چه گوارا
ارنستو چهگوارا، با نام کامل ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا، (به اسپانیایی: Ernesto Rafael Guevara de la serna) معروف به چه گوارا یا الچه، زاده ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ در شهر روزاریو (Rosario) در ایالت سانتافه آرژانتین به دنیا آمد. او پزشکی انقلابی، نظریهپرداز جنگهای چریکی، سیاستمدار، نویسنده، و یکی از چهرههای شاخص انقلاب کوبا بود. امروزه چهره و منش چهگوارا به نمادی جهانی از عنصر شورشگری در برابر ظلم و نابرابری تبدیل شده است،
ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا | |
---|---|
اولین حضور | در گواتمالا در دوره حکومت ملی جاکوبو آربنز |
آخرین حضور | در بولیوی در سال ۱۹۶۷ |
هدف | انسان گرایی انقلابی و عدالت و برابری |
ایفای نقش توسط | فرماندهی یکی از ستونهای اصلی برای تسخیر هاوانا و تسخیر شهر سانتاکلارا بعنوان مقدمه پیروزی انقلابیون کوبایی |
لقب | ال چه |
سن | ۳۹ سال |
تاریخ تولد | ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ |
تاریخ مرگ | ۹ اکتبر ۱۹۶۷ |
ویژگی | پزشک انقلابی نظریه پرداز جنگهای چریکی |
شغل | پزشک و نویسنده و سیاست مدار انقلابی |
عنوان | عناوین رسمی پس از پیروزی انقلاب رئیس دایره آموزش سلاح و ریاست بانک ملی و وزیر صنایع دولت کوبا |
همسر | همسران هیلدا گادآ آکوستا (۱۹۵۹ - ۱۹۵۵)، آلئیدا مارچ (۱۹۶۷ - ۱۹۵۹) |
فرزند | فرزندان هیلدا (۱۹۹۵ - ۱۹۵۶)، آلئیدا (زاده ۱۹۶۰)، کامیلو (زاده ۱۹۶۲) سلیا (زاده ۱۹۶۳) و ارنستو (زاده ۱۹۶۵) |
مذهب | لائیک |
ملیت | آرژانتینی |
چهگوارا در خانوادهای مرفه ایرلندی - اسپانیایی متولد شد. پدرش ارنستو گوارا لینچ، ایرلندی و مادرش سلیا دلاسرنا اسپانیایی بود. چهگوارا ازکودکی دچار بیماری تنگی نفس (آسم) بود که تا پایان عمر این بیماری همراه او بود. درسال ۱۹۴۶ همراه با کوچ خانواده به بوئنسآیرس به تحصیل پزشکی پرداخت. درماه مارس سال ۱۹۵۳ با ارائه پایاننامه خود در باره حساسیتها (آلرژی) اجازه طبابت گرفت. چهگوارا پس از فارغالتحصیلی بیشتر اوقات فراغت خود را درسفر به کشورهای مختلف امریکای لاتین گذراند. درسال ۱۹۵۳ به گواتمالا رفت و درآنجا در سال ۱۹۵۴ شاهد سقوط دولت جاکوبو آربنز بدست سازمان «سیا» بود. چهگوارا از گواتمالا به مکزیک رفت و درآنجا با رائول و فیدل کاسترو آشنا شد و به آنها پیوست. درتابستان سال ۱۹۵۵ بعنوان سومین عضو تیم شناسایی جنبش ۲۶ ژوئیه کوبا توسط کاسترو برگزیده شد. او در ۲۵ نوامبر ۱۹۵۶ به همراه ۸۲ مبارز دیگر با قایقی به نام «گرانما» برای راهاندازی نبرد با دیکتاتوری باتیستا به کوبا رفت . چهگوارا در دوم ژانویه ۱۹۵۹ با پیروزی بر باتیستا به همراه یارانش وارد هاوانا شد. ارنستو چهگورا پس از پیروزی انقلاب در کوبا در پائیز ۱۹۶۶ به بولیوی رفته و با ایجاد یک گروه چریکی مبارزه در این کشور را آغاز کرد. چهگورا پس از نبردی خونین به اسارت ارتش بولیوی درآمد و در ۹ اکتبر ۱۹۶۷ تیرباران شد.[۱]
تاریخچه زندگی چهگوارا
کودکی و جوانی چهگوارا
چهگوارا درخانوادهای جمهوریخواه با افکار مترقی نشو و نما کرد و اولین تاثیرات عملی را در دنیای سیاست در سن ده سالگی از عموی خود پذیرفت. عموی چهگوارا در سال ۱۹۳۶ برای کمک به جمهوریخواهان اسپانیا به گردانهای بینالمللی در آنجا پیوست. او همراه با هر نامه عمویش روی نقشهای که داشت تغییرات جبهه بین جمهوریخواهان اسپانیا از یک سو و فالانٰژیستها و متحدان نازی آنها را از سوی دیگر علامتگذاری کرده و تحولات جنگ را دنبال میکرد.
ارنستوی جوان پس از انتقال خانواده به شهر بوئنسآیرس در سال ۱۹۴۶ به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت. او درماه مارس سال ۱۹۵۳ پایاننامه خود را نوشت و اجازه طبابت دریافت کرد.
چهگوارا به اشعار ر و آثار پابلو نرودا، گابریل میسترال، فدریکو گارسیا لورکا، آلبرکامو، کافکا، ژولورن در زمینه عشق و مهینپرستی علاقه زیادی نشان میداد. اعتقادات او درباره مرگ و زندگی از مطالعه کتابهای برتراند راسل، آثار جک لندن و فردریش نیچه تاثیر میگرفت.[۲]
سفرهای چهگوارا
چهگوارا پس از دریافت مدرک فارغالتحصیلی پزشکی یک سال مرخصی گرفت و به همراه دوستش «آلبرتو گرانادو» به کشورهای آمریکای لاتین مسافرت کرد. آنها با یک موتورسیکلت توترون ۵۰۰ خارج از رده دست به این سفر دور و دراز زدند. هدف او، درمان بیماران جذامی بود. اما موتور در همان ابتدای مسیر خراب شد و آن دو مجبور شدند ادامه مسیر را پیاده طی کنند. به گفته خود «چه» این اتفاق باعث شد او بهتر و بیشتر با فقر و بدبختی مردم آمریکای لاتین آشنا شود. او برای تامین هزینههای سفر کارگری میکرد و از نزدیک فقر و بیسوادی مردم آمریکای لاتین را احساس میکرد. چهگوارا دلیل این بدبختی را نظام ظالم و فاسد آن زمان میدانست و برطبق مطالعاتی که از مارکسیسم داشت تنها راه رهایی از این فلاکت را «انقلاب مسلحانه» برآورد میکرد.[۳]
چهگوارا بعد از این مسافرت خاطراتش را از درک رنج مردم محروم بصورت کتابی درآورد.
چه گوارا بار دیگر در سال ۱۹۵۳به سفر رفت و پس از بولیوی، پرو، اکوادور، پاناما، کاستاریکا، هندوراس و السالوادور به گواتمالا رسید.
خانوادهی چهگوارا
در شهر گواتمالا گوارا با هیلدا گادآ آکوستا که یک اقتصاددان پرویی بود آشنا شد. هیلدا از لحاظ سیاسی به خوبی با جناح چپگرای «متحدین انقلابی خلق آمریکا» APRA (American Popular Revolutionary Alliance) در ارتباط بود. او چهگوارا را به چند مقام رسمی بلندمرتبه در دولت آربنز معرفی کرد. جایی که رئیسجمهور جاکوبو آربنز از طریق اصلاحات ارضی قصد براندازی نظام لاتیفوندیا (latifundia system) را داشت. گوارا در گواتمالا ماند تا آنچه لازم بود کسب کند تا به یک «انقلابی واقعی» تبدیل شود. هیلدا به تدریج زمینه آشنایی چهگوارا با نیکو لوپز و فیدل کاسترو را فراهم کرد. مدتی بعد و پیش از انقلاب کوبا چهگوارا با هیلدا ازدواج کرد.
دومین همسر چه گوارا آلئیدا مارچ یکی از همرزمان اوست که در سال ۱۹۵۹ با هم ازدواج کردند.
فرزندان چهگوارا هیلدا (۱۹۵۶–۱۹۹۵)، آلیدا (زاده ۱۹۶۰)، کامیلو (زاده ۱۹۶۲)، سلیا (زاده ۱۹۶۳) و ارنستو (زاده ۱۹۶۵) هستند.[۲]
آشنایی چهگوارا با فیدل کاسترو
چهگوارا در سفرهای خود با چند تن از تبعیدیهای متصل به جنبش ۲۶ ژوئیه به رهبری فیدل کاسترو (جنبشی که حمله به یک سرباز خانه در سانتیاگوی کوبا به نام مونکادا را انجام داد.) ارتباط برقرار کرد. در طی این ارتباطات بود که چهگوارا لقب معروف «چه» (che) را که در گویش آرژانتینی مانند «رفیق» به کار میرود کسب کرد.
او مدتی به یک گروه کوچک چریکی که توسط جوانان کمونیست تشکیل شده بود پیوست. آربنز در اثر توطئه خارجی علیه دولتش، مجبور شد به سفارت مکزیک پناهنده شود و از حامیان خارجی خود خواست که کشور را ترک کنند. هیلدا بازداشت شد و چهگوارا به کنسولگری آرژانتین پناه برد. او به مکزیک رفت و در سال ۱۹۵۴ دوباره با تبعیدیهای کوبا ارتباط برقرار کرد.
«نیکو لوپز» از تبعیدیهای کوبایی، چهگوارا را به رائول کاسترو و او نیز «چه» را به برادر بزرگترش یعنی فیدل کاسترو معرفی کرد. چهگوارا در سال ۱۹۵۵ به عضویت جنبشی که تحت رهبری فیدل کاسترو بود درآمد. نام این جنبش، جنبش ۲۶ ژوئیه بود که قصد براندازی حکومت باتیستا در کوبا را داشت. درهمین راستا آنها که ۸۲ رزمنده بودند با قایقی بنام «گرانما» به معنی «مادر بزرگ» در سواحل کوبا پیاده شدند اما در ساحل به دلیل خیانت راهنمای آنها در کمین نیروهای باتیستا افتادند. در این عملیات بسیاری از نفرات کاسترو کشته شدند و کاسترو به همراه چه گوارا و عده کمی از نفرات (جمعاٌ ۲۲ نفر) توانستند از چنگ دشمن سالم بیرون بیایند. چه گوارا گفته است: «در همین مقابله خونین بود که من تجهیزات پزشکیم را کنار گذاشتم و برای جنگ از جسد یکی از مبارزان سلاح برداشتم».
مبارزات چهگوارا در کوبا
کاسترو چهگوارا را به عنوان رهبر هنگ دوم لشکر انقلابیون انتخاب کرد. اولین اقدام چهگوارا برای حمله به یک پادگان در بیکیتو (Bueuycito) درست مانند نقشه پیش نرفت. افراد چهگوارا سر وقت حاضر نشدند و او هم به تنهایی حمله را شروع کرد. چهگوارا خواست یکی از نگهبانهای دشمن را دستگیر کند اما نگهبان فرار کرد و او هم به طرف نگهبان شروع به تیراندازی کرد اما تفنگش از کار افتاد. او در زیر بارانی از گلوله به طرف نیروهای خودی فرار کرد، اما آنها هم با شنیدن صدای تیراندازی، پادگان را به رگبار تیر گرفتند. در هر صورت پادگان تا قبل از این که چه بتواند تفنگش را درست کند تسلیم افراد او شد.
گوارا برای گروه یک مرکز رادیویی مخفی به نام رادیوی شورشی (Radio Rebelde) در فوریهٔ ۱۹۵۸ درست کرد. آنها به وسیلهٔ این مرکز برای مردم کوبا اعلامیه منتشر میکردند و با افرادی که خواستار عضویت در گروه بودند ارتباط برقرار میکردند.
در اواخر ژوئیه ۱۹۵۸ چهگوارا نقشی بسیار اساسی در نبرد Las Mercedes ایفا کرد. او ۱۵۰۰ نفر از افراد باتیستا را که قصد کشتن فیدل کاسترو و از بین بردن جنبش را داشتند، با استفاده از هنگ خود دستگیر کرد. بعدها سرگرد آمریکایی لری باکمن (Larry Bockman) این عملیات چهگوارا را تحلیل کرد و آن را عالی و بیهمتا (brilliant) خواند. با ادامه یافتن جنگ، چهگوارا رهبری یک هنگ دیگر را بر عهده گرفت و آن را به غرب اعزام کرد تا در لحظهٔ موعود حملهٔ آخر را به سوی هاوانا انجام دهند. در روزهای پایانی دسامبر ۱۹۵۸ چهگوارا به هنگ انتحاری خود دستور داد تا به سانتاکلارا (Santa Clara) حمله کنند. این حمله آخرین پیروزی قاطعانهٔ انقلابیون بود. رادیوی شورشی اعلام کرد هنگ چهگوارا در شب سال نو سانتاکلارا را پیروزمندانه تصرف کردند که با خبری که خبرگزاری بینالمللی بنا بر مرگ چهگوارا در حین نبرد داده بود تناقض داشت. در هر حال، باتیستا وقتی فهمید که ژنرالهایش با شورشیها مذاکره داشته و در جبههٔ آنها هستند در اولین روز سال ۱۹۵۹ از کوبا فرار کرد. در همان روز فیدل کاسترو و افرادش در نبرد خود پیروز شدند و نظام کنونی کوبا را تشکیل دادند.
چهگوارا چندین پست مهم در دولت جدید کوبا از جمله سفیر، رییس بانک مرکزی و وزیر صنایع را بر عهده گرفت. او در این مدت شبانه روز برای ساختن کوبا که ویرانهای بدور از تمدن بود به همراه فیدل کاسترو کار کرد. هنگامی ژان پل سارتر برای دیدن او به کوبا سفر کرد وی را به عنوان مردی که هرگز نمیخوابد توصیف نمود.
رفتن چهگوارا به بولیوی
ارنستو چه گورا با وجود داشتن پستهای بسیار مهم در دولت کوبا سرانجام تصمیم گرفت همه چیز را رها کرده و برای برانگیختن انقلاب در دیگر کشورها کوبا را ترک کند. او ابتدا در سال ۱۹۶۶ به جمهوری دموکراتیک کنگو رفت و سپس بصورت مخفیانه به بولیوی سفر کرد.
ارنستو چهگوارا بعد از آوریل ۱۹۶۵ از انظار ناپدید شد و درنامهای به فیدل کاسترو تصمیم خویش مبنی بر شرکت در مبارزات انقلابی درخارج از کوبا را اعلام کرد. چهگوارا کمی بعد نخست به کنگو (زئیر) رفته و درجنبش پاتریس لومومبا شرکت کرد. سپس از نوامبر سال ۱۹۶۶ تا اکتبر ۱۹۶۷ رهبری جنبش چریکی بولیوی را بر ضد دیکتاتوری نظامی آن کشور به عهده گرفت.
چه گوارا در پائیز ۱۹۶۶ مخفیانه در بولیوی یک گروه چریکی را در ناحیه «سانتاکروز» سازمان داد. گروه چریکی چهگوارا در بولیوی در هشتم اکتبر ۱۹۶۷ به محاصره دستهای از ارتش بولیوی درآمد. پس از نبردی خونین بیشتر یاران چهگوارا کشته وزخمی شدند. خود او نیز که زخمی شده بود به اسارت ارتش بولیوی درآمد و در همانجا در ۹ اکتبر ۱۹۶۷ تیرباران شد.
سالها از محل دفن چهگوارا اطلاعی در دست نبود تا اینکه در سال ۱۹۹۵ یک ژنرال بولیویایی که در عملیات دستگیری او شرکت داشت مکان دفن او را که در کنار باند یک فرودگاه در نزدیکی محلی که به قتل رسیده بود، افشا کرد. بقایای جسد چهگوارا در سال ۱۹۹۷ به کوبا انتقال یافت و در سانتاکلارا، شهری که توسط چهگوارا در جریان جنگهای انقلابی کوبا فتح کرده بود دفن گشت و بنای یادبودی به افتخار او ساخته شد.
ارنستو چهگوارا مسلماً یکی از معروفترین انقلابیون در تاریخ قرن گذشته است. در ژانویه سال ۲۰۰۰، مجله تایم او را به عنوان یکی از ۱۰۰ انسان تأثیرگذار در قرن بیستم معرفی کرد.
تاثیر چهگوارا در انقلابهای جهان
جنبشها و مبارزات بسیاری پس از انقلاب پیروز کوبا در کشورهای مختلف جهان از جمله در امریکای لاتین و مرکزی و آسیا و آفریقا تحت تاثیر این جنبش قرارگرفتند. از جمله در ایران نیروهای مبارزی که به دنبال مبارزه مسلحانه با دیکتاتوری شاه بودند با الگوی کانونهای شورشی که در انقلاب کوبا تجربه شده بود دست به عملیات مسلحانه زدند که نمونه آن را در جریان سیاهکل میبینیم، که تئوری آن برمبنای این گفته فیدل کاسترو در مورد اولویت تشکیل حزب یا عدم آن، است:
«فیدل کاسترو میگوید که بدون پیشآهنگ، انقلاب وجود ندارد. او میگوید که لازم نیست پیشآهنگ، حتماً حزب مارکسیستی - لنینیستی باشد. او میگوید آنهایی که میخواهند دگرگونی را فراچنگ آورند، حق و وظیفه دارند به مثابۀ پیشآهنگانی که به این احزاب وابستگی ندارند متشکل شوند...باری در واقع، در مورد حزب و پیشآهنگی، هیچ نوع معادلۀ متافیزیکی که در آن حزب مارکسیست - لنینیست مساوی با پبشآهنگ باشد وجود ندارد.»
چهگوارا خود درسال ۱۹۶۰ نوشته بود که:
«نیروهای خلق میتوانند درنبرد بر ارتشی منظم پیروز شوند، همیشه لازم نیست به انتظار پیش آمدن موقعیتی انقلابی نشست، چنین موقعیتی را میتوان به یاری «کانون انقلابی» پدید آورد.
کانون شورشی از نظر چهگوارا
ارنستو چهگوار در یکی از کتابهایش به نام «تجارب جنگ چریکی در کوبا» اصول آن را مدون کرد.
او این اصول را در سه نکته خلاصه کرد.
دو محور از آن در تعریف «کانون شورشی» به این شرح بود:
یکم: یک نیروی نامنظم با همه کوچکیاش میتواند در یک نبرد نابرابر، بر ارتشی منظم پیروز شود.
دوم: ما نباید به انتظار پیش آمدن موقعیتی انقلابی بنشینیم چنین موقعیتی را خود میتوانیم بهوسیله یک «کانون انقلابی» پدید آوریم.
یک«کانون شورشی کوچک» (متشکل از تعداد کمی رزمنده که بر نظم موجود شورش کردهاند) میتواند بهعنوان یک«موتور کوچک» «موتور بزرگ» یعنی «جامعه» را به حرکت در بیاورد.
چهگوارا میگفت:
«وظیفهی هر انقلابیست که در تدارک انقلاب بکوشد.» محتوای حرف چهگوارا در حقیقت این بود که مردم محکوم نیستند مدت نامشخصی ظلم و استثمار را تحمل کنند تا (بر اساس نظریهئی که تازه معلوم نیست چهقدر درست باشد و اصلاً محقق شود یا نه؟!) به فلان مرحله از تکامل اجتماعی رسیده آنگاه گام در راه انقلاب و آزادی بگذارند! تحول را بهرغم حاکمیت هر وضعیتی باید ما خودمان به وجود بیاوریم.»
«با هر تعداد رزمندهئی که بهضرورت تغییر ایمان آوردهاند میتوان شروع کرد. همینگروه معدود، باید یک کانون شورشی تشکیل داده و به نحو مقتضی شروع به خلق کانون یا کانونهای بعدی کنند.
این کانونها میتوانند به نقطهی امید مردم در برابر حاکمیت ضد مردمی تبدیل شده و با به حرکت درآوردن جامعه زمینهی انقلاب و دگرگونی را، خود به وجود آورند.»
چهگوارا و یارانش نه میخواستند اراده خود را به واقعیت موجود تحمیل کرده، و نه میخواستند خارج از ظرفیتهای جامعه زودتر از رسیدن سیب انقلاب! آن را از درخت بچینند! آنها فقط میخواستند طلسم حاکمیت دیکتاتوری بر جامعه و بنبست روشنفکران بیعمل و کافهنشین را بشکنند.
تئوری کانونهای شورشی چهگوارا مانند هر نظریهی جدیدی باید راهی طولانی میپیمود تا آبدیده شده و کامل گردد.
سخنانی از چهگوارا
- «وقتی رؤیای تحول از میان برود زمان انقلاب فرا میرسد.»
- از دشمن نترسید اما از این بترسید که دشمن از شما نترسد.
- باید همیشه آماده باشی تا در اعماق وجودت هر بیعدالتی را که بر هر فردی در هر نقطهای از دنیا اتفاق میافتد حس کنی، این بهترین خصوصیت انقلابی است.
- آزادی بيش از همه از دست کسانی ضربه میخورد که براي نيل به آن کوتاهترين مسير را انتخاب میکنند.
- ما نباید نزد مردم برویم و بگوییم: ما آمدهایم تا شما را زیر بال و پر خود گرفته و فقیرنوازی کنیم، یا علم خودمان را به شما تعلیم دهیم، کمبود فرهنگتان، جهلتان را از مسائل ابتدایی و اشتباهاتتان را به خودتان گوشزد کنیم. به جایش باید با ذهنی پژوهنده و روحی فروتن، از منبع عظیم دانایی و خرد ِ مردم بهره بگیریم.
- ما هرگز نمیتوانیم از داشتن چیزی برای زندگی مطمئن شویم تا وقتی که برای آن مایل به مردن باشیم.
- اگر تو در برابر هر بیعدالتی از خشم به لرزه میافتی؛ بدان که یکی از رفقای من هستی (یکی مثل من هستی).
- انقلاب، سیبی نیست که پس از رسیدن میافتد، ما باید به افتادن مجبورش کنیم.
- یک انقلابی واقعی همان جایی خدمت میکند که به او احتیاج است.
- اگر نتوان آزادی و عدالت را یکجا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم، تا بتوانم به بیعدالتی اعتراض کنم.
- برای تشخیص زنده یا مرده بودن یک انسان، به شرف او نگاه کنید، نه به نبض او.
- من علاقهمند به جامعه خشکِ اقتصادی نیستم. ما علیه نکبت و از خودبیگانگی مبارزه میکنیم.
- شور و اشتیاق لازمهی هر کار بزرگی است . و برای انقلاب کردن . عشق و شور و جسارت بسیار زیادی لازم است.
- مردم را دریاب… هرگز سازش نکن… کسانی که سازش نمیکنند میمیرند . اما مرگشان عین حیات و زندگیست … آری . تو نیز میمیری . اما در چهرهات نشانی از مرگ نخواهد بود…
- عید من آن روزی است که زحمت یک سال دهقان . شام یک شب پادشاه نباشد.
- با بیشتر شدن درجات استثمار، حس انقلاب هر لحظه قویتر میشود.
- من آزادیبخش نیستم. آزادیبخش وجود ندارد . مردم هستند که خود را آزاد میکنند.
- راهنمای عمل یک انقلابی حقیقی، احساسات عمیق عاشقانه اوست.[۴]
- بگذارید بگویم که یک انقلابی واقعی توسط حس بزرگی از عشق راهبری میشود.
- گرگها هرگز گـریه نمیکنند!! اما گاهــی چنان عرصه زنــدگی برایشان تنگ میشود که بر فراز بلندترین قله کوه میروند و دردناکتــرین زوزهها را میکــشند..
- سختیها و رنجهای زندگی همیشه مرا نیرومندتر و آبدیدهتر میکنند، به شرط آنکه در حدی نباشند که یارای مقابله با آنها را نداشته باشم و زیر آن جان دهم. هر سختی که مرا نکشد، مرا قویتر میکند.[۵]
سرنوشت فرمانده عملیات تیرباران چه گوارا
در اول آوریل ۱۹۷۱، زنی به نام مونیکا ارتل که خود را یک جهانگرد استرالیایی معرفی میکرد، با سرهنگ روبرتو کواینتانییا (Colonel Roberto Quintanilla)،کنسول بولیوی در شهر هامبورگ آلمان قرار ملاقات میگذارد. این زن ۳۴ساله که کلاه و لباس شیک بر تن و عینک آفتابی به چشم داشت وارد دفتر کنسول شده، با خونسردی تپانچهای از کیفش درآورده با شلیک چند گلوله کنسول بولیوی را به قتل میرساند. وی سپس کلاه، کیف، تپانچه و سایر وسایلش را به گوشهای پرتاب کرده بدون اینکه اثری از خود برجای گذارد موفق به فرار میگردد.
این زن مونیکا ارتل (Monika Ertl) بود که به «انتقامگیر چهگوارا» شهرت یافت. در کیف دستی او یادداشتی به دست آمد که روی آن نوشته بود: «پیروزی یا مرگ، ارتش آزادیبخش ملی.»
وقتی درتاریخ ۹ اکتبر ۱۹۶۷، ارنستو چهگوارا در بولیوی به قتل رسید، به فرمان روبرتو کواینتانییا دستانش را قطع کردند. دو سال پس از آن، کواینتانییا با ضربات قنداق تفنگ، کمر زندانی سیاسی به نام گوئیدو اینتی پاردو از رهبران چریکها و یکی از پنج چریک باقیمانده از جنبش چهگوارا در بولیوی را شکست و بعد او را به قتل رسانید. او به همین دلایل به یک هدف در میان انقلابیون بدل گشت و «ارتش آزادیبخش ملی» (ELN) در پی گرفتن انتقام از او بود. دولت بولیوی از ترس همرزمان چهگوارا، او را بعنوان کنسول به هامبورگ اعزام نمود.
مونیکا آرتل که تعهدی استوار به چهگوارا و آرمان انقلابیاش داشت و اینتی پاردو نیز منبع الهامش بود. به درخواست «جنبش آزادیبخش ملی» برای انتقام همرزمانش این ماموریت را میپذیرد. جمله معروف «نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم» از اوست. او در آخرین نامه به خانوادهاش در سال ۱۹۶۹ نوشت: «بدرود، من میروم و شما دیگر مرا هرگز نخواهید دید.»
قاتل چهگوارا
قاتل چه گوارا سروان ماریو تران کسی که فرمان سرهنگ روبرتو کواینتانییا در مورد تیرباران او را اجرا کرد، در سال ۲۰۰۶ به بیماری آبمروارید دچار شد و در یک بیمارستان در کوبای آزاد شده توسط چهگوارا مداوا گردید.
پسر وی در مصاحبه با روزنامه Santa Cruz de la Sierra گفت:
«۴ دهه از زمانی که پدرم کوشید تا یک رویا را نابود کند گذشت اما چه، بازگشت و نبرد دیگری را برد و به ماریو تران پیر چشمهایش را برای دیدن رنگ آسمان و جنگلها و خنده نوههایش هدیه داد.»
روزشمار زندگی چهگوارا
- ۱۹۲۸ - تولد ارنستو چهگوارا در ۱۴ ژوئن در شهر روزاریو، آرژانتین.
- ۱۹۴۶ - ارنستو چهگوارا وارد دانشکدۀ پزشکی بوئنسآیرس میشود. ژنرال خوان پرون به ریاست جمهوری آرژانتین انتخاب میشود.
- ۱۹۵۱ - ارنستو چهگوارا همراه دوستش گرانادو به سفردر کشورهای قارۀ آمریکا میپردازد. سرهنگ جاکوبو آربنز، که گرایشی ترقیخواهانه دارد، به عنوان رئیسجمهور گواتمالا انتخاب می شود.
- ۱۹۵۲ - اوت: ارنستو چهگوارا به آرژانتین باز میگردد.
- انقلاب در بولیوی. پاز استنسورو، وابسته به جنبش ملی انقلابی، رئیسجمهور میشود. اصلاحات ارضی و ملی کردن معادن
- کودتا در کوبا: ژنرال فولخنسیو باتیستا قدرت را دردست میگیرد.
- ۱۹۵۳ - چهگوارا دانشکدۀ پزشکی را به پایان میبرد و بلافاصله به بولیوی و سپس به پرو و گواتمالا میرود و در آنجا با هیلدا گادئا آشنا میشود که نخستین شریک زندگی اوست.
- ۲۶ ژوئیه: فیدل کاسترو و رفقایش به پادگان مونکادا در سانتیاگوی کوبا حمله میکنند.
- ۱۹۵۴ - چهگوارا خود را در اختیار دولت جاکوبو آربنز میگذارد که میخواهد به اصلاحات ارضی دست بزند.
- ژوئن: دولت آربنز با کودتای کاستیپو آرماس سرنگون میشود. آرماس فرماندهی یک حمله نظامی را بر عهده داشت که سی. آی. ا. و کمپانی یونایتد فرویت با همکاری ارتش گواتمالا سازمان داده بودند.
- سپتامبر: چهگوارا گواتمالا را ترک میکند و به مکزیک پناهنده میشود.
- ۱۹۵۵ - ژوئیه: چهگوارا با فیدل کاسترو که بعد از آزادی از زندان به مکزیک رفته و او نیز در آنجا پناهنده است ملاقات میکند و تصمیم میگیرد که به جنبش او، یعنی جنبش ۲۶ ژوئیه بپیوندد.
- ۱۹۵۶ - دسامبر: قایق “گرانما” اعضای جنبش ۲۶ژوئیه را به فرماندهی فیدل کاسترو در ساحل کوبا پیاده میکند.
گوارا یکی از معدود رزمندگانی است که در این عملیات جان سالم به در میبرد.
۱۹۵۷ - چهگوارا که نخست در گروه چریکی کاسترو سمت پزشک را بر عهده دارد - و بین همرزمانش به نام “چه” معروف شده (که به آرژانتینی به رفیق اطلاق میشود)، و به فرماندهی یکی از گروههای چریکی مستقر در سییرا مائسترا میرسد.
- ۱۹۵۸ - ماه مه: حمله نیروهای دولتی به سییرا مائسترا به شکست میانجامد.
- اوت: آغاز تهاجم نهائی چریکهای کوبا. چهگوارا فرماندهی یکی از ستونهایی که از کوه به دشت سرازیر میشوند را بر عهده دارد.
- دسامبر: پیروزی چهگوارا بر نیروهای رژیم باتیستا وتسخیر شهر سانتاکلارا
- ۱۹۵۹ - ژانویه: سقوط دیکتاتور و فرار باتیستا
انقلابیون قدرت را به دست میگیرند. چهگوارا به فرماندهیِ دژنظامی لاکابانیا، در هاوانا، منصوب میشود. با آلئیدا مارچ که یکی از همرزمان اوست ازدواج میکند. این دومین ازدواج چه گواراست.
- فوریه: چهگوارا به شهروندی کوبا در میآید و به ریاست دایرۀ آموزش نیروهای مسلح انقلابی منصوب میگردد. کتاب جنگ چریکی را به رشته تحریر در میآورد.
- ژوئن-سپتامبر: سفر به کشورهای مختلف آسیایی آفریقایی
- اکتبر: چهگوارا به ریاست دایرهی صنعتیِ مؤسسهی ملی اصلاحات ارضی منصوب میشود.
- دسامبر: چهگوارا به ریاست بانک ملی منصوب میگردد و این باعث میشود که سفیر آمریکا خشمگین واکنش نشان داده، به رئیسجمهور کوبا دورتیکوس هشدار میدهد.
- ۱۹۶۰ - اوت: ملی کردن شرکتهای آمریکایی در کوبا
- اکتبر: ملی کردن بانکها و عمدهترین شرکتهای کوبایی
- اکتبر و دسامبر: سفر چهگوارا به کشورهای شرق: چکسلواکی، جمهوری دموکراتیک آلمان، اتحاد شوروی، چین،کرۀ شمالی.
- ۱۹۶۱ - ژانویه: ایالات متحده روابط دیپلماتیک خود رابا کوبا قطع میکند.
- فوریه: وزارت صنایع به چهگوارا واگذار میشود.
- آوریل: شکست هجوم ضد انقلابیون کوبایی به خلیج خوکها. گوارا فرماندهی نظامی ایالت پینار دلریو را بر عهده میگیرد. فیدل کاسترو خصلت سوسیالیستی انقلاب را اعلام میکند.
چهگوارا کتاب جنگ چریکی را درسال (۱۹۶۱) و کتاب انسان وسوسیالیسم را در سال (۱۹۶۵) مینویسد.
- اوت: چهگوارا در کنفرانسی که بین کشورهای آمریکایی در (پونتا دل اِسته) اوروگوئه برگزار شده پیشنهاد آمریکا و دولت کندی (موسوم به “اتحاد برای پیشرفت”) را تقبیح میکند.
- ۱۹۶۲ – اکتبر: بحران موشکی. خروشچف شروط آمریکاییها مبنی بر عقب کشیدن موشکهای شوروی از کوبا را میپذیرد بیآنکه با کاسترو مشورت کند.
- ۱۹۶۳ - بحث اقتصادی در کوبا دربارهی قانون ارزش، برنامهریزی و بازار، شیوههای مدیریت اقتصادی بین چهگوارا و طرفداران الگوی شوروی
۱۹۶۴ - چهگوارا به نمایندگی از کوبا در کنفرانسهای مختلف بینالمللی شرکت میکند از جمله در کنفرانس جهانی بازرگانی منعقد در ژنو درماه مارس و در سازمان ملل متحد درماه دسامبر سخنرانیهای آتشینی علیه امپریالیسم آمریکا ایراد میکند.[۶]
- نوامبر: چهگوارا در جشن چهل و هفتمین سالگرد انقلاب روسیه در مسکو شرکت میکند. در بولیوی کودتایی رخ میدهد. و ژنرال باریینتوس جای پرزیدنت پاز استنسورو مینشیند.
- ۱۹۶۵ - ژانویه-مارس: سفر چهگوارا به آفریقا
- فوریه: در جریان سفری به الجزایر برای شرکت دردومین کنفرانس همبستگی اقتصادی آفریقا-آسیا نطقی ایراد میکند و در آن سیاست مبادلهی نابرابر از جمله سیاست کشورهای موسوم به سوسیالیستی را افشا و تقبیح میکند.
- مارس: بازگشت گوارا به کوبا، از آن پس دیگر از انظار پنهان میماند.
- اکتبر: فیدل کاسترو نامهی بدرودی را که گوارا به وی فرستاده بود علنی میکند.
- شرکت چهگوارا در مبارزات چریکهای طرفدار لومومبا در کنگو
- ۱۹۶۶ - ژانویه: کنفرانس سه قاره (Tricontinental) برای همبستگی بین آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین در هاوانا. گوارا پیامی به این کنفرانس میفرستد.
- نوامبر: ورود به بولیوی و تشکیل هسته اولیهی چریکی ازرزمندگان کوبایی و بولیویایی یعنی (ELN ) ارتش آزادیبخش ملی. او نیروهای خود را در اطراف رود نانکاهوازو در شرق بولیوی متمرکز میکند.
- ۱۹۶۷ - مارس و آوریل: پیروزیهای ELN علیه نظامیان بولیویایی
- ژوئیه و اوت: برگزاری کنفرانس (OLAS) سازمان همبستگی آمریکای لاتین که جنبشهای مهم چریکی قاره را در هاوانا گرد هم میآورد.
- ۸ اکتبر: ارنستو گوارا در بولیوی دستگیر میشود و به دستور سی. آی. ا. و رژیم نظامی ژنرال باریینتوس در ۹ اکتبربه قتل میرسد.
- ۱۹۹۷ - ژوئیه: استخوانهای بازماندۀ چهگوارا در یک گور دستجمعی، در والهگرانده در بولیوی پیدا شد و در ۹ اکتبر درمراسمی رسمی با حضور فیدل کاسترو در شهر سانتاکلارای کوبا به خاک سپرده شد.