سازمان مجاهدین خلق ایران: تفاوت میان نسخهها
(اضافه کردن عکس مسعود رجوی در بخش تبیین) |
|||
خط ۱۳۹: | خط ۱۳۹: | ||
# بنیانگذاران مجاهدین اعلام کنند که از طرف عراق آمده اند | # بنیانگذاران مجاهدین اعلام کنند که از طرف عراق آمده اند | ||
# بنیانگذاران مجاهدین اعلام کنند اسلام ضد مارکیست است | # بنیانگذاران مجاهدین اعلام کنند اسلام ضد مارکیست است | ||
#[[پرونده:مسعود رجوی در دادگاه شاه.JPG|جایگزین=مسعود رجوی در دادگاه شاه|بندانگشتی|203x203پیکسل|مسعود رجوی در دادگاه شاه -نفر | #[[پرونده:مسعود رجوی در دادگاه شاه.JPG|جایگزین=مسعود رجوی در دادگاه شاه|بندانگشتی|203x203پیکسل|مسعود رجوی در دادگاه شاه -نفر سوم از راست]]بنیانگذاران مجاهدین اعلام کنند که مبارزه مسلحانه درست نیست. | ||
بنیانگذاران مجاهدین هیچ یک از این سه شرط را نپذیرفته و طبق گفته های اعضاء آنزمان مجاهدین، اعدام خود را لازمه و شرط استمرار بقاء سازمان مجاهدین میدانستند. | بنیانگذاران مجاهدین هیچ یک از این سه شرط را نپذیرفته و طبق گفته های اعضاء آنزمان مجاهدین، اعدام خود را لازمه و شرط استمرار بقاء سازمان مجاهدین میدانستند. | ||
نسخهٔ ۷ ژوئن ۲۰۱۸، ساعت ۱۶:۱۱
سازمان مجاهدین خلق ایران | |
---|---|
پرونده:آرم سازمان مجاهدین خلق ایران.jpg | |
رهبر | مسعود رجوی |
بنیانگذار | محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان، |
بنیانگذاری | ۱۳۴۴ |
مرام | اسلام |
کشور | ایران |
وبگاه | |
وبگاه سازمان مجاهدین خلق ایران |
سازمان مجاهدین خلق ایران، در ۱۵ شهریور سال ۱۳۴۴ توسط محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان ازدانشآموختگان دانشگاههای تهران بنیانگذاری شد. سازمان مجاهدین خلق ایران یکی از نیروهای محوری مبارزه با رژیم پهلوی بود.
این سازمان پس از بنیانگذاری به مدت ۶ سال به کار تدوین ایدئولوژی،استراتژی و تربیت کادرها پرداخت.
در شهریورماه ۱۳۵۰ بیش از ۹۰ درصد از کادرها و ۱۰۰ درصد مرکزیت سازمان توسط ساواک دستگیر شدند، بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران و تعدادی از اعضای مرکزیت در سال چهارم خرداد ۱۳۵۱ توسط محمدرضا پهلوی اعدام شدند.
بعد از اعدام بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، مسعود رجوی که تنها بازمانده مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران بود، در نقطهی رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفت.
از شهریور ۱۳۵۰ تا ۳۰ دی ۱۳۵۷ رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران و بیشتر اعضا و کادرهای آن در زندان بودند.
پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی، سازمان مجاهدین خلق ایران مبارزه مسالمت آمیز و فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد. این امر از جانب خمینی که در حال تثبیت حکومت خود بود، تحمل نمیشد. دفاتر، میتینگها و میزکتابهای این سازمان، توسط طرفداران حکومت بارها مورد حمله قرار گرفت.
از سال ۵۷ تا سال۶۰ نزدیک به ۷۰ نفر از اعضا وهواداران سازمان مجاهدین در این حملات کشتهشده و صدها نفر مجروح شدند. سازمان مجاهدین خلق ایران تلاش میکرد در این برهه بدون اقدام متقابل از آخرین قطرات آزادی برای ادامهٔ فعالیت مسالمتآمیز سیاسی استفاده کند.
در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ راهپیمایی مسالمت آمیز نیم میلیون نفری مردم تهران که به فراخوان این سازمان انجام شده بود، توسط حکومت به گلوله بسته شد. سازمان مجاهدین این روز را آغاز مقاومت سراسری علیه جمهوری اسلامی اعلام کرد.
مجاهدین در سال ۱۳۶۶ در کنار مرزهای ایران ارتش آزادیبخش ملی ایران را تشکیل دادند، ارتش آزادیبخش ملی ایران صدها رشته عملیات در کارنامه خود به ثبت داده است که مهمترین آنها عملیات آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان است.فروغ جاویدان عملیاتی است به قصد سرنگونی جمهوری اسلامی که مجاهدین خلق در آن حدود ۱۵۰ کیلومتر در خاک ایران پیشروی داشتند.
در سال ۱۳۸۱ عراق توسط نیروهای ائتلاف بینالمللی به فرماندهی آمریکا به عراق حمله کرد و عراق را به اشغال خود درآورد، پس از اشغال عراق مجاهدین در ازاء پذیرفتن حفاظتشان توسط نیروهای آمریکایی و در احترام به قوانین حکومت نوپای عراق، جمعآوری سلاحهایشان را پذیرفتند.
در سال ۲۰۰۹ دولت آمریکا حفاظت اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران را به دولت عراق سپرد. در آن زمان نشانههای آشکاری از وابستگی بخش عمدهای از دولت عراق به دولت ایران وجود داشت، علیرغم این، دولت آمریکا حفاظت سازمان مجاهدین خلق ایران را به دولت عراق که پرو-ایران بود تحویل داد.
این تحویل دهی فهرستی از حملات نظامی و کشتار و قتلعام و انواع و اقسام جنگهای روانی و محاصره پزشکی و لجستیکی را برای اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران به همراه داشت.
در سال ۱۳۹۵ اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران پس از ۱۴ سال حضور در اشرف و لیبرتی، توانستند، از عراق به آلبانی نقل مکان کنند. استراتژی اعلام شدهی آنها هم اکنون برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی استراتژی «کانونهای شورشی» است.
یک نگاه تاریخی
قرن نوزدهم و سلطنت قاجار در ایران، با دخالتهای گستردهٔ انگلستان و روسیه در ایران همزمان بود.
حضور انگلیس، با تسلط بر منابع نفت ایران، به اوج خود رسید و تا جنگ جهانی دوم، در ایران قدرت برتر به شمار میرفت. پس از سقوط رضاشاه در سال ۱۳۲۰، مردم ایران امکان یافتند که اعتراضات خود نسبت به انگلیس و سیاستهای استعماریاش و دولتهای وابسته به آن در ایران را ابراز دارند. دکتر محمد مصدق، رهبر نهضت ملی ایران، در این دوران توانست یک جنبش سراسری برای ملی کردن صنعت نفت، برپا کند. مبارزهای که اکثریت مردم ایران در آن شرکت فعال داشتند و از وی حمایت میکردند. در سال ۱۳۳۰، پس از تصویب قانون ملی شدن نفت، محمدرضا شاه به دلیل فشار افکار عمومی مجبور شد نخستوزیری مصدق را بپذیرد. ۲۷ماه حکومت مصدق، از یک طرف صرف اجرای قانون، و از طرف دیگر صرف مقابله با فعالیتهای مشترک دربار، روحانیون طرفدار دربار و حزب توده علیه این دولت گردید.
در این فعالیتها، انگلستان نقشی تعیینکننده داشت و به رغم قضاوت دیوان داوری لاهه و مجمع عمومی ملل متحد به نفع ایران در دعوای نفت، به فعالیت و مخالفت علیه دولت مصدق ادامه میداد. از سال۱۳۳۱، دولت آمریکا نیز در این مخالفتها به انگلستان پیوست.
سرنگونی دولت مصدق به دلیل نقش مستقیم آمریکا در طراحی این کودتا، مردم ایران را به این نتیجهگیری رساند که اکنون این آمریکاست که بعد از انگلستان به نفع شاه و علیه دموکراسی و منافع ملی مردم ایران اقدام میکند. در آستانه سفر ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا به ایران در ۱۶ آذر ۱۳۳۲، دانشجویان در اعتراض به این سفر راهپیمایی اعتراضی انجام دادند، که پلیس با شلیک گلوله، سه تن از رهبران جنبش دانشجویی یعنی مصطفی بزرگ نیا، احمد قندچی و مهدی شریعترضوی را به قتل رساند.
در گزارشی که به شورای امنیت ملی آمریکا در زمان ریاست جمهوری آیزنهاور، در سال ۱۳۳۲، ارائه گردیده، آمدهاست:
در درازمدت، سلطنت که ارتش را به عنوان تنها منبع قدرت خود دارد، مؤثرترین وسیله برای ادامه جهت گیری ایران به سوی غرب میباشد. کمکهای نظامی آمریکا در خدمت بالا بردن روحیه ارتش است و این باعث تحکیم وفاداری ارتش به شاه میشود که در نتیجه، رژیم فعلی را مستحکم نموده و ادامه جهت گیری فعلی ایران به سوی غرب را تضمین میکند.
در کتاب «شکلگیری انقلاب اسلامی» در مورد پیامدهای این قضیه آمدهاست:
«کودتا عواقب وخیمی داشت. اولا، شاه مشروعیتش را از دست داد به خاطر این که عموماً چنین استنباط میشد که ایالات متحده، تاج وتخت او را حفظ کردهاست. از آن زمان، وی به عنوان آلت دست آمریکا شناخته میشد… و از همه مهمتر این که کودتای سازماندهی و اجراشده توسط خارجیان به غرور بسیار حساس بخشی از طبقه متوسط برخورد که خاندان سلطنت وشاه را آمریکایی میدیدند».[۱]
اما در سال ۱۳۳۹ انتخاب جان اف کندی به ریاستجمهوری آمریکا ، این امید را به وجود آورد که دولت جدید آمریکا، دفاع از حقوق بشر ودموکراسی ر ا در دستور کار خود قرار خواهد داد و شاه در اعمال دیکتاتوری محدود خواهد شد. با این همه در اواخر ۱۳۴۱ شاه به آمریکا سفر کرد و بعد از آن فشارهای سیاسی بر دگراندیشان در داخل ایران افزایش یافت.ساواک و ارتش در ایجاد فشارها و دستگیرها فعالیت خود را اگسترش دادند و شلیک به تظاهر کنندگان و کشتن آنها در نیمه خرداد ۱۳۴۲ امید به تغییر شرایط سیاسی را بطور کامل از بین برد. به گفته یک متخصص مسایل ایران، شائول بخاش، یکی از نتایج این تحولات، این بود که:
«عناصر اپوزیسیون را به سمت رادیکالیزاسیون سوق داد و بسیاری از اعضای جوانتر اپوزیسیون آن زمان ایران را، قانع ساخت که شیوه مخالفت در کادر قانون اساسی، بیتأثیراست».[۲]
محسن میلانی یک نویسنده دیگر، شرایط آن زمان و تأثیراتش را اینطور توضیح میدهد:
«قیام ژوئن (قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲) یک تأثیر عمیق هم روی سیاست ایران به طور عام و هم روی جامعه علما داشت. در نوشته های اکثر گروههای مخالف شاه، قیام ژوئن (۱۵خرداد)، پایان همزیستی مسالمتآمیز با شاه را سمبلیزه و شروع مبارزه مسلحانه را توجیه میکند». [۳]
در سالهای بعد، شاه به کمک آمریکا، ساواک را که در سال۳۶ تأسیس شده بود، به سرعت تقویت کرد .ساواک به زودی به خاطر بهکارگیری شیوههای خشونتآمیز در سرکوب و شکنجههای وحشیانه، بسیار مشهور شد. ن فساد در دربار، گسترش ساواک، اعدام صدها و شکنجه زندانیان سیاسی، ایجاد سیستم تک حزبی،سرکوب قهرآمیز هرگونه اعتراض و رویارویی علنی علیه فرهنگ و اعتقادات مذهبی مردم ایران، بخشی از بیلان حکومت شاه طی سالهای ۴۲ تا ۵۷ است. طی این سالیان، آمریکا به حمایت تمام عیار خود از شاه ادامه داد و بذر احساسات ضدآمریکایی، که بعدها در جریان قیام ضدسلطنتی خود را نشان داد، کاشته شد. در این شرایط، جستجو برای یافتن راه حلی در میان نسل جدید آغاز شده بود.
دهه ۶۰ میلادی، اوج جنبشهای ضددیکتاتوری در جهان سوم بود. تئوری راهنمای عمل غالب این جنبشها، مارکسیسم بود. حتی اروپا نیز از این موضوع متأثر بود و جنبشهای متمایل به مارکسیسم، در حال افزایش بودند. تظاهرات و جنبش بزرگ دانشجویی، در قسمتهای وسیعی از اروپا ازجمله در فرانسه و آلمان، به درگیری خونین کشیده شد. در ایران، شکست رهبران غیرمذهبی سنتی، شرایط را، برای جذب قشر روشنفکر به سوی مارکسیسم، به عنوان یک راه حل در مقابل رژیم شاه، فراهم کرده بود. در رابطه با رهبران مذهبی نیز، در قشر روشنفکر یک ناامیدی وجود داشت و اسلام سنتی که خمینی آن را نمایندگی میکرد، نمیتوانست جوابگوی آنان باشد. اما از طرف دیگر، افزایش سرکوب برای حاکمیت مانند یک مسکن موقت عمل میکرد، و کارساز نبود، به این دلیل که پتانسیل انفجاری جامعه را پیوسته افزایش میداد. این شرایطی بود که سازمان مجاهدین خلق ایران در آن متولد شد.
تأسيس سازمان مجاهدين خلق ايران
سازمان مجاهدین خلق ايران در سال١٣۴۴، به وسيله محمد حنيف نژاد و همفكرانش سعيد محسن و علياصغر بديع زادگان، تأسيس شد. این سه همگی فارغالتحصيل دانشـگاه بودنـد و از زمـان مصدق، جزو فعالان جنبش دموكراتیك و سپس در شمار اعضاي نهضت آزادي (مهندس مهدی بازرگان) به شمار میرفتند. از جمله حنیفنژاد و سعید محسن به دلیل عضویت و فعالیت در نهضت آزادی، دستگیر و مدتی در زندان بسر برده بود. هدف نهایی آنها جایگزین نمودن رژیم شاه با یک نظام دموکراتیک بود.
در آن دوران جوانان مبارز، برای مبارزه معمولا به مارکسیسم رو میآوردند، اما بینانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران اعتقاد داشتند که یک برداشت نو و صحیح از اسلام ، میتواند دموکراسی را در ایران محقق کند، از این رو اسلام حقیقی را به عنوان مکتب راهنمای عمل خود انتخاب کردند.بینانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران به طور همزمان مطالعه سایر مکاتب را هم در دست مطالعه قرار دادند.
آنها برداشت سطحی از اسلام را رد کردند، این نوع برداشت در انحصار آخوندها و روحانیون سنتی آن زمان بود، در نتیجه اولین تقابل آنها با آخوندهایی بود که اسلام را در انحصار خود میدیدند. آنها از سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۵۰ به تدوین ایدئولوژی، استراتژی و تربیت کادرهای خود بصورت مخفی پرداختند.
ایدئولوژی مجاهدین
سازمان مجاهدین خلق ایران در اواسط دهه ۱۹۶۰ میلادی تأسیس شد، این تاریخ از این جنبه اهمیت دارد که در آن دوران جوانانی که قصد مبارزه داشتند، معمولاً مارکسیسم را به عنوان ایدئولوژی خود انتخاب میکردند، اما بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران با مطالعهی اسلام را به عنوان راهنمای عمل خود انتخاب کردند. آنها به این باور رسیدند که اسلام واقعی و نه اسلام سنتی، بردبار است و میتوان در زیر سایهی آن آزادی و رفاه جامعه را تأمین کرد. بنابر این اسلام را که توسط آنان اسلام انقلابی نامیده شد به عنوان ایدئولوژی خود برگزیدند. بنابر این ایدئولوژی سازمان مجاهدین مبتنی بر یک اسلام دموکراتیک و ترقیخواه است.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران آموزشهای ایدئولوژیک را در نتایج زیر مدون کردند:
- مرز بین حق و باطل در عرصه اقتصادی اجتماعی مرز بین با خدا و بیخدا نیست بلکه این مرز از میان استثمار کننده و استثمار شونده عبور میکند.(این بی خدا یا باخدا بودن نیست که معیار حق یا باطل بودن است. بلکه ظالم یا مظلوم بودن معیار درست تشخیص حق از باطل میباشد)
- در سیاست و در تدوین یک استراتژی در شرایطی که جواب هر کار قانونی و مسالمتآمیز با گلوله و زندان و شکنجه داده میشود، تنها راه برای مقابله با ظلم، راه مبارزه مسلحانه است.
- در شرایطی که ظالم و ستمگر با تمام قوا بر مردم ظلم میکند، مبارزه به صورت کار فرعی و نیمهوقت دیگر کافی و جوابگو نیست و نیاز به اعضای حرفهیی دارد که در یک سازمان و یک تشکیلات بهطور جمعی مبارزه را پیش ببرند.
استراتژی مجاهدین
سازمان مجاهدین سال ۱۳۴۲ را بن بست مبارزات مسالمت آمیز و پارلمانتالی قلمداد میکرد بنیان گذاران سازمان مجاهدین خلق ایران بر این باور بودند که در شرایطی که دیکتاتوری حاکم است؛ و در شرایطی که هیچ راهی برای مبارزه مسالمتآمیز و بیان خواستههای مردم وجود ندارد، باید دست به مبارزه مسلحانه زد.
ضربه شهریور ۱۳۵۰
در شهریور ماه ۱۳۵۰ اولین ضربه به سازمان مجاهدین خلق ایران وارد شد، بیش از ۹۰ درصد اعضا و ۱۰۰ درصد مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شدند. این دستگیری به دنبال تعقیب و مراقبتهای سنگین ساواک انجام شد. یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در ارتباط با فردی به نام شاهمراد دلفانی برای تهیه اسلحه، قرار میگیرد، این فرد که از اعضای حزب توده بود، با ساواک همکاری داشت. ساواک از طریق همین فرد به سرنخی دست یافت که با تعقیب و مراقبت طولانی توانست ضربه سنگینی را به سازمان مجاهدین خلق ایران وارد نماید و بسیاری از آنها را دستگیر نماید.
ساواک از محمد حنیف نژاد و دیگر بنیانگذاران خواست با پذیرفتن شروط وی از اعدام رهایی یابند. شرط ساواک برای کوتاه آمدن از اعدام آنها پذیرش یکی از سه موضوع زیر بود.
- بنیانگذاران مجاهدین اعلام کنند که از طرف عراق آمده اند
- بنیانگذاران مجاهدین اعلام کنند اسلام ضد مارکیست است
- بنیانگذاران مجاهدین اعلام کنند که مبارزه مسلحانه درست نیست.
بنیانگذاران مجاهدین هیچ یک از این سه شرط را نپذیرفته و طبق گفته های اعضاء آنزمان مجاهدین، اعدام خود را لازمه و شرط استمرار بقاء سازمان مجاهدین میدانستند.
بعد از این که بسیاری از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران توسط ساواک در سال ۱۳۵۰ دستگیر شدند، در سال ۱۳۵۱ در آستانهی ورود نیکسون رئیس جمهور آمریکا به تهران، سه بنیانگذار و دو تن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران توسط شاه اعدام و مابقی به زندانهای طولانی مدت محکوم شدند. مسعود رجوی نیز از جمله کسانی بود که در ابتدا به اعدام محکوم شده بود. وی به دلیل فعالیتهای بین المللی و گستردهی برادرش کاظم رجوی که از اساتید حقوق در دانشگاههای اروپا بود و فشارهایی که روی دولت شاه وارد آمد، با یک درجه تخفیف به همراه بسیاری دیگر از مجاهدین به حبس ابد محکوم شد.
جریان اپورتونیست در درون سازمان در سال ۱۳۵۴
در سال ۱۳۵۴ در خلاء حضور رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران در خارج از زندان کودتایی علیه سازمان مجاهدین خلق ایران انجام شد که منجر به متلاشی شدن آن گشت.
این کودتا موجودیت تشکیلاتی، ایدئولوژیک و سیاسی و اجتماعی سازمان مجاهدین خلق ایران را به خطر انداخت. این جریان از دو تن با نامهای تقی شهرام و بهرام آرام آغاز شد که طی بیانیهای اعلام نمودند سازمان مجاهدین مارکسیست شده است. این درحالی بود که رهبری مجاهدین، صد در صد اعضای مرکزیت و نود درصد از اعضای این سازمان در زندان بودند. آنها با تغییر آرم سازمان مجاهدین و حذف آیهی آن اعلام کردند از آنجایی که چپترین ایدئولوژی(رادیکالترین) همانا مارکسیست به شمار میرود[۴]، لاجرم مجاهدین مسلمان در پروسهی تکامل خود یا باید به سمت راست و یا به سمت چپ(مارکیسسم) حرکت کنند و نمیتوانند مابین این دو باشند.
آنها همچنین مجید شریف واقفی را که با اقدامات آنها مخالف بودند به قتل رساندند و مرتضی صمدیه لباف را مجروح کردند که در نتیجه توسط ساواک دستگیر شده زیر شکنجه رفت. پس از دستگیری اپورتونیستها با لو دادن اطلاعات وی، مرتضی صمدیه لباف در چهارم بهمن ۱۳۵۴ تیرباران شد. مجموعه اقدامات جریان اپورتونیستی ضربهی بزرگی بر پیکره تشکیلاتی و وجههی اجتماعی سازمان مجاهدین خلق ایران وارد آورده و عملا به نفع حکومت شاه تمام شد. بطوری که بازجویان ساواک با خوشحالی خبر آنرا به مجاهدین محبوس اعلام میکردند.[۵]
همچنین این حادثه منجر شد طیفی از آخوندها و حامیان آنها در زندان و خارج از آن که تا آن زمان همگی تحت هژمونی مجاهدین بودند، قدرت پیشتری پیدا کنند.
در این دوران مسعود رجوی که در زندان بسر می برد به مقابله با این جریان پرداخت.
نقش مسعود رجوی به طور مشخص در این دروان بود که بسیار بارز شده و خود را در بازسازی مجدد سازمان مجاهدین نشان داد. او فرد به فرد با مباحثات و تداوین ایدئولوژیکی اش به عضوگیری مجدد اعضاء سازمان پرداخت. مسعود رجوی در یک بیانیه ۱۲ ماده ای در برابر جریان اپورتونیستی آنها را چپنما توصیف کرد (اپورتونیستهای چپنما) . وی همچنین اعلام کرد اسلام در چپ مارکیست قرار دارد و در نتیجه میل کردن ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق به سمت چپ( یعنی مارکیسست) بیمعنی است.وی همچنین اعلام کرد، جریان اپورتونیستی میتواند سازمان مارکسیستی خود را داشته باشد اما حق ندارد آرم و نام سازمان مجاهدین را بر خود بگذارد.
تا آن زمان سازمان مجاهدین خلق ایران توانسته بود با برداشتی دموکراتیک از اسلام، رهبری مبارزه با رژیم شاه را در دست بگیرد و در موضوع اسلام، آخوندهای سنتی را کنار بزند.
بسیاری از آخوندها و مسؤلین فعلی رژیم ایران از جمله رفسنجانی و خامنهای همگی خود را از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران میدانستند. رفسنجانی پس از انقلاب در نقل قولی گفته بود:
تنها نمازهایی که از ما مورد قبول واقع شود همانهایی است که در زندان پشت سر مجاهدین خوانده ایم!
همچنین شخص خمینی از طرف آخوندهای آن روزگار برای حمایت از سازمان مجاهدین خلق ایران تحت فشار بود، هر چند که هیچ گاه این کار را نکرد، اما فتوایی صادر کرد که یک سوم وجوه شرعی به «جوانان مسلمان و مبارز» در آن روزگار اشاره به سازمان مجاهدین خلق ایران بود، پرداخت شود.
یکی از آسیب های جریان اپورتونیستی در درون سازمان مجاهدین خلق ایران این بود که به اعتماد مردم ضربه زدو از سویی منجر به قدرت گرفتن آخوندها رودروی مجاهدین شد.
در آن دوران سازمان مجاهدین خلق ایران از سه طرف مورد حمله بود:
- رژیم شاه که با تبلیغات خود مبنی بر مارکسیست اسلامی و تلاشهای ساواک قصد نابودی کامل سازمان مجاهدین خلق ایران را داشت
- آخوندهای سنتی که تا آن زمان به خاطر محبوبیت سازمان مجاهدین نمیتوانستند علیه آن موضع بگیرند، مخالفت و حتی دشمنی خود با مجاهدین را شروع کردند و خودشان را نمایندهی اسلام معرفی مینمودند. حتی برخی از آخوندها حکم تکفیر مجاهدین مسلمان راهم صادر کردند.
- برخی از مارکسیستها که سازمان مجاهدین خلق ایران را به عنوان حامی ایدئولوژی خرده بورژوایی(راست مارکیسست) که دوران آن به پایان رسیده مورد حمله قرار میدادند.
مسعود رجوی مبارزه با این سه جبهه را از سالهای مابین ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ بر عهده داشت، و به همین دلیل چندین بار به شکنجهگاه کمیته منتقل گردید و چند نوبت در اثر شکنجهها در آستانهی مرگ قرار گرفت. وی ضرورت مبارزه با رژیم شاه را مورد تأکید قرار میداد و تهدید اصلی درونی جنبش مردم ایران را آخوندهایی عنوان کرد که مذهب سنتی اسلام را نمایندگی میکردند، و به ظهور خمینی به عنوان نمایندهی این قشر هشدار میداد.
در تحلیلهای مخفی و درونی سازمان مجاهدین خلق ایران آمده بود که تهدید آینده ایران سرکار آمدن استبداد مذهبی است. تحلیلی که در یک اشتباه به دست آخوندها افتاده و بعدها رفسنجانی با اشاره به همین موضوع نیروهای حزباللهی را به حمله به مجاهدین تشویق مینمود.
متن بیانیهی ۱۲ مادهای مجاهدین در برابر کودتای سال ۱۳۵۴ علیه سازمان مجاهدین
بیانیهی ۱۲ مادهای سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان اپورتونیستی، در درون سازمان، بر ایدئولوژی اسلامی سازمان مجاهدین تأکید میکند، مجاهدین در آن زمان اعلام کردند که اسلام چپ مارکسیسم است،یعنی از مارکسیسم مترقی تر است و نه عقبماندهتر، این جمله در واقع ردی بر کسانی بود که میگفتند ما با تغییر ایدئولوژی به مارکسیسم، ارتقا پیدا کردهایم. همچنین مجاهدین تأکید داشتند که اسم و آرم سازمان مجاهدین را از دست کودتاگران خارج خواهند کرد، مجاهدین نحوهی برخورد خودشان با کودتا گران درون سازمان را در این مواد تعیین کردند.
اطلاعیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر
جریان اپورتونیستی(انحرافی) چپ نما
- سازمان مجاهدین خلق ایران، سازمانی است با ایدئولوژی اسلامی و معتقد به مبارزهی مکتبی، که در سال ۱۳۴۴ بوسیلهی محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان بنیانگذاری شده و مجاهدین ادامه دهندگان راه آنها میباشند.
- جریان اخیر(تغییر دادن ایدئولوژی سازمان)، یک جریان اپورتونیستی (انحرافی) چپ نماست، که سردمداران آن به سازمان مجاهدین خلق ایران، و در نتیجه به جنبش، خیانت کردهاند.
- این جریان اپورتونیستی چپنما، هیچگونه تغییری در تضاد اصلی ما ایجاد ننموده، دشمن اصلی ما هم چنان رژیم و حامیان امپریالیست آن، میباشد.
- این جریان اپورتونیستی چپنما به هیچ وجه حق استفاده از نام «مجاهدین» را ندارد و ادامهی استفاده از آن به منزلهی استمرار خیانت است. نام «مجاهد» متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران است که بایستی بدون هیچگونه تغییری، با همان آرم، و سال تأسیس، مورد استفاده قرار گیرد.
- هیچ جریان یا عنصر مسلمان نبایستیبا این اپورتونیستها ارتباط و همکاری داشته باشد. هر گونه ارتباط و همکاری، سازشکاری محسوب میشود.
- ما با این جریان اپورتونیستی چپنما مبارزه میکنیم، با به خط صحیح بازگشته، یا منزوی گردد. مبارزهی ما یک مبارزهی سیاسی، با شیوههای افشاگرانه است، و هرگونه استفاده ار شیوههای ارتجاعی از قبیل: کشتن، لودادن، همکاری با پلیس و کمک گرفتن از امکانات رژیم را در این مبارزه، محکوم میکنیم.
- ما، بین این اپورتونیستها و سایر مارکسیستها تفاون قائلیم، مگر اینکه آنها، این اپورتونیستها را تأیید کنند.
- ما به تمام نیروهایی که علیه امپریالیسم، ارتجاع و استثمار مبارزه میکنند، احترام میگذاریم، و از دستاوردهای علمی و تجارب انقلابی آنها، استفاده میکنیم.
- برادران مجاهد ما در داخل زندانها، نبایستی با این اپورتونیستها رابطهای، جز رابطهی انسانی، و حداقل صنفی برقرار کنند.
- این جریان اپورتونیستی چپ نما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده است، که در مرحلهی کنونی، تهدید اصلی درونی مجموعهی نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند، که ما با آن هم مبارزه میکنیم.جریان فوق ، از ضدیت با نیروهای انقلابی بویژه مجاهدین شروع شده، و سپس در مسیر رشد خود، با نفی مشی مسلحانه، به سازشکاری و تسلیمطلبی، و سرانجام خروج از جبههی خلق و تغییر تضاد اصلی منجر میشود. این جریان اپورتونیستی، خطر بروز و رشد خصائص ارتجاعی را، در درون نیروهای مترقی مسلمان، پیش میآورد. در مورد ادامهدهندگان راه مجاهدین، گرایشات راست، از تجدید نظر در دیدگاههای بنیادی سازمان، آغاز میشود.
- سلطهی این جریان اپورتونیستی چپنما بر سازمان، با اعمال شیوههای ضد انقلابی و استفادهی فرصتطلبانه از موارد زیر صورت گرفته است: الف: تکمیل نشدن کار ایدئولوژی سازمان، و پیاده نکردن تعلیمات ایدئولوژیک، در سطح وسیعی از کاردها بطور مکفی، به علت رشد کمی نامتناسب با کیفیت.
ب: ضربهی شهریور ۵۰ و از دست دادن کادرهای ذیصلاح، و در نتیجه عملزدگی و دنبال نکردن کار ایدئولوژیک.
ج: ترک تعلیمات ایدئولوژیک سازمان، که با توجه به نفوذ عملی و تئوریک مارکسیسم، در عصر ما، سلطهی این اپورتونیستها را بر سازمان تسهیل کردهاست.
۱۲.ایدئولوژی ما اسلام، مبتنی بر جهان بینی توحیدی است، که جامعه را با شیوههای انقلابی به سمت محو کامل استثمار، و استقرار نظام توحیدی (قسط) هدایت میکند، و لذا در هر شرایط تاریخی اساساً متکی بر محرومترین و بالندهترین نیروها و طبقات اجتماعی (مستضعفین) میباشد.
فعالیتهای سازمان مجاهدین پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی
در سال ۱۳۵۷ رژیم شاه تحت فشارهای داخلی (تظاهرات مردمی و فشارهای بینالمللی زندانیان سیاسی را آزاد کرد، آخرین دسته از زندانیان سیاسی که عمدهی مجاهدین را شامل میشد، يك هفته پس از فرار شاه از ايران و ١٢روز قبل از ورود خمینی، در روز ۳۰ دی ۱۳۵۷ از زندانهای شاه آزاد شدند.
مسعود رجوی در اولین سخنرانی خودش پس از زندان، در ۴ بهمن ۱۳۵۷ بر ضرورت آزادی و دموکراسی به عنوان مهمترین دستاورد انقلاب ضد سلطنتی تأکید کرد، وی از این که قیام ضد سلطنتی را «انقلاب اسلامی» بخواند خودداری کرد و خواهان یک انقلاب دموکراتیک شد. همچنین وی از تأیید مطلق خمینی خودداری کرد. مسعود رجوی در ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ بر سر مزار دکتر محمد مصدق سخنرانی کرد و در آنجا هم به خواستههای مجاهدین اشاره کرد، وی گفت:
«این جمهوری بایستی حافظ حق و حقوق تمامی مردم باشد که در سراسر کشور زندگی میکنند، این جمهوری بخصوص باید در نهایت عدل و بلکه بیشتر، در نهایت قسط، تمام آزادیهای سیاسی و اجتماعی در مورد طبقات و نیروهای مختلف مردم اعاده کند».(۱۴ اسفند ۱۳۵۷)
سازمان مجاهدين خلق ایران همچنين خواستار مشاركت مردم برای برقراری يك حاكمیت ملی و دموكراتیك گرديدند و استراتژی خود را نيـز بـر این اساس استوار نمودند.
سازمان مجاهدین خلق ایران در این دوران به فعالیتهای مسالمت آمیز سیاسی و اجتماعی پرداخت، نشریه مجاهد ارگان رسمی سازمان مجاهدین خلق ایران بود که تیراژ آن تا ۵۰۰ هزار نسخه رسید، که رکوردی در تاریخ ایران محسوب میشود.
سازمان مجاهدین خلق ایران مستمر بر آزادیها تأکید داشت، این موضوع را هم در برنامهی حداقل که در سال ۱۳۵۸ مسعود رجوی از طرف مجاهدین خواهان آن شده بود، و هم در برنامهای که مسعود رجوی برای انتخابات ریاست جمهوری اعلام کرد،میتوان دید. کار دیگر سازمان مجاهدین خلق ایران در این دوران، که به قول آنان فاز سیاسی نامیده میشود، افشاگری در مورد حملهی هواداران حکومت خمینی به دفاتر و ستادهای آنان بود.
سازمان مجاهدین خلق ایران بطور فعال در صحنهی سیاسی حضور داشت، سخنرانیهای مسعود رجوی در سال ۱۳۵۸ باعث ایجاد هیجان در بین هواداران این سازمان میشد، او برنامههای سازمانش را در این سخنرانیها ارائه میداد.
مهمترین وقایع سیاسی سال ۱۳۵۸ نخستین دروه انتخابات ریاست جمهوری بود که در تاریخ ۵ بهمن ۱۳۵۸ انجام شد، همچنین نخستین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی که در تاریخ ۲۴ اسفند ۵۸ انجام شد از وقایع قابل توجه این دوران است.
مسعود رجوی به عنوان کاندیدای سازمان مجاهدین خلق ایران در این انتخابات ثبت نام کرد. وی روز ۱۵ دی ۱۳۵۸ در کنفرانس خبری اعلام کاندیداتوری خود در نخستین انتخابات ریاست جمهوری ایران گفت:
«ما بدون اینکه در فکر و خیال برد و باخت باشیم، یا کسب عنوان و مقام نظرمان را جلب کرده باشد... موفقیت نفس این تجربه را که همان مشارکت فعال نیروهای انقلابی از این قبیل است آرزو می کنیم».
اولین میتینگ انتخاباتی سازمان مجاهدین خلق ایران روز ۲۰ دی ۵۸ در دانشگاه تهران در میان هواداران و اعضای سازمان برگزار گردید. ابتدا موسی خیابانی در سخنانی گفت:
« ما بر حسب مسئولیتها و وظایفمان وارد این صحنه شدهایم و نه از روی جاهطلبی. اگر اهل جاهطلبی بودیم درها به روی ما بسته نبود. ما همیشه رنجها را تحمل میکنیم چون زندگی یک انقلابی یعنی تحمل همین رنجها. کاندیدای منتخب سازمان مجاهدین خلق به خاطر گذراندن کوران مبارزاتی سالهای گذشته، معنی حرفهایش را میفهمد، معنی این برنامه را میداند و به الزامات و مشکلات پیاده شدن آن واقف است.»
در اثناء انتخابات مجاهدین به قانون اساسی ولایت فقیه به دلیل رأی نداده بودند(با این همه اعلام کرده بودند که به آن التزام دارند) به ناگهان با حکم خمینی قبل از برگزاری انتخابات از کاندیداتوری حذف شدند. خمینی در حکمی اعلام کرد: هر کس به قانون اساسی رأی نداده حق شرکت در انتخابات را ندارد! روز ۲۹ دی ماه ۱۳۵۸ یعنی همان روز که خمینی مانع کاندیداتوری رجوی سد، مسعود رجوی در پیامی از نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری انصراف داده و اعلام کرد:
«بایستی خاضعانه به شما بگویم که اگر این مبارزه انتخاباتی بازنده ای داشته باشد، آن بازنده من نیستم».
همان زمان اریک رولو از روزنامه نگاران روزنامه لوموند [۶]نوشت: «اگر امام خمینی نامزدی ریاستجمهوری رجوی را در ژانویه گذشته کنار نمیزد، بهگفته شخصیتهای متفاوت، او میلیونها رأی را بهخود اختصاص میداد. چرا که از حمایت اقلیتهای قومی و مذهبی برخوردار بود و از حقوق برابری و خودمختاری آنها حمایت میکرد، همچنین بخش مهمی از آرای زنان، که خواستار آزادی خود میباشند، و نیز جوانانی که خواهان حکومت روحانیت ارتجاعی نیستند، نصیب او میشد».
در پاسخ به این سؤال که چرا سازمان مجاهدین خلق ایران به قانون اساسی حکومت خمینی رأی ندادند، سازمان مجاهدین خلق در ۱۷ آبان ۱۳۵۸ مفاد هفتگانهای منتشر ساخت و افزود: «تا زمانی که پیشنهادهای هفت گانه آنها در متن قانون اساسی مراعات نشود، به قانون اساسی رأی مثبت نخواهند داد، این مفاد هفت گانه عبارت بودند از:
- محدود نمودن حقوق مالکیت و تصرف در چارچوب قرآن
- منوط کردن بهرهوری از زمین و محصول به کسی که بر روی آن کار کرده است.
- تصریح حاکمیت مردم که تنها از طریق یک مجلس و یک قانون واحد انقلابی و اسلامی بیان میکنند.
- اداره و تصدی کلیه امور کشور از طریق شوراهای واقعی .
- اعاده حقوق همه ملتها و اقدام مبنی بر تعیین سرنوشت و اداره کلیه امور داخلیشان در چارچوب تمامیت ارضی خدشه ناپذیر کشور .
- تصمین آزادی احزاب و گروهها.
- الغای تمام قرادادهای استعماری و قطع همه وابستگیها و ملی کردن کلیه سرمایهگذاریها و سهام مربوط.
انتخابات مجلس شورای ملی که بعداً به مجلس شورای اسلامی تغییر نام داد، صحنه دیگر مصاف نیروهای سیاسی در ایران بود، سازمان مجاهدین خلق ایران هم بطور فعال در این انتخابات شرکت کرد، اما هیچ یک از کاندیداهای او به مجلس راه پیدا نکردند، با وجودی که مسعود رجوی با ۵۳۰ هزار رأی به دور دوم راه پیدا کرد و بنابر آماری که وزارت کشور جمهوری اسلامی اعلام کرد، سازمان مجاهدین خلق ایران در رتبه دوم قرار گرفت اما در دور نیز هیچ فردی از مجاهدین نتوانست به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کند.
در این باره محمد اقبال[۷] میگوید:
«من آن موقع عضو انجمن مرکزی نظارت بر انتخابات بودم، یکی از ۷ نفری که نظارت و برگزاری انتخابات مجلس را بر عهده داشت... شب همان روز انتخابات... به چند حوزه شمارش آرا سر زدیم... آرای متعلق به برادر مجاهد مسعود رجوی را خیلی ساده چیده بودند یک گوشه ای و یک حاج آقایی را هم گذاشته بودند آن بالا که می گفت این آرای منافقین است و نمی شمردند!... می گفت خیالتان جمع باشد، منافقین را کنار گذاشتیم».
این حذف گسترده مجاهدین، شروع یک تخاصم آشکار از جانب حکومت علیه مجاهدین بود، مجاهدین تلاش داشتند با استفاده از آزادیهای سیاسی و بکار گیری نیروها و هوادارانشان خمینی را مجبور کنند، دستکم همان قانون اساسی را که مجاهدین به آن رأی نداده بودند، اجرا کند، با اینهمه تلاش برای احتراز از یک تقابل و رویارویی جدی به نتیجه نمی رسید.
کلاسهای تبیین جهان مسعود رجوی
بعد از انقلاب ضد سلطنتی مسعود رجوی کلاسهای درس فلفسه تحت عنوان تبیین جهان در دانشگاه صنعتی شریف برگزار میکرد که ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران را ، توضیح و تشریح میکرد، این کلاسها یکی از اصلیترین کارهای مجاهدین برای معرفی ایدئولوژی خودشان بود، این کلاسها با استقبال جوانان و دانشجویان همران بود، اما در بهار ۱۳۵۹ خمینی با انقلاب فرهنگی دانشگاهها را تعطیل کرد، که همین امر موجب تعطیلی کلاسهای درس مسعود رجوی شد.
روزنامه فرانسوی لوموند دربارهی این کلاسها نوشت:
«یکی از وقایع بسیار مهمی که نباید در تهران از دست داد، دروس فلسفهای مقایسهای است که آقای مسعود رجوی هر جمعه بعداز ظهر تدریس میکند، حدود ۱۰ هزار نفر با ارائهی کارت ورودی در زمین چمن دانشگاه شریف به مدت سه ساعت به سخنان رهبر مجاهدین خلق گوش فرا میدهند»[۸]
لوموند در مورد کیفیت این کلاسها اضافه میکند:
«ﺁﻗﺎﻱ ﺭﺟﻮﻱ ﺩﺭ ﺟﻠﺴﻪ ﻫﺎﻱ ﻫﻔﺘﮕﻲ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﺮﻳﻒ، ﺑﺎ ﻛﻤﻚ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ، ﻣﺘﻮﻥ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﻭ ﻫﻢﭼﻨﻴﻦ ﺑـﻪ ﻛﻤـﻚ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ، ﺳﻘﺮﺍﻁ، ﺳﺎﺭﺗﺮ، ﻫﮕﻞ ﻭ ﻣﺎﺭﻛﺲ...اﻳﺪﺋﻮﻟﻮﮊﻱ ﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺭﺍ ﺗﺸﺮﻳﺢ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﻭﺱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﻭﻳﺪﺋـﻮﻛﺎﺳـﺖ ﺿـﺒﻂ شده و در ٣٥ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﭘﺨﺶ ﻣﻲﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﻫﻢﭼﻨﻴﻦ ﺑﻪﺻﻮﺭﺕ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎﻱ ﺟﻴﺒﻲ ﺑﻪ ﭼﺎﭖ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺟﻠـﺪ ﺻـﺪﻫﺎ ﻫـﺰﺍﺭ ﻧﺴﺨﻪ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺵ ﻣﻲرسد».
پیام سیاسی و ایدئولوژیکی کلاسهای مسعود رجوی به گفته مجاهدین این بود: «آزادی جوهر تکامل و کلمه اصلی اسلام و انقلاب است»
گسترش مجاهدین علیرغم سرکوب
بعد از انقلاب ضد سلطنتی گام به گام آزادیهای اجتماعی و سیاسی محدودتر میشد، شعار «یا روسری یا توسری » اولین برخورد تند با زنان بی حجاب بود، شاید بتوان از این شعار به عنوان اولین گام سرکوب یاد کرد. اما مجاهدین توانستند در این فضا گسترش داشته باشند، به گفته مقامات حکومت خمینی، مجاهدین ۵۰۰ هزار میلیشیا در سراسر کشور سازماندهی کرده بودند.
آقا محمدی رئیس ستاد نصر که مسئول امور عراق در دفتر خامنهای و سپس معاون سیاسی رادیو و تلویزیون حکومت بود گفت:
«در اوایل انقلاب شاید حدود ۵۰۰ هزار میلیشیا گروههای تروریستی در کشور سامان داده بودند» (صدا و سیما- ۲۵ اسفند ۱۳۷۸).
اکبر گنجی هم نوشت: «گروههایی بود که رهبری استثنایی و کاریزمایی امام خمینی را قبول کرده بودند.
جبهه دوم متشکل از شخصیتها و گروههای سیاسی بود که با رهبری امام در دوران تأسیس دولت مسأله داشتند… فرقه رجوی در رأس این سازمانهای تروریستی قرار داشت… و با پشتیبانی پانصد هزار میلیشیا (شبهنظامیان) که در سراسر ایران سازماندهی کرده بودند، میتوانند هسته اصلی نیروهای جبهه اول را که در حول و حوش امام قرار دارند، قلع و قمع کرده و جمهوری خلقشان را برقرار کنند»[۹]
تیراژ نشریه مجاهد ارگان رسمی سازمان مجاهدین خلق ایران را هم شاید بتوان شاخصی برای رشد این سازمان دانست، شمارگان این نشریه تا ۶۰۰ هزار نسخه هم رسید که برای جمعیت ۳۶ میلیون نفری آن زمان ایران عدد بزرگی محسوب میشود.
شروع مبارزه مسلحانه
روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، سازمان مجاهدین خلق ایران علیه حکومت خمینی اعلان جنگ مسلحانه کرد، این روز نقطهی عطف تقابل سازمان مجاهدین خلق ایران با حکومت خمینی بود.
در این روز مجاهدین پس از یک دوره سه ساله احتراز از درگیری و فعالیت مسالمت آمیز، نسبت به سرکوب آزادیها توسط خمینی فراخوان به تظاهرات دادند. این تظاهرات که حدود نیم میلیون نفر در تهران در آن شکرت جسته بودند با حکم خمینی که از رادیو در آن زمان اعلام شد به گلوله بسته شد. مجاهدین این روز را پایان مبارزه مسالمت آمیز و آغاز مقاومت سراسری علیه خمینی اعلام کردند.
برای بررسی حوادث این روز و این که چرا سازمان مجاهدین خلق ایران به مبارزه مسلحانه روی آورد، باید به پیشینهی درگیریهای بین سازمان مجاهدین خلق ایران و حاکمیت خمینی، پرداخت.
بعد از سقوط شاه و استقرار حکومت خمینی، از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ یعنی در فاصله کمتر از دو سال و نیم سیاست مجاهدین فعالیت مسالمت آمیز سیاسی بود. این موضوع اما از طرف طرفداران روح الله خمینی تحمل نمیشد.
سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام کرد از سال ۵۷ تا ۳۰ خرداد ۶۰ نزدیک به ۷۰ نفر از اعضا وهواداران سازمان مجاهدین در حملات نیروها و هواداران حکومت کشته و هزاران نفر مجروح شده اند.
حمله به دفاتر و میتنگهای مجاهدین در سراسر کشور توسط نیروهای حکومتی انجام میشد، سازمان مجاهدین از این حملات تحت عنوان چماقداری یاد میکند که توسط حکومت پشتیبانی میشد.
احمد خمینی پسر خمینی هم در خرداد ماه ۱۳۵۹ در نامهای به مجلس به پدیدهی چماقداری اعتراض کرد، وی نوشت:
«چماقداری باید هرچه زودتر ریشه کن شود، نمی دانم چرا مسئولین مملکتی در این باره هیچ نمی گویند و چرا چماقداران را دستگر نمی کنند و در مقابل مردم ستم دیده ما که تازه از یوغ چماقداران رژیم پهلوی نجات پیدا کردند محاکمه نمی کنند؟ چرا در این زمینه ساکتند؟ بخدا تاریخ درباره آنان بدقضاوت خواهد کرد».
در زمینه فعالیتهای مجاهدین و مشکلاتی که با آن روبرو بودند یک پژوهشگر آمریکایی[۱۰] نوشت:
«در بهمن ۵۸ (یعنی فقط یکسال پس از انقلاب) ۶۰ هزار نسخه از نشریهی مجاهد توقیف و سوزانده شد».
روزنامه لوموند در خرداد ۱۳۵۹ نوشت: «بنا به گفتهی ناظران، اوضاع در شرایط کنونی، انتخاب بین سازش یا جنگ داخلی است».
هر روز مجاهدین از فشارهای حکومت علیه هوادارنشان شکایت میکردند، اما نتوانستند کاری از پیش ببرند. خمینی در ۴ تیر ۱۳۵۹ در دیدار با «اعضای شوراهای اسلامی کارگران» گفت:
«ممکن است من هی بگویم اسلام و هی بگویم فدایی اسلام و فدایی خلق و هی بگویم مجاهد اسلام و مجاهد خلق، این حرفها را بزنم، لاکن وقتی به اعمال من شما ملاحظه میکنید، که از اول من مخالفت کردم.... دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروی و نه در کردستان است، بلکه در همینجا در مقابل چشمهای ما، در همین تهران است...منافقها بدتر از کفارند، ما سوره منافقین داریم سورهی کفار نداریم»
خمینی در همین سخنرانی در رابطه بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران هم گفته بود[۱۱]:
«اگر یک دزدی را یک جایی کشتند و از طایفه شما بود آن وقت شما میشوید انقلابی؟»
این صحبتها از عمق اختلاف و دشمنی بین خمینی و سازمان مجاهدین خلق ایران پرده بر میداشت. بعد از این موضعگیری صریح خمینی، سازمان مجاهدین خلق ایران تصمیم گرفت که دفاتر و ستادهای خودش را تعطیل کند، مهدی ابریشمچی از مسؤلین سازمان مجاهدین خلق ایران در این زمینه گفت[۱۲]:
«بعد از حمله آشکار خمینی، دو راه در مقابل ما وجود داشت، یکی این که، همان جا وارد درگیری با ارتجاع بشویم، دیگر این که، فرصت را برای یک دوران کار سیاسی که هنوز به انتها نرسیده بود، با شکل و فرم جدید، غنیمت بشماریم».
سازمان مجاهدین با شعار «ستادها را به میان مردم منتقل کنیم» دفاتر و ستادهایشان را تعطیل کردند.
در آخرین روز شهریور ۱۳۵۹ جنگ ایران و عراق شروع شد، رویدادی که موقتاً کشاکش بین حکومت و سازمان مجاهدین را منجمد کرد، جنگ رویدادی نبود که نیروهای سیاسی بتوانند به سادگی از کنار آن بگذرند، سازمان مجاهدین هم از کادرها و هوادارانش خواست که به جبهههای جنگ رفته و از خاک ایران دفاع کنند، به این ترتیب بخشی از اعضای سازمان مجاهدین به جبهههای جنگ رفتند، اما حکومت این موضوع را برنتابید و در آبان ۱۳۵۹ دادستانی انقلاب آبادان طی حکمی خواستار خروج گروههای سیاسی از جمله مجاهدین خلق از شهر آبادان شد و برای خروج آنها یک ضرب الاجل ۲۴ ساعته در نظر گرفت.
به این ترتیب موضوعی که انتظار میرفت شاید بتواند نقطه اشتراک بین حکومت و سازمان مجاهدین باشد، به نقطهی تقابل کشیدهشد.
سازمان مجاهدین خلق در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰ نامه سرگشادهای به خمینی نوشت و در آن شکایات خودش را مطرح نمود، خمینی هم در تاریخ ۶ خرداد ۱۳۶۰ جواب مجاهدین را داد و گفت:
«غلط میکنی قانون را قبول نداری! قانون تو را قبول ندارد. باید قانون را قبول کنی! ولو خلاف رأی شما باشد، برای اینکه میزان اکثریت است و شورای نگهبان و.. اگر میخواهید از صحنه بیرونتان نکنند، بپذیرید قانون را... به جای نطق و نامهی سرگشاده و از این مزخرفات، برگردید به اسلام! وگرنه منزوی میشوید!»
ارواند آبراهامیان یک تاریخ نویس ارمنی- آمریکایی که زاده ایران است در خصوص دستگیریهای قبل از ۳۰ خرداد مینویسد:
«در اوایل خرداد ۶۰ زندانها ـ بهخصوص در تهران، شهرهاى مرکزی و شهرهاى حومهی دریای خزر ( شهرهاى شمال)، بیش از ۱۱۸۰ تن از مجاهدین بازداشت شده بودند»
در این دوران، ابوالحسن بنیصدر رئیس جمهور وقت هم از جانب گروههای تندرو تحت فشار بود، نوار حسن آیت از اعضای حزب جمهوری اسلامی، انعکاس زیادی در سطح جامعه داشت، وی در این نوار گفته بود:
«ما توی این قانون آمدیم فرمانده کل قوا را داده ایم به رهبر، اگر آن بیاید او را نمایندهی خودش بکند این اصل نیست، هر وقت خواست میتواند ازش بگیرد، اختیارات کامل را هم که دادیم به مجلس، رئیس جمهور فقط میتواند مدال بدهد و مدال بگیرد و سفرا را به حضور بپذیرد...هیچ کاری نمی تواند بکند، یعنی هر چه بخواهد سرو صدا کند باعث میشود روز به روز ضعیفتر شود».
این اظهارات نشان میداد که خمینی قصد دارد حکومت خودش را یکپایه کند و بنیصدر را هم کنار بزند، در عمل هم ابتدا او را از فرماندهی کل قوا عزل کرد و سپس عدم کفایت سیاسی او برای ریاست جمهوری را در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در مجلس خودش به تصویب رساند و او را برکنار کرد. مجاهدین خلق برکناری بنیصدر را پایان فضای باز سیاسی میدیدند و از این جنبه برایشان اهمیت خاصی داشت.
ماجرای برکناری بنیصدر از روز ۲۶ خرداد ۱۳۶۰ آغاز شد، و معلوم بود که چند روز دیگر عملی خواهد شد، به عقیدهی مجاهدین در این چند روز هنوز امکان تجمع و فعالیت سیاسی بود، آنها روز ۳۰ خرداد را برای تجمع خود در نظر گرفتند. در این روز نیممیلیون نفر از مردم تهران به خیابانها ریختند، تظاهرات از ساعت ۴ بعد از ظهر از تقاطع ولیعصر(مصدق)- انقلاب آغاز شد، اما این تظاهرات مسالمت آمیز به گلوله بسته شد و تعدادی کشته و مجروح و بازداشت شدند.
ارواند آبراهامیان در خصوص تظاهرات ۳۰ خرداد مینویسد[۱۳]:
«جمعیت زیادی در بسیاری شهرها ظاهر شدند... در تظاهرات تهران بیش از 500هزار نفر شرکت کرده بودند... اخطار علیه تظاهرات بهطور مستمر از شبکهی رادیو تلویزیون پخش میشد... اعلام کردند تظاهر کنندگان محارب با خدا محسوب میشوند. حزباللهیها مسلح شده و با کامیونها آورده شده بودند... به پاسداران دستور شلیک داده شده بود. تنها در محدودهی دانشگاه تهران 50 کشته، 200 زخمی و 1000نفر دستگیر شدند. مسئول زندان اوین با خوشحالی اعلام کرد جوخههای اعدام 23 تظاهر کننده، از جمله چند دختر نوجوان را اعدام کردهاند. دوران ترور آغاز شده بود».
در روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تعدادی از دستگیر شدگان بدون احراز هویت اعدام شدند و دادستانی انقلاب با انتشار عکس آنها از والدینشان خواست که اجسادشان را تحویل بگیرد.
به این ترتیب سازمان مجاهدین خلق ایران وارد یک رویارویی نظامی با حاکمیت خمینی شد.
پانویس
- ↑ کتاب «شکلگیری انقلاب اسلامی»
- ↑ شائول بخاش «حکومت آیتاللهها» صفحه ۱۰
- ↑ محسن میلانی «شکلگیری انقلاب اسلامی از سلطنت تا جمهوری» صفحه ۹۶ و ۹۷
- ↑ ۴خرداد، شهادت بنیانگذاران و راز ماندگاری و راهگشایی تاریخی آنان
- ↑ 16اردیبهشت سالگرد شهادت مجاهد قهرمان مجید شریف واقفی
- ↑ روزنامه لوموند تاریخ ۲۹ مارس ۱۹۸۰
- ↑ وبسایت بی بی سی فارسی ۳۰ خرداد ۱۳۹۰- ۲۰ ژوئن ۲۰۱۱
- ↑ روزنامهی فرانسوی لوموند-۱۱ اسفند ۱۳۵۸
- ↑ روزنامه عصر آزادگان تاریخ ۱۴ دی ۱۳۷۸
- ↑ شائول بخاش - کتاب «حکومت آیتاللهها» صفحهی ۱۲۳
- ↑ داستان سفر پنجاه ساله- نوشته عبدالعلی معصومی- صفحه ۱۳۳
- ↑ داستان سفر پنجاه ساله- نوشته عبدالعلی معصومی
- ↑ ارواند آبراهامیان کتاب«مجاهدین ایران» صفحات ۲۱۸-۲۱۹