پروانه مجد اسکندری
پروانه مجد اسکندری، معروف به پروانه فروهر در ۲۹اسفند سال ۱۳۱۷، در تهران، چشم به دنیا گشود. پدرش، از هواداران دکتر محمد مصدق بود و از آزادیخواهان مخالف رضاشاه و مدتی را در زندان سپری کرد. مادرش زنی شاعر پیشه و روشنفکر بود. پروانه اسکندری در چنین خانوادهای رشد یافت و از همان دوران کودکی با مسائل سیاسی آشنا شد. او در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، فعالیت سیاسیاش را آغاز نمود. پروانه اسکندری عضو انجمن سیاسی- فرهنگی آناهیتا بود. انجمنی که از حزب ملت ایران حمایت میکرد. وی در سال ۱۳۳۹، دانشجوی رشته جامعهشناسی شد و در همین زمان به حزب پانایرانیست پیوست. او در اردیبهشتماه همین سال با آقای داریوش فروهر، ازدواج نمود. آنها در این دوران در دانشگاه با بیژن جزنی ارتباط نزدیک و فعال داشتند.
پروانه اسکندری از دوران دبیرستان با اندیشههای دکتر مصدق آشنا شد و به صورت مخفی چند بار با دکتر مصدق ملاقات نمود. او حتی در زمان بستری شدن دکتر مصدق در بیمارستان نجمیه، پرستار ویژهی او شد. او به آرمانهای دکتر مصدق بسیار اعتقاد داشت و تا پایان عمر به آن وفادار ماند.
پروانه اسکندری یکی از اولین زنان نماینده در کنگره جبهه ملی دوم بود. او به علت فعالیتهای سیاسی، چند بار بازداشت شد و مدتی به زندگی مخفی رویآورد. او عضو شورای تحریریه نشریات حزب ملت ایران و خبرنامه جبهه ملی بود. پروانه اسکندری که دبیر تاریخ بود در سال ۱۳۴۹، به دلیل فعالیتهایش از وزارت آموزش و پرورش اخراج شد.
پروانه اسکندری پس از انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷، به فعالیتهای خود ادامه داد او از طرفداران یک ایران دموکراتیک و مستقل بود و معتقد به جدایی دین از سیاست و تعدد احزاب سیاسی بود. او معتقد بود که ساخت نهادهای دولتی جمهوری اسلامی، منجر به تمرکز قدرت شده و انجام اصلاحات را بسیار دشوار نموده است.[۱]
او درمورد نقض حقوق زنان در جمهوری اسلامی با نوشتن مقالهای با عنوان «انقلاب را داغ ارتجاع نزنید» مخالفت خود را با سرکوب زنان ابراز نمود.
او در دورهی نخست مجلس شورای ملی کاندید شد، اما موفق به احراز رای لازم برای ورود به مجلس نشد. پس از تصفیه معلمین مخالف از آموزش و پرورش، مجبور به بازنشستگی اجباری شد. اما در تمام سالهای دهه ۱۳۶۰ و دهه ۱۳۷۰، او در کنار همسرش داریوش فروهر، فعالیتهایش را در قالب حزب ملت ایران ادامه داد. پروانه اسکندری و شوهرش از یک سو معتقد به تغییر بنیادین حکومت بودند و از سوی دیگر به دنبال روزنه امیدی در داخل ایران برای رسیدن به این خواسته میگشتند. او حتی پس از به قدرت رسیدن اصلاحطلبان از این خواسته ابراز ناامیدی کرد و گفت، در جمهوری اسلامی امروز كل نظام است كه به زیر علامت سؤال رفته است. ما معتقدیم تا زمانی كه دین به این شكل در حاكمیت قرار دارد، ممكن نیست بتوان به بهروزی و بهكرد دسترسی پیدا كرد.
پروانه اسکندری به همراه شوهرش داریوش فروهر، در شامگاه اول آذرماه ۱۳۷۷، در منزل مسکونیشان در خیابان سعدی تهران، به طرز فجیعی به قتل رسیدند. قتل این زوج، سرآغاز قتل گروهی دیگر از نویسندگان و روشنفکران ایرانی از جمله محمد جعفر پوینده، محمد مختاری، مجید شریف و احمد میرعلایی و سعیدی سیرجانی و… بود که بعدها به قتلهای زنجیرهای معروف شد.
زندگینامه پروانه اسکندری
پروانه مجد اسکندری، از مبارزان قدیمی و از اعضای حزب ملت ایران، در ۲۹اسفند سال ۱۳۱۷، در تهران، چشم به دنیا گشود. پدرش از هواداران دکتر مصدق بود و از آزادیخواهان مخالف رضاشاه و مدتی را در زندان سپری کرد. مادرش زنی شاعرپیشه و روشنفکر بود.
پروانه اسکندری در خانوادهای روشنفکر رشد یافت واز همان دوران کودکی با مسائل سیاسی آشنا شد. پروانه اسکندری در دوران دانشآموزی به طرفداری از جنبش ملی شدن صنعت نفت پرداخت که منجر به دستگیری و اخراج وی از مدرسه شد. او در دوران دبیرستان با اندیشههای دکتر محمد مصدق آشنا شد و در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران فعالیت سیاسیاش را آغاز نمود.
او در این باره گفت:
«در سال ۱۳۳۹، وارد دانشگاه تهران شدم … این سال، سال جوشش و نضج جنبش دانشجویی در کشور بود. من مبارزات سیاسی خود را از قبل آغاز کرده بودم و در دوران دانشجویی و حتی دانشآموزی به زندان رفته بودم. در مراسم ۱۶ آذر ۱۳۳۹، به عنوان سخنران مراسم انتخاب شدم. این مراسم به دعوت جبهه ملی برپا شده بود و من از طرف شورای جبهه ملی، هیئت اجرایی جبهه ملی، که آن زمان دکتر شاپور بختیار مسئولیت شاخه دانشجویی را بر عهده داشت، مأمور شده بودم که سخنرانی کنم. در این مراسم من پیرامون رویداد خونین ۱۶ آذر صحبت کردم.»[۲]
پروانه اسکندری عضو انجمن سیاسی- فرهنگی آناهیتا بود. انجمنی که از حزب ملت ایران حمایت میکرد. وی در سال ۱۳۳۹، دانشجوی رشته جامعهشناسی شد و در همین زمان به حزب پانایرانیست پیوست. او در اردیبهشتماه همین سال، با آقای داریوش فروهر ازدواج نمود. آنها در این دوران در دانشگاه با بیژن جزنی ارتباط نزدیک و فعال داشتند.[۲] پروانه اسکندری چند بار به صورت مخفی با دکتر مصدق ملاقات نمود. او حتی در زمان بستری شدن دکتر مصدق در بیمارستان نجمیه، پرستار ویژه او شد. در این دوران دکتر محمد مصدق به او نصیحت کرد:
«دخترعزیزم! کوشش کن خوب زندگی کنی و خوب زندگی کردن هم مستلزم خوب جان دادن است، و خوب جان دادن هم مستلزم این است که در راه مردم سالاری کوشش بکنی تا هم دنیایت تأمین بشود هم آخرتت.»[۳]
این نصیحت، راهنمای عمل اوشد و با عمل به آن زندگی کرد و به شهادت رسید و در تاریخ ایران ماتدگار شد.
پروانه در مقطع دانشگاه در ارتباط نزدیک و فعال با جنبش ملی ایران، قرار گرفت و او در سال ۱۳۳۷، به عضویت حزب ملت ایران درآمد. او بارها بازداشت شد، مانند بازداشت درمراسم سالروز ۱۶آذر در سال ۱۳۳۸، به دلیل ایراد سخنرانی و یا بازداشت به دلیل اعتراض به نبودن آزادی در دانشگاه در بهمن ۱۳۳۹، یا بازداشت در جریان تلاش برای سیاسی کردن حرکت فرهنگیان، بههمراه چند دانشجوی دیگر بهمدت ۲۱روز و یا بازداشت در اردیبهشت ۱۳۴۰، در جریان اعتراضات دانشجویی.
پروانه اسکندری علاوه بر فعالیتهای سیاسی، درپی تحقق برابری حقوق زنان و مردان بود، او در نامهای انتقادی به شورای مرکزی جبهه ملی ایران در سال ۱۳۳۹، نوشت:
«آیا باید بپذیرم که رهبران ارجمند جبهه ملی که پرچمداران آزادی هستند، زن را به دیدهی موجودی ضعیف و غیرقابل حساب مینگرند؟ ما در این راه نیامدهایم تا طرفی بربندیم و اساساً در این روزگار سیاه، آنها که به این سنگر روی آوردهاند، چیزی جز شکنجه، زندان و مرگ، نمیتواند در انتظارشان باشد. به من بگویید بین زن و مردی که هر دو این راه را برگزیدهاند، یکسان مبارزه کرده و صاحب یک مقدار شعور و ارزش اجتماعی هستند، چه تفاوتی میتواند وجود داشته باشد؟ در کدام یک از کمیتههای مختلف جبهه ملی، زنی نقشی به عهده دارد؟ برای متشکل کردن زنان، در صفوف جبهه ملی تاکنون چه اقدامی شده است؟»
او در سال ۱۳۴۰، به همراه هما دارابی به کنگره جبهه ملی دوم راه یافت. حضور زنان در این سطح از مشارکت سیاسی، برای نخستینبار بود و مخالفت برخی نمایندگان حوزهها را نیز برانگیخت. اما حمایتهای آیتالله طالقانی و دکتر غلامحسین صدیقی از ضرورت حضور زنان در تمامی مناسبات، راه اعتراضات را بست.[۲]
پروانه اسکندری، یکی از ۴ دانشجویی بود که به دلیل رفتار غیرانسانی حکومت با مردم و دانشجویان، نزد نخستوزیر علی امینی رفت و اعتراض آنها را اعلام نمود.
از دیگر فعالیتهای پروانه اسکندری، میتوان به عضویت در شورای تحریریه نشریات حزب ملت و خبرنامه جبهه ملی اشاره نمود. همچنین نگارش بسیاری از اعلامیهها و نامههای سرگشاده دراین بازه زمانی به پروانه اسکندری نسبت داده شده است.
او درسال ۱۳۴۰، با داریوش فروهر، از اعضای ارشد این حزب ازدواج کرد. دکتر مصدق بهمناسبت این ازدواج، پیام تبریکی به او ارسال نمود و گفت: خداوند نجار نیست، اما درو تخته را خوب به هم وصل میکند.
پروانه اسکندری به آرمانهای دکتر مصدق بسیار اعتقاد داشت و تا پایان عمر به آن وفادار ماند.
پروانه که هم معلم بود و هم دانشجو، چندی بعد از تدریس ممنوع شد و همسرش نیز به زندان افتاد.
در سال ۱۳۵۴، که بیژن جزنی اعدام شد، خبر بصورت تلفنی به آنها رسید و پروانه اسکندری سرش را به علامت نه تکان میداد و تکرار میکرد بیشرفها، بیشرفها.
آنها برای ابراز همدردی واعلام حمایت از خانواده بیژن جزنی، چندین بار به خانه آنها مراجعه کردند.
فعالیتهای پس از انقلاب ضدسلطنتی۱۳۵۷
پس از انقلاب ضدسلطنتی۱۳۵۷، پروانه اسکندری همچنان به شعل معلمی و فعالیت حزبی اشتغال داشت و تازمان توقیف روزنامه جبهه ملی ایران، مسولیت انتشار این روزنامه را برعهده داشت.
او درمورد نقض حقوق زنان در جمهوری اسلامی با نوشتن مقالهای با عنوان «انقلاب را داغ ارتجاع نزنید» مخالفت خود را با سرکوب زنان ابراز نمود. وی بعدها درباره این مقاله گفت:
«در آن زمان شیفتگی آنقدر زیاد بود که متأسفانه حتی در بین دوستان خودم هم با موافقت مواجه نشدم. فهم این موضوع یک پیشینه میخواست که متأسفانه هنوز هم برخی نفهمیدهاند و باید متأسف بود و گاه حتی باید گریست برای آنهمه شور، آنهمه هیجان، آنهمه امید، که آمدند و چه کردند؟»
او در دوره نخست مجلس شورای ملی، کاندید شد اما نتوانست رای لازم برای ورود به مجلس را به دست بیاورد. پس از تصفیه معلمین مخالف از آموزش و پرورش، مجبور به بازنشستگی اجباری شد، اما در تمام سالهای دهه ۱۳۶۰ و دهه ۱۳۷۰، در کنار همسرش فعالیتهای خود را در قالب حزب ملت ایران، ادامه داد.[۴]
پروانه اسکندری درکنار همسرش داریوش فروهر، از آخرین بازماندگان نیروهای مصدقی در داخل ایران، محسوب میشدند و هرسال ۱۴ اسفند برای اجرای مراسم سالگرد فوت پیشوایشان به احمدآباد می رفتند. آنها به تغییر ساختار حکومت باور داشتند و این تغییر را در داخل ایران، پیگیری میکردند.
پروانه اسکندری در سال۱۳۷۴، در پاسخ به سؤال خبرنگاری دراین باره گفت:
«آیا میتواند به تنهایی در خارج از کشور این جبهه مفید باشد؟ در ایران است که این جبهه باید پدید آید و نیروهای خارج ابراز همبستگی میکنند و یک پشتیبانی معنوی است و نیروهایی هم که در اینجا پیرو آنها هستند یقیناً از آنها دنبالهروی خواهند کرد ولی اصل ایران است، در ایران باید به چنین همبستگی برسیم.»
پروانه اسکندری و شوهرش، از یک سو معتقد به تغییر بنیادین حکومت بودند و از سوی دیگر به دنبال روزنهی امیدی در داخل ایران، برای رسیدن به این خواسته میگشتند.او بعدها پس از قدرت گرفتن اصلاحطلبان، درپاسخ به سؤالی درباره ناامیدی از امکان تغییرات اساسی گفت:
«وقتی یك چارچوبی نادرست است و از انسجام برخوردار نیست و قوانین واپسگرایی بر آن حاكم است، چگونه میتوانیم تصور كنیم كه در این مجموعه، یكی از این مهرهها، هر چقدر هم خوب و پاكیزه و با پشتوانهی خوب، ولی این مهره را بردارید و به جایش مهرهی دیگری بگذارید، آیا كارساز خواهد بود؟ در جمهوری اسلامی، امروز كل نظام است كه به زیر علامت سؤال رفته است. ما معتقدیم تا زمانی كه دین به این شكل در حاكمیت قرار دارد، ممكن نیست بتوان به بهروزی و بهكرد دسترسی پیدا كرد. به همین دلیل هم بر این باوریم كه باید دین از دولت جدا شود و مردمسالاری را حاكم بر جامعه بكنیم. آن وقت وقتی مردم اعتبار واقعی و انسانی خودشان را به دست آوردند، در راستای برداشتن این سدهایی كه در برابرشان پدید آمده، خودشان تلاش خواهند كرد.»
آنها با تحریم انتخابات و وظیفه ملی دانستن تحریم انتخابات جمهوری اسلامی و نقد ساختارهای بازدارندهی حاکمیت مردم در جمهوری اسلامی و انتشار اعلامیهای با امضای دبیرخانهی حزب ملت، با عنوان در راستای لغو کیفر اعدام، به تلاش و مبارزه خود ادامه دادند. پروانه در سال ۱۳۷۴ بر سر مزار دکتر مصدق گفت:
«وقتی به او میاندیشم، از او میگویم، قطره قطره آب میشوم. از او گفتن تاریخ را ورق زدن است. مصدق آفتاب زندگیبخشی است كه از كوهساران تاریك و خاموش و فراموش شدهی تاریخ طلوع كرد و جامعهی زیر سلطه و ستم كشیدهی ایران را در راستای هدفی روشن به تكاپو برانگیخت.»
اعتقاد او به آرمانهای دکتر مصدق چنان ژرف و عمیق بود که میتوان در نوشتههای او آن را یافت او درباره دکتر مصدق، چنین نوشت:
«ﺍﺯ ﺍﻭ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺯﺩﻥ ﺍﺳﺖ. ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻛﻤﺘﺮ ﻛﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﭼﻮﻧﺎﻥ ﺍﻭ ﭘﺎﻙ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺟﺎﻥﮔﺪﺍﺯﯼ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺨﺶ ﻋﻤﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺗﺒﻌﯿﺪ … ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍنهایش ﺩﺭ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ … ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺁﺭﻣﺎنهایش، ﻣﻠﺘﺶ ﺭﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺑﺨﺸﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺮﮒ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻋﺪﻡ ﻧﯿﺴﺖ. ﺟﻮﯾﺒﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻣﯽﯾﺎﺑﺪ...»[۳]
رفتار سیاسی پروانه اسکندری با خشم بیپروایی خاصی همراه بود که در برابر بیعدالتی بیان میکرد. او در مراسم گرامیداشت هما دارابی نیز که در اعتراض به حجاب اجباری زنان خودسوزی کرده بود، گفت:
«از او هیچ شكوه و ناله به یاد هیچكس نمیآید، تا آخرین لحظههای سوختن؛ و چنین بود كه زندگی زنی آزاده، سربلند، بیهمانند، با اندوختهای بزرگ از دانش زمان، وقتی در محدودهای تنگ به زندان كشیده شد، با شعلههای آتش، جهان را فرا گرفت و فریاد شد. فریاد اعتراض به پلشتی و فساد، ستمكاری و خودكامگی، مردم فریبی و واپسگرایی. در برابر زور تسلیم نشد، با ستم نساخت، آتشی كه در درونش از آنهمه بیداد شعلهور بود، آتشفشان گردید، فروزان شد، شراره بر تن شب كشید، شعر شعلهور آزادی شد.»
پروانه اسکندری را، در اشعار او نیز میتوان یافت، چنانکه سیمین بهبهانی، اشعار او را، زندگی مکتوب پروانه، توصیف کرد و با یادداشتی بر اشعار او نوشت:
«با شعر پروانه، پس از فاجعهٔ قتلش آشنا شدم. پیش از آن میدانستم که شعر میگوید، اما هیچگاه از زبان خودش نشنیده بودم، بس که فروتن بود. او زنی با احساس، صادق، بافرهنگ و میهنپرست بود، آنچنانکه من میشناختمش، یکی از نوادر ایّام… این دو روزی که با شعرهایش سرگرم بودم در واقع زندگی او را به صورت مکتوب مرور میکردم که سرشار از صداقت و شهامت بود. تمام مدتی که میخواندم بُغض در گلو داشتم و اشک در چشم. سخن دلش بود و بر دلم مینشست… سه درونمایهی شعر او عشق است و وطنپرستی و مبارزه در راه حق و آزادی. پروانه جویای نور بود و سراپا شعله شد و درخشید و جان داد، باشد که خون ناحق او ستمگر را چندان امان ندهد که شب را سحر کند. وطن جان اوست، بیجان نمیتواند زیست، و مصدق پدر است، پناهگاه است، مظهر سربلندی ایران است.» (کتاب شاید یک روز)
نحوهی قتل پروانه اسکندری و داریوش فروهر
ساعت نه شنبه شب سی آبان ماه ۱۳۷۷ زنگ خانه داریوش فروهر به صدا در آمد.
داریوش فروهر که به تازگی از بستر جراحی برخاسته و گرفتار آنفولانزای شدیدی بود در را گشود و دو مرد ابوالفضل مسلمی و مهرداد عالیخانی با عنوان دروغین افسران نیروی انتظامی خونسردانه به فروهر گفتند که بر اساس گزارشهای دریافتی با اتومبیل رنوی فروهر سرقتی صورت گرفته است. فروهر تنها پاسخ داد: اما من داریوش فروهر هستم و همین یک استدلال را برای مجاب کردن مأموران کافی دانست. عالیخانی گفت شما را میشناسیم ولی ماموریم و معذور.
مسلمی هم نامهای جعلی را با مهر و امضای نیروی انتظامی به فروهر نشان داد که در آن موضوع سرقت به همراه شماره ماشین قید شده بود.
فروهر نامه را گرفت و شماره مندرج در آن را با دقت با شماره رنویی که در حیاط پارک شده بود تطبیق داد. آنگاه آن دو را به داخل خانه دعوت کرد تا موضوع روشن شود.
میزبان جلوتر رفت تا میهمانان را راهنمایی کند. آن دو در را پشت سر خود نبستند. در این هنگام چند نفر دیگر نیز در سکوت و یکی یکی وارد خانه شدند.
در اثنایی که فروهر جلو در ورودی ساختمان خانه سرگرم گفتوگو با آن دو نفر بود پروانه فروهر همسرش روی پلهها ایستاده بود، داریوش از او پرسید که اتومبیل را برای تعمیر به کدام تعمیرگاه برده است و خود توضیح داد که احتمالاً آنها از اتومبیل سوء استفاده کردهاند. پروانه نیز تعجب کرد.
عالیخانی مسلمی و صفاییپور به همراه فروهر وارد ساختمان منزل شدند یکی دو نفر دیگر هم در حیاط خود را سرگرم وررفتن با اتومبیل رنو نشان دادند.
فروهر روی یکی از صندلیهای اتاق کار خود نشسته بود و عالیخانی که روبروی او نشسته بود سر صحبت را پیرامون مسائل سیاسی روز با او باز کرد.
لحظاتی بعد ابوالفضل مسلمی بنابر نقشه قبلی رو به پروانه گفت که چون از جهت رعایت تشریفات قانونی باید یک بازرسی صوری هم از خانه به عمل آید، اگر اشکالی ندارد طبقه بالا را هم ببینند و به این بهانه از وی خواست برای بازدید از طبقه بالا به عنوان صاحبخانه او و علی صفاییپور را همراهی کند.
در حالی که فروهر پشت به در ورودی با عالیخانی مشغول گفتوگو بود سه نفر از کسانی که بیرون ساختمان بودند وارد اتاق شدند. چنانکه در رای قاضی عقیقی آمده محمدحسین اثنیعشر یک دست داریوش را گرفت و مصطفی هاشمی گاز آغشته به مواد بیهوشی را بر دهان و بینی او گذاشت و وقتی که داریوش بیهوش شد، محمود جعفرزاده بیست وشش ضربه کارد بر پیکر او وارد آورد. چند دقیقه بعد صحنه مرگ در طبقه بالا تکرار میشود. فلاح سر تیم عملیات داخل خانه بالا رفت.
صفاییپور از او پرسید: عملیات را شروع بکنیم یا نه؟ و فلاح به مسلمی دستور داد، شروع کنید. صفاییپور از پشت گردن و دهان و مسلمی دستهای پروانه را گرفتند هاشمی این بار نیز گاز آغشته به مواد بیهوشی را بر دهان و بینی او گذاشت.
پس از آنکه از بیهوشی پروانه مطمئن شدند علی محسنی بیست و پنج ضربه کارد بر قلب او فرود میآورد.
دکتر بهروز برومند که چند و چون جنایت را با شهامت به یکی از رادیوهای فارسی زبان برون مرزی باز میگوید:
«معاینهی پزشکی فروهر را به عمل آوردم؛ اما یارای آن را نیافتم که پیکر پروانه فروهر را معاینه کنم. نتیجهی معاینهی من و معاینهی پزشک قانونی این است: با هر دو پیش از کُشتن بدرفتاری بسیار شده است. ضربههای کارد وقتی وارد شدهاند که هر دو به حالت فلج درآمده بودند. نخست آنها را به حالت فلج درآورده و سپس سلاخیشان کردهاند. به هر یک از آنها دست کم ۱۵ ضربه کارد وارد شده است. هر دو در طبقهی بالا بودهاند. نخست پروانه را در حضور شوهرش کشتهاند و سپس او را که هنوز زنده بوده است به طبقهی پایین آورده و سلاخی کردهاند.»
دکتر برومند این واقعیت را نیز فاش میکند که نیروهای انتظامی و مأمورینی که از سوی وزارت اطلاعات به محل وقوع جنایت فرستاده میشوند، بیدرنگ همه، همهی دوستان و بستگانِ ماتمگرفتهی فروهرها را که حالا در گوشهای از حیاط خانه وارفتهاند، از آنجا بیرون میکنند و حیاط و خانه را به تصرف خود درمیآورند. اعتراض و التماس نزدیکترین خویشان قربانیان هم که از هر گوشهی شهر به این خانه سرازیر شدهاند، به جایی نمیرسد. حدود نیمه شب، اما میگذارند مادر و خواهر پروانه و برادر داریوش فروهر و چند تنی دیگر از نزدیکترین کسانِ به خونخفتگان وارد حیاط خانه شوند؛ و نه حتی وارد ساختمان. همین. وگرنه تا ده روز پس از این رویداد، یعنی تا سهشنبه دهم آذر، خانه در تصرف مأموران انتظامی و امنیتی حکومت میماند. این را آرش، فرزند پروانه و داریوش فروهر گواهی داده است:
«با آنکه ما از مقامات قضایی حکم تحویل خانه را گرفته بودیم، مأموران امنیتی به این حکم اعتنا نکردند و تا کارشان تمام نشد ما را به داخل خانه راه ندادند. وقتی آنها رفتند و ما به داخل خانه وارد شدیم، آنجا را مانند یک زبالهدان آشفته یافتیم. همه جا را زیر و رو کرده و تمام پروندهها و یادداشتها و اوراق و اسناد خصوصی پدرم را با خود برده بودند. از جمله دفتری را که پدرم خاطرات خود را در آن مینوشت.»