منوچهر آتشی
منوچهر آتشی، (زاده دوم مهرماه ۱۳۱۰، دهرود دشتستان – درگذشته ۲۹ آبانماه ۱۳۸۴، تهران) شاعر، مترجم و پژوهشگر ادبیات ایران است. وی فارغالتحصیل رشته زبان انگلیسی از دانشسرای عالی تهران با مدرک لیسانس بود. منوچهر آتشی پیش و پس از فارغالتحصیل شدن، در بوشهر به تدریس پرداخت؛ و همچنین به کار ترجمه و روزنامهنگاری و رادیو تلویزیون اشتغال داشت. منوچهر آتشی با انتشار مجموعه شعر آهنگ دیگر، به عنوان شاعری نوآور، جامعهگرا و پویا معرفی و مشهور شد. آشنایی با حزب توده ایران تأثیرات بسیار زیادی بر آثار منوچهر آتشی گذاشت؛ و شعرهای زیادی برای این حزب با نامهای مستعار در روزنامههای آن روزها منتشر کرد. اما پس از کودتادی ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲، و عدم پشتیبانی این حزب از دکتر مصدق از این حزب فاصله گرفت و به نوعی به فعالیت سیاسیاش پایان داد. زبان شعر منوچهر آتشی بینابین کلاسیک و خطابی است. او همچنین شاعری با قدرت تخیل بسیار قوی و با تشبیهات بسیار در شعر به شمار میرود. شعر وی شعر عشق است و طبیعت و نشان از شاعری توانا و آگاه و دردشناس دارد. از آثار منوچهر آتشی میتوان به مجموعه شعر آهنگ دیگر، آواز خاک، دیدار در فلق، ریشههای شب و… اشاره کرد. سرانجام منوچهر آتشی پس از جراحی کلیه در بیمارستان سینای تهران بستری شد و بهخاطر ناراحتی قلبی در روز ۲۹ آبانماه ۱۳۸۴، در سن ۷۴ سالگی دار فانی را وداع گفت. او بنابر وصیت خودش در بندر بوشهر به خاک سپرده شد. منوچهر آتشی چند روز پیش از مرگش در مراسم چهرههای ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات ایران معرفی شده بود.
کودکی و تحصیلات
منوچهر آتشی دوم مهرماه ۱۳۱۰، در روستای به نام دهرود دشتستان جنوب متولد شد. خانواده وی جزو عشایر زنگنه کرمانشاه بودند که در حدود ۴ نسل پیش به جنوب مهاجرت کرده بودند. نام خانوادگی او به خاطر اینکه نام جدش آتشخان زنگنه بود، آتشی شد. پدر منوچهر آتشی کارمند اداره ثبت و احوال بوشهر بود.
منوچهر آتشی در سال ۱۳۱۸، به مکتبخانه رفت؛ و در همان سالها قرآن و گلستان سعدی را یاد گرفت. اما به خاطر شورشی که در کنگان شد، سال دوم را ناتمام گذاشت؛ و از کنگان به بوشهر رفت. وی در مدرسه فردوسی بوشهر ثبت نام کرد؛ و تا کلاس چهارم در این مدرسه بود؛ و در تمام این دوران شاگرد اول بود. او کلاس پنجم را به خاطر تغییر محل سکونت به مدرسه گلستان رفت؛ و کلاس ششم را در همین دبستان به پایان رساند. در این سالها بود که هوای روستا را کرد؛ و با مخالفتهایی که وجود داشت، با مادر و دو برادر و خواهرش به روستا بازگشت. وی از کودکی به شعر و شاعری علاقه داشت.[۱]
در چاهکوه بود که اولین تجربه عشقی خود را تجربه کرد. خودش میگوید که آن دختر خیلی روی من تأثیر گذاشت و در واقع او بود که مرا شاعر کرد. نخستین شعرهای منوچهر آتشی نیز مربوط به همین دوران است. پس از آن بود که او به بوشهر بازگشت؛ و دوره متوسطه را در دبیرستان سعادت به پایان رساند. همچنین در آن سالها بود که اشعارش را در روزنامههای دیواری مدرسه منتشر کرد؛ و حتی در این سالها در چند تئاتر نیز نقشهایی ایفاء کرد.[۲]
فعالیت و اشتغال
منوچهر آتشی پس از دوران دبیرستان وارد دانشسرای عالی شیراز شد. او درسال ۱۳۳۳، آموزگاری را در شهر بوشهر آغاز کرد؛ و درسال۱۳۳۶، به دانشسرای عالی تهران رفت؛ و در رشتهی زبان انگلیسی با مدرک لیسانس فارغالتحصیل شد. درکنار تدریس در بوشهر، قزوین و تهران به فعالیتهای فرهنگی دیگر مانند سرودن شعر، ترجمه و روزنامهنگاری نیز اشتغال داشت. از جمله، در پایان سالهای دبیری خود مسوولیت ویراستاری را درانتشارات سازمان رادیو و تلویزیون ایران به عهده داشت. وی در سال ۱۳۵۹، از خدمات دولتی بازنشسته شد و در یکی از شرکتهای خصوصی به کار پرداخت.[۳]
نخستین دفتر شعر و شهرت
منوچهر آتشی با سرودهی ”خنجرها، بوسهها، پیمانها” از کتاب آهنگ دیگر در سال ١٣٣٩، به شهرت رسید.[۴]
زنده یاد فریدون مشیری نخستین بار از منوچهر آتشی چند شعر در صفحه ادبی مجله روشنفکر منتشر کرد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. مترجم و نویسنده معروف، رضا سیدحسینی در این باره در خاطرهای میگوید که او و فریدون مشیری کارمند وزارت پست و تلگراف بودند. رضا سیدحسینی میگوید که حدود سال ۱۳۳۹، روزی فریدون مشیری مجموعهای از شعرهای یک شاعر جوان بوشهری را به من نشان داد. شعرها را خواندم و شیفته شدم. به آقای مشیری گفتم حاضرم با هزینه خودم آنها را چاپ کنم. سپس هزار تومان همسرم را که برای خرید خانه پسانداز کرده بود، کتاب آهنگ دیگر منوچهر آتشی را چاپ کردیم. آقای آتشی هم مقدمهای بر آن نوشت.[۵]
منوچهر آتشی با انتشار مجموعه شعر آهنگ دیگر، خود را به عنوان شاعری نو آور، جامعه گرا و پویا معرفی کرد. در این مجموعه اشعار، نگرش غیر متعارف شاعر به ذات و هستی شعر و اشیاء جلوه میکند. بیان شعری منوچهر آتشی بیانی است نیرومند، پُرتنش، غنی و لبریز از عواطف گرم اقلیمی است. جانمایهی بینش شاعرانهی منوچهر آتشی همزیستی با طبیعت بومی و بدوی جنوب است.[۶]
آشنایی با حزب توده
آشنایی با حزب توده ایران تأثیرات بسیار زیادی بر آثار منوچهر آتشی گذاشت؛ و شعرهای زیادی برای این حزب با نامهای مستعار در روزنامههای آن روزها منتشر کرد؛ و حتی در ۲۹ مرداد پس از کودتا در ایجاد انگیزه به کارگران برای شورش نقش بسزایی داشت؛ اما با مسائلی که برای حزب توده به وجود آمد، از این حزب فاصله گرفت؛ و فعالیت جدی سیاسیش به نوعی پایان یافت.[۲]
ازدواج
منوچهر آتشی دوبار ازدواج کرد که هر دو بار بیثمر بود. همسر اولش که دو فرزند از او داشت، به خاطر اینکه حاضر نشد با وی به آمریکا برود از منوچهر جدا شد. پسرش مانلی به علت بیماری که داشت فوت کرد؛ و دخترش شقایق نیز در حال حاضر در آلمان وکیل است. منوچهر آتشی در سال ۱۳۶۱، ازدواج دیگری داشت که آنهم به انجام نرسید؛ و یک دختر نیز از این ازدواج داشت.[۲]
اندیشه و سبک شعری
منوچهر آتشی یکی از فعالان و ستونهای اصلی ادبیات فارسی است. وی شاعری والا و پژوهشگری برجسته است. منوچهر آتشی علاوه بر فعالیتهای ادبی، در کار ترجمه از خبرگان است. وی بیش از هر قالب ادبی، به شعر پرداخته است. فرم اشعار او، به نیما یوشیج بسیار نزدیک است. در واقع وی آخرین شاعری است که بسیار وفادارانه سبک نیما را دنبال میکند. اما محتوای آثار منوچهر آتشی بیش از هر چیز دیگر باعث شهرت و ماندگاری او در دنیای ادبیات شده است. او شاعر روستاست. عمدهی اشعار وی به موضوعاتی در باب روستا و اتفاقاتی که در آن جاری است میپردازد. او به زندگی روستایی در اشعارش نیز بسیار پرداخته است. نگاه روستاییگری، چیزی است که منوچهر آتشی همیشه به دنبال آن بوده است. از نگاه او ریشهی فرهنگ و مدنیت نیز حتی از دل روستا نشأت گرفته است؛ و روستا در طول تاریخ همیشه دچار یک نادیده انگاری بوده است. او به نقش روستاییان میپردازد؛ و معتقد است که روستاییان همیشه مبدأ تحولات بزرگ در طول تاریخ بودهاند. مثلاً بسیاری از شورشها، انقلابها و خیزشهای اجتماعی همگی از دل روستا نشأت گرفتهاند.[۳]
صاحبنظران منوچهر آتشی را از نمایندگان سبک شعر حجم، میدانند. این سبک با استفاده از واژههای کم، فضاهای خاص شعری را ایجاد میکند.
منوچهر آتشی درباره رابطهاش با شعر میگوید:
«من هرگز از بیرون وارد شعر نمیشوم. بلکه از درون شعر به بیرون سَرَک میکشم. من پنجاه سال است محاط در شعرم. همه چیزم را به پایش ریختهام و این ادعا نیست. خیلیها میدانند. در واقع من استمرار بلا انقطاع شعرم. من و شعرم، در هیأتی جداییناپذیر، مثل یک جریان، در بستر مکان و زمان، میغلتیم و میرویم.»[۵]
زبان شعر منوچهر آتشی بینابین کلاسیک و خطابی است؛ و همچنین شاعری با قدرت تخیل بسیار قوی و با تشبیهات بسیار در شعر. شعر وی شعر عشق است و طبیعت و نشان از شاعری توانا و آگاه و دردشناس دارد. او که همواره در دهههای ۴۰ و ۵۰ و ۶۰، به سبک نیمایی شعر میسروده است، در دو دهه اخیر با گرایش به شعر سپید به طرح دیدگاههای جدیدی در شعر پرداخته است.[۴]
منوچهر آتشی خودش میگفت که هیچ کتابی نیست در حوزه فعالیتم نخوانده باشم، اگر کسانی که به شعر و شاعری علاقهمند هستند و قریحه و طبع شعری دارند، به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن کاری عبث و بیهوده است.[۲]
منوچهر آتشی روی شاعران بسیاری تأثیر گذاشته است؛ و همچنین شاعران بسیاری را تربیت کردهاست. در همین رابطه محمدعلی بهمنی شاعر معاصر، در غزلی در وصف منوچهر آتشی میگوید:
تو آتشی و تمام من از تو شعلهور است
نه من، که روشنی نسلم از شماست هنوز[۷]
پاسخ به منتقدین
در آغاز کار شعری منوچهر آتشی، نقدنویسان آن دوران و همچنین بسیاری از شاعران شهرنشین، شعر او را زیر سؤال بردند؛ و وی را محصور در حصاری بسته، فاقد جهانبینی کافی، روستایی و انزوا طلب خواندند. فرخ تمیمی در کتاب پلنگ درهی دیزاشکن (زندگی وشعر منوچهر آتشی) بر وجه عاطفی و روستایی منوچهر آتشی تأکید میکند؛ و از شورش او علیه مظاهر شهری سخن میگوید. منوچهر آتشی در دورهی فعالیتش در دوران شاعری با نقدهای بسیاری روبرو شده است، از این میان بعضی از آنان در جدال گفتگوهای شاعرانه بسیار مورد توجه قرار گرفته است. نمونهی بارز آن را می توان در گفتگوی محمدعلی سپانلو (شاعر، منتقد ادبی و مترجم) و منوچهر آتشی مشاهده کرد. سپانلو دربارهی اشعار منوچهر آتشی میگوید که:
«آتشی صاحب یک رمانتیسم مردانه است. اما دربارهی طبیعت و زمان، ذوق رمانتیک دارد؛ و در مسائلی چون عشق جسمانی، ذوقی ندارد. آتشی درنتیجهی شهرنشینی، کفارهی نامنصفانهای پرداخته و حتی روستاییگری سابق خود رادر تغزل از دست داده است.»
جواد مجابی (شاعر، نویسند و منتقد ادبی) نیز گفت است:
«…داشتن تفکر روستایی، با استفاده از فضای روستایی در شعر، تفاوت دارد. نگاه آتشی، نگاه یک تهراننشین به تهران نیست. نگاه یک روستایی است که به خاطر عقیدهای که دارد، میترسد. روابط شهری برایش ناشناخته است. قابل تشخیص نیست. درحالی که شاعری که شهرنشین باشد، از سطحی فراتر به مظاهر مینگرد…»
منوچهر آتشی در پاسخ این منتقدان گفت:
«…نیمای بزرگ سروده:
ازپس پنجاه و اندی زعمر
نعره بر میآیدم از هر رگی
کاش بودم باز دور از هرکسی
چادری و گوسفندی و سگی
و یا در جای دیگر باز هوای فضای روستانشینی خود را کرده و سروده:
من از آن دونان شهرستان نیم
خاطر پردرد کوهستانیام.
نیما مثل من روستایی کامل بوده، یا من مثل او… کسانی که در نقد شعرهای من فقط یک بُعد یا یک وجه عاطفی به قول خودشان ”شورش” علیه مظاهر شهریگری را وجههی مطالعه و بررسی شعر من گرفتهاند، یک صدا نوشتهاند که فلانی سراسر نوستالژی گذشته و روستاست! ولی هیچکدام دربارهی نیما چنین نگفتهاند. همین مطلب به ظاهر نوستالژی روستا یا در واقع ”شورش” علیه وضع موجود آیا آن قدر اهمیت ندارد که مورد بازبینی و بررسی دقیقتر قرار گیرد؟ آیا حضور مستمر این ”به ظاهر” غم غربت روستا در شعر یک شاعر، نشانهی طبیعی بودن و حقیقی بودن حضور او درمقایسه با حضور ژورنالیستی بسیاری دیگر، حتی از معاریف در عرصه ادبیات مدرن ایران نیست؟ …»[۳]
درگذشت
منوچهر آتشی پس از جراحی کلیه در بیمارستان سینای تهران بستری و بهخاطر ناراحتی قلبی به بخش سیسییو منتقل شد؛ و تحت مراقبتهای پزشکی بود. اما حال وی وخیم بود و در روز ۲۹ آبانماه ۱۳۸۴، در سن ۷۴ سالگی دار فانی را وداع گفت.[۴]
پیکر او بنابر وصیت خودش و درخواست دوستان و با رضایت بستگانش، در شهر بوشهر خاکسپاری شد؛ و اکنون در محله امامزاده عبدالمهیمن (ع) و در جوار مقبره خالو حسین دشتی از مبارزان علیه استعمار انگلیس دفن شده است.[۸]
چهره ماندگار
منوچهر آتشی چند روز پیش از مرگش در مراسم چهرههای ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات ایران معرفی شده بود.[۷]
رضا سیدحسینی در این باره نیز در خاطرهای از منوچهر آتشی میگوید که او با همان ناشیگری روستاییاش روی صحنه رفت. پس از اینکه با بزرگان دست داد، برگشت که برود. صدایش کردند. او جایزهاش را نگرفته بود. همین سادگیاش باعث شد به خاطر چهره ماندگار شدن، آماج انتقاد شود.[۵]
منوچهر آتشی از نگاه دیگران
دکتر رضا براهنی درباره درگذشت منوچهر آتشی می گوید:
«درگذشت منوچهر آتشی، نیمای جنوب ایران، ضایعهای است جبران ناپذیر برای شعر فارسی. تصویرسازی بیهمتا، نزدیک به روح شاعرانه اشیای بومی، شاعری عاشق، خطرکننده در بکارگیری واژههای جدید، شکننده وزنهای جامد در جهت سطرهایی انعطافپذیر و عاشق وارد کردن واژههای بومی به زبان شعر.»
فروغ فرخزاد گفته است که به منوچهر آتشی حسودیم میشود. کتاب اول او به مراتب بهتر از کتاب اول من و به مراتب بهتر از کتاب بسیاری از شاعران بود.
سیمین بهبهانی نیز پس از درگذشت منوچهر آتشی گفت که او از شاعران طراز اول ایران است به ویژه در کار نوآوری و نگاه شاعرانه. آتشی شاگرد خلف نیما و محبوب بسیاری از مردم بود. امیدوارم مردم وی را از یاد نبرند؛ و در جایی که شایستهی او است به خاک بسپارند.
محمدرضا شفیعی کدکنی در وصف منوچهر آتشی میگوید: او با نخستین کتابش در صدر شاعران نسل خویش قرار گرفت؛ و طبیعت جنوب ایران را در شعر خود به زیباترین صورتها جلوه داد. آتشی همان قدر که هیکل و اندامی ستبر و پلنگوار داشت، دلی کودکانه هم در سینهاش میتپید.
دربارهی آثار منوچهر آتشی دو کتاب نوشته شده است؛ یکی با عنوان “منوچهر آتشی“ به قلم محمد مختاری و دیگری “پلنگ درهی دیزاشکن“ از فرخ تمیمی.[۴]
آثار منوچهر آتشی
منوچهر آتشی ۲۱ کتاب شعر دارد؛ و ۲۰۰۰ صفحه شعر سروده است. او شاعر تأثیرگذاری بود که بر شاعرانی همچون فرخزاد، باباچاهی، سعید مهیمنی و… تأثیر گذاشت. ترجمههای خوبی هم داشت که به خاطر آنها جایزه دریافت کرد.[۵]
مجموعههای شعر منوچهر آتشی عبارتند از:
- آهنگ دیگر (۱۳۳۸)
- آواز خاک (۱۳۴۶)
- دیدار در فلق (۱۳۴۸)
- بر انتهای آغاز (۱۳۵۰)
- گزینه اشعار (۱۳۶۵)
- وصف گل سوری (۱۳۷۰)
- گندم و گیلاس (۱۳۷۱)
- زیباتر از شکل قدیم جهان (۱۳۷۶)
- چه تلخ است این سیب (۱۳۷۸)
- خلیج و خزر (۱۳۸۰)
- باران برگ زوق: دفتر غزلها (۱۳۸۰)
- اتفاق آخر (۱۳۸۰)
- حادثه در بامداد (۱۳۸۰)
- ریشههای شب (۱۳۸۴)
- غزل غزلهای سورنا (۱۳۸۴)[۷]
ترجمهها
- دلاله (اثر تورنتون وایلدر)
- لنین (مایاکوفسکی)
- فونتامارا (اثر ایگناتسیو سیلونه)
- مهاجران (اثر زیگموندلاوین)
- آفتاب، مهتاب
”آفتاب، مهتاب” ترجمه داستانی برای کودکان با تصویرگری اردشیر رستمی است که منوچهر آتشی دربارهاش گفته بود، اصل داستانهای پریان متعلق به کُره است و او این کار را از زبان انگلیسی ترجمه کرده است.
کار تحقیقی دربارهی ناصرخسرو احتمالاً با ”نام ناصرخسرو در متن دوران خود” در حجمی ۲۵۰ صفحهای نیز جز آخرین کارهای منوچهر آتشی است که در دست انتشار بود.
اخیراً نیز مجموعهای ۵ جلدی از منوچهر آتشی در بررسی شعرهای نیما یوشیج، احمد شاملو، مهدی اخوانثالث، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری توسط انتشارات آمیتیس منتشر شد که عنوانهای آنها عبارتند از: “نیما را باز هم بخوانیم“ “شاملو در تحلیلی انتقادی“ “اخوان؛ شاعری که شعرش بود“ “فروغ در میان اشباح“ “سهراب؛ شاعر نقشها“.[۴]
نام اشعار در کتابهای شعری آتشی
آهنگ دیگر
کتاب شعر آهنگ دیگر داری ۳۶ شعر است؛ شامل:
آهنگ دیگر، خنجرها ـ بوسه ها، مرغ آتش، دشت انتظار، سیر حسرت، شکست، کعبهها، انسان و جادهها، شهر تصویر، قصهی مرغ سبز، خاکستر، لب به شگفت، سوگند چشم، قلعه، چراغ، مناجات، کرانه و من، گذرگاه، زندهپرداز، درههای خالی، در غبار خواب، بر ساحل دیگر، ای چراغ قصه، احساس، احساس، رحیل، جام من، عهد، درد شهر، نعل بیگانه، بیدار، چشم من، نفرین، کوچههای شعر، عشق و زردشت، پند.[۴]
آواز خاک
کتاب شعر آواز خاک نیز مشتمل بر ۴۶ شعر است:
پرسش، تشویش، باغهای دیگر، میتوانیم به ساحل برسیم، مثل شبی دراز، زیر ستارهها، از پای سنگ صبور، آواز خاک، حادثه، طرح، پاییز، سگ آبادی دیگر، تک، غزل کوهی، کسوفی در صبح، گلگونسوار، مرا صدا کن، عطر هراسناک، آوای وحش، بیبهار سبز چشم تو، آب زمانهست، مثل گلی سفید، ترانههایی در مایه دشتی، رؤیا، ای خفته! ای بیدار، تو پنجره را…، ترانه دیدار، با این شکسته، حریق غروب، هشدار، بازگشت مرد، چیستان، سوگند، غم دل میتوان، ظهور، آنانکه مرگ را سپری، تطهیر، رهی نمانده است، نقشهایی بر سفال، من از جنوب، در انتهای شب، بگو بخواند، از هیچ … تا …، غربت، یاد، انگیزه.
دیداردر فلق
دفتر شعر دیدار فلق، مشتمل بر ۳۹ شعر:
غزل کوهی، بزم، وسوسه، وسوسه، در انتهای دهلیز، پاداش، نیمروز، تصویر، یک روز، سرود، بررواق شب، گل و تفنگ و سر اسب، من کولی، بر جاده های اطلس، سیمرغ، با آنکه پشت پنجره خواندم، غزل شهری، دیداردرفلق، فریاد آفتاب را شب، سواری در فلق، در رگ اسب و دل من، یاد و باد، شکار نی، شکار، تشویشها، شروه، شروه، کاغذ، گر من مسیح بودم، پاداشها، شاید، در آشیانه ی منقار اگر نبودی تو، با دوستم آن نیزن قدیمی، شوریدهواری، شوریده واری دیگر، شوریده واری دیگر، این، سخنی فتوایی، چند و چونی با فایز، جاده یعنی.
اتفاق آخر
کتاب شعر اتاق آخر دارای ۷۴ شعر است:
از زیر سنگ، چکامه ی تصویرهای بندری، خواب کوه، شش غروب فردا، تمنای ابری، غزلهای مکالمه، ؟، الله گفت برهما گفت ما هم، دل بیدار و جهان مرده، غزل غزلهای سورنا، مگر نمی دانستید؟، میخانه کشف من است، مهره و خنجر، آخرین مکالمه با، بیسیب بیسلام، درس مشق، قوقولی قو، سنفونی دهم، امرویان پیروز، شکل؟، باقی افسانه دروغ است، و عشق، چکامهی ۷۷، جنین سیلیخورده، پیام خصوصی، حالا که ملال، میخواهم دوباره، زن چهارم، بالای سر تو، تاریخ تبعید، زنی فرازمان و زمین، سوگوار خفته، شال برای گردن من، از سرد به سنگ، خمار شبنشینی کوتاه، سوشون، رؤیا در رؤیا، نامی تازه یا انگشتی بر لبان، زمرد، Stop! it is re،
We invite you، نانها و تنورها، فصل عذرا ۲، زادهی طویله مقدس در، من و افلاطون در باغ، اتفاق آخر، نقاشان و سنگها، دیدار اول، دیدار دوم، دیدار سوم، دیدار چهارم، دیدار پنجم، چاهکن، به خاطر شدن شاملو، منهای بیست و چند بهار، دو نیمهی غایب وصف، صدای گمشده، با ماه، نیچه، خطها و نقطهها، قرن سیلاب چیزها، شاخ قوچ و ناخن من، ترانهی خیس خورده، دیدارهای ساحلی، شکل حضور و اتفاق، آواز پسامدرن، حالا هم، درنگ در سفر، شاهدها، یار پنهان، ترانهها، هنوز، سالار زخمها.
گندم و گیلاس
دفتر شعر گندم و گیلاس مشتمل بر ۶۶ شعر است:
دورهگرد، های معمولی…، شعر دوبارهها، با نوح ناامید، ترجیح بندی برای…، فراقی، فراقی، و همسنگ، شعر، وصف، شعری بیژرفا، شروه، از جگری یگانه با نهاد جهان، از برج یخ، بامداد، تأمل تهمتن بر منازل، مه دریاها چشم مرا به دوش میبرند، زنی با چهار نام، گلهای تابستانی، عقابها و خطابه حلاج، دلی اندوهناک، بر احتمال و بر وحشت، حرام است عشق، گورستانی در جان، چگونه دوست بدارم، صبح اردوگاه، غزلی برای چشمها، معارفه، با آخرین قدمها، باری آری و هزار بار نه، بیگانه، فراقی، فراقی، واقعه،، اندیشه است نه تردید، همینجا، غزل تقدیر، سایه سایه… سایه، چکامه بازگشت سوگمندانه، آواز کودک گستاخ، چکامه مشعلها، حدی، خطابه انکار، آواز گازاران، یادگاری، در گذر حرامیان، شوری کوچک، به شعر نشستن در آهنها، آمدهایم عاشق شویم، تصویر، یشنهاد، مرکبخوانی، شور، زائر، غزل اطلسی ارغوانی، کشتی شکستگانیم، خیال نیست، جوی نازک، کنون که تابستان در گذر است، وسوسه، درس، مهمانسرای حرامیها، آسانسور، بانوی گیلاس و گندم.
حادثه در بامداد
کتاب شعر حادثه در بامداد دارای ۷۴ قطعه شعر است:
حادثه در بامداد:
در گرگ و میش ذهن، برگی از تقویم، در صدای فاخته، زنی سراسیمهی رؤیاها، نون والقلم، ثعلبها و سیاووش، جنگ و پرنده، یک شهر و دو چشم، با سایهای یگانه، زنجیر عدل و سگها، از برج یخ، شقایق و پل، دو سوی پرده، لب گریهی جانور تبعیدی، باغ مشروط، به مسافر دور رفته، کابوس در پارک، از آنچه هست، حادثه در بامداد، چادرهای آه، دریا دیگر، هدیه به نور شجاع، دو طرح، آواز آخری هابیل، شاهدان غیب، وست وود، خواب مجوس، آواز درختی، عاج و لعل۷ شاعر، ایکار، فرصت، نرم و سبز و سرخ، پشت در، ماه کنار خوابم، شعر بینام، پرسش پاسخ، سرود راهزن پیر، خوابی در خواب، فصل بانوی بیهنگام، تنها همین خسوف، گروه گور سامسا، گنجور، تعبیر خواب دلقک شهر، نامه، تشییع، دیوانه، تمشیت، بمان و ببین، صدا و سکوت، سه پرسش، پاسخ، ترانه، کنار واقعه، سایه پروانه، به سمت ژرفاها، چه بود نام تو، مال کوچک، پنداشتی چه؟، شکلک بزم، مناظرهی دو سنگ، به فاصلهی یک سکوت، یک مرغ مرغی نیست، به سرعت سنگ، لا لا، پرنده بر حنجره، بازگشت، نه به نه از، حکایتی است، عشق یعنی، غزل مکالمه ۳، شعر بیتاریخ، دلتنگی، در امتداد نیلبک و خدا.
خلیج و خزر
دفتر شعر خلیج و خزر نیز مشتمل بر ۱۹ قطعه شعر است:
جاده بازرگان، درآمد، ورود، میانبر، میانبر ۲، خطابه، بازگشت، خواب ناخدا، پسش مکرر، بازگشت ۲، گریز، هذیان، حیرت، زمزمه، امروز، جاده، درا، میان پرده، بازگشت و مرثیه.[۴]
گزیدهی اشعار
آهنگ دیگر
شعرم سرود پاک مرغان چمن نیست
تا بشکفد از لای زنبقهای شاداب
یا بشکند چون ساقههای سبز و سیراب
یا چون پر فواره ریزد روی گلها
خوشخوان باغ شعر من زاغ غریب است
نفرینی شعر خداوندان گفتار
فوارهی گلهای من مار است و هر صبح
گلبرگها را میکند از زهر سرشار
من راندگان بارگاه شاعران را
در کلبهی چوبین شعرم میپذیرم
افسانه میپردازم از جغد
این کوتوال قلعهی بیبرج و بارو
از کولیان خانه بر دوش کلاغان
گاهی که توفان میدرد پرهایشان را
از خاک میگویم سخن، از خار بدنام
با نیشهای طعنه در جانش شکسته
از زرد میگویم سخن، این رنگ مطرود
از گرگ این آزادهی از بند رسته
من دیوها را میستایم
از خوان رنگین سلیمان
میگریزم
من باده مینوشم به محراب معابد
من با خدایان میستیزم
من از بهار دیگران غمگین و از پاییزشان شاد
من با خدای دیگران در جنگ و با شیطانشان دوست
من یار آنم که زیر آسمان کس یارشان نیست
حافظ نیم تا با سرود جاودانم
خوانند یا رقصند
ترکان سمرقند
ابن یمینم پنجهزن در چشم اختر
مسعود سعدم، روزنی را آرزومندم
من آمدم تا بگذرم چون قصهای تلخ
در خاطر هیچ آدمیزادی نمانم
اینجا نیم تا جای کس را تنگ سازم
یا چون خداوندان بیهمتای گفتار
بیمایگان را از ره تاریخ رانم
سعدی
بماناد
کز شعلهی نام بلندش نامها سوخت
من میروم تا شاخهی دیگر بروید
هستی مرا این بخشش مردانه آموخت
ای نخلهای سوخته در ریگزاران
حسرت میاندوزید از دشنام هر باد
زیرا اگر در شعر حافظ گل نکردید
شعر من، این ویرانه، پرچین شما باد
ای جغدها،
ای زاغها غمگین مباشید
زیرا اگر دشنام زیبایی شما را رانده از باغ
و آوازتان شوم است در شعر خدایان
من قصهپرداز نفسهای سیاهم
فرخنده میدانم سرود تلختان را
من آمدم تا بگذرم، آری چنین باد
سعدی نیم تا بال بگشایم بر آفاق
مسعود سعدم تنگ میدان و زمین گیر
انعام من کند است و زنجیر است و شلاق
***
حرام است عشق
زمین
به دامن بانوی آفتاب آویخته است
نمیپرسند چرا
و گالیله جان به در برده است
همه قانونها اما
مرا از تو دور میدارند
و پروا نمیکنند
از ستاره بیمدار
حلال است خون کبوتر
لب باغچه به پای گل سرخ
حلال است
خون گل سرخ
به پای پیر سرداری ابله
بیگانه نام گل
حلال است قامت مردان
به چوبه بیجان دار
حلال نیست ولی
سرو سیراب بیجان دار
به آغوش زنده
من
زمین به دامن بانوی آفتاب آویختهست و
آفتاب به دامن بانوی کهکشان
و من
بر ابریشم خیال تو
بر گیسوان تو آویختهام
مرا باز میدارند از تو
و پروا ندارند
از ستاره سرگردان بیمدار
که نظم آسمان را بر آشوبد آخر
حرام است عشق
و حلال است دروغ
شگفتا!!
***
اسب سفید وحشی
اسب سفید وحشی!
بر آخور ایستاده غضبناک
بر آخور ایستاده گرانسر
سم میزند به خاک
اندیشناک سینه مفلوک اشتهاست
گنجشکهای گرسنه از پیش پای او
اندوهناک قلعه خورشید سوخته است
پرواز میکنند
با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش
یاد عنان گسیختگیهاش
عطر قصیل تازه نمیگیردش به خویش
در قلعههای سوخته ره باز میکنند…
اسب سفید وحشی!
اسب سفید وحشی – سیلاب درهها
در بیشهزار چشم جویای چیستی؟
بسیار از فراز که غلتیده با نشیب
آنجا غبار نیست، گلی رسته در سراب
رم داده پر شکوه گوزنان
آنجا پلنگ نیست، زنی خفته در سرشک
بسیار با نشیب، که بگسسته از فراز
آنجا حصار نیست، غمی بسته راه خواب…
تارانده پر غرور پلنگان.
اسب سفید وحشی!
اسب سفید وحشی، با نعل نقرهدار
خوش باش با قصیل تر خویش
بس قصهها نوشته به طومار جادهها
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
بس دختران ربوده ز درگاه غرفهها
شیهه بکش، مپیچ ز تشویش
خورشید، بارها به گذرگاه گرم خویش
اسب سفید وحشی!
از اوج قله بر کفل او غروب کرد
بگذار در طویله پندار سرد خویش
مهتاب، بارها به سراشیب جلگهها
سر با بخور گند هوسها بیآکنم
بر گردن ستبرش پیچید شال زرد
نیرو نمانده تا که فرو ریزمت ز کوه
کهسار، بارها به سحرگاه پر نسیم
سینه نمانده تا که خروشی بپا کنم
بیدار شد ز هلهله سم او ز خواب
اسب سفید وحشی!
اسب سفید وحشی اینک گسسته یال
خوش باش با قصیل تر خویش…
***
بانوی گیلاس و گندم
بانوی گیلاس و گندم
بانوی رنگها
از دیدار آبیها
چه میآورد
جز لبخندی
که برکه ریگ قرمزی است
و دندانی
که تلالو مرواریدهای نبسته
به آینه تقدیم میکند
سبز رفته و گلگون برمیگردد
از میانه گیلاسها
با گونهای
و لکه سرخی
جگر چلانده گیلاسی
که ستاره را
به خسوفی دلانگیز میآراید در برکه
***
دیدار چهارم
من اگرچه دیو سنگ فرسودهام
در گذر گردبادهای ماسه
تو اما
آن شعبده باز بیرنگ و حجمی
که از هفت لایهی دیوار چین عبور می کنی
تا پرتو گرمی از حس
بر تاریکی های من بتابانی
و برزبان سوختهام شعرهای شبنمی فراخوانی
من اگرچه دیو سنگی فرسودهام
در سینه چیزی دارم که از حرارت حضور تو یاقوت شده است
این است که
از پشت هفت کوه سیاه
میبینمت که به سمت من میآیی
و همچنان عقیق میسایی در کورهی نگاه
ازجان من و آن تکهی پنهانم
***
دیدار دوم
نگاهها چه ظالمانه جای کلمات را گرفتهاند
سکوت چقدر جای صدا را
هنوز نگفتهام دوستت دارم
نگاهم اما به عربده گفت
عربدهای که نرگس حافظ را پژمرده کرد
هنوز نگفتهای دوستت دارم
سکوتت اما بارانی شد
و دل صنوبری خشکم را خرم کرد
در این تابوت آرواره، سروی به شکل دل آدمی بود
سروی مرده در خشکسال مهر
از مژگان میترائی تو آفتابی جاری شد
مرده بیدارشد و تابوت را شکست
و شلنگانداز خیابانها را باغ سرو کرد
سکوت چقدر جای صداها را میگیرد هنوز
نگاه چه ظالمانه جای کلمهها را
این تقدیر دیدار بیگاه ما نیست
از تمامی تاریخ بپرس
***
سلام به پوست سبز آب
سلام
به پوست سبز آب، به پوست سبزهی تو
که زیر پوست سفید روز میگردد
به دست تو، که از میان آن همه سبزی
مانند ساقهی تر در میآید
و ساقهی گل سرخی در شعر میگذارد
بالای شعر خستهی من نازنین
غمگین منشین
در زیر این کتیبهی فرسوده
من خفتهام
محتاج دست سبز تو
محتاج سبزهی روح تو
بنشین
دامن کنار دماغم بگستر
طنین خنده بیفکن در سنگ
طنین خنده بیفکن در واژه
بخوان
بخوان چنان
کند که خون سبز رقص فواره
از سنگ استخوان
سلام
به پوست سبزهی تو
که زیر پوست قهوهای پاییز
مانند آب میوزد
از هفت بند نی استخوان من
به هفت حلقهی گیسوی تو
سلام
***
جاده یعنی…
جاده گفتی یعنی رفتن؟
جاده یعنی تکرار همین واژه؟
دریغ
دوست دانایم دانا باش
که حقیقت بس غمناکتر است
جاده رفتن نیست
که تو بتوانی با آسانی
چند کمند
سوی آفاقی چند
از پی صید ابعاد زمان اندازی
که به دام آری آهوهای میروم و خواهم رفت و خواهم
که به بند آری آهوهای چست زمان را
جاده رفتن نیست
جاده مصدر نیست
جاده تکرار یک صیغهی غربتبار است
جاده یک صیغه که تکرارش
گردبادی است که با خود خواهد برد
که برد
هر چه برگ و بر باغ دل تو
هر چه بال و پر پروانهی پندار مرا
جاده رفتن نیست
جاده طومار و نواری نه و جوباری
جاده یعنی رفت
رفت
رفت
همین
منابع
- ↑ منوچهر آتشی - سایت پایگاه خبری شاعر
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ زندگینامه خودنوشت منوچهر آتشی - سایت ایران ناز
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ منوچهر آتشی و هر آنچه که درباره او باید بدانید - سایت محمدرضا تیموری
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ ۴٫۵ ۴٫۶ زندگینامه منوچهر آتشی - سایت آسمان
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ دختری که منوچهر آتشی را عاشق و شاعر کرد - سایت سیمرغ
- ↑ زندگینامه منوچهر آتشی - سایت مردان پارس
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ منوچهر آتشی - سایت قلممو
- ↑ دوازدهمین سالکوچ منوچهر آتشی در بوشهر - خبرگزاری جمهوری اسلامی