیچ آسمانی ندارد.
(از کتاب: اینک من اینجا)
***
بر خاکهای تو
امپراتوران خفتهاند
و ما روئیدهایم
برشاخهی درختانی که
چوبهی «دار»مان بودهاند.!
(از کتاب: محاکات خیابانی)
***
هرچه هست
از داد خبری نیست.
هرچه هست
«داد » است و «ستد»
و حراج شرم
در مكارهی بازارهای بیشرم.
و اینچنین است
كه خون شریف قناری
بر شاخهای پُرخار میشكفد.
(از کتاب: آوازهای بیآوازه)
***
ما عشق را کشتیم
وقتی دریغ کردیم
از بذل نگاه
به کودکی گرسنه
ما عشق را فروختیم
وقتی در فصل حراج گل سرخ
ساکتتر از دیوارهای خونین
تنها به اشکی قناعت کردیم
و راه خانه را
از میان بن بست سکوت پیمودیم.
ما عشق را نپیمودیم
وقتی در حجم پوک روزمرگی
غلت زدیم
وقتی دیوانهوار بر طبل مدام عادت کوبیدیم
و افسوس را بهجای فریاد
بر سر زنها جار زدیم.
ما عشق را ندیدیم
و بیسبب به خود دروغ گفتیم
وقتی خشنود از دیدن خود در آینههای محدب
سکههای جیبمان را
شاباش تولد خود کردیم.
ما ــ خیلی ساده ــ
کور بودیم و عشق را ندیدیم
و ابله بودیم و باختیم
وقتی زندگی را قماری برسر تسلیم دیدیم.
***
نسیم سرد در سردترین ساعت سال
سنگها در سحر بیداری خواهند گریست
برای بغض شمعی در ظلمت
كه تمامت جهانی سیاه را شكست
و من برایتان از سالهای بیقراری میخوانم.
***
برگ آواره
من دلم برگیست
همسفر بادها
و گمشده در بیراهههای دور.
با درختان سرسبز
چه حكایتها دارد!
برگ آواره...
(از کتاب: آوازهای بیآوازه)
***
هر واژه
هر واژه
جوانیست
با عضله و استخوان و رگ
و من آن عصبم
با تعصب سرخ خود
در حرمت هر رگ و پی
یعنی شرحهشرحه میشوم
وقتی که نعش هر برومند بهتاراج رفتهای را
بر «دار» تجربهی تکرار میآویزند.
***
این جهان ما نیست
نه برای تو
نه برای من
این جهان ما نیست.
در خیابانهای دریغ
مثل رگبار بهاری بگذر!
هشیار فریب نئونها و پوسترها و عروسکها
و زنان کاغذیِ رنگشده باش!
از زیر تیرهای هرزهی چراغ برق
دیوانهتر از زنی بهجانآمده
فرار کن!
این جهان من نیست.
این جهان تو نیست.
این جهان مردیست شلاق بهدست
که روزها زنان را با اسکناس میخرد
و شبها
زنش را به اسکناس میفروشد.
این جهان
جهان مردیست که زبانش را
با شاخ کرگدنی عوض کرده
و نگاهش سنگیست که هر لحظه
انسانی را میشکند.
این جهان ما نیست.
این جهان ما نیست.
(از کتاب: با شقیقهیی از شقایق)[۷]
منابع:
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ به یاد حمید اسدیان در دومین سالگرد پروازش - سایت ایران افشاگر
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ درگذشت دریغ انگیر شاعر و نویسندهی مجاهد خلق حمید اسدیان - سایت بسوی آزادی
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ با حمید اسدیان «در خانهای از واژهها» - سایت ایران آزادی
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ حمید اسدیان قهرمان میدان قلم وتفنگ و دادخواه قتلعام شدگان۶۷ پرکشید - سایت ایران آزادی
- ↑ در سوگ مجاهد نستوه و پاکباز حمید اسدیان - سایت ایران اسرار
- ↑ یادنامه حمید اسدیان - یادنامه حمید اسدیان
- ↑ کاظم مصطفوی - یادداشتهای دایره مینا