۲٬۳۹۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
== مصداقی در زندان == | == مصداقی در زندان == | ||
مصداقی | مصداقی در مورد دوران زندان خود که ۱۰ سال طول کشید ۴ جلد کتاب نوشته است. همچنین در مصاحبههای بسیاری آن را برای بینندگان و شنوندگان بازگو کرده است. | ||
مصداقی در کتابش تحت عنوان «نه زیستن نه مرگ» که در ۴ جلد، جلد اول | مصداقی در کتابش تحت عنوان «نه زیستن نه مرگ» که در ۴ جلد، جلد اول به نام غروب سپیده، جلد دوم به نام اندوه ققنوسها، جلد سوم به نام تمشکهای ناآرام و جلد چهارم به نام تا طلوع انگور نوشته شده است شرح مفصلی از سالهای زندان خود میدهد. | ||
او در جلد اول کتابش به همکاری با دادستانی جمهوری اسلامی در دوران بازجوییاش و | او در جلد اول کتابش به همکاری با دادستانی جمهوری اسلامی در دوران بازجوییاش و همراهی در گشتهای شناسایی به همراه نفرات دادستانی اعتراف میکند که حداقل در یک مورد اطلاعات او و همراه شدنش با گشت دادستانی موجب دستگیری دو نفر شده است. مصداقی مینویسد: <blockquote>«وقتی که م-گ موضوع مغازهی الدوز و اعلامیهها را به میان کشید، بازجوی ما محمدی که در آنجا حضور داشت، دخالت کرده و گفت: کدام اعلامیهها؟ و سپس از من پرسید: چرا صحبتی در این مورد نکرده بودی؟ گفتم: والا موضوع آن از بس که ساده و پیشپا افتاده بود ''به کلی آن را از یاد برده بودم. من فقط یکی دو بار به آن مغازه رفتهام و آدرسش را هم فراموش کردهام.»''<ref name=":1">غروب سپیده جلد اول نه زیستن نه مرگ نوشته ایرج [[مصداقی]]</ref></blockquote>او در صفحه بعد همین کتاب میگوید:<blockquote>«وقتی گروه ضربت آماده حرکت شد، تصمیمشان بار دیگر عوض شد. از آن جایی که متهم دیگری نیز قرار شد با ما باشد، قرعهی فال به نام من افتاد و محمدی (بازجوی مصداقی) دستور داد من به تنهایی همراه آنان بروم. ... گروه ضربت اوین به ماموریت رفته بودند، به همین دلیل اکبر خوشکوش و تیم همراهش مسئولیت کار ما را به عهده گرفتند.... ابتدا به یک مغازه که فکر میکردند زیر آن چاپخانه باشد رفتند. پس از کشف، من و فرد دیگری را از نردبان فلزی به پایین فرستادند...و مجبورمان کردند تا یک دستگاه فتواستنسیل را برایشان به بالا حمل کنیم.</blockquote><blockquote>...فقط در رابطه با مغازه اولدوز که به من ربط پیدا میکرد، دل توی دلم نبود. با یک پژوی سبز رنگ استیشن که چند پاسدار در عقب آن نشسته بودند و روز قبل اوین را نیز با آن ترک کرده بودیم به دنبال آدرسها روانه شدیم. با آدرسی که از م-گ گرفته بودند مغازه را پیدا کردند و صاحب آن را پیدا کردند. ..خواهر او را هم دستگیر کردند. ... ﺑﻪ ﺧﻮدم ﻟﻌﻦ و نفرین میکردم چرا همراه آنها رفتم؟ آیا امکان نرفتن وجود نداشت؟»<ref name=":1" /></blockquote>مصداقی طبق گفته خودش بارها با نوشتن توبهنامه و انزجار نامه از فشارها و شکنجهها ونهایتا از اعدام در قتلعام ۶۷ گریخته است. او در جلد سوم کتاب خاطراتش به نام تمشکهای ناآرام صفحه ۱۴۳ آورده است: <blockquote>«اوﻟﻴﻦ ﻧﻔﺮ ﻣﻦ را ﺻﺪا زدند. ﻟﺸﮑﺮﯼ ﻣﺪت زﻳﺎدﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﻠﻨﺠﺎر رﻓﺖ ﺗﺎ ﭼﻴﺰﯼ را ﺑﭙﺬﻳﺮم. اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺮﺧﻮرد از ﺟﺎﻧﺐ او، ﻻاﻗﻞ در راﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ بیﺳﺎﺑﻘﻪ بود. ﺣتی ﭘﺎﺳﺪاراﻧﺶ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺑﻬﺖ و ﺣﻴﺮت ﺑﻪ ﻣﺠﺎدﻟﻪی ﺑﻴﻦ ﻣﺎ ﮔﻮش میدادﻧﺪ. ﻧﻤﯽ داﻧﻢ ﭼﺮا؟ وﻟﯽ ﺑﺮﺧﻮردش ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺘﻔﺎوت ﺷﺪﻩ ﺑﻮد. از زﻳﺮ چشمﺑﻨﺪ، ﭘﺎﺳﺪار «م» را میدﻳﺪم ﮐﻪ در ﺧﺮدادﻣﺎﻩ ﺗﻼش ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد ﺗﺎ ﺑﺎ ﮐﺸﺎﻧﺪن ﻣﻦ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪاﯼ، ﻣﺎﻧﻊ از ﮐﺘﮏ ﺧﻮردن ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻦ ﺷﻮد. ﮐﻨﺎر ﻟﺸﮑﺮﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و گاه ﮔﺎهی هﻢ ﭼﻴﺰﯼ میﮔﻔﺖ. ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﻟﺸﮑﺮﯼ وﻗﺘﯽ ﺑﻌﺪ از ﺗﻼش ﺑﺴﻴﺎر ﻧﺘﻴﺠﻪای ﻧﮕﺮﻓﺖ، گفت: ﺑﻴﭽﺎرﻩ ﺑﺮو ﺑﺪﺑﺨﺖ! و ﻣﻦ را ﺑﻪ هﻤﺮاﻩ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ دﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﻳﮏ ﺳﻠﻮل در ﺑﻨﺪ ﺳﺎﺑﻖ ﻣﻠﯽ ﮐﺶ اﻧﺪاﺧﺖ.»</blockquote>زندانیان این نوع برخورد زندانبان با زندانی را ناشی از یک رابطه دوستانه که به نوبه خود محصول درهمشکستگی و همکاری با زندانبان است میدانند. او در صفحه ۱۴۶ همین کتاب مینویسد: <blockquote>«ﻓﮑﺮ ﮐﺮدم ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ اﻣﺘﺤﺎن ﮐﻨﻢ و روزﻧﻪاﯼ را ﺑﺎز بگذارم. رو ﺑﻪ ﻧﻴﺮﯼ گفتم: ﺣﺎﺿﺮم در ﺻﻮرت ﺁزادﯼ ﺗﻌﻬﺪ دهﻢ دﻳﮕﺮ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺳﻴﺎﺳﯽ ﻧﮑﻨﻢ. ﻧﻴﺮﯼ گفت: ﭼﺮا ﻋﻨﺎد میورزﯼ؟ ﺑﺮو دو ﮐﻠﻤﻪ روﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﻳﺲ و ﺑﻴﺎر ﮐﻪ از اﻋﻤﺎل ﺳﺎزﻣﺎن اﻋﻼم ﺑﺮاﺋﺖ میﮐﻨﯽ. من باز هم روی گفتهی قبلیام محکم ایستادم. حرف آخر را نیری میزد. گفت: پاشو برو بیرون! هر چه میخواهی بنویس!»</blockquote>در صفحه ۱۴۹ همین کتاب آورده است: <blockquote>«لشکری از مقابلم رد شد. سرم پایین بود. مرا شناخت، برگشت و با انگشت چند بار روی سرم زد و گفت: ایرج! بدبخت بیچاره! تو هم آمدی اینجا؟ شاید فکر میکرد بعد از شش سال این آخرین برخورد و دیدار ما خواهد بود.»</blockquote>در صفحه ۱۵۴ همین کتاب آورده است: <blockquote>«نیری گفت: این مزخرفات چیست که نوشتی؟ گفتم: شما گفتید برو تعهد بده فعالیت سیاسی نکنی، من هم تعهد دادم. گفت برو انزجار بنویس! اینها مورد قبول نیست. پاسخی ندادم و از دادگاه بیرون آمدم. پاسداری کاغذی به دستم داد. من هم یک خط انزجارنامه نوشتم. پاسدار گفت: همین! گفتم آری و به دستش دادم. چیزی نگفت. آن شب از اعدام رهیده بودم.»</blockquote>در صفحه ۱۶۲ همین کتاب آورده است: <blockquote>«دوباره به دادگاه برده شدم. همه اعضای هیئت حضور داشتند. نیری گفت: این چیست که نوشتهای؟ و برگه را با عصبانیت پاره کرد...ناصریان برگهای دیگر به دستم داد....متن را دقیقا به یاد نمیآورم، زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن نداشتم. به هر حال همان را نوشتم و تاریخ را به اشتباه نوشتم ۱۵ مرداد.»</blockquote>در صفحه ۱۸۴همین کتاب میگوید: <blockquote>«افراد فرعی ۱۷ همه با گزارش سه کرمانشاهی تواب اعدام شدند اما من و م-پ معجزهآسا از مرگ رهیده بودیم.»</blockquote>در صفحه ۱۹۰ میگوید: <blockquote>«از اتاق آمدم بیرون ودوباره یک انزجارنامهی دیگر نوشتم. اﻳﻦ ﺑﺎر ﺑﺎ ﺁراﻣﺶ ﺑﻴﺸﺘﺮ و ﻓﺸﺎر ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﻪ اﻳﻦ ﮐﺎر دﺳﺖ زدم. به لحاظ محتوا با قبلیها فرق چندانی نمیکرد، فقط چند خطی شرح و بسطش داده بودم. اضافه کردم در طول زندان همیشه سعی کردهام که قوانین را به رسمیت بشناسم و در هیچ حرکت جمعی نیز شرکت نداشتهام و بیشتر آدمی گوشهگیر و منزوی بودهام.</blockquote><blockquote>به د-ص که احساس کردم شاید همدیگر را نبینیم گفتم: چیزی به عنوان یادگاری به من میدهی؟ او گفت یعنی من را اعدام میکنند وتو زنده میمانی؟ او حلقه ازوداجش را داد ... یا شاید میخواست که آن را به دست همسرش برسانم.»</blockquote>او در صفحه ۱۳۲ کتاب چهارم خاطراتش به نام تا طلوع انگور<ref>طلوع انگور صفحه ۱۳۲</ref> مینویسد: <blockquote>«در قسمت کشبافی کارگاه مشغول به کار شدم. (کارگاه یا بند جهاد ، بندی بود که بهطور معمول افراد بریده از مبارزه یا آنها که از دید زندانبان دارای شرایط مورد عفو قرار گرفتن بودند به آن منتقل میشدند.»</blockquote> | ||
=== آنچه دیگر زندانیان در مورد زندان ایرج مصداقی میگویند === | |||
مصطفی نادری یکی از زندانیان از بند رسته در کتاب خودش به نام «پروژههای انهدام یک جنبش و خط سرخ مفاومت» در صفحهی ۴۹ مینویسد: توجیه تراشیهای مصداقی برای استمرار وضعیت تواب بودن و سقوط آزاد خودش در دوره بعد از اعدامها هم بسیار مسخره است. او نوشته است: | |||
«در قسمت کش بافی کارگاه مشغول به کار شدم.. من در راهی پای گذاشته بودم که مجبور بودم آن را تا انتها طی کنم... تلاشم این بود که حساسیتی را روی خود برنیانگیزم تا اگر ناصریان در رابطه با من از مسئولان کارگاه سوال کرد، با نظر موافق آنان مواجه شوم ولی این مورد هیچگاه اتفاق نیفتاد. روزی صد بار به خودم لعنت میفرستادم. در عین حال، این را برای خودم آزمایشی تلقی میکردم. میدانستم یک سال و اندی بیشتر به اتمام حکمم نمانده است و هیچ ذهنیتی از این که دوباره قتلعامها از سر گرفته شود و جانم در خطر افتد نیز نداشتم. چرا که عمیقا اعتقاد داشتم، رژیم نیازی به انجام آن ندارد و سمت و سوی تحولات نیز چنان مسیری را نشان نمیدهد. در ثانی ما دیگر وزنهای نبودیم و یا نقشی در تحولات آتی نمیتوانستیم داشته باشیم که رژیم در صدد پیشگیری برآمده و قصد حذفمان را داشته باشد(کتاب ۴ صفحه ۱۱۸ و ۱۱۹ )» | |||
مسعود ابویی که خودش نیز از شاهدان قتلعام بوده است در این رابطه میگوید: <blockquote>«این نحوهی برخورد زندانبان با زندانی آنگونه که مصداقی بیان کرده است نشانگر آن است که نوعی لطف و مرحمت خاص نسبت به این زندانی برقرار بوده است که علیرغم ایستادن روی حرفش در حالیکه به قول خودش در همان صفحهی کتاب بقیه را با کمترین بهانهای برای اعدام بردهاند، برای او اختیار انتخاب نوع نوشتن قائل شدهاند. من خودم هم همین دادگاه را از سر گذراندهام و میدانم در صورت هر ظنی مبنی بر مقاومت زندانی و محکوم نکردن سازمان امکان خروج از آن دادگاه وجود نداشته است.»</blockquote>اکبر صمدی زندانی سیاسی دهه ۶۰ در مقالهای در مورد ایرج مصداقی مینویسد: | |||
. | «در فروردین سال ۶۵ به همراه گروهی از همبندیها، به زندان گوهردشت منتقل شدم. در همین دوران بود که مصداقی را از بند دیگری، به بند ما آوردند. جمع ما هیچ شناختی از او نداشت. تنها کسی که او را میشناخت مجاهد شهید موسی حیدرزاده بود که پیش ازاین با مصداقی در یک بند بود. موسی در بند سابق، از ندامت و مصاحبه مصداقی علیه سازمان، مطلع بود. علت مصاحبه، این بود که مصداقی در سلول انفرادی درهمشکسته و برای خلاصی از فشار سلول انفرادی، شرط زندانبان برای خروج از انفرادی که مصاحبه علیه سازمان بود را پذیرفت. موسی میگفت که او قابل اعتماد نیست چراکه زیرفشار کم میآورد. این یک تحلیل نبود بلکه مبتنی بر واقعیتی بود که موسی بهچشم دیده بود....ایرج مصداقی در این مرحله هم کم آورد و از معدود کسانی بود که با ندامت و اجرای مصاحبه، از این شرایط خارج شد. همه زندانیان دهه شصت بهخوبی به یاد دارند که بین آبان ۱۳۶۱ تا تابستان ۱۳۶۳ که به دوران فشار یا دربسته در زندان قزلحصار معروف شد و بندهای عمومی به بندهای مجرد تبدیل و همه امکانات قطع شد؛ تعداد بسیاری را به سلولهای انفرادی گوهردشت و یا «قیامت» منتقل کردند که شرط خروجشان از سلول انفرادی یا قبر، قبول مصاحبه بود. با وجود مقاومت عمومی که وجود داشت، ایرج مصداقی در این مرحله هم کم آورد و از معدود کسانی بود که با ندامت و اجرای مصاحبه، از این شرایط خارج شد.<ref name=":0">شارلاتانیسم ایرج مصداقی، یک شاگرد [https://www.iran-efshagari.com/%D8%B4%D8%A7%D8%B1%D9%84%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%AC-%D9%85%D8%B5%D8%AF%D8%A7%D9%82%DB%8C%D8%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%AF%DA%98%D8%AE/ دژخیم]</ref> | ||
در رابطه با مصداقی، ارزیابی اولیه ما این بود که اگر چه در بند سابق، مرز سرخ مصاحبه رد کرده بود؛ اما ظاهراً تا آن زمان، مرز همکاری اطلاعاتی را رد نکرده بود و یا حداقل ما از آن بیاطلاع بودیم. در همین رابطه، مصداقی خود نیز خوب میدانست که نگاه جمع زندانیان نسبت به او چیست. به همین دلیل هم از همان ابتدای ورودش به بند دو، بهدلیل همین ضعفهایش؛ من از جانب تشکیلات مسئولیت داشتم که به او نزدیک شده و در ارتباط فعال با او تلاش کنم، بیش از این جذب پاسداران و بازجویان نشود. این مسئولیت تا زمانی که با او در یک بند بودم، همچنان برعهده من بود. در همین دوران بود که بیمرزیهای مصداقی هر چه بیشتر خود را نشان داد. یکی از نقاطی که ماهیت مصداقی، (همان ترس و تسلیمطلبیهایش) را برای همگان بارز کرد و او را تا نقطهای برد که رودرروی جمع قرار گرفت | |||
در رابطه با مصداقی، ارزیابی اولیه ما این بود که اگر چه در بند سابق، مرز سرخ مصاحبه رد کرده بود؛ اما ظاهراً تا آن زمان، مرز همکاری اطلاعاتی را رد نکرده بود و یا حداقل ما از آن بیاطلاع بودیم. در همین رابطه، مصداقی خود نیز خوب میدانست که نگاه جمع زندانیان نسبت به او چیست. | |||
به همین دلیل هم از همان ابتدای ورودش به بند دو، بهدلیل همین ضعفهایش؛ من از جانب تشکیلات مسئولیت داشتم که به او نزدیک شده و در ارتباط فعال با او تلاش | |||
در همین دوران بود که بیمرزیهای مصداقی هر چه بیشتر خود را نشان داد. یکی از نقاطی که ماهیت مصداقی، (همان ترس و | |||
(در شرایطی که زندانیان مقاوم بر سر ورزش جمعی با زندانبانان هر روزه درگیر و در کشمکش بودند)، ایرج مصداقی با همان روحیه تسلیمطلبی، بههمراه چند نفر دیگر، در مخالفت با ادامه ورزش جمعی اصرار میکردند. علت مخالفت اصلاً پیچیده و سخت نبود. چون هر کس که به ادامه ورزش جمعی رأی میداد؛ قبل از آن باید پیه مشت و لگد و فوتبال شدن و تونل کابل را بهتن میمالید. در این دوران مصداقی فعالانه و رودرروی جمع بچهها، اقدام به ترویج تسلیمطلبی در مقابل پاسداران میکرد. چیزی که از دید پاسدارانی که موظف بودند از وضعیت زندانیان گزارش بدهند، پنهان نبود و مصداقی هم این را میدانست. | (در شرایطی که زندانیان مقاوم بر سر ورزش جمعی با زندانبانان هر روزه درگیر و در کشمکش بودند)، ایرج مصداقی با همان روحیه تسلیمطلبی، بههمراه چند نفر دیگر، در مخالفت با ادامه ورزش جمعی اصرار میکردند. علت مخالفت اصلاً پیچیده و سخت نبود. چون هر کس که به ادامه ورزش جمعی رأی میداد؛ قبل از آن باید پیه مشت و لگد و فوتبال شدن و تونل کابل را بهتن میمالید. در این دوران مصداقی فعالانه و رودرروی جمع بچهها، اقدام به ترویج تسلیمطلبی در مقابل پاسداران میکرد. چیزی که از دید پاسدارانی که موظف بودند از وضعیت زندانیان گزارش بدهند، پنهان نبود و مصداقی هم این را میدانست. |
ویرایش