۱٬۰۴۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
همچنین ترانهای در بزرگداشت «ستارخان سردار ملی» که با تلفیق ابیاتی از سرودههای «نیمایوشیج» آن را با صدای خود برای فیلمی به همین نام به کارگردانی «علی حاتمی» خوانده است.<ref>راوی حکایت باقی - بیژن مفید (مجموعه ترانهها)[http://parand.se/?p=5742 <nowiki>[2]</nowiki>]</ref> | همچنین ترانهای در بزرگداشت «ستارخان سردار ملی» که با تلفیق ابیاتی از سرودههای «نیمایوشیج» آن را با صدای خود برای فیلمی به همین نام به کارگردانی «علی حاتمی» خوانده است.<ref>راوی حکایت باقی - بیژن مفید (مجموعه ترانهها)[http://parand.se/?p=5742 <nowiki>[2]</nowiki>]</ref> | ||
== مهاجرت به خارج از کشور == | == مهاجرت به خارج از کشور == | ||
بيژن مفید سال ۱۳۶۰ خورشیدی از ايران به قصد رفتن به فرانسه خارج شد که به او ويزا داده نشد. وی سپس برای ديدن برادرش به آمريکا رفت و و در لس آنجلس اقامت گزید و تلاش کرد به کار هنری و تئاتر ادامه دهد. ابتدا "شهرقصه" و "جان نثار" را به صحنه برد و سپس "سهراب، اسب، سنجاقک" را به زبان انگلیسی برگرداند و با گروهی امریکایی با نام Dragon fly به اجرا درآورد، ماه و پلنگ را در لس آنجلس به صحنه برد و قصد داشت آن را در چند شهر دیگر نیز اجرا کند که بیماری اجازه فعالیت بیشتر را به او نداد. | |||
== فعالیت سیاسی == | == فعالیت سیاسی == | ||
== مرگ == | == مرگ == | ||
وی که از ناراحتی کبد رنج می برد و خون در ریه اش جمع می شد در بیمارستان بستری شد و بارها تحت عمل جراحی قرار گرفت. زمانی که در بيمارستان بود به خانوادهاش اجازه ورود به آمریکا و ملاقات با وی داده نشد.<ref>بیبیسی - شهر قصه، بيژن مفيد و حرفهای نگفته و عکسهای [http://www.bbc.com/persian/arts/story/2004/11/041127_she-shahre-gheseh.shtml نديده]</ref> | |||
وی ساعتی پس از آخرین عمل جراحی و دو سال بعد از ورودش به آمریکا، در بیست و یکم آبان ماه سال ۱۳۶۳ در لوس آنجلس در گذشت. | |||
«اردوان مفید» برادر و میزبان او در ایامی که در آمریکا سکونت داشت درباره وضعیت ناخوشایند وی نوشته است: | |||
« . . . بعد از یک ماه انتظار و نگرانی به فرودگاه لوس آنجلس رفتم که محموله [در تهران که به من تلفن میشد از او بهعنوان «محموله» یاد میشد] را بگیرم . آنقدر رنجور و شکسته بود که باورم نمیشد . . . از هفته دوم ورودش که همه باخبر شدند، خانه کوچک ما پایگاه چهرههای آشنا و قدیمی شد که همه پروانهوار دورش میچرخیدند . . . | |||
ساعت حدود سه صبح است، همه رفتهاند و او تنها نشستهاست. گویی چون همیشه با خواب قهر است. سیگار، این آشنای دیرین در لابلای انگشتان استخوانیش جابجا میشود. عینکی بدقوراه به چشم دارد. بهطوری که نیمرخش را رنجورتر نشان میدهد. ولی هنوز استوار و محکم مینماید. تلویزیون مثل همیشه روشن است. وقتی وارد اطاق میشوم مرا نمیبیند. حرفهای روز را مرور میکند. تشویق دوستان به نوشتن و کار کردن و اینکه مردم تشنه آثارش هستند. کنارش مینشینم. میپرسم: چرا نمیخوابی؟ میگوید: نه، تو برو بخواب. فردا کارگری. . . قبل از آنکه با اصرار او به خواب بروم، صدای نوشیدن جرعهای مشروب و بوی سیگاری تازه در اطاق میپیچد. . . | |||
ساعت شش صبح بیدار میشوم و او همچنان به سیگارش پک میزند و بطری مشروب را خالی میکند. دو سال پس از ورودش به لسآنجلس، در شلوغترین لحظات شهر، چشمان دریاگونه خود را بست و از دور بازی از ریای شهر [لوسانجلس] خارج شد . . .»<ref name=":12">آتلیه تئاتر - [http://ateatr.blogfa.com/post-54.aspx <nowiki>[1]</nowiki>][http://ateatr.blogfa.com/post-54.aspx زندگینامه] بیژن مفید</ref> | |||
== آثار == | == آثار == | ||
ویرایش