غلامحسین ساعدی: تفاوت میان نسخهها
(یک تصحیحات نوشتاری دادم) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
== تولد و جوانی == | == تولد و جوانی == | ||
[[پرونده:Saedi1.jpg|بندانگشتی|315x315پیکسل|غلامحسین ساعدی در کودکی]] | [[پرونده:Saedi1.jpg|بندانگشتی|315x315پیکسل|غلامحسین ساعدی در کودکی]] | ||
غلامحسین ساعدی معروف به گوهرمراد از بزرگترین نویسندگان معاصر ایرانی در ۱۳ دی | غلامحسین ساعدی معروف به گوهرمراد از بزرگترین نویسندگان معاصر ایرانی در ۱۳ دی ۱۳۱۴ در [[شهر تبریز|تبریز]] متولدشد. پدرش علیاصغر و مادرش طیبه نام داشت. ساعدی اولین فرزند خانواده بود و یک برادر کوچکتر از خود به نام «علیاکبر» و یک خواهر به نام «ناهید» داشت. خانواده او از اوضاع مالی مناسبی برخوردار نبود. پدربزرگ مادری او، از [[جنبش مشروطه|مشروطه]] خواهان تبریز بود.<ref>[http://www.parceh.com/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%88-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86/%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AF%DB%8 نگاه اجمالی به زندگینامه غلامحسین ساعدی]</ref> | ||
=== تحصیلات و اوان زندگی === | === تحصیلات و اوان زندگی === |
نسخهٔ ۱۱ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۴:۴۳
غلامحسین ساعدی | |
---|---|
زادروز | ۲۴دی۱۳۱۴–۴ ژآنویه ۱۹۳۶ تبریز |
پدر و مادر | علی اصغر-طیبه |
مرگ | ۲ آذر ۱۳۶۴–۲۳ نوامبر ۱۹۸۵ پاریس |
محل زندگی | تبریز-تهران-پاریس |
رویدادهای مهم | کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب ۱۳۵۷ ایران |
نام(های) دیگر |
گوهرمراد |
تخلص | گوهرمراد |
شریک(های) زندگی |
بدی لنکرانی (ابوالفتحی) |
مدرک تحصیلی | پزشک |
دانشگاه | دانشکده پزشکی تبریز |
دلیل سرشناسی | نمایشنامهها، داستانها و فیلمنامهها |
اثرگذاشته بر | نویسندگان پس از خود |
اثرپذیرفته از | جلال آل احمد |
غلامحسین ساعدی با نام مستعار گوهرمراد (زاده ۲۴ دیماه ۱۳۱۴، درگذشته در ۲ آذر ۱۳۶۴) رماننویس، نمایشنامهنویس نامدار ایرانی بود که زبانی متفاوت از دیگران را برای نوشتههای خود برگزیده بود. او پزشک اعصاب و روان بود اما در زمینه نویسندگی بسیار پرکار بوده و تا پایان عمر پنجاه سالهاش آثار زیادی از خود به جا گذاشت.[۱][۲]
غلامحسین ساعدی فعالیت ادبی خود را با روزنامهنگاری آغاز کرد و سپس پا به عرصههای دیگر گذاشت. او همچنین با نهضت ملی شدن صنعت نفت فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. فعالیتی که منجر به دستگیری چند ماههٔ او بعد از کودتای ۲۸ مرداد شد. او همچنین در سال ۱۳۵۳ دستگیر و به مدت یک سال در زندانهای ساواک زندانی و شکنجه شد.[۳] ساعدی تا پایان عمر داستانها و نمایشنامههای زیادی نوشت که از جمله میتوان به آثاری چون گاو، عزاداران بیل، چوب به دستهای ورزیل و اتللو در سرزمین عجایب اشاره کرد.[۴]
تولد و جوانی
غلامحسین ساعدی معروف به گوهرمراد از بزرگترین نویسندگان معاصر ایرانی در ۱۳ دی ۱۳۱۴ در تبریز متولدشد. پدرش علیاصغر و مادرش طیبه نام داشت. ساعدی اولین فرزند خانواده بود و یک برادر کوچکتر از خود به نام «علیاکبر» و یک خواهر به نام «ناهید» داشت. خانواده او از اوضاع مالی مناسبی برخوردار نبود. پدربزرگ مادری او، از مشروطه خواهان تبریز بود.[۵]
تحصیلات و اوان زندگی
او در همان تبریز تحصیلات خود را آغاز کرده و به دبیرستان راه یافت. اولین فعالیتهای ادبی او نیز از همان زمان آغاز شد و داستانهایش در هفتهنامه دانشجو به چاپ رسید. وی پس از پایان دوران دبیرستان وارد دانشگاه پزشکی تبریز شد. او با درجه پزشکی عمومی از دانشگاه تبریز فارغالتحصیل شده و دکترای تخصصی خود را در زمینه روانپزشکی در تهران به پایان رسانید.[۶]
ساعدی دوران دانشجویی در تبریز را با فعالیتهای سیاسی و شرکت در جنبشهای دانشجویی آغاز کرد و با افرادی چون «صمد بهرنگی» دوست همراه شد. وی در همین دوران نوشتن داستان کوتاه را نیز با جدیت بیشتر پیگیری کرد. داستانهای «شکایت» و «غیوران شب» و نمایشنامه «سایههای شب» حاصل آن دورهٔ کاری است. او همچنین در همین زمان مجموعه داستان کوتاه «شبنشینی باشکوه» را در تبریز منتشر کرد و نمایشنامه «کلاته گل» را نیز به صورت مخفی در تهران به چاپ رساند.[۷]
مطب غلامحسین ساعدی در خیایان دلگشا در تهران قرار داشت و او بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت بیماران را معاینه میکرد.[۸]
او در خود مورد زندگیاش در مصاحبهای با دانشگاه هاروارد چنین میگوید:
«من ۱۳۱۴ توی تبریز دنیا آمدم. توی یک خانواده کارمند اندکی بدحال، فقیر مثلاً. تحصیلاتم در تبریز بود. حتی طب را در تبریز خواندم. … حدود ۱۳۳۹ – ۱۳۴۰ فارغالتحصیل شدم. عرض کنم که برای دیدن تخصص به تهران آمدم و رفتم قسمت روانپزشکی. مدتی در بیمارستان روزبه کار کردم. از آنجا هم ساواک و اینها یک کاری کردند که من دیگر توی دانشگاه نباشم. … دلیلش هم روشن بود. من ده تا بیست تا مریض را میبردم سر کلاس و نشان میدادم و… معلوم میشد که (علت بیماری مردم) عوامل بیرونی بوده… تا سال ۵۳ که مرا گرفتند.»[۹]
آغاز فعالیتهای ادبی و سیاسی
اولین فعالیتهای ادبی او زمانی بود که داستانهایش در دوران دبیرستان به چاپ رسید. او همچنین در سنین نوجوانی در سه روزنامه فریاد، صعود و جوانان آذربایجان مطلب مینوشت. اولین دستگیری و زندان او چند ماه پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اتفاق افتاد. این دستگیریها در زندگی او تا زمانی که در ایران بود، تکرار شد. ساعدی با چوب بدستهای ورزیل، بهترین بابای دنیا، تک نگاری اهل هوا، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، پرواربندان، دیکته و زاویه و آی با کلاه! آی بی کلاه، و چندین نمایشنامه دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد. نمایشنامههای او هنوز هم از بهترین نمایشنامههایی هستند که از لحاظ ساختار و گفتگو به فارسی نوشته شدهاند. او یکی از کسانی بود که به همراه بهرام بیضایی، بیژن مفید، اسماعیل خلج و… تئاتر ایران را در سالهای ۴۰–۵۰ دگرگون کرد.[۱۰]
همچنین ساعدی داستان ترس و لرز، تکنگاری قراداغ، رمان توپ، نمایشنامهٔ پرواربندان، جانشین و فیلمنامهٔ گاو را بین سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۳ نوشت. ساعدی در سال ۱۳۵۳ با همکاری برخی نویسندگان صاحبنام آن روزگار، مجلهی الفبا را منتشر کرد.[۱۱]
دومین دستگیری
غلامحسین ساعدی در سال ۱۳۵۳ در حین تکنگاری (تهیه نوشتار با استفاده از شرکت فعال در زندگی مردم جامعه) شهرکهای نوبنیاد، توسط ساواک دستگیر و به زندان قزل قلعه و بعد به اوین منتقل شد. او به مدت یک سال در زندان انفرادی بوده و مورد شکنجه قرار گرفت.[۱۲]
احمد شاملو که از دوستان نزدیک غلامحسین ساعدی بود در این مورد میگوید:
«آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازه نیمجانی بیش نبود. آن مرد با آن خلاقیت جوشانش پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره میکنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده او را کشتهاید. ساعدی مسائل را درک میکرد و میکوشید عکسالعمل نشان بدهد. اما دیگر نمیتوانست. او را اره کرده بودند.»[۱۳]
غلامحسین ساعدی پس انقلاب ضد سلطنتی
غلامحسین ساعدی پس از انقلاب ضدسلطنتی به مخالفت با جو اختناق که در حال شکلگیری در ایران بود میپردازد. او در نیمه فرودین ۱۳۵۸ در مقالهای با عنوان «بعد از انقلاب، ارعاب؟» مینویسد:
«آنچه را که خلقهای ستم کشیده ایران تصور نمیکردند به این زودی دچارش خواهند شد، فضای ترس و ارعاب و تهدیدی است که سالهایِ سال، به هزاران شکل و رنگ، زیر تسلطِ ایادی و جلادان شاه، آزموده بودند… دستگاهِ قدرتِ امروزی نیز از همان وسایل و لوازمی که دستگاه استبدادی بدان متوسّل میشد، یاری میگیرد… آنهایی که جان برکف، با شجاعتِ کامل، درمقابلِ هیچ نوع تهدیدی مرعوب نمیشدند و تیرهترین سیاهچالها را به سرخم کردن و پوزه بر خاک مالیدن درمقابلِ قدرت ترجیح میدادند و هر خطری را به جان میخریدند… دیگر در مقابلِ هیچ اِرعابی جاخالی نخواهندکرد و این داستانی است نه تازه… دستگاهی که به ارعاب متوسّل شود، خود مرعوب تر از همه است؛ یادتان نرود».[۱۴]
او پس از تصویب قانون مطبوعات در جمهوری اسلامی در روز ۱۵ مرداد ۱۳۵۸ در اعتراض به آن، در مقالهای با عنوان «شاه هم نتوانست» مینویسد:
قدرتِ حاکمِ فعلی، با به بندکشیدنِ مطبوعاتِ بیطرف و مترقّی، ماهیّتِ اصلیِ خود را، با وقاحتِ کامل، نشان داد؛ نشان داد دولتی که خود را دولتِ انقلاب مینامد، چه فاشیست و ضدّانسانی است و چگونه برای تسلّطِ اختناق، دسیسهها میچیند…»
غلامحسین ساعدی سه سال پس از انقلاب در اثر فشارهای وارده از طرف جمهوری اسلامی ناچار به خروج از ایران شد. ساعدی در این رابطه مینویسد:
«من به هیچ صورت نمیخواستم کشور خودم را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همهٔ احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب میکرد، به دنبال من هم بود. ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستاننویسی و نمایشنامهنویسی که کار اصلی من است مجبور بودم که برای سه روزنامهٔ معتبر و عمدهٔ کشور مقاله بنویسم. یک هفتهنامه هم به نام آزادی مسئولیت عمدهاش با من بود. در تکتک مقالهها من، رو در رو با رژیم ایستاده بودم. پیش از قلع و قمع و نابودکردن روزنامهها، بعد از نشر هر مقاله، تلفنهای تهدیدآمیزی میشد تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمهمخفی داشتیم و باز مأموران رژیم در به در دنبال من بودند…»[۱۵]
غلامحسین ساعدی از طریق پاکستان و از راه کوه و دره از مرز خارج شده و از طریق سازمان ملل و چند حقوقدان فرانسوی به پاریس میرود. او در پاریس رنج غربت را به تمام معنا در خود احساس میکند. اودر این رابطه میگوید:
«الان نزدیک به دو سال است که در اینجا آوارهام و هر چند روز را در خانه یکی از دوستانم به سر میبرم. احساس میکنم که از ریشه کنده شدهام. هیچ چیز را واقعی نمیبینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم که داخل کارت پستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن. سعی میکنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم و در فاصلهٔ چند ساعت خواب، مدام کابوسهای رنگی میبینم. مدام به فکر وطنم هستم. مواقع تنهایی، نام کوچه پس کوچههای شهرهای ایران را با صدای بلند تکرار میکنم که فراموش نکرده باشم. حس مالکیت را به طور کامل از دست دادهام. نه جلوی مغازهای میایستم، نه خرید میکنم؛ پشت و رو شدهام. در عرض این مدت یک بار خواب پاریس را ندیدهام. تمام وقت خواب وطنم را م بینم. چند بار تصمیم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم به داخل کشور. حتی اگر به قیمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شدهاند. همه چیز را نفی میکنم. از روی لج حاضر نیستم زبان فرانسه یاد بگیرم و این حالت را یک مکانیسم دفاعی میدانم. حالت آدمی که بیقرار است و هرلحظه ممکن است به خانهاش برگردد. بودن در خارج بدترین شکنجههاست. هیچ چیزش متعلق به من نیست و من هم متعلق به آنها نیستم؛ و این چنین زندگیکردن برای من بدتر از سالهایی بود که در سلول انفرادی زندان به سر میبردم…»[۱۶]
فعالیت سیاسی و ادبی درخارج از ایران
غلامحسین ساعدی پس از ورود به پاریس نشریه الفبا را منتشر کرد وی در اولین شماره از الفبا هدف خود را از انتشار آن چنین بیان کرد:
«رژیم جمهوری اسلامی… هرکسی را که طرفدار زندگی بود و زندگی را میستود، دهانش را با گلوله میبست و این راه و روش، هم چنان، ادامه دارد. در ایرانِ امروز، تنها کسی حق زندگی دارد که طرفدار و مدّاحِ مرگ باشد. رژیم جمهوری اسلامی، عملاً، زندگی را تعطیل کردهاست. حال، برایِ رودررویی با این ابوالهولی که تیماجِ آغشته به خونش را بر سراسر وطن ما گسترده و به جایِ پرسش، فقط حکم صادر میکند، چه باید کرد؟... الفبا، به همین نیّت، منتشر میشود»[۱۷]
غلامحسین ساعدی در سومین شماره از الفبا چنین مینویسد:
«وقتی در هر شهر و دهکوره وطن ما، حوزه فیضیّه میسازند که حاکم شرع تربیت کنند؛ آداب کشتن و کشتار و رسومِ سنگسار یاد دهند؛ دانشگاهها را میبندند، ذهنها را کور میکنند، هنر را به صُلّابه میکشند، علم را میکُشند، آیا آوارگانِ امروزی باید دست روی دست بگذارند و ساکت بنشینند؟ مسئولیّتِ همه ما بیشتر از آن است که فکر میکنیم… ما نباید ساکت و خاموش در گوشه یی بنشینیم و خفه بشویم»[۱۸]
ساعدی در مقالات خود به شدت جمهوری اسلامی را مورد حمله قرار میدهد. او همچین به روحالله خمینی حمله میکند و در اعتراض به کشتار زندانیان و روشنفکران در مقالهای تحت عنوان «نوروز امسال اسفناکتر است» در مورد او چنین مینویسد:
«شرف کفتار بر رژیم خمینی در این است که او به مرده خواری قناعت میکند، ولی این یک، نه تنها به تَناول زندهها و مردهها مشغول است که نفس زندگی را میخواهد نابودکند، شرف و حیثیت و فرهنگ انسانی را میخواهد به خاک بسپارد»[۱۹]
او همچنین در مورد رسالت روشنفکر میگوید:
«روشنفکر آرام نمیگیرد، متحجّر نمیشود… مدام درحال گشودن گرههای تازهای است… روشنفکر ایرانی هرچه داشته در طبق اخلاص گذاشته، تن به چیزی نسپرده… اگر گوشهای عزلت نگزیده و پا به میدان مبارزه گذاشته هیچ وقت پس نکشیدهاست. شکرالله پاکنژاد نمونه برجستهای است و دیدید که چگونه پای دیوار اعدام سوراخ سوراخش کردند؟»[۲۰]
غلامحسین ساعدی در پاریس درکنار مخالفین جمهوری اسلامی بخصوص اعضای شورای ملی مقاومت ایران و سازمان مجاهدین قرار میگیرد و از آنها حمایت میکند. وی برخی از کتابهای خود را به مسعود رجوی تقدیم میکند و در مورد وی میگوید:
«من مخلص کسی هستم که با خمینی میجنگد. هر چه به من فشار وارد میآورند دقیقاً از همین موضع است و من از این موضع کوتاه نمیآیم».[۲۱]
یکی از مقالات بسیار مشهور او در غربت، مقالهای است تحت عنوان «پناهنده سیاسی کیست؟». او در این مقاله در توصیف مسئولیت و شرایط یک پناهنده چنین میگوید:
«پناهنده سیاسی کسی است که چهره به چهره، رودررو، دربرابرِ حکومتِ مسلّط ایستاده بود و اگر بیرون آمده از ترس جان نبودهاست؛ او با همان فکر مبارزه و با سلاح اندیشه خویش ترک خاک و دیار کردهاست. در این میان، هستند بسیاری از نویسندگان، شاعران، نقّاشان، مجسمه سازان که سلاح آنها همان کارشان است و در جَرگه رزمندگان دیگر قرار میگیرند. پناهنده سیاسی نیّتش این است که با جلّادانِ حاکم بر وطنش تا نفسِ آخر، بجنگد و حاضر نیست از پا بیفتد؛ به لقمه نانی بسنده میکند، ناله سر نمیدهد و شکوه نمیکند؛ مدام در تلاش است که دیوار جهنّم آخوندها را بشکند و به خانه برگردد. خانهٔ او، وطن اوست. برای تمیزکردن خانه، قدرت روحی کافی دارد و وقتی آشغالها جمع شدند، حاضر است سرتاسرِ وطن را با مژههای خود پاک کند؛ ازجان گذشتهاست و مطلقاً نمیترسد…»[۲۲]
یکی از نمایشنامههای او در غربت نمایشنامهٔ اتللو در سرزمین عجایب نام دارد که در آن شرایط و محدودیتهای حاکم شده بر جامعه ایران را به نقد میکشد. این نمایشنامه در سالهای ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶در پاریس و لندن به صحنه آمده و با استقبال بسیاری روبرو شد.[۲۳]
مرگ
غلامحسین ساعدی صبح روز دوم آذرماه ۱۳۶۴ پس از یک خونریزی داخلی در بیمارستان سنتآنتوان پاریس درگذشت و در قطعه ۸۵ گورستان پرلاشز در نزدیکی آرامگاه صادق هدایت به خاک سپرده شد.[۲۴]
مسعود رجوی در پیام تسلیت به مناسبت درگذشت ساعدی چنین مینویسند:
«... شادروان دکتر غلامحسین ساعدی، که برجستهترین نمایشنامه نویس معاصر میهن ما و یکی از چهرههای درخشان نمایشنامه نویسی جهان بود، با دیکتاتوریهای ضدمردمی شاه و شیخ مبارزه میکرد و به ویژه در اثر خصومت کوردلانه رژیم ضدبشری و ارتجاعی خمینی با هنر و ادبیات ملی ما و با عموم نویسندگان و شعرا و هنرمندان مردمی، رنج سالها دربهدری و تبعید و آوارگی را به جان خرید و بسا سختیها تحمل کرد.»[۲۵]
ویژگی نثر ساعدی
غلامحسین ساعدی که خود ترک آذری بود و به زبان مادری خویش نیز بسیار علاقهمند بود، درباره" زبان فارسی و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، طی مصاحبهای با رادیو بیبیسی گفته بود:
«زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من میخواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند.»[۲۶]
غلامحسین ساعدی در آثارش از رئالیزم جادویی بهره میبرد. رئالیزم جادویی شیوهای از نوشتن است که در آن خیال و واقعیت درهم میآمیزد. بسیاری معتقدند منبع الهام اصلی گارسیا مارکز در نگارش «صد سال تنهایی» و پایهگذاری رئالیسم جادویی عزاداران بیل ساعدی بودهاست. چنانکه شاملو وی را پیشقراول رئالیسم جادویی میداند و مینویسد: “…ما عزاداران بیل را داریم از ساعدی که به عقیدهٔ من پیشکسوت گابریل گارسیا مارکز است.[۲۷]
آثار[۲۸]
الف ـ تک نگاریها
- ایلچی ـ انتشارات مطالعات و تحقیقات اجتماعی، دفترهای مونوگرافی، تهران ۱۳۴۲.
- خیاو یا مشکین شهر ـ انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، تهران ۱۳۴۴.
- اهل هوا ـ انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، تهران ۱۳۴۵.
ب ـ داستانها
- مرغ انجیر ـ سخن، تیرماه ۱۳۳۵.
- خانههای شهر ری ـ چاپ تبریز، ۱۳۳۶.
- گدا ـ سخن، ۲ آذر۱۳۴۱.
- عزاداران بَیل (۸داستان پیوسته) ـ نیل، تهران ۱۳۴۳.
- واهمههای بینام و نشان (دو برادر، سعادتنامه، آرامش در حضور دیگران) ـ نیل، تهران، ۱۳۴۶.
- ترس و لرز (داستانهای پیوسته) ـ کتاب زمان، تهران ۱۳۴۷.
- توپ (داستان کوتاه) ـ اشرفی، تهران، ۱۳۴۷.
- شبنشینی باشکوه (شبنشینی باشکوه، چتر، مراسم معارفه، خوابهای پدرم، حدیث بی خاطری فرزندان، ظهر که شد، مفتّش، دایره درگذشتگان، سرنوشت محتوم، مسخره نوانخانه، مجلس تودیع) ـ امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۰.
- دندیل (عافیت گاه، آتش، من و کچل و کیکاووس) ـ امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۶.
- گور و گهواره (زنبورکخانه، سیاه با سیاه، آشغالدونی) ـ آگاه، تهران، ۱۳۵۶/
پ ـ نمایشنامهها، فیلمنامهها و پانتومیمها
- لیلاج (نمایشنامه) ـ سخن، آذر ۱۳۳۶.
- قاصدکها (نمایشنامه) ـ صدف، ۱۳۳۸.
- کاربافکها در سنگر (نمایشنامه) ـ کتابفروشی تهران، ۱۳۳۹.
- شبان فریبک (نمایشنامه) ـ صدف، ۱۳۴۰.
- کلاته گل (نمایشنامه) ـ تهران، ۱۳۴۰.
- عروسی (نمایشنامه) ـ آرش، اردیبهشت۱۳۴۱.
- ده لال بازی (پوپک سیاه، دشت پیما، فقیر دعوت، ظلمات شفاعت، ضیافت، شهادت، جنگل، طالع).
- انتظار (پانتومیم) ـ آرش، تیر۱۳۴۳.
- بهترین بابای دنیا (نمایشنامه) ـ شفق، تهران ۱۳۴۴.
- چوب به دستان وَرزیل (نمایشنامه) ـ مروارید، تهران، ۱۳۴۴.
- پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت (ازپانیفتادهها، گرگها، ننه انسی، خانهها را خراب کنید، بامها و زیربامها) ـ اشرفی، تهران، ۱۳۴۵.
- خانه روشنی (خانه روشنی، دعوت، دست بالای دست، خوشا به حال بردباران، پیام زن دانا) ـ اشرفی، تهران، ۱۳۴۶.
- دیکته و زاویه (دیکته، زاویه) ـ نیل، تهران، ۱۳۴۷.
- فصل گستاخی (فیلمنامه) ـ نیل، تهران ۱۳۴۸.
- پرواربندان (نمایشنامه) ـ نیل، تهران، ۱۳۴۸.
- وای بر مغلوب (نمایشنامه) ـ نیل، تهران ۱۳۴۹.
- چشم در برابر چشم (نمایشنامه) ـ امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۰.
- گاو (فیلمنامه) ـ آگاه، تهران، ۱۳۵۰.
- عاقبت قلمفرسایی (عاقبت قلمفرسایی، این به آن در) ـ آگاه، تهران، ۱۳۵۴.
- آی با کلاه، آی بی کلاه (نمایشنامه) ـ آگاه، تهران، ۱۳۵۷.
- جانشین (نمایشنامه) ـ آگاه، تهران، ۱۳۵۷.
- ما نمیشنویم (ما نمیشنویم، از همه جا میشود شروع کرد، محال ممکن) ـ امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۷.
- ماه عسل (نمایشنامه) ـ امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۷.
ت ـ ترجمهها
۱ـ پیک مالیون ـ تهران، ۱۳۳۵.
۲ـ خودشناسی (با نقی براهنی).
۳ـ قلب، بیماریهای قلبی و فشار خون (با م. نقشینه) ـ تبریز، ۱۳۴۲/
ث ـ مقالهها و نوشتههای دیگر
۱ـ آفتاب و مهتاب ـ سخن، ۱۳۳۴.
۲ـ خانه برف ـ اندیشه و هنر، ۱۳۳۴.
۳ـ تجزیه و تحلیلی از آل و امّ الصبیان برمبنای روانشناسی ـ سخن، ۱۳۴۴.
۴ـ سایههای خوش در حاشیه خلیج (سفرنامه) ـ تهران، ۱۳۴۵.
۵ـ کلیبر ـ نوجوانان، ۱۳۴۹یا۱۳۵۰.
۶ـ مرند ـ نوجوانان، ۱۳۴۹یا۱۳۵۰.
۷ـ مقتل (دو فصل از یک داستان بلند) ـ نگین، ۱۳۴۹.
۸ـ موجودات خیالی در افسانههای ایرانی ـ نوجوانان، ۱۳۴۹یا۱۳۵۰.
۹ـ شاملوها ـ سهند، شماره ۱, ۱۳۴۹.
۱۰ـ هواشناسی عامیانه ایران ـ سالنامه هواشناسی، تهران ۱۳۵۰.
۱۱ـ طرح پیشنهاد برای تهیه یک گزارش کامل از تبریز (با جلال آل احمد) ـ سهند، ش۱, ۱۳۴۹.
۱۲ـ بازی تمام شد ـ الفبا، شماره ۱, امیرکبیر، ۱۳۵۲.
۱۳ـ رگ و ریشه دربه دری ـ الفبا، شماره ۶, امیرکبیر، ۱۳۵۶ن
۱۴ـ مدخلی بر یک داستان بلند ـ نگین، ش۱۴۶,تیرماه ۱۳۵۶.
۱۵ ـ شبه هنرمند (در کتاب ده شب) ـ امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۷.
۱۶ـ سخنرانی در انجمن ناشران آمریکا ـ نیویورک، ۱۵ژوئن۱۹۷۸.
۱۷ـ «فکر مقیّد» ـ نیویورک تایمز، ۲۱ژوییه۱۹۷۸.
۱۸ـ رو در رو و دوش به دوش ـ کتاب جمعه، ش۶, ۱۳۵۸.
۱۹ـ در آغاز سفره ـ آرش، ۵, شماره ۱, اسفند ۱۳۵۹.
۲۰ـ ای وای تو هم؟ ـ آرش، ۵, شماره ۲, اردیبهشت ۱۳۶۰.
۲۱ـ آشفته حال بیداربخت ـ آرش، ۵, شماره ۳, خرداد۱۳۶۰.
۲۲ـ جاروکش سقف آسمان ـ آرش، ۵, شماره ۶, شهریور۱۳۶۰/
ج ـ نوشتههای دوران تبعید
۱ـ فرهنگ کشی و هنرزدایی ـ الفبا، دوره جدید، شماره ۱, پاریس، زمستان ۱۳۶۱.
۲ـ سهگانه ـ الفبا، دوره جدید، شماره ۱, پاریس، زمستان ۱۳۶۱.
۳ـ دگردیسی آوارهها ـ الفبا، دوره جدید، شماره ۲, پاریس، بهار۱۳۶۲.
۴ـ در سراچه دبّاغان ـ الفبا، دوره جدید، شماره ۲, پاریس، بهار۱۳۶۲.
۵ـ رودررویی با خودکشی فرهنگی ـ الفبا، دوره جدید، شماره ۳, پاریس، تابستان ۱۳۶۲.
۶ـ کلاس درس ـ الفبا، دوره جدید، شماره ۳, پاریس، تابستان ۱۳۶۲.
۷ـ اگر مرا بزنند ـ الفبا، دوره جدید، شماره ۳, پاریس، تابستان ۱۳۶۲.
۸ـ غمباد ـ الفبا، دوره جدید، شماره ۳, پاریس، تابستان ۱۳۶۲.
۹ـ یکی یک دانه ـ الفبا، دوره جدید، شماره ۳, پاریس، پاییز ۱۳۶۲.
۱۰ـ نمایش در حکومت نمایشی ـ الفبا، دوره جدید، شماره ۵, پاریس، زمستان ۱۳۶۲.
۱۱ ـ تصویر جمهوری اسلامی در آیینه قصهها ـ الفبا، دوره جدید، شماره ۶, پاریس، پاییز ۱۳۶۴/
مقالههای دکتر ساعدی در ماهنامه «شورا»
۱ـ دربارهٔ عکسهای ژیل پرس از «ایران ملاها» ـ ماهنامه شورا، دوره اول، شماره ۱.
۲ـ بهرام صادقی ـ ماهنامه «شورا»، دوره اول، شماره ۳و۴.
۳ ـ نوروز امسال اسفناکتر است ـ ماهنامه «شورا»، دوره اول، شماره ۶و۷.
۴ـ رودررویی جمهوری اسلامی با هنر تئاتر ـ ماهنامه «شورا»، دوره اول، شماره۹.
۵ـ اقتصاد صلواتی ـ ماهنامه «شورا»، دوره اول، شماره ۱۱.
۶ـ پناهنده سیاسی کیست؟ ـ ماهنامه «شورا»، دوره اول، شماره ۱۲/
پانویس
- ↑ دویچه وله-مرگ در آوارگی • ۲۵ سال از مرگ ساعدی میگذرد
- ↑ نگاه اجمالی به زندگینامه غلامحسین ساعدی-سایت پرسه
- ↑ مروری بر زندگی غلامحسینساعدی
- ↑ نگاه اجمالی به زندگینامه غلامحسین ساعدی
- ↑ نگاه اجمالی به زندگینامه غلامحسین ساعدی
- ↑ وزشمار: ۲ آذر؛ درگذشت «غلامحسین ساعدی» (گوهر مراد)
- ↑ روزشمار: ۲ آذر؛ درگذشت «غلامحسین ساعدی» (گوهر مراد)-سایت کجارو
- ↑ کتاب ضحاک-غلامحسین ساعدی-موسسه انتشارات نگاه
- ↑ گفتگو با غلامحسین ساعدی-ضیا صدقی-پروژه تاریخ شفاهی معاصر ایران
- ↑ کتاب ضحاک-غلامحسین ساعدی-موسسه انتشارات نگاه
- ↑ غلامحسین ساعدی، واهمهٔ بینشان-سایت توانا
- ↑ بیبیسی-نگاهی به زندگی و آثار غلامحسین ساعدی
- ↑ دویچه وله-مرگ در آوارگی - ۲۵ سال از مرگ ساعدی میگذرد
- ↑ به نقل از سایت هم بستگی ملی-بعداز انقلاب، ارعاب؟
- ↑ غلامحسین ساعدی، واهمهٔ بینشان-سایت توانا
- ↑ غلامحسین ساعدی، واهمهٔ بینشان-سایت توانا
- ↑ سایت همبستگی ملی-به نقل از نشریه الفبا به قلم غلامحسین ساعدی
- ↑ الفبا-غلامحسین ساعدی-تابستان62-نقل از سایت همبستگی
- ↑ شورا، ش ۶ و ۷, ص ۳۳, مقاله «نوروز امسال اسفناک تر است
- ↑ «ایرانشهر»، دوره پنجم، ش ۸, مصاحبه با دکتر ساعدی
- ↑ سایت سازمان مجاهدین خلق ایران -به مناسبت درگذشت غلامحسین ساعدی
- ↑ پناهنده سیاسی ”واقعی” کیست؟: غلام حسین ساعدی![۱]
- ↑ نمایشنامه «اتللو در سرزمین عجایب»
- ↑ غلامحسین ساعدی، واهمهی بینشان
- ↑ یادنامه دکتر غلامحسین ساعدی
- ↑ تکه قبل از تکه شدن؛ الفبای آثار ساعدی
- ↑ جانشین غلامحسین ساعدی-مؤسسه انتشارات نگاه
- ↑ یادنامه دکتر غلامحسین ساعدی