گوهر ادبآواز
گوهر ادبآواز | |
---|---|
زادروز | ۱۳۳۹ جهرم |
درگذشت | ۲۰ آذر ۱۳۶۰ شیراز |
علت مرگ | عملیات فدایی |
کشفشدن جسد | شیراز |
محل زندگی | شهرستان جهرم - شیراز |
ملیت | ایرانی |
تابعیت | ایرانی |
سالهای فعالیت | ۱۳۵۷ - ۱۳۶۰ |
نقشهای برجسته | عضو تیماطلاعات و عملیات سازمان مجاهدین خلق ایران |
تأثیرگذاران | اعضای سازمان مجاهدین - مهدی رضایی |
شهر خانگی | شیراز |
حزب سیاسی | سازمان مجاهدین خلق ایران |
دین | اسلام |
مذهب | شیعه |
والدین | مادر: احترام پارسایی |
گوهر ادب آواز (زاده ۱۳۳۹ - درگذشت ۲۰ آذر ۱۳۶۰) درشهرستان جهرم از توابع استان فارس به دنیا آمد. وی با توجه به تفاوتی که میان اسلام مترقی و متحجر دید، جذب سازمان مجاهدین خلق شد. گوهر ادبآواز سپس به عضویت سازمان مجاهدین خلق ایران درآمد و عضو تیم اطلاعات و شناسایی عملیات در شیراز شد. وی -در یک عملیات فدائی- امام جمعه وقت شهر شیراز و نماینده آیتالله خمینی یعنی «آیتالله دستغیب» را در شهر شیراز کشت. در این عملیات که در ساعت ۱۱:۲۵ دقیقه صبح روز جمعه ۲۰ آذرماه ۱۳۶۰ انجام شد، علاوه بر دستغیب ۱۲ تن از پاسداران «انقلاب اسلامی» که محافظان وی بودند نیز کشته شدند. آیتالله دستغیب به خاطر سرکوب و کشتار مهاجرین جنگزده که بدلیل شرایط جنگ ایران و عراق ناچار به ترک خانههای خود شده و بخش زیادی از آنها از شهرهای استان خوزستان و بخصوص آبادان و خرمشهر و اهواز و… به استانهای فارس و اصفهان مهاجرت کرده بودند، شهرت داشت. دستغیب همچنین دست به کشتار هواداران مجاهدین و سایر گروههای سیاسی زده بود.
فعالیتها
گوهر ادبآواز، فعالیتهایش را با شرکت در تظاهرات و پخش اعلامیه علیه حکومت سلطنتی پهلوی در ایران شروع کرد. گوهر ادب آواز به هنگام قیامهای ۵۷ در حمله به پادگان جهرم شرکت فعال داشت. گوهر ادب آواز پس از پیروزی انقلاب ۵۷ به دلیل علاقهاش به دین اسلام وارد حوزهی علمیهی قم شد. اما پس از مدتی به این نتیجه رسید که در حوزه با تحریف اسلام مواجه است. گوهر ادب آواز پیش از این زندگینامهی شهدای مجاهدین خلق را خوانده و به گفته خودش به تفاوت میان اسلام مهدی رضائی و اسلام متحجر در حوزهها، پی برده بود. یکی از علتهای خروج وی از حوزه، تبلیغهایی بود که علیه نیروهای فعال انقلاب ۵۷ به خصوص سازمان مجاهدین خلق مشاهده کرده بود. او پس از ترک حوزه به شهر محل تولدش جهرم بازگشت. گوهر ادب آواز در بازگشت مجدد به جهرم، به تدریج در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت و آشنایی بیشتری نسبت به اهداف و آرمان مجاهدین خلق پیدا کرد. مدتی پس از بازگشت او به زادگاهش جهرم، خانواده او در اثر فشارهای ناشی از عوامل حکومتی مجبور به ترک زادگاه خود شده و به شیراز مهاجرت کرده بودند.
شرایط جنگ زدگان در شیراز
پس از آغاز جنگ ایران و عراق شرایط جنگزدگان در شیراز بسیار اسفناک بود. از جمله عاملین ایجاد این وضعیت آیتالله دستغیب بود. او در سخنرانیهای خود، مردم خوزستان را بخاطر ترک خانه هایشان در اثر حملهی عراق، گناهکار معرفی میکرد. وی همچنین بلاهایی از جمله بمباران و آوارگی آنها را نتیجهی بیدینی و بی حجابی آنها میدانست. این مسائل بر اهالی شیراز و از جمله گوهر ادب آواز تاثیر منفی بسیاری داشت. یکی از شاهدین در این خصوص میگوید:
«بخش زیادی از این مهاجرین به استانهای فارس و اصفهان مهاجرت نموده بودند. آنها در شرایط بسیار بد و طاقتفرسایی زندگی میکردند. خودم بارها در شیراز این صحنه را دیده بودم که یک یا چند خانواده با هم در یک مغازه خالی که آن را به عنوان خانه اجاره کرده بودند زندگی میکردند. یعنی در محلی مثل یک گاراژ ماشین تکی یا یک تکمغازه با درب کرکرهای! بخش قابل توجهی از این آوارگان در خوابگاههایی که قبلا به دانشجویان دانشگاه شیراز اختصاص داشت سکونت یافته بودند. دستغیب با بسیج دستجات گسترده فالانژها[۱]به این خوابگاهها لشکر کشی میکرد و میخواست جنگ به اصطلاح خوزستانی - شیرازی راه بیندازند. اما حملهکنندگان فقط مأموران حکومتی بودند و مردم شیراز همواره نسبت به خوزستانیها همدردی و همبستگی نشان میدادند.»
خانواده گوهر ادب آواز
از خانواده گوهر ادب آواز همچنین دو خواهر وی با نامهای فاطمه و عصمت ادب آواز و برادر وی حسین ادب آواز از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بودند که در جریان قتلعام سال ۱۳۶۷ اعدام و در قبرستان خاوران در شهر تهران دفن شدند.
نام مادر گوهر ادب آواز احترام پارسایی[۲]بود. وی در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ در شهرستان جهرم درگذشت. خانه مادر گوهر ادب آواز در جهرم در سال ۱۳۵۸ (دوره معروف به مبارزات سیاسی سازمان مجاهدین خلق ایران)، ۲بار مورد حمله عناصر حزباللهی شهر جهرم قرار گرفت و به آتش کشیده شد.
گوهر ادب آواز دربارهی علاقه اش به سازمان مجاهدین خلق ایران نوشتهاست:
«آنچه را که تاکنون به دنبالش میگشتم پیدا کردم.»
او به شدت جذب اهداف و سلوک مجاهدین خلق شده و به انجمن دانشجویان مسلمان جهرم مرتبط با مجاهدین پیوست. در دوره معروف به «انقلاب فرهنگی» که در آن دوره به فرمان آیتالله خمینی دانشگاهها تعطیل شدند، دفاتر انجمنهای اسلامی مرتبط با مجاهدین نیز مورد حمله عناصر حزباللهی (وابسته به آیتالله خمینی) قرار میگرفت. در سوم تیر ماه، هنگامی که تحت فشار اعضای حزب جمهوری اسلامی در جهرم، افراد و خانوادههای مرتبط با گروههای چپ از جمله مجاهدین مجبور به ترک شهر میشدند، گوهر ادبآواز جهت اطلاع از چگونگی زخمی شدن ۲تن از اعضای مجاهدین خلق به جهرم فرستاده شد، ولی در اطراف بیمارستان جهرم مورد شناسایی قرار گرفت. عناصر حزباللهی در همان محل او را به درختی بسته و صحنهی اعدام مصنوعی و تیرباران را در ملاء عام برای وی ترتیب دادند؛ سپس او را با سنگ و چوب مورد حمله قرار داده و به شدت مجروح کردند. گوهر ادبآواز با کمک مردم حاضر در صحنه موفق به فرار و خروج از شهرستان جهرم شد. پس از آن وی علارغم جراحتهای جدی به پخش اعلامیههای مجاهدین میپرداخت.
گوهر ادب آواز از جمله جوانانی بود که پس از انقلاب۵۷ ایران، از شرایط قهر و شکنجه و عدم وجود آزادی بیان و عقیده توسط جمهوری اسلامی، به خشم آمده بود. به خصوص در شهر شیراز شاهد حملاتی بود که به گروههای سیاسی و جنگزدگان، به دستور آیتالله دستغیب که امام جمعه شهر و نماینده خمینی بود انجام میگرفت. او تصمیم گرفت با عملیاتی که به مرگ وی منجر شد، دستغیب را از میان بردارد.
عملیات فدایی و خاطرات شاهدان
گوهر ادبآواز طی عملیاتی که به مرگ وی منجر شد، تصمیم گرفت آیتالله دستغیب را از میان بردارد. وی برای این عملیات اعلام آمادگی کرد. گوهر ادب آواز، خود در این باره نوشته است:
«من فکر نمیکنم وجودم مایملک شخصیام باشد. وجود من متعلق به خدا و خلق و تشکیلات مجاهدین است. اگر با جان من قرار است راهی باز شود من هم فدیهای ناچیز خواهم بود و با انتخابی آگاهانه و مشتاقانه در انتظار چنین روزی به سر میبرم.»
زمان اجرای عملیات
عملیات ساعت ۱۱:۲۵ دقیقه صبح روز جمعه ۲۰ آذرماه ۱۳۶۰ و در زمانی که دستغیب برای نماز جمعه میرفت صورت گرفت. دستغیب با حفاظت سنگینی از پاسداران از در خانه خود خارج شده و پس از طی یک کوچه نسبتاً باریک که خانهشان در آنجا قرار داشت، در تقاطع خیابان حضرتی سوار خودرو شد. تا قبل از این تقاطع امکان سوار شدن نداشت چرا که ماشین نمیتوانست تا در خانه آنها بیاید. خودروی وی یک خودروی ضدگلوله بود و در تمام مدت تردد وی کل خیابان حضرتی تا مسجد شاهچراغ (که وی در آن نماز جمعه را برگزار میکرد) بطور کامل قرق میشد و هیچکس اجازه تردد در خیابان را نداشت. در طی این مسافت خودروی وی بوسیله اسکورت سنگینی حفاظت میشد. در نقاط مختلف خیابان حضرتی نیز مأمورینی از قبل مستقر شده بودند.
همچنین کوچه آنها که به خیابان حضرتی منتهی میشد، از لحظاتی قبل از خروج وی کاملا مسدود شده و به هیچ عابر پیاده و سوارهای اجازه ورود به آن کوچه داده نمیشد. بطور معمول وقتی که دستغیب از در خانه خود خارج میشد توسط حلقهای از انبوه پاسداران که تعداد آنها بیش از ۱۵ نفر بود محافظت میشد و با همین حفاظت سنگین، مسیر کوتاه کوچه که از قبل نیز قرق شده بود را تا سوار شدن بر خودرو طی میکرد. علاوه بر این چند پاسدار نیز از قبل روی پشت بامهای مشرف بر کوچه مستقر میشدند. اجرای عملیات با وجود چنین حفاظت سنگینی از دستغیب کار ساده ای نبود. کارهای شناسایی از دو هفته قبل از اجرای عملیات شروع شده و اطلاعات لازم برای انجام عملیات جمعآوری گردید. تمرینات جزئیتر از دو روز قبل از شروع عملیات آغاز شد. وقتی که قبل از خروج از در پایگاه از گوهر سؤال شد که آیا نکته ای نداری؟ وی با استواری و استحکام و صلابت گفت:
«من چیزی در پشت سر ندارم؛ هر چه هست در پیش رو است و با لبخندی از پایگاه خارج شد.»
سرانجام در ۲۰ آذر سال ۶۰ روز اجرای عملیات فرا رسید. تیم عملیاتی بر طبق زمانبندی قبلی به منطقه منتقل شد. تیم بر طبق طرح عمل نموده و گوهر در حالیکه بمب را در زیر لباس خود بسته و شاسی آن در دستش بود در کمینگاه که خانهای در همان کوچه بود مستقر گردید.
گوهر که خود را به هیئت یک خانم حامله درآورده و بمب را در زیر لباس خود پنهان کرده بود، در لحظه معین از خانه مزبور خارج شده و وارد کوچه گردید. پاسداران جلویی حفاظت، او را متوقف نموده و کنار دیوار نگه داشتند. این درست لحظه ای بود که گوهر منتظر آن بود. درست در لحظهای که دستغیب از مقابل وی رد میشد وی عملیات را انجام داد و دستغیب و ۱۲ تن از پاسداران حفاظت وی را، از پای درآورد.
در پایگاه عملیاتی همه پای پخش مستقیم رادیو که نماز جمعه را پخش میکرد نشسته و منتظر بودند که ببینند دقیقا چه شد. ناگهان صدای گوینده رادیو با این کلمات بلند شد: انا لله و انا الیه راجعون … و بعد خبر مرگ دستغیب را داد. یکی از بچهها که پیک نامه رسان پایگاه بود و خبر نداشت، ناگهان گفت پس گوهر کو؟ با گفتن این کلمه صدای بغض در گلوی همه ترکید. همه افراد پایگاه هر کدام در گوشهای گریه میکردند. همه با تمام عواطف و احساسات مجاهدی تحت تأثیر درخشش این عملیات فدایی بودند. آن پیک که ابتدا هاج و واج مانده بود لحظاتی بعد موضوع را فهمید. وی که قبل از آن دو برادر خودش نیز شهید شده بود ، آرام آرام گریه میکرد.
روز بعد نشریه محلی استان فارس عکسهای مختلفی از صحنه را بعد از انفجار منعکس کرده بود. از جمله عکس نیم تنه سوختهی گوهر ادبآواز که از تنه به بالا بود را نیز ، منعکس کرده بود و در زیر آن نوشته بود: «این تصویر خانم حاملهی رهگذری است که درحال عبور از کوچه بوده و او نیز در انفجار کشته شد!»
خاطرات شاهدان
به گفته شاهدان گوهر ادب آواز شب قبل از عملیات در پایگاه عملیاتی روحیهای سرشار و شاداب داشت و تا دیروقت به کمک سایر همرزمانش به انجام مانورهای لازم در جهت آمادگی برای عملیات مشغول بودهاست. وی قبل از ترک پایگاه برای عملیات، موجودی خود را که یک ساعت مچی و مبلغ ۱۴تومان پول بوده است را به همرزمانش داد و گفت:
«اینطوری بهتر است. من میدانم برای چه کاری میروم. من قلب دشمن را نشانه گرفتهام و انشاءالله که چیزی را باقی نگذاشتهام. نگاه من فقط به آنجاست.»
همراهان او در مسیر تا محل عملیات نیز گفتهاند:
«در بین راه گوهر دیگر هیچ نگفت. نگاه او فقط متوجه اقدام قهرمانانهای بود که میخواست انجام بدهد. عزم و تصمیم از نگاه او میبارید و آرام و سبک بال، به سمت میدان رزم روانه شد.»
همرزمان گوهر ادبآواز در خصوص روز عملیات وی گفتهاند:
«برای مدتی در پایگاه منتظر گوهر بودیم اما او دیگر برنگشت و گویا تصمیم گرفته بود عملیات را به هر قیمت انجام بدهد ولو اینکه جان خود را فدا کند.»
خاطرات فاطمه افراسیابی
«روز قبل از عملیات بارها از او (گوهر) شنیدم که از خواهران وبرادران شهیدمان اسم میبرد که با سفارشهای خاص دستغیب تیرباران شده بودند. از جنگزدهها و محرومان و خانه بهدوشهایی یاد میکرد که برای کمک به آنها و رساندن پیام سازمان به نزدشان رفته بود. زنان و دختران جنگزده و آواره و بیپناهی که از رذالتهای پاسداران خمینی و عوامل مستقیم دستغیب نزدش شکوهها کرده بودند. گوهر با متانت و وقار خاصی میخندید و میگفت: «میخواهم مردم شیراز را غرق شادی کنم، فردا که تو لبخند را بر لبان آنها ببینی من به آرزویم رسیدهام.» حدود ساعت ۷صبح روز جمعه ۲۰ آذر با گوهر که با گامهای پرصلابت قدم برمیداشت، از پایگاه خارج شدیم و به سمت خانه دستغیب حرکت کردیم. ترتیب کار این بود که من در نقطه مناسبی بایستم تا خروج دستغیب را ببینم و به گوهر علامت بدهم. گوهر برای تضمین عملیات مقدار زیادی مواد منفجره به خود بسته بود. گوهر میبایست تا خارج شدن دستغیب از خانهاش خود را مخفی میکرد من باید هنگام خروج دستغیب به گوهر علامت میدادم که آماده باشد. من در آخرین لحظه باید یک بار به گوهر تأکید میکردم که هرچه گفتهای و نوشتهای به جای خود اما اینجا کاملا آزاد هستی که برگردی! وقتی که به او گفتم تو همین الان هم میتوانی برگردی، حرفم را ناتمام گذاشت و درحالیکه چهرهاش کاملا برافروخته شده بود، مرا به گرمی بوسید و گفت:«من هیچ چیز پشت سر ندارم ، آنچه دارم در پیش رو است.»
دستغیب به همراه ۱۲ محافظش به قصد رفتن برای نمایش جمعه از خانه خارج شد. به محض این که علامت دادم، گوهر مثل تیری از کمان برجست. از وقتی که گوهر از میان دستهایم پرکشید دیگر ثانیهها را به یاد نمیآورم. همچنان که خودش میخواست صدای انفجار مهیبی که دستغیب و ۱۲ تن از محافظانش را به خاک هلاک انداخت، نه فقط در شیراز و فارس که در سراسر ایران طنین انداخت و همه را غرق شادی و شور کرد…»
خاطرات یکی از مسئولان گوهر ادبآواز
«درخواست او برای عملیات حاکی از کینه عمیق او از خمینی و آخوندهای او و در عین حال نشان دهنده عشق عمیق او به آرمان رهائیبخش مجاهدین بود. آرمانی ضد استثمار و رهائیبخش که او از روز اول پیوستن به سازمان مجذوب و شیفته آن شده بود و همین را خودش بعدها که با او کار میکردم، گفت. گوهر که قبلا این پیشنهاد را داده بود خود داوطلب اجرای این عملیات شده و بعد از پذیرفته شدن درخواستش خیلی استقبال نمود. به همین منظور وی از تیمهای اطلاعات خارج شده و در یکی از پایگاهها برای اجرای این عملیات و طراحی و آمادهسازیهای آن مستقر گردید.»
وصیتنامه گوهر ادبآواز
به خلق قهرمان ، به ویژه خواهران و برادران مجاهدم.
قد استطعموكم القتال فاقروا على مذلة و تاخير محلة او رووا السيوف من الدماء ترووا من الماء. فالموت في حياتكم مقهورين و الحياة في موتكم قاهرين...
لشکر معاویه (با تصرف شریفه فرات ومنع شما از برداشتن آب) کارزار را با شما طالبند. پس شما یا بر ذلت و خواری اقرار کرده و شجاعت و شرافت را از دست بدهید (اظهار عجز و ناتوانی کرده از تشنگی بیچاره شده و خود را تسلیم دشمن نمایید) یا آنکه شمشیرهایتان را از خونهای ایشان (دشمنان) سیراب کنید. زندگانی در مرگ شماست، آنگاه که بر دشمن غالب آیید... (مرگ با عزت و شرفت بهتر از زندگانی با ذلت و خواری است).
من گوهر ادبآواز فرزند عبدالله متولد سال ۳۹ صادره از جهرم ، این وصیت نامه را در سلامت کامل مینویسم. من یکی از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران هستم. از زمانی که انگیزه مبارزاتی در من نمودار شد، همیشه آرزو میکردم که یک روز در راه آرمانم شهید شوم. آرمانهای توحیدی و مکتبی که به طور فشرده و تکامل یافته، در سازمان مجاهدین خلق ایران تبلور مییابد و بدین دلیل من بخاطر اهداف توحیدی به سازمان پیوستم و چون نظام حاکم بر سازمان منطبق با اصول مکتبی بوده، خط مشی سازمان در هر زمان مورد قبول من میباشد و در تمام دوران بعد از انقلاب که سازمان علیه رژیم خمینی مبارزه میکرد، من هم به نوبت خود از هیچ کوششی دریغ نکردهام. حال که سازمان در فاز نظامی است و برایم این موضوع که در برابر رژیم خمینی میبایست مسلحانه ایستاد، بهطور طبیعی ملموس شدهاست. زیرا ما مشاهده میکنیم این پیر کفتار خونآشام قرن چطور جوانهای روشنفکر ما را که نسل آینده یک کشور، بلکه بالاتر از آن نجات دهندهی انسانهای در بند و زنجیر میباشند، به وسیله شخص خمینی آماج گلولههای پاسداران، این سگها و غلامان حلقه بهگوش قرار میگیرند. کوردلان فکر میکنند که با گلوله میشود آرمانی را محدود و نابود کرد و همچنان به چپاولگری و غارتگری ادامه داد. نمیدانند که نسل انقلاب به پاخاسته و جان برکف برای از بین بردن نظام ارتجاعی و جایگزین کردن یک نظام توحیدی قیام میکند. نمیدانند که پیوند آنها با خلقشان پیوندی ناگسستنی است؛ پیوند آنها، مانند یک عاشق و معشوق میماند. عشقش به خدا وخلق، عشقی است بس عجیب و دوست داشتنی که برای رسیدن به آن باید دارای روحیهی ایثار و از خود گذشتگی بود. این روح که در کالبد من دمیده (شده)، متعلق به خدا و خلقم میباشد و هر زمان که احساس کنم ضروری است، روحم به پرواز درخواهد آمد تا شايد بتوانم قدمی مثبت در راه به ثمر رسانيدن جامعهی بیطبقه توحيدی كه در آن از ظلم و ستم خبری نخواهد بو،د جامعه ای كه خداوند آن را در قرآن نويد داده است (بردارم).
خودم هم به این نتیجه رسیدم که رژیم سد راه رسیدن به چنین جامعهای میباشد و بدین دلیل آگاهانه تصمیم گرفتم که مهرههای رژیم را در هر لباس که هستند به سزای اعمال ننگینشان که همانا اعدام انقلابی میباشد برسانم. البته با همکاری سازمان مجاهدین خلق، زیرا بدون انسجام و تشکیلات، مبارزه امکان ندارد و محکوم به شکست است، این را تجربه ثابت کردهاست. امیدوارم که خداوند این قربانی را از خلقش قبول کند. در آخر از پدر و مادر زحمتکشم میخواهم که مرا حلال کنند. پیامم فقط خطبهی ۲۶ نهج البلاغه میباشد که حضرت علی (ع) میفرماید:
واستشعروا الصبر فانه أدعی الی النصر..
شکیبایی را شعار خود قرار دهید و در جنگ پایداری کنید و صدمات آن را متحمل شوید که مهمترین راه رسیدن به فتح و پیروزی و غلبه به دشمن، شکیبایی است. والسلام
سلام برخلق –درود بر آزادی
مرگ بر رژیم جلاد خمینی