عبدالرضا رجبی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه زندگینامه
| اندازه جعبه      =
| عنوان            =
| عنوان ۲          =
| نام              = عبدالرضا رجبی
| تصویر            = عبدالزضا_رجبی.jpg
| اندازه تصویر      = 250px
| عنوان تصویر      = عبدالرضا رجبی
| زادروز            = ۱۳۴۱(خورشیدی)
| زادگاه            = ماهیدشت کرمانشاه
| تاریخ مرگ        = ۵ آ بان۱۳۸۷ زندان اوین
| مکان مرگ          =  زندان اوین
| علت مرگ          = زیر شکنجه
| آرامگاه          = گورستان ماهیدشت
| بناهای یادبود    =
| محل زندگی        = اسلام آباد- کرمانشاه
| ملیت              = ایرانی
| نام‌های دیگر      = محمدرضا کارگر
| نژاد              =
|
}}


عبدالرضا رجبی از میان مردم محروم ماهیدشت کرمانشاه برخاست. او در سال ۱۳۴۱ در روستای کاروانسرای ماهیدشت در یک خانواده کشاورز از عشیره کلهر متولد شد و به هنگام اسارت ۴ فرزند داشت. عبدالرضا هم‌چون دیگر زحمتکشان منطقه خود، با رنجهای زندگی آشنا شد. وی در روزهای انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات علیه رژیم شاه فعالانه شرکت می‌کرد و در سالهای پس از انقلاب، به افشاگری علیه ارتجاع و توزیع نشریات و کتابهای روشنگرانه می‌پرداخت.
'''عبدالرضا رجبی،''' (زاده ۱۳۴۱، کرمانشاه - درگذشته  ۷ آبان ۱۳۸۷، زندان اوین) در خانواده‌ای فقیر از عشایر کلهر در ماهیدشت کرمانشاه به دنیا آمد. پس از مدتی خانواده آنها به اسلام‌آباد مهاجرت کرده و او در آنجا بزرگ شد. عبدالرضا رجبی در کودکی و نوجوانی زندگی سختی داشت و  برای امرار معاش به کارهای مختلفی چون کشاورزی و کارگری می‌پرداخت. پس از [[انقلاب ضد سلطنتی|'''انقلاب ضدسلطنتی''']] در جریان درگیری‌های کردستان برخی از دوستان و آشنایان او کشته و یا اعدام شدند. همچنین یکی از برادران همسرش به نام پرویز مجاهدنیا در جریان [[قتل عام ۶۷|'''قتل عام ۶۷''']] و دیگری با  نام خسرو مجاهدنیا در [[عملیات فروغ جاویدان|'''عملیات فروغ جاویدان''']] جان باختند.  


== زندگی نامه ==
عبدالرضا رجبی در سال ۱۳۷۸ با [[سازمان مجاهدین خلق ایران|'''سازمان مجاهدین خلق ایران''']] ارتباط برقرار کرد. او همسر و چهار فرزندش را رها کرده و بطور حرفه‌ای وارد مبارزه شد. عبدالرضا رجبی دو سال بعد یعنی در سال ۱۳۸۰ در جریان یک درگیری مسلحانه با [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|'''سپاه پاسداران''']] در حالی که به شدت زخمی بود دستگیر شد. و زیر شکنجه رفت. عبدالرضا رجبی سرانجام در سال ۱۳۸۷ زیر شکنجه جان باخت. 


عبدالرضا رجبی در سال ۱۳۸۰ توسط مأموران سرکوبگر رژیم دستگیر شد و به زندان مخوف دیزل‌آباد کرمانشاه منتقل گردید و درحالی که به‌شدت مجروح شده بود تحت شکنجه‌های وحشیانه قرار گرفت. متعاقباً او را در دادگاه های جمهوری اسلامی به اعدام محکوم شد. وی اسارت خود را در سخت‌ترین شرایط و درحالی که بیمار و تحت شکنجه‌های جسمی و روحی قرار داشت، در زندان دیزل‌آباد گذراند. زندانبانان از تأثیرگذاریش روی زندانیان، او را به بند معروف ۳۵۰ زندان اوین منتقل کردند. آنها ۷سال، برای درهم‌شکستن و به ندامت کشاندن عبدالرضا به انواع فشارها و نیرنگها متوسل ‌شدند. وی محکم و استوار باقی ماند. یک اعدام مصنوعی برایش ترتیب دادند بی اثر ماند،
== کودکی و نوجوانی عبدالرضا رجبی   ==


وقتی قاضی جلاد برای چندمین بار جهت آزمایش، او را احضار کرده و از وی سؤال می‌کند ”اگر آزادت کنیم چه‌کار خواهی کرد؟“  عبدالرضای دلیر بدون درنگ پاسخى د گفت: ”معلوم است چه کار خواهم کرد یکراست به اشرف خواهم رفت“.
عبدالرضا رجبی در سال ۱۳۴۱ در ماهیدشت کرمانشاه به دنیا آمد. پدر او کشاورز  بوده و همچنین مدتی به کار پرورش اسب اشتغال داشت. عبدالرضا رجبی بدلیل فقر خانواده‌اش فرصت تحصیل نیافته و زندگی‌اش همیشه با رنج و کار و تلاش بسیار همراه بود. او به واسطه‌ی برخی از اقوام نزدیکش با دنیای سیاست و مبارزه آشنا شد. عبدالرضا رجبی در جریان انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات علیه رژیم شاه فعال بود. پس از انقلاب ضدسلطنتی عبدالرضا رجبی از نزدیک شاهد درگیری‌های خونین در کردستان ایران بود. زندگی وی پس از ازدواج نیز سراسر رنج و سختی بود. او در شهرهای مختلف برای امرار معاش به کارگری می‌پرداخت و برای خانواده‌اش پول می‌فرستاد.
[[پرونده:عبدالرضا رجبی.JPG|جایگزین=عبدالرضا رجبی|بندانگشتی|250x250پیکسل|عبدالرضا رجبی]]


روز یکشنبه۵آبانماه عبدالرضای قهرمان را از بند۸زندان اوین به قرنطینه زندان گوهردشت منتقل می‌کند و در اوج زبونی و دنائت توطئه کثیف خود را که از بین بردن یک مجاهد دیگر بود عملی می‌سازد و وی را در زیر شکنجه به‌شهادت می‌رساند. درحالی است که رژیم ددمنش، زبونانه اعلام کرده که عبدالرضا در زندان فوت کرده است. <ref>سازمان مجاهدین خلق ایران- [https://martyrs.mojahedin.org/martyrs/24137/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B1%D8%AC%D8%A8%DB%8C# مشخصات شهید عبدالرضا رجبی]</ref>
== مبارزات عبدالرضا رجبی ==
عبدالرضا رجبی در سال ۱۳۷۸ با [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] ارتباط برقرار کرد. دو سال بعد در سال ۱۳۸۰ در یک درگیری مسلحانه توسط مأموران رژیم ایران دستگیر شد و در حالی که بشدت مجروح شده بود زیر شکنجه رفت. عبدالرضا رجبی در دادگاه به اعدام محکوم شد. حکم اعدام عبدالرضا رجبی در سال ۱۳۸۰ با یک درجه تخفیف به حبس ابد در زندان دیزل‌آباد کرمانشاه کاهش یافت اما شکنجه‌‌ی وی به رغم اتمام دوران بازجویی همچنان ادامه داشت. بعد از مدت کودتاهی برای جلوگیری از تاثیرگذاری عبدالرضا رجبی روی دیگر زندانیان وی را به  بند ۳۵۰ اوین منتقل کردند و برایش اعدام مصنوعی ترتیب دادند. او همچنین بدلیل زخم عمیق در ناحیه پهلو ناشی از جراحت هنگام دستگیری تا پایان عمر دچار مشکلات جسمی شدیدی بود. از جمله ترکش‌های نارجک منجر به از بین رفتن مهره‌های کمر او شده بود که در طول دوران زندان از مداوای او جلوگیری می‌شد.<ref>سایت نت- '''[http://ettelaat.net/07-september/news.asp?id=23755 وضعيت وخيم عبدالرضا رجبی زندانی سیاسی در زندان اوین]'''</ref> ملاقات‌کنندگان با عبدالرضا رجبی در طول دوران زندان روایت می‌کنند که وی نسبت به زندانبانان و ماموران اطلاعات بسیار مهاجم بوده و به‌رغم اینکه می‌دانست منجر به [[شکنجه]] و فشار بر روی او خواهد شد در علن آنها را به باد ناسزا گرفته و شعارهای ضد حکومتی سر می‌داد. عبدالرضا رجبی در مهرماه ۱۳۸۰ به دادگاه احضار شد. در پرسش و پاسخی قاضی از وی سوال کرد اگر تو را آزاد کنیم چکار می‌کنی؟ عبدالرضا رجبی در پاسخ به قاضی گفته بود: یک راست به اشرف (قرارگاه مجاهدین) خواهم رفت. یک ماه بعد عبدالرضا رجبی از بند ۸ [[زندان اوین]] به قرنطینه منتقل شد و زیر شکنجه‌های بازجویان جان باخت. رژیم ایران اعلام کرد وی در زندان فوت کرده است اما جسد خون‌آلود و شکنجه شده‌ی او این ادعا را رد می‌کرد. شاهدین گفته بودند حتی کفن عبدالرضا رجبی بدلیل خونریزی سرخ شده بود.<ref name=":0">سازمان مجاهدین خلق ایران- [https://martyrs.mojahedin.org/martyrs/24137/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B1%D8%AC%D8%A8%DB%8C# مشخصات شهید عبدالرضا رجبی]</ref><ref>سایت انتراسیون ایرانیان ساکن آلمان - '''[http://www.if-id.de/New/index.php?option=com_content&task=view&id=2737&Itemid=76 مرگ مشکوک زندانی سياسی عبدالرضا رجبی]'''</ref> 


== فعالیت سیاسی ==
== شهادت فائزه رجبی دختر عبدالرضا رجبی ==
 
فائزه رجبی دختر بزرگ عبدالرضا رجبی متولد ۱۰ فروردین ۱۳۷۰ بود. وی بارها به ملاقات پدرش در زندان رفته بود. فائزه رجبی ده ساله بود که پدرش عبدالرضا در زندان به قتل رسید. فائزه رجبی در سال ۱۳۸۷ در سن ۱۷ سالگی به سازمان مجاهدین خلق پیوست. وی سه سال بعد در حمله ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، به [[قرارگاه اشرف|'''قرارگاه اشرف''']] که توسط [[نیروی قدس سپاه پاسداران|'''نیروی قدس سپاه پاسداران''']] ترتیب داده شده بود مورد اصابت گلوله قرار گرفته و جان باخت.<ref>[https://www.mojahedin.org/martyrs/24119/%D9%81%D8%A7%D8%A6%D8%B2%D9%87-%D8%B1%D8%AC%D8%A8%DB%8C فائزه رجبی پرستویی که با بهار آمد و رفت]</ref>
فعالان حقوق بشر در ایران :
[[پرونده:فائزه رجبی.JPG|جایگزین=فائزه رجبی دختر عبدالرضا رجبی|بندانگشتی|239x239پیکسل|فائزه رجبی دختر عبدالرضا رجبی]]
 
شقایق رجبی، دختر دیگر عبدالرضا رجبی که از فائزه کوچکتر است در یک کنفرانس در مورد او می‌گوید:<blockquote>«من شقایق رجبی هستم، خواهر فائزه رجبی که در ۱۹ فروردین سال ۱۳۹۰ با گلوله در گلویش او را به شهادت رساندند.  او ۱۷ سال داشت که انتخاب جدی‌ای کرد که به مبارزه بیاید وقتی‌که پدرمان در سال ۱۳۸۷ در زیر شکنجه به شهادت رسید او در مورد انتخابش مصمم‌تر شد، انتخابی زیبا انتخابی که فقط پرداخت است و عشق به دیگران و سال‌ها این اخوندهای بی‌ریشه سعی کردند این ارزشهای، عشق و پرداخت را بدزدند و لوث کنند ولی کورخواندند، نسل‌هایی مثل فائزه، صبا، مهدیه، اکبر، حنیف و شهدای قیام نشان دادند که نه، می‌شود و نه، می‌توان این ارزش‌ها را لوث کرد چون این ارزش‌ها، ارزش‌هایی هستند که هر ایرانی باغیرت آن را دارد جز آخوندهای بی‌ریشه. فائزه همین را در پدرم دید و اگر نه هیچ‌وقت این جور رستگار نمی‌شد. یک روز از خودم پرسیدم که چرا خواهرم و پدرم و شهدای قیام باید این قیمت را می‌دادند؟ راستی که سوال خوبی بود چون همین صبا و مهدیه و سینا قنبری‌ها بودند که رمز ماندگاری را یافتند که همان صدق و فدا بود . فائزه در بین همرزمانش به سرزندگی و پر شور و حالی و جنگندگی شناخته می‌شد و همه‌ی این‌ها به خاطر عشقی بود که به رهایی ایران داشت، ازادی و خوشبختی را برای مردم ایران می‌خواست و برای همین با همین عشق و امید در ۱۹ فروردین در برابر مزدوران وحشی رژیم سینه سپر کرد.»</blockquote>
بنا بر گزارشات رسیده از زندان اوین آقای عبدالرضا رجبی زندانی سیاسی می بایست در خارج از زندان تحت مداوای پزشک متخصص قرار گیرد .
 
آقای عبدالرضا رجبی از زندانیان سیاسی و اعضای سازمان مجاهدین خلق می باشد که در سال 80 توسط یکی از ارگان های نظامی ایران در منطقه مرزی دستگیر شده است ، وی در پی درگیری با نیروهای حکومتی از ناحیه کمر به شدت مجروح شده است . 
 
مامورین رژیم برای جلوگیری از خودکشی دسته جمعی ایشان و همراهانشان , با پرتاب نارنجک باعث این جراحت شده است و در اثر اثابت ترکش های نارجک شش مهره کمر ایشان خورد شده است ، وی در زمان بازداشت و در پی مجروح شدن تنها دو ساعت در یک بیمارستان بستری بوده است ، مسئولین زندان دیزل آباد کرمانشاه به وی اعلام داشتند که به دلیل خورد شدن شش عدد از مهره های کمرش از پلاتین استفاده کرده اند ، وی به دلیل احساس ناراحتی در ناحیه کمر در زندان اوین متوجه شده است که پلاتینی در بدن ایشان وجود ندارد بلکه پزشکان مهره های خرد شده را مجددا در محل خود ابقا کرده اند.
 
وی هم اکنون به شدت از ناحیه کمر احساس ناراحتی می کند و مسئولین زندان علاوه بر اینکه از درمان او در بیمارستانی در خارج از زندان جلوگیری می کنند حتی از خرید داروهای آرامبخش توسط خود زندانی جلوگیری می کنند. <ref>سایت نت- '''[http://ettelaat.net/07-september/news.asp?id=23755 وضعيت وخيم عبدالرضا رجبی زندانی سیاسی در زندان اوین]'''</ref>
 
== دستگیری و زندان ==
 
== نامه ها ==
 
== اعدام ==
جستارهای وابسته ==


== منابع ==
== منابع ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
[[رده:درگذشتگان در زندان اهل ایران]]
[[رده:درگذشتگان۱۳۸۷]]
[[رده:زندانیان سیاسی اهل ایران]]
[[رده:کشته‌شدگان زیر شکنجه در ایران]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۱۸

عبدالرضا رجبی
عبدالزضا رجبی.jpg
عبدالرضا رجبی
زادروز۱۳۴۱(خورشیدی)
ماهیدشت کرمانشاه
درگذشت۵ آ بان۱۳۸۷ زندان اوین
زندان اوین
علت مرگزیر شکنجه
آرامگاهگورستان ماهیدشت
محل زندگیاسلام آباد- کرمانشاه
ملیتایرانی
نام‌های دیگرمحمدرضا کارگر

عبدالرضا رجبی، (زاده ۱۳۴۱، کرمانشاه - درگذشته ۷ آبان ۱۳۸۷، زندان اوین) در خانواده‌ای فقیر از عشایر کلهر در ماهیدشت کرمانشاه به دنیا آمد. پس از مدتی خانواده آنها به اسلام‌آباد مهاجرت کرده و او در آنجا بزرگ شد. عبدالرضا رجبی در کودکی و نوجوانی زندگی سختی داشت و برای امرار معاش به کارهای مختلفی چون کشاورزی و کارگری می‌پرداخت. پس از انقلاب ضدسلطنتی در جریان درگیری‌های کردستان برخی از دوستان و آشنایان او کشته و یا اعدام شدند. همچنین یکی از برادران همسرش به نام پرویز مجاهدنیا در جریان قتل عام ۶۷ و دیگری با نام خسرو مجاهدنیا در عملیات فروغ جاویدان جان باختند.

عبدالرضا رجبی در سال ۱۳۷۸ با سازمان مجاهدین خلق ایران ارتباط برقرار کرد. او همسر و چهار فرزندش را رها کرده و بطور حرفه‌ای وارد مبارزه شد. عبدالرضا رجبی دو سال بعد یعنی در سال ۱۳۸۰ در جریان یک درگیری مسلحانه با سپاه پاسداران در حالی که به شدت زخمی بود دستگیر شد. و زیر شکنجه رفت. عبدالرضا رجبی سرانجام در سال ۱۳۸۷ زیر شکنجه جان باخت.

کودکی و نوجوانی عبدالرضا رجبی

عبدالرضا رجبی در سال ۱۳۴۱ در ماهیدشت کرمانشاه به دنیا آمد. پدر او کشاورز بوده و همچنین مدتی به کار پرورش اسب اشتغال داشت. عبدالرضا رجبی بدلیل فقر خانواده‌اش فرصت تحصیل نیافته و زندگی‌اش همیشه با رنج و کار و تلاش بسیار همراه بود. او به واسطه‌ی برخی از اقوام نزدیکش با دنیای سیاست و مبارزه آشنا شد. عبدالرضا رجبی در جریان انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات علیه رژیم شاه فعال بود. پس از انقلاب ضدسلطنتی عبدالرضا رجبی از نزدیک شاهد درگیری‌های خونین در کردستان ایران بود. زندگی وی پس از ازدواج نیز سراسر رنج و سختی بود. او در شهرهای مختلف برای امرار معاش به کارگری می‌پرداخت و برای خانواده‌اش پول می‌فرستاد.

عبدالرضا رجبی
عبدالرضا رجبی

مبارزات عبدالرضا رجبی

عبدالرضا رجبی در سال ۱۳۷۸ با سازمان مجاهدین خلق ایران ارتباط برقرار کرد. دو سال بعد در سال ۱۳۸۰ در یک درگیری مسلحانه توسط مأموران رژیم ایران دستگیر شد و در حالی که بشدت مجروح شده بود زیر شکنجه رفت. عبدالرضا رجبی در دادگاه به اعدام محکوم شد. حکم اعدام عبدالرضا رجبی در سال ۱۳۸۰ با یک درجه تخفیف به حبس ابد در زندان دیزل‌آباد کرمانشاه کاهش یافت اما شکنجه‌‌ی وی به رغم اتمام دوران بازجویی همچنان ادامه داشت. بعد از مدت کودتاهی برای جلوگیری از تاثیرگذاری عبدالرضا رجبی روی دیگر زندانیان وی را به بند ۳۵۰ اوین منتقل کردند و برایش اعدام مصنوعی ترتیب دادند. او همچنین بدلیل زخم عمیق در ناحیه پهلو ناشی از جراحت هنگام دستگیری تا پایان عمر دچار مشکلات جسمی شدیدی بود. از جمله ترکش‌های نارجک منجر به از بین رفتن مهره‌های کمر او شده بود که در طول دوران زندان از مداوای او جلوگیری می‌شد.[۱] ملاقات‌کنندگان با عبدالرضا رجبی در طول دوران زندان روایت می‌کنند که وی نسبت به زندانبانان و ماموران اطلاعات بسیار مهاجم بوده و به‌رغم اینکه می‌دانست منجر به شکنجه و فشار بر روی او خواهد شد در علن آنها را به باد ناسزا گرفته و شعارهای ضد حکومتی سر می‌داد. عبدالرضا رجبی در مهرماه ۱۳۸۰ به دادگاه احضار شد. در پرسش و پاسخی قاضی از وی سوال کرد اگر تو را آزاد کنیم چکار می‌کنی؟ عبدالرضا رجبی در پاسخ به قاضی گفته بود: یک راست به اشرف (قرارگاه مجاهدین) خواهم رفت. یک ماه بعد عبدالرضا رجبی از بند ۸ زندان اوین به قرنطینه منتقل شد و زیر شکنجه‌های بازجویان جان باخت. رژیم ایران اعلام کرد وی در زندان فوت کرده است اما جسد خون‌آلود و شکنجه شده‌ی او این ادعا را رد می‌کرد. شاهدین گفته بودند حتی کفن عبدالرضا رجبی بدلیل خونریزی سرخ شده بود.[۲][۳]

شهادت فائزه رجبی دختر عبدالرضا رجبی

فائزه رجبی دختر بزرگ عبدالرضا رجبی متولد ۱۰ فروردین ۱۳۷۰ بود. وی بارها به ملاقات پدرش در زندان رفته بود. فائزه رجبی ده ساله بود که پدرش عبدالرضا در زندان به قتل رسید. فائزه رجبی در سال ۱۳۸۷ در سن ۱۷ سالگی به سازمان مجاهدین خلق پیوست. وی سه سال بعد در حمله ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، به قرارگاه اشرف که توسط نیروی قدس سپاه پاسداران ترتیب داده شده بود مورد اصابت گلوله قرار گرفته و جان باخت.[۴]

فائزه رجبی دختر عبدالرضا رجبی
فائزه رجبی دختر عبدالرضا رجبی

شقایق رجبی، دختر دیگر عبدالرضا رجبی که از فائزه کوچکتر است در یک کنفرانس در مورد او می‌گوید:

«من شقایق رجبی هستم، خواهر فائزه رجبی که در ۱۹ فروردین سال ۱۳۹۰ با گلوله در گلویش او را به شهادت رساندند. او ۱۷ سال داشت که انتخاب جدی‌ای کرد که به مبارزه بیاید وقتی‌که پدرمان در سال ۱۳۸۷ در زیر شکنجه به شهادت رسید او در مورد انتخابش مصمم‌تر شد، انتخابی زیبا انتخابی که فقط پرداخت است و عشق به دیگران و سال‌ها این اخوندهای بی‌ریشه سعی کردند این ارزشهای، عشق و پرداخت را بدزدند و لوث کنند ولی کورخواندند، نسل‌هایی مثل فائزه، صبا، مهدیه، اکبر، حنیف و شهدای قیام نشان دادند که نه، می‌شود و نه، می‌توان این ارزش‌ها را لوث کرد چون این ارزش‌ها، ارزش‌هایی هستند که هر ایرانی باغیرت آن را دارد جز آخوندهای بی‌ریشه. فائزه همین را در پدرم دید و اگر نه هیچ‌وقت این جور رستگار نمی‌شد. یک روز از خودم پرسیدم که چرا خواهرم و پدرم و شهدای قیام باید این قیمت را می‌دادند؟ راستی که سوال خوبی بود چون همین صبا و مهدیه و سینا قنبری‌ها بودند که رمز ماندگاری را یافتند که همان صدق و فدا بود . فائزه در بین همرزمانش به سرزندگی و پر شور و حالی و جنگندگی شناخته می‌شد و همه‌ی این‌ها به خاطر عشقی بود که به رهایی ایران داشت، ازادی و خوشبختی را برای مردم ایران می‌خواست و برای همین با همین عشق و امید در ۱۹ فروردین در برابر مزدوران وحشی رژیم سینه سپر کرد.»

منابع