مصطفی جوان خوشدل
مصطفی جوان خوشدل، (زادهی ۱۳۲۵ - تیرباران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، تپههای اوین) از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران بود. او در خانوادهای متوسط و مذهبی متولد شده و در دوران جوانی به مساجد و جلسات مذهبی متعددی رفت وآمد داشت. در سال ۱۳۵۱ دستگیر و در سال ۱۳۵۴ در تپههای اوین بههمراه کاظم ذوالانوار و هفت تن از اعضای فدائیان تیرباران شد.[۱]
فعالیتهای سیاسی
مصطفی جوان خوشدل از حادثه پانزده خرداد سال ۴۲ تأثیر پذیرفت. بعد از ۱۵ خرداد به نهضت آزادی راه یافت و مطالعات سیاسی و ایدئولوژیک خود را گستردهتر کرد. بعدها با تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران بدان جذب شد و به عضویت این سازمان درآمد.[۱]
مصطفی یکی از اعضای اولیه سازمان بود. درسال ۴۸ جزو هستهی ادارهکنندهی گروه بازار و تدوین تعلیمات مربوط به آنها بود. موخرهی کتاب امام حسین که تفسیر یکی از خطبههای نهجالبلاغه است کار اوست. در قرآن و به خصوص نهجالبلاغه تبحر داشت و با بیانی ساده و شیوا میتوانست مسائل غامض را حتی برای ناآگاهترین افراد توضیح دهد و بر روی آنها تاثیر بگذارد. در شهریور ۱۳۵۰، ساواک یورش گستردهای برای دستگیری اعضای سازمان مجاهدین خلق آغاز کرد. به دنبال این ضربه خوشدل هم مخفی شد و تحت مسئولیت احمد رضایی در تجدید تشکیلات سازمان و راه انداختن مجدد سازمان کوشش نمود.
قبل از دستگیری برای انجام مأموریتی قرار بود به خارج از کشور سفر کند، ولی به علت حادثهای که اتفاق افتاد از تبریز به تهران بازگشت و درهمین زمان بود که دستگیر شد.[۱]
دستگیری و مقاومت در زندان
مصطفی جوان خوشدل در شهریور سال ۵۱ دستگیر شده بود. پیش از آن ساواک دقت و انرژی زیادی برای دستگیریاش به عنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان صرف کرده اما به او نرسیده بود چون هر روز خبرش از جایی میآمد. سرانجام خوشدل پس از بازگشت از تبریز با ورود به خانهای که در رابطه با دستگیری چند نفر از اعضای سازمان لو رفته بود به دام افتاد و دستگیر شد. ساواک او را به عنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان به شدت زیر شکنجه برد. اما او بهدقت مراقب بود که اطلاعاتش نزد ساواک لو نرود.
دست کم شش بار او را به کمیتهی مشترک بردند. چون در جریان دستگیریها هر بار ردپایی پیدا میشد که انتهای آن به خوشدل ختم میشد. نگهبانان کمیته میگفتند مصطفی جوان خوشدل به صورت عضو ثابت کمیته درآمده است. او به رغم آنکه مدتهای مدید در سلول انفرادی بود، همواره روحیهای بالا داشت. شکنجهگران درمورد او سیاست شکنجهی فرسایشی را اعمال میکردند. شکنجهای که انتها ندارد و هر لحظه باید منتظر شکنجه بود.
در مدت دو سالی که در زندان بود دائماً به کمیته رفت و آمد داشت. دربازجوئیهایش و نیز در ارتباط با افرادی که به پرونده او مربوط میشدند همیشه سعی میکرد که با تقبل مسئولیتها، بار دیگران را سبک و کار آنها را راحت کند و در این رابطه تکیه کلامش به بازجوها این بود که «فلانی کاری نکرده هیچ چیز نمیدانسته، من مسئول هستم».
مقاومت مصطفی جوان خوشدل در زیر شکنجه و حفظ اسرار و اطلاعات سازمان و برخوردهای تحقیرآمیزش با بازجوهای ساواک باعث کینهی بازجوها نسبت به وی شده بود. یک روز بازجویش او را زیر مشت و لگد گرفته، گفته بود: «تو را اعدام میکنیم» و مصطفی جواب داده بود «تازه به تنها آرزویم میرسم». روزی در کمیته به او ملاقاتی با خانوادهاش دادند. حین ملاقات بازجوها به مادرش گفتند «اگر مصطفی ۲ خط بنویسد، فقط ۲ خط او را آزاد میکنیم! و بعد یک قلم و کاغذ جلوی خوشدل گذاشتند که بردار و فقط ۲ خط بنویس! مصطفی جوان خوشدل در کمال خونسردی جواب داد: «سواد ندارم» که یکمرتبه ساواکیها برآشفته شده و دیوانهوار ملاقاتش را قطع کرده و او را بیرون بردند.
بعد از اتمام دورهی بازجوئی او را به دادگاه بردند و خوشدل به اعدام محکوم شد. مدتی را زیر اعدام گذراند. اما بعداً مورد عفو قرار گرفت و محکومیتش به زندان ابد تبدیل شد.[۱]
درسلول، گاه از شدت درد شکنجه بهخواب میرفت و درهمانحال «یاحسین، یاحسین» میگفت. گاهی که شکنجهگران از شکنجهکردن او خسته میشدند، او را مدتی پشت در نگه میداشتند تا صدای شکنجهی سایرین را بشنود چرا که میدانستند شاهد شکنجهی دیگران بودن، بهمراتب سختتر از شکنجه شدن است.[۲]
خود وی دربارهی شکنجه گفته است:
«اینها آدم را پاک میکند. اینها آدم را ارتقا میدهد».
چشمان مصطفی جوان خوشدل در زندان بسیار ضعیف شده بود. او را در حالی که مریض بود وتب داشت شکنجهاش میکردند. یک روز با اصرار یکی از هم سلولیهایش قرار شد او را پیش دکتر ببرند. اما آن روز دکتر رفتن خوشدل تا ظهر طول کشید. وقتی برگشت شکنجه شده و با پاهای خونچکان گفت: «نگفتم من به این دکترها احتیاج ندارم» در راه بازجویش او را دیده و به اتاق شکنجه برده بود.[۱]
مصطفی جوان خوشدل آخرین بار در مهر ماه سال ۵۳ به کمیته احضار شد و تا روز تیرباران در ۳۰ فروردین یعنی بیش از ۶ ماه را در کمیته گذراند.[۱]
مصطفی جوان خوشدل زیر شکنجه
مسعود رجوی، دربارهی مقاومت مصطفی جوان خوشدل در برابر شکنجهگران گفته است:
«... یادم هست که محمدی، بازجوی شهید مصطفی جوان خوشدل و شهید ذوالانوار، دیگر حوصلهاش سر رفته بود. آخرین بار هفت ماه بود که مصطفی در زندان بود؛ غذا که نبود، بیمار هم بود، نمرهی عینکش خیلی زیاد شده بود. با اینحال، به او عینکش را هم نمیدادند. بدنش پر از قارچ بود. زانوهایش سست، خیلی سست، تقریباً راه رفتن برایش مشکل بود؛ جز یک جا، در راه رفتن و برگشتن به اتاق شکنجه. حوصلهی بازجو و شکنجهگر را سر میبرد. یک روز من از او پرسیدم: ”مصطفی! تو آن مدت زمانی را که پشت اتاق شکنجه منتظر نوبت خودت هستی، چه کار میکنی؟ “.. گفت: «دعای حضرت موسی را میخوانم». گفتم: ”چیه؟ ”گفت: «ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیرٍ فقیر». خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برای من بفرستی، نیازمندم».[۳]
دکتر شریعتی که مصطفی جوان خوشدل را در کمیتهی مشترک زیاد دیده بود و از وضع او با خبر بود دربارهی وی گفته بود:
«خوشدل شهید زنده است».[۱]
سروان علایی از مسئولین زندان قصر دربارهی او گفته است:
«من میدیدم که چگونه وقتی مبارزات داخل زندان به اوج میرسید و رژیم به وسیلهی ساواک میخواست زهر چشمی از زندانیان مبارز و انقلابی بگیرد. زندانیانی مانند مصطفی جوان خوشدل و جزنی (شهیدان تپههای اوین) و مسعود رجوی را از زندان قصر به کمیتهی مشترک انتقال داده و آنها را زیرشدیدترین و سبعانهترین شکنجهها که تحملش برای کمتر کسی امکان داشت قرار میدادند و بعد از مدتی مجدداً به زندان قصر بازگردانده میشدند».[۴]
یکی از مجاهدین که مدتها با مصطفی جوان خوشدل همسلول بود، درمورد او گفت:
«در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجهگر میخواست او را بشکند و از هر امکان و وسیلهای به این منظور استفاده میکرد، اما او در هم نمیشکست و عجبا که هرچه بیشتر او را شکنجه میکردند، راسختر میشد. از آنجا که عدهی زیادی از کارگران بازار و دیگر قشرهای زحمتکش جامعه در حیطهی ارتباطات مصطفی بودند و ساواک میدانست که نیروهای زیادی به او وصل بودهاند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یککلمه دربارهی آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هر بار که یکی از آنها دستگیر میشد، باز مصطفی را برای شکنجه میبردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را به عهده میگرفت و این باعث میشد که بیشتر شکنجهاش کنند.»[۲]
تیرباران مصطفی جوان خوشدل
مصطفی جوان خوشدل در روز ۲۸ فروردین ۵۴ از زندان «کمیتهی مشترک» به اوین برده شد.[۵]
در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، او و کاظم ذوالانوار که هردو از مجاهدین بودند بههمراه ۷ تن از چریکهای فدایی شامل بیژن جزنی، محمد چوپانزاده، مشعوف کلانتری، احمد جلیل افشار، حسن ضیا ظریفی، عباس سورکی و عزیز سرمدی در تپههای اوین تیرباران شدند.[۶]
روزنامهها فردای آن روز خبر کشته شدن جزنی و یارانش را با تیتر «۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند اما حقیقت ماجرا تا زمان وقوع انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند. زمانی که به دنبال دستگیری و محاکمهی اعضای ساواک معلوم شد بیژن جزنی و یارانش نه در هنگام فرار که به وسیلهی مأموران به تپههای اوین برده و در آنجا به رگبار گلوله بسته شدند.[۷]
یکی از شکنجهگران ساواک به نام تهرانی (با نام اصلی بهمن نادریپور) گفته است:
«ازاین ۹ نفر، چند نفرشان در زندان قصر و چند نفر درکمیته و اوین بودند. روز موعود آنها را سوار مینیبوس کردیم و از قصر و کمیته به اوین بردیم. ثابتی زنگ زد و گفت خودم هم میآیم ما به قهوهخانهی نزدیک زندان اوین رفتیم. آبگوشت و عرق سفارش دادیم و خوردیم. بعد ثابتی گفت همانجا منتظر ما خواهد بود. ما به زندان اوین رفتیم و هر ۹ نفر را سوار مینیبوس کرده و چشمبسته به تپهها بردیم. آنجا چشمهایشان را باز کردیم و به آنها گفتیم میخواهیم اعدامشان کنیم. سرهنگ وزیری رئیس وقت زندان اوین هم با ما آمد. او اولین خشاب را در مسلسل جا داد و بعد از کلی فحش و بد و بیراه هر ۹ نفر را به رگبار بست. بعد منوچهری (ازغندی) شلیک کرد و بعد حسینزاده و بعد رسولی. من آخرین خشاب را شلیک کردم و تیر خلاص آنها را زدم… عجب انقلابیونی بودند!»[۸]
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ نشریه مجاهد ش ۴۴ - مقاله «به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهید مصطفی جوان خوشدل»
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ بهای آزادی - [۱]مجاهد شهید مصطفی جوان خوشدل
- ↑ سازمان مجاهدین خلق ایران - خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برایم بفرستی، نیازمندم!
- ↑ نشریه مجاهد ش ۲۱ - مقاله «متن نامه سروان علایی به نشریه مجاهد»
- ↑ همبستگی ملی - شقایقهای سرخ تپههای اوین
- ↑ سازمان مجاهدین خلق ایران - زندان اوین
- ↑ تاریخ ایرانی - 30 فروردین، بیژن جزنی تیرباران شد
- ↑ همبستگی ملی - نادر خوشدل: جنایت تپههای اوین به فرمان شاه و به فرماندهی ثابتی