پابلو نرودا
پابلو نرودا، با نام اصلی ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلتو (متولد ۱۲ ژوئیه ۱۹۰۴، شیلی، پارال – درگذشته ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۳، شیلی، سانتیاگو) شاعر و نویسندهی شهیر شیلیایی بود. پابلو نرودا پس از پایان دوران دبیرستان، اشعاری را در مطبوعات محلی و مجلات سانتیاگو منتشر کرد و در چندین مسابقه ادبی نیز برنده شده بود. او در سن ۲۰ سالگی، با کتاب «بیست غزل عاشقانه و یک ترانه ناامیدی» مشهور شد و آوازهاش از مرزهای شیلی و آمریکای لاتی فراتر رفت و جهانی شد. پابلو نرودا مدتی بهعنوان کارمند دولت شیلی به برمه (میانمار کنونی) و اندوزی رفت و به مشاغل دیگر نیز پرداخت. او بعدها بهعنوان کنسول شیلی در بارسلون و سپس کنسول شیلی در مادرید مشغول کار شد. در همین دوران بود که جنگ داخلی اسپانیا آغاز شد. پابلو نرودا در جریان جنگ داخلی اسپانیا به سیاست روی آورد و هوادار کمونیسم شد. با شروع جنگ داخلی اسپانیا در سال ۱۹۳۶، پابلو نرودا کنسول شیلی در سپانیا را بهعهده داشت. او با دیدن جولان دادن فاشیستهای محلی با پشتوانهی فاشیستهای آلمان و ایتالیا، در کنار مردم ایستاد و به مبارزان پیوست. در بحبوحه جنگ، کتاب شعر «اسپانیا در قلب ما» را نوشت و اشعار او سنگر به سنگر در میان مبارزان، دستبهدست میگشت. در سال ۱۹۴۶، پس از اینکه حکومت «گابریل گونزالس ویدلا» شروع به سرکوب مبارزات کارگری و حزب کمونیست کرد، پابلو نرودا سخنرانی تندی علیه او کرد که منجر به اخراجش از مجلس سنا شد. نرودا برای ممانعت از دستگیری، مجبور شد مدتی بهصورت مخفی زندگی کند و سپس به آرژانتین گریخت. پابلو نرودا در دههی ۱۹۵۰، دوباره به شیلی بازگشت. او در جریان جنگ آمریکا و ویتنام در دههی ۱۹۶۰، به انتقاد شدید از سیاستهای آمریکا در جنگ با ویتنام پرداخت. در سال ۱۹۷۰، نام پابلو نرودا بهعنوان نامزد ریاست جمهوری شیلی مطرح بود، اما وی از سالوادور آلنده حمایت کرد و بهخاطر او کنار کشید. به پابلو نرودا لقب تاریخی «وجدان قاره» دادهاند و آثار او از پرخوانندهترین اشعار معاصر جهان گشته است. پابلو نرودا در سال ۱۹۷۱، جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. براساس گواهی رسمی مرگ پابلو نرودا در سال ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۳، بهعلت سرطان پروستات و سوءتغذیه ذکر و اعلام شده است. مرگ پابلو نرودار درست ۱۲ روز پس از کودتای پینوشه و سرنگونی حکومت شیلی رخ داد. برخیها براین باورند که نرودا بهخاطر مخالفتش با دیکتاتوری جنرال آگوستو پینوشه که علیه حکومت وقت شیلی کودتا کرد، توسط مأموران حکومتی بهقتل رسیده است. در سال ۲۰۱۷، نیز گروهی از پزشکان مدعی شدند که بهصورت قطعی بر این باورند که علت مرگ پابلو نرودا سرطان پروستات نبوده است.
خانواده، کودکی
پابلو نرودا با نام اصلی «ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلتو» در ۱۲ ژوئیه سال ۱۹۰۴ (۲۱ تیرماه ۱۲۸۳، شمسی)، در شهر پارال واقع در چهارصد کیلومتری جنوب سانتیاگو به دنیا آمد. وی نام مستعار پابلو نرودا را از یان نرودا، شاعر، نویسنده، دیپلمات شلیایی که برندهی جایزه ادبیات نوبل بود، اقتباس کرد.[۱]
پدر پابلو نرودا «خوزه دل کارمن ریز» بهعنوان کارمند راهآهن کار میکرد. مادر او «ماریکا آنتونیتا هاگنار وگلزنگ» معلم بود، اما وقتی پابلو نرودا دوماهه بود مادرش را از دست داد و کودکی خود را با نامادریاش «رینیداد کاندیا مارورده» سپری کرد.[۲]
آغاز نوشتن
پابلو نرودا در سن دو سالگی، با پدرش به شهر تموکو مهاجرت کرد. او از همان دوران کودکی علاقه به نوشتن داشت و بهجز پدرش که مخالف بود، همهی اطرافیان او را تشویق میکردند. یکی از تشویقکنندگان او گابریلا میسترال، برندهی جایزه نوبل ادبیات بود. هنگامی که پابلو نرودا یک نوجوان ۱۶ ساله بود، نخستن مقالهی خود را نوشت که در روزنامه محلی منتشر شد.[۱]
شهرت پابلو نرودا
پابلو نرودا پس از پایان دوران دبیرستان، اشعاری را در مطبوعات محلی و مجلات سانتیاگو منتشر کرد و در چندین مسابقه ادبی نیز برنده شده بود. در سال ۱۹۲۱، او برای تحصیل معلمی زبان فرانسه، عازم سانتیاگو شد و به دانشگاه تربیت معلم رفت، اما نسبت به تحصیل بیتفاوت بود.[۲]
پابلو نرودا در سن ۲۰ سالگی، با کتاب «بیست غزل عاشقانه و یک ترانه ناامیدی» مشهور شد و آوازهاش از مرزهای شیلی و آمریکای لاتی فراتر رفت و جهانی گردید.[۳]
همچنین شهرت او با انتشار مجموعه اشعارش بیشتر شد و با سایر شاعران و نویسندگان نیز آشنا گردید.[۱]
سیاست و مناصب دولتی
پابلو نرودا در سال ۱۹۳۰، بهعنوان کنسول جاکارتا منصوب شد و درآنجا به یک زن هلندی بهنام «ماریکا آنتونیتا هاگنار» آشنا شد و با او ازدواج کرد.[۴]
تنها فرزند دختر پابلو نرودا «مالوا مارینا ترینیداد» نام داشت که از همین همسر اولش بود؛ این تنها فرزند نیز در سن ۹ سالگی بهعلت بیماری درگذشت.[۲]
پابلو نرودا مدتی بهعنوان کارمند دولت شیلی به برمه (میانمار کنونی) و اندوزی رفت و به مشاغل دیگر نیز پرداخت. او بعدها بهعنوان کنسول شیلی در بارسلون و سپس کنسول شیلی در مادرید مشغول کار شد. در همین دوران بود که جنگ داخلی اسپانیا آغاز شد. پابلو نرودا در جریان جنگ داخلی اسپانیا به سیاست روی آورد و هوادار کمونیسم شد.[۱]
جنگ داخلی اسپانیا
با شروع جنگ داخلی اسپانیا در سال ۱۹۳۶، پابلو نرودا کنسول شیلی در سپانیا را بهعهده داشت. او با دیدن جولان دادن فاشیستهای محلی با پشتوانهی فاشیستهای آلمان و ایتالیا، در کنار مردم ایستاد و به مبارزان پیوست. در بحبوحه جنگ، کتاب شعر «اسپانیا در قلب ما» را که با خمیر کاغذهای باطله و حتی پیراهن سربازان تهیه شده بود، در ۲۰۰ نسخه چاپ کرد و اشعار او سنگر به سنگر در میان مبارزان، دستبهدست میگشت. او در اینباره در خاطرات خود چنین نوشته است:
«خونی که در اسپانیا ریخته شد، آهنربایی بود که تا زمانی دراز به جان شعر لرزه درافکند».
پابلو نرودا بهخاطر کمک به مردم اسپانیا از سمتش برکنار شد. از آن پس او بیواهمه علیه جنایات ژنرال فرانسیسکو فرانکو به مبارزه برخاست و نوشت:
اسپانیا در گذر خون و فلز
کارگران آبی و پیروز گلوله و گلبرگ
زنده و خوابزده و پر طنین، یگانه وار…[۵]
پابلو نرودا در اسپانیا با فدریکو گارسیا لورکا شاعر و نویسندهی شهیر اسپانیایی آشنا و دوست شد.[۱]
در سوگ لورکا
پس اینکه فاشیستهای ژنرال فرانکو شاعر شهید «فدریکو گارسیا لورکا» را ربودند و پنهانی در تپهها بهقتل رساندند، پابلو نرودا در سوگ او چنین سرود:
فدریکو! یادت هست
ـ از زیر خاک ـ
خانهام یادت هست با بهارخوابهایش
که در آن روشنای ماه ژوئن
دهانت را غرق گلها میکرد؟
برادر، برادر…[۵]
خروج از اسپانیا
پس از شکست جمهوری در اسپانیا، پابلو نرودا به عنوان کنسول پاریس منصوب شد. تلاشها و تدابیر نرودا باعث شد که امکان مهاجرت مبارزان آزادیخواه به فرانسه و پرتغال فراهم گردد.[۵]
پابلو نرودا از کنسولگری پاریس عازم مکزیکو شد و در آنجا بهخاطر پناه دادن به «داوید آلفارو سیکهایروس» نقاش مکزیکی که مظنون به شرکت در قتل لئون تروتسکی بود، مورد انتقاد قرار گرفت. پابلو نرودا در سال ۱۹۴۳، دوباره به شیلی بازگشت و سپس به کشور پرو سفر کرد. او در پرو تحت تأثیر خرابههای ماچوپیچو قرار گرفت و شعری درباره آن سرود.
پابلو نرودا در سال ۱۹۴۵، بهعنوان یک سناتور کمونیست در مجلس سنای شیلی مشغول کار شد و پس از ۴ ماه بهطور رسمی عضو حزب کمونیست شیلی گردید. در سال ۱۹۴۶، پس از اینکه حکومت «گابریل گونزالس ویدلا» شروع به سرکوب مبارزات کارگری و حزب کمونیست کرد، پابلو نرودا سخنرانی تندی علیه او کرد که منجر به اخراجش از مجلس سنا شد. نرودا برای ممانعت از دستگیری، مجبور شد مدتی بهصورت مخفی زندگی کند. پس از آن در سال ۱۹۴۹، با اسب از منطقهی مرزی به کشور آرژانتین گریخت. پابلو نرودا بهخاطر شباهتی که با یکی از دوستانش داشت، با پاسپورت او به پاریس سفر کرد.[۱]
دوران تبعید
پابلو نرودا پس از ترک شیلی، در دوران تبعید به کشورهای مختلفی مانند اتحاد جماهیر شوروی، مجارستان، لهستان و مکزیک سفر کرد. در همین دوران با «ماتیلدا اروشا» که زنی اهل شیلی بود ازدواج کرد و تا آخر عمر زندگی را با وی گذراند.[۴]
او در همین دوران شعر بلند «آواز مردمان» را سرود.
بازگشت به وطن
پابلو نرودا در دههی ۱۹۵۰، دوباره به شیلی بازگشت. او در جریان جنگ آمریکا و ویتنام در دههی ۱۹۶۰، به انتقاد شدید از سیاستهای آمریکا در جنگ با ویتنام پرداخت. پابلو نرودا در سال ۱۹۶۶، در کنفرانس انجمن بینالمللی قلم در نیویورک شرکت کرد. دولت ایالات متحده آمریکا به خاطر کمونیست بودن وی از دادن ویزا به او خودداری کرد، اما با تلاش نویسندگان آمریکایی بهویژه آرتور میلر، سرانجام دولت آمریکا مجبور شد که به او ویزا بدهد. در سال ۱۹۷۰، نام پابلو نرودا بهعنوان نامزد ریاست جمهوری شیلی مطرح بود، اما وی از «سالوادور آلنده» حمایت کرد و بهخاطر او کنار کشید.[۱]
کودتا
پس از اینکه سالوادور آلنده بهعنوان رئیسجمهور شیلی انتخاب شد، پابلو نرودا را بهعنوان سفیر شیلی در فرانسه انتخاب نمود.
پابلو نرودا در سال ۱۹۷۳، به شیلی بازگشت. کودتاگران ژنرال پینوشه با پشتیبانی استعمار، رفیق بزرگ او سالوادور آلنده را بهقتل رساندند و خانهی نرودا به محاصرهی نظامیان پینوشه درآمد. او که در بستر بیماری بود، دست از سرودن نکشید و ۹ روز پیش از مرگش و ۳ روز پس از کودتای پینوشه و کشته شدن آلنده، آخرین سطور از خاطرات خود را نوشت و کودتای ژنرال پینوشه را کودتای فاشیستی نافرجام علیه مردم شیلی خواند.[۵]
ویژگیها و سبک شعری
اشعار پابلو نرودا بیشتر به سبک «سونت» که یک نوع سبک از شعرسرایی در ادبیات برخی از زبانهای اروپایی مانند فرانسوی، انگلیسی و ایتالیایی است، سروده شده است که از اهمیت ویژهای برخودار است.[۱]
سبک شعری پابلو نرودا جدید، ساده و روان، دقیق، طنزآمیز و حاوی توصیفاتی از اشیاء، موقعیتها و رخدادهای روزمره است.[۶]
پابلو نرودا در شعر، ادبیات و فرهنگ جهان سیر و سلوک کرده است. وی از یکطرف شاعری خلاق، نوآور و بدعتگذار است و از طرف دیگر از چنان توانایی شعری برخوردار است که از کهنترین سرچشمههای ادبیات غرب تا جدیدترین گرایشها، از اشعار بومیان آمریکای کهن تا شعر سرخپوستان کنونی آمریکا مایه گرفته است.
در اشعار پابلو نرودا زمین و زمان، اشیاء، حضور انسان، فضا و آسمان و هر آنچه زندگی را قوام میبخشد، بههم پیوند خورده است. او در شعرش همهی رازها را با همگان در میان میگذارد. او حتی با زلالی و بیپیرایگی تمام لحظات پنهان زندگیاش را با صداقت کمنظیر در جلوی چشمان خوانندگانش میگذارد. همچنانکه در بخشی از کتاب خاطراتش ویژگیهای شعر خود را چنین توصیف کرده است:
«شعر من و زندگی من مانند رودخانههای آمریکا، همیشه در جریان است. شعر من مانند امواج این رودخانهها در قلب گرم کوههای جنوب متولد میشود و با به حرکت درآوردن آب، آنها را به سوی دریاها میراند. در این مسیر، هیچچیز را رد نمیکند؛ عشق را میپذیرد، از رمز و راز دوری میکند و راه خویش را به سوی قلبهای سادهترین مردم باز میکند. من میباید تحمل میکردم و به مبارزه دست میزدم. باید عشق میورزیدم و سرود سر میدادم. من سهم خود را از پیروزیها و شکستهای جهان بهچنگ آوردهام. من، هم طعم گوارای نان را چشیدهام و هم طعم گس و تلخ خون را و مگر یک شاعر چه میخواهد؟ در شعر همهچیز هست: اشک، بوسه، عزلت، تنهایی، برادری و همبستگی انسانی؛ اینها نه تنها در شعر من خانه دارند، بلکه بخشهای مهم آناند. زیرا من برای شعرم زیستهام و شعر من بوده است که مرا در مبارزات خود، یاری داده است».[۵]
علاوه بر تصاویری ناب از زندگی و طبیعت، تپش و محبتهای عاطفی و انسانی، ستایش عشق و شادی، مذمت ناامیدی و رنج، مبارزه با خفقان و سرکوب و هر آنچه علیه آزادی و شئون انسانی است، در تمامی آثار پابلو نرودا بهچشم میخورد.[۳] پابلو نرودا در پیشگفتار کتاب «سرود اعتراض» چنین نوشته است:
«سوگند یاد میکنم که شعر من همچنان به مردم خدمت خواهد کرد. وقار را بر خشمگینان و امید را در نو میدان فروخواهد خواند و از برادری بزرگ رزمندگان راستین سخن خواهد گفت».
پابلو نرودا صادقانه و بیتردید نگرش نادرست گذشتهی خود را رد و از خودش انتقاد میکرد و اندیشه و نگرشهای نو و تازه را میپذیرفت. پابلو نرودا در عرصهی ادبیات به هیچ مرز انسانی اعتقاد نداشت. او بر اساس تجربیات خود بر این باور بود، کسانی که شعر سیاسی را از دیگر انواع شعر جدا میکنند دشمنان شعر هستند. وی در خاطرات خود مینویسد:
«وقتی نخستین مجموعههای شعریم منتشر میشد؛ هرگز به ذهنم خطور نمیکرد که روزی آنها را در میادین شهرها، خیابانها، کارخانهها، سالنهای همایش، تئآترها و بوستانها برای هزاران نفر خواهم خواند. من سراسر شیلی را زیر پا گذاشتهام و بذرهای شعرم را در میان مردم میهنم افشاندهام».
جوایز
پابلو نرودا در سال ۱۹۷۱، جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. او پیش از این نیز جوایز دیگری مانند جایزه بینالمللی صلح در سال ۱۹۵۰ لنین، و همچنین جایزه صلح استالین در سال ۱۹۵۳، را دریافت کرده بود.[۵]
نرودا از نگاه دیگران
به پابلو نرودا لقب تاریخی «وجدان قاره» دادهاند و آثار او از پرخوانندهترین اشعار معاصر جهان گشته است.[۵]
سلدن رودمن، نقاد و بررسیکنندهی کتاب در نشریهی نیویورک تایمز اذعان کرد که شاید هیچ نویسندهای در جهان وجود ناشته باشد که به اندازهی پابلو نرودا مشهور و شناختهشده باشد. بسیاری از منتقدان پابلو نرودا را بهعنوان بزرگترین شاعری دانستهاند که به زبان اسپانیایی شعر سروده است.[۲]
گابریل گارسیا مارکز، نویسنده و روزنامهنگار مشهور کلمبیایی، پابلو نرودا را بزرگترین شاعر قرن بیستم خوانده است.
کتابهای نوشتهشده درباره نرودا
شعر، سیاست و پابلو نرودا (اثر: ویبها مائوریا)
پستچی نرودا (اثر: آنتونیو اسکارمتا)
مرثیه برای پابلو نرودا (اثر: ادواردو گالیانو)[۵]
مرگ مشکوک بهقتل
براساس گواهی رسمی مرگ پابلو نرودا در سال ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۳، بهعلت سرطان پروستات و سوءتغذیه ذکر و اعلام شده است. مرگ پابلو نرودار درست ۱۲ روز پس از کودتا و سرنگونی حکومت شیلی رخ داد. در سال ۱۴۰۱، پس از ۵۰ سال تحقیق و گانهزنیهای طولانی در رابطه با مرگ پابلو نرودا، نتایج تحقیق پزشکی جدید نشان میدهد که این شاعر شیلیایی با نوعی سم قوی مسموم شده و به قتل رسیده است. برخی از اعضای خانوادهی او نیز درگذشت نرودا را بهدلیل سرطان را قبول ندارند.
رودولفو ریس، برادرزاده پابلو نرودا معتقد است که نرودا بهخاطر مخالفتش با دیکتاتوری جنرال آگوستو پینوشه که علیه حکومت وقت شیلی کودتا کرد، توسط مأموران حکومتی بهقتل رسیده است. طبق آزمایشات پزشکی سم «کلستریدیوم بوتولینوم» در کالبد پابلو نرودا بههنگام مرگ وجود داشته است. ۱۰ سال پیش از این نیز یک قاضی شیلیایی دستور نبش قبر پابلو نرودا را صادر کرد تا تحقیقات بیشتری روی کالبد وی انجام شود. صدور دستور نبش قبر پس از صورت گرفت که مانوئل آرایا رانندهی سابق این قاضی فاش کرد که نرودا ۳ ساعت پیش از مرگش با آشفتهحالی از بیمارستان با و تماس گرفته و گفته است که با همسرش سریع به بیمارستان بیایند. برخیها گفتهاند که آن هنگام پزشکان بیمارستان سرنگی به معدهی نرودا در خواب تزریق کرده بودند. در سال ۲۰۱۷، نیز گروهی از پزشکان مدعی شدند که بهصورت قطعی بر این باورند که علت مرگ پابلو نرودا سرطان پروستات نبوده است.[۷]
هرچند که کارشناسان نتوانستند تعیین کنند که آیا باکتری که سم بسیار کشندهای به نام بوتولینوم تولید می کند، باعث مرگ شاعر شده است یا خیر؛ اما با این حال آنها خاطرنشان کردند که زندانیان سیاسی در شیلی با همین باکتری در سال ۱۹۸۱ مسموم شدند.[۸]
پیکر پابلو نرودا در شهر ایسلانگرا واقع در ۱۲۰ کیلومتری غرب سانتیاگو پایتخت شیلی، در کنار همسرش بهخاک سپرده شد.[۹]
آثار پابلو نرودا
پابلو نرودا از سال ۱۹۵۸، تا پایان عمرش مجموعاً بیست کتاب منتشر کرد و ۸ کتاب نیز پس از مرگش چاپ و منتشر شد.[۶]
پس از کودتای ژنرال پینوشه و مرگ پابلو نرودا، آثار نرودا در شیلی ممنوع اعلام شد، اما پس از برکناری پینوشه از قدرت شعرهای آثار و اشعار او دوباره به کتابفروشیهای شهرهای شیلی بازگشتند و در دسترس همگان قرار گرفت.[۳]
پابلو نرودا دارای آثار پرشماری است که بخشی از آنها به فارسی ترجمه شده است. برخی از آثار او به ترتیب سال عبارتند از:
- سرود جشن (۱۹۲۱)
- فلاخنانداز شوریده (۱۹۲۲)
- تاریک روشنا (۱۹۲۳)
- بیست شعر عاشقانه و یک شعر نومیدی (۱۹۲۴)
- تلاش مرد بیانتها «ترجمه شعر شاعران بزرگ جهان» (۱۹۲۶)
- منزلگاه روی زمین، جلد۱ (۱۹۳۳)
- منزلگاه روی زمین، جلد۲ (۱۹۳۵)
- اسپانیا در قلب ما (۱۹۳۸)
- بلندیهای ماچوپیچو (۱۹۴۵)
- منزلگاه روی زمین، جلد۳ (۱۹۴۷)
- سرودهای همگانی (۱۹۵۰)
- شعرهای ناخدا (۱۹۵۲)
- چکامههای عناصر (۱۹۵۴)
- ما بسیارانیم (۱۹۵۸)
- پریشانسخنی (۱۹۵۸)
- سرود اعتراض (۱۹۶۰)
- سنگهای شیلی (۱۹۶۱)
- آوازهای آیینی (۱۹۶۱)
- چهار مجموعه (۱۹۶۲)
- خاطرات ایسلانگرا (۱۹۶۴)
- صد غزل عاشقانه (۱۹۶۵)
- نمایشنامهی مرگ و ستایش (۱۹۶۷)
- شکوه و مرگ خواکین موریهتا (۱۹۶۰۷)
- پایان جهان (۱۹۶۹)
- انگیزهی نیکسونکشی و جشن انقلاب شیلی (۱۹۷۳)
- شمشیر شعلهور (۱۹۷۵)[۵]
نمونه اشعار
آغاز مردن
بهآرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر چیزی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خویش قدردانی نکنی…
بهآرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که باور به خویش را در خود بکشی
وقتی نگذاری دیگران به یاریات بیایند…
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر بردهی عادات خویش شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت بر تن نکنی،
اگر با انسانهای ناشناس صحبت نکنی،
تو بهآرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا میدارند
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی…
تو بهآرامی آغاز به مردن میکنی!
اگر هنگامی که با شغلت،
یا عشقت شاد نیستی،
آن را عوض نکنی.
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رؤیاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
که لااقل یکبار در تمام زندگیات،
ورای مصلحتاندیشی بروی…
امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری بکن
نگذار که بهآرامی بمیری
شادی را فراموش نکن…
*******
با من برخیز، برادر!
و زاده شو!
دستی به سوی من آر
از ژرفای دلهرهی فراخت.
تو از ژرفای خرسنگها بازنخواهی گشت.
تو از زمان زیر زمین بازنخواهی گشت.
مرا بنگر از ژرفای زمین!
کشتگر، بافنده
شبان خاموش
رام کنندهی لامای نگهبان
سازندهی داربستهای جسور
میرآب اشکهای «آند»
گوهری انگشتان تراشیده
برزگر لرزان در بذر
کوزهگر ریخته در گل خویش
تیمارهای مدفون کهن را
به جام این زندگی دوباره آورید
خون و خطوط چهرهی خود را به من بنمایید.
به من بگویید:
در اینجا من رنج کشیدم
چرا که گوهرم خوش ندرخشید
یا زمین به هنگام
سنگ و دانه نرویاند.
تخته سنگی را که بر آن فرو افتادید به من نشان دهید
و تبری را که بر آن مصلوب شدید.
چخماقهای کهنه را برایم برافروزید
و فانوسهای کهن را
تازیانه را که در درازای قرنها بر زخمهاتان نشست،
به من نشان دهید و تبرزینها را، با درخشش خون
آمدهام تا از دهانهای مردهتان سخن بگویم.
از سراسر زمین گردآورید
تمامی لبهای خاموش ریخته بر خاک را
از ژرفنا با من سخن بگویید.
در درازنای این شب بلند
بدانسان کهگویی من در کنارتان لنگر گرفتهام،
همهچیز را به من بگوئید:
زنجیر به زنجیر، حلقه به حلقه، گام به گام
دشنههایی که بر پهلو میبستید، تیز کنید
و بر سینه و بر دست من نهید
چونان رودی از پیکانهای آذرخش
چونان رودی از پلنگان مدفون
و بگذارید بگریم ساعتها، روزها، سالها
دورانهای کور، قرنهای نجومی
سکوتتان را به من دهید، آبتان را، امیدتان را
ستیزتان را به من دهید، پولادتان را، آتشفشانتان را
تنهاتان را بر تنم بگذارید، چون آهنربا
رگها و دهانتان را از آن من کنید
رگها و دهانم را از آن خود کنید.
خون و سخن مرا بر زبان آورید.
*******
از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است،
و اگر دیدی به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری است،
بخند!
زیرا خندهی تو
برای دستان من
شمشیریست آخته
بخند بر شب، بر روز، بر ماه
بخند بر پیچاپیچ خیابانهای جزیره
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم،
آنگاه که پاهایم میروند و بازمیگردند
نان را، هوا را، روشنی را
بهار را از من بگیر
اما خندهات را هرگز![۵]
*******
تمام اصلهای حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
و اصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من
اصل سی و یکم:
هر انسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.[۱]
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ ۱٫۷ ۱٫۸ تحقیق در مورد زندگی پابلو نرودا اشعار و آثار آن - سایت دانشچی
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۱۵حقیقت جذاب درباره پابلو نرودا شاعر چپگرای شیلیایی - سایت مستقل آنلاین
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ پابلو نرودا، شاعر چشماندازهای انسانی - سایت دویچهوله
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ زندگینامه و بهترین کتابهای پابلو نرودا - سایت کتابراه
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ ۵٫۵ ۵٫۶ ۵٫۷ ۵٫۸ ۵٫۹ پابلو نرودا، شاعری برای زمانها و انسانها - سایت بسوی آزادی
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ پابلو نرودا - سایت بریتانیکا
- ↑ ۵۰سال پس از مرگ پابلو نرودا؛ تحقیقات پزشکی میگوید «بزرگترین شاعر قرن بیست» کشته شده است - سایت ایران اینترنشنال
- ↑ پابلو نرودا - سایت بیوگرافی
- ↑ بقایای جسد پابلو نرودا نبش قبر میشود - سایت دویچهوله