شکرالله پاکنژاد
شکرالله پاکنژاد، (زادهی ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تیرباران ۲۸ آذر ۱۳۶۰) از مبارزان قدیمی ایران است که فعالیتهای سیاسی خود را از مبارزات ملی و دانشجویی اواخر سالهای ۱۳۳۰ و اوایل ۱۳۴۰ خورشیدی آغاز کرد. او در زمان محمدرضا شاه پهلوی از زندانیان سیاسی مشهور بود و دفاعیات او در دادگاه شهرت جهانی یافت. شکرالله پاکنژاد، که دوستانش او را شکری صدا میکردند با اعتقاد به مبارزه مسلحانه دست به ایجاد تشکل و هستهای برای آغاز مبارزه قهرآمیز با رژیم شاه زد. این هسته که به گروه فلسطین معروف شد. یکی از نخستین تلاشها برای سازماندهی مقاومت مسلحانه علیه رژیم شاه بود. شکرالله پاکنژاد در سال ۱۳۴۸ به هنگام خروج از ایران به منظور پیوستن به جنبش فلسطین توسط ساواک شاه دستگیر و زندانی شد. او در زندان شکنجههای بسیاری را متحمل شد. وی پس از انقلاب نیز از مخالفان سرکوب آزادیها توسط حکومت جمهوری اسلامی بود و جبهه دموکراتیک ملی ایران را بنیانگذاری کرد. شکرالله پاکنژاد در مردادماه سال ۶۰ توسط رژیم ایران دستگیر و در روز ۲۸ آذر ۱۳۶۰ تیرباران شد.
شکرالله پاکنژاد | |
شناسنامه | |
---|---|
نام کامل | شکرالله پاکنژاد |
معروف به | شکری |
زادروز | ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ |
زادگاه | دزفول، ایران |
تاریخ مرگ | ۲۸ آذر ۱۳۶۰ |
محل مرگ | تهران اوین، ایران |
خویشاوندان سرشناس | عزیز پاکنژاد |
تحصیلات | فارغالتحصیل علوم سیاسی از دانشکده حقوق |
اطلاعات سیاسی | |
حزب سیاسی | گروه فلسطین |
پیش از | پیش از انقلاب در جبهه ملی و گروه فلسطین |
پس از | پس از انقلاب در جبهه دموکراتیک ملی ایران |
زندگینامه
شکرالله پاکنژاد در خانوادهای فقیر در دزفول متولد شد. در سال ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد. به محض ورود به دانشگاه با مسائل سیاسی آشنا شد و شروع به فعالیت کرد و به علت فعالیتهای وسیع که در امر مبارزه با شاه از خود نشان داد، به زودی توانست مسئولیتهای مهمی در سازمان دانشجویان وابسته به جبهه ملی به عهده بگیرد. از همان سال تا سال ۱۳۴۲ که او را از دانشگاه اخراج کرده و به سربازخانه فرستادند، بارها بازداشت شد و به زندان افتاد. در تظاهرات اول بهمن ۱۳۴۰ که مأموران ساواک و کماندوهای چترباز، به دانشگاه هجوم بردند، به قصد کشت او را کتک زدند، طوری که نیروهای امنیتی ناچار شدند پیکر تقریباً نیمه جانش را به بیمارستان برسانند. عصر همان روز پس از کمی بهبودی نسبی از بیمارستان فرارکرد و از فردای آن روز باز مبارزه را از سرگرفت. در سال ۱۳۴۲ او را به عنوان «اخلالگر» ازدانشگاه اخراج کرده و به سربازی فرستادند. در سال ۱۳۴۷ از دانشکده حقوق، رشته علوم سیاسی فارغالتحصیل شد.[۱]
تشکیل گروه
گروهی که با شکرالله پاکنژاد بودند در حال خروج غیرقانونی از مرز شَلمچه (خرمشهر)، برای پیوستن به رزمندگان فلسطینی دستگیر و زندانی شدند. از این رو، «گروه فلسطین» نام گرفتند. گروه فلسطین یک گروه یکپارچه نبود بلکه شامل چند گروه کوچک و شماری از چهرههای دانشجویی بود که تمایلات مارکسیستی داشتند ولی نقطه وحدتی که این افراد را به هم نزدیک کرده بود اعتقاد آنها به مبارزه مسلحانه به عنوان تنها راه مبارزه بعد از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شده بود که راه هر گونه مبارزه مسالمت آمیز سیاسی بسته شده بود.[۱]
دستگیری
شکرالله پاک نژاد (که دوستانش او را «شکری» صدا میزدند) و افراد گروهی که با او همراه بودند، به جز چند تن، در دیماه سال ۱۳۴۸، به هنگام خروج غیرقانونی از مرز شَلمچه (خرمشهر)، برای پیوستن به رزمندگان فلسطینی دستگیر و زندانی شدند. از این رو، «گروه فلسطین» نام گرفتند. «ساواک» با استفاده از اطلاعات حزب توده و در راٌس آن عباس شهریاری (که اصطلاحاً او را مرد هزار چهره مینامیدند) و با استفاده از اطلاعاتی که یکی از رابطین گروه پس از دستگیری داده بود توانست آنها را به هنگام عبور از مرز شلمچه (خرمشهر) دستگیر و زندانی کند.[۱]
محاکمه
«دادگاه بدوی» راٌی خود را در روز دهم دیماه صادر کرد. سه تن از متهمان ـ شکرالله پاکنژاد (۲۸ساله، حقوقدان)، ناصر کاخساز (۲۸ساله، قاضی دادگستری) و مسعود بطحایی (۲۸ساله، کارگر) ـ به «حبس ابد با اعمال شاقّه» و بقیه از سه تا ۱۵ سال زندان محکوم شدند.
«دادگاه تجدید نظر نظامی» که در روز ۲۶دیماه برای رسیدگی به پرونده متّهمان تشکیل شد، در روز ۲۹دیماه حکم خود را صادر کرد. بر اساس آن، حکمهای پیشین سه متّهم ردیف اول و هفت تن دیگر تاٌیید شد و مدت زندان هفت تن دیگر کاهش یافت و حکم یک تن (محمدرضا شالگونی، ۲۵ساله، دانشجو)، از ۵ به ده سال افزایش یافت.
روزنامه «لوموند» در روز ۲۱ ژانویه (اول بهمن) نوشت:
«هنگامی که رئیس دادگاه احکام را قرائت میکرد، محکومین به حبس ابد در حین شنیدن احکام به خواندن سرود انترناسیونال پرداختند»
دفاعیات شکرالله پاکنژاد هم در «دادگاه بدوی» و هم در «دادگاه تجدیدنظر» از درهای بسته «دادگاه نظامی» بیرون رفت و به گونه گستردهای در ایران و جهان پراکنده شد.
دفاعیات شکرالله پاکنژاد
دفاعیات شکرالله پاکنژاد در سراسر ایران بر سر زبان مردم افتاد وشهرت جهانی پیدا کرد.
ژان پل سارتر نویسنده فرانسوی متن کامل دفاعیات شکرالله پاک نژاد را بطور کامل در مجله خود به نام عصر جدید چاپ کرد. شکرالله پاکنژاد را بخاطر همین دفاعیات، ابتدا به اعدام محکوم کردند اما رژیم شاه، تحت فشارهای بینالمللی مجبور شد حکم اعدامش را به حبس ابد تبدیل کند. با اوجگیری مبارزه مردم علیه نظام سلطنتی، شکری نیز از زندان آزاد شد. او ۹ سال در زندان شاه بود. آیت الله منتظری و آیت الله طالقانی از او به نیکی یاد میکردند. پاک نژاد پس از پیروزی قیام ضدسلطنتی از مؤسسین جبهه دمکراتیک ملی ایران بود وی در مرداد سال ۶۰، بار دیگر به اسارت درآمد و در اواخر ماه آذر همان سال تیرباران شد.
دفاعیه شکرالله پاکنژاد در دست مردم
کرامتالله دانشیان دوست نزدیکی به نام یوسف آلیاری داشت. یوسف آلیاری دانشجوی دانشگاه ملی بود. او بعد از انقلاب در قتلعام زندانیان سال ۶۷ اعدام شد، یوسف در زندان شاه تمام دفاعیه پاک نژاد را ریزنویسی کرد و در پلاستیک کوچکی گذاشت، سپس قورت داد و از زندان بیرون آورد.
کرامت الله دانشیان؛ مثل بسیاری از زندانیان، تحت تأثیر مقاومت پاک نژاد بود یکبار درسلول شماره ۱۶ زندان اوین به کمکُ مرس با وی حرف میزند و از جمله مینویسد:
هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید، پرستو به بازگشت زد نغمه امید. به جوش آمده ست خون درون رگ گیاه …
شکرالله پاکنژاد در نوشتهای با عنوان «دفاع از مردم در برابر دیکتاتور»[۲]، که اوایل انقلاب در مجموعهای با عنوان «فرهنگ نوین» چاپ شده به این موضوع اشاره کردهاست.
بخشی از متن دفاعیه دفاعیه
اصل ۷۴ متمم قانون اساسی مقرر میدارد که هیچ محکمهای ممکن نیست منعقد گردد مگربه حکم قانون. پس وقتی که قانون اساسی تشکیل محکمهای را ممکن نمیداند مگربه حکم قانون به طریق اولی ممکن نیست محکمهای تشکیل شود که مغایر با قانون اساسی باشد. حال ببینیم جلسه امروز مرکب ازچه کسانی است؟
من اسامی همه آقایان حاضر در این جلسه را مشخصا قید میکنم که ازلحاظ ثبت درپرونده معلوم باشد که حتی یک تماشاچی در این جلسه نیست. متهمین آقایان (مسعود بطحائی- احمد صبوری- ناصرکاخسار- ناصررحیمخانی- عبدالله فاضلی- هاشم سگوند- هدایتالله سلطانزاده- عبدالرضا نواب بوشهری- بهرام شالگونی- داود صلحدوست- سلامت رنجبر- محمد رضا شالگونی- ابراهیم انزابینژاد- محمد معزز- ناصر جعفری- فرشید جمالی- فراد اشرفی و شکرالله پاکنژاد- بعلاوه- آقای رئیس دادگاه- آقایان قضاوت- آقای دادستان- آقای منشی و آقایان درجهداران و سربازان[۳]
خواهش میکنم اگر صورت جلسهای هست که محکمه تصمیم برغیرعلنی بودن خود گرفته است، هم اکنون قرائت شود تا درصورت جلسه تشکیل دادگاه قید شود؛ بنابراین وقتی اصل ۷۶ متمم قانون اساسی اجرا نشود و حقی که قانون اساسی اعطا نموده رعایت نگردد و جلسهای بدون حضورتماشاچی تشکیل شود بنا به صراحت اصل ۷۶ متمم قانون اساسی چنین جلسهای محکمه نیست و این که من دراظهاراتم گفتم «جلسه» و نگفتم «دادگاه» یا محکمه برای تبعیت ازاصل ۷۴ و ۷۶ قانون اساسی است.[۳]
واضعین قانون اساسی برای این که درتفصیرات سیاسی، دولتها نتوانند روی اقدامات غیرقانونی خود سرپوش گذاشته و روشنفکران را بدون اطلاع مردم دسته دسته بدون سروصدا در دادگاههای دربسته محاکمه و محکوم نمایند، درقانون اساسی و متمم آن تأکید خاص کردهاست. برای من و همه مردم آزادیخواه ایران و جهان که میدانند چگونه قانون اساسی درصورت لزوم سوء تعبیرمیشود روشن است که اصولاً حکومت ایران معتقد است که درایران هیچکس به اتهام سیاسی نه بازداشت میشود و نه محاکمه میگردد. من و صدها جوان دیگر نظیر کسانی که دراین جلسه درردیف متهمین نشستهاند و مسلماً از نظر آزادی خواهان جهان باعث افتخار ملت ما هستند، به نظراین دستگاهها جانیانی هستیم که به مجازاتهای جنائی محکوم میشویم. این همه ظلم و ستم، این همه شکنجه و آزارها که درمورد تمام افراد این پرونده انجام شده، از صحه گذاشتن بصلاحیت محاکم نظامی برای رسیدگی باتهامات سیاسی یا اتهامات مربوط به طرز تفکر و اندیشه انسانی سرچشمه میگیرد. من اعلام میکنم که اگر تقصیری متوجه من باشد آن تقصیر سیاسی است و باید محاکمه با حضور هیات منصفه صورت بگیرد؛ ولی محاکم نظامی اساساً معتقدند که دراین مملکت هیچکس به اتهام سیاسی دستگیر و محاکمه نمیشود. باید بگویم که قانون مجازات مقدمین علیه امنیت و استقلال مملکت که مورد استفاده مراجع نظامی است در ۲۲ خرداد ۱۳۱۰ یعنی ۳۹ سال قبل تصویب شدهاست. اولین دسته کمونیستهای ایران درسال ۱۳۱۶ مشهور به گروه ۵۳ نفربه موجب همین قانون مقدمین برضد امنیت کشور مصوب ۲۲ خرداد ۱۳۱۰ محاکمه و محکوم شدند، ولی نه درمحکمه نظامی بلکه در محکمه جنائی عدلیه. حالا از آن تاریخ ۳۳ سال میگذرد و ما را به همان اتهام و بر طبق همان قانون به محاکمه کشاندهاند ولی در زیر برق سرنیزه مأمورین نظامی در دادگاه نظامی- این است نتیجه و مفهوم پیشرفت مملکت درظرف ۳۳ سال در صیانت حقوق انسانی- دنیا باید بداند که ما در چه شرائط وحشتناکی زندگی میکنیم که قوه قضائیه مملکت زیر سر نیزه خرد شدهاست و همه زندگی مردم بوسیله ارتش و قوه مسلح حل و فصل میشود و جز دعاوی مربوط به سفته و تعدیل مالالاجاره و اتهامات مربوط به کلاهبرداری و چک بلامحل، عدلیه به کاری اشتغال ندارد. مایه اصلی مشروطیت عدالت است و مردم فکر کردند که با استقرار مشروطیت و با تفکیک قوای سهگانه: مقننه، قضائیه، و مجریه از سیستم حکومت که همیشه «جلاد» ازعناصر اولیه آن بود رهائی خواهند یافت و دیگرهیچ خونخواری نخواهد توانست با اراده شخصی دستور مجازات متهمی را صادر کند. اکنون محاکمه این جانبان دراین جا به معنی پایمال کردن قوه قضائیه و برهم زدن اصل تفکیک قوای ثلاثه است و این اقدامات مجازات دارد. درست است که شما پوزخند خواهید زد که چه کسی جرات مجازات ما را دارد؟ درست است که شما پیش خود خواهید گفت: «این، حکومت است که خودش میخواهد چنین بکنیم.» اما وظیفه من گفتن حقایق است تا مردم دنیا بدانند درایران که این همه صحبت ازحقوق بشر و قانون میشود چه میگذرد…
آخرین دفاع
ریاست محترم دادگاه، دادرسان محترم، مأمورین سازمان امنیت درسال گذشته عده زیادی از دانشجویان و آزادی خواهان ایران را به اتهام اقدام علیه کشورتوقیف کرده و پس از شکنجههای وحشتناک قرون وسطائی با پروندههای ساختگی به دادگاههای نظامی اداره دادرسی ارتش فرستادند. شماره کسانی که در دی و بهمن ماه سال گذشته به اتهام هم دردی با مردم فلسطین یا همکاری با افراد گروه فلسطین توقیف شدند، ازصد نفربیشتربوده که عده ای ازآنان پس ازمحاکمه محکوم و پس ازانقضای مدت محکومیت آزاد شده یا به سربازخانهها اعزام گردیدند و بقیه یعنی بیش ازچهل نفردیگردرزندانهای ساواک بسر میبرند. بیشترافرادی که دراین دادگاه محاکمه میشوند هیچ گناهی جزهم دردی با مردم فلسطین ندارند. البته سایردوستان درمورد مسئله فلسطین و علل عزیمت ما برای پیوستن به نهضت خلق فلسطین به تفضیل صحبت کرده و میکنند ولی من به طورخلاصه میگویم که برخلاف ادعای مکرر دستگاه حاکمه ایران مبنی برطرفداری ازحقوق آوارگان فلسطین و علیرغم تبلیغات خود دولت درمورد کمک به آنان و گفتارهای مقامات دولتی دررادیو و تلویزیون و نیزمقالات متعدد مقامات رسمی دربارهٔ طرفداری دولت ایران از دعاوی خلق فلسطین، دراین دادگاه عده ای ازآزادی خواهان ایران تنها به دلیل هم دردی با مردم فلسطین محاکمه میشوند.[۳]
پس از انقلاب مشروطه و دراثرکوششها و جان بازیهای مردم به رهبری مردانی نظیرستارخان و باقرخان و حیدرعمواغلی، بالاخره مشروطه خواهان پیروزشدند؛ ولی به علت توطئههای استعمارخارجی و ارتجاع داخلی پیروزی مشروطه مدت کوتاهی بیش طول نکشید. همان دولهها و سلطنهها، همان اشراف و فئودالها تحت عنوان مشروطه بردوش مردم سوارشدند و مقاومت مردم نیزبه صورت جنبشهای دیگری نظیرقیام خیابانی درآذربایجان قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان و مهم ترازهمه قیام میرزا کوچک خان درگیلان بروزکرد. استعمارانگلستان که خود را با جریانات انقلابی پرقدرتی روبرومی دید دست به کارشد، تأسیس حکومت انقلاب بلشویکی درروسیه که درهمسایگی ایران قرارداشت و به صورت پایگاه بزرگ انقلاب جهانی درآمده بود نیزمزید برعلت شد و دست نشاندگان داخلی استعمارانگلستان را به حرکت درآورده و لزوم ایجاد یک دیکتاتوری سیاه که هرگونه صدای آزادیخواهی و استقلال طلبی را خفه کرده و امنیت لازم را برای استعمارگران انگلیسی و نفت خواران مربوطه به وجود آورده و درعین حال حائلی بین انقلاب روسیه و سرزمین مستعمره هندوستان باشد، بالاخره منجربه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و سپس روی کارآمدن رژیم دیکتاتوری بیست ساله شد. ماجراهای نفتی دوره بیست ساله و سایرامتیازات استعماری آن دوره مشهورترازآن است که احتیاجی به تشریح داشته باشد. افتضاح سوم شهریور ۱۳۲۰ نیزبه همین ترتیب، کوشش نیروهای مترقی دردهه ۱۳۲۰–۳۰ و مبارزات ضد استعماری مردم ایران منجربه تشکیل حکومت ملی دکترمصدق شد. مبارزات ملت ما در دوره حکومت دکترمصدق با استعمارانگلستان و مانورهای امپریالیسم آمریکا به عنوان میراث خواراستعمار و بالاخره کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد که به کمک دلارهای آمریکائی و سیاستمداران انگلیسی و دست نشاندگان ایرانی آنان انجام گرفت راه را برای ورود آمریکا به صحنه سیاست ایران به عنوان یک عامل تعیینکننده بازکرد. بعد از۲۸ مرداد ۱۳۳۲ زنجیرهای گران استعماربردست و پای ملت ما هرروزبیشترو بیشترپیچیده شد. قراردادهای نفت با کنسرسیوم، ورود درپیمان استعماری بغداد که بعد به سنتو تغییرنام داد، قراردادهای اقتصادی و سیاسی و استعماری متعدد با آمریکا و انگلستان، کاپیتولاسیون جدید و قراردادهائی نظیرآن، روزبه روزمیهن ما را درجهت وابستگی هر چه بیشتربه غرب به خصوص به آمریکا پیش برد؛ ولی ازنظرامپریالیستها هنوزکافی نبود. مصلحت آنان حکم میکرد که ازنظرسیاسی ایران به یک قبرستان و با به اصطلاح خودشان به یک «جزیره آرامش» تبدیل شده و ازنظراقتصادی وابستگی آن به حد کافی رسیده و خطرگسستن زنجیرهای استعمار برای مدتی طولانی ازبین برود.[۳]
ما برای مبارزه با پلیدترین پدیده تاریخ بشری یعنی امپریالیسم آمریکا و سگ زنجیری آن اسرائیل، به فلسطین میرفتیم و من شخصاً میپذیرم که هدفم کسب تجربه بود تا در زمان مقتضی "با آمادگی کامل رزمی» که ساواک درگزارش عملی خود به دادرسی ارتش این همه درمورد آن تأکید کردهاست به ایران برگردم… ساواک ما را به جرم عملی که خود احتمال میدهد ممکن بوده درچند سال بعد درایران صورت بگیرد محاکمه میکند و درواقع ما به جرم داشتن فکر و عقیده محاکمه میشویم و این محاکمه هم طبق اعلامیه حقوق بشرو هم طبق قانون اساسی ایران عملی است غیرقانونی.
آزادی، این کلمه زیبا و دوست داشتنی را هیچکس نمیتواند فراموش کند، آزادی انسان ازقید گرسنگی، جهل، دغدغه، هراس، بی عدالتی، زور و استبداد.
برای اینکه بدانید با آزادی خواهان ایران چگونه رفتارمیشود، برای این که ارزش بازجوئی هائی که به آنها استناد میشود معلوم گردد باید قسمتی از شکنجه هائی که درمورد شخص من انجام شده شرح دهم:[۳]
پس ازدستگیری درتاریخ ۱۸ دی ماه ۱۳۴۸ فوراً مرا به سازمان امنیت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفربازجو به ضرب مشت و لگد مرا لختکرده و به اصطلاح بازدید بدنی کردند. ازساعت ۸ بعد ازظهرتا یک بعد از نیمه شب بازجوئی توأم با مشت و لگد ادامه یافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و دریکی ازمستراحهای آن زندان محبوس کردند. یک هفته دراین مستراح تنها با یک پتوی سربازی، بدون لباس و روزانه تنها با یک وعده غذا گذراندم. روزهشتم با دستهای بسته دریک لندورسازمان امنیت به تهران درزندان اوین منتقل شدم. دربدو ورود به زندان اوین بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدین ترتیب که دو نفر به نامهای رضا عطارپور معروف به دکترحسین زاده و بیگلری مشهوربه مهندس یوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب یک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت میزنشانده و از من خواستند بنویسم کمونیست هستم و بکارجاسوسی اشتغال داشتهام و چون من امتناع کردم به دستوررضا عطارپوردونفردرجه دارآمده و مرا روی زمین خوابانیدند و با شلاق سیمی سیاه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بیگلری بیش ازسه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتیب نوبت عوض کرده و رفع خستگی مینمودند. درجریان زدن شلاق من دوباره بی هوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون ازپشت من براه افتاده بود. بازجوئی روزاول به همینجا خاتمه یافت و روزدوم عیناً تکرارشد. به اضافه این که چند باربه من دست بند قپانی زده، مرا روی چهارپایه قرارداده، و وادارکردند یک پایم را درهوا نگهدارم و هرچند دقیقه یک بار با لگد چهارپایه را از زیرپای من پرت کرده و مرا روی زمین میانداختند. روزسوم دراثرکشیدههای محکمی که عطارپوربه گوش من نواخت خون ازگوش من براه افتاد که منجربه پاره شدن پرده گوش چپ من شدهاست. گوش چپ من بکلی قوه شنوائی خود را ازدست دادهاست. میتوانید معاینه کنید. همان روزسوم تقریباً ده بعد ازظهرمرا با چشم بسته ازسلول انفرادی زندان وحشتناک اوین بیرون کشیده و به داخل باغ زندان بردند. درحالیکه چشمهایم هم چنان بسته بود، مرا به جلو میراندند. صدای عطارپور و بیگلری را شنیدم که پچ پچ کردند و گاهی میشنیدم که دربارهٔ من حرف میزدند. قارقارکلاغها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاقهای و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بیگلری جلادان ساواک که مرتباً همدیگررا دکترو مهندس صدا میزدند سخت آزار دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عده ای همراه با دستورهای خشکی که صادرمی شد، روشن میکرد که جوخه اعدام را صدا زدهاند. عطارپور رای دادگاه مرا میخواند که شکرالله پاک نژاد به جرم سوء قصد به جان اعلیحضرت همایونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شدهاست. بعد دستورداد که جوخه آماده باشد و مرتباً یادآوری میکرد که تو درکنارمرزعراق دستگیرشده ای و کسی ازتوقیف تو اطلاعی ندارد. همه فکر میکنند تو به عراق رفتهای و هیچکس ازاعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچ پچ، عطارپورفریاد زد: این چه وضعی است؟ چرا دستورصادرمی کنند و بعد لغو میکنند؟ مگرمسخره بازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت بازکرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام این صحنه سازیها برای این بود که من اعترافاتی مطابق میل آنها بکنم، درجریان بازجوئیهای بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشیدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمین انداختند. دشنام هائی که جلادان درتمام مدت بازجوئی به من میدادند تنها لایق خود و اربابانشان بود و من ازتکرارآنها شرم دارم. سه بارو هربار ۴۸ ساعت به من بی خوابی دادند. ازشکنجههای گرسنگی طولانی و ازدیاد نورکه بارها انجام شد سخنی نمیگویم. شکنجه ۱۸ روزادامه یافت. آقای رئیس دادگاه! یکی ازدلایل دیرفرستادن ما به دادگاه این است که باید آثارشکنجه ازبین برود. قراربازداشت مرا پس از۲۱ روزبه رویت من رساندند، آن هم پس ازشلاق و مشت و لگد فراوان. چون قصد اعتراض داشتم و آنها میخواستند من حتی بدون ذکرقراررا امضاء کنم و بالاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم. شرح شکنجهها برای این است که رفتارغیر قانونی مأمورین سازمان امنیت و اصولاً آتمسفری که پرونده این گروه درآن تشکیل شده روشن گردد. تا ارزش واقعی بازجوئی هائی که به آنها استناد میگردد معلوم باشد. آقای رئیس دادگاه من تنها کسی نیستم که شکنجه شدهام. تمام متهمین که دراین جا حضور دارند شکنجه شدهاند. دربین ۱۸ نفرمتهمین حاضرحتی یک نفرهم نیست که شکنجه نشده باشد. برای مثال، پرونده خون ریزی مغزی ناصرکاخساز شهرت زیادی کسب کردهاست. خود وی حاضراست و جریان شکنجهها را تشریح میکند. تمام افراد وابسته به گروه فلسطین بدون استثناء شکنجه شدهاند. مهندس حسن نیک داودی دراثرشدت ضربات وارده درزندان کشته شدهاست. جریان کشته شدن وی برملا شدهاست. جلادان ساواک وقتی میبینند که مهندس حسن نیک داودی دراثرشکنجههای مداوم رو به مرگ دارد، فوراً او را اززندان قزل قلعه به زندان قصرانتقال میدهند تا وانمود کنند که دراثرشکنجه نمردهاست. پس ازانتقال به زندان قصر چون حال وی وخیم بوده به بیمارستان شهربانی منتقل میشود؛ ولی معالجات مؤثر واقع نشده و مهندس جوان میمیرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه دیدن نخاع تشخیص داده شده. تمام پزشکان معالج وی تصدیق کردهاند که مرگ نیک داودی دراثرشکنجه در قزل قلعه صورت گرفتهاست. جرم نیک داودی خواندن کتاب بودهاست. تنها نیک داودی و وابستگان به این پرونده نیستند که دراثرشکنجههای مأمورین ساواک کشته شده یا درحال مرگ اند. آیت الله سعیدی هم درسلول انفرادی قزل قلعه دراثرشکنجه کشته شده. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصرنظیرنیک داودی پیدا نکردند. اشرف السادات خراسانی نیزدر اثرشکنجههای مداوم به حال مرگ به زندان قصرمنتقل شده و چندی پیش روی برانکارد از بیمارستان زندان قصربه یکی ازبیمارستانهای خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شدهاست تا او هم در زندان نمیرد. درحقیقت ساواک مرده او را آزاد کردهاست. چه به تصدیق رئیس بهداری زندان قصرامیدی به ادامه حیات او وجود ندارد. آقای رئیس دادگاه آقایان قضات انجام چنین شکنجههایی درعصرفضا و قمرمصنوعی باعث خجالت نیست؟ شما آقایان رئیس و قضات و دادستان دادگاه ما را به جرم گفتن حقایق محکوم خواهید کرد. محکومیت ما چیزی ازتلخی حقایقی که گفته شد و خود شما هم در باطن قطعاً آنها را قبول دارید نخواهد کاست. ما نه اولین هستیم که به جرم مبارزه با امپریالیسم و آزادیخواهی دردادگاهای ارتش ایران محاکمه ومحکوم میشویم نه آخرین آنها. ارتشی که شما درجههای افسری اش را به دوش دارید وسیله سرکوبی آزادی خواهان و روشن فکران ایران بوده و به عنوان چماق استعماربرعلیه مردم ایران به کاررفته است. این ارتش همان ارتش قزاق است که به فرمان محمد علی شاه به رهبری لیاخوف و شاپشال روسی مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را تارو مارکرد. همان ارتش است که درمحکمه باغ شاه افرادی نظیرملک المتکلمین و صوراسرافیل و دهها آزادیخواه دیگررا محاکمه و اعدام کرد، همان ارتش است که به دستورانگلیسیها درسال ۱۲۹۹ کودتای سوم اسفند را براه انداخت و دیکتاتوری بیست ساله را برقرارکرد، همان ارتش است که قیامهای ضد استعماری خیابانی، کلنل محمد تقی خان و میرزا کوچک خان را سرکوب نموده، همان ارتش است که افتضاح شهریور۱۳۲۰ را به بارآورد، همان ارتش است که پس ازجنگ دوم قتلعامهای آذربایجان و کردستان را انجام داد، همان ارتش است که قیام ملی ۳۰ تیر۱۳۳۱ را به خون کشید، کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد را انجام داد و حکومت ملی دکترمصدق را ساقط کرد، همان ارتش است که همیشه میتینگها و تظاهرات و اجتماعات مسالمت آمیزدانشجویان را به خون کشیدهاست. یاد روز۱۶ آذر۱۳۳۲، یاد قندچی، بزرگ نیا و شریعت رضوی شهدای دانشکده فنی و نیزیاد روز اول بهمن ۱۳۴۰، هیچگاه ازخاطرهها نخواهد رفت.[۳]
این همان ارتشی است که روز۱۵ خرداد ۱۳۴۲ هزاران نفرازمردم بی گناه را در شهرهای تهران، شیراز، قم، تبریز، مشهد و دیگرشهرهای ایران کشت. حضرت آیت الله خمینی پیشوای شیعیان جهان و دیگرعلمای بزرگ شیعه را پس ازمدتها حبس و اعمال فشارآواره و تبعید کرد. همان ارتش است که حافظ پیمان استعماری سنتو و دهها پیمان استعماری دیگراست. همان ارتش است که دکترمصدق رهبرنهضت ملی ایران را بیش از ۱۲ سال درزمان رضا شاه و بیش از۱۴ سال پس ازکودتای ۲۸ مرداد زندانی کرد و پس ازمرگ وی درزندان حتی ازتشییع جنازه او هم جلوگیری بعمل آورد. همان ارتش است که خسروروزبه مظهرجنبش انقلابی ایران را تیرباران کرد… خون وارطانها، سیامکها، مبشریها، فاطمیها، کریم پورها، بخارائیها، آیت اله سعیدیها، نیک داودیها و هزاران شهید دیگربه دستورامپریالیستها و به حکم همین دادگاههای ارتش ریخته شدهاست. ارتش ایران به وسیله مستشاران آمریکائی و انگلیسی و اسرائیلی اداره میشود. افسران زبده ارتش دورههای تعلیمات عالیه خود را درپایگاههای نظامی آمریکا و انگلیس میگذرانند. دستگاه ساواک و ضداطلاعات ارتش کلا به وسیله مستشاران آمریکائی اداره میشود. چنین ارتشی جزدرهم کوبیدن قیامهای آزادی خواهانه و استقلال طلبانه مردم، جزبه خون کشیدن هرگونه جنبش که هدف آن آزادی ایران ازیوغ امپریالیسم باشد، جزبازداشت، حبس، شکنجه، محاکمه و محکوم کردن آزادیخواهان ایران رسالتی ندارد. درچنین اوضاعی که دستگاه ساواک و رژیم دیکتاتوری فردی، ابتدائیترین آزادیهای مردم را ازبین برده و هیچ گونه خبری ازقانون و حقوق بشرنیست، مردم ایران برای حفظ حقوق خود هیچ راهی جزتوسل به زورندارند. اعلامیه جهانی حقوق بشرنیزصراحتا به انسانها حق دادهاست درمورد حکومت هائی که ازتامین امنیت روحی و جسمی و فضائل انسانی افراد جامعه خودداری میکنند، شک و تردید بخود راه نداده و اقدام به ایجاد نظمی بکنند که حیثیت و مقام انسانی افراد جامعه را تأمین کند. تاریخ، این واقعیت را به هزارصورت ثابت کردهاست که عدالت و حق همیشه به زور گرفته شدهاست. اصولاً حق گرفتنی است نه دادنی. یا ظالم باید ظلم نکند و یا مظلوم تحمل ظلم را ننماید. شق ثالثی وجود ندارد. ظالم هیچ وقت به میل خود دست ازاعمال ظلم برنمیدارد، بلکه همیشه مظلوم است که سرانجام ازقبول ظلم سربازمی زند. رژیم دیکتاتوری ایران میخواهد با روشهای تفتیش عقاید قرون وسطائی و سلب هرگونه آزادی، میهن ما را به صورت یک قبرستان درآورد و درعین حال آرامش ناشی ازرعب و وحشت را به عنوان آرامش ناشی ازامینت و رفاه معرفی کند؛ ولی غافل ازاین است که هیچگاه به هدف خود نخواهد رسید. علیرغم این همه فشارو روشهای غیرانسانی، علیرغم رفتاروحشیانه مأمورین ساواک، علیرغم رژیم ترورو اختناق، علیرغم کوششهای دستگاه جباربرای ازبین بردن هرگونه صدای آزادیخواهی، مبارزه مردم ایران برای کسب آزادی، برای گسستن زنجیرهای بردگی، برای قطع دست امپریالیستهای غربی و دست نشاندگان ایرانی آنان ادامه دارد و این مبارزه تا پیروزی نهائی ادامه خواهد یافت.[۳]
شکرالله پاک نژاد بعد از آزادی از زندان
از سال۵۰ به بعد بود شکرالله پاکنژاد به حمایت از مجاهدین برخاست و میتوان از موضعگیری او در جریان اپورتونیستهای چپنما یاد نمود. چرا که پاکنژاد قاطعانه آن را محکوم نمود و در زندان اوین به حمایت از مجاهدین قد برافراشت.[۴]
او در نخستین شمارهٌ نشریه مجاهد که صفحه یی بهنام «شورا» در آن بود (مجاهد شمارهٌ۱۱۸، ۱۰اردیبهشت۶۰)، با امضای «پ. شکوری» به ضرورت تشکیل چنین شورایی اشاره کرد:
«انقلاب ایران در آستانه شکست است. مردم رنجدیده ما نگران بلیّاتی هستند که به یُمن حکومت انحصارطلبان دغلباز حزبی، به صورت بیکاری و فقر، جنگ و آوارگی، گرسنگی و فحشا و بالاخره دیکتاتوری و اختناق، گریبانشان را گرفته و دامنهٌ آنها هر روز گسترش بیشتری مییابد… اینک زحمتکشان میهن ما، دو سال پس از قیامی درخشان و یکپارچه، دست خود را خالی مییابند، بدون آن که در جبین حکومت نور رستگاری ببینند. آنان از قِبَل حاکمیت انحصارطلبان، نه نان در سفره دارند و نه امید در دل، و به زبانی دیگر، نه استقلال و نه آزادی… انقلاب امیدی به عوامفریبان حاکم ندارد، سهل است، آنها را به اعتبار عملکرد دوساله شان، عملههای ضدانقلاب میشناسد. انقلاب چه میخواهد؟ او هم چنانکه در آخرین روزهای حکومت شاه از حلقوم زحمتکشان فریاد میکرد «استقلال» و «آزادی» میخواهد. امّا، پس از دوسال تجربه مصمّم است دیگر به هیچ نیرنگ باز سَفسَطه گری اجازه ندهد که با جدا کردن این دو مفهوم از یکدیگر، هر کدام را به صورت اهرمی برای فریب و زنجیری برای دوباره بستن دست و پایش مورد استفاده قرار دهد. انقلاب اکنون دیگر میداند که «استقلال»، خود را در «آزادی» نشان میدهد. او خوب میداند که آزادی جوهر زندگی است». او در پایان مقاله نوشته بود:
«شورا، در این مرحله میخواهد زبان انقلاب باشد، بعد محوری برای تجمّع نیروهای انقلاب و آن گاه است که میتواند، در تناسب با ماهیّت خویش، نظامی حاکم، برخاسته از عمق دل و اندیشهٌ مردم و انقلاب آنان باشد».
شورای ملی مقاومت در ۳۰تیر۶۰ به مثابه «محوری برای تجمّع نیروهای انقلاب» تأسیس شد. شکری که سالها در انتظار شکلگیری چنین شورایی در تب و تاب بود، شورای ملی مقاومت به خارج از ایران منتقل شد. امّا، پیش از آن که تلاش شکری و کمک سازمان مجاهدین برای خروج او از کشور، به ثمر برسد، در شهریور۱۳۶۰ دستگیر شد، میشد حدس زد که شکری از این زندان جان به در نخواهد برد.
تأکید بر تشکیل جبهه مردمی
پس از پیروزی قیام ضدسلطنتی نیز، پاکنژاد که از مؤسسین جبهه دموکراتیک ملی ایران بود، مواضع خود را در زمینه حمایت از مجاهدین دنبال مینمود. در همین رابطه او به نقش تعیینکننده آقای مسعود رجوی در صحنه مبارزات سیاسی کشور تأکید بسیار میورزید.[۴]
بهدنبال انتشار مصاحبههای آقای مسعود رجوی در سال۵۹ دربارهٔ مسائل سیاسی روز و مواضع نیروهای مختلف سیاسی، شکری طی نامهای به تأثیرات عمیق این مصاحبهها در میان نیروهای مبارز و انقلابی پرداخت و بر نقش راهگشایانه آن در مسیر ایجاد جبهه مردمی که از همان زمان نام «شورا» بر آن نهاده شده بود تأکید نمود و خود نیز همین مسیر را تعقیب مینمود.
در سی خرداد سال ۶۰، حکومت ایران، دستور آتش گشودن به تظاهرات مسالمتآمیز ۵۰۰هزارنفره مردم تهران را که بهدعوت مجاهدین و برای آخرین اتمام حجت برگزار شد، صادرکرد و مبارزه مسلحانه مجاهدین آغاز شد. پس از آن، پاکنژاد درارتباط با مجاهدین، به تلاشهای خود در جهت پیشبرد امور مربوط به شکلگیری شورای ملی مقاومت ادامه میداد.[۴]
مصاحبه فرد هالیدی با شکرالله پاکنژاد
آنچه در زیر آمده ترجمه قسمتی از مصاحبه ای است که فرد هالیدی روزنامهنگار و نویسنده انگلیسی با شکرالله پاکنژاد در مرداد ۱۳۵۸ در تهران انجام دادهاست.
فرهاد هالیدی: شرایط زندان در رژیم شاه چگونه بود؟
پاک نژاد: مرا معمولاً تابستانها، به زندان بندر عباس در جنوب، و زمستانها به زندانهایی در شمال یا به زندان قزل قلعهٔ تهران میفرستادند. من هم قبل و هم بعد از دادگاه شکنجه شدم. آنها تلاش میکردند مرا وادار کنند بگویم «اشتباه کردهام» بگویم «شاه خوب است»، بگویم «من کمونیست نیستم». اما امتیازی که من داشتم این بود که همه از وضعم اطلاع داشتند. کسانی که نامشان برای مردم شناخته نبود حتی بیشتر هم شکنجه میشدند. بسیاری سعی میکردند خودکشی کنند. به خاطر دارم که مرد جوانی را آوردند که پاهایش رعشه شدید داشت. وی باانداختن خود از پنجره، دست به خودکشی زده بود اما فقط ستون فقرانش آسیب دیده بود. من «دوزخ» دانته را میخوانم و نیروی جمله ای را که او بر بالای دروازههای دوزخ نقش کرده بود حس میکردم: «ای کسانی که به اینجا وارد میشوید، امید را رها کنید.» تا سال ۱۹۷۷، ما در واقع هیچ نوع تماسی با دنیای خارج نداشتیم. از اواسط سال ۱۹۷۳، من به مدت ۸ ماه در انفرادی بودم و فقط بعدها بود که شنیدم میان اعراب و اسرائیل در اکتبر ۱۹۷۳ جنگی درگرفته است. پس از این تاریخ (۱۹۷۷)، مقامات به صلیب سرخ اجازهٔ آمدن دادند. زمین زندان را با قالی فرش کردند و به ما اجازه دادند تا با نمایندگان صلیب سرخ تا حدود زیادی آزادانه صحبت کنیم. بعد هم توانستیم مقداری مواد خواندنی به دست بیاوریم. با پرداخت دو هزار تومان رشوه، به یک نگهبان زندان، موفق شدیم یک نسخه از کتاب «عربستان بدون سلاطین» را به دست آوریم.[۳]
هالیدی: شما به محض رهایی از زندان، دوباره فعالیت سیاسی را از سر گرفتید. وضعیت کنونی ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟"
شکرالله پاک نژاد: در این انقلاب نوعی تداوم هست: ما در میان کشاکش دو موج زندگی میکنیم و همه چیز در آینده تغییر خواهد کرد. اگر ملاها به صورت طبقه حاکم در آیند، مردم از آنها روی گردان خواهند شد؛ و این روانه ایست که هم اکنون آغاز شدهاست: مردم نسبت به ابتدای کار کمتر از مذهب حمایت میکنند. یک هفته پس از خروج از زندان، از من سئوال شد که آیا از فکر یک «جمهوری اسلامی» جانبداری میکنم و من پاسخ منفی دادم و اگر یک چنین جمهوری، مترقی بود من آن را قبول میکردم. حال ما شاهد آنیم که خرده بورژوازی که از انقلاب حمایت کرد و با شاه جنگید، در حال تجزیه است و به طرف چپ گرایش پیدا میکند. رژیم تلاش میکند ما را به درگیری بکشاند اما وضع ما، مثل یک گاو باز است که در درجه اول باید از درگیری پرهیز کند. مسئله اساسی ما اینست که از رو در رویی اجتباب کنیم: راست خیلی سریع جنبیدهاست و خطر اصلی برای ما نه از جانب ارتش، که از طرف گروههای دست راستی «فالانژ» است. اگر بتوانیم تا چند ماه دیگر دوام بیاوریم ممکن است بتوانیم دیگر نیروهای دموکراتیک، بویژه اقلیتها را متحد کنیم. اما ما بیشتر به تجزیه در راست امید بستهایم تا به اتحاد چپ.[۵]
حمایت پاکنژاد از مجاهدین
دکتر منوچهر هزارخانی، یکی از یاران نزدیک او در «جبهه دموکراتیک ملی» در اینباره مینویسد: «اگر رابطه «جبهه» با سازمان مجاهدین خلق تا به آخر حفظ شد، علّتش، به نظر من، آنبود که حفظ این ارتباط را شکری شخصاً به عهده داشت. بعدها که با رهبران سازمان از نزدیک آشنا شدم، از وزن و اعتباری که آنها برای شکری قائل بودند و اعتماد بیدریغی که به او داشتند و اهمیتی که به نظرات سیاسی او، در هر مورد، میدادند، تعجّب نکردم، یکّه خوردم. گمان نمیکنم هیچیک از مبارزان همزنجیر دیگر توانسته باشد بر چنین مقامی نزد مجاهدین دست یافته باشد. البته، این رابطه عمیق سیاسی ـ عاطفی یک طرفه نبود و شکری هم سرشار از علاقه و امید نسبت به مجاهدین بود» («جای خالی شکری»، منوچهر هزارخانی، دفترهای آزادی، شمارهٌاول).[۱]
تیرباران
سرانجام در یکی از روزهای مردادماه سال ۶۰، در جریان تماسهای سازمان مجاهدین خلق ایران با شکرالله پاکنژاد، جهت پیشبرد امور «شورای ملی مقاومت»، وی پس از خاتمه ملاقات با یکی از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق، در یکی از پایگاههای حفاظت شده سازمانی، در طول مسیر بازگشت، مورد شناسایی قرار گرفت به همراه آقای احمد اکملی، دستگیر گردید.
پس از اسارت شکری، اقدامات گستردهای از جانب شورای ملی مقاومت در سطح بینالمللی برای نجات جان او صورت گرفت، اما سرانجام روز ۲۸ آذر ۱۳۶۰ حکم اعدام پاکنژاد را صادر نمود و او را تیرباران کردند
آقای احمد اکملی نیز پیش از او تیرباران گردیده بود.[۴]
شکرالله پاکنژاد از زبان آقای مسعود رجوی
«با شهادت پاکنژاد، خلق ما یکی از رشیدترین فرزندان مبارزش، انقلاب ما یکی از ارزندهترین رهبرانش، سازمان مجاهدین، یکی از صمیمیترین و غمخوارترین همزنجیران، همرزمان، و همسنگران و مشوقان انقلابی خود رااز دست داد. اگرچه یقین دارم که راهش، همچون نامش هر روز درخشندهتر و تابندهتر تا قله پیروزی نهایی ادامه خواهد داشت».[۶]
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ همبستگی ملی - عبدالعلی معصومی: به یاد شکرالله پاک نژاد
- ↑ همبستگی ملی
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ۳٫۵ ۳٫۶ ۳٫۷ راه توده - دفاع شکرالله پاک نژاد در دادگاه نظامی شاه
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ سازمان مجاهدین خلق ایران - شکرالله پاکنژاد؛ از رشیدترین فرزندان مبارز ایران به شهادت رسید
- ↑ بیوگرافی - زندگینامه شکرالله پاک نژاد
- ↑ سیمای آزادی - شهادت شکرالله پاکنژاد