کاربر:Khosro/صفحه تمرین سیاوش سیفی
سیاوش سیفی، (درگذشتهی ۱۰ مرداد ماه-۱۳۶۱ – تهران) از اعضای برجستهی سازمان مجاهدین خلق ایران بود. سیاوش سیفی پیش از انقلاب ضد سلطنتی از رهبران فعال جنبش دانشجویی بود واز مبارزهی مسلحانه مجاهدین حمایت میکرد. او به دلیل همین فعالیتها توسط ساواک شاه دستگیر و زندانی شد. سیاوش سیفی، پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، در سازماندهی مبارزه مسلحانه و چریکی علیه جمهوری اسلامی در استانهای گیلان و مازندران و راهاندازی شاخه جنگل، نقشی برجسته و تعیینکننده داشت. او در مرداد ۱۳۶۱، معاون مرکزیت و مسئول کل بخش شهرستان سازمان مجاهدین خلق ایران بود. سیاوش سیفی سرانجام در دهم مردادماه ۱۳۶۱، توسط شبکهی مخفی جاسوسی رژیم ایران به نام «عبدالله پیام» که ترکیبی از مأموران جمهوری اسلامی و ساواک شاه بود، شناسایی شد. نیروهای سپاه به این خانه تیمی حمله کردند درگیری سختی آغاز شد و تا ساعتها صدای رگبار گلوله و انفجار موشکهای آرپی جی در تمامی تهران شنیده میشد. سیاوش سیفی و دیگر همراهانش هیچیک زنده دستگیر نشدند.
سیاوش سیفی پیش از انقلاب
سیاوش سیفی پیش از عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران، از رهبران فعال جنبش دانشجویی در سالهای دهه ۱۳۵۰ بود که از مجاهدین و مبارزه مسلحانه حمایت و آن را ترویج میکرد. به دلیل همین فعالیتها توسط ساواک شاه دستگیر و به زندان افتاد. وی مدتی در زندان اوین با مسعود رجوی همبند شد. در این مدت با نظارت مسعود رجوی، توسط فرمانده محمد ضابطی تحت آموزش قرار گرفت و به سرعت روند رشد تشکیلاتی و ایدئولوژیکی خود را طی کرد. برخوردهای قاطع سیاوش سیفی در زندان شماره ۱ قصر و در مقابل زندانبانانی مثل سرهنگ محرری و سرهنگ زمانی در زندانهای شاه، نقل محافل زندانیان سیاسی آن دوره بود.[۱]
سیاوش سیفی پس از انقلاب
سیاوش سیفی پس از انقلاب ضدسلطنتی همراه با سردار موسی خیابانی به تبریز رفت و در آنجا مسئولیتهایی را بهعهده گرفت. سیاوش سیفی جهت فراهم کردن زمینهی راهاندازی رادیو صدای مجاهد، نخستین مسئول مجاهد بود که در اوایل سال ۱۳۶۰، به کردستان رفت.
سیاوش سیفی، پس از ۳۰ خردادماه ۱۳۶۰، در سازماندهی مقاومت مسلحانه در استانهای گیلان و مازندران و راهاندازی شاخهی جنگل، نقشی کلیدی و تعیینکننده داشت. او در مرداد ۱۳۶۱، معاون مرکزیت و مسئول کل بخش شهرستان سازمان مجاهدین خلق ایران بود. کار سیاوش سیفی در شرایط اختناق رژیم خمینی، حفظ تماس و رساندن رهنمودهای سازمانی به شهرهای مختلف بود. این کار در شرایطی انجام میشد که در خیابانهای تهران قدم به قدم از عابران پیاده تا مسافران تاکسی و اتوبوس شهری و خودروهای شخصی تفتیش و بازرسی میشدند. اما سیاوش سیفی مانع از این شد که رژیم خمینی بتواند ارتباط سر و بدنهی سازمان مجاهدین خلق را قطع کند. سیاوش سیفی توانست با پیشدستی بر نظام جمهوری اسلامی که قصد نابودی مجاهدین را داشت، به موقع اقدام کند و ضمن سوزاندن بسیاری از طرحهای رژیم اسلامی، با تجدید سازماندهی، آتش مقاومت و اعتراض را در شهرهای میهن روشن نگهدارد. این تجدید سازماندهی و تغییر و جابهجایی کادرها، گاه روزانه چند بار برای یک شهر ضرورت پیدا میکرد.[۱]
درگیری
در روز دهم مردادماه ۱۳۶۱، جمهوری اسلامی به واسطهی شبکه مخفیاش موسوم به عبدالله پیام، به موقعیت پایگاه سیاوش سیفی پی برده بود. شبکهی مخفی عبدالله پیام ترکیبی از مأموران رژیم ایران و اطلاعات ساواک شاه بود که دشمن، با اختفای کامل برای مبارزه با مجاهدین تدارک دیده بود. طرح این شبکه این بود که مجاهدین را اسیر و دستگیر کنند. به همین دلیل تلاش کرد بدون اینکه اعضای خانه تیمی پی ببرند، دهها حلقه محاصره گرد این پایگاه ایجاد کند. با این همه اعضای خانه متوجه محاصره پایگاه شده و موفق شدند تعدادی از افراد خانه را خارج کنند.[۱]
تهاجم سپاه پاسداران و مأموران نظام جمهوری اسلامی در ساعت ۷ صبح آغاز شد؛ مجاهدین مستقر در این خانه تیمی آمادگی آن را داشتند. رژیم ایران تجربهی درگیریهای ۱۹ بهمن سال ۱۳۶۰، و ۱۲ اردیبهشت و ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۶۱، را داشت و میدانست که با نزدیک شدن به هر پایگاه مجاهدین، آنان نیز مقاومت خواهند کرد و پاسخ خواهند داد. به همین خاطر با استفاده از شبکهی نیروهای امنیتی ویژه خود موسوم به عبدالله پیام حمله خود را طوری سازمان داده بود که حداقل تلفات را بدهد و بیشترین ضربه را به مجاهدین وارد کند، به همین سبب پاسداران بدون هیچ اخطار قبلی، ناگهان با سلاحهای نیمه سنگین مثل مسلسل و آر.پی.جی شروع به شلیک کردند. سیاوش سیفی پیشاپیش درصد عمدهای از طرح نیروهای جمهوی اسلامی را کشف کرده و اغلب نفرات تحت فرماندهیش، پایگاههای خود را از خانه تیمی خارج کرده بود. [۲]
در پایگاه سیاوش سیفی نبرد و درگیری تا ساعتها ادامه داشت. در این نبرد سیاوش سیفی و یارانش همگی جان باختند. از جمله برخی از آنان، فاضله مددپور از مسئولان اتحادیه انجمنهای دانشآموزان مسلمان و همسر سیاوش سیفی و زهره گودرزی بودند.
نبرد و درگیری مجاهدین در دهم مرداد ۱۳۶۱، فقط در پایگاه سیاوش سیفی نبود بلکه در این روز پر حادثه چندین پایگاه سازمان مجاهدین خلق، در تهران مورد شناسایی و تهاجم پاسداران قرار گرفت. همزمان در بسیاری از نقاط تهران از یوسفآباد، تا امیرآباد، جی، سهراه ضرابخانه، چیذر، مصدق، قلهک، آلاحمد، جمهوری، مجیدیه، و فاطمی درگیریهای پراکنده ادامه داشت و تا ساعتها صدای گلوله و انفجار در شهر تهران میپیچید.[۱]
جانباختگان دهم مرداد ۱۳۶۱
مجاهدینی که در دهم مرداد ۱۳۶۱ در خانههای تیمی مختلف از جمله خانهی تیمی سیاوش سیفی جان باختند، علاوه بر خود سیاوش سیفی عبارت بودند از:
مجاهدان فاضله مددپور، باقر آلاسحاق، هادی و جعفر آمرطوسی، افسانه امینیان (آمرطوسی) فاطمه اثنیعشری، نوذراحسنی، عصمت احمدی، قاسمعلی بیاتکمیتکی، امیر بیژنیار، زبیده (ماهرخ) جعفری ثانی، علیرضا حسینی، سهیلا بنیقاضی، مریم حسینی، مریم خداییصفت، شهاب راسخیدهکردی، علی رحمانی، ناهید رحمانی، اعظم رضایی، طاهره زاهدی، فائزه زائریان مقدم، مهدی زائریان مقدم، احترامالسادات کرباسی (مادرزائریان)، صدیقه شمس فرد، اردلان صفییاری، فاطمه مینایی میرزایی، هادی غلامی، سید محمد غیاث سعیدی، فرهاد فتحپورپاکزاد، افشین قهرمانی، زهره گودرزی، محمد لقاء نازنده، کاظم محمدی گیلانی، محسن داوودی، محسن مورعی، سیدمصطفی موسوی، ناهید میری چیمه، محمد نوایی روشندل، طاهره وزیری، حسین سلیمانی، و چند مجاهد دیگر.[۳]
وقایع ۱۰ مرداد از زبان شاهدان
چند تن از مجاهدینی که در نبرد و درگیری دهم مرداد حضور داشتند و موفق شدند از حلقهی محاصره بگریزند؛ صحنهی نبرد را چنین توصیف کردهاند:
روایت از یک بازمانده:
«... به هنگامی که حلقات محاصره گرداگرد چندین پایگاه تکمیل شد و تعداد کثیری مأموران تا دندان مسلح خمینی آخرین دستورات را دریافت کردند، صدای شلیک و انفجار سکوت صبحگاهی تهران را فرو ریخت؛ و تهاجم پاسداران خمینی به پایگاههای مجاهدین در چندین نقطه شهر آغاز شد. نبرد ساعتها به طول انجامید، تعدادی از زنان و مردان مجاهد خلق موفق شدند با استفاده از فرصتهای مناسب و در پناه آتش دیگر یاران خود حلقهی محاصره پاسداران را شکسته و با حمایت مردم به دیگر پایگاهها بروند. تعدادی از مجاهدین خلق پس از ساعتها نبرد و شلیک آخرین گلولههای خود سرانجام جان باختند…«
روایت دیگر:
... روزهای قبل از ۱۰ مرداد سال ۱۳۶۱ یادم میآید چه بگیر وببندهایی بود. مأموران رژیم توی تمام نقاط شهر ریخته بودند و هر ترددی را کنترل میکردند. پایگاههای مجاهدین هم که خیلی زیاد بود. میلیشیا که امان از دست رژیم گرفته بودند و راحتش نمیگذاشتند توی هر نقطهای میرفت بهش ضربه میزد. پایگاه ما توی امیرآباد شمالی خیابان پروین بود. یادم میآید قبل از ۱۰ مرداد، یک سکوت بیسیمی روی شبکههای بیسیمی پاسداران اجرا شده بود و همه چیز حاکی از این بود که همین روزها درگیری خواهد بود. یک شبکهای بهنام عبدالله پیام راه انداخته بودند که با فرهنگ لمپنی و بسیار زشت و غیراخلاقی صحبت میکردند و به همدیگر پیام می دادند. به این ترتیب توانسته بودند تعدادی از پایگاههای مجاهدین را شناسایی کنند و به زعم خودشان یک برنامهای ریخته بودند که ۱۰ مرداد بتوانند یک ضربه سراسری را به سازمان بزنند. آمدم که بیام وارد پایگاه بشوم، دیدم یکی از پاسداران رژیم صاف کلید را انداخت توی در ساختمان مقابل پایگاه و رفت تو، دیگر هیچ شکی نمیشد کرد. وارد پایگاه شدم و به فرمانده کاظم (کاظم محمدیگیلانی، پسر آیتالله محمد محمدیگیلانی) اطلاع دادم که الان درگیری میشود و ما محاصره هستیم. فرمانده کاظم درست توی اون لحظهای که بهاو اطلاع دادم، گفت امروز یک درسی به مزدورای رژیم بدیم که تا ابد یاد کنند...درگیری شروع شد. با مسلسل، آرپی جی، نارنجک انداز تمام پایگاه را داشتند از بین میبردند و نابود میکردند. توی آن پایگاه علیرضا حسینی، مریم خداییصفت، فاطمه اثنیعشری، و یکی دیگر از شهدا که من فقط بهنام یوسف میشناختم، ما این پنج نفر مانده بودیم آنجا با فرزند خردسال فاطمه اثنی عشری. [۴]