عباس عمانی
عباس عمانی | |
---|---|
زادروز | ۱۳۳۹ تهران |
درگذشت | ۲۸ دی ۱۳۵۸ تهران |
محل زندگی | تهران |
پیشه | کارگر |
تأثیرپذیرفتگان | اعضا وهواداران سازمان مجاهدین خلق ایران |
حزب سیاسی | مجاهدین خلق |
عباس عمانی، (زادهی ۱۳۳۹ - جانباخته در ۲۸ دی ۱۳۵۸) متولد یکی از محلات جنوب شهر تهران بود.
عباس عمانی اولین فردی است که به دلیل هواداری از ریاست جمهوری مسعود رجوی هنگام توزیع نشریه و پوستر به دست نیروهای چماقدار حامی خمینی به قتل رسید.
عباس عمانی دوران کودکی و جوانی خود را در خانوادهای فقیر ساکن چهارراه عباسی از محلات جنوب شهر تهران گذراند. آشنایی او با فعالیتهای سیاسی، همزمان با انقلاب ضد سلطنتی و فعالیت سیاسی سازمان مجاهدین خلق ایران بود. دفتری از هواداران این سازمان در نزدیکی خانهی آنها در محل پمپ بنزین مخروبهای بود. این پمپ بنزین در جریان انقلاب ضدسلطنتی به آتش کشیده شده بود. پس ازانقلاب این پمپ بنزین توسط جوانان محل باز سازی و به محلی برای فعالیتهای سیاسی و صنفی تبدیل شده بود.
عباس عمانی علاوه بر فعالیتهای سیاسی برای تأمین خانوادهاش کارگری می کرد. او گاه تا نیمه شب به تولید تراکتها میپرداخت و صبح زود پیش از رفتن به محل کار خود در نعمتآباد تهران آنها را توزیع میکرد. عباس عمانی در هنگام توزیع همین تراکتها توسط گروهی از لباس شخصیها محاصره شد و به شدت مجروح گشت. وی در بیمارستان در اثر شدت جراحات جان باخت.
زندگی نامه
عباس عمانی در جنوب شهر تهران در خانوادهیی فقیر به دنیا آمد. او هنگام انقلاب ضد سلطنتی ۱۸ سال داشت. با آغاز فعالیتهای علنی سازمان مجاهدین خلق ایران وی جذب این سازمان شد و در آن شرکت کرد. عباس عمانی پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان به کار در یک کارگاه پروانه سازی پرداخت و همزمان به فعالیتهای سیاسی خود نیز ادامه داد. عباس عمانی در دوران انتخابات ریاست جمهوری، به تبلیغ برای مسعود رجوی، کاندیدای سازمان مجاهدین خلق ایران میپرداخت و در انتشار و توزیع تراکتهای تبیلغاتی شرکت میکرد. او بسیار شیفتهی اهداف و آرمانهای سازمان مجاهدین خلق ایران بود. عباس عمانی در نامه ای به سازمان مجاهدین خلق ایران نوشته است:
«من عباس عمانی یکی از طرفداران سازمان شما میباشم. دیپلم چهارم نظری را گرفتهام و فعلاً در پروانهسازی در نعمتآباد کار میکنم. برادران کارگرم را راهنمایی کردهام تا هوادار سازمان شما باشند و همچنین در محل زندگیمان ـ شیر و خورشید، چهارراه عباسی ـ نیز دوستانم را بیشترشان را هوادار سازمان کردهام و بعضی از بچههای فامیلهایمان را هم همینطور. از گفتن این مطالب نه پاداش میخواهم و نه برای خودستایی؛ چون حقیقت را همیشه باید ترویج کرد... حقیقت را همیشه باید ترویج کرد».[۱]
شهادت عباس عمانی
عباس عمانی روز۲۸ دی ماه ۱۳۵۸ در حین تبلیغ برنامه انتخاباتی مسعود رجوی در خیابان مورد حملهی حزباللهیها و لباس شخصیهای حامی خمینی قرار گرفت. پس از گریختن لباس شخصیها عباس عمانی در حالت بیهوش به بیمارستان منتقل شد اما به دلیل شدت جراحات در بیمارستان درگذشت. او نخستین شهید سازمان مجاهدین خلق ایران پس از انقلاب ضدسلطنتی بود. پس از عباس عمانی بیش از هفتاد نفر دیگر در اثر حملات مختلف حزباللهی ها و حامیان خمینی به هواداران مجاهدین کشته شدند.
گرامیداشت عباس عمانی
مراسم گرامیداشت در یک میتینگ بزرگ انتخاباتی در روز ۱۱ بهمن ۱۳۵۸ در زمین چمن دانشگاه تهران برگزار شد. مسعود رجوی با خواندن نامه ی عباس عمانی برای جمعیت حاضر یاد او را گرامی داشت و پیام و معنای خون وی را در مقایسه با اولین شهید سازمان مجاهدین خلق ایران (احمد رضایی) در سال ۱۳۵۰، حقانیت راه و آرمان او و تضمین استمرار مبارزه برای آزادی اعلام نمود. شهادت عباس عمانی موجب سرازیر شدن موجی از عواطف و حمایت نسبت به مجاهدین خلق شد. علیرغم خواست مجاهدین عاملان قتل عباس عمانی هرگز مورد پیگرد قانونی قرار نگرفتند.
سخنرانی مسعود رجوی در گرامیداشت عباس عمانی
مسعود رجوی در میتینگ آینده انقلاب در تاریخ ۱۰ بهمن ۱۳۵۸ به تشریح شرایط سیاسی کشور و تجلیل از شهید عباس عمانی پرداخت :
بنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران
و به یاد اولین شهید و با یاد آخرین شهیدی که تا این ساعت در خاک افتاده است.
حلقاتی سرسخت و پولادین از زنجیر انسانهای انقلابی و طراز مکتب، که مشعل آگاهی و آزادی را بدیار محرومان ارمغان میبرند. ستارگانی در سپیده دم و یا خورشیدهایی در نیمروز که در هیچ شرایطی با دشمنان بیرونی و درونی خلق سازش نکردند. کسانیکه ظلمات تقدیر این میهن را هرگز پذیرا نشدند.
بگذار تا دشمنان بیرونی و درونی هر چقدر میخواهند ستارگان بخت ما را به زمین بکشند. ولی ما باز هم آسمان را غرق ستارهها خواهیم کرد.
با اخترانی شب گرد، مصادیق طارق، همان تابندگان شب کوب و ظملت سوز، همچون احمد رضایی و یا با اشعه نیمروز، گلبرگهای خورشید، پرتوهای جهل سوز، همچون عباس عمانی.
بیچاره شبپرستان تیغ به کف هلهله زن با سلاله خورشید و با نسل ایمان چه خواهند کرد؟
گو، هر چه میخواهند در پیچ وخم جادههای تاریک به کمین خورشید بنشینند. تا اسیرش سازند، بکشانندش و در لجه خون اندازند. ولی خورشید دراسارت هم خورشید است و از شهادت هر خورشید نیز هزاران ستاره برخواهد خاست. جنگلی رویان ازستارهها، با ریشههایی در اعماق قلوب تودهها.
همه آنهائیکه از جهل و بندگی، از اسارت و بیگانگی متنفرند و به رهایی و یگانگی عشق میورزند. پس چه کسی و کدام قدرت خواهد توانست ما را بخشکاند و بسوزاند. وای بر آنها اگر میدانستند که در کمینگاه بزرگ تاریخ چه خورشیدهایی در شرف انفجار و تولدند. بله، بیتردید روزی تمام فضای ظلمت پهنه خورشید گدازان خواهد شد…..
ای به خون خفته شهیدان به شما باد سلام…..
ای کفن پوش عزیزان به شماباد سلام.....
بله خواهران و برادران،
امروز برای بزرگداشت شهدایی بس والاقدر و پرارج و شأن جمع شدهایم. شهید اولین، احمد، چه سمبل پرمعنایی.... نارنجک را کشید و خودش را قطعه قطعه کرد. به دشمن هیچ نداد، نه سلاح. نه اطلاعات و نه حتی جسم خودش را، آخر او یک مجاهد خلق بود. مظهری از ارادهٔ شکست ناپذیر خلق قهرمان. نسبت به غلبه بر ظلمات جهل و اسارت و چنین بود که اینان بقول پدر طالقانی: « راه جهاد گشودند».
البته آنروز نه کسی احمد و نظایرش را «منافق» خواند و نه از شکیات و سهویات آنها سؤال کرد و نه آنها را «التقاطی» قلمداد کرد. آخر آن روزها فقط بحث رزم و میدان بود. طاغوت آنقدر سخت گرفته بود که مرز جنبش و ضدجنبش، مرز انقلاب و ضد انقلاب بهمعنای حقیقی کلمه و نه معنای ابتذالیاش، واقعاً نمیتوانست مخدوش شود. به این ترتیب جایی برای شیرین زبانی، خوشرقصی، مجاهدنمایی و مسلمان نمایی باقی نمانده بود. آخر آن روز در صحنه هیچ اثری از آنهایی که امروز ما را از قیام به مسئولیتهای تاریخیشان میترسانند نبود.
چونکه بازی گرگم به هوا نبود. مبارزه سخت و خشن و جدی و یا اگر هم از بعضی از اینها خبری بود، در پشت صحنه، در پشت جبهه و نه در صفوف نخستین. مرزها نمیتوانست مخدوش بشود.
اهل اسلام و اهل نفاق بسادگی قابل تشخیص بودند. البته باز هم شکر خدا که با این آزمایشی که امروز در کورانش هستیم، باز هم مرزها برایمان روشنتر شد. فهمیدیم که هر کسی چه در دل دارد و چند مرده حلاج است؟! و در اوج همین آزمایش و در یکی از دقیقترین و حساسترین نقاط آن بود که تازهترین و آخرین شهید به خاک افتاد: عباس عمانی مجاهد کارگر، کارگر شهید.
گناه عباس چه بود؟ اگر در این نشریه دیده باشیم. خودش قبل از شهادت به خط خودش نوشته بود:
«من عباس عمانی که یکی ا ز طرفداران سازمان شما میباشم. کلاس دیپلم چهارم نظری را گرفتهام و فعلاً در پروانه سازی در نعمت آباد کار میکنم. برادران کارگرم را راهنمایی کردهام تا هوادار سازمان شما باشند و همچنین در محل زندگیمان، شیر خورشید، چهار راه عباسی نیز دوستانم را، بیشترشان را هوادار سازمان کردهام و بعضی از بچههای فامیلهایمان را هم همینطور. از گفتن این مطالب نه پاداش میخواهم و نه برای خودستایی، چون حقیقت را همیشه باید ترویج کرد... حقیقت را همیشه باید ترویج کرد...»
نه عباس جان ما میدانیم که آنچه نوشته بودی، برای خودستائی نبود. تو به ترویج حقیقت مشغول بودی. حقیقت نسل بخون خفتهای که در اوج تکاپوش، به تو ختم شد.... بله، بهنظر ما میان احمد تا عباس فرقی نیست. هر دوی آنها حقیقت را ترویج میکردند. خواه با تفنگ، خواه با اوراق انتخاباتی. حقیقت حقوق یک خلق. حقیقت حقوق مستضعفین. حقیقت حقوق کارگر و دهقان. با این تفاوت که آنموقع نبرد با ضدحقیقت با سالوس و ریا و تزویر بسیار سادهتر از حالا بود. بهمین دلیل شأن عباس بسیار بالاست.
حقیقتی را که بهش گواهی داده، و این شهادتی بود علیگونه. علیوار بهدست خوارج، قشریون و مرتجعین. شهادتی نه بهدست کفار آریامهری، بلکه بهدست اوباش و چماقداران ایادی انحصارطلب. امروز جمجمه عباس ما را شکستند. خونش را به زمین ریختند. ولی با پیامش چه خواهید کرد؟ حقیقت را همیشه باید ترویج کرد. بله الزام به ترویج حقیقت از ذات خود حقیقت میجوشد. مسئولیت همه دانایان، آگاهان، روشنفکران، که حالا یک کارگر پیشتاز آنها شده، و بهمین دلیل حقیقت بخودی خود ضامن نفوذ اقتدار و درخشش است که هیچ نیرویی را سرانجام توان برابری با آن نیست.
میگویند در یکی از جنگها، پیامبر اصحابش را به شهادتی نزدیک بشارت میداد. علی گفت ای رسول خدا من چی؟ پیامبر گفت تو صبر کن، هنوز تو راههای دور و درازی در پیش داری. آیا آنروز پیامبر میدانست که حضرت علی بهدست چه کسانی کشته خواهد شد؟
بهرحال، احمد ها و عباسها امروز میدانند که حالا هزارها هزار مروج حقیقت بر گور آنها رستهاند. چهرههای مصمم و شاداب هزاران هزار خواهر و برادر کوچکتر و بزرگتر که در جریان انتخابات فعالانه جوشیدند، خروشیدند.... اینها را در نظر بیاورید. ما که برای انتخابات پولی نداشتیم. کار را همینها کردند. آخر شعله مشترکی بود چه درقلب احمد و چه در قلب عباس و چه در قلب این هزارها، فروغ جاویدان، عشق حقطلبانه، آتشین و بیپایان، مهر خدا و خلق، حالا از این پس ما در هر مدرسهای، در هر دانشکدهای و در هر کارگاه و مزرعهای همیشه بیاد خواهیم داشت که حقیقت را همیشه باید ترویج کرد.....
(تشویق جمعیت – درود بر رجوی)
همین چهرهها بودند که در جریان انتخابات، کتک خوردند، جمجمههاشان شکست، مضروب شدند، گلوله خوردند. اما آرامش را حفظ کردند. بردباری انقلابی نشان دادند. چه کسانی آرامش را حفظ کردند؟ چه کسانی خون جگر خوردند و دم برنیاوردند؟...شما بودید، حتی اسم شهید را هم اعلام نکردیم، سوزدل پدرو مادرش را تصور کنید؟
این بود آزمایش انضباط و اخلاق انقلابی و اخلاق اسلامی. در برابر آن ضرب و جرح ها، صدها تن مجروح در گوشه و کنار کشور، و هزارها تن مضروب و کتک خورده و تحریکات جمعه و ایام عزا و رادیو و تلویزیون و شهید. ماهم آزمایش دادیم. این آزمایش مابود. پس بگذارید در همین جا تشکر بکنم، از فرد فرد میلیونها تنی که در این انتخابات براستی آزمایش حقانیت، اصالت و رشد و بلوغ سیاسی خودشان را دادند. از همه مردم، از همه آنهائیکه صادقانه از ما حمایت کردند. بهویژه جوانان شریف، شجاع و غیور که توانستند بر احساساتشان غلبه کنند و براستی که چه کسی میداند که این تحملها چقدر مشکل است. مخصوصاً من بایستی از خواهران و برادران عزیز کردمان تشکربکنم، وقتی تلفنا با رهبران مذهبی و سیاسی آنها تماس گرفتم و بهشان گفتم که بهاجبار بایستی کنارهگیری بکنم، و از آنها استدعای آرامش کردم، برایشان فوقالعاده دردناک بود. خود آنها هم بدرستی نمیدانستند که چطور بایستی آرامش را حفظ بکنند. اما با این همه، همه گونه قول مساعدت دادند و در عمل هم دیدیم...[۲]