کاربر:Abbas/صفحه تمرین5: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
| sidebox = | | sidebox = | ||
}} | }} | ||
'''مبارزه''' علم ایجاد تغییر در جامعه است. انسان در طول تاریخ خود همواره برای رسیدن به آزادی و زندگی بهتر مبارزه کرده است. تاریخ انسان از نخستین روزها شاهد مبارزه مستمر انسانها برای نیل به آزادی بوده است. این مبارزه از زمان نظامهای برده داری تا | '''مبارزه''' علم ایجاد تغییر در جامعه است. انسان در طول تاریخ خود همواره برای رسیدن به آزادی و زندگی بهتر مبارزه کرده است. تاریخ انسان از نخستین روزها شاهد مبارزه مستمر انسانها برای نیل به آزادی بوده است. این مبارزه از زمان نظامهای برده داری تا کنون ادامه داشته است. | ||
مبارزات اقوام و ملیتهای مختلف | مبارزات اقوام و ملیتهای مختلف در طول تاریخ همواره شاهد پیروزیها و شکستهای متعددی بوده است. امروزه پیچیدگی جوامع انسانی و نظامهای دیکتاتوری،مبارزه را به سطح یک دانش پیشرفته ارتقاء داده است. در واقع مبارزه یک علم است که باید آنرا آموخت. مبارزه دارای قوانین و اصولی است که عدول از آنان هر جریان اجتماعی و سیاسی را دچار شکست میکند. | ||
این قوانین و اصول برآمده از قانونمندیهای جامعه است و نیروی انقلابی که بر علیه دیکتاتوری مبارزه | این قوانین و اصول برآمده از قانونمندیهای جامعه است و نیروی انقلابی که بر علیه دیکتاتوری مبارزه میکند، باید این قوانین را کشف کرده و بر طبق آن عمل کند. | ||
تسلط بر قوانین مبارزه مستلزم مطالعه عمیق و علمی تاریخ یک جامعه است که در سایه یک کار حرفهای و شبانه روزی میسر میشود. به عبارت دیگر مبارزه نیازمند عناصر حرفهای است که خود را وقف مبارزه کنند و | تسلط بر قوانین مبارزه مستلزم مطالعه عمیق و علمی تاریخ یک جامعه است که در سایه یک کار حرفهای و شبانه روزی میسر میشود. به عبارت دیگر مبارزه نیازمند عناصر حرفهای است که خود را وقف مبارزه کنند و به صورت حرفهای به مطالعه و تحقیق و سپس عمل بپردازند. پیچیدگی شرایط اجتماعی و سنگینی بار مبارزه انقلابی ایجاب میکند که افراد درگیر، مبارزه را به طور حرفهای انتخاب کنند. در ادامه تجمع افراد حرفهای مبارزه ضرورت ایجاد یک تشکیلات انقلابی را الزام آور میکند. زیرا مناسبات درونی افراد حرفهای درگیر در یک مبارزه، باید تعریف شود. همچنین مناسبات و روابط آنان با نیروهای دیگر نیز باید تعریف شود. مبارزه حرفهای باید استراتژی مشخص داشته باشد. | ||
اشکال مبارزه در دورانهای مختلف تفاوت دارد. در صورتی که در حکومت دیکتاتوری شکاف وجود داشته باشد و دیکتاتور نتواند به صورت یکدست و بیشکاف دست به سرکوب بزند و امکان مبارزه سیاسی و پارلمانی از طریق مراجعه به آراء عمومی وجود داشته باشد راه درست مبارزه تشکیل حزب و پیروزی در انتخابات است. نمونهی این نوع مبارزات در تاریخ ایران مبارزهی [[دکتر محمد مصدق|دکتر مصدق]] در [[نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران|نهضت ملی شدن صنعت نفت]] بود. | اشکال مبارزه در دورانهای مختلف تفاوت دارد. در صورتی که در حکومت دیکتاتوری شکاف وجود داشته باشد و دیکتاتور نتواند به صورت یکدست و بیشکاف دست به سرکوب بزند و امکان مبارزه سیاسی و پارلمانی از طریق مراجعه به آراء عمومی وجود داشته باشد راه درست مبارزه تشکیل حزب و پیروزی در انتخابات است. نمونهی این نوع مبارزات در تاریخ ایران مبارزهی [[دکتر محمد مصدق|دکتر مصدق]] در [[نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران|نهضت ملی شدن صنعت نفت]] بود. | ||
اما زمانیکه دیکتاتوری حاکمیت خود را یکپایه کرد و تمام راههای مسالمت را بر روی مردم | اما زمانیکه دیکتاتوری حاکمیت خود را یکپایه کرد و تمام راههای مسالمت را بر روی مردم بست، دیگر مبارزه مسالمت آمیز کارساز نخواهد بود و باید به مبارزه قهر آمیز روی آورد. در تاریخ ایران میتوان به دو نمونه آن در زمان [[محمدرضا پهلوی|شاه]] و جمهوری اسلامی اشاره کرد. در سال ۱۳۴۲ شاه دیکتاتوری خود را یکپایه کرد و تمام راههای مسالمت را مسدود کرد. پس از آن بود که سازمانهای چریکی مسلحانه مانند [[سازمان مجاهدین خلق ایران|مجاهدین خلق]] و [[سازمان چریکهای فدایی خلق ایران|چریکهای فدایی خلق]] به وجود آمدند. در زمان جمهوری اسلامی نیز تا سرفصل ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ مبارزه مسالمت آمیز میسر یود، اما بعد از آن که [[روحالله خمینی|خمینی]] حاکمیت خود را از عناصر لیبرال تصفیه نمود دیگر امکان مبارزه مسالمت آمیز میسر نبود و مجاهدین خلق به [[مبارزه مسلحانه]] روی آوردند. | ||
== علم مبارزه == | == علم مبارزه == | ||
در این بحث عنصر پایهای این است که مبارزه قبل از هر چیز یک علم است. دانش تغییر سیاسی و اجتماعی است. باید آن را با قانونمندیهایش آموخت | در این بحث عنصر پایهای این است که مبارزه قبل از هر چیز یک علم است. دانش تغییر سیاسی و اجتماعی است. باید آن را با قانونمندیهایش آموخت و اگر نه اظهارنظر کردن بیحساب و کتاب، موضعگیری غیرعملی یا عکس العملی راه به جایی نمیبرد. مانند علم طب، که البته هر کسی میتواند در مورد هر بیماری و عارضهای اظهارنظر کند. میتواند دارو و درمانی را تجویز کند. اما طبیب عمومی باید پس از دوره ابتدایی و متوسطه، هفت سال پزشکی بخواند. طبیب متخصص بسته به نوع تخصص، چند سال اضافه هم لازم دارد. بعد تازه نوبت تجربه اندوزی عملی است. | ||
[[پرونده:مبارزان مشروطه.JPG|جایگزین=ستارخان و باقرخان همراه با تعدادی از مجاهدان مشروطه درمبارزه مسلحانه با دیکتاتوری قاجار|بندانگشتی|ستارخان و باقرخان همراه با تعدادی از مجاهدان مشروطه درمبارزه مسلحانه با دیکتاتوری قاجار]] | [[پرونده:مبارزان مشروطه.JPG|جایگزین=ستارخان و باقرخان همراه با تعدادی از مجاهدان مشروطه درمبارزه مسلحانه با دیکتاتوری قاجار|بندانگشتی|ستارخان و باقرخان همراه با تعدادی از مجاهدان مشروطه درمبارزه مسلحانه با دیکتاتوری قاجار]] | ||
کسی که پزشکی نخوانده و تخصص لازم را ندارد، چه بسا بیماری را تشخیص ندهد یا تشخیص او سراپا اشتباه باشد. چیزی را بزرگ کند و چیزی را که خطرناک است نادیده بگیرد. در هر قدم در معرض این است که دچار اشتباه شود و تشخیصی بدهد که مشابه او را دیده اما در واقع مشابه نیست و چیز | کسی که پزشکی نخوانده و تخصص لازم را ندارد، چه بسا بیماری را تشخیص ندهد یا تشخیص او سراپا اشتباه باشد. چیزی را بزرگ کند و چیزی را که خطرناک است نادیده بگیرد. یک پزشک در هر قدم در معرض این است که دچار اشتباه شود و تشخیصی بدهد که مشابه او را دیده اما در واقع مشابه نیست و چیز دیگری است. پزشکان متخصص به تشخیص فردی خودشان هم اکتفا نمیکنند بلکه در موارد خطرناک شورای پزشکی است که تعیین تکلیف میکند. | ||
جامعه انسانی بسیار پیچیدهتر است و تغییر آن نیاز به داشتن | جامعه انسانی بسیار پیچیدهتر از بدن انسان است و تغییر و درمان آن نیاز به داشتن تخصصی ویژه دارد. مبارزه هم مثل علوم پزشکی، افراد حرفهای و سازمان کار تخصصی خود را میخواهد. همانطور که کسی بدون اینکه دانشجوی تخصصی پزشکی باشد نمیتواند پزشک متخصص شود. یک مبارز نیز نمیتواند بدون اینکه به طور حرفهای مبارزه کند و تمام وقت خود را وقف مبارزه کند در تغییر جامعه شرکت کند. | ||
بنابراین مبارزه سیاسی، یک علم است، افراد حرفهای و سازمان کار حرفهای خودش را میخواهد تا به هدف مورد نظردست پیدا کند. | بنابراین مبارزه سیاسی، یک علم است، افراد حرفهای و سازمان کار حرفهای خودش را میخواهد تا به هدف مورد نظردست پیدا کند. | ||
در شرایط کنونی تصور کنیم یک جریان یا فرد، فقط میخواهد یک مقاله انتقادی بنویسید، یا یک نشریهای منتشر کند، یا در انتخاباتی در فضای دموکراتیک شرکت کند. اما وقتی همین جریان یا فرد بخواهد رژیم ولایت فقیه را سرنگون کند، همه چیز متفاوت خواهد بود. از افرادی که برای اینکار نیاز دارد تا آموزش و آمادهسازی آنها، از نوع و جنس تشکیلات مورد نیاز تا مناسبات اعضای این تشکیلات با یکدیگر برای انجام این ماموریت، از شعارها و برنامهشان گرفته تا آلترناتیو و استراتژی و تاکتیکهایی که ارائه میدهند<ref name=":4">کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل نهم</ref> | |||
در نیمه دوم قرن نوزدهم، مبارزه سوسیال دموکراسی سراسر اروپا را فراگرفته و به سوی انقلاب و ترقی رهنمون شده بود. در آن روزگار مرسوم بود که برای مبارزه عظیم سوسیال دموکراسی دو شکل سیاسی و اقتصادی قائل شوند. اما این انگلس بود که برای مبارزه با اپورتونیسم و انحراف، «مبارزه تئوریک» را هم در ردیف مبارزه سیاسی و اقتصادی زحمتکشان و سرکوب شدگان قرار داد. | در نیمه دوم قرن نوزدهم، مبارزه سوسیال دموکراسی سراسر اروپا را فراگرفته و به سوی انقلاب و ترقی رهنمون شده بود. در آن روزگار مرسوم بود که برای مبارزه عظیم سوسیال دموکراسی دو شکل سیاسی و اقتصادی قائل شوند. اما این انگلس بود که برای مبارزه با اپورتونیسم و انحراف، «مبارزه تئوریک» را هم در ردیف مبارزه سیاسی و اقتصادی زحمتکشان و سرکوب شدگان قرار داد. | ||
=== شناخت تاریخ === | === شناخت تاریخ === | ||
[[پرونده:دکتر مصدق در صحن مجلس شورای ملی.JPG|جایگزین=دکتر مصدق در مجلس شورای ملی و مبارزه پارلمانتاریستی با حکومت پهلوی|بندانگشتی|دکتر مصدق در مجلس شورای ملی و مبارزه پارلمانتاریستی | [[پرونده:دکتر مصدق در صحن مجلس شورای ملی.JPG|جایگزین=دکتر مصدق در مجلس شورای ملی و مبارزه پارلمانتاریستی با حکومت پهلوی|بندانگشتی|دکتر مصدق در مجلس شورای ملی و مبارزه پارلمانتاریستی در حکومت پهلوی]] | ||
افرادی که میخواهند یک جامعه را تغییر | افرادی که میخواهند یک جامعه را تغییر دهند باید تاریخ آنرا بشناسند. شناخت تاریخ یک جامعه صرفا یک اطلاع معمولی نیست. هر فرد ممکن است بنا به علاقهای که به میهن خود دارد یا براساس علاقه شخصی، تاریخ را مطالعه کند. اما کسی که میخواهد جامعه را تغییر دهد باید قوانین آن جامعه را بداند، بنابراین مستلزم مطالعه عمیقتر و علمی تاریخ است و باید تخصص و دانش مطالعه تاریخ را پیدا کند. | ||
در طی مطالعهی تاریخ باید مشخص شود که چه دستاوردی برای نیروی مبارز دارد. اقشار مختلف و موقعیت طبقاتی جامعه را باید شناخت. اقوام مختلف و تاریخ هرکدام را که به ویژه در ایران کثرت بسیاری نیز دارند باید شناخت. به لحاظ سیاسی باید مطالعه کرد که یک کشور چه فراز و نشیبهایی داشته است. چه شکستها و پیروزیهایی داشته است. به لحاظ اقتصادی باید | در طی مطالعهی تاریخ باید مشخص شود که چه دستاوردی برای نیروی مبارز دارد و نتایج این مطالعات جمعبندی و آنالیز شود. اقشار مختلف و موقعیت طبقاتی جامعه را باید شناخت. اقوام مختلف و تاریخ هرکدام را که به ویژه در ایران کثرت بسیاری نیز دارند باید شناخت. به لحاظ سیاسی باید مطالعه کرد که یک کشور چه فراز و نشیبهایی داشته است. چه شکستها و پیروزیهایی داشته است. به لحاظ اقتصادی باید تشخیص داد که بر چه پایههایی استوار است. منبع درآمد کشور چیست و به لحاظ اقتصادی یک جامعه در چه نقطهای قرار دارد. | ||
به عنوان مثال در مقایسه اقتصاد اروپا و ایران میتوان دید که در جامعه آزاد اروپا با اقتصاد باز و آزاد روش پیگیری خواستهها و مطالبات با ایران که اقتصادی بسته دارد فرق دارد. در ایران در زمان [[محمدرضا پهلوی|شاه]] یک طور باید مبارزه کرد زیرا رژيم شاه یک رژيم سرمایهداری وابسته بود. اما [[رژیم ولایت فقیه]] وابسته نیست. خود را نماینده خدا میداند و یک استبداد مذهبی را بر تمام کشور مستولی کرده است. [[رژیم ولایت فقیه]] زیر پرده دین و با حربهی مخالفت با خدا تمامی مخالفان را قلع و قمع میکند. [[روحالله خمینی|خمینی]] در سال ۶۷ سی هزار زندانی را [[قتل عام ۶۷|قتل عام]] کرد اما رژيم شاه این دست باز را در جنایت نداشت زیرا وابسته به دنیای سرمایه داری بود وحقوق بشری که در دنیای سرمایه داری در جریان است جلوی اورا میگرفت. | به عنوان مثال در مقایسه اقتصاد اروپا و ایران میتوان دید که در جامعه آزاد اروپا با اقتصاد باز و آزاد روش پیگیری خواستهها و مطالبات با ایران که اقتصادی بسته دارد فرق دارد. در ایران در زمان [[محمدرضا پهلوی|شاه]] یک طور باید مبارزه کرد زیرا رژيم شاه یک رژيم سرمایهداری وابسته بود. اما [[رژیم ولایت فقیه]] وابسته نیست. خود را نماینده خدا میداند و یک استبداد مذهبی را بر تمام کشور مستولی کرده است. [[رژیم ولایت فقیه]] زیر پرده دین و با حربهی مخالفت با خدا تمامی مخالفان را قلع و قمع میکند. [[روحالله خمینی|خمینی]] در سال ۶۷ سی هزار زندانی را [[قتل عام ۶۷|قتل عام]] کرد اما رژيم شاه این دست باز را در جنایت نداشت زیرا وابسته به دنیای سرمایه داری بود وحقوق بشری که در دنیای سرمایه داری در جریان است جلوی اورا میگرفت. |
نسخهٔ ۲۳ ژوئن ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۱۹
مبارزه | |
---|---|
علتها | برای برقراری آزادی و دموکراسی |
هدفها | برچیدن سلطهی دیکتاتور |
روشها | مبارزه پارلمانی و سیاسی، مبارزه مسلحانه و قهرآمیز |
مبارزه علم ایجاد تغییر در جامعه است. انسان در طول تاریخ خود همواره برای رسیدن به آزادی و زندگی بهتر مبارزه کرده است. تاریخ انسان از نخستین روزها شاهد مبارزه مستمر انسانها برای نیل به آزادی بوده است. این مبارزه از زمان نظامهای برده داری تا کنون ادامه داشته است.
مبارزات اقوام و ملیتهای مختلف در طول تاریخ همواره شاهد پیروزیها و شکستهای متعددی بوده است. امروزه پیچیدگی جوامع انسانی و نظامهای دیکتاتوری،مبارزه را به سطح یک دانش پیشرفته ارتقاء داده است. در واقع مبارزه یک علم است که باید آنرا آموخت. مبارزه دارای قوانین و اصولی است که عدول از آنان هر جریان اجتماعی و سیاسی را دچار شکست میکند.
این قوانین و اصول برآمده از قانونمندیهای جامعه است و نیروی انقلابی که بر علیه دیکتاتوری مبارزه میکند، باید این قوانین را کشف کرده و بر طبق آن عمل کند.
تسلط بر قوانین مبارزه مستلزم مطالعه عمیق و علمی تاریخ یک جامعه است که در سایه یک کار حرفهای و شبانه روزی میسر میشود. به عبارت دیگر مبارزه نیازمند عناصر حرفهای است که خود را وقف مبارزه کنند و به صورت حرفهای به مطالعه و تحقیق و سپس عمل بپردازند. پیچیدگی شرایط اجتماعی و سنگینی بار مبارزه انقلابی ایجاب میکند که افراد درگیر، مبارزه را به طور حرفهای انتخاب کنند. در ادامه تجمع افراد حرفهای مبارزه ضرورت ایجاد یک تشکیلات انقلابی را الزام آور میکند. زیرا مناسبات درونی افراد حرفهای درگیر در یک مبارزه، باید تعریف شود. همچنین مناسبات و روابط آنان با نیروهای دیگر نیز باید تعریف شود. مبارزه حرفهای باید استراتژی مشخص داشته باشد.
اشکال مبارزه در دورانهای مختلف تفاوت دارد. در صورتی که در حکومت دیکتاتوری شکاف وجود داشته باشد و دیکتاتور نتواند به صورت یکدست و بیشکاف دست به سرکوب بزند و امکان مبارزه سیاسی و پارلمانی از طریق مراجعه به آراء عمومی وجود داشته باشد راه درست مبارزه تشکیل حزب و پیروزی در انتخابات است. نمونهی این نوع مبارزات در تاریخ ایران مبارزهی دکتر مصدق در نهضت ملی شدن صنعت نفت بود.
اما زمانیکه دیکتاتوری حاکمیت خود را یکپایه کرد و تمام راههای مسالمت را بر روی مردم بست، دیگر مبارزه مسالمت آمیز کارساز نخواهد بود و باید به مبارزه قهر آمیز روی آورد. در تاریخ ایران میتوان به دو نمونه آن در زمان شاه و جمهوری اسلامی اشاره کرد. در سال ۱۳۴۲ شاه دیکتاتوری خود را یکپایه کرد و تمام راههای مسالمت را مسدود کرد. پس از آن بود که سازمانهای چریکی مسلحانه مانند مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق به وجود آمدند. در زمان جمهوری اسلامی نیز تا سرفصل ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ مبارزه مسالمت آمیز میسر یود، اما بعد از آن که خمینی حاکمیت خود را از عناصر لیبرال تصفیه نمود دیگر امکان مبارزه مسالمت آمیز میسر نبود و مجاهدین خلق به مبارزه مسلحانه روی آوردند.
علم مبارزه
در این بحث عنصر پایهای این است که مبارزه قبل از هر چیز یک علم است. دانش تغییر سیاسی و اجتماعی است. باید آن را با قانونمندیهایش آموخت و اگر نه اظهارنظر کردن بیحساب و کتاب، موضعگیری غیرعملی یا عکس العملی راه به جایی نمیبرد. مانند علم طب، که البته هر کسی میتواند در مورد هر بیماری و عارضهای اظهارنظر کند. میتواند دارو و درمانی را تجویز کند. اما طبیب عمومی باید پس از دوره ابتدایی و متوسطه، هفت سال پزشکی بخواند. طبیب متخصص بسته به نوع تخصص، چند سال اضافه هم لازم دارد. بعد تازه نوبت تجربه اندوزی عملی است.
کسی که پزشکی نخوانده و تخصص لازم را ندارد، چه بسا بیماری را تشخیص ندهد یا تشخیص او سراپا اشتباه باشد. چیزی را بزرگ کند و چیزی را که خطرناک است نادیده بگیرد. یک پزشک در هر قدم در معرض این است که دچار اشتباه شود و تشخیصی بدهد که مشابه او را دیده اما در واقع مشابه نیست و چیز دیگری است. پزشکان متخصص به تشخیص فردی خودشان هم اکتفا نمیکنند بلکه در موارد خطرناک شورای پزشکی است که تعیین تکلیف میکند.
جامعه انسانی بسیار پیچیدهتر از بدن انسان است و تغییر و درمان آن نیاز به داشتن تخصصی ویژه دارد. مبارزه هم مثل علوم پزشکی، افراد حرفهای و سازمان کار تخصصی خود را میخواهد. همانطور که کسی بدون اینکه دانشجوی تخصصی پزشکی باشد نمیتواند پزشک متخصص شود. یک مبارز نیز نمیتواند بدون اینکه به طور حرفهای مبارزه کند و تمام وقت خود را وقف مبارزه کند در تغییر جامعه شرکت کند.
بنابراین مبارزه سیاسی، یک علم است، افراد حرفهای و سازمان کار حرفهای خودش را میخواهد تا به هدف مورد نظردست پیدا کند.
در شرایط کنونی تصور کنیم یک جریان یا فرد، فقط میخواهد یک مقاله انتقادی بنویسید، یا یک نشریهای منتشر کند، یا در انتخاباتی در فضای دموکراتیک شرکت کند. اما وقتی همین جریان یا فرد بخواهد رژیم ولایت فقیه را سرنگون کند، همه چیز متفاوت خواهد بود. از افرادی که برای اینکار نیاز دارد تا آموزش و آمادهسازی آنها، از نوع و جنس تشکیلات مورد نیاز تا مناسبات اعضای این تشکیلات با یکدیگر برای انجام این ماموریت، از شعارها و برنامهشان گرفته تا آلترناتیو و استراتژی و تاکتیکهایی که ارائه میدهند[۱]
در نیمه دوم قرن نوزدهم، مبارزه سوسیال دموکراسی سراسر اروپا را فراگرفته و به سوی انقلاب و ترقی رهنمون شده بود. در آن روزگار مرسوم بود که برای مبارزه عظیم سوسیال دموکراسی دو شکل سیاسی و اقتصادی قائل شوند. اما این انگلس بود که برای مبارزه با اپورتونیسم و انحراف، «مبارزه تئوریک» را هم در ردیف مبارزه سیاسی و اقتصادی زحمتکشان و سرکوب شدگان قرار داد.
شناخت تاریخ
افرادی که میخواهند یک جامعه را تغییر دهند باید تاریخ آنرا بشناسند. شناخت تاریخ یک جامعه صرفا یک اطلاع معمولی نیست. هر فرد ممکن است بنا به علاقهای که به میهن خود دارد یا براساس علاقه شخصی، تاریخ را مطالعه کند. اما کسی که میخواهد جامعه را تغییر دهد باید قوانین آن جامعه را بداند، بنابراین مستلزم مطالعه عمیقتر و علمی تاریخ است و باید تخصص و دانش مطالعه تاریخ را پیدا کند.
در طی مطالعهی تاریخ باید مشخص شود که چه دستاوردی برای نیروی مبارز دارد و نتایج این مطالعات جمعبندی و آنالیز شود. اقشار مختلف و موقعیت طبقاتی جامعه را باید شناخت. اقوام مختلف و تاریخ هرکدام را که به ویژه در ایران کثرت بسیاری نیز دارند باید شناخت. به لحاظ سیاسی باید مطالعه کرد که یک کشور چه فراز و نشیبهایی داشته است. چه شکستها و پیروزیهایی داشته است. به لحاظ اقتصادی باید تشخیص داد که بر چه پایههایی استوار است. منبع درآمد کشور چیست و به لحاظ اقتصادی یک جامعه در چه نقطهای قرار دارد.
به عنوان مثال در مقایسه اقتصاد اروپا و ایران میتوان دید که در جامعه آزاد اروپا با اقتصاد باز و آزاد روش پیگیری خواستهها و مطالبات با ایران که اقتصادی بسته دارد فرق دارد. در ایران در زمان شاه یک طور باید مبارزه کرد زیرا رژيم شاه یک رژيم سرمایهداری وابسته بود. اما رژیم ولایت فقیه وابسته نیست. خود را نماینده خدا میداند و یک استبداد مذهبی را بر تمام کشور مستولی کرده است. رژیم ولایت فقیه زیر پرده دین و با حربهی مخالفت با خدا تمامی مخالفان را قلع و قمع میکند. خمینی در سال ۶۷ سی هزار زندانی را قتل عام کرد اما رژيم شاه این دست باز را در جنایت نداشت زیرا وابسته به دنیای سرمایه داری بود وحقوق بشری که در دنیای سرمایه داری در جریان است جلوی اورا میگرفت.
در زمان ولایت فقیه در سه سال اول که میزانی فضای باز سیاسی وجود داشت یک طور باید مبارزه کرد و بعد از ۳۰ خرداد باید طور دیگری مبارزه کرد. آنجا که باید مبارزه سیاسی کرد مبارزه مسلحانه غلط است و آنجا که مبارزه مسلحانه لازم است مبارزه سیاسی نادرست است.
حال باید دید آیا بدون توجه به تاریخ یک کشور یک مبارزه موفق امکان پذیر است و میتوان در تغییر جامعه موفق شد. یک سازمان انقلابی بدون اشراف به تاریخ یک جامعه بدون شک شکست خواهد خورد. نگاهی به تاریخ ۴۰ ساله رژیم ولایت فقیه و بررسی سرنوشت نیروها و جریانات مختلف گویای این مطلب است. بسیاری از گروهها و جریانات با عدم فهم و درک تاریخ و شرایط مبارزه و با تندروی یا کندروی عملا در خدمت دیکتاتوری درآمدند. حزب توده یکی از بارزترین مثالهای اینگونه جریانهاست. درحالیکه تقریبا تمام گروهها و سازمانهای سیاسی در مقابل رژیم ولایت فقیه شقه و تکه پاره شدند، سازمان مجاهدین خلق ایران حتی یک نمونه از شقه و شکاف را در خود ندیده است. در حالیکه بیشترین سرکوب نیز از جانب رژیم ولایت فقیه متوجه سازمان مجاهدین واعضای آن بوده است.
از روز اول در سازمان مجاهدین مطالعه تاریخ ایران به خصوص از صدر مشروطه و بررسی جریانات و حکومتها و مبارزات و کودتاها و تمامی اتفاقات جامعه ایران در صدر مطالعات اعضای سازمان قرار داشت. از زمان تاسیس سازمان مجاهدین در سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۴۷ کار اعضای سازمان مجاهدین به طور حرفهای و ۲۴ ساعته مطالعه بود.[۲]
کشف قوانین عملی مبارزه
شناخت تاریخ و جامعه کافی نیست. شناخت کلی از یک جامعه لازم است ولی کافی نیست. این با شناخت و کشف قوانین عملی تغییر جامعه تفاوت دارد. مثلا وقتی جامعه ایران و رژیم ولایت فقیه را شناختیم باید دید قوانین عملی مبارزه با این رژيم در سه سال اول حاکمیت آن تا سرفصل ۳۰ خرداد که فاز سیاسی نامیده میشود و هنوز حکومت یکدست نشده چیست و قوانین مبارزه با بعد از آن در فاز نظامی تفاوت دارد. در فاز سیاسی باید نشریه منتشر و پخش کرد. باید سخنرانی کرد. باید میتینگ گذاشت و اگاهی بخشید. اگر پاسدارها حمله میکنند نباید جواب داد و مقابله به مثل کرد. باید ستاد دایر کرد و یک جا باید ستادها و دفاتر خود را بست. وقتی فاز نظامی شروع شد و برخورد نظامی پیش آمد دیگر پخش نشریه و برگزاری میتینگ معنی ندارد. مناسبات کلا عوض میشود.
نیروی انقلابی به اینکه تاریخ جامعه را بشناسد نباید اکتفا کند. باید قوانین عملی مبارزه اجتماعی را نیز بیاموزد و کشف کند.
به عنوان مثال در فاز سیاسی ستاد مرکزی مجاهدین به نام بنیاد علوی را در تهران، چماقداران خمینی محاصره کردند و خمینی میگفت که مردم هستند که برعلیه مجاهدین اقدام کردهاند. در واقع زیر پوش مردم، چماقداران خود را برای سرکوب مجاهدین بسیج کرده بود. هواداران و میلیشیای مجاهدین برای حفاظت از بنیاد علوی بر گرد آن حلقه انسانی ایجاد کردند. دعوای مجاهدین با خمینی بر سر یک ساختمان نبود، مجاهدین حاضر بودند ساختمان را بدهند. مجاهدین میخواستند خمینی را پای این موضوع بکشانند که برای گرفتن ساختمان، پشت عنوان امت حزبالله پنهان نشود، بلکه باید در چارچوب قانون و با حکم دادگاه این موضوع حل و فصل شود و با حکم قانونی مجاهدین حاضر هستند ساختمان را تخلیه کنند. مجاهدین میخواستند این موضوع به ثبت برسد که مجاهدین که یکی از اصلیترین نیروهای سرنگونی شاه بودند خمینی حتی داشتن یک ستاد از طرف آنان را تحمل نکرد و در واقع نقاب از چهرهی خمینی برداشتند. مجاهدین آنقدر پایداری کردند تا با حکم دادگاه ساختمان را تخلیه کردند.[۲]
تمرکز روی دشمن اصلی
بسیاری از سازمانها از ابتدای روی کار آمدن رژیم ولایت فقیه و مبارزات مردم ایران به سازمان مجاهدین در مراحل مختلف مبارزه ایراد و اشکال میگرفتند و خط مشی آنان را زیر سوال میبردند در حالیکه مجاهدین هیچ کاری با کسی نداشتند و حرفشان این بود که اگر کسی بهتر از ما میتواند با رژیم بجنگد این گوی و این میدان و بفرمایید.
مجاهدین هیچ گاه به کسی و سازمانی و گروهی حتی آنها که با سازمان مجاهدین مخالف بودند و از آن ایراد میگرفتند کاری نداشته و هیچ گاه علیه آنان موضعی نگرفتهاند. زیرا چه در زمان شاه و چه در زمان شیخ، مجاهدین یک هدف واحد داشتهاند و آن سرنگونی دیکتاتوری است و معتقدند تمام انرژیها باید در این راستا صرف شود. مجاهدین حاضر نیستند ذرهای از انرژی که باید صرف سرنگونی رژیم ولایت فقیه شود را جای دیگری صرف کنند. این قانون تمرکز روی دشمن اصلی نام دارد. مگر اینکه حملات به مجاهدین برای تضعیف مقاومت درجهت یاری رساندن به دیکتاتوری باشد. این مهم با عشق به سرنوشت مردم و تمرکز روی دشمن اصلی که در زمان شاه دیکتاتوری سلطنتی و در زمان شیخ، رژیم ولایت فقیه است میسر شده است.
در دنیای پزشکی نیز این موضوع صادق است. بیماری با انواع مشکلات به پزشک مراجعه میکند و در آزمایشات مشخص میشود که او سرطان دارد از این پس مشکل اصلی او درمان سرطان است و مشکلات دیگر در مقابل آن فرعی هستند.
سازمان و جریان مسئول و جدی در مبارزه از خود و منافع خود نمیچیند بلکه از منافع خلق و مردم برای آزادی میچیند. انقلابی مسئول به دنبال دفاع از خود و دستیابی به حکومت نیست. به خاطرآزادی مردم انرژی خود را صرف درگیر شدن با تضاد اصلی میکند و نه دعواهای فرعی.[۲]
شناسایی دشمن
نیروی انقلابی برای سرنگون کردن حاکمیت استبدادی باید آنرا بشناسد و تعریف کند. باید کارکردها و خصوصیات ویژه آن را دریابد در غیر اینصورت معلوم نیست که چگونه باید با آن برخورد کند. یعنی در یک کلام باید قوانین حاکم بر دیکتاتوری را بشناسد و برای آن راه حل مناسب را بیابد و بر طبق آن عمل کند تا بتواند یک مبارزه پیروزمند را در مقابل استبداد به پیش ببرد
در مورد ایران که رژیم جمهوری اسلامی در آن حاکمیت دارد باید دید که این رژیم چه رژیمی است. در تابستان ۱۳۶۱ سازمان مجاهدین در جمع بندی یک ساله مقاومت در مورد شناخت رژیم ولایت فقیه مطالبی را منتشر کرد که خلاصه آن به شرح زیر است:
«ما از همان روز به قدرت رسیدن خمینی، پایگاه طبقاتی او را خرده بورژوازی سنتی و رژیمش را به لحاظ سیاسی مادون سرمایهداری ارزیابی میکردیم. از نظر تاریخی، نیروی پشتوانه خمینی، نیروهای عقبمانده و بیرون کشیده شده از اعماق تاریخ جامعه ما بودند، با پیشینهی خشکاندیشانه، متظاهر و ریاکارانه و فرمالیستی مذهبی. مثل غولی که سالیان سال در بند و به زنجیر کشیده شده و حالا آزاد شده باشد.
سابقهی تاریخی این دار و دسته که خودشان هم پنهان نمیکنند، به امثال کاشانی و مشروعهخواهانی نظیر شیخفضلالله نوری میرسد. یعنی همان جریان تاریخی که در زمان مصدق هم بهوسیله خود آن بزرگوار «توده - نفتی» نام گرفته بود. آنجا هم اجداد افرادی مثل کیانوری با اجداد مرتجعین امروزی بر علیه مجاهدین، بر علیه مشروطهخواهان و بر علیه آزادیخواهان متحد بودند. یعنی آنها همیشه یک جریان و در یک طرف طیف بودند. ما و اجداد مبارزتیمان (صرفنظر از پایه طبقاتی و چتر ایدئولوژیکیخاصمان) نظیر مصدق، کوچکخان، ستارخان، باقرخان، و مجاهدین صدر مشروطه و همهی آزادیخواهان آن دوره، در طرف دیگر طیف قرار داشتهایم. پس این یک رژیم ارتجاعی، کهنه، رو به عقب، واپس گرا، از دور خارج و ضدتاریخی است.
بنابراین بحث ما، مشخصاً بر روی محور و صفحه مختصات سیاسی در مورد رژیم ولایت فقیه است.
این رژیم رو به نفی و زوال است، رو به رشد و اثبات نیست.
این رژیم پس رونده و پس برنده است، پیش برنده نیست.
میرنده است، بالنده نیست.
کهنه است، نو و پاسخگوی شرایط و اوضاع و مقتضیات جامعه ایران نیست.
این رژیم از روز اول، مشروعیت تاریخی نداشت زیرا چنانکه گفتیم از اعماق تاریخ و از درون عقب ماندهترین نیروها سر برداشت.
این رژیم از روز اول از نظر مجاهدین مشروعیت ایدئولوژیکی هم نداشت و ملغمهای از جاهلیت و ارتجاع بود.
اکنون به سراغ مشروعیت خمینی و رژیمش میرویم که بهطور مقطعی مبتنی بر رأی مردم ایران بود. از روز ۳۰خرداد ۱۳۶۰، مشروعیت مقطعی سیاسی خود را هم از دست داد و از جبهه خلق بهکلی خارج شده است. به همین خاطر هرگز و هیچگاه حاضر نبوده و نیست که به انتخابات آزاد، بدون صافیهای شناخته شده از قبیل شورای نگهبان ارتجاع و تاریکخانههای «تجمیع آرا» حتی در درون خودش، تن بدهد.
این رژیم بر ضد حاکمیت جمهورمردم ایران است. به همین خاطر باید سرنگون گردد. راه دیگری جز استراتژی سرنگونی وجود ندارد. جز این، هر چه هست، موهوم و غیرواقعی و بازی دادن و سردواندن است.
نتیجه اینکه:
آیا این رژیم، امکان رفرم دارد یا خیر؟ جواب ما این است که مطلقا نه. یعنی این رژیم، آب از سرش گذشته، امکان هیچ نوع سر و سامان دادن موضعی هم بهکار خودش ندارد. اینطور نیست که اگر جوخههای اعدام و حاکمین ضدشرعی و کمیتههای ضداسلامی و امثالهم را جمع بکند، بتواند سرپا بایستد. نه، این غیرممکن است
آنقدر قضیه عدم امکان رفرم در درون رژيم ولایت فقیه برای ما مسجل است که از قضا خیلی خوشمان میآید رفرم بکند. برای اینکه در چنین شرایطی، همانطور که گفتبم، همین که سرکیسه ولایت خمینی شل شد، تماما پاره خواهد شد؛ و خمینی هم دقیقا این نکته را میداند. دقیقا میداندکه فیالمثل اگر تظاهرات اواخر شهریور و اوایل مهرماه در سال ۱۳۶۰ را با قساوت بیحدوحصر و غیرقابل تصور، سرکوب نمیکرد، از جرقه حریق برمیخاست؛ بنابراین، رژیم نه امکان رفرم دارد و نه آلترناتیوی در داخلش شانس وجود دارد.»[۳]
رژیم ولایت فقیه
درمورد رژیم ولایت فقیه نظرگاههای متفاوتی وجود دارد. یکی از اصلیترین دیدگاههایی که درست بودن آن اثبات شده و تا به امروز نیز در مورد کارکردهای جمهوری اسلامی میتوان به آن تکیه کرد نظرگاه مجاهدین خلق به عنوان اصلیترین نیروی جنگنده ضد جمهوری اسلامی است. در واقع در سالیان حاکمیت نظام ولایت فقیه تحلیلهای بسیاری درمورد ولایت فقیه وجود داشت که بنا را بر اصلاح این رژیم از درون آن گذاشته بودند. بسیاری نبز به تغییر از درون دل خوش کرده بودند. در واقع اساس سیاست مماشات که از نظر اقتصادی بر پایه معاملات اقتصادی با این رژیم و سود اقتصادی کلان استوار بود با این توجیه صورت میگرفت که باید جناحهای میانهرو و معتدل در داخل رژيم ولایت فقیه را تقویت کرد. در طول سالهای متمادی غلط بودن این سیاست به اثبات رسید. به نحوی که با روی کار آمدن دولت دونالد ترامپ در آمریکا و پیش گرفتن سیاست فشار حداکثری در مقابل جمهوری اسلامی سیاست مماشات و چشم دوختن به تغییر از درون حاکمیت ولایت فقیه اساسا شکست خورد و سوخت. اکنون روزبهروز این واقعیت روشن میشود که سیاست مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت ایران و تحلیل آنها از جمهوری اسلامی درست بوده و سیاست درست در مقابل آن باید سرنگونی آن باشد. مجاهدین در تحلیل جمهوری اسلامی میگویند: در مورد رژيم ولایت فقیه اول اینکه، با یک رژیم ضدتاریخی روبهرو هستیم که تعاریف دیکتاتوریهای شناخته شده و کلاسیک درباره آن صدق نمیکند زیرا سرسیاسی آن مادون سرمایهداری است.
دوم اینکه، اصلاح پذیر نیست و باید سرنگون شود.
سوم اینکه، سپاه پاسداران ابزار اصلی حاکمیت ولیفقیه است.
چهارم اینکه، این رژیم کودتا پذیر نیست (منظور کودتای نظامی است) مگر به انتهای خط رسیده و قبل از آن کودتای مفروض، امر سرنگونی بهطور عمده و محتوایی انجام شده باشد.
پنجم اینکه، صدور بحران و ارتجاع و تروریسم که به جنگ ضد میهنی ۸ساله منجر شد، لازمهی بقای این رژیم و بخش لاینفک موجودیت آن است.
ششم اینکه، سرنگونی چنین رژیمی خودبهخودی نیست و بهطور قانونمند باید سازمانیافته محقق شود.
هفتمین نکته، ضعف مفرط ماهوی و شکنندگی حداکثر این رژیم بهویژه در برابر مجاهدین و کسانی است که در برابر آن محکم بایستند.[۳]
تعریف اصل و قانون
«اصل»، قانون بنیادی، مفهوم مرکزی یا ایدهی هدایتکننده در عملکرد هر مجموعه یا دستگاه و سیستم مشخص است؛ بنابراین وقتی در قلمرو هر یک از علوم صحبت از اصل یا اصول میشود، منظور، بیان قوانین بنیادی در قلمرو مربوطه میباشد. قوانینی که کل حرکات، روابط و کارکردهای تحت نفوذ خود را در هر زمینهی مشخص (چه در علوم ریاضی یا علوم طبیعی یا علوم اجتماعی) در برگرفته و روابط و حرکات مزبور، تحتالشعاع آن قوانین انجام میشود و اساساً بوسیلهی آن قوانین قابل توضیح است.
بدیهی است که هر یک از قوانین اساسی، قوانین بسیار دیگری را نیز در برمیگیرد که از مشتقات آن قانون محوری (یا مرکزی) یا حاصل عملکردها و ترکیبات پیچیدهتر همان قانون بهشمار میروند.
بهعنوان مثال: اصل اقلیدس را بایستی قانون اساسی و پایهای هندسهی مسطحهی اقلیدسی محسوب نمود که سنگ بنای سایر قواعد و قوانین هندسهی اقلیدسی بهشمار میرود.
مکانیک نیوتونی نیز با تمامی قوانین و قواعد فرعیاش بر قانون اساسی f=mg مبتنی است.
یعنی که نیرو، حاصلضرب جرم اشیاء در شتاب حرکت آنهاست.
همچنین در اقتصاد کلاسیک، قانون اساسی «تعادل عرضه و تقاضا»، نقش بنیادین و مرکزی دارد، به طوری که تمامی کارکردها و روابط اقتصاد کلاسیک سرمایهداری را نهایتاً با آن توضیح میدهند؛ بهنحوی که وقتی دوران حاکمیت این قانون بهسر میرسد و دیگر توانایی پاسخگویی به رویدادهایی را که خارج از سیطرهی آن واقع است، ندارد؛ ظرفیت و محدودهی اقتصاد کلاسیک نیز به انتها رسیده و بایستی به اقتصاد دیگری که بر مبنای تعادل استثمارگرانهی عرضه و تقاضا استوار نشده، متوسل شد.
قانون، رابطهی ضروری ناشی از ماهیت یک شی را بیان میکند. مثلاً آب در شرایط متعارف در ۱۰۰ درجه میجوشد و این یک قانون است. پس اگر چیزی را هر چه حرارت دادیم و دیدیم که نجوشید، آب نیست و چیز دیگریست. زیرا آنچه را که جوشاندیم پایبند به این رابطه ضروری نبوده است.
بر همین سیاق، قوانین مکانیک نیوتونی، بیان بسیار فشردهی روابط حاکم در دایرهی حرکات مکانی است و ضرورتهای موجود در این دایره را برملا میکند. ضرورتها و قوانین و اصولی که کاملاً از اراده و خواست انسان مستقلاند و ما تنها با شناختن و پذیرش آنها، میتوانیم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود بکارشان بیاندازیم.
در قلمرو علوم اجتماعی و دانش مبارزاتی، وضع البته بسیار پیچیده تر است. بسته به مرحله هر انقلاب، یعنی هدف یا هدفهایی که دارد، در اینجا هم اصول وقوانینی حاکم هست.
در بحث سیاسی و مبارزاتی اصولی وجود دارد که عبارتند از:
اولاً ـ از ماهیت مرحله میجوشد و رابطهی ضروری و همبسته میان پیشرفتهای مختلف در آن مرحله را عیان میکند.
ثانیاً ـ پایه وسنگ بنای بقیهی قوانین و کارکردها و تاکتیکهای هر مرحله مبارزاتی محسوب میشود و در قبال آنها دارای نقش محوری و مرکزی است.
ثالثاً ـ مستقل از خواستها، تفکرات، بینشها، عقاید اختصاصی و آرمانهای تاریخی و فلسفی این یا آن فرد، و این یا آن گروه است. چنین اصولی خود را به کل مرحله (تا رسیدن به هدف آن مرحله) تحمیل می کند و از پذیرش آن گریزی نیست والاّ باعث شکست و ناکامی نظری و عملی منکران خود میشود.
نتیجه این که در یک مبارزه علمی و قانونمند و با حساب و کتاب، اصولی حاکم است که همه باید به آنها گردن بگذارند تا آن تضاد اصلی که قرار است، حل شود.[۴]
اصل وحدت و همبستگی نیروها
برای مبارزه با دیکتاتوری و سرنگونی آن باید اصول آنرا کشف کرد که این اصول بسته به تمایل افراد نیست. ازیک طرف باید مشی و روش ضروری و لازم و قانونمند برای این کار را که همان استراتژی و تاکتیک است فهم کرد. این مشی و روش باید قانونمند و بر اساس خصایص و کارکردها و روابط ضروری ناشی از ماهیت دیکتاتوری باشد.
نیرویی که در صدد مبارزه با دیکتاتوری است رابطهاش با سابر نیروها چگونه است. اینجاست که به اصل وحدت و همبستگی نیروها علیه دیکتاتوری می رسیم.
در حالیکه رژیم دیکتاتور میخواهد این نیروها متفرق باشند، با یکدیگر سرشاخ شوند و یکدیگر را نفی کنند تا خودش اثبات شود، بهعکس، اصل وحدت و همبستگی نیروها ایجاب می کند که نیروهای جبههی خلق با هم یکی شده و علیه رژیم یکدیگر را تقویت کنند تا دیکتاتوری نفی شود.
میزان صداقت هر نیرویی را در مبارزه با دیکتاتوری میتوان در تنظم رابطه با نیروی اصلی مبارز که در صحنه نبرد با دیکتاتوری حاضر است سنجید. به عنوان مثال هر کس که سودای آزادی ایران را در سر دارد لاجرم در وحدت با نیروی اصلی مخالف رژیم ولایت فقیه یعنی مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت ایران است. آن نیروی یا جریانی که با مجاهدین و مقاومت ایران خصومت و عناد میورزد و آنها را به سود رژیم ولایت فقیه تخطئه و تضعیف میکند خواه ناخواه دستش رو میشود و معلوم میشود که سودای دیگری در سر دارد، والا اگر با سر تا پای مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران مخالف میبود و هزار و یک انتقاد داشت، دستکم تا وقتی در جنگ با استبداد مذهبی هستند عدم خصومت پیش میگرفت.
مجاهدین خلق هر ایرادی هم که داشته باشند، در برابر یکی از سهمگینترین سرکوبهای تاریخ بشری یک مقاومت سازمان یافته را عرضه کردهاند. شورای ملی مقاومت بیش از سه دهه است که تنها جایگزین جدی در برابر رژیم ولایت فقیه را عرضه و حفظ کرده است. [۴]
ارائه جایگزین
در تکامل وحدت و همبستگی نیروها سرانجام به ارائه آنچه که باید جایگزین شود میرسیم. وقتی صحبت از سرنگونی یک نظام دیکتاتوری به میان میآید لاجرم باید جایگزین آن نیز ارائه شود. در دیالکتیک سیاسی و اجتماعی هم تز و آنتی تز یعنی اثبات و نفی لازم و ملزوم یکدیگر هستند.
به عنوان مثال، در انقلاب ضد سلطنتی مردم میدانستند که چه نمیخواهند اما بهوضوح روشن نبود که چه میخواهند. در اثر سرکوبگری شاه و از دور خارج شدن نیروهای اصلاح طلب ملی یا رفرمیست بهدنبال انقلاب سفید و یکپایه شدن رژیم شاه از یک رژیم بورژوا - ملاک به یک رژیم یکدست سرمایهداری وابسته، در اثر سرکوب و سر بریدن نیروهای انقلابی و بهخصوص در اثر متلاشی شدن سازمان مجاهدین خلق ایران بهخاطر کودتای اپورتونیستی (در سال ۱۳۵۴)، سرانجام خمینی خلاء را پر کرد. در یک کلام ارتجاع رهبری انقلاب را ربود و بعد حق حاکمیت مردم را به ولایت فقیه یعنی حاکمیت آخوندها تبدیل کرد.
ضرورت جایگزین سیاسی، علاوه بر نفی و اثبات، در اینست که شهیدان و رزمندگان و فعالان عرصهی مبارزه و مقاومت بدانند که برای چه چیز و کدام جایگزین و کدام برنامه و چه هدفهایی مبارزه و مجاهدت میکنند.
یک مثال و مقایسه در این مورد گویاست. خمینی در آستانه سرنگونی رژیم سلطنتی، پس از اینکه بوی سقوط رژیم شاه را استشمام کرد، صریح و روشن میگفت، شاه باید برود! حتی بختیار را هم نپذیرفت. یک تنه خودش را با نفوذ مذهبی و سابقه سیاسی که داشت، بهعنوان آلترناتیو و جایگزین جا انداخت. اما موسوی در جریان اعتراضات سال ۱۳۸۸ به جای اینکه بگوید ولی فقیه باید برود و اصل ولایت فقیه ملغی و منتفی است، پس از قیام عاشورا در ۶ دی ۸۸ تنزل و تنازل پیشه کرد و تسلیم شد.
در نتیجه باید گفت در اوج وحدت و همبستگی نیروها، خواه و ناخواه باید یک جایگزین سیاسی یا آلترناتیو عرضه کرد که در نقش جبههی واحد عمل کند. این جایگزین و آلترناتیو، فقط برای مرحلهی بعد از سرنگونی دیکتاتوری لازم نیست بلکه قبل از آن و ضروری تر از آن، برای سرنگونی و در مرحله سرنگونی استبداد لازم است تا بتواند قیام و سرنگونی را به سرانجام برساند.[۴]
پذیرش هژمونی نیروی پیشتاز
یکی از اصول حاکم بر مبارزه برعلیه دیکتاتوری در جهت سرنگونی آن و تغییر جامعه پذیرش هژمونی نیرویی است که در جنگ علیه رژیم حاکم پیشتاز است و در راه مبارزه قیمت بیشتری میدهد و در یک کلام ذیصلاح است. این یک اصل است که در مبارزه بر علیه دیکتاتوری و استبداد باید نیروی پیشتاز و با صلاحیتتر را تقویت کرد. مسعود رجوی فرمانده ارتش آزادی بخش ملی ایران در یک سئوال و جواب در جریان یک نشست درونی مجاهدین با یکی از زنان رزمندهی ارتش آزادیبخش که در نشریه مجاهد شماره ۳۱۷ در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۳۷۲ منتشر شد این موضوع را اینگونه توضیح میدهد.
مسعود رجوی: حاضری به یک سؤال جواب بدهی؟ بارها در سخنان مختلف، چه مسئول اول سازمانتان و چه من گفتهایم، اگر کسی از نظر سیاسی از مجاهدین ذیصلاحتر باشد، ما در مقابل او زانو خواهیم زد. این جمله را به یاد میآوری؟
- بله
- این حرف، واقعی است یا ژست سیاسی است؟
- واقعی است
- یعنی واقعاً اگر سازمانی باشد که از مجاهدین در مسیر انقلاب بیشتر کار کند، فدا کند، مسئله حل کند، ایدئولوژیتان هرچه هست مال خودتان، ولی از نظر سیاسی، هژمونیش را میپذیرید؟
- همان طور که شما گفتید، بله
- فرض کنیم چنین سازمانی باشد، هرچه هم میخواهد باشد. لیبرال باشد، میانهباز، ملیگرا، مارکسیست، لنینیست، و… آیا باز هم هژمونی آن را میپذیری؟
- چون معیار ما ایدئولوژیک است، من فکر نمیکنم که در عمل بپذیرم، برایم خیلی سخت است.
- ما که نگفتهایم ایدئولوژی آن را بپذیر. بلکه گفتهایم و میگوییم با حفظ اصول و مرزبندیهای ایدئولوژیکی و سیاسی و تشکیلاتی خودتان بایستی هژمونی سیاسیاش را بپذیرید، یعنی قبول کنید که در عمل سیاسی و مبارزاتی از شما ذیصلاحتر است و لذا باید او را تقویت و پشتیبانی کرد و با او همجبهه شد بر علیه دشمن. باید بپذیرید یا نباید بپذیرید؟
- با چیزهایی که گفتید فکر میکنم باید هژمونی و صلاحیت و اولویت سیاسی آنرا بپذیریم
مسعود رجوی خطاب به حضار: اگر نپذیرید خائنید، آری یا نه؟
حضار: بله
مسعود رجوی همچنین طی پیامی در سال ۱۳۷۵ به مناسبت ۲۲ بهمن گفت:
«همچنانکه بارها گفتهایم، اگر در صحنهی عمل مبارزاتی و مشی سیاسی، نیروی مقاوم و سازمان و تشکیلات و در یککلمه رهبری بهتر و کارآمدتری برای سرنگونی رژیم خمینی با مرزبندی خدشهناپذیر با دیکتاتوری دستنشاندهی سابق عرضه شود، ما با تمام توش و توان دربرابرش زانو میزنیم و هرمرام و مسلکی هم که داشته باشد، با حفظ اعتقاداتمان و حتی انتقاداتمان، رهبریش را بهجان و دل میپذیریم. من از اینهم فراتر رفتهام. گفتهام و تکرار میکنم که اگر برای پیش رفتن انقلاب دموکراتیک نوین ایران و برای سرنگونی استبداد دینی ضروری باشد، ما آمادگی داریم، شورا و سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش را هم منحل کنیم.»[۵]
سلسله مراتب تضادها
نیروی مبارز در جریان مبارزه با مسائل و تضادهای متعدد روبهروست. برای برخورد با تضادها باید اصول حاکم برا سلسله مراتب تضادها را دانست و طبق آن عمل کرد. این اصول عبارتند از:
اصل اول - بین حق و باطل و بین انقلاب و ارتجاع باید از حق و انقلاب دفاع کرد و طرف آن را گرفت و آن را تقویت کرد. باید باطل و ارتجاع را تضعیف کرد و نه بالعکس. منظور از حق و باطل نسبی است و نه مطلق.
اصل دوم ـ در تضاد دو نیروی برحق مثلا بین دو نیروی مبارز و مترقی، باید طرف آن را که موضعش حقتر و مبارزتر و مترقیتر است گرفت. منظور از برحق و مترقی بودن، نسبی است.
اصل سوم - در تضاد دو باطل و دو نیروی ارتجاعی، تا آنجا که به نیروی مبارز مربوط میشود، باید ضعیفتر را علیه قویتر تقویت کرد. البته حدش این است که نیروی برحق که در اصل اول گفتیم تخطئه و تضعیف نشود والا نقض غرض میشود.
بهطور خلاصه این یک دستگاه منطقی است که از شاخص حقانیت و ترقی و انقلاب چیده میشود و با آن محک میخورد. بر این اساس تا وقتی که استبداد در یک کشور حاکم است، همهی تضادها علیه آن و بهسود تغییر دادن و سرنگون کردن آن باید حل شود. اعم از تضادهای واقعی در درون رژیم، یا تضادهای بیرون رژیم و همچنین تضادهای بین المللی. الزام مبارزهی بر حق و عادلانه برای رهایی از شر دیکتاتوری و لازمهی دستیابی به آزادی و حاکمیت مردم، همین است.[۵]
جبهه خلق و ضد خلق
در جریان مبارزه با دیکتاتوری و استبداد تعریف جبهه خلق و ضد خلق یک موضوع پایهای است که مرزبندیهای جنبش و مبارزه را ترسیم میکند. این مرزبندی بین این دو جبهه حول استراتژی و خط مشی اصلی مبارزه شکل میگیرد. این مرزبندی بین جبهه خلق و ضد خلق نیروها را برای مبارزه با دیکتاتوری بسیج میکند و از هرز رفتن انرژی آنها جلوگیری میکند.
در مبارزه با دیکتاتوری که تمام اشکال مبارزه مسالمت آمیز را ممنوع کرده است و هیچ راهی را برای مصالحه و تغییر و اصلاح باز نگذاشته جبههی خلق و ضد خلق پیرامون استراتژی سرنگونی دیکتاتوری و برقراری آزادی شکل میگیرد. موقعیت تمامی نیروها و جریانات جامعه نیز با این شاخص تعیین میشود که آیا در جبهه خلق هستند یا ضد خلق.
بعد از جنگ جهانی دوم، اغلب کشورهای جهان نازیسم و فاشیسم را مرامهایی ضدبشر شناختند و در قوانین خود هر گونه تبلیغ و ترویج آنها را جرم و مستوجب کیفر اعلام کردند.
به عنوان مثال در مورد ایران، از ۳۰خرداد ۱۳۶۰، استراتژی جبههی خلق، تغییر و سرنگونی رژیم ولایت فقیه برای آزادی و جایگزین کردن حاکمیت جمهور مردم، یعنی تودهی مردم ایران است. فصل مشترک جبههی خلق، تعارض وتضاد آشتی ناپذیر با دیکتاتوری ولایت فقیه و غصب حاکمیت مردم ایران است. استراتژی سرنگونی از همین جا حقانیت و ضرورت پیدا میکند. سازمان مجاهدین خلق از ۳۰خرداد سال ۶۰ تا کنون، از این اصل بنیادین در هیچ شرایطی کوتاه نیامده و پیوسته بر آن تاکید کرده است.
رژیم ولایت فقیه حاکمیت مردم را در جریان انقلاب مردم ایران برضد دیکتاتوری سلطنتی، ربوده و آن را به مایملک خداگونه و انحصاری خود تبدیل کرده است. حق حاکمیت مردم ایران را غصب کرده است. بر طبق استراتژی مجاهدین خلق، «ولایت» و حکومت و حاکمیت آن مطلقاً نامشروع و سراپا باطل است.
خواست مقدم و عاجل مردم ایران، آزادی و حاکمیت مردم است و این جز از طریق سرنگونی رژیم ولایتفقیه بهدست نمی آید. نفی کامل رژیم ولایت فقیه، مرز متمایز وخط قرمز پیکار آزادی مردم ایران، معیار تشخیص دوست از دشمن، مبنای تنظیمرابطه با همهی افراد و جریانهای سیاسی، و شاخص جذب و دفع نیروهاست. هویت سیاسی ایرانیان میهندوست و آزادیخواه بر همین اساس تعریف و مشخص میشود.
بنابراین «جبههی خلق» یا «جبههی مردم ایران»، به معنی پرچمی دربرگیرندهی تمام طبقات و اقشار و جریانها و نیروها و افراد ایرانی است که خواستار تغییرو سرنگونی دیکتاتوری ولایت فقیه و برقراری دموکراسی، ودر یک کلام، خواستار حاکمیت جمهور مردم ایران هستند.
«جبههی خلق» یا «جبههی مردم ایران»، دربرگیرندهی مجموعهی نیروهایی است که مشترکاً تحت ستم و سرکوب رژیم ولایت فقیه قرار دارند و به همین خاطر میتوانند بهطور مشترک و همبسته و متحد در سرنگونی این رژیم شرکت و آن را محقق کنند.
معیار عمده برای شناخت و تعیین اعضا و اجزای «جبههی خلق» یا «جبههی مردم ایران» در برابر رژیم ولایت فقیه، منافع مشخص عینی آنها در پیشرفت جامعه و توانایی آنها برای شرکت در به انجام رساندن وظیفهی سرنگونی است.
برای همسویی و اشتراک و اتحاد عمل در همین خصوص شورای ملی مقاومت ایران طرح «جبههی همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی» را ارائه کرده است.
کلمات ضدخلقی و ضدمردمی، در تضاد و تعارض با آزادی و حاکمیت مردم معنا و مفهوم پیدا میکند. مصداق این تعریف در زمان شاه، دیکتاتوری سلطنتی بود و اکنون استبداد مذهبی رژیم ولایت فقیه، است. در همین راستا شالودهی شورای ملی مقاومت ایران از روز نخست، «نه شاه، نه شیخ » بوده است.
با این تعریف همهی مدافعان دیکتاتوری، بالاخص مدافعان و مأموران و قلم زنان و مداحان رژیم ولایت فقیه و اصل ولایت فقیه که عمود خیمهی استبداد مذهبی و قانون اساسی آن است ؛ از جبههی خلق خارج و در جبههی ضدمردم ایران قرارمیگیرند. همچنین همهی کسانی که بهجای سرنگونی نظام ولایت فقیه در صدد سربریدن و نابودی و متلاشی کردن مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران هستند، هر کس و در هر کجا و تحت هر عنوان و پوششی که باشد، ادامه و امتداد همین رژیم در داخل یا خارج کشور است.
از آنجا که استراتژی نفی و سرنگونی ولایت فقیه، حقانیت و ضرورت دارد و مهمترین و بالاترین اصل و فصل مشترک جبهه خلق است.
استقبال از هرگونه فاصله گرفتن از دیکتاتوری
نیروی انقلابی از خروج از جبههی خلق و تغییر آشکار یا بالفعل تضاد اصلی علیه مقاومت که بهسود دیکتاتوری است، متنفراست. نیروی انقلابی باید گرایشهای اپورتونیستی و کمرنگ شدن مرزبندیها و خطوط قرمز در قبال تمامیت دیکتاتوری حاکم و مدافعان و همسویان آن را محکوم کند و از بارزشدن خصایص اپورتونیستی (فرصت طلبانه) و زدن زیرآب مقاومت تمام عیار در برابر دیکتاتوری، منزجربوده و آنرا افشا کند.
اما دقیقاً بهخاطر جدیت و ایستادگی در برابر دیکتاتوری، بهطور مضاعف، هر نیروی انقلابی، باید از هر گونه فاصله گرفتن نیروها و جریانات مختلف از دیکتاتوری استقبال کند. باید از تمام ابزار لازم برای تضعیف استبداد حاکم استفاده کرد. هر نیرو یا هر فردی حتی اگر به اندازه یک قدم از دیکتاتوری فاصله بگیرد باید از طرف انقلابیون و نیروهایی که برای سرنگونی استبداد عزم جزم دارند و برای آن تلاش میکنند مورد استقبال قرار گیرند. این نه یک امر دلبخواه، بلکه یک وظیفه ملی و میهنی و انقلابی، بر اساس همان تعاریف و شاخصها و معیارهایی است که در اثبات صداقت نسبت به استراتژی سرنگونی و مبانی آن، وجود دارد.
به عنوان مثال وقتی آیتالله منتظری که در اعلمیت او بر سایرین جای تردید نبود، به عدم صلاحیت و عزل خامنهای از ولایت حکم داد، مسعود رجوی در ۱۹تیر ۱۳۸۸، این حکم را «شایان تقدیر» خواند و یادآوری کرد:
«بالاترین سرمایهی دنیوی و اخروی منتظری در پیشگاه خدا و خلق همانا عزل او توسط خمینی دجال از منصب جانشینی، بهخاطر اعتراض به قتل عام زندانیان مجاهد است»
مسعود رجوی همچنین گفت:
«جای آن دارد که آقای منتظری که اکنون در ۸۷ سالگی بهسرمیبرد، برای خیر دنیا و آخرت خود و جبران مافات، قبل از ممات، تمامی حق و حقیقت را خالصانه و لوجه الله با مردم ایران در میان بگذارد. حق و حقیقت همانا غصب حاکمیت حقوق مردم ایران و سرقت انقلاب ضدسلطنتی تحت عنوان ولایت فقیه است. لکهی ننگ و رژیمی که باید بالکل از تاریخ ایران و از دامن مطهر اسلام علوی زدوده شود…امیدواریم که آقای منتظری در همین رابطه، هرگونه «ترس از مخلوق» و کفار و مشرکان آزادی و حقوق ملت ایران از قبیل خامنهای و احمدی نژاد را به کناری بگذارد و به این وسیله دین خود را به ایران و اسلام و بهویژه به ائمة تشیع، ادا کند. در راستای ادای همین وظیفه، برای او آرزوی سلامت و توفیق و طول عمر میکنم.»
در نمونهی دیگر در روز سیزدهم تیر ۸۸، روزنامهی کیهان، موسوی را به ارتکاب «جنایت»، انجام «مأموریت دیکته شدهی بیرونی» و ایفای نقش «ستون پنجم» دشمن متهم کرد که یا باید «توبه» کند و «عذر تقصیر» بخواهد یا “مجازات قطعی را به جرم قتل انسانهای بی گناه، برپایی آشوب و بلوا، اجیر کردن اراذل و اوباش برای تعرض به جان و مال و ناموس مردم، همکاری آشکار با بیگانگان و ایفای نقش ستون پنجم آمریکا ” بپذیرد. مسعود رجوی بلافاصله در پیامی اعلام کرد که بهدور از هر گونه نکوهش و بستانکاری از موسوی، وظیفه و اصول ما اقتضا میکند که در برابر تهدیدها و تیغ کشی خامنهای، نکات زیررا خاطر نشان کنیم:
«محکوم کردن هرگونه تعرض و ستمی که بر موسوی و خانواده و اطرافیان او در چارچوب همین رژیم جریان دارد. همچنین اخطار به رژیم در مورد محاکمه ومجازات وی با تاکید براینکه مسئولیت هر گونه تعرض، دستگیری یا اقدام تروریستی بر عهدهی شخص خامنهای است.
هشدار نسبت به امنیت و سلامت آقای موسوی و درخواست از دبیرکل و شورای امنیت ملل متحد برای اعزام بلادرنگ یک هیات نظارت بین المللی به تهران در همین خصوص و وادار کردن رژیم به ابطال انتخابات نامشروع و پذیرش انتخابات آزاد تحت نظر ملل متحد براساس حق حاکمیت مردم ایران.
فراخوان به ملل متحد، به کمیسیون حقیقت یاب بینالمللی، به حقوقدانان و سازمانهای جهانی مدافع حقوق بشر، و به همهی دولتهایی که نتیجهی انتخابات قلابی در ایران را به رسمیت نشناختهاند؛ برای ارجاع پروندهی این انتخابات و سرکوب مردم ایران و کشتار بیگناهان به شورای امنیت ملل متحد.
بی گمان باز گشودن پروندهی انتخابات ایران در شورای امنیت، در خدمت صلح جهانی است. زیرا به ممانعت از تسلیح اتمی و صدور تروریسم و دست اندازی فاشیسم مذهبی حاکم برایران به عراق و لبنان و فلسطین هم منجر میشود».[۶]
قیام و انقلاب
قیام را خروج جمعی تودهی مردم برای انهدام دستگاههای حاکمیت در شرایطی که دیگر حاضر به تحمل ظلم و ستم نیستند، تعریف میکنند. خصوصیت ویژهی قیام حالت شورش و عصیان است. دراین حالت تودهها حداکثر تفوق روحی را با حداکثر تهور و آمادگی در هم میآمیزند. برای دادن همهگونه قربانی بدون هراس از مرگ آمادهاند و تا از بین بردن شبکه پلیسی و نظامی دشمن از پا نمینشیند. طبق تجربههای تاریخی، قیامهای تودهای در قله و نوک پیکان خود با شعار «مرگ یا پیروزی» به حسابرسی بلاواسطه از جنایتکاران و عناصر خائن روی میآورند. اگر شرایط عینی برای انقلاب مهیا باشد، قیام میتواند بسته به هدفها و ماهیت دستگاه و عنصر رهبری کنندهاش به انقلاب اجتماعی بالغ شود. همچنانکه میتواند، در یک مسیر خودبهخودی شیب نزولی طی کند یا حتی مهار و سرکوب و خاموش شود. هر قیامی الزاماً استمرار ندارد و الزاماً به انقلاب منجر نمیشود، اما هر انقلاب واقعی، قیام یا سلسلهای از قیامها را در خود دارد.
انقلاب بهطور خیلی خلاصه «دگرگونی جهشوار و تکاملی جامعه از طریق سقوط طبقهی حاکم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط تودههای مردم» تعریف میشود. حکومت کننده دیگر نمیتواند مثل سابق حکومت کند، طلسم حاکمیت در هم شکسته و با انحلال و ریزش و گسستگی شتابان مواجه است. از طرف دیگر تنگدستی و نارضایتی و بدبختیهای جامعه به آنجا رسیده است که دیگر تحملپذیر نیست و حکومت شوندگان برای تغییرات بنیادین به میدان میآیند. اینجاست که حداکثر پیوستگی در صفوف مردم ایجاد میشود و پیشروترین قشرها و طبقات مردم در صف مقدم قرار میگیرند.
وقتی چنین شرایطی آماده باشد، با یک وضعیت عینی انقلابی روبهرو هستیم که خصوصیت ویژه آن، بحرانهای فراگیر و پایان ناپذیر در هیئت حاکمه است.
از این پس، دیگر همه چیز بسته به عامل ذهنی، یعنی عنصر هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبری کننده است که سیل خروشان را چگونه و به کجا میبرد؟ اینجا دیگر سوال اینست که راننده کیست و به کجا میبرد؟ سمت گیری او به کدام جانب است؟
باید توجه کرد که منظور از عنصر جهت یاب و هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبری کننده، اسم و نام نیست، بلکه راه و رسم است. صورت ظاهر نیست، بلکه خط مشی عملی و واقعی است.
مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت در بحبوحهی قیامهای سال ۱۳۸۸ در اینباره گفت:
«ما با عبا و عمامه و شخص خمینی، دعوا نداشتیم. دعوای ما با خط ارتجاعی حاکمیت آخوند تحت عنوان «ولایت فقیه»، بهجای حاکمیت مردم است. با کُت و کلاه و کراوات شاه و فرد او هم دعوا نداشتیم، دعوای ما با خط دیکتاتوری و وابستگی بود. حالا هم که به بحث قیام اشتغال داریم، با هیچکس در داخل یا خارج رژیم ولایت فقیه، دعوایمان فردی و شخصی و شکلی و ظاهری نیست. صورت مسئله اینست که کدام عنصر و خط مشی هدایت کننده میتواند، شر رژیم ولایت فقیه را از سر مردم ایران کم کند. سرنگونی دیکتاتوری ولایت فقیه، اصول خود را دارد. از یک طرف باید مشی و روش لازم برای این کار را دریافت که همان استراتژی و تاکتیکی است که باید متناسب و مبتنی بر قانونمندیهای این رژیم باشد و خصایص ویژهی رژیم ولایت فقیه و رابطههای ضروری ناشی از ماهیت آن را در نظر بگیرد. از طرف دیگر مشروط به وحدت و همبستگی نیروها و ارائهی آلترناتیو دموکراتیک است.
اما قبل از اینکه استراتژی سرنگونی را موضوع بحث و سوال و جواب قرار بدهیم من میخواهم روشن کنم و با صراحت بگویم که اگر موسوی و امثال او بتوانند قیام را به جانب سرنگونی این رژیم یا اصلاح آن هدایت کنند، که لازمهاش با همان شاخصهایی که در مورد اصلاح طلبان واقعی گفتیم نفی ولایت فقیه است، البته که باید هژمونی و رهبری سیاسی آنها را با حفظ مواضع و نقطهنظرهای خودمان بپذیریم. این وظیفهی ماست و از آن به هیچ وجه رویگردان نیستیم و خجالت هم نمیکشیم و با صدای بلند هم میگوییم. آن چه خجالت دارد این است که آنها اهل این کار نباشند و ما با دنبالهروی از «موسویان» و هرکس که به ولایت فقیه پایبند است، خاک در چشم قیام و قیام آفرینان بپاشیم و قیام، سرد و بیروح و خاموش شود. در زمان شاه هم، خجالت از آن اپورتونیستهایی بود که در یک مقطع، مجاهدین را با چپنماییهای میان تهی به سود خمینی متلاشی کردند و الا تا سال ۵۴، همین رفسنجانی، می گفت: خمینی بدون مجاهدین آب هم نمیتواند بخورد»[۵]
ابزار سرنگونی دیکتاتوری
بعد از تمام مراحل و کشف قانونمدیهای تاریخی و اجتماعی و اقتصادی هر جامعه سوال پیش رو برای هر نیروی انقلابی این است که با چه ابزار و راهکاری میتوان دیکتاتوری را سرنگون کرد. البته این ابزار و راه و روش سرنگونی در ارتباط تنگاتنگ با مراحل قبل یعنی شناخت از دشمن است. امری نیست که به تمایل یک نیروی انقلابی و مبارز بستگی داشته باشد، بلکه از دل قانونمندیهای حاکم بر جامعه و از دل شناخت دشمن بیرون میآید. اگر پایههای دیکتاتوری هنوز مستحکم نشده و امکان مبارزه پارلمانی وجود دارد پس باید از این طریق و مراجعه به آراء مردم دیکتاتوری را کنار زد. اگر استبداد پایههای حکومت خود را محکم کرده و تمام جامعه را به نفع خود بلوکه کرده و بسته است، شکل مبارزه تفاوت میکند و مبارزهی قهر آمیز ضروری است.
به عنوان مثال میتوان به سالهای بین سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ در ایران اشاره کرد. در آن سالها جامعه ایران و حاکمیت شاه در حال گذار از یک جامعه نیمه فئودالی که اساسا زیر نفوذ فئودالهای تحت نفوذ بریتانیا بودند به یک جامعه سرمایهداری وابسته تحت نفوذ ابرقدرت جدید یعنی ایالات متحده بود. در این میان و در این دوران انتقال یک فضای باز سیاسی ایجاد شد که امکان مبارزه پارلمانتاریستی را برای احزاب ملی از قبیل جبهه ملی و نهضت آزادی ایران فراهم کرد. در ادامه شاه توانست در سال ۱۳۴۲ با مانور اصلاحات ارضی و انقلاب سفید حاکمیت خود را یکپایه کند و رژیمش را به یک نظام سرمایهداری وابسته تغییر دهد. در واقع دیکتاتوری سلطنتی در این مقطع امکان هر گونه مبارزه پارلمانی را به بن بست کشاند. شاخص این دوران نیز سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود. این واقعه در تاریخ ایران به گورستان رفرمیسم مشهور است. احزابی مانند جبهه ملی و نهضت آزادی دیگر کارایی خود را از دست دادند.
از ۱۵ خرداد ۴۲ به بعد ابزار و راه و روش سرنگونی و مبارزه با دیکتاتوری شاه مبارزه قهر آمیز بود و برای پیشبرد آن تشکیل سازمانهای انقلابی مخفی مانند سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که مشی مبارزه مسلحانه را در پیش گرفتند در دستور کار انقلابیون قرار گرفت.
در مورد رژیم ولایت فقیه سرنگونی رژیم، یک امر خودبهخودی نیست. یعنی نباید انتظار داشت که رژیم خودبه خود بیفتد یا بیاید اعتراف و معذرت خواهی بکند که زیاد جنایت کرده و بعد هم خودش بگذارد برود. پس وقتی صحبت از سرنگونی رژیم ولایت فقیه به میان میآید این امر مستلزم قیام است. خود قیام، مستلزم ایناست که امکان پاگرفتنش وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، بایستی موانع قیام، (یعنی چیزهائی که دست و پای تودهی مردم را میبندندکه نتوانند قیام کنند) برکنار و کنار زده بشوند. یعنی فرصت و لحظهی مناسب برای قیام، در دسترس قرار بگیرد. در سالهای اولیه بعد از ۳۰ خرداد ۶۰ که مجاهدین جنگ مسلحانه بر علیه رژيم ولایت فقیه را شروع کردند، مجاهدین درپی استراتژی سرنگونی، میخواستند آن را با قیام شهری محقق کنند که البته لازمهاش این بود که ابتدا تور اختناق ولایتفقیه از هم بگسلد و پاره شود تا امکان تمرکز و تجمع نیرو برای قیام تودههای شهری فراهم شود. اما جنگ مانع بود. مانع جنگ باید کنار زده میشد. ارتش آزادیبخش ملی برای محقق کردن همین هدف در سال ۱۳۶۵ تآسیس شد.[۳]
در ادامه و بعد از فراز و نشیبهای گوناگون در جنگ بین مجاهدین خلق و رژیم ولایت فقیه استراتژی کانونهای شورشی در دستور کار مجاهدین قرار گرفت. این کانونها در واقع واحدها و یکانهای ارتش آزادی بخش هستند که در داخل ایران برای پاره کردن تور اختناق حاکم و فراهم کردن زمینهها و سمت و سو دادن به قیام تلاش میکنند.
منابع
- ↑ کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل نهم
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ راهی که آمدیم - مصاحبه با محمد حیاتی - رادیو مجاهد قسمت اول
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل دهم
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل چهارم
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل ششم
- ↑ کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل هشتم