کاربر:Khosro/صفحه تمرین جبهه خلق و ضدخلق
جبهه خلق و ضدخلق ، از سلسله آموزشهای رهبر مقاومت مسعود رجوی تحت عنوان «استراتژی قیام و سرنگونی» است که در سال ۱۳۸۸، برای نسل جوان از سیمای آزادی پخش شد. در این آموزشها، جبهه خلق و جبهه ضدخلق تعریف و تشریح شده است. همچنین در بخشی از این آموزشها به معیار شناخت و تعیین اعضا و اجزای جبهه خلق، فصل مشترک آنها و مرزبندی بین جبهه خلق و ضدخلق پرداخته شده است.
جبهه خلق و استراتژی سرنگونی
استراتژی جبهه خلق از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، تغییر و سرنگونی رژیم ولایت فقیه برای آزادی و جایگزین کردن حاکمیت جمهور مردم، یعنی توده مردم ایران است.
فصل مشترک جبهه خلق، تعارض و تضاد آشتی ناپذیر با دیکتاتوری ولایت فقیه و غصب حاکمیت مردم ایران است. استراتژی سرنگونی از همینجا حقانیت و ضرورت پیدا میکند.
از این روست که از ۳۰ خرداد سال ۶۰ تا همین امروز، از این اصل بنیادین در هیچ شرایطی کوتاه نیامده و پیوسته بر آن تأکید کردهایم.
رژیم ولایت فقیه حاکمیت مردم را در جریان انقلاب مردم ایران برضد دیکتاتوری سلطنتی، ربوده و آن را با شرک و ارتجاع، به مایملک خداگونه و انحصاری خود تبدیل کرده است. بنابراین «ولایت» و حاکمیت آن، بهطور مطلق نامشروع و سراپا باطل است.
خواست مقدم و عاجل مردم ایران، آزادی و حاکمیت مردم است و این جز از طریق سرنگونی رژیم ولایت فقیه به دست نمی آید. نفی کامل رژیم ولایت فقیه، مرز متمایز و خط قرمز پیکار آزادی مردم ایران، معیار تشخیص دوست از دشمن، مبنای تنظیم رابطه با همه افراد و جریانهای سیاسی و شاخص جذب و دفع نیروهاست. هویت سیاسی ایرانیان میهن دوست و آزادیخواه بر همین اساس تعریف و مشخص میشود.
اعضا و اجزای جبهه خلق
جبهه خلق یا جبهه مردم ایران، به معنی علمی، دربرگیرنده تمام طبقات و قشرها و جریانها و نیروها و افراد ایرانی است که خواستار تغییر و سرنگونی دیکتاتوری ولایت فقیه و برقراری دموکراسی و در یک کلام، خواستار حاکمیت جمهور مردم ایران هستند.
جبهه خلق یا جبهه مردم ایران، دربرگیرنده مجموعه نیروهایی است که به طور مشترک تحت ستم و سرکوب نظام ولایت فقیه قرار دارند؛ و به همین خاطر میتوانند به طور مشترک و همبسته و متحد در سرنگونی این رژیم شرکت و آن را محقق کنند.
معیار شناخت جبهه خلق
معیار عمده برای شناخت و تعیین اعضا و اجزای جبهه خلق یا جبهه مردم ایران در برابر رژیم ولایت فقیه، منافع مشخص عینی آنها، پیشرفت جامعه و توانایی آنها برای شرکت در به انجام رساندن وظیفه سرنگونی است. سرنگونی این رژیم، وظیفه هر ایرانی آزادیخواه و میهنپرست و هویت سیاسی هر نیروی ملی و انقلابی و مردمی است.
برای همسویی و اشتراک و اتحاد عمل در همین خصوص، شورای ملی مقاومت ایران طرح جبهه همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی را ارائه کرده است.
همچنانکه در بیانیه ملی ایرانیان یادآوری شده است:
«بعد از جنگ جهانی دوم، اغلب کشورهای جهان، نازیسم و فاشیسم را مرام هایی ضدبشر شناختند؛ و در قوانین خود هرگونه تبلیغ و ترویج آنها را جرم و مستوجب کیفر اعلام کردند.»
اکنون پس از ۳۰ سال تجربه، هر ایرانی آگاه و آزادیخواه به روشنی میداند که ولایت فقیه، از نظر ماهیت جنایتهایش در مورد مردم ایران، بسا فراتر از آن مرامهای ضدبشر رفته است.
کلمات ضدخلق و ضدخلقی، ضدمردم و ضدمردمی، از همینجا و در تضاد با آزادی و حاکمیت مردم معنا و مفهوم پیدا میکند. در زمان شاه با دیکتاتوری سلطنتی میجنگیدیم و اکنون طرف جنگ ما و مردم ما استبداد مذهبی، یعنی رژیم ولایت فقیه است. به همین خاطر شالوده شورای ملی مقاومت ایران از روز نخست، «نه شاه، نه شیخ» بوده است. نفی دیکتاتوری لازمه برقراری دموکراسی و اثبات حاکمیت مردم است.
تعریف انقلاب دموکراتیک
انقلاب دموکراتیک آن روی سکه استراتژی سرنگونی برای آزادی و حاکمیت مردم ایران در این مرحله تاریخی است.
انقلاب را قبلاً دگرگونی جهشوار و تکاملی از طریق سقوط طبقه حاکم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط تودههای مردم تعریف کردیم.
دموکراتیک به معنی مردمسالارانه، برگرفته از کلمه دموکراسی، یک واژه یونانی مرکب از کلمه «دموس» به معنی مردم و «کراسی» به معنی حکومت است که آن را به فارسی، «مردمسالاری» ترجمه میکنند.
اکنون روشن میشود که همه مدافعان دیکتاتوری، بالاخص مدافعان و مأموران و قدارهبندان و قلمزنان و مداحان و روضهخوانان رژیم ولایت فقیه و اصل ولایت فقیه که عصاره و عمود خیمه استبداد مذهبی و قانون اساسی آن است، از جبهه خلق خارج و در جبهه ضد مردم ایران قرارمیگیرند. همچنین همه خیانتکارانی که بهجای سرنگونی این رژیم درصدد سربریدن و نابودی و متلاشی کردن اشرف و مجاهدین هستند، هر کس و در هر کجا و تحت هر عنوان و پوششی که باشد، ادامه و امتداد همین رژیم در داخل یا خارج کشور است.
اساسنامه شورای ملی مقاومت
از آنجا که استراتژی نفی و سرنگونی ولایت فقیه، حقانیت و ضرورت دارد و مهمترین و بالاترین اصل و فصل مشترک جبهه خلق است، شورای ملی مقاومت، طبق ماده۱ اساسنامهاش، از همان سال۱۳۶۰، برای سرنگونی رژیم خمینی و استقرار دولت موقت تشکیل شده است.
ـ طبق ماده۱ برنامه شورا، دولت موقت اساساً وظیفه انتقال “حاکمیت“ به مردم ایران و مستقر ساختن حاکمیت جدید ملی ومردمی را به عهده دارد.
ـ طبق ماده۳ برنامه شورا، پس از خلع ید و سلب حاکمیت از رژیم ضدخلقی خمینی، که حیاتیترین حق مشروع مردم ایران یعنی “حق حاکمیت مردم“ را غصب نموده است، این دولت باید حداکثر تا ۶ماه مجلس مؤسسان و قانونگذاری ملی را از طریق انتخابات آزاد، با رأی عمومی، مستقیم، مساوی و مخفی با هرگونه نظارت و تضمین لازم تشکیل بدهد؛ و بلافاصله استعفای خود را به این مجلس تقدیم کند.
نخستین وظیفه مجلس مؤسسان و قانونگذاری ملی، تدوین قانون اساسی و تعیین نظام جمهوری جدید است.
ـ طبق ماده۵ برنامه شورا، کلیه مقامات، مسئولیتها و نهادهای دوران انتقال، صرفاً جنبه موقتی داشته و فقط تا استقرار مقامات، مسئولیتها و نهادهای جدید بر طبق قانون اساسی جدید معتبر است.
ـ علاوه بر این، شورای ملی مقاومت برای رفع هرگونه سوءتفاهم پیرامون موقعیت و اختیارات خود پس از سرنگونی رژیم ولایت فقیه، با صراحت و به اتفاق آرا اعلام کرده است که هیچیک از مصوبات شورای ملی مقاومت، بخشی از قانون اساسی نظام جمهوری آینده کشور ـ که توسط مجلس مؤسسان و قانونگذاری ملی تدوین خواهد شد ـ تلقی نمیشود.
بازگشت به جبهه خلق و خروج از آن
باز میگردیم به ادامه بحث درباره جبهه خلق و ضدخلق و اینکه در رابطه مستقیم با آزادی و حاکمیت مردم تعریف میشود و از ۴۵ سال پیش تاکنون، جنگ ما و مرزبندیهای ما را با شاه و شیخ (دیکتاتوریهای سلطنتی و آخوندی) تشریح و ترسیم میکند.
گفتیم که جبهه خلق در یک کلام، با جبهه سرنگونی استبداد مذهبی تعریف میشود.
گفتیم که فصل مشترک تمام طبقات و قشرها و جریانها و نیروها و افراد ایرانی این است که خواهان دموکراسی و حاکمیت جمهور مردم ایران هستند.
گفتیم که معیار عمده برای شناخت اعضا و اجزای جبهه خلق یا جبهه مردم ایران در برابر رژیم ولایت فقیه، شرایط عینی و منافع آنها در پیشرفت جامعه و قابلیت آنها برای سرنگون کردن، مانع اصلی پیشرفت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران یعنی همین دیکتاتوری ولایت فقیه است.
گفتیم که این نه یک تفنن یا امر مستحب بلکه واجب عینی و هویت سیاسی ایرانیان آزادیخواه و میهندوست است.
گفتیم که با این معیار و این شاخص، هیچ نیرو و هیچ شخصی نمیتوان یافت که بهواقع تضاد اصلی او با رژیم ولایت فقیه باشد و سرنگونی آن را بخواهد، اما درعین حال، زیرآب اشرف و مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران را بزند. چنین چیزی خصیصه ارتجاعی و علامت خروج از جبهه خلق و ادامه و امتداد همین رژیم است.
چهگونه میتوان هم خواهان سرنگونی این رژیم، و هم خواهان سر بریدن مجاهدین بود، یا برای آن جاده صاف کرد؟ خواه و ناخواه، یکی از این دو رویکرد، اصالت دارد. خواه و ناخواه، یکی از این دو رویکرد، شکلی و صوری و دیگری محتوایی است. محتوا، عناصر متشکله یک شئ و هر مجموعه است. خواه و ناخواه، یکی از این دو رویکرد، نمود و دیگری ماهیت جریان یا فرد مربوطه را نشان میدهد. ماهیت عنصر اصلی و پایدارترین عنصر در محتوای یک پدیده یعنی عناصر متشکله آن است.
تفاوت انتقاد با ضدیت و خصومت هم بر همگان واضح است. یکی پیشبرنده، تقویتکننده و احیاگر است، اما دیگری کاهنده، تضعیفکننده و امحاگر
انتقاد و انتقاد از خود که توسط انقلابیون و نیروهای ترقیخواه در قرن نوزدهم، رایج و فرموله شد، یک اصل مسلّم است که اکنون مجاهدین آن را در مناسبات خود بهعنوان جهاد اکبر به حد «عملیات جاری» ارتقاء دادهاند. هیچ بیم و باکی هم از آن ندارند، نیازمند آن هستند و از آن استقبال میکنند. از طرف دیگر، در عصر ارتباطات که ظرفیتها و راهکارهای آزادی بیان و انتقاد، پیوسته افزایش مییابد چه کسی میتواند یا جرئت میکند این اصل مسلّم را به زیر علامت سؤال بکشد؟
پس صورت مسئله، همچنانکه مقاومت ایران یک دهه قبل در بیانیه ملی خاطرنشان کرده است، بهانه کردن انتقاد و مخالفت، برای ایجاد جبهههای فرعی مقابله با جنبش مقاومت، از جمله از طریق نفوذ در محافل رنگارنگ موسوم به اپوزیسیون و برانگیختن آنها به لجنپراکنی علیه مقاومت است.
در ابتدای فصل حاضر، همچنین اشاره کردیم که استحکام و عزم راسخ در آزادی و حاکمیت مردم، اقتضا میکند که از فاصله گرفتن از دیکتاتوریهای شیخ و شاه و نهایتاً از بازگشت به جبهه خلق، بهطور مضاعف استقبال و حمایت کنیم. این امر نه فقط در مورد دیکتاتوری ولایت فقیه و جناحهای آن و کسانی مانند موسوی و کروبی، بلکه در مورد دیکتاتوری سلطنتی و جناحها و افراد آن هم صدق میکند، با این تفاوت که رژیم شاه در انقلاب ضدسلطنتی سرنگون شده و حاکمیت ندارد.[۱]
ضرورت مرزبندی
مرزبندی سرخ و آتشین بین جبهه خلق و ضدخلق یعنی مردم و ضدمردم با همهی اختلافاتشان در داخل جبهه خلق تنها مرزبندی واقعی و ضروری و حقیقی در عرصهی سیاسی است؛ و هر کس مخدوش کند نه با ما، بلکه با آنها، در جبهه مقابل است.
پله کردن تبهکاریها و نردبان ساختن از خیانتها و جنایتهای خمینی و خامنهای و بالا رفتن بر دوش رسانهها برای پریدن به جبهه خلق و قرار گرفتن روی سر مردم کافی نیست. قبل از هر چیز شاخص عینی و علمی و تاریخی آزادیخواهی و استقلالطلبی در صحنهی سیاسی ایران بهرسمیت شناختن مرزبندی ملی ایرانیان با دیکتاتوری و وابستگی است که در اصل «نه شاه، نه شیخ» خلاصه میشود. شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر» راهبند استبداد و استعمار است. شیطانسازیها و خراب کردن فضا البته ادامه مییابد، اما این بار بهخاطر تعمیق انقلاب، مصادره کردن آن با ارتجاع از طریق پاسکاری بین شیخ و شاه با هیچ دجالیت و جادو و گمانهزنی امکانپذیر نیست.[۲]
جبهه خلق و خط قرمز آن با ضدش
جبهه خلق با شاخص حاکمیت جمهور مردم ابداع ما نیست. من درآوردی نیست. زیر حاکمیت رژیمهای استبدادی یا وابسته، نمیتوان و نباید مانند دموکراسیهای غربی طیفی از راست به چپ یا از چپ به راست ترسیم و تقسیم کرد. تا فاشیسم و دیکتاتوری حاکم است، تا زمانی که حق حاکمیت مردم غصب شده و به سرقت رفته است، ابتدا باید جبهه خلق و ضدخلق تعیینتکلیف شود.
در دنیای واقعی، اشیاء با ضدشان شناخته و تعریف میشوند «جنگ اضداد است این عمر جهان». سخن گفتن و دم زدن صوری از آزادی و استقلال کافی نیست. نباید در سطح درجا زد و توقف کرد. باید خط قرمز و مرزبندی سرخ و آتشین با دیکتاتوری و وابستگی را شناخت و پاس داشت و برای آن قیمت داد. بدون تعیینتکلیف جبهه خلق و خط قرمز آن با ضدش، راه برای «همه با هم» باسمهای که در واقع همان «همه با من» شاه و خمینی است، باز میشود و به «حزب فقط رستاخیز» یا «حزب فقط حزبالله» میانجامد.
۷۸ سال پس از جنگ جهانی دوم و سقوط فاشیسم هیتلری هنوز در آلمان استفاده از نمادهای نازی از قبیل صلیب شکسته جرم است. حتی انکار هولوکاست هم جرم است. در ایران هم، فاشیسم دینی و فاشیسم سلطنتی و نمادهای آن و همچنین انکار جنایتهای شاه و شیخ و ساواک و اطلاعات و سپاه، جرم است.[۳]
منابع
- ↑ استراتژی قیام و سرنگونی - سیمای آزادی
- ↑ مسعود رجوی، ۲۲ بهمن ۱۴۰۱ - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران
- ↑ مسعود رجوی، اول اسفند ۱۴۰۱ - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران