قیام سیاهکل
عملیات سیاهکل | |
---|---|
حماسه سیاهکل | |
جنگ | مبارزات آزادیخواهانه ضد دیکتاتوری شاه |
آغاز عملیات | ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ |
پایان عملیات | پس از ۴۸ ساعت |
مکان عملیات | سیاهکل |
فرماندهی | علی اکبر صفایی فراهانی |
سازمان عملکننده | چریکهای فدایی خلق ایران |
قیام سیاهکل به حملهی مسلحانهی گروهی از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلی ایران گفته میشود که به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل روستایی در شمال ایران انجام شد. صبح روز ۱۹ بهمنماه سال ۱۳۴۹، یک گروه چریک مسلح به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، روستایی در شمال ایران، تهاجم کردند. گروه چریکی کوهستان پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادهی سیاهکل ـ لونک، به سیاهکل حمله کردند. در این حمله، تمام سلاحهای پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ ام یک و برنو و مسلسل بود، تصاحب گردید و معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند. فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت در حین عقب نشینی جنگیدند اما در جنگل به محاصره درآمدند. دو نفر از آنها با دست زدن به عمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند؛ و دو نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند. بدین ترتیب، از دستهی ۹ نفری کوهستان ۷ نفر به اسارت دشمن درآمدند و دو تن در جنگل در حین تعقیب و گریز جان باختند. در مجموع، از ۲۲ نفر گروه جنگل در کوه و شهر جمعاً، ۱۷نفر دستگیر شدند. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران با این حمله بود که تولد یافت. این حمله نقطهی آغاز جنبش مسلحانهی ایران در زمان حکومت سلطنتی است. این حمله را رستاخیزی مینامند که به بیست سال عقبنشینی جنبش مسلحانهی انقلابی در ایران پایان داد. پیش از قیام سیاهکل، مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم شاه، بر اثر قدرت نمایی حکومت، در ناامیدی به سر میبردند.
در آستانه قیام سیاهکل
سال ۱۳۴۹، که در بهمن آن سال قیام سیاهکل واقع شد، سالی است که رژیم شاه در آستانهی برگزاری مراسم جشنهای دو هزار و پانصدساله بود؛ و پلیس همهی نیروی خود را بسیج کرده و شب و روز در پی کشف شبکههای زیرزمینی مبارزه و شناسایی مبارزان بود.
امیرپرویز پویان در کتاب ضرورت مبارزهی مسلحانه و رد تئوری بقا، که در بهار آن سال نوشت، به غلظت شدید جو پلیسی اشاره کرده و میگوید:
«... تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق، فاقد هرگونه رابطهی مستقیم و استوار با تودهی خویشاند، ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصرهی تمساحها و مرغان ماهیخوار به سر میبریم. وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرایط دموکراتیک، رابطهی ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساخته است… همهی کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است. تا با توده خویش بیارتباطیم، کشف و سرکوبی ما آسان است…»
پرویز پویان در پایان این جزوه با اشاره به خفقانی که بر جامعه سایه گسترده بود، تنها راه شکستن بنبست مبارزه را تعرض و اِعمال قدرت انقلابی و نفی اصل عدم تعرض، یعنی همان تئوری بقا، میداند و مینویسد:
«پنهانکاری بی آنکه با اِعمال قدرت انقلابی همرا باشد، دفاعی غیرفعّال و نامطمئن است؛ و اگر میباید پنهانکاری و قدرت انقلابی همراه با شرط بقای ما باشند، ناگزیر باید اصل بنیانی تئوری بقا یعنی اصل عدم تعرض را نفی کنیم. به این ترتیب نظریة تعرّض نکنیم تا باقی بمانیم، لزوماً جای خود را به مشی برای این که باقی بمانیم مجبوریم تعرض کنیم میدهد»[۱]
بیژن جزنی نیز معتقد بود که پیشاهنگ قادر نیست بدون این که خود مشعل سوزان و مطهر فداکاری و پایداری باشد، تودهها را در راه انقلاب بسیج کند. آنچه بر آهن سرد توده ها در دورهی خمودی موٌثر میافتد، آتش سوزان پیشاهنگ است. ازخودگذشتگی و جانبازی حاصل رنج و مشقت توده است. انعکاس خشم فروخوردهی توده است که به صورت آتش از درون پیشاهنگ زبانه میکشد. شور انقلابی پیشاهنگ متکی به مصالح مادی توده است و به این سبب است که سرانجام انرژی ذخیره شدهی توده را به انفجار میکشاند»[۲]
حمید اشرف و یارانش نیز تنها راه در هم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران را ضربه زدن به دشمن ارزیابی میکردند. چنانچه میگوید که ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هرنوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیح تودهها، به علت کنترل شدید پلیسی مقدور نمیباشد؛ لذا به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه به طورساده ایجاد برخوردهای مسلحانه و ضربه زدن به دشمن برای درهم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه یعنی مبارزهی مسلحانه به خلق میهنمان بود.[۳]
قیام سیاهکل
سرانجام در ۱۹بهمنماه سال ۱۳۴۹ (۸فوریه ۱۹۷۱) قیام سیاهکل در شرایطی که اختناق بر جامعه چیره بود، واقع شد؛ و مبارزه مسلحانه که طی چندین سال در شرایط دشوار تدارک یافته بود با حملهی یک گروه چریک به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل آشکار شد. این آغاز جنبش مسلحانه و رستاخیزی بود که به نزدیک بیست سال عقبنشینی جنبش رهاییبخش پایان داد؛ و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد. میتوان گفت که درست پیش از رستاخیز سیاهکل، مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم، بر اثر قدرت نمایش رژیم، در ناامیدی به سر میبردند. در این شرایط بود که قیام سیاهکل راهگشا شد؛ و در شرایط سکون و خفقان و در اوج ناامیدی مردم، سکوت را شکست و رژیم شاه را که در اوج قدرتنمایی و ثبات ظاهری بود، به مبارزه طلبید.[۴]
اعلامیه سیاهکل
اعلامیه ای دستنویس که پس از حمله و تسخیر پاسگاه ژاندارمری سیاهکل توسط دسته جنگل، در بین مسافرین ماشین مصادره شده پخش گردید.
برادران و خواهران هم وطن !
حکومت ظالم و اربابان خارجیاش سالیان درازیست که بر دوش این ملت رنج دیده سنگینی میکند. جنگل، دریا و سایر منابع طبیعی را به اسم ملی شدن غارت میکند. چای را دو بنه مفت خریده و گران میفروشند. مالیاتهای سنگین هر روزه به شکلی بر مایحتاج ملت فقیر میبندند. آیا میتوان دست روی دست گذاشت و با ظلم و فقر و گرسنگی و بیکاری و بیماری ساخت آیا میشود با التماس و عریضه، حق را گرفت؟ فحشهای ژاندارم و جنگلبان و نزولخوار را شنید و دم بر نیاورد؟
بپاخیزید تا این دستگاه ظلم و جو را براندازید !
یگانه راه جواب زور را با زور دادن است حق گرفتنی است دیگر ساکت نباید بود، تنها راهِ بر انداختن ظلم شرکت کارگران، دهقانان و روشنفکران در مبارزهای مسلحانه و سخت است.[۵]
بهمن ۱۳۴۹
قیام سیاهکل به روایت حمید اشرف
حمید اشرف میگوید که گروه جنگل مجموعاً ۲۲ نفر بودند. شماری از آنها برای شناسایی و عملیات به کوه رفتند، گروه یا دسته کوه. بقیه در شهر ماندند که گروه شهر نامیده میشدند.
گروه کوه، به فرماندهی علیاکبر صفاییفرهانی در روز ۱۵شهریور ۱۳۴۹، از درهی مکار در نزدیکی چالوس، کار شناسایی منطقه را، از نظر جغرافیایی و نظامی، از شرق به غرب، آغاز کردند. قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسایی ابتدایی، که امکان تحرک حساب شده را به دستهی کوهستان میداد، عملیات نظامی آغاز شود؛ به صورت حمله به یک پاسگاه و خلع سلاح آن. افراد موظف بودند بدون درنگ منطقه را ترک کنند تا از عکس العمل احتمالی دشمن مصون بمانند. این واضح بود که بلافاصله پس از نخستین عمل چریکی، روستاییان که هنوز درک روشنی از دستهی چریکی ندارند، واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه تداوم در عملیات نظامی است که میتواند، به تدریج، روستاییان یک منطقه را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را به حمایت معنوی و سپس، مادی وادار سازد.
هدف گروه به طورخالص و ساده، ایجاد برخوردهای مسلحانه و ضربه زدن به دشمن به منظور درهم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه، یعنی مبارزه مسلحانه خلق میهنمان بود. گروه با توجه به این موضوع که ممکن است در هرلحظه از عمل نابود شود، کار خود را آغاز کرد. گروه مسعود احمدزاده متکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل، پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را میداد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دور بگیرد و سپس، کار در روستا، متکی به مبارزهی دورگرفتهی در شهر، آغاز گردد و در این مرحله مبارزه، به طور عمده از شهر به روستا منتقل گردد.
امّا، گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزهی همزمان در شهر و روستا را میداد. دلیل ما، خصلت تبلیغی مبارزهی مسلحانه در آغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا، درصورت امکان، باید شروع شود، البته به تقدم عملیات در شهر معتقد بودیم، ولی این تقدم ازنظر ما فقط جنبهی تاکتیکی داشت و به منظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تأثیرپذیری بیشتر از عمل کوه بود. درحالی که این تقدم زمانی از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده جنبهی استراتژیک داشت. به هرحال تماس دو گروه در سراسر پاییز ۱۳۴۹، به بحثهای تئوریک گذشت. رفیق صفایی، فرمانده دستهی کوهستان، که اینک آمادهی اجرای طرحهای پیشبینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را میداد. بهخصوص، او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب میکرد؛ لذا مرتباً فشار میآورد که زودتر با این گروه به توافق برسیم. بالاخره، در اوایل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد؛ و توانستیم بر سر این موضوع که 'کار در کوه را هم اکنون باید سازمان داد' به توافق برسیم؛ ولی گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته به شروع عملیات در شهر میکردند و معتقد بودند که 'دستهی کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند'. ولی ما به همزمانی معتقد بودیم زیرا، دستهی کوهستان آمادهی اجرای طرح پیشبینی شده بود؛ و اگر عمل را طبق نقشهی قبلی شروع نمیکرد با دشواریهایی روبه رو میشد. این دشواریها، عمدتاً، عبارت بود از:
۱ـ امکان بروز خطرِ ناشی از طولانی شدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری
۲ـ پایین آمدن روحیه کادرهای کوه ناشی از انتظار نامحدود.
بنابراین دلایل، فرماندهی کوه صلاح را در آغاز نبرد میدید، بالاَخص این که بر اثر طولانی شدن مباحثات در شهر، نسبت به ثمربخشی عملی و سریع این مباحثات بیاعتماد شده بود، دیگر ادامهی حرکت به شکل قبل برای دستهی کوهستان امکان نداشت؛ یا باید به شهر بازمیگشتند و یا این که باید برنامهی عملیاتی را آغاز میکردند.
دستهی کوهستان در دو برنامهی دوماهه و یک ماه و نیمه، از درهی چالوس تا منطقهی خلخال، و از درهی چالوس تا منطقهی رامیانی، واقع در شرق مازندران، را شناسایی کرده و اینک آماده عمل بودند. روحیهی عالی داشتند؛ و به صورت مردان جنگل، محکم و مقاوم و با تجربه شده بودند. فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهی دوم بهمن عملیات را آغاز خواهد کرد.
در نیمهی اول دیماه، یکی از کادرهای گروه جنگل غفور حسن پورـ که افسر وظیفه بود و به همین دلیل، وظایف گروهیاش به دیگران داده شده بود، به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر شد. او اطلاعات وسیعی نسبت به افراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه، که بالاخره، منجر به شهادت او در زیر شکنجه شد، اعترافاتی کرد. این اعترافات سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد… آنها در شهر غافلگیر و دستگیر شدند. در روز ۱۳بهمن حملهی تدارک شدهی سراسری سازمان امنیت به گروه ما شروع شد. در فاصلهی ۲۴ ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند؛ و در روزهای بعد، دو تن دیگر در تهران دستگیر شدند. از کل کادرهای شهریِ گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکهی شهری ما از هم پاشید. در این زمان دستهی کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده ـ رفیق فرهودی ـ تفویت شده بود و تعدادشان به ۹ نفر رسیده بود، از منطقهی شرقی مازندران، از طریق جادهی اتومبیل رو به منطقهی سیاهکل منتقل شده بودند؛ و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل کوهستانهای دیلم مستقر شده و آمادهی عملیات بودند.
در ۱۶بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دستهی کوهستان تماس گرفتیم و ضربه های وارده را به اطلاع آنها رساندیم. نه ما و نه آنها، هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایههای سیاهکل معلم بود رفیق نیری که محل انبارک آذوقه را در آن منطقه میدانست، مطلع نبودیم. او در زیر شکنجهی شدید محل انبارک، واقع در قلهی کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه به حبس ابد محکوم شد. او اطلاع نداشت که دستهی کوهستان در سیاهکل موضع گرفتهاست. ما مطرح ساختیم که به زودی نیری دستگیر خواهد شد؛ بنابراین، رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند. در روز ۱۹ بهمن که برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بود، رفیق هادی بندهخدا از کوه پایین آمد تا در دهکدهی شاغوزلات، معلم جوان دهکده رفیق نیّری را ببیند و از خطری که او را تهدید میکند، مطلعش ساخته و او را فراری دهد. غافل از این که ضربه از شهر به آنجا هم سرایت کرده و ژاندارمری خانهی نیری را در محاصره دارد. به هرحال رفیق هادی بندهخدا در دهکدهی شاغوزلات، پس از یک درگیری به دست دشمن اسیر میشود. رفقایی که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه مطلع میشوند و قرار میشود طبق قرار قبلی، حمله را شروع کنند و ضمناً رفیق زندانی را هم آزاد کنند.
گروه کوهستان در شامگاه ۱۹ بهمن از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادهی سیاهکل ـ لونک، به سیاهکل حمله کردند. در این حمله، تمام سلاحهای پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ ام یک و برنو و مسلسل بود، تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند؛ و رفقا بدون دادن تلفات به ارتفاعات جنوبی عقب نشینی کردند. رفیق زندانی در پاسگاه نبود. رئیس پاسگاه او را به رشت برده بود. از ۱۹بهمن تا ۸ اسفند ۴۹، دستهی کوهستان مورد حملهی متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفتند. آن ۹ جوان فداکار بدون مهمات کافی با سه قبضه مسلسل، نُه قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره به محاصرهی دشمنی افتادند که تمامی راههای خروجی جنگل را کاملاً بسته بود. از آن جایی که نیری در زیر شکنجه، محل انبارک آذوقه در قلهی کاکوه را که با کمک خود او ایجاد شده بودـ گفته بود، دشمن عمدهی نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده بود؛ و با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاَخص، هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را، که به منظور برداشت آذوقه به محل رفته بودند، به محاصره درآورد. موقعیّت طبیعی نیز مناسب نبود. به علت زمستان درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب میشد و امکان استفاده از هلیکوپتر را به دشمن میداد.
فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهماتشان به پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به عمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند؛ و دو نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند… بدین ترتیب، از دستهی ۹ نفری کوهستان ۷ نفر؛ علی اکبر صفایی فراهانی، غفور حسنپور اصیل، احمد فرهودی، هوشنگ نیری، هادی بندهخدا لنگرودی، اسکندر رحیمی و عباس دانش بهزادی به اسارت دشمن درآمدند و دو تن؛ محمدرحیم سمایی و مهدی اسحاقی در جنگل به شهادت رسیدند. در مجموع، از افراد ۲۲ نفری گروه جنگل در کوه و شهر جمعاً، ۱۷نفر دستگیر شدند که از این ۱۷نفر ۱۳نفر؛ صفایی فراهانی، غفور حسنپور، هادی بنده خدا، احمد فرهودی، هوشنگ نیری، اسکندر رحیمی، جلیل انفرادی، عباس دانش، محمدهادی فاضلی، اسماعیل معینی، شعاعالدین مشیدی، ناصر سیف دلیلصفایی و محدث قندچی در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۴۹، تیرباران شدند.[۶][۷]
ادامه راه قیام سیاهکل
از گروه ۲۲ نفرهی جنگل فقط پنج تن زنده و آزاد باقی ماندند. گروه احمدزاده نیز در آن زمان یک تیم شهری سازمان داده بود که با حمله به کلانتری قُلهک در روز ۱۴فروردین۱۳۵۰، مسلسل نگهبان کلانتری را به غنیمت گرفتند. پنج نفر باقیمانده از گروه جنگل در پگاهِ روز ۱۸ فروردین ۱۳۵۰، سرلشکر ضیاء فَرسیو، رئیس ادارهی دادرسی ارتش را در یک محکمهی انقلابی محاکمه و او را به اتهام اعدام رفقایشان به مرگ محکوم کردند؛ و یک واحد از رزمندگان فدایی به فرماندهی اسکندر صادقنژاد حکم اعدام وی را در سحرگاه همان روز اجرا کردند.
چریکهای فدایی خلق پس از این دو عملیات آمادگیشان را برای ادامة راه شهیدان فدایی در اطلاعیهای اعلام کردند:
«... هرجا ظلم هست، مقاومت و مبارزه هم هست… ما فرزندان انبوه زحمتکشانی هستیم که در طول صدها سال با افشاندن خونشان به ما یاد دادهاند که چهگونه میتوان به آزادی و زندگی شرافتمندانه دست یافت… مبارزهی چریکی شروع شدهاست… یورش قهرمانانی چریکهای از جان گذشته به پاسگاه سیاهکل در گیلان بار دیگر به روشنی تمام نشان میدهد که مبارزة مسلّحانه تنها راه آزادی مردم ایران است. ما چریکهای فدایی خلق با حمله به پاسگاه کلانتری قُلهک و اعدام فرسیو جنایتکار نشان دادیم که راه قهرمانانهی سیاهکل را ادامه خواهیم داد…»[۸]
در اواخر فروردین ۱۳۵۰، بازماندگان گروه جنگل و گروه مسعود احمدزاده درهم ادغام شدند. از پیوند آن دو، چریکهای فدایی خلق بنیانگذاری شد. پس از اعدام فرسیو، شاه به ناصر مقدم، مدیر کل ادارهی سوم ساواک دستور داد فعالیتهای ساواک، شهربانی، ارتش و ژاندارمری را برای خشکاندن ریشهی خرابکاران و جلوگیری از پیوستن دانشجویان به آنان، یک کاسه کند. در پی این فرمان ملوکانه، کمیتهی مشترک ضدّ خرابکاری زیر نظر پرویز ثابتی و ناصر مقدم، با الگوبرداری از کمیتههای مشابه در آمریکای لاتین پدیدآمد.
در خرداد ۱۳۵۰، خانهای که امیرپرویز پویان، اسکندر صادقینژاد و رحمت پیرونذیری در آن بودند، به محاصره نیروهای ساواک درآمد. این سه چریک فدایی دلاورانه جنگیدند و هر سه در این نبرد نابرابر جان باختند. در پاییز سال ۱۳۵۰، تنها دو تیم عملیاتی باقی مانده بود که آن دو نیز به لحاظ مالی و تسلیحاتی به شدّت در تنگنا بودند؛ یکی به فرماندهی حمید اشرف و متشکّل از شیرین معاضد (فضیلت کلام)، صفّاری آشتیانی و عباس جمشیدی رودباری؛ و دیگری به فرماندهی حسن نوروزی و متشکّل از احمد زیبرم، علیاکبر جعفری و فرّخ سپهری.
در اسفند ۱۳۵۰، مسعود احمدزاده، یک سال پس از رخداد سیاهکل، به جوخهی اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند، به جز مسعود احمدزاده شماری از رزمندگان فدایی در سه نوبت به جوخه اعدام سپرده شدند: عباس مفتاحی، مجید احمدزاده، اسدالله مفتاحی، حمید توکّلی، سعید آریان، غلامرضا گَلَوی، بهمن آژنگ، علینقی آرش، حسن سرکاری، مهدی سُوالونی، عبدالکریم حاجیان سهپله، مناف فلکی، علیرضا نابدل، یحیی امینی نیا، جعفر اردبیلچی، اصغر عربهریسی و اکبر موٌیّد.[۹]
بیژن جزنی پس از قیام سیاهکل
در جریان حمله به پاسگاه سیاهکل، شناسنامهای با عکس حسن ضیاءظریفی به دست ساواک افتاد که گویا قرار بود او را از زندان فراردهند، این بود که ساواک پیبرد گروه جزنی- ظریفی، متلاشی نشده و برخی از اعضای آن در بیرون زندان فعال هستند. این بود که بیژن و حسن ظریفی را برای بازجوییهای دیگر از زندان قم و رشت به تهران منتقل کرده و آن دو را به زیر شکنجه کشیدند.
مهین همسر بیژن جزنی دراین باره مینویسد:
«پس از ماجرای سیاهکل بیژن را برای یک سلسله بازجویی به زندان اوین و سپس به قصر منتقل کردند و چند ماه به ما ملاقات ندادند تا این که در مرداد ۵۰ عدهای ماْمور مسلّح، شبانه به خانهی ما در خیابان فرح جنوبی ریختند؛ و مرا دستگیر کردند و به زندان کمیتة شهربانی بردند. در بازجویی دنبال ردّ پای چریکها بودند… در یکی از روزهای هفتهی سوم مرا به دفتر خواندند. دکتر جوان آن جا نشسته بود. به من گفت: ”می خواهم ترا به ملاقات بیژن ببرم… غرض از این ملاقات این است که شما بیژن را نصیحت کنید که سرِ خانه و زندگی خودش برگردد… ” در دفتر زندان اوین ناگهان در باز شد و دو نگهبان بیژن را به داخل اتاق آوردند… آنچه را که میدیدم به سختی باور میکردم. بیژن شباهت زیادی به خودش نداشت. به شدّت پیر و تکیده شده بود. طوری حرف میزد که گویا دندان در دهان ندارد». بیژن در این دیدار به همسرش گفته بود: ”مرا در آپولو گذاشتند“»[۱۰]
بیژن جزنی در زمستان ۱۳۵۱، و بهار ۱۳۵۲، در زندان قصر بود. جمع آوری اطلاعات دربارهی تاریخچة جنبش، به ویژه جنبش فدایی از جمله وظایفی بود که در این مدت در زندان پیگیری میکرد و سه جزوهی تاریخ سی ساله، مبانی اقتصادی ـ اجتماعی استراتژی جنبش مسلّحانه، و چهگونه مبارزهی مسلّحانه تودهای میشود، حاصل این تلاش است که آنها را به طور پنهانی به بیرون زندان فرستاد که بدون ذکر نام نویسنده در خارج از ایران به چاپ رسیدند.[۹]
منابع:
- ↑ ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا - نوشتهی امیرپرویز پویان، ص۴۵
- ↑ پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق - پنج رسالهی بیژن جزنی، شماره ۸، آذر ۱۳۵۵
- ↑ جمعبندی سه ساله - انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۵۸، ص۹۲
- ↑ پیشاهنگ و توده - نوشته بیژن جزنی، ص۴۵
- ↑ کتاب چریکهای فدایی خلق از نخستین کنشها تا بهمن ۱۳۵۷
- ↑ تحلیل یک سال مبارزهی چریکی در شهر و روستا - نوشته حمید اشرف، ص۸ تا ۲۶
- ↑ سیاهکل ۴۹ به روایت حمید اشرف - سایت تاریخ ایرانی
- ↑ حقایقی درباره جنبش جنگل و حماسه سیاهکل - سازمان چریکهای فدایی، ص۲۵
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران - نوشته دکترعلی معصومی
- ↑ جُنگی درباره زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالهی مهین جزنی - ص۷۲