کاربر:Mohsen/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخهها
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
=== فشارها و سرکوب جنبش دانشجویی بعد از انقلاب ضد سلطنتی === | === فشارها و سرکوب جنبش دانشجویی بعد از انقلاب ضد سلطنتی === | ||
با پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ رهبران و اعضای سازمانهای مبارز که تازه از زندان آزاد شده بودند، به مهد اصلی خود یعنی دانشگاه بازگشتند و فعالیتهای سیاسی خودشان را شروع کردند، دانشگاهها محل فعالیت گروههای سیاسی شد. به موازات فعالیت گروههای سیاسی، گروههای سرکوب و فشار حاکمیت در سطح جامعه، شروع به سرکوب و فشار کردند. در دانشگاهها هم دو ارگان از جانب حاکمیت ایجاد شدند «انجمن اسلامی دانشجویان» و «جهاد دانشگاهی». کار این دو ارگان سرکوب و مقابله با دانشجویان و گروههای سیاسی پیشتاز بخصوص سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران. | |||
اما این نهادها نتوانستند، در مقابل نیروهای انقلابی که در دانشگاه فعال بودند کاری از پیش ببرند، در نتیجه خمینی اواخر فروردین ۱۳۵۹ با طرح موضوعی به نام «انقلاب فرهنگی» دانشگاهها را بست، در آن زمان اعلام شد که انقلاب فرهنگی هدفش را اسلامیسازی دانشگاههای مدرن و از بین بردن فاصلهی بین دو نظام آموزش عالی مجزای حوزوی و دانشگاهی قرار داد.<ref>Mehran, Golnar. 1997. 115-136.</ref> | |||
اما پیش از شروع انقلاب فرهنگی،دانشگاههای ایران، از مهمترین کانونهای اصلی حضور مخالفان علیه نظام جمهوری اسلامی بودند و وضعیت آنها از دست حکومت خارج شدهبود. یک سال پس از انقلاب، دانشگاهها به کانون اصلی اپوزیسیون مخالف جمهوری اسلامی و محلی برای یارگیری تشکیلاتی این گروهها از جمله سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق تبدیل شده بود.<ref>وبسایت رادیو فردا - [http://www.radiofarda.com/content/o2_revolution/389137.html انقلاب فرهنگی: رویارویی سیاسی یا اسلامی کردن دانشگاه]</ref> | |||
کارشناسان و صاحب نظران اما بر این باورند که علاوه بر این که حاکمیت میخواست، دانشگاه را از چنگ نیروهای انقلابی خارج کند، اما بخصوص هدفش تعطیل کردن کلاسهایی بود که [[مسعود رجوی]] تحت نام «تبیین جهان» در دانشگاه صنعتی شریف برگزار میکرد. خمینی با انقلاب فرهنگی تلاش کرد زمین را از نیروهای انقلابی بگیرد. | |||
انقلاب فرهنگی که بیشتر کودتای فرهنگی بود، بعدها مورد حملهی سران حاکمیت ایران قرار گرفت. | |||
عبدالمجید معادیخواه، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران در دورهٔ دولت اول موسوی (در سالهای ۱۳۶۱-۱۳۶۰)، آنچه انقلاب فرهنگی خوانده میشود را شایستهی این عنوان نمیداند و از انقلاب فرهنگی با عنوان «از سر راه برداشتن یک مزاحم» یاد میکند. او میگوید: <blockquote>«اینکه مزاحم و مانعی را از سر راه برداریم اسمش انقلاب فرهنگی نیست اینکه با زور یک عدهای را که با روش کلی جامعه و مردم هماهنگ نیستند کنار بزنند که اسمش فرهنگ نیست. آن موقع من هم در همین اردوگاهی که گفتمان انقلاب فرهنگی در آن شکل گرفت بودم و راضی هم بودیم، همکاری هم کردیم و بخشی از آن گفتمان هم بحث تعهد و تخصص بود اما فرصتی نبود که مثلاً بپرسیم این شعار از کجا آمد و چه کسی آن را بر سر زبانها انداخت، الان هم نمیدانیم؟»<ref> [http://www.webcitation.org/6TrPorzyD تاریخ ایرانی - معادیخواه: اینکه مزاحمی را از سر راه برداریم اسمش انقلاب فرهنگی نیست]</ref> </blockquote>در این باصطلاح «انقلاب فرهنگی» هزاران استاد و دانشجو تصفیه شده و اخراج شدند، از سال ۵۹ تا سال ۱۳۶۲ دانشگاهها تعطیل شد، که همین امر ضربهی سنگین به پیشرفت علمی در ایران وارد کرد. تا آن زمان محیط دانشگاه به نوعی یک مصونیت سیاسی داشت اما از آن زمان به بعد جوانان دانشجو هم در سطح جامعه مورد فشار و سرکوب قرار میگرفتند. | |||
=== مبارزات جنبش دانشجویی در زمان حکومت آخوندها === | === مبارزات جنبش دانشجویی در زمان حکومت آخوندها === |
نسخهٔ ۲۵ نوامبر ۲۰۱۸، ساعت ۱۲:۰۰
۱۶ آذر و جنبش دانشجویی در ایران، سابقهی دیرینه دارد.
پیشینهی جنبش دانشجویی در ایران
اعزام دانشجو به اروپا برای یادگیری علوم و فنون جدید از دوران ولیعهدی عباس میرزا و قائم مقام فراهانی شروع شد. در این دوران دانشجویان بسیاری که بیشتر آنها اشرافزادگان و فرزندان خوانین بودند، برای تحصیل به اروپا رفتند. یکی از دلایل اعزام دانشجو به اروپا، شکست سپاه ایران به فرماندهی عباس میرزا در جنگ با روسیه بود، وقتی که سپاه ایران به فرماندهی عباس میرزا شکستهایی از ارتش روسیه دریافت کرد، ازاینرو، دولت ایران به این نتیجه رسید که جوانان ایرانی را برای فراگیری علوم غربی به اروپا بفرستد. ابتدا قرار بود که عدهای از دانشجویان ایرانی به فرانسه اعزام شوند که این قرار عملی نمیشود و هیأت فرانسوی به ریاست ژنرال گاردان به فرانسه بازمیگردد. در نتیجه اولین دانشجویان به لندن اعزام میشوند، بعد از پایان مأموریت سفیر انگلستان در ایران، در سال ۱۲۲۶ ه.ق، دو جوان ایرانی به نامهای محمدکاظم فرزند نقاشباشی و حاجیبابا افشار با او برای تحصیل در انگلستان عازم بریتانیا میشوند.
محمدکاظم بهدنبال یادگیری نقاشی بود و حاجیبابا تحصیل در طب را انتخاب کرد.[۱]هدف عباس میرزا از این که محمدکاظم نقاشی یاد بگیرد برای ترسیم استحکامات نظامی بود.
در زمان محمد شاه قاجار هم تعدادی به فرنگ برای تحصیل اعزام شدند اما، با مرگ محمد شاه آنها مجبور شدند به ایران بارگردند، با مرگ محمدشاه، ناصرالدین میرزا به قدرت رسید، که به همت میرزا تقیخان امیر کبیر بود، امیر کبیر خوب می دانست که شرط لاز م برای یک سیاست خارجی موفق، انسجام و نظم داخلی است، او تصمیم گرفت مدرسهای برای تعلیم و تعلم علوم و صنایع ایجاد کند، از آنجا که او میخواست هر فنی اعم از فنون نظامی و غیر آن در این بنیاد علمی تدریس شود نام آن را دارالفنون گذاشت.[۲]
امیر کبیر با همهی تجربهی تلخی که از استخدام مربیان خارجی داشت، با این وجود تعیین کرده بود در این مرحلهی حساس که مقصور وی تربیت مربیان، کارشناسان، مهندسان و پزشکان ورزیدهی ایرانی است جز با جلب استادان خارجی امکان پذیر نیست، یک ماه پس از شروع بنای دارالفنون وی جان داوود ارمنی را با سفارشنامههایی راهی فرنگ کرد تا متخصصان و مربیان لازم را استخدام کند.
دارالفنون ۱۳ روز قبل از قتل امیرکبیر درحالی که دیگر صدراعظم نبود، افتتاح شد. این مدرسه در واقع پایهی دانشگاههای نوین ایران شد.
همزمان اعزام دانشجویان به کشورهای اروپایی ادامه داشت، این دانشجویان در معرض پیشرفتهای صنعتی و اجتماعی کشورهای اروپایی قرار میگرفتند و در بازگشت به ایران میزان عقبماندگی ایران را میدیدند این دانشجویان همراه عدهای دیگر قشر روشنفکر جامعهی ایران آن زمان را تشکیل میدادند و همواره خواستار حق و حقوق مردم ایران بودند. در نتیجه همواره دانشجویان و جنبش دانشجویی در ایران نقش پیشرو در طرح مطالبات مردم از حاکمیت را داشتند. به مرور دانشگاهها گسترش یافت و تحصیل در دانشگاه برای افراد بیشتری در دسترس قرار گرفت و به همین میزان هم جنبش دانشجویی در کمیت و کیفیت رشد میکرد، این موضوع باعث رشد قشر روشنفکر در جامعه میشد که در بستر جنبش دانشجویی، روز به روز رشد میکرد و تکامل پیدا میکرد.
مهاجرانی که به روشنفکران ایرانی تبدیل شدند
قشر روشنفکر ایران محدود به دانشجویان نمیشود، تجار، کارگران و سیاحان ایرانی را که به دلایلی به کشورهای دیگر رفته بودند، هم میتوان در این ردیف طبقه بندی کرد. در اواخر قاجار به دلیل فشار سنگین و ظلم طاقت فرسا علیه دهقانان بسیاری از آنان از شمال شرق ایران به عشق آباد و شهرهای روسیه، به امید پیدا کردن کار و لقمه نانی مهاجرت میکردند، همچنین از شمالغرب کشور عدهی زیادی از کارگران ایرانی و دهقانان به روسیه و استانبول میرفتند، تجار ایرانی هم بواسطهی شغلشان به کشورهای مختلف مسافرت میکردند، سیاحان و جهانگردان ایرانی هم در سفرهای خودشان شهرها و کشورهای مختلف را میدیدند، این مهاجرتها و سفرها چشم ایرانیان را به پیشرفت در کشورهای دیگر باز میکرد، از طرفی هم فقر و تنگدستی و سیاهروزی را در ایران دیده و یا تجربه کرده بودند، در نتیجهی این آگاهیها، قشر روشنفکر در ایران تقویت میشد.
به عنوان مثال زینالعابدین مراغهای کتابی با نام «سیاحتنامهی ابراهیم بیگ» را در استانبول منتشر کرد، این کتاب تأثیر زیادی در آگاهی اجتماعی و سیاسی جامعه ایران در آستانه جنبش مشروطه ایران داشتهاست.
تاریخچهی دانشگاه در ایران
تا سال ۱۳۱۴ در ایران دانشگاه، به معنی امروزی و پیشرفتهی آن در ایران نبود، علی اصغر حکمت در این باره میگوید
«لایحهی قانونی تأسیس دانشگاه را در اسفند سال ۱۳۱۲ به مجلس شورای ملی پیشنهاد کردند و پس از دو ماه بررسی و مطالعه در کمیسیون معارف پارلمان سرانجام قانون تأسیس دانشگاه تهران در هشتم خرداد ۱۳۱۳ از تصویب مجلس شورای ملی گذشت و برگی زرین در تاریخ تأسیس نهادهای آموزشی در ایران ورق خورد و این بار قانون مزبور سرآغاز تأسیس نهادهای نوین آموزشی در تاریخ این مرز و بوم شد.»[۳]
علی اصغر حکمت کفیل وقت وزارت معارف، دست به کار شد و دانشگاه را با کمک و مشاورهی «آندره گدار» معمار فرانسوی که در آن روزگار به عنوان مهندس در خدمت وزارت معارف بود آغاز کرد. آنان پس از جستوجوی بسیار در میان بناها، باغها و زمینهای فراوان آن روز اطراف تهران باغ جلالیه را برای احداث دانشگاه برگزیدند.
در سال ۱۳۱۴ دانشگاه تهران با پنج دانشکدهی حقوق، پزشکی، فنی، علوم و ادبیات و ۸۸۶ دانشجو کار خود را آغاز کرد. ۵ سال بعد یعنی در سال ۱۳۱۹ دانشجویان دانشگاه تهران به ۳۵۰۰ نفر افزایش یافت، تأسیس دانشگاه و رشد آن تحول بزرگی برای جامعهی ایران بود. از آنجا که تحصیل در دانشگاه تهران رایگان بود، بخش بیشتری از جامعه میتوانستند در رقابت ورود به دانشگاه شانس خودشان را بیازمایند، چون در امتحان ورودی سختگیری میشد.
بعدها دانشگاه گسترش یافت و در بسیاری از شهرهای ایران دانشگاه تأسیس شد. این رشد فیزیکی دانشگاهها، رشد قشر روشنفکر را هم در دل خودش به همراه داشت. قشری که تحمل دیکتاتور را نداشتند، به حق و حقوق خود و مردم ایران آگاه بودند و برای دستیابی به آن پیشتاز بودند.
۱۶ آذر قلهای از جنبش دانشجویی
شکلگیری جریانات دانشجویی بعد از اخراج رضاخان
در شهریور ۱۳۲۰ ایران توسط متفقین اشغال شد، و رضاخان را از ایران تبعید کردند، اگر چه این اشغال روزهای سخت و همراه با رنج و فقر برای مردم ایران به دنبال آورد، اما یک فضای سیاسی باز را هم بوجود آورد. در دوران جنبش ملی شدن صنعت نفت، خیابان مقابل دانشگاه تهران به محلی برای بحثهای سیاسی میان افراد و گروهها تبدیل شد. این امر نقش بسیار مهمی در آگاهی و بیدارسازی مردم و به ویژه دانشجویان تازه وارد داشت.
فعالیتهای سازماندهیشدهی دانشجویان در قالب تشکلهای دانشجویی از پس اخراج رضاخان از کشور و شروع پهلوی دوم در ابتدای دههی ۲۰ آغاز میشود. در این دهه بهطور کلی جریانهای متشکل دانشگاه در ۳جریان مارکسیستی، اسلامی و ملی سازماندهی میشدند.
جریان چپ و مارکسیستی متشکل از دانشجویان هوادار حزب توده بود،که ادامهی تشکیلات حزب توده بودند و در قالب حزب فعالیت میکردند و هیچ گاه بیانیه و یا تحلیل مستقلی ارائه نمیدادند. جریان مذهبی و یا اسلامی به شکل انجمن اسلامی درآمد، این انجمنهای اسلامی ماهیتی غیر سیاسی داشتند، ایدهی اولیهی این تشکل دانشجویی بر نگرانی از گسترش مارکسیسم و یا بهطور کلی سستشدن پایههای اعتقادی دانشجویان مسلمان بنا شده بود. از اینرو در نشریات خود مطلقاً به تحولات سیاسی روز ورود پیدا نمیکرد و در واقع فلسفهی وجودیاش ردیهای بر مارکسیسم بود. این نهاد غیر سیاسی بعد از خیانت کاشانی به مصدق، دلبستهی کاشانی شد اما میخواست که خودش را در زمرهی هواداران مصدق هم جا بزند در نتیجه همواره در بیانیههای متفاوت، در بلاتکلیفی بسر میبرد.
جریان ملی دانشجویان که بهطور مشخص هوادار مصدق بودند، فعالیتشان با اقدامات و موضعگیریهای مصدق تنظیم میشد. بهعنوان نمونه بههنگام ارائه اوراق قرضه توسط دولت ملی مصدق، دانشجویان در صفهای طولانی و در یک تظاهرات اجتماعی هدفمند اقدام به خرید این اوراق کردند.
۱۶ آذر روز ایستادگی دانشجو
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سازمانهای سیاسی، بخصوص سازمانهای تشکیل دهندهی جبههی ملی در یک دورهی کوتاه تحت عنوان نهضت مقاومت ملی به مقاومت سیاسی دست زدند،و تظاهراتها و اعتصابهای پراکندهای در پاییز همان سال در دانشگاه تهران و همچنین بازار، از جمله در تاریخ ۱۶ مهر و ۲۱ آبان، در اعتراض به محاکمه مصدق برگزار شد.
مدت کوتاهی بعد از این وقایع اعلام شد که روابط ایران و بریتانیا (که در زمان نخستوزیری مصدق قطع شده بود) از سر گرفته خواهد شد و ریچارد نیکسون نایب ریاست جمهوری وقت آمریکا برای دیدار رسمی به ایران خواهد آمد.
او از جانب رئیس جمهور میآمد تا اعلام کند که «پیروز سیاسی امیدبخشی در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع شده است».[۴]
سفر نیکسون بهانهی خوبی برای دانشجویان بود تا اعتراض کنند؛ در همین راستا در روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ دانشجویان فعال به سخنرانی در کلاسها پرداختند و ناآرامی تمام دانشگاه تهران را فرا گرفت.
رژیم شاه برای جلوگیری از اعتراضات بعدی دانشجویان تصمیم به سرکوب دانشجویان گرفت. سربازان و نیروهای ویژهی ارتش شاه به کلاسهای درس در دانشگاه تهران حمله کرده و صدها دانشجو را بازداشت و زخمی نمودند. نیروهای امنیتی در دانشکده فنی، به سوی دانشجویان آتش گشودند که سه دانشجوی این دانشکده با شلیک مستقیم نیروهای شاه جان خود را از دست دادند، احمد قندچی، مهدی شریعت رضوی و مصطفی بزرگنیا سه دانشجوی جان باختهی روز ۱۶ آذر بودند.
فردای آن روز نیکسون به ایران آمد و دکترای افتخاری در رشته حقوق را در دانشگاه تهران در حالی دریافت کرد که دانشگاه تهران در به شکل عریانی در اشغال نیروهای نظامی و سرکوب شاه بود.
حوادث و کشتار آذرماه ۱۳۳۲ نشان داد که دولت کودتا، فعالیتهای دانشجویی را با سرکوب نظاممند پاسخ خواهد داد؛ ۱۶ آذر، توسط کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور، روز دانشجو نامیده شد. دانشجویان پس از آن، هر سال در این روز اعتصابهای دانشجویی به راه میانداختند و در واقع ۱۶ آذرماه به معیار خوبی برای ارزیابی میزان نفرت از حکومت استبدادی و توانایی و نفوذ مخالفان در بین روشنفکران، تبدیل شد. ۱۶ آذر از همان زمان تا به امروز، همچنان از اهمیت تاریخی برجستهای در ایران برخوردار بودهاست؛ و برگی درخشان از مبارزات جنبش دانشجویی ایران به حساب میآید.
نقش دانشجویان در تاریخ معاصر ایران
دانشگاه در شکل امروزین خودش، که چندین دهه عمر دارد، نقشهای سیاسی و اجتماعی درخشانی را در تاریخ معاصر ایران ایفا کرده است. بدون در نظر گرفتن نقش دانشگاه، بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی جامعه ایران را در این مقطع تاریخی بسیار دشوار و حتی امکانناپذیر است. در طول دو حاکمیت شاه و حکومت فعلی همواره شاهد این نقش آفرینی بودهایم، این حضور مؤثر و چشمگیر دانشگاه در نقشآفرینی سیاسی و اجتماعی، تقریباً همهٔ دولتها در دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی را بر آن داشته است که پیوسته در ترسیم سیاست انقباضی خود در قبال نیروهای اجتماعی و سیاسی، بخشی را به کنترل و عموماً سرکوب فضای دانشگاه اختصاص دهند.
در تاریخ معاصر ایران واژهی دانشجو همواره مترادف نگاهبان آزادی و عدالت اجتماعی بوده است، چرا که دانشجوی ایران از یک شناخت و آگاهی برخوردار بود که میتوانست با تابوهای ایجاد شده در جامعه درگیر شود، جامعه سنتی ایران همواره گرفتار نوعی تابوهایی بوده که حاکمیتها میساختند، این تابوها تبدیل به خط قرمز و بت و هیولا میشدند، تا به جان مردم انداخته شوند، اما شناخت و آگاهی که نقطهی مقابل دیکتاتوری است، این بادکنک پوشالی تابو سازی را همواره ترکانده است. البته جنبش این کار را جنبش دانشجویی با قیمت دادن انجام داده است.
اولین سرکوب دانشگاه در دورهی رضاخان انجام شده است، و تا همین امروز این سرکوب در دانشگاههای ایران وجود دارد. دانشجویان همواره با بازداشت و شکنجه و حبسهای طولانی مدت روبرو بوده و هستند، اما راهی که دانشجویان و جنبش دانشجویی ایران طی کرده پر از حماسه بوده است.
دانشگاه بعد از سرکوب ۱۶ آذر، دانشگاه عملاً به محاق رفت، و یک دورهی خفقان در جامعهی ایران شروع شد، در بهمن ماه ۱۳۴۰ در دولت امینی، دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به عدم بازگشایی دانشگاه، دست به تجمع و اعتراض زدند، کماندوهای هوانیروز برای سرکوب دانشجویان به دانشگاه حمله کردند و تعداد زیادی را مجروح و مصدوم و بازداشت کردند.
این حرکت دانشجویی توسط هیچ حزب یا سازمان سیاسی آن روزگار سازماندهی نشده بود، این اعتراض شروع مرحلهی جدیدی از حرکت دانشجویی بود، دانشگاه و دانشجوی ایرانی، با عبور از رویههای معمول سیاسی احزاب و گروهها ابتکار عمل را در دست گرفت. از این مقطع به بعد دانشگاه به کانون اصلی مبارزه علیه دیکتاتوری، تبدیل شد.
از این دوره به بعد دانشگاه محل تولد گروهها و سازمانهایی شد که با یک جمعبندی اصولی و درک شرایط جدید مبارزه، تنها راه مقابله با دیکتاتوری خشن شاه را مشی انقلابی و بهرهگیری از زبان قهر تشخیص دادند. تحلیلی که راهگشا بود. از این مقطع یک تغییر کیفی در موقعیت دانشگاه نسبت به گذشته ایجاد شد. تا پیش از دههی ۴۰ جریانهای دانشجویی ادامهی احزاب و جریانهای سیاسی موجود در صحنهی سیاسی جامعه بهشمار میرفتند و در قالب شاخهی دانشجویی بدنهی اصلی حزب که بیرون دانشگاه بود، فعال بودند، اما از دههی ۴۰ دانشگاه ابتکارعمل را در مبارزه از آن خود کرد و منشأ احزاب و سازمانهای انقلابی شد. از جمله سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که در این دهه توسط دانشجویان ایجاد شد و عضوگیری گسترده در دانشگاه، آنرا به پایگاه اصلی گروههای سیاسی مترقی و پیشرو ارتقا داد.[۵]
رویههای رفرمیستی گذشته نقد و به کناری گذاشته شد، سازمان چریکهای فدایی با رد «تئوری بقا»ی حزب توده که توسط امیر پرویز پویان تئوریزه شد، دانشگاه را مسلح به تئوریهای انقلابی کردند و در مدت کوتاهی دانشگاه توانست در شکلی تازه سازماندهی شود.
سازمان مجاهدین خلق ایران هم با نفی مبارزات رفرمیستی گذشته، و با تحلیل درست از شرایط جدید، و تشخیص تضاد اصلی که همان حاکمیت دیکتاتوری بود، ساختار و قالبهای سیاسی گذشته را در هم ریخت.
جنبش دانشجویی در مسیر خود با دانشجویانی همراه میشود که نقش ارزندهای در تاریخ معاصر ایران دارند، محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان که از دانشگاه آمده بودند، و تجربهی فعالیتهای مسالمتآمیز رفرمیستی را هم داشتند، آن دایره را شکستند و با ابتکار عمل شجاعانهای سازمان مجاهدین خلق ایران را تأسیس کردند، سازمانی با اعتقادات اسلامی.
از سویی دانشجویان فداکاری چون امیرپرویز پویان، مسعود احمدزاده و بیژن جزنی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را بینان گذاشتند، این دو سازمان اصلیترین نیرویی شدند که در مقابل حکومت پهلوی مبارزه کردند و در سرنگونی آن نقش ارزنده و اصلی را ایفا کردند.
نقش دانشجویان در به ثمر رساندن انقلاب ۵۷
از دههی ۴۰ شمسی دانشجویان بتدریج در مبارزه علیه دیکتاتوری جایگزین گروهها و احزاب سیاسی با مشی رفرمیستی شدند، این دانشجویان در اتحاد با سایر نیروهای اجتماعی از جمله بازار و کارگران دایرهی مبارزه را گسترش دادند، آنها با هدف قرار دادن دیکتاتور به عنوان مشکل اصلی مردم ایران، و اصلی کردن تضاد حاکمیت- ملت، سایر تضادهای اجتماعی مانند، تضادهای قومی، مذهبی، جنسی و... را به نفع تضاد اصلی و در خدمت آن مستحیل میشدند.[۶]
به این ترتیب جنبش دانشجویی با سازمانهای پیشتازش، در بهم پیوند دادن اقشار و طبقات مختلف در مبارزه علیه دیکتاتوری پهلوی، نقش بسیار مهمی بازی کرد، و بدون حضور این سازمانها و اعتقادشان به مبارزهی مسلحانهی قهرآمیز برای سرنگونی دیکتاتوری آن سردی و رخوت جامعهی ایران هرگز شکسته نمیشد.
صدها رشته عملیات نظامی علیه مهرهها و سران حاکمیت پهلوی، فضای اختناق را از جامعه زدود، و راه به سرنگونی حکومت شاه برد.
فشارها و سرکوب جنبش دانشجویی بعد از انقلاب ضد سلطنتی
با پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ رهبران و اعضای سازمانهای مبارز که تازه از زندان آزاد شده بودند، به مهد اصلی خود یعنی دانشگاه بازگشتند و فعالیتهای سیاسی خودشان را شروع کردند، دانشگاهها محل فعالیت گروههای سیاسی شد. به موازات فعالیت گروههای سیاسی، گروههای سرکوب و فشار حاکمیت در سطح جامعه، شروع به سرکوب و فشار کردند. در دانشگاهها هم دو ارگان از جانب حاکمیت ایجاد شدند «انجمن اسلامی دانشجویان» و «جهاد دانشگاهی». کار این دو ارگان سرکوب و مقابله با دانشجویان و گروههای سیاسی پیشتاز بخصوص سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران.
اما این نهادها نتوانستند، در مقابل نیروهای انقلابی که در دانشگاه فعال بودند کاری از پیش ببرند، در نتیجه خمینی اواخر فروردین ۱۳۵۹ با طرح موضوعی به نام «انقلاب فرهنگی» دانشگاهها را بست، در آن زمان اعلام شد که انقلاب فرهنگی هدفش را اسلامیسازی دانشگاههای مدرن و از بین بردن فاصلهی بین دو نظام آموزش عالی مجزای حوزوی و دانشگاهی قرار داد.[۷]
اما پیش از شروع انقلاب فرهنگی،دانشگاههای ایران، از مهمترین کانونهای اصلی حضور مخالفان علیه نظام جمهوری اسلامی بودند و وضعیت آنها از دست حکومت خارج شدهبود. یک سال پس از انقلاب، دانشگاهها به کانون اصلی اپوزیسیون مخالف جمهوری اسلامی و محلی برای یارگیری تشکیلاتی این گروهها از جمله سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق تبدیل شده بود.[۸]
کارشناسان و صاحب نظران اما بر این باورند که علاوه بر این که حاکمیت میخواست، دانشگاه را از چنگ نیروهای انقلابی خارج کند، اما بخصوص هدفش تعطیل کردن کلاسهایی بود که مسعود رجوی تحت نام «تبیین جهان» در دانشگاه صنعتی شریف برگزار میکرد. خمینی با انقلاب فرهنگی تلاش کرد زمین را از نیروهای انقلابی بگیرد.
انقلاب فرهنگی که بیشتر کودتای فرهنگی بود، بعدها مورد حملهی سران حاکمیت ایران قرار گرفت.
عبدالمجید معادیخواه، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران در دورهٔ دولت اول موسوی (در سالهای ۱۳۶۱-۱۳۶۰)، آنچه انقلاب فرهنگی خوانده میشود را شایستهی این عنوان نمیداند و از انقلاب فرهنگی با عنوان «از سر راه برداشتن یک مزاحم» یاد میکند. او میگوید:
«اینکه مزاحم و مانعی را از سر راه برداریم اسمش انقلاب فرهنگی نیست اینکه با زور یک عدهای را که با روش کلی جامعه و مردم هماهنگ نیستند کنار بزنند که اسمش فرهنگ نیست. آن موقع من هم در همین اردوگاهی که گفتمان انقلاب فرهنگی در آن شکل گرفت بودم و راضی هم بودیم، همکاری هم کردیم و بخشی از آن گفتمان هم بحث تعهد و تخصص بود اما فرصتی نبود که مثلاً بپرسیم این شعار از کجا آمد و چه کسی آن را بر سر زبانها انداخت، الان هم نمیدانیم؟»[۹]
در این باصطلاح «انقلاب فرهنگی» هزاران استاد و دانشجو تصفیه شده و اخراج شدند، از سال ۵۹ تا سال ۱۳۶۲ دانشگاهها تعطیل شد، که همین امر ضربهی سنگین به پیشرفت علمی در ایران وارد کرد. تا آن زمان محیط دانشگاه به نوعی یک مصونیت سیاسی داشت اما از آن زمان به بعد جوانان دانشجو هم در سطح جامعه مورد فشار و سرکوب قرار میگرفتند.
مبارزات جنبش دانشجویی در زمان حکومت آخوندها
جایگاه جنبش دانشجویی در دوران اخیر
پانویس
- ↑ کتاب نظام ایران در عصر قاجار، نوشتهی غلامرضا ورهرام
- ↑ عباس اقبال آشتبانی، کتاب میرزا تقی خان امیرکبیر ص ۱۵۲
- ↑ بازخوانی خاطرهی علیاصغر حکمت دربارهی تأسیس دانشگاه تهران
- ↑ از سخنرانی آیزنهاور در کنگره امریکا بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲
- ↑ وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران- مقاله دکتر بهروز پویان- کارشناس علوم سیاسی از تهران
- ↑ وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران- مقاله دکتر بهروز پویان- کارشناس علوم سیاسی از تهران
- ↑ Mehran, Golnar. 1997. 115-136.
- ↑ وبسایت رادیو فردا - انقلاب فرهنگی: رویارویی سیاسی یا اسلامی کردن دانشگاه
- ↑ تاریخ ایرانی - معادیخواه: اینکه مزاحمی را از سر راه برداریم اسمش انقلاب فرهنگی نیست