نیما یوشیج
نیما یوشیج، (علی اسفندیاری)، (زادهی ۲۱ آبان ۱۲۷۴ درگذشت ۱۴ دی ۱۳۳۸) معلم، شاعر، نویسنده، منتقد و نظریهپرداز ادبی ملقب به پدر شعر نو فارسی، در روستای یوش از توابع نور مازندران، دیده به جهان گشود. اجداد او از گرجیهای مهاجر و پناهنده به ایران بودند. در همانجا خواندن و نوشتن را آموخت. در یازده سالگی به همراه خانواده به تهران کوچ کردند و در همسایگی مدرسهی دارالشفاء روبروی مسجد شاه که مرکز فعالیت مشروطهخواهان بود خانهای اجاره کردند.
نیما یوشیج دوران ابتدایی را در دبستان حیات جاوید و مدرسه کاتولیک سنلویی گذراند.
شعر قصه رنگپریده را در سال ۱۲۹۷ در سن ۲۳ سالگی سرود. این منظومه مخالفت بسیاری از شاعران سنتی و پیرو سبک قدیم مانند ملکالشعرای بهار و مهدی حمیدی شیرازی را برانگیخت. شاعران سنتی به مسخره و آزار وی دست زدند.
در سال ۱۳۰۱ شعر افسانه را میسراید و در مجلهی قرن بیستم با سردبیری میرزاده عشقی منتشر میکند.[۱]
دوران نوجوانی و جوانی نیما مصادف با وقایع بزرگ سیاسی ـ اجتماعی در ایران نظیر انقلاب مشروطه و جنبش جنگل بود. نیما تفکر انقلابی و ترقیخواه داشت و با نشریه ایران سرخ، یکی از نشریات حزب کمونیست ایران که برادرش لادبن سردبیر آن بود و در رشت چاپ و منتشر میشد، همکاری داشت.
نیما یوشیج در سال ۱۲۹۸ کارمند وزارت دارایی میشود و در مخالفت با حکومت قاجاریه اقدام به خرید سلاح میکند. او تصمیم داشت به میرزا کوچکخان جنگلی بپیوندد و همراه با او بجنگد تا کشته شود.
نیما در سال ۱۳۰۵ با خواهرزاده میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل بنام عالیه جهانگیری ازدواج میکند که حاصل این ازدواج پسری بنام شراگیم است که در سال ۱۳۲۱ بدنیا میآید.[۲]
نیما پس از مدتی به تدریس در مدرسههای مختلف از جمله مدرسه عالی صنعتی تهران و همکاری با روزنامه هایی چون مجله موسیقی و مجله کویر پرداخت. انقلاب نیما با دو شعر «ققنوس» (بهمن ۱۳۱۶ش) و «غراب» (مهر ۱۳۱۷ش) آغاز میشود و او این دو شعر را در مجلهٔ «موسیقی» که یک مجلهٔ دولتی بود، منتشر کرد.
در سال ۱۳۱۷ در کنار صادق هدایت و عبدالحسین نوشین و محمدضیاء هشترودی عضو هیات تحریریه مجله موسیقی میشود. در همین دوران اشعار غراب و ققنوس و مقالهی ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان را منتشر میکند.
در دهه بیست خورشیدی در نخستین کنگره نویسندگان ایران عضو هیات مدیره کنگره بود و اشعار وی در نشریات چپگرای این دوران منتشر میگردید.
نیما یوشیج انقلابی در شعر فارسی و ادبیات ایران ایجاد کرد و آگاهانه ساختارهای شعر کهن و سنتی را شکست؛ در آغاز حرکت و فعالیت ادبی، مخالفان زیادی داشت و در بیشتر جلسات ادبی مورد سرزنش قرار میگرفت، اما او سبکی را در شعر فارسی بنا نهاد که شاعران پس از او این راه را غنا بخشیدند و نیما پدر شعر نو لقب گرفت.
نیما یوشیج به علت سرماخوردگی شدید در یوش به ذاتالریه مبتلا شده و برای درمان به تهران میآید اما معالجات موثر واقع نمیشود و پدر شعر نو در سحرگاه پنجشنبه ۱۴ دی ماه ۱۳۳۸ دارفانی را وداع میکند و در امامزاده عبدالله دفن میشود اما بعدها جسد او را طبق وصیتش به یوش، زادگاهش منتقل و در حیاط خانهاش دفن میکنند.
نیما به قلم خودش
«ابراهیم نوری، مرد شجاع و عصبانی از افراد یکی از دودمانهای قدیمی شمال ایران محسوب میشد. من پسر بزرگ او هستم. پدرم در این ناحیه به زندگانی کشاورزی و گلهداری خود مشغول بود. در پاییز همین سال زمانی که او در مسقطالرأس ییلاقی خود، یوش، منزل داشت من به دنیا آمدم. پیوستگی من از طرف جّده به گرجیهای متواری از دیرزمانی در این سرزمین میرسد. زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخیبانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق قشلاق میکنند و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع میشوند.
از تمام دورۀ بچگی خود من بهجز زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچنشینی و تفریحات سادۀ آنها در آرامش یکنواخت و کور بیخبر از همهجا چیزی به خاطر ندارم.
در همان دهکده که من متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچهباغها دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت، پاهای نازک مرا به درختهای ریشه و گزنهدار میبست، با ترکههای بلند میزد و مرا مجبور میکرد به از برکردن نامههایی که معمولاً اهل خانوادۀ دهاتی به هم مینویسند و خودش آنها را به هم چسبانیده و برای من طومار درست کرده بود.
اما یک سال که به شهر آمده بودم اقوام نزدیک من مرا به همپای برادر از خود کوچکترم (لادبن) به یک مدرسه کاتولیک واداشتند. آنوقت این مدرسه در تهران به مدرسه عالی سنلوئی شهرت داشت. دورۀ تحصیل من از اینجا شروع میشود. سالهای اول زندگی مدرسۀ من به زد و خورد با بچهها گذشت. وضع رفتار و سکنات من، کنارهگیری و حُجبی که مخصوص بچههای تربیتشده در بیرون شهر است موضوعی بود که در مدرسه مسخره برمیداشت.
هنر من خوب پریدن و با رفیقم حسین پژمان فرار از محوطۀ مدرسه بود. من در مدرسه خوب کار نمیکردم. فقط نمرات نقاشی به داد من میرسید؛ اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوشرفتار که نظام وفا، شاعر بنام امروز، باشد مرا به خطِ شعر گفتن انداخت.
این تاریخ مقارن بود با سالهایی که جنگهای بینالمللی ادامه داشت. من در آنوقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه میتوانستم بخوانم. شعرهای من در آنوقت به سبک خراسانی بود که همهچیز در آن یک جورو بهطور کلی دوراز طبیعت واقع و کمتر مربوط با خصایص زندگی شخص گوینده وصف میشود. آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت. ثمرۀ کاوش من در این راه بعد از جدایی از مدرسه و گذرانیدن دوران دلدادگی، بدانجا میانجامد که ممکن است در منظومه «افسانۀ» من دیده شود. قسمتی از این منظومه در روزنامۀ دوست شهید من، میرزاده عشقی، چاپ شد؛ ولی قبلاً در سال ۱۳۰۰ منظومه به نام «قصۀ رنگِ پریده» را انتشار داده بودم.
من پیش از آن شعری در دست ندارم. در پاییز سال ۱۳۰۱ نمونۀ دیگر از شیوۀ کار خود (ای شب) را که پیش از این تاریخ سروده بودم و دست به دست خوانده و رانده شده بود در روزنامۀ هفتگی «نوبهار» دیدم. شیوۀ کار من در هرکدام از این قطعات تیر زهرآگینی مخصوصاً در آن زمان بهطرف طرفداران سبک قدیم بود. طرفداران سبک قدیم آنها را قابل درج و انتشار نمیدانستند. با وجود آن سال ۱۳۴۲ هجری بود که اشعار من صفحات زیاد منتخبات آثار شعرای معاصر را پر کرد. عجب آنکه نخستین منظومۀ من (قصۀ رنگ پریده) هم که از آثار بچگی من به شمار میآید، در جزو مندرجات این کتاب و در بین نام آنهمه ادبای ریش و سبیلدار خوانده میشد و بهطوری قرارگرفته بود که شعرا و ادبا را نسبت به من و مؤلف دانشمند کتاب (هشترودیزاده) خشمناک میساخت؛ مثل اینکه طبیعت آزاد پرورشیافتۀ من در هر دوره از زندگی من باید با زد و خورد رو در رو باشد؛ اما انقلابات حوالی سالهای ۱۲۹۹ و ۱۳۰۰ در حدود شمال ایران مرا از هنر خود پیش از انتشار این کتاب دور کرده بود و من دوباره بهطرف هنر خود میآمدم.
این تاریخ مقارن بود با آغاز دورۀ سختی و فشار برای کشور من. ثمرهای که این مدت برای من داشت این بود که من روش کار خود را منظمتر پیدا کنم. روشی که در ادبیات زبان کشور من نبود و من بهزحمت عمری در زیر بار خودم و کلمات و شیوۀ کار کلاسیک راه را صاف کرده و آماده کرده و اکنون در پیش نسل تازهنفس میاندازم.
در اشعار آزاد من وزن و قافیه بهحساب دیگر گرفته میشوند. کوتاه و بلند شدن مصرعها در آنها بنا بر هوس و فانتزی نیست. من برای بینظمی هم به نظمی اعتقاد دارم. هر کلمۀ من از روی قاعدۀ دقیق به کلمۀ دیگر میچسبد و شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است.
مایۀ اصلی اشعار من رنج من است. به عقیدۀ من گویندۀ واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود و دیگران شعر میگویم. فرم و کلمات و وزن و قافیه در همهوقت برای من ابزارهایی بودهاند که مجبور بهعوض کردن آنها بودهام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد.
در دورۀ زندگی خود من هم از جنس رنجهای دیگران سهمهایی هست بهطوری که من بانوی خانه و بچهدار و ایلخیبان و چوپان ناقابلی نیستم؛ به این جهت وقت پاکنویس برای من کم است. اشعار من متفرق به دست مردم افتاده یا در خارج کشور بهتوسط زبانشناسها خوانده میشود.
فقط از سال ۱۳۱۷ به بعد در جزو هیئت تحریریۀ مجلۀ «موسیقی» بودهام و به حمایت دوستان خود در این مجله اشعار خود را مرتباً انتشار دادهام.
من مخالف بسیار دارم، میدانم؛ چون خود من بهطور روزمره دریافتهام، مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی و نتیجۀ کار است؛ مخصوصاً بعضی از اشعار مخصوصتر به خود من، برای کسانی که حواس جمع در عالم شاعری ندارند مبهم ست؛ اما انواع شعرهای من زیادند؛ چنانکه دیوانی به زبان مادری خود به اسم «روجا» دارم.
میتوانم بگویم من به رودخانه شبیه هستم که از هر کجای آن لازم باشد بدون سر و صدا میتوان آب برداشت. خوشایند نیست اسم بردن از داستانهای منظوم خود به سبکهای مختلف که هنوز به دست مردم نیفتاده است.
باقی شرح حال من همین میشود: در تهران میگذرانم. زیادی مینویسم، کم انتشار میدهم و این موضوع مرا از دور تنبل جلوه میدهد».
خاطره شراگیم از نیما
شراگیم فرزند نیما در مصاحبهای خاطرات خود از نیما را بازگو میکند که بیانگر روحیهی جوانمردی و آزادمنشی اوست.
«نیما در جوانی از زندگی اشرافی خود در تهران میگریزد و به یوش پناه میبرد، در حالی که مادر و خواهرانش در زندگی اشرافی خود در تهران به سر میبردند. نیما سه خواهر داشت: مهراقدس، ناکیتا و ثریا (بهجت). مهراقدس دو سال از نیما بزرگتر بود. بعد از نیما یک برادر به نام رضا (که بعدها توسط نیما به لادبن تغییر کرد) بود که دو سال از نیما کوچکتر بود. او یکی از اعضای مهم حزب عدالت ایران بود که در سال ۱۲۹۹ به شوروی رفت و بعد از به قدرت رسیدن رضاخان بار دیگر به ایران بازگشت اما دوباره به روسیه گریخت و از آن پس از او خبری در دست نیست. نیما شعر «تو را چشم در راهم» را برای او سرود. خیلیها گمان میکنند این یک شعر عاشقانه است، عاشقانه است اما از عشق یک برادر به برادر دیگر خبر میدهد. مادرم عالیهخانم تعریف میکرد یک شب سروکلة لادبن پیدا شد با یک لباس دهاتی، از یوش آمده بود. چند روزی در خانة ما در آستارا مخفی بود و بالأخره یک شب بعد از خوردن شام من و نیما و لادبن به نزدیک رودخانة مرز ایران و شوروی رفتیم. نیما و لادبن یکدیگر را بغل کردند و بوسیدند و این آخرین وداع دو برادر بود و دیگر هرگز یکدیگر را ندیدند. لادبن کفشهایش را درآورد و از رودخانه گذشت.
نیما در میان چنین اندیشههایی زندگی میکرد و به شکل خاص خود سیاسی بود. آزادیخواه بود و دلش همراه با محرومان، اما به هیچ حزب سیاسی وابسته نبود و از هیچ سیاستمداری حمایت نکرد. هنگام شکار در صحرای یوش سر سفرة برزگران مینشست و گپ میزد و چای جوشیدة پررنگ آنها را مینوشید. یادم میآید یک روز غروب آفتاب وقتی که از شکار برمیگشتیم بر سر درِ حمام عدهای برزگر را دیدیم که از خرمن گندم بازگشته بودند. با دیدن نیما سلام دادند و گله کردند که یکی از خوانین در حمام است و حمام را قرق کرده تا کسی وارد نشود. نیما کولهبار شکارش را به من داد و با تفنگ وارد حمام شد. من صدای او را میشنیدم که فریاد میزد: همین الآن میآیی بیرون یا... لحظهای نگذشت خان که نیما را میشناخت سراسیمه بیرون دوید و برزگران نیما را بوسیدند و وارد حمام شدند».[۳]
نامه نیما به همسرش
در این نامهی بدون تاریخ ما با بخشی از روحیهی عصیانگر نیما آشنا میشویم:
«مکرر پیغام میدهید و کاغذ مینویسید که من چرا جواب نمیدهم. من این ادعا را دارم که چرا باعث تولد وجود من شدهاید تا من دراین دنیا اینقدر رنج بکشم و با انواع مختلف فکرهای عجیب خودم را متصل فریب بدهم. هرچه کردهام و گفتهام غلط است. تو از مشقتهایی که من درعمر خود میکشم خبر نداری؛ ولی حالا ببین که به پیشگاه تو اقرار میکنم. به هرحال زندگی من باید با زندگی هر حیوان و انسانی متفاوت باشد. به این معنی که بیشتر رنجور باشم. اگر جرئت و قوت پهلوانینژاد من نبود گمان نمیبردم که تاکنون باقی میماندم و فقط در بهای اینهمه مشقتها موهای سرم را سفید میکردم. من که با یک دست لباس کهنه در کوچهها راه میروم اگر یک فکل میبستم و مقیّد بودم چه میکردم؟ با همه لیاقت و علوّ طبع نتوانستهام شخصا امور معاش خود را تنظیم کنم. اگر من هزار تومان داشته باشم و پنج هزار تومان دیگرهم قرض کنم که با آن قلعهای بسازم که بعد از دویست سال آن قلعه پس از وضع قروض و منافع آن برای من باقی بماند و ماهی مبلغی منفعت داشته باشم» این یک مآلاندیشیست؛ اما آیا من دویست سال عمر خواهم کرد و وقتی آن منافع میخواهد به من برسد آیا من زندهام؟
افسوس! امسال سه سال است که «سیاهکلا» را، که پدر بدبختم آنقدردوست داشت، فروختهام. چه از آن عاید من شده است؟ این حسابها برای اطفال خوب است .من ده تومان از پولی را که برای خریدن اتوموبیل قرض گرفته بودم شخصا به وکیل دعاوی خود داده بودم. خاندایی که از این خبر داشت میبایست گفته باشد که این مبلغ جزو صورت نیاید. به علاوه صورت تخمینی به چه کار من میخورد؟ هروقت بخواهم به تاریخ انبیاء مراجعه میکنم که تمام تخمینیست. اصلاً خانهای که ثبت نشده، خانهای که من از آن هیچ خیر ندیدهام، خیال میکنم اصلن همچو خانهای وجود ندارد (دنیا خانهی من است).
خوبی مرغی بود پرشکسته. یک شب توفانی او را گرفتم به خانه آوردم. چندی که گذشت پر زد و روی بام خانۀ من پرید، باید حالا آن را از دور تماشا کنم. اگر به او نزدیک شدی پیغام مرا زیر گوش او بگو.
آنچه نتیجه میگیرم این است که حقگویی یک نوع مرض است، مثل خوب بودن؛ چون جمعیت بشری نمیتواند این مرض را معالجه کند این است که این مریض مردود واقع شده است.
حال اگر بخواهم خوب باشم، لازم است چشمهایم را ببندم، هرچه بگویند اطاعت کنم؛ دیگر ابداً کاغذ ننویسم؛ خیال کنند مردهام؛ میراث مرا ببرند. من اگر عقل معاش ندارم درعوض، عقلی علمی کاملاً در من موجود است. به تمام اسرار اخلاق بشری، از هر صنف که باشد، آشنا هستم. امروز من مربیِ قوم و واضع قوانینِ تازهام؛ محتاج به این نیستم که مرا نصیحت کنند.»
تاثیر نیما بر ادبیات معاصر
پروفسور «روژه لسكو» استاد ایرانشناسی و زبان كردی در مدرسه زبانهای زنده شرقی فرانسه، که شعر افسانه نیما را به فرانسه ترجمه کرد در مقدمه آن به منظور ستایش از نیما و اهمیت او در شعر معاصر فارسی، به تحلیل زندگی و آثار او پرداخت و نیما را بنیانگذار نهضتی نو در شعر معاصر فارسی معرفی كرد.
دكتر روژه مینویسد:
«شعر آزاد» یكی از دستاوردهای اساسی مكتب سمبولیسم بود كه توسط ورلن، رمبو و … در «عصر روشنگری» بنا نهاده شد و شاعران و نویسندگان بسیاری را با خود همراه كرد كه نیمایوشیج نیز با الهام از ادبیات فرانسه یكی از همراهان این مكتب ادبی شد.
هدف در شعر آزاد آن است كه شاعر به همان نسبت كه اصول خارجی نظم سازی كهن را به دور می افكند هرچه بیشتر میدان را به موسیقی وكلام واگذارد. در واقع در این سبك ارزش موسیقیایی و آهنگ شعر در درجه اول اهمیت قرارمی گیرد.
شعر آزاد به دست شاعران سمبولیست فرانسه چهرهای تازه گرفت و به شعری اطلاق میشد كه از همه قواعد شعری كهن بركنار مانده و مجموعهای از قطعات آهنگدار نابرابر باشد.
در چنین شعری، قافیه نه در فواصل معین، بلكه به دلخواه شاعر و طبق نیاز موسیقیایی قطعه در جاهای مختلف شعر دیده میشود و «شعر سپید» در زبان فرانسه شعری است كه از قید قافیه به كلی آزاد باشد و آهنگدار بودن به معنای موسیقی درونی كلام از اجزای جداییناپذیر این نوع شعر است. كه این تعاریف كاملاً با ماهیت و سبك اشعار نیما هماهنگی دارد.
در مجموع میتوان گفت:
۱. نیما كوشید تجربه چندنسل از شاعران برجسته فرانسوی را در شعر فارسی بارور سازد.
۲ . نیما توانست شعر كهن فارسی را كه در شمار پیشروترین شعرهای جهان بود ولی در چند قرن اخیر كارش به دنبالهروی و تكرار رسیده بود را با شعر جهان پیوند زند و باردیگر جای والای شعر فارسی را در خانواده شعر جهان به آن بازگرداند.
۳. نیما توانست عقاید متفاوت و گاه متضاد برخی از بزرگان شعر فرانسه را یكجا در خود جمع كند و از آنها به سود شعر فارسی بهره گیرد. او عقاید و اصول شعری «مالارمه» كه طرفدار عروض و قافیه بود را در كنار نظر انقلابی «رمبو» كه خواستار آزادی كامل شعر بود، قرارداد و با پیوند و هماهنگی بین آنها «شعر سپید» خود را به ادبیات ایران عرضه كرد.
۴ . نیما از نظر زبانشناسی ذوق شعری ایرانیان را تصحیح كرد و با كاربرد كلمات محلی دایره پسند ایرانیان را در بهرهبرداری از زبان رایج و جاری سرزمینش گسترش داد. او یكی از بزرگان شعر فولكلور ایران شمرده میشود.
۵. نیما جملات و اصطلاحات متداول فارسی و صنایع ادبی بدیهی و تكراری را كنار نهاد تا از فرسودگی بیشتر زبان پیشگیری كند و اینچنین زبان شعری كهن فارسی كه تنها استعداد بیان حالات ملایم و شناخته شده عرفانی و احساساتی را داشت، توانایی بیان هیجانات، دغدغهها، اضطرابات و بی تابیهای انسان مدرن امروزی را به دست آورد. بدین ترتیب زبان شعری «ایستا و فرسوده» گذشته را به زبان شعری «پویا و زنده» بدل كرد.
۶. نیما همچون مالارمه نابترین معنی را به كلمات بدوی بخشید. او كلمات جاری را از مفهوم مرسوم و روزمره آن دور كرد و مانند مالارمه شعر را سخنی كامل و ستایشی نسبت به نیروی اعجابانگیز كلمات تعریف كرد.
۷. نیما همچون ورلن تخیل و خیالپردازی را در شعر به اوج خود رساند و شعر را در خدمت تخیل و توهم گرفت نه تفكر و تعقل.
۸. نیما بر «وزن» شعر بسیار تأكید داشت. او وزن را پوششی مناسب برای مفاهیم و احساسات شاعر میدانست».[۴]
شعر نیمایی
شعر نیمایی، سبکی از شعر معاصر فارسی است که نخستین نمونه شعر نو در ادبیات فارسی بوده و برآمده از نظریه ادبی نیما یوشیج شاعر معاصر ایرانی است. تحولی که نیما انجام داد در دو زمینهی شکل و محتوا در شعر کلاسیک فارسی بود. با انتشار شعر افسانه نیما اساس شعر نو را مطرح کرد که تفاوت بزرگ محتوایی با شعر سنتی ایران داشت.
دیدگاه نیما در بارهی شعر
دیدگاه نیما در بارهی شعر، نگاهی نو است که شیوههای قدیم را به چالش کشیده و شعر را در قالبی نو تعریف میکند. او میگوید:
«ادبیات ما باید از هر حیث عوض شود. موضوع تازه کافی نیست و نه این کافی است که مضمونی را بسط داده و به طرز تازه بیان کنیم. نه این کافی است که با پس و پیش کردن قافیه و افزایش و کاهش مصراعها یا وسایل دیگر، دست به فرم تازه زده باشیم. عمده کار این است که طرز کار عوض شود و مدل وصفی و روائی، که در دنیای با شعور آدم هاست، به شعر بدهیم.»
او در ادامه می گوید: «شعر وزن و قافیه نیست، بلکه وزن و قافیه هم از ابزار کار یک نفر شاعر هستند. همچنین شعر ردیف ساختن مصطلحات و فهرست کلی دادن از مطالب معلوم که در سر زبانها افتاده است نیست. این جور کار به درد دفتر حساببندی یک تجارتخانه میخورد. شعر واسطه تشریح و تاثیر دادن و کوچک کردن معنویات و شکافتن و نمودن درونیهای دقیق و نهفته آنهاست. و تمام کوشش و کاوش شاعر برای آن است که «مخصوصاً شعر را از حیث بیان آن به طبیعت نزدیک کرده و به آن اثردلپذیر نثر را دهد.»[۵]
شعر مهتاب
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
نیست یك دم شكند خواب به چشم كس ولیك
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشكند
نگران با من ایستاده سحر
صبح میخواهد از من
كز مبارك دم او آورم این قوم به جان باخته را بلكه خبر
در جگر لیكن خاری
از ره این سفرم میشكند
نازك آرای تن ساق گلی
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشكند
دستهای سایم
تا دری بگشایم
بر عبث میپایم
كه به در كس آید
در ودیوار به هم ریخته شان
بر سرم میشكند
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پای ابله از راه دور
بر دم دهكده مردی تنها
كولهبارش بر دوش
دست او بر در میگوید با خود
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشكند
روزشمار زندگی نیما
تولد: نیما یوشیج (علی اسفندیاری) یوش ۱۵ جمادیالثانی ۱۳۱۵ قمری (۱۱ نوامبر ۱۸۹۷ میلادی) برابر با ۲۱ آبان ۱۲۷۴
۱۲۹۶- دریافت گواهینامه (تصدیق) دورۀ ابتدایی از مدرسۀ عالی سنلوئی در تهران
۱۲۹۸- استخدام و اشتغال در وزارت مالیه (ادارۀ دارایی)
۱۳۰۰- انتشار «قصۀ رنگ پریده» تهران، چاپخانه سعادت
۱۳۰۱- چاپ و انتشار قسمتی از «افسانه» در روزنامۀ «قرن بیستم» میرزاده عشقی
۱۳۰۲- چاپ و انتشار شعر «ای شب» در مجلۀ بهار
۱۳۰۳- چاپ و انتشار کتاب «منتخبات آثار» توسط محمدضیاء هشترودی، تهران، کتابخانۀ بروخیم
۱۳۰۵- عقدکنان رسمی نیما یوشیج با عالیه جهانگیری، فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و دخترعمۀ میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، تهران ششم اردیبهشت
۱۳۰۵- درگذشت میرزا ابراهیمخان اعظامالسلطنۀ نوری، پدر نیما
۱۳۰۵- چاپ و انتشار کتاب «فریادها» شامل منظومۀ «خانوادۀ سرباز و سه شعر دیگر»
۱۳۰۷- انتقال (نیما و عالیه) به بابل و تدریس در مدارس بارفروش (بابل)
۱۳۰۹- انتقال و تدریس در لاهیجان و رشت
۱۳۰۹- نگارش داستان «مرقد آقا» چاپ شده در چاپخانۀ کلالۀ خاور
۱۳۱۰- انتقال به آستارا و تدریس در دبیرستان (حکیم نظامی) پسران و عالیه جهانگیر به سمت مدیر تنها مدرسۀ دخترانه در آستارا
۱۳۱۲- انتقال از آستارا به تهران و تدریس در مدارس تهران
۱۳۱۶- تدریس در مدرسۀ صنعتی تهران
۱۳۱۷- عضویت در هیئت تحریریۀ مجلۀ «موسیقی» به مدیریت غلامحسین مینباشیان به همراهی صادق هدایت، عبدالحسین نوشین و محمدضیاء هشترودی
۱۳۱۷- انتشار شعر و رسالۀ «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» در این مجله
۱۳ اسفندماه سال ۱۳۲۱ ساعت هفت صبح تولد شراگیم یوشیج در بیمارستان نجمیۀ تهران چهارراه یوسفآباد
۱۳۲۵- شرکت در نخستین کنگرۀ نویسندگان ایران، خانۀ «وکس» شوروی، خواندن شعر «آی آدمها» و زندگینامۀ خودنوشت، توسط نیما. درآن شب با تبانیِ پرویز ناتل خانلری پسرخالۀ نیما و مهدی حمیدی شیرازی و همدستانش برق را قطع کردند؛ اما نیما توانست در نور یک شمع شعر «آی آدمها» را بخواند.
۱۳۲۶- همکاری با مجلۀ ماهانۀ «مردم» و انتشار شعر «پادشاه فتح» در این مجله
۱۳۲۷- کوچ از تهران، چهارراه یوسفآباد، کوچۀ پاریس به شمیران، تجریش، خیابان دزاشیب، کوچۀ حقیقت، در منزلی که نیما ساخته بود و نیمهکاره مانده بود.
۱۳۲۷- همکاری با مجلههای «خروس جنگی» و «کویر» به دعوت زندهیاد غلامحسین قریب
۱۳۲۹- چاپ و انتشار منظومۀ «افسانه» توسط انتشارات خیام با مقدمۀ احمد شاملو
۱۳۲۹- چاپ و انتشار کتاب «دو نامه»، نامه از نیما یوشیج به شین پرتو و از شین پرتو به نیما یوشیج
۱۳۳۲- دستگیری نیما از طرف سازمان امنیت و شهربانی به دستور تیمسار بختیار در تهران (زندان شهربانی خیابان سوم اسفند)
۱۳۳۳- انتشار مجموعۀ کوچکی به نام «کیست؟ چیست؟» در ۹۶ صفحه، در قطع جیبی، بهکوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، انتشارات احمد ناصحی
۱۳۳۴- چاپ و انتشار کتاب «ارزش احساسات» نثر دربارۀ شعر فارسی، بهکوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، تهران، انتشارات صفیعلیشاه
۱۳۳۵- نوشتن وصيتنامه
۱۳۳۶- چاپ و انتشار منظومۀ «مانلی» بهکوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، تهران، انتشارات صفیعلیشاه.
۱۳۳۸- نیما یوشیج در نیمهشب ۱۳ دیماه به پیشنهاد شراگیم یوشیج بهصورت امانت در امامزاده عبدالله شهرری تهران به خاک سپرده شد.
۱۳۷۲- انتقال کالبد نیما به «یوش» توسط شراگیم یوشیج و همکاری اقوام و بستگان و اهالی یوش از امامزاده عبدالله تهران به زادگاهش یوش و خاکسپاری در حیاط خانۀ یوش
(روز ۲۵ نبش قبر و روز ۲۶ شهریورماه سال ۱۳۷۲ انتقال کالبد نیما به دهکدۀ یوش)
۱۳۷۵- ثبت نام نیما در فهرست مشاهیر جهان توسط سازمان علمی، فرهنگی یونسکو[۶]
گاهشمار آثار نیما
۱۳۳۹- چاپ و انتشار کتاب «افسانه و رباعیات» با نظارت دکتر محمد معین و بازنویسی رباعیات توسط عالیه جهانگیری و شراگیم یوشیج، مؤسسۀ روزنامۀ «کیهان» در تهران
(اولین کتاب بعد از خاموشی نیما به همت و کوشش عالیه جهانگیر).
۱۳۴۲- چاپ و انتشار «برگزیدۀ اشعار نیما یوشیج»، بهکوشش سیروس طاهباز، تهران، انتشارات کتابهای جیبی مؤسسۀ فرانکلین
۱۳۴۴- چاپ و انتشار مجموعۀ «ماخ اولا»، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات شمس
۱۳۴۵- چاپ و انتشار مجموعۀ «شعر من»، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات مروارید
۱۳۴۶- چاپ و انتشار کتاب «شهر شب، شهر صبح»، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات مروارید
۱۳۴۶- چاپ و انتشار مجموعۀ «ناقوس»، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران انتشارات مروارید
۱۳۴۸- چاپ و انتشار کتاب «تعریف و تبصره و یادداشتهای دیگر»، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات امیرکبیر
۱۳۴۹- چاپ و انتشار مجموعه «قلمانداز»، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات دنیا
۱۳۴۹- چاپ و انتشار کتاب «آهو و پرندهها» قصه برای کودکان، ویرایش سیروس طاهباز و نقاشیهای بهمن دادخواه، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
۱۳۵۰- چاپ و انتشار کتاب «توکایی در قفس»، ویرایش سیروس طاهباز و نقاشیهای بهمن دادخواه، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
۱۳۵۰- چاپ و انتشار کتاب «دنیا خانۀ من است» (پنجاه نامه از نیما یوشیج)، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات زمان
۱۳۵0- چاپ و انتشار کتاب «نامههای نیما به همسرش عالیه» نسخهبرداری و تدوین شراگیم یوشیج و مینا میرهادی (یوشیج)، تهران، انتشارات آگاه
۱۳۵۰- چاپ و انتشار کتاب «کندوهای شکسته» (مجموعه داستان)، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات نیل
۱۳۵۱- انتشار «کشتی طوفان» (مجموعه نامههای نیما یوشیج)، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات دنیا
۱۳۵۰- چاپ و انتشار کتاب «ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات گوتنبرگ
۱۳۵۰- چاپ و انتشار کتاب «آب در خوابگه مورچگان» (۵۴۰ رباعی)، نسخهبرداری عالیه جهانگیری، تهران، انتشارات امیرکبیر
۱۳۵۰- چاپ و انتشار کتاب «حرفهای همسایه» (دربارۀ شعر و شاعری) ، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات دنیا
۱۳۵۲- چاپ و انتشار کتاب «مانلی و خانۀ سریویلی»، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات امیرکبیر
۱۳۵۴- چاپ و انتشار کتاب «ستارهای در زمین» (مجموعۀ نامه)، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات توس
۱۳64- چاپ و انتشار کتاب مجموعه «فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ»، گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارت دنیا
۱۳۶۹- چاپ و انتشار کتاب «برگزیدۀ اشعار و یادداشتهای روزانه»، بهکوشش سیروس طاهباز، تهران، انتشارات بزرگمهر
۱۳۷۶- چاپ اول و انتشار کتاب «مجموعۀ نامههای نیما یوشیج» نسخهبرداری و تدوین شراگیم یوشیج و مینا میرهادی (یوشیج) تهران، انتشارات نگاه
۱۳۷۶- کنگرۀ بزرگداشت صدمین سال تولد نیمای بزرگ از طرف سازمان جهانی یونسکو در ایران و سراسر جهان بهعنوان یکی از بزرگترین مشاهیر و مفاخر جهان در تهران برگزار شد.
۱۳۷۹- چاپ و انتشار کتاب «غول و نقاش» (دو طرح برای کودکان)، بهکوشش سیروس طاهباز و نقاشی بهرام دبیری، تهران، نشر ماهریز
چاپ و انتشار کتاب «دو سفرنامه از نیما یوشیج» (بارفروش و رشت)، بهکوشش علی میرانصاری، تهران، سازمان اسناد ملی ایران
۱۳۸۵- چاپ و انتشار کتاب «دربارۀ هنر و شعر و شاعری»، بهکوشش سیروس طاهباز، تهران، انتشارات نگاه
۱۳۸۷- چاپ و انتشار کتاب «دیوان رباعیات نیما یوشیج»، نسخهبرداری و تدوین شراگیم یوشیج و مینا میرهادی (یوشیج) تهران، انتشارات مروارید
۱۳۸۷- چاپ و انتشار کتاب «یادداشتهای روزانۀ نیما یوشیج، بهکوشش و نسخهبرداری و تنظیم و تدوین شراگیم یوشیج، تهران، انتشارات مروارید
۱۳۹۶ - چاپ و انتشار کتاب «دفترهای نیما» (مجموعۀ آثار منثور نیما یوشیج)، به مراقبت شراگیم یوشیج، تهران، انتشارات رشدیه
وصیّتنامه نیما یوشیج
شب دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۳۵
«امشب فکر میکردم با این گذران کثیف که من داشتهام بزرگی که فقیر و ذلیل میشود حقیقةً جای تحسّر است. فکر میکردم برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیتنامهی من باشد ؛ به این نحو که بعد از من هیچکس حق دست زدن به آثار مرا ندارد. بهجز دکتر محمّد معین، اگر چه او مخالف ذوق من باشد.
دکتر محمّد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند. ضمناً دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی و آل احمد با او باشند؛ به شرطی که هر دو با هم باشند.
ولی هیچیک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرمودهاند در کار نباشند. دکتر محمّد معین که مَثَل صحیح علم و دانش است، کاغذ پارههای مرا بازدید کند. دکتر محمّد معین که هنوز او را ندیدهام مثل کسی است که او را دیدهام. اگر شرعاً میتوانم قیّم برای ولد خود داشته باشم، دکتر محمّد معین قیّم است؛ ولو اینکه او شعر مرا دوست نداشته باشد. امّا ما در زمانی هستیم که ممکن است همهی این اشخاص نامبرده از هم بدشان بیاید، و چقدر بیچاره است انسان ...»[۴]
منابع
- ↑ سایت نیما یوشیج
- ↑ سایت توانا مقاله نیما یوشیج شاعر افسانه
- ↑ مصاحبه شراگیم با اندیشه پویا ۷۶
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ سایت برترینها زندگینامه نیما
- ↑ سایت امیریه مقاله نیما
- ↑ سایت نیما یوشیج روز شمار