۶٬۵۸۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۳۶: | خط ۱۳۶: | ||
اقبال لاهوری در همهی آثارش از نخستن اثر «اسرار خودی» تا «ارمغان حجاز»، عشق و علاقهی شدید خود را به اندیشه و افکار مولانا ابراز داشته و از او بهنام پیر و مرشد یاد کرده است، همچنانکه در آغاز مثنوی «چه باید کرد» سروده است: | اقبال لاهوری در همهی آثارش از نخستن اثر «اسرار خودی» تا «ارمغان حجاز»، عشق و علاقهی شدید خود را به اندیشه و افکار مولانا ابراز داشته و از او بهنام پیر و مرشد یاد کرده است، همچنانکه در آغاز مثنوی «چه باید کرد» سروده است: | ||
پیر رومی مرشد روشنضمیر | پیر رومی مرشد روشنضمیر | ||
کاروان عشق و مستی را امیر | کاروان عشق و مستی را امیر | ||
منزلش برتر | منزلش برتر ز ماه و آفتاب | ||
خیمه را از کهکشان ساز و طناب | خیمه را از کهکشان ساز و طناب | ||
از نی آن نینواز پاکزاد | از نی آن نینواز پاکزاد | ||
باز شوری در نهاد من فتاد | باز شوری در نهاد من فتاد | ||
خط ۱۵۲: | خط ۱۵۲: | ||
گره از کار این ناکاره واکرد | گره از کار این ناکاره واکرد | ||
غبار رهگذر را کیمیا کرد | غبار رهگذر را کیمیا کرد | ||
نی آن نی از پاکبازی | نی آن نی از پاکبازی | ||
مرا با عشق و مستی آشنا کرد | مرا با عشق و مستی آشنا کرد | ||
خط ۱۶۲: | خط ۱۶۲: | ||
روی خود بنمود پیر حقسرشت | روی خود بنمود پیر حقسرشت | ||
کو به حرف پهلوی قرآن نوشت<blockquote>او که در ایام پایانی عمرش دچار ضعف بینایی شده بود، فقط قرآن و مثنوی را میخواند، چنانکه در یکی از مکتوباتش با اشاره به ضعیفی چشمانش نوشته است: | کو به حرف پهلوی قرآن نوشت<blockquote>او که در ایام پایانی عمرش دچار ضعف بینایی شده بود، فقط قرآن و مثنوی را میخواند، چنانکه در یکی از مکتوباتش با اشاره به ضعیفی چشمانش نوشته است: | ||
«مدتی است مطالعه کتاب را ترک کردهام. اگر گاهی چیزی میخوانم، تنها قرآن است یا مثنوی مولانا»</blockquote>علامه اقبال لاهوری رسالت خود را ترویج اندیشههای مولوی دانسته است، تا شاید جنبش و حرکتی در میان جوامع اسلامی بهوجود آورد. او این مضمون را با غزلی که یادآور شور و مستی دیوان شمس است، بیان میکند: | «مدتی است مطالعه کتاب را ترک کردهام. اگر گاهی چیزی میخوانم، تنها قرآن است یا مثنوی مولانا»</blockquote>علامه اقبال لاهوری رسالت خود را ترویج اندیشههای مولوی دانسته است، تا شاید جنبش و حرکتی در میان جوامع اسلامی بهوجود آورد. او این مضمون را با غزلی که یادآور شور و مستی دیوان شمس است، بیان میکند: | ||
خط ۱۶۸: | خط ۱۶۸: | ||
از دیر مغان آیم، بیگردش صهبا مست | از دیر مغان آیم، بیگردش صهبا مست | ||
در منزل لا | در منزل لا بودم ، از بادهی الا مست | ||
وقت است که بگشایم، میخانهی رومی باز | وقت است که بگشایم، میخانهی رومی باز | ||
پیران حرم | پیران حرم دیدم ، در صحن کلیسا مست | ||
علامه اقبال از مولانا آموخته بود که انسان واقعی همواره باید در طلب آرمان و ارزشهای انسانی باشد که سرلوحهی آن تلاش و پویای است. او در یکی از خاطرات خود میگوید:<blockquote>«زمانی که در اروپا مشغول تحصیل بودم، روزی در اتاقم ضمن مطالعهی مثنوی مولوی، رسیدم به این بیت که: | علامه اقبال از مولانا آموخته بود که انسان واقعی همواره باید در طلب آرمان و ارزشهای انسانی باشد که سرلوحهی آن تلاش و پویای است. او در یکی از خاطرات خود میگوید:<blockquote>«زمانی که در اروپا مشغول تحصیل بودم، روزی در اتاقم ضمن مطالعهی مثنوی مولوی، رسیدم به این بیت که: | ||
یار دارد دوست این دیوانهگی | یار دارد دوست این دیوانهگی | ||
کوشش بیهوده به از خفتهگی | کوشش بیهوده به از خفتهگی | ||
خط ۱۸۴: | خط ۱۸۴: | ||
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر | دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر | ||
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست | کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست | ||
زین همرهان سستعناصر دلم گرفت | زین همرهان سستعناصر دلم گرفت | ||
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست | |||
اقبال لاهوری برخلاف تصوف وحدت وجودی، بهمقام فنا معتقد نیست، بلکه بر این باور است که انسان پس از طی مراحل سلوک در کنار پروردگار اعلی جای خواهد گرفت و خداگونه میشود. او در این مورد باز از تمثیل بسیار زیبای مثنوی مولوی استفاده نموده و به آن استناد میکند که آهن پس از افتادن در آتش، همانند آتش میشود و ذات و ماهیت خود را از دست نمیدهد: | اقبال لاهوری برخلاف تصوف وحدت وجودی، بهمقام فنا معتقد نیست، بلکه بر این باور است که انسان پس از طی مراحل سلوک در کنار پروردگار اعلی جای خواهد گرفت و خداگونه میشود. او در این مورد باز از تمثیل بسیار زیبای مثنوی مولوی استفاده نموده و به آن استناد میکند که آهن پس از افتادن در آتش، همانند آتش میشود و ذات و ماهیت خود را از دست نمیدهد: | ||
رنگ آهن محو رنگ آتش است | رنگ آهن محو رنگ آتش است | ||
زآتشی میلافد و آتشوش است | زآتشی میلافد و آتشوش است | ||
چون به سرخی گشت همچون زرکان | چون به سرخی گشت همچون زرکان | ||
پس | پس اناالنار است لافش بر زبان | ||
شد ز رنگ و طبع آتش محتشم | شد ز رنگ و طبع آتش محتشم | ||
گوید او: من | گوید او : من آتشم ، من آتشم<ref>[https://mandegardaily.com/?p=2575 مولوی از نگاه اقبال لاهوری - سایت ماندگار]</ref> | ||
== سبک شعری == | == سبک شعری == |
ویرایش