مبارزه

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مبارزه
لوگوی مبارزه.JPG
علت‌هابرای برقراری آزادی و دموکراسی
هدف‌هابرچیدن سلطه‌ی دیکتاتور
روش‌هامبارزه پارلمانی و سیاسی، مبارزه مسلحانه و قهرآمیز

مبارزه، علم ایجاد تغییر در جامعه است. انسان در طول تاریخ خود همواره برای رسیدن به آزادی و زندگی بهتر مبارزه کرده است. تاریخ انسان از نخستین روزها شاهد مبارزه مستمر انسان‌ها برای نیل به آزادی بوده است. این مبارزه از زمان نظام‌های برده‌داری تا کنون ادامه داشته‌است.

مبارزات اقوام و ملیت‌های مختلف در طول تاریخ همواره شاهد پیروزی‌ها و شکست‌های متعددی بوده است. امروزه پیچیدگی جوامع انسانی و نظام‌های دیکتاتوری،‌ مبارزه را به سطح یک دانش پیشرفته ارتقاء داده‌است. در واقع مبارزه یک علم است که باید آن‌را آموخت. مبارزه دارای قوانین و اصولی است که عدول از آن‌ها هر جریان اجتماعی و سیاسی را دچار شکست می‌کند. این قوانین و اصول برآمده از قانون‌مندی‌های جامعه است و نیروی انقلابی که علیه دیکتاتوری مبارزه می‌کند، باید این قوانین را کشف کرده و بر طبق آن عمل کند.

تسلط بر قوانین مبارزه مستلزم مطالعه عمیق و علمی تاریخ یک جامعه است که در سایه یک کار حرفه‌ای و شبانه روزی میسر می‌شود. به دلیل پیشرفت جامعه و پیچیدگی های آن، مبارزه نیازمند عناصر حرفه‌ای است که خود را وقف مبارزه کنند و به صورت حرفه‌ای به مطالعه و تحقیق و سپس عمل بپردازند. پیچیدگی شرایط اجتماعی و سنگینی بار مبارزه انقلابی ایجاب می‌کند که افراد درگیر، مبارزه را به طور حرفه‌ای انتخاب کنند. در ادامه تجمع افراد حرفه‌ای مبارزه ضرورت ایجاد یک تشکیلات انقلابی را الزام آور می‌کند. زیرا مناسبات درونی افراد حرفه‌ای درگیر در یک مبارزه، باید تعریف شود. همچنین مناسبات و روابط آنان با نیروهای دیگر نیز باید تعریف شود. مبارزه حرفه‌ای باید استراتژی مشخص داشته باشد.

اشکال مبارزه در دوران‌های مختلف تفاوت دارد. در صورتی که در حکومت دیکتاتوری شکاف وجود داشته باشد و دیکتاتور نتواند به صورت یک‌دست و بی‌شکاف دست به سرکوب بزند و امکان مبارزه سیاسی و پارلمانی از طریق مراجعه به آراء‌ عمومی وجود داشته باشد راه درست مبارزه تشکیل حزب و پیروزی در انتخابات است. نمونه‌ی این نوع مبارزات در تاریخ ایران مبارزه‌ی دکتر مصدق در نهضت ملی شدن صنعت نفت بود.

اما زمانی‌که دیکتاتوری حاکمیت خود را یک‌پایه کرد و تمام راه‌های مسالمت را بر روی مردم بست، دیگر مبارزه مسالمت آمیز کارساز نخواهد بود و باید به مبارزه قهر آمیز روی آورد. این نظام حاکم است که راه هرگونه دیالوگ و صحبت و تغییر را می بندد و حرفش با توده مردم جز با سلاح و سرکوب چیز دیگری نیست و کسانی را که خواستار تغییر در وضع موجود هستند را وادار به انتخاب نوع مبارزه، سیاسی یا مسلحانه می کند. در تاریخ ایران می‌توان به دو نمونه آن در زمان شاه و جمهوری اسلامی اشاره کرد. در سال ۱۳۴۲ شاه دیکتاتوری خود را یک‌پایه کرد و تمام راه‌های مسالمت را مسدود کرد. پس از آن بود که سازمان‌های چریکی مسلحانه مانند مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق به وجود آمدند. در زمان جمهوری اسلامی نیز تا سرفصل ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ مبارزه مسالمت آمیز میسر یود، اما بعد از آن که خمینی حاکمیت خود را از عناصر لیبرال تصفیه نمود دیگر امکان مبارزه مسالمت آمیز میسر نبود و مجاهدین خلق به مبارزه مسلحانه روی آوردند.

علم مبارزه

مبارزه به معنای تلاش برای دستیابی به هدفی است که با آن افرادی که در جامعه فعالیت می‌کنند، ارتباط دارد. این هدف ممکن است شامل تغییر در رویاها، ارزش‌ها، سیاست‌ها، قوانین، و یا ساختارهای قدرت و نظام‌های اجتماعی باشد در نتیجه برای مبارزه باید علم ایجاد تغییر در جامعه را دانست. از دوران برده‌داری با پیدایش اولین کارکردهای استثماری که با سلب آزادی انسانهای دیگر برای بهره‌کشی از آنها توام بود،‌ مبارزه نیز از نخستین روزهای تاریخ جوامع بشری آغاز شد و این ریشه در سرشت انسان برای نیل به آزادی دارد. در این بحث عنصر پایه‌ای این است که مبارزه قبل از هر چیز یک علم است. دانش تغییر سیاسی و اجتماعی است. باید آن را با قانونمندی‌هایش آموخت و اگر نه اظهارنظر کردن بی‌حساب و کتاب، موضع‌گیری غیرعملی یا عکس العملی راه به جایی نمی‌برد. مانند علم طب، که البته هر کسی می‌تواند در مورد هر بیماری و عارضه‌ای اظهارنظر کند. می‌تواند دارو و درمانی را تجویز کند. اما طبیب عمومی باید پس از دوره ابتدایی و متوسطه، هفت سال پزشکی بخواند. طبیب متخصص بسته به نوع تخصص، چند سال اضافه هم لازم دارد. بعد تازه نوبت تجربه اندوزی عملی است.

ستارخان و باقرخان همراه با تعدادی از مجاهدان مشروطه درمبارزه مسلحانه با دیکتاتوری قاجار
ستارخان و باقرخان همراه با تعدادی از مجاهدان مشروطه درمبارزه مسلحانه با دیکتاتوری قاجار

کسی که پزشکی نخوانده و تخصص لازم را ندارد، چه بسا بیماری را تشخیص ندهد یا تشخیص او سراپا اشتباه باشد. چیزی را بزرگ کند و چیزی را که خطرناک است نادیده بگیرد. یک پزشک در هر قدم در معرض این است که دچار اشتباه شود و تشخیصی بدهد که مشابه او را دیده اما در واقع مشابه نیست و چیز دیگری است. پزشکان متخصص به تشخیص فردی خودشان هم اکتفا نمی‌کنند بلکه در موارد خطرناک شورای پزشکی است که تعیین تکلیف می‌کند.

جامعه انسانی بسیار پیچیده‌تر از بدن انسان است و تغییر و درمان آن نیاز به داشتن تخصصی ویژه دارد. مبارزه هم مثل علوم پزشکی، افراد حرفه‌ای و سازمان کار تخصصی خود را می‌خواهد. همانطور که کسی بدون اینکه دانشجوی تخصصی پزشکی باشد نمی‌تواند پزشک متخصص شود. یک مبارز نیز نمی‌تواند بدون اینکه به طور حرفه‌ای مبارزه کند و تمام وقت خود را وقف مبارزه کند در تغییر جامعه شرکت کند.

بنابراین مبارزه سیاسی، یک علم است، افراد حرفه‌ای و سازمان کار حرفه‌ای خودش را می‌خواهد تا به هدف مورد نظردست پیدا کند.

در شرایط کنونی تصور کنیم یک جریان یا فرد، فقط می‌خواهد یک مقاله انتقادی بنویسید، یا یک نشریه‌ای منتشر کند، یا در انتخاباتی در فضای دموکراتیک شرکت کند. اما وقتی همین جریان یا فرد بخواهد رژیم ولایت فقیه را سرنگون کند، همه چیز متفاوت خواهد بود. از افرادی که برای این‌کار نیاز دارد تا آموزش و آماده‌سازی آن‌ها، از نوع و جنس تشکیلات مورد نیاز تا مناسبات اعضای این تشکیلات با یکدیگر برای انجام این ماموریت، از شعارها و برنامه‌شان گرفته تا آلترناتیو و استراتژی و تاکتیک‌هایی که ارائه می‌دهند[۱]

در نیمه دوم قرن نوزدهم، مبارزه سوسیال دموکراسی سراسر اروپا را فراگرفته و به سوی انقلاب و ترقی رهنمون شده بود. در آن روزگار مرسوم بود که برای مبارزه عظیم سوسیال دموکراسی دو شکل سیاسی و اقتصادی قائل شوند. اما این انگلس بود که برای مبارزه با اپورتونیسم و انحراف، «مبارزه تئوریک» را هم در ردیف مبارزه سیاسی و اقتصادی زحمتکشان و سرکوب شدگان قرار داد.

شناخت تاریخ

دکتر مصدق در مجلس شورای ملی و مبارزه پارلمانتاریستی با حکومت پهلوی
دکتر مصدق در مجلس شورای ملی و مبارزه پارلمانتاریستی در حکومت پهلوی

افرادی که می‌خواهند یک جامعه را تغییر دهند باید تاریخ آن‌را بشناسند. شناخت تاریخ یک جامعه صرفا یک اطلاع معمولی نیست. هر فرد ممکن است بنا به علاقه‌ای که به میهن خود دارد یا براساس علاقه شخصی، تاریخ را مطالعه کند. اما کسی که ‌می‌خواهد جامعه را تغییر دهد باید قوانین آن جامعه را بداند، بنابراین مستلزم مطالعه عمیق‌تر و علمی تاریخ است و باید تخصص و دانش مطالعه تاریخ را پیدا کند.

در طی مطالعه‌ی تاریخ باید مشخص شود که چه دستاوردی برای نیروی مبارز دارد و نتایج این مطالعات جمع‌بندی و آنالیز شود. اقشار مختلف و موقعیت طبقاتی جامعه را باید شناخت. اقوام مختلف و تاریخ هرکدام را که به ویژه در ایران کثرت بسیاری نیز دارند باید شناخت. به لحاظ سیاسی باید مطالعه کرد که یک کشور چه فراز و نشیب‌هایی داشته است. چه شکست‌ها و پیروزی‌هایی داشته است. به لحاظ اقتصادی باید تشخیص داد که بر چه پایه‌هایی استوار است. منبع در‌آمد کشور چیست و به لحاظ اقتصادی یک جامعه در چه نقطه‌ای قرار دارد.

به عنوان مثال در مقایسه اقتصاد اروپا و ایران می‌توان دید که در جامعه آزاد اروپا با اقتصاد باز و آزاد روش پیگیری خواسته‌ها و مطالبات با ایران که اقتصادی بسته دارد متفاوت است. در ایران در زمان شاه مبارزه شکل خاص خود را داشت، زیرا رژيم شاه یک رژيم سرمایه‌داری وابسته بود. اما رژیم ولایت فقیه وابسته نیست. این رژیم خود را نماینده خدا می‌داند و استبداد مذهبی را بر تمام کشور مستولی کرده است. رژیم ولایت فقیه زیر پرده دین و با حربه‌ی مخالفت با خدا تمامی مخالفان را قلع و قمع می‌کند. چرا این اعتقاد از روز اول در بین بعضی از گروههای ایرانی و بعضی از روشنفکران وجود داشت که رژیم ولایت فقیه در ایران ماندگار نیست و عمر کمی خواهد داشت؟ این سوال بیانگر شناختی واقعی از جامعه ایران است، زیرا سلطنت پهلوی نماینده‌ی سیستم اقتصادی بورژوا کمپرادور (اقتصاد وابسته به سرمایه داری جهانی و امریکا ) بود، در نتیجه حکومت بعدی که با تغییر این رژیم در جریان انقلاب ۱۳۵۷ بوجود آمد، باید به دنبالش یک سیستم اقتصادی متکاملتر و پیشروتر جایگزین آن می‌کرد ولی رژیم ولایت فقیه در واقع بازگشت اقتصادی جامعه به قبل از بورژوازی و به دوران فئودالی بود و این پسرفت نشاندهنده شکاف بین بالایی‌ها و پایینی‌ها یعنی جامعه است، چون مردم ایران یک سیستم بورژوازی وابسته را پشت سر گذاشته بودند و انقلاب آنها برای آزادی و برابری بود، در حالیکه در رژیم ولایت فقیه آخوندها و شخص خمینی خواهان حاکمیتی مطلقه بودند. نقطه شروع تضاد این دو گرایش با سخنرانی خمینی در سال ۱۳۵۷ علیه بی حجابی و اجباری کردن حجاب و با شعار یا روسری یا توسری، بارز شد. خمینی در سال ۶۷ سی هزار زندانی را قتل عام کرد اما رژيم شاه چنین دست بازی در سرکوب نداشت زیرا وابسته به دنیای سرمایه‌داری بود.

همچنین در دوران حکومت ولایت فقیه در سه سال اول که فضای باز سیاسی وجود داشت مبارزه به یک شکل و بعد از ۳۰ خرداد به شکل دیگری درآمد. مجاهدین خلق پیش از آن را فاز سیاسی و پس از آن را فاز نظامی می‌‌نامند.

آنجا که باید مبارزه سیاسی کرد، مبارزه مسلحانه غلط است و آنجا که مبارزه مسلحانه لازم است مبارزه سیاسی نادرست است.

به این ترتیب بررسی تاریخ یک سرزمین پیش از تعیین استراتژی مبارزاتی یک عامل مهم است. سازمان مجاهدین خلق پس از تأسیس در سال ۱۳۴۳ سال‌ها به همین امر پرداخت. به خصوص مطالعه مبارزات از صدر مشروطه و بررسی جریانات و حکومت‌ها و کودتاها و تمامی اتفاقات جامعه ایران در دستور مطالعات گروه استراتژی مجاهدین خلق قرار داشت. از زمان تاسیس سازمان مجاهدین در سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۴۷ یکی از مهمترین کارهای اعضای سازمان مجاهدین به طور حرفه‌ای و ۲۴ ساعته مطالعه و تحقیق و جمع‌بندی بود.[۲]

حال باید دید آیا بدون توجه به تاریخ یک کشور یک مبارزه موفق امکان پذیر است و می‌توان در تغییر جامعه موفق شد. یک سازمان انقلابی بدون اشراف به تاریخ یک جامعه بدون شک شکست خواهد خورد. نگاهی به تاریخ ۴۰ ساله رژیم ولایت فقیه و بررسی سرنوشت نیروها و جریانات مختلف گویای این مطلب است. بسیاری از گروه‌ها و جریانات با عدم فهم و درک تاریخ و شرایط مبارزه و با تندروی یا کندروی عملا در خدمت دیکتاتوری درآمدند. حزب توده یکی از بارزترین مثال‌های این‌گونه جریان‌ها است. تقریبا تمامی گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی در مقابل رژیم ولایت فقیه دچار انشعابات و دسته‌بندی‌های متعدد شدند و نتوانستند یکپارچگی خود را حفظ کنند. دشواری مبارزه در شرایط جدید پس از حاکم شدن دیکتاتوری خمینی چنین وضعیتی را ایجاد کرد. البته در این میان سازمان مجاهدین خلق ایران تنها جریانی است که حتی یک نمونه از شقه و انشعاب در طول ۴۰ سال گذشته نداشته است در حالی‌که بیشترین سرکوب نیز از جانب رژیم ولایت فقیه متوجه سازمان مجاهدین و اعضای آن بوده است.

کشف قوانین عملی مبارزه

تصویری از تظاهرات مسالمت آمیز مجاهدین خلق در روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰
تصویری از تظاهرات مسالمت آمیز مجاهدین خلق در روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰

شناخت جامعه و تاریخ برای آغاز یک مبارزه لازم،‌اما کافی نیست. در مرحله بعد باید قوانین عملی مبارزه در چنین جامعه‌ای را کشف نمود. قوانین هر مرحله از مبارزه با مرحله پیشین و واپسین متفاوت است.

به عنوان مثال قوانین عملی مبارزه پس از انقلاب ضدسلطنتی تا سرفصل ۳۰ خرداد با پس از آن متفاوت بود. بسیاری از گروه‌ها از جمله سازمان مجاهدین در این دوران به شیوه‌های مسالمت آمیز مبارزه خود را پیش می‌بردند. سازمان مجاهدین این دوران را فاز سیاسی می‌نامد و به کارهایی چون انتشار نشریه، برگزاری گردهمایی و میتینگ می‌پرداخت و در تمامی شهرها دارای دفاتر علنی بود. این سازمان در این دوران به تمامی اعضاء و هواداران خود دستور داده بود که حتی در مقابل حملات فالانژها یا چماقداران مقابله به مثل نکنند. [۲]

این در حالی است که همین سازمان پس از ۳۰ خرداد و تغییر فاز وارد نبرد مسلحانه شد.

تمرکز روی دشمن اصلی

یکی دیگر از قوانین یک مبارزه‌ی جدی تمرکز روی تضاد اصلی است. اشتباه در تعیین تضاد اصلی می‌تواند به نابودی و انحراف کامل یک جنبش منجر شود. هنگامی که تضاد اصلی در یک مبارزه مشخص شد، می‌توان سمت و سوی اتحاد با دیگر جنبش‌ها را نیز تعیین نمود. تعیین اشتباه تضاد اصلی می‌تواند به اتحاد اشتباه نیز منجر شود. هر جریان مبارزاتی با یک تضاد اصلی درگیر است و یک تهدید اصلی. تضاد اصلی: آن چیزی است که باید عمده قوا را برای تغییر و سرنگونی آن گذاشت، مثل دیکتاتوری حاکم بر یک کشور که همیشه تضاد اصلی می‌باشد. تهدید اصلی : نیرویی است که ظرفیت مبارزاتی مردم را به سمتی غیر از سرنگونی منحرف کند. یک نیروی انقلابی تنها باید با یک تضاد اصلی درگیر شود و از هر گونه انحراف و پرداختن به موضوعات فرعی باید پرهیز کند.

یک مثال تاریخی :

پس از انقلاب ضدسلطنتی، گروه‌ها و جریانات مختلف در ایران بر سر تعیین تضاد اصلی به دو دسته تقسیم شدند. برخی سازمان‌های مارکسیستی از جمله حزب توده و سازمان چریک‌های فدایی خلق اکثریت تضاد اصلی را پس از انقلاب امپریالیسم و ادامه‌ی آن در ایران یعنی جریان لیبرال می‌دانستند.

چنین تشخیصی از سوی سازمان‌های مارکسیستی به طور خودبخودی منجر به حمایت آن‌ها از خمینی شد. زیرا خمینی دستکم در ظاهر پرچمدار شعارهای ضدامپریالیستی بود. به این ترتیب آن‌ها عملا با خمینی در یک جبهه قرار گرفتند. آن‌ها در این مسیر تا لو دادن و فعالیت علیه گروه‌های دیگر و همکاری با خمینی پیش رفتند.

یکی از گروه‌هایی که پیش از همه این تحلیل را رد کرد سازمان مجاهدین خلق ایران بود. این سازمان تضاد اصلی را «جبهه‌ی ارتجاع» دانسته و اعلام نمود که خواسته‌ی اصلی آزادی است.

به این ترتیب تشخیص این که تضاد اصلی لیبرالیسم است یا ارتجاع،‌صف بندی جامعه ایران را در دهه‌ی شصت، تعیین کرد. عده‌ای در کنار خمینی قرار گرفته و شعارهای ضدامپریالیستی دادند و عده‌ای که در مرکز آن‌ها مجاهدین خلق قرار داشتند، تضاد اصلی را ارتجاع تشخیص داده و خواسته‌ی اصلی را آزادی می‌دانستند.

شناسایی ماهیت دشمن

نیروی انقلابی برای مبارزه و سرنگون کردن حاکمیت استبدادی باید ماهیت آن‌را بشناسد و تعریف کند. به عنوان مثال دیکتاتوری وابسته با دیکتاتوری مذهبی متفاوت است و شیوه مبارزه با آن نیز طبعا متفاوت خواهد بود. حکومت پهلوی از این منظر یک دیکتاتوری وابسته بود در حالی که جمهوری اسلامی یک استبداد دینی است. همچنین تشخیص نوع اختناق از مهم‌ترین مسائل یک مبارزه است. اینکه آیا اختناق، یک اختناق پلیسی-نظامی است، یعنی عنصر بارز در آن جو پلیسی و اطلاعاتی است یا یک اختناق نظامی-پلیسی است که عنصر بارز در آن فضای نظامی و سرکوب عریان است.

مقابله با هر نوع از اختناق، یک نوع از مبارزه را طلب می‌کند. در زمان شاع عنصر پلیسی برجسته بود و مبارزه چریکی قصد در شکستن فضای سرکوب داشت اما در دوران جمهوری اسلامی سرکوب عریان جریان داشت. پاسداران با لباس‌های علنی و با سلاح‌های سنگین مردم و گروه‌های سیاسی را در خیابان هدف قرار می‌دادند.

در چنین شرایطی،‌نیروی انقلابی باید به شکلی قوی‌تر و رادیکال تر به مقابله بپردازد. مجاهدین خلق در پاسخ به همین وضعیت دست به تشکیل ارتش آزادی‌بخش زدند.

به این ترتیب باید کارکردها و خصوصیات ویژه دشمن را شناسایی کرد تا بتوان شیوه مبارزه با آن را نیز یافت. موقعیت انقلابی در جامعه ایران با شناخت استبداد مذهبی حاکم بر ایران سنجیده می‌شود.

در تابستان ۱۳۶۱ سازمان مجاهدین در جمع بندی یک ساله مقاومت در مورد شناخت رژیم ولایت فقیه مطالبی را منتشر کرد که خلاصه آن به شرح زیر است:

«ما از همان روز به قدرت رسیدن خمینی، پایگاه طبقاتی او را خرده بورژوازی سنتی و رژیمش را به لحاظ سیاسی مادون سرمایه‌داری ارزیابی می‌کردیم. از نظر تاریخی، نیروی پشتوانه خمینی، نیروهای عقب‌مانده و بیرون کشیده شده از اعماق تاریخ جامعه ما بودند، با پیشینه‌ی خشک‌اندیشانه، متظاهر و ریاکارانه و فرمالیستی مذهبی. مثل غولی که سالیان سال در بند و به زنجیر کشیده شده و حالا آزاد شده باشد.

سابقه‌ی تاریخی این دار و دسته که خودشان هم پنهان نمی‌کنند، به امثال کاشانی و مشروعه‌خواهانی نظیر شیخ‌فضل‌الله نوری می‌رسد. یعنی همان جریان تاریخی که در زمان مصدق هم به‌وسیله خود آن بزرگوار «توده - نفتی» نام گرفته بود. آن‌جا هم اجداد افرادی مثل کیانوری با اجداد مرتجعین امروزی علیه مجاهدین، علیه مشروطه‌خواهان و علیه آزادیخواهان متحد بودند. یعنی آنها همیشه یک جریان و در یک طرف طیف بودند. ما و اجداد مبارزتی‌مان (صرف‌نظر از پایه طبقاتی و چتر ایدئولوژیکی‌خاصمان) نظیر مصدق، کوچک‌خان، ستارخان، باقرخان، و مجاهدین صدر مشروطه و همه‌ی آزادیخواهان آن دوره، در طرف دیگر طیف قرار داشته‌ایم. پس این یک رژیم ارتجاعی، کهنه، رو به عقب، واپس گرا، از دور خارج و ضدتاریخی است.

بنابراین بحث ما، مشخصاً بر روی محور و صفحه مختصات سیاسی در مورد رژیم ولایت فقیه است.

  • این رژیم رو به نفی و زوال است، رو به رشد و اثبات نیست.

  • این رژیم پس رونده و پس برنده است، پیش برنده نیست.

  • میرنده است، بالنده نیست.

  • کهنه است، نو و پاسخگوی شرایط و اوضاع و مقتضیات جامعه ایران نیست.

  • این رژیم از روز اول، مشروعیت تاریخی نداشت زیرا چنان‌که گفتیم از اعماق تاریخ و از درون عقب مانده‌ترین نیروها سر برداشت.

  • این رژیم از روز اول از نظر مجاهدین مشروعیت ایدئولوژیکی هم نداشت و ملغمه‌ای از جاهلیت و ارتجاع بود.

اکنون به سراغ مشروعیت خمینی و رژیمش می‌رویم که به‌طور مقطعی مبتنی بر رأی مردم ایران بود. از روز ۳۰خرداد ۱۳۶۰، مشروعیت مقطعی سیاسی خود را هم از دست داد و از جبهه خلق به‌کلی خارج شده است. به همین خاطر هرگز و هیچ‌گاه حاضر نبوده و نیست که به انتخابات آزاد، بدون صافی‌های شناخته شده از قبیل شورای نگهبان ارتجاع و تاریکخانه‌های «تجمیع آرا» حتی در درون خودش، تن بدهد.

این رژیم بر ضد حاکمیت جمهورمردم ایران است. به همین خاطر باید سرنگون گردد. راه دیگری جز استراتژی سرنگونی وجود ندارد. جز این، هر چه هست، موهوم و غیرواقعی و بازی دادن و سردواندن است.

نتیجه این‌که:

آیا این رژیم، امکان رفرم دارد یا خیر؟ جواب ما این است که مطلقا نه. یعنی این رژیم، آب از سرش گذشته، امکان هیچ نوع سر و سامان دادن موضعی هم به‌کار خودش ندارد. این‌طور نیست که اگر جوخه‌های اعدام و حاکمین ضدشرعی و کمیته‌های ضداسلامی و امثالهم را جمع بکند، بتواند سرپا بایستد. نه، این غیرممکن است

آن‌قدر قضیه عدم امکان رفرم در درون رژيم ولایت فقیه برای ما مسجل است که از قضا خیلی خوشمان می‌آید رفرم بکند. برای این‌که در چنین شرایطی، همانطور که گفتبم، همین که سرکیسه ولایت خمینی شل شد، تماما پاره خواهد شد؛ و خمینی هم دقیقا این نکته را می‌داند. دقیقا می‌داندکه فی‌المثل اگر تظاهرات اواخر شهریور و اوایل مهرماه در سال ۱۳۶۰ را با قساوت بی‌حدوحصر و غیرقابل تصور، سرکوب نمی‌کرد، از جرقه حریق برمی‌خاست؛ بنابراین، رژیم نه امکان رفرم دارد و نه آلترناتیوی در داخلش شانس وجود دارد.»[۳]

رژیم ولایت فقیه

درمورد رژیم ولایت فقیه نظرگاه‌های متفاوتی وجود دارد. یکی از اصلی‌ترین دیدگاه‌هایی که درست بودن آن اثبات شده و تا به امروز نیز در مورد کارکردهای جمهوری اسلامی می‌توان به آن تکیه کرد نظرگاه مجاهدین خلق است. در واقع در سالیان حاکمیت نظام ولایت فقیه تحلیل‌های بسیاری درمورد ولایت فقیه وجود داشت که بنا را بر اصلاح این رژیم از درون آن می‌گذاشت. در طول سال‌های متمادی غلط بودن این سیاست به اثبات رسید. جریان اصلاحات بارها در جمهوری اسلامی با گفتمان‌هایی چون میانه روی (در دوره رفسنجانی)،‌ جامعه مدنی( در دوره خاتمی)، جنبش سبز( میرحسین موسوی) و اعتدال ( حسن روحانی) ظهور کرد اما نه می‌خواست و نه می‌توانست قدمی در جهت اصلاحات بردارد. در تظاهرات دی ماه ۱۳۹۶ مردم با شعار اصلاح‌طلب،‌اصول‌گرا، دیگه تمومه ماجرا، به گویا‌ترین شکل بی‌اعتمادی کامل خود را نسبت به این جریانات نشان دادند.

مجاهدین خلق در تحلیل جمهوری اسلامی می‌گویند:

«در مورد رژيم ولایت فقیه اول اینکه، با یک رژیم ضدتاریخی روبه‌رو هستیم که تعاریف دیکتاتوری‌های شناخته شده و کلاسیک درباره آن صدق نمی‌کند زیرا سرسیاسی آن مادون سرمایه‌داری است.

دوم اینکه، اصلاح پذیر نیست و باید سرنگون شود.

سوم اینکه، سپاه پاسداران ابزار اصلی حاکمیت ولی‌فقیه است.

چهارم اینکه، این رژیم کودتا پذیر نیست (منظور کودتای نظامی است) مگر به انتهای خط رسیده و قبل از آن کودتای مفروض، امر سرنگونی به‌طور عمده و محتوایی انجام شده باشد.

پنجم اینکه، صدور بحران و ارتجاع و تروریسم که به جنگ ضد میهنی ۸ساله منجر شد، لازمه‌ی بقای این رژیم و بخش لاینفک موجودیت آن است.

ششم اینکه، سرنگونی چنین رژیمی خودبه‌خودی نیست و به‌طور قانونمند باید سازمان‌یافته محقق شود.

هفتمین نکته، ضعف مفرط ماهوی و شکنندگی حداکثر این رژیم به‌ویژه در برابر مجاهدین و کسانی است که در برابر آن محکم بایستند.»[۳]

تعریف اصل و قانون

«اصل»، قانون بنیادی، مفهوم مرکزی یا ایده‌ی هدایت‌کننده در عملکرد هر مجموعه یا دستگاه و سیستم مشخص است؛ بنابراین وقتی در قلمرو هر یک از علوم صحبت از اصل یا اصول می‌شود، منظور، بیان قوانین بنیادی در قلمرو مربوطه است. قوانینی که کل حرکات، روابط و کارکردهای تحت نفوذ خود را در هر زمینه‌ی مشخص (چه در علوم ریاضی یا علوم طبیعی یا علوم اجتماعی) در برگرفته و روابط و حرکات مزبور، تحت‌الشعاع آن قوانین انجام می‌شود و اساساً بوسیله‌ی آن قوانین قابل توضیح است.

بدیهی است که هر یک از قوانین اساسی، قوانین بسیار دیگری را نیز در برمی‌گیرد که از مشتقات آن قانون محوری (یا مرکزی) یا حاصل عملکردها و ترکیبات پیچیده‌تر همان قانون به‌شمار می‌روند.

به‌عنوان مثال: اصل اقلیدس را بایستی قانون اساسی و پایه‌ای هندسه‌ی مسطحه‌ی اقلیدسی محسوب نمود که سنگ بنای سایر قواعد و قوانین هندسه‌ی اقلیدسی به‌شمار می‌رود.

مکانیک نیوتونی نیز با تمامی قوانین و قواعد فرعی‌اش بر قانون اساسی f=mg مبتنی است.

یعنی که نیرو، حاصل‌ضرب جرم اشیاء در شتاب حرکت آنهاست.

همچنین در اقتصاد کلاسیک، قانون اساسی «تعادل عرضه و تقاضا»، نقش بنیادین و مرکزی دارد، به طوری که تمامی کارکردها و روابط اقتصاد کلاسیک سرمایه‌داری را نهایتاً با آن توضیح می‌دهند؛ به‌نحوی که وقتی دوران حاکمیت این قانون به‌سر می‌رسد و دیگر توانایی پاسخگویی به رویدادهایی را که خارج از سیطره‌ی آن واقع است، ندارد؛ ظرفیت و محدوده‌ی اقتصاد کلاسیک نیز به انتها رسیده و بایستی به اقتصاد دیگری که بر مبنای تعادل استثمارگرانه‌ی عرضه و تقاضا استوار نشده، متوسل شد.

قانون، رابطه‌ی ضروری ناشی از ماهیت یک شی را بیان می‌کند. مثلاً آب در شرایط متعارف در ۱۰۰ درجه می‌جوشد و این یک قانون است. پس اگر چیزی را هر چه حرارت دادیم و دیدیم که نجوشید، آب نیست و چیز دیگریست. زیرا آنچه را که جوشاندیم پایبند به این رابطه ضروری نبوده است.

بر همین سیاق، قوانین مکانیک نیوتونی، بیان بسیار فشرده‌ی روابط حاکم در دایره‌ی حرکات مکانی است و ضرورت‌های موجود در این دایره را برملا می‌کند. ضرورت‌ها و قوانین و اصولی که کاملاً از اراده و خواست انسان مستقل‌اند و ما تنها با شناختن و پذیرش آنها، می‌توانیم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود بکارشان بیاندازیم.

در قلمرو علوم اجتماعی و دانش مبارزاتی، وضع البته بسیار پیچیده‌تر است. بسته به مرحله هر انقلاب، یعنی هدف یا هدف‌هایی که دارد، در اینجا هم اصول و قوانینی حاکم هست.

در بحث سیاسی و مبارزاتی اصولی وجود دارد که از قوانین زیر پیروی می‌کند:

اولاً ـ اصول مبارزه از ماهیت مرحله می‌جوشد و رابطه‌ی ضروری و هم‌بسته میان پیشرفت‌های مختلف در آن مرحله را عیان می‌کند.

ثانیاً ـ اصول مبارزه پایه و سنگ بنای بقیه‌ی قوانین و کارکردها و تاکتیک‌های هر مرحله مبارزاتی محسوب می‌شود و در قبال آنها دارای نقش محوری و مرکزی است.

ثالثاً ـ اصول مبارزه مستقل از خواست‌ها، تفکرات، بینش‌ها، عقاید اختصاصی و آرمان‌های تاریخی و فلسفی این یا آن فرد، و این یا آن گروه است. چنین اصولی خود را به کل مرحله (تا رسیدن به هدف آن مرحله) تحمیل می کند و از پذیرش آن گریزی نیست والاّ باعث شکست و ناکامی نظری و عملی منکران خود می‌شود.

نتیجه این‌ که در یک مبارزه علمی و قانونمند و با حساب و کتاب، اصولی حاکم است که همه باید به آنها گردن بگذارند تا آن تضاد اصلی که قرار است، حل شود.[۴]

اصل وحدت و همبستگی نیروها

یکی از موضوعات که جریان مبارزه یک گروه یا حزب سیاسی باید تعیین شود رابطه‌اش با سایر نیروها است. این رابطه در چارچوب اصل وحدت و همبستگی نیروها تعریف می‌شود.

در حالی‌که رژیم دیکتاتور می‌خواهد نیروها متفرق باشند، با یکدیگر سرشاخ شوند و یکدیگر را نفی کنند تا خودش اثبات شود، به‌عکس، اصل وحدت و همبستگی نیروها ایجاب می‌کند که نیروهای مردمی با هم متحد شده و علیه رژیم یکدیگر را تقویت کنند.

پیش شرط‌ها

اصل وحدت نیروها، یک اصل بسیار مهم است که حول شروط مشخص مربوط به موضوع هدف باید شکل بگیرد،‌ در غیر این صورت نه تنها منجر به تقویت مبارزه علیه دیکتاتور نمی‌شود بلکه به دیکتاتور یاری می رساند.

به عنوان مثال وقتی مبارزه قهرآمیز با هدف سرنگونی تمامیت دیکتاتوری هدف قرار گرفت،‌ هر نوع وحدتی باید حول همین شرط صورت پذیرد. در این صورت وحدت با نیرویی که در پی اصلاحات است یا اتحاد با نیرویی که با نظام دیکتاتوری یا جناح‌های یا بخش‌هایی از آن رابطه دارد، نه تنها درست نیست بلکه به نفع نظام دیکتاتوری است، زیرا از رادیکالیزم نیروی مبارز و انقلابی می‌کاهد و زمینه‌ی نفوذ سیاسی و حتی امنیتی را فراهم می‌کند.

همچنین بر اساس اصل وحدت نیروها، یک جریان سیاسی مجاز نیست حتی دست به حمله سیاسی علیه دیگر جریانات بزند زیرا چنین حملاتی به سود دشمن تمام می‌شود.

حمله یک گروه به جریانات دیگر می‌تواند نشانه‌ای از نفوذ دشمن در آن باشد زیرا بر اساس یک منطق ساده هیچ‌کس نباید از اینکه دیگری نیز با دشمن او بجنگد ناخرسند باشد.

مسعود رجوی در این رابطه می‌گوید:

«آن نیروی یا جریانی که با مجاهدین و مقاومت ایران خصومت و عناد می‌ورزد و آنها را به سود رژیم ولایت فقیه تخطئه و تضعیف می‌کند خواه ناخواه دستش رو می‌شود و معلوم می‌شود که سودای دیگری در سر دارد، والا اگر با سر تا پای مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران مخالف می‌بود و هزار و یک انتقاد داشت، دست‌کم تا وقتی در جنگ با استبداد مذهبی هستند عدم خصومت پیش می‌گرفت. مجاهدین خلق هر ایرادی هم که داشته باشند، در برابر یکی از سهمگین‌ترین سرکوب‌های تاریخ بشری یک مقاومت سازمان یافته را عرضه کرده‌اند. شورای ملی مقاومت بیش از سه دهه است که تنها جایگزین جدی در برابر رژیم ولایت فقیه را عرضه و حفظ کرده است. [۴]

ارائه جایگزین

در تکامل وحدت و همبستگی نیروها سرانجام به ارائه آن‌چه که باید جایگزین شود می‌رسیم. وقتی صحبت از سرنگونی یک نظام دیکتاتوری به میان می‌آید لاجرم باید آلترناتیو آن نیز ارائه شود. در دیالکتیک سیاسی و اجتماعی هم، تز و آنتی‌تز یعنی اثبات و نفی لازم و ملزوم یکدیگر هستند.

بسیاری از تحلیل‌گران معتقدند در انقلاب ضد سلطنتی مردم می‌دانستند که چه نمی‌خواهند اما به‌وضوح روشن نبود که چه می‌خواهند. به‌دنبال انقلاب سفید و یک‌پایه شدن رژیم شاه و تغییر ساختار آن از یک رژیم بورژوا - ملاک به یک رژیم یکدست سرمایه‌داری وابسته در اثر سرکوبگری شاه و از دور خارج شدن نیروهای اصلاح‌طلب ملی یا رفرمیست ،مبارزه انقلابی مسلحانه شکل گرفت. اما یکی از ضربات مهمی که این مبارزه با آن مواجه شد کودتای اپورتونیستی بود. در اثر متلاشی شدن سازمان مجاهدین خلق ایران در کودتای اپورتونیستی ۱۳۵۴، هژمونی انقلاب در دست جریان خمینی افتاد که سازمان مجاهدین خلق آن را جریان ارتجاعی می‌نامید. بنا به تعبیر آن‌ها نیروی ارتجاعی، رهبری انقلاب را ربود و حاکمیت مردمی را به ولایت فقیه تبدیل کرد. خلاء وجود یک جایگزین و آلترناتیو مشخص مهم‌ترین عاملی بود که به خمینی اجازه داد سرنوشت انقلاب ایران را تغییر دهد.

همچنین ضرورت ایجاد آلترناتیو سیاسی، در این است که رزمندگان و فعالان عرصه‌ی مبارزه و مقاومت بدانند برای چه چیز و کدام جایگزین و کدام برنامه و چه هدفی مبارزه می‌کنند.[۴]

پشتیبانی از دیگر نیروها

یکی از اصول حاکم بر مبارزه علیه دیکتاتوری در جهت سرنگونی آن و تغییر جامعه؛ پشتیبانی از نیرویی است که در جنگ علیه رژیم حاکم پیشتاز است و در راه مبارزه قیمت بیشتری می‌دهد. این یک اصل است که در مبارزه علیه دیکتاتوری و استبداد باید نیروی پیشتاز و با صلاحیت‌تر را تقویت کرد. مسعود رجوی فرمانده ارتش آزادی‌ بخش ملی ایران در یک سئوال و جواب در جریان یک نشست درونی مجاهدین با یکی از زنان رزمنده‌ی ارتش آزادی‌بخش که در نشریه مجاهد شماره ۳۱۷ در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۳۷۲ منتشر شد این موضوع را این‌گونه توضیح می‌دهد.

مسعود رجوی: حاضری به یک سؤال جواب بدهی؟ بارها در سخنان مختلف، چه مسئول اول سازمان‌تان و چه من گفته‌ایم، اگر کسی از نظر سیاسی از مجاهدین ذیصلاح‌تر باشد، ما در مقابل او زانو خواهیم زد. این جمله را به یاد می‌آوری؟

- بله

- این حرف، واقعی است یا ژست سیاسی است؟

- واقعی است.

- یعنی واقعاً اگر سازمانی باشد که از مجاهدین در مسیر انقلاب بیشتر کار کند، فدا کند، مسئله حل کند، ایدئولوژی‌تان هرچه هست مال خودتان، ولی از نظر سیاسی، هژمونیش را می‌پذیرید؟

- همان طور که شما گفتید، بله

- فرض کنیم چنین سازمانی باشد، هرچه هم می‌خواهد باشد. لیبرال باشد، میانه‌باز، ملی‌گرا، مارکسیست، لنینیست، و… آیا باز هم هژمونی آن را می‌پذیری؟

- چون معیار ما ایدئولوژیک است، من فکر نمی‌کنم که در عمل بپذیرم، برایم خیلی سخت است.

- ما که نگفته‌ایم ایدئولوژی آن را بپذیر. بلکه گفته‌ایم و می‌گوییم با حفظ اصول و مرزبندی‌های ایدئولوژیکی و سیاسی و تشکیلاتی خودتان بایستی هژمونی سیاسی‌اش را بپذیرید، یعنی قبول کنید که در عمل سیاسی و مبارزاتی از شما ذیصلاح‌تر است و لذا باید او را تقویت و پشتیبانی کرد و با او هم‌جبهه شد علیه دشمن. باید بپذیرید یا نباید بپذیرید؟

- با چیزهایی که گفتید فکر می‌کنم باید هژمونی و صلاحیت و اولویت سیاسی آن‌را بپذیریم.

مسعود رجوی خطاب به حضار: اگر نپذیرید خائنید، آری یا نه؟

حضار: بله

مسعود رجوی هم‌چنین طی پیامی در سال ۱۳۷۵ به مناسبت ۲۲ بهمن گفت:

«هم‌چنان‌که بارها گفته‌ایم، اگر در صحنه‌ی عمل مبارزاتی و مشی سیاسی، نیروی مقاوم و سازمان و تشکیلات و در یک‌کلمه رهبری بهتر و کارآمدتری برای سرنگونی رژیم خمینی با مرزبندی خدشه‌ناپذیر با دیکتاتوری دست‌نشانده‌ی سابق عرضه شود، ما با تمام توش و توان دربرابرش زانو می‌زنیم و هر مرام و مسلکی هم که داشته باشد، با حفظ اعتقاداتمان و حتی انتقادات‌مان، رهبریش را به‌جان و دل می‌پذیریم. من از اینهم فراتر رفته‌ام. گفته‌ام و تکرار می‌کنم که اگر برای پیش رفتن انقلاب دموکراتیک نوین ایران و برای سرنگونی استبداد دینی ضروری باشد، ما آمادگی داریم، شورا و سازمان مجاهدین و ارتش آزادی‌بخش را هم منحل کنیم.»[۵]

سلسله مراتب تضادها

نیروی مبارز در جریان مبارزه با مسائل و تضادهای متعدد روبه‌روست. برای برخورد با تضادها باید اصول حاکم بر سلسله مراتب تضادها را دانست و طبق آن عمل کرد. این اصول عبارتند از:

اصل اول - بین حق و باطل و بین انقلاب و ارتجاع باید از حق و انقلاب دفاع کرد و طرف آن را گرفت و آن را تقویت کرد. باید باطل و ارتجاع را تضعیف کرد و نه بالعکس. منظور از حق و باطل نسبی است و نه مطلق.

اصل دوم ـ در تضاد دو نیروی برحق مثلا بین دو نیروی مبارز و مترقی، باید طرف آن را که موضعش حق‌تر و مبارزتر و مترقی‌تر است گرفت. منظور از برحق و مترقی بودن، نسبی است.

اصل سوم - در تضاد دو باطل و دو نیروی ارتجاعی، تا آن‌جا که به نیروی مبارز مربوط می‌شود، باید ضعیف‌تر را علیه قوی‌تر تقویت کرد. البته حدش این است که نیروی برحق که در اصل اول گفتیم تخطئه و تضعیف نشود والا نقض غرض می‌شود.

به‌طور خلاصه این یک دستگاه منطقی است که از شاخص حقانیت و ترقی و انقلاب چیده می‌شود و با آن محک می‌خورد. بر این اساس تا وقتی که استبداد در یک کشور حاکم است، همه‌ی تضادها علیه آن و به‌سود تغییر دادن و سرنگون کردن آن باید حل شود. اعم از تضادهای واقعی در درون رژیم، یا تضادهای بیرون رژیم و هم‌چنین تضادهای بین المللی. الزام مبارزه‌ی بر حق و عادلانه برای رهایی از شر دیکتاتوری و لازمه‌ی دستیابی به آزادی و حاکمیت مردم، همین است.[۵]

تعریف جبهه خلق و ضد خلق

در جریان مبارزه با دیکتاتوری و استبداد، تعریف جبهه خلق و ضد خلق یک موضوع پایه‌ای است که مرزبندی‌های جنبش و مبارزه را ترسیم می‌کند. این مرزبندی بین دو جبهه حول استراتژی و خط مشی اصلی مبارزه شکل می‌گیرد. مرزبندی بین جبهه خلق و ضد خلق، نیروها را برای مبارزه با دیکتاتوری بسیج می‌کند و از هرز رفتن انرژی آن‌ها جلوگیری می‌کند.

در مبارزه با یک نظام دیکتاتوری که تمامی اشکال مبارزه مسالمت آمیز را مسدود کرده است و هیچ راهی را برای مصالحه و تغییر و اصلاح باز نگذاشته است، جبهه‌ی خلق و ضد خلق پیرامون استراتژی سرنگونی دیکتاتوری و برقراری آزادی شکل می‌گیرد. موقعیت تمامی نیروها و جریانات نیز با این شاخص تعیین می‌شود که آیا در جبهه‌ خلق هستند یا ضد خلق.

سازماتن مجاهدین در مورد مرز‌بندی در ایران می‌گوید:

« در مورد ایران، از ۳۰خرداد ۱۳۶۰، استراتژی جبهه‌ی خلق، تغییر و سرنگونی رژیم ولایت فقیه برای آزادی و جایگزین کردن حاکمیت جمهور مردم، یعنی توده‌ی مردم ایران است. فصل مشترک جبهه‌ی خلق، تعارض و تضاد آشتی ناپذیر با دیکتاتوری ولایت فقیه و غصب حاکمیت مردم ایران است.

رژیم ولایت فقیه حاکمیت مردم را در جریان انقلاب مردم ایران برضد دیکتاتوری سلطنتی، ربوده و آن را به مایملک خداگونه و انحصاری خود تبدیل کرده است. حق حاکمیت مردم ایران را غصب کرده است. بر طبق استراتژی مجاهدین خلق، «ولایت» و حکومت و حاکمیت آن مطلقاً نامشروع و سراپا باطل است.

خواست مقدم و عاجل مردم ایران، آزادی و حاکمیت مردم است و این جز از طریق سرنگونی رژیم ولایت‌فقیه به‌دست نمی آید. نفی کامل رژیم ولایت فقیه، مرز متمایز وخط قرمز پیکار آزادی مردم ایران، معیار تشخیص دوست از دشمن، مبنای تنظیم‌رابطه با همه‌ی افراد و جریان‌های سیاسی، و شاخص جذب و دفع نیروهاست. هویت سیاسی ایرانیان میهن‌دوست و آزادی‌خواه بر همین اساس تعریف و مشخص می‌شود.»

بنابراین «جبهه‌ی خلق» یا «جبهه‌ی مردم ایران»، به معنی پرچمی دربرگیرند‌ه‌ی تمام طبقات و اقشار و جریان‌ها و نیروها و افراد ایرانی است که خواستار تغییر و سرنگونی دیکتاتوری ولایت فقیه و برقراری دموکراسی، و در یک کلام، خواستار حاکمیت جمهور مردم ایران هستند.

«جبهه‌ی خلق» یا «جبهه‌ی مردم ایران»، دربرگیرنده‌ی مجموعه‌ی نیروهایی است که مشترکاً تحت ستم و سرکوب رژیم ولایت فقیه قرار دارند و به همین خاطر می‌توانند به‌طور مشترک و همبسته و متحد در سرنگونی این رژیم شرکت و آن را محقق کنند.

مجاهدین خلق همچنین معتقدند:

معیار عمده برای شناخت و تعیین اعضا و اجزای «جبهه‌ی خلق» یا «جبهه‌ی مردم ایران» در برابر رژیم ولایت فقیه، منافع مشخص عینی آنها در پیشرفت جامعه و توانایی آنها برای شرکت در به انجام رساندن وظیفه‌ی سرنگونی است.

برای همسویی و اشتراک و اتحاد عمل در همین خصوص شورای ملی مقاومت ایران طرح «جبهه‌ی همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی» را ارائه کرده است.

کلمات ضدخلقی و ضدمردمی، در تضاد و تعارض با آزادی و حاکمیت مردم معنا و مفهوم پیدا می‌کند. مصداق این تعریف در زمان شاه، دیکتاتوری سلطنتی بود و اکنون استبداد مذهبی رژیم ولایت فقیه، است. در همین راستا است که شالود‌ه‌ی شورای ملی مقاومت ایران از روز نخست، «نه شاه، نه شیخ» بوده است.

این البته به معنی نفی اشکال مختلف مبارزه نیست اما باید دانست که شکل محوری مبارزه، مبارزه قهرآمیز برای سرنگونی دیکتاتوری است. هر فرد می‌تواند با اعتقاد به این اصل و بدون نفی آن در اشکال مختلف از جمله فعالیت سیاسی به آن یاری رسانی کند.

اما به عنوان مثال اگر فرد یا جریانی شکل محوری مبارزه را مبارزه سیاسی بداند و مبارزه قهرآمیز را نفی کند از جبهه‌ی خلق باید کنار گذاشته شود.

با این تعریف همه‌ی مدافعان دیکتاتوری، بالاخص مدافعان و مأموران و قلم زنان و مداحان رژیم ولایت فقیه و اصل ولایت فقیه که عمود خیمه‌ی استبداد مذهبی و قانون اساسی آن است ؛ از جبهه‌ی خلق خارج و در جبهه‌ی ضدمردم ایران قرارمی‌گیرند. هم‌چنین همه‌ی کسانی که به‌جای سرنگونی نظام ولایت فقیه در صدد سربریدن و نابودی و متلاشی کردن جریانات دیگر از جمله مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران هستند، هر کس و در هر کجا و تحت هر عنوان و پوششی که باشد، ادامه و امتداد همین رژیم در داخل یا خارج کشور است.[۶]

استقبال از فاصله گرفتن از دیکتاتوری

پس از تعیین جبهه‌ی خلق و ضد خلق یک نیروی انقلابی باید از خروج از جبهه‌ی خلق و تغییر آشکار یا بالفعل تضاد اصلی که به‌سود دیکتاتوری است، متنفر باشد. بر اساس اصول یک مبارزه انقلابی، نیروی انقلابی باید گرایش‌های اپورتونیستی و کمرنگ شدن مرزبندی‌ها و خطوط قرمز در قبال تمامیت دیکتاتوری حاکم و مدافعان و همسویان آن را محکوم کند و از بارزشدن خصایص اپورتونیستی (فرصت طلبانه) و زدن زیرآب مقاومت تمام عیار در برابر دیکتاتوری، منزجربوده و آن‌را افشا کند.

هر نیروی انقلابی، باید از هر گونه فاصله گرفتن نیروها و جریانات مختلف از دیکتاتوری استقبال کند. باید از تمام ابزار لازم برای تضعیف استبداد حاکم استفاده کرد.

بر همین اساس است که وقتی آیت‌الله منتظری به عدم صلاحیت و عزل خامنه‌ای از ولایت حکم داد، مسعود رجوی در ۱۹تیر ۱۳۸۸، این حکم را «شایان تقدیر» خواند و یادآوری کرد:

«بالاترین سرمایه‌ی دنیوی و اخروی منتظری در پیشگاه خدا و خلق همانا عزل او توسط خمینی دجال از منصب جانشینی، به‌خاطر اعتراض به قتل عام زندانیان مجاهد است»

مسعود رجوی هم‌چنین گفت:

«جای آن دارد که آقای منتظری که اکنون در ۸۷ سالگی به‌سرمی‌برد، برای خیر دنیا و آخرت خود و جبران مافات، قبل از ممات، تمامی حق و حقیقت را خالصانه و لوجه الله با مردم ایران در میان بگذارد. حق و حقیقت همانا غصب حاکمیت حقوق مردم ایران و سرقت انقلاب ضدسلطنتی تحت عنوان ولایت فقیه است. لکه‌ی ننگ و رژیمی که باید بالکل از تاریخ ایران و از دامن مطهر اسلام علوی زدوده شود…امیدواریم که آقای منتظری در همین رابطه، هرگونه «ترس از مخلوق» و کفار و مشرکان آزادی و حقوق ملت ایران از قبیل خامنه‌ای و احمدی نژاد را به کناری بگذارد و به این وسیله دین خود را به ایران و اسلام و به‌ویژه به ائمة تشیع، ادا کند. در راستای ادای همین وظیفه، برای او آرزوی سلامت و توفیق و طول عمر می‌کنم.»[۶]

در نمونه‌ی دیگر در روز سیزدهم تیر ۸۸، روزنامه‌ی کیهان، موسوی را به ارتکاب «جنایت»، انجام «مأموریت دیکته شده‌ی بیرونی» و ایفای نقش «ستون پنجم» دشمن متهم کرد که یا باید «توبه» کند و «عذر تقصیر» بخواهد یا “مجازات قطعی را به جرم قتل انسان‌های بی گناه، برپایی آشوب و بلوا، اجیر کردن اراذل و اوباش برای تعرض به جان و مال و ناموس مردم، همکاری آشکار با بیگانگان و ایفای نقش ستون پنجم آمریکا ” را بپذیرد. با اینکه میرحسین موسوی خود سال‌ها نخست وزیر رژیم خمینی بوده است اما پس از فاصله گرفتن او از نظام (ولو بسیار اندک و موقت) مسعود رجوی بلافاصله در پیامی اعلام کرد که به‌دور از هر گونه نکوهش و بستانکاری از موسوی، وظیفه و اصول ما اقتضا می‌کند که در برابر تهدیدها و تیغ کشی خامنه‌ای، نکات زیررا خاطر نشان کنیم:

«محکوم کردن هرگونه تعرض و ستمی که بر موسوی و خانواده و اطرافیان او در چارچوب همین رژیم جریان دارد. هم‌چنین اخطار به رژیم در مورد محاکمه ومجازات وی با تاکید براین‌که مسئولیت هر گونه تعرض، دستگیری یا اقدام تروریستی بر عهده‌ی شخص خامنه‌ای است.

  1. هشدار نسبت به امنیت و سلامت آقای موسوی و درخواست از دبیرکل و شورای امنیت ملل متحد برای اعزام بلادرنگ یک هیات نظارت بین المللی به تهران در همین خصوص و وادار کردن رژیم به ابطال انتخابات نامشروع و پذیرش انتخابات آزاد تحت نظر ملل متحد براساس حق حاکمیت مردم ایران.

  2. فراخوان به ملل متحد، به کمیسیون حقیقت یاب بین‌المللی، به حقوقدانان و سازمان‌های جهانی مدافع حقوق بشر، و به همه‌ی دولت‌هایی که نتیجه‌ی انتخابات قلابی در ایران را به رسمیت نشناخته‌اند؛ برای ارجاع پرونده‌ی این انتخابات و سرکوب مردم ایران و کشتار بیگناهان به شورای امنیت ملل متحد.

بی گمان باز گشودن پرونده‌ی انتخابات ایران در شورای امنیت، در خدمت صلح جهانی است. زیرا به ممانعت از تسلیح اتمی و صدور تروریسم و دست اندازی فاشیسم مذهبی حاکم برایران به عراق و لبنان و فلسطین هم منجر می‌شود».[۶]

قیام و انقلاب

تظاهرات و قیام توده‌ای در انقلاب ضد سلطنتی در سال ۵۷
تظاهرات و قیام توده‌ای در انقلاب ضد سلطنتی در سال ۵۷

قیام را خروج جمعی توده‌ی مردم برای انهدام دستگاه‌های حاکمیت در شرایطی که دیگر حاضر به تحمل ظلم و ستم نیستند، تعریف می‌کنند. خصوصیت ویژ‌ه‌ی قیام حالت شورش و عصیان است. دراین حالت توده‌ها حداکثر تفوق روحی را با حداکثر تهور و آمادگی در هم می‌آمیزند. برای دادن همه‌گونه قربانی بدون هراس از مرگ آماده‌اند و تا از بین بردن شبکه پلیسی و نظامی دشمن از پا نمی‌نشیند. طبق تجربه‌های تاریخی، قیام‌های توده‌ای در قله و نوک پیکان خود با شعار «مرگ یا پیروزی» به حسابرسی بلاواسطه از جنایتکاران و عناصر خائن روی می‌آورند. اگر شرایط عینی برای انقلاب مهیا باشد، قیام می‌تواند بسته به هدف‌ها و ماهیت دستگاه و عنصر رهبری کننده‌اش به انقلاب اجتماعی بالغ شود. هم‌چنان‌که می‌تواند، در یک مسیر خودبه‌خودی شیب نزولی طی کند یا حتی مهار و سرکوب و خاموش شود. هر قیامی الزاماً استمرار ندارد و الزاماً به انقلاب منجر نمی‌شود، اما هر انقلاب واقعی، قیام یا سلسله‌ای از قیام‌ها را در خود دارد.

انقلاب به‌طور خیلی خلاصه «دگرگونی جهش‌وار و تکاملی جامعه از طریق سقوط طبقه‌ی حاکم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط توده‌های مردم» تعریف می‌شود. حکومت کننده دیگر نمی‌تواند مثل سابق حکومت کند، طلسم حاکمیت در هم شکسته و با انحلال و ریزش و گسستگی شتابان مواجه است. از طرف دیگر تنگدستی و نارضایتی و بدبختی‌های جامعه به آن‌جا رسیده است که دیگر تحمل‌پذیر نیست و حکومت شوندگان برای تغییرات بنیادین به میدان می‌آیند. اینجاست که حداکثر پیوستگی در صفوف مردم ایجاد می‌شود و پیشروترین قشرها و طبقات مردم در صف مقدم قرار می‌گیرند.

وقتی چنین شرایطی آماده باشد، با یک وضعیت عینی انقلابی روبه‌رو هستیم که خصوصیت ویژه آن، بحران‌های فراگیر و پایان ناپذیر در هیئت حاکمه است.

از این پس، دیگر همه چیز بسته به عامل ذهنی، یعنی عنصر هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبری کننده است که سیل خروشان را چگونه و به کجا می‌برد؟ اینجا دیگر سوال اینست که راننده کیست و به کجا می‌برد؟ سمت گیری او به کدام جانب است؟

باید توجه کرد که منظور از عنصر جهت یاب و هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبری کننده، اسم و نام نیست، بلکه راه و رسم است. صورت ظاهر نیست، بلکه خط مشی عملی و واقعی است.

مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت در بحبوحه‌ی قیام‌های سال ۱۳۸۸ در این‌باره گفت:

نمایی از قیام آبان ۱۳۹۸ در ایران و مبارزه قهر آمیز
نمایی از قیام آبان ۱۳۹۸ در ایران و مبارزه قهر آمیز

«ما با عبا و عمامه و شخص خمینی، دعوا نداشتیم. دعوای ما با خط ارتجاعی حاکمیت آخوند تحت عنوان «ولایت فقیه»، به‌جای حاکمیت مردم است. با کُت و کلاه و کراوات شاه و فرد او هم دعوا نداشتیم، دعوای ما با خط دیکتاتوری و وابستگی بود. حالا هم که به بحث قیام اشتغال داریم، با هیچ‌کس در داخل یا خارج رژیم ولایت فقیه، دعوای‌مان فردی و شخصی و شکلی و ظاهری نیست. صورت مسئله اینست که کدام عنصر و خط مشی هدایت کننده می‌تواند، شر رژیم ولایت فقیه را از سر مردم ایران کم کند. سرنگونی دیکتاتوری ولایت فقیه، اصول خود را دارد. از یک‌ طرف باید مشی و روش لازم برای این کار را دریافت که همان استراتژی و تاکتیکی است که باید متناسب و مبتنی بر قانونمندی‌های این رژیم باشد و خصایص ویژ‌ه‌ی رژیم ولایت فقیه و رابطه‌های ضروری ناشی از ماهیت آن را در نظر بگیرد. از طرف دیگر مشروط به وحدت و همبستگی نیروها و ارائه‌ی آلترناتیو دموکراتیک است.

اما قبل از این‌که استراتژی سرنگونی را موضوع بحث و سوال و جواب قرار بدهیم من می‌خواهم روشن کنم و با صراحت بگویم که اگر موسوی و امثال او بتوانند قیام را به جانب سرنگونی این رژیم یا اصلاح آن هدایت کنند، که لازمه‌اش با همان شاخص‌هایی که در مورد اصلاح طلبان واقعی گفتیم نفی ولایت فقیه است، البته که باید هژمونی و رهبری سیاسی آنها را با حفظ مواضع و نقطه‌نظرهای خودمان بپذیریم. این وظیفه‌ی ماست و از آن به هیچ وجه رویگردان نیستیم و خجالت هم نمی‌کشیم و با صدای بلند هم می‌گوییم. آن چه خجالت دارد این است که آن‌ها اهل این کار نباشند و ما با دنباله‌روی از «موسوی» و هرکس که به ولایت فقیه پایبند است، خاک در چشم قیام و قیام آفرینان بپاشیم و قیام، سرد و بی‌روح و خاموش شود. در زمان شاه هم، خجالت از آن اپورتونیست‌هایی بود که در یک مقطع، مجاهدین را با چپ‌نمایی‌های میان تهی به ‌سود خمینی متلاشی کردند و الا تا سال ۵۴، همین رفسنجانی، می گفت: خمینی بدون مجاهدین آب هم نمی‌تواند بخورد»[۵]

ابزار سرنگونی دیکتاتوری

بعد از تمام مراحل و کشف قانونمدی‌های تاریخی و اجتماعی و اقتصادی هر جامعه سوال پیش رو برای هر نیروی انقلابی این است که با چه ابزار و راه‌کاری می‌توان دیکتاتوری را سرنگون کرد. البته این ابزار و راه و روش سرنگونی در ارتباط تنگاتنگ با مراحل قبل یعنی شناخت از دشمن است. امری نیست که به تمایل یک نیروی انقلابی و مبارز بستگی داشته باشد، بلکه از دل قانونمند‌ی‌های حاکم بر جامعه و از دل شناخت دشمن بیرون می‌آید. اگر پایه‌های دیکتاتوری هنوز مستحکم نشده و امکان مبارزه پارلمانی وجود دارد پس باید از این طریق و مراجعه به آراء مردم دیکتاتوری را کنار زد. اگر استبداد پایه‌های حکومت خود را محکم کرده و تمام جامعه را به نفع خود بلوکه کرده و بسته است، شکل مبارزه تفاوت می‌کند و مبارزه‌ی قهر آمیز ضروری است. همچنین مبارزه قهرآمیز یا مبارزه مسلحانه خود اشکال متفاوتی دارد که یک نیروی انقلابی باید بهترین شکل را برگزیند یا ایجاد نماید.

به عنوان مثال بین سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ جامعه ایران و حاکمیت شاه در حال گذار از یک جامعه نیمه فئودالی که اساسا زیر نفوذ فئودال‌های تحت نفوذ بریتانیا بودند به یک جامعه سرمایه‌داری وابسته تحت نفوذ ابرقدرت جدید یعنی ایالات متحده آمریکا بود. در این دوران انتقال یک فضای باز سیاسی ایجاد شد که امکان مبارزه پارلمانتاریستی را برای احزاب ملی از قبیل جبهه ملی و نهضت آزادی ایران فراهم کرد. در ادامه شاه توانست در سال ۱۳۴۲ با مانور اصلاحات ارضی و انقلاب سفید حاکمیت خود را یک‌پایه کند و رژیمش را به یک نظام سرمایه‌داری وابسته تغییر دهد. در واقع دیکتاتوری سلطنتی در این مقطع امکان هر گونه مبارزه پارلمانی را به بن بست کشاند. شاخص این دوران نیز سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود. این واقعه در تاریخ ایران به گورستان رفرمیسم مشهور است. احزابی مانند جبهه ملی و نهضت آزادی دیگر کارایی خود را از دست دادند.

از ۱۵ خرداد ۴۲ به بعد ابزار و راه و روش سرنگونی و مبارزه با دیکتاتوری شاه مبارزه قهر آمیز بود و برای پیشبرد آن تشکیل سازمان‌های انقلابی مخفی مانند سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران که مشی مبارزه مسلحانه را در پیش گرفتند در دستور کار انقلابیون قرار گرفت.

در مورد رژیم ولایت فقیه سرنگونی رژیم، یک امر خودبه‌خودی نیست. یعنی نباید انتظار داشت که رژیم خودبه خود بیفتد یا بیاید اعتراف و معذرت خواهی بکند که زیاد جنایت کرده و بعد هم خودش بگذارد برود. پس وقتی صحبت از سرنگونی رژیم ولایت فقیه به میان می‌آید این امر مستلزم قیام است. خود قیام، مستلزم این‌است که امکان پاگرفتنش وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، بایستی موانع قیام، (یعنی چیزهائی که دست و پای توده‌ی مردم را می‌بندندکه نتوانند قیام کنند) برکنار و کنار زده بشوند. یعنی فرصت و لحظه‌ی مناسب برای قیام، در دسترس قرار بگیرد. در سال‌های اولیه بعد از ۳۰ خرداد ۶۰ که مجاهدین جنگ مسلحانه علیه رژيم ولایت فقیه را شروع کردند، مجاهدین درپی استراتژی سرنگونی، می‌خواستند آن را با قیام شهری محقق کنند که البته لازمه‌اش این بود که ابتدا تور اختناق ولایت‌فقیه از هم بگسلد و پاره شود تا امکان تمرکز و تجمع نیرو برای قیام توده‌های شهری فراهم شود. اما جنگ مانع بود. مانع جنگ باید کنار زده می‌شد. ارتش آزادی‌بخش ملی برای محقق کردن همین هدف در سال ۱۳۶۵ تآسیس شد.[۳]

در ادامه و بعد از فراز و نشیب‌های گوناگون در جنگ بین مجاهدین خلق و رژیم ولایت فقیه استراتژی کانون‌های شورشی در دستور کار مجاهدین قرار گرفت. این کانون‌ها در واقع واحدها و یکان‌های ارتش آزادی بخش هستند که در داخل ایران برای پاره کردن تور اختناق حاکم و فراهم کردن زمینه‌ها و سمت و سو دادن به قیام تلاش می‌کنند.

منابع

  1. کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل نهم
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ راهی که آمدیم - مصاحبه با محمد حیاتی - رادیو مجاهد قسمت اول
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل دهم
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل چهارم
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل ششم
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل هشتم