اشرف ربیعی: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
۶۸۸ بایت حذف‌شده ،  ‏۱۱ فوریهٔ ۲۰۲۳
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۸: خط ۵۸:
اشرف ربیعی و علی اکبر نوری در حین فعالیت‌های خود، با محملی به یکی از مناطق جنگل‌های شمال ایران مراجعه می‌کنند اما مورد سؤ ظن مأموران گشت جنگلی گرفته دستگیر می‌شوند، اما به دلیل سمپاتی زیادی که مردم محلی در همان مدت کوتاه، به آنان پیدا کرده بودند؛ موفق می‌شوند از دست مأموران گشت جنگلی خلاص شوند.
اشرف ربیعی و علی اکبر نوری در حین فعالیت‌های خود، با محملی به یکی از مناطق جنگل‌های شمال ایران مراجعه می‌کنند اما مورد سؤ ظن مأموران گشت جنگلی گرفته دستگیر می‌شوند، اما به دلیل سمپاتی زیادی که مردم محلی در همان مدت کوتاه، به آنان پیدا کرده بودند؛ موفق می‌شوند از دست مأموران گشت جنگلی خلاص شوند.


=== وصل به سازمانی جعلی به جای سازمان مجاهدین خلق ===
=== وصل به سازمانی جعلی ===
در خرداد ۱۳۵۳، اشرف ربیعی و علی‌اکبر نبوی نوری موفق می‌شوند با عده‌ای به اسم سازمان مجاهدین ارتباط برقرار کنند؛ این شاخه در واقع تحت سلطهٔ جریانی بود که علیه سازمان مجاهدین خلق ایران کودتا کرد. این کودتا در درون [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] به [[سازمان مجاهدین خلق ایران#.D8.A8.DB.8C.D8.A7.D9.86.DB.8C.D9.87.D9.94 .D8.B3.D8.A7.D8.B2.D9.85.D8.A7.D9.86 .D9.85.D8.|کودتای اپورتونیستی]] معروف است. اشرف ربیعی و همسرش بلافاصله درمی‌یابندکه امکان کار مشترک با این افراد وجود نداشته و مشکلی وجود  دارد و قاطعانه از آن‌ها جدا می‌شوند.  این در حالی بود که در آن زمان هنوز هیچ نشانهٔ آشکاری از پیدا شدن جریان اپورتونیسم وجود نداشت. اشرف ربیعی خودش این ماجرا را به این صورت نقل می‌کند:<blockquote>«از همان ابتدای ورود به خانهٔ تیمی، انسان احساس می‌کرد چیزی آنجا کم است، و حال و هوای آن بچه‌های مجاهد آنجا نیست. حال و هوای سعید صفار، خلیل طباطبائی و… را با آن فروتنی و از خود گذشتگی و صداقت و عشق شدید به اسلام انقلابی را آنجا نمی‌دیدیم و علی اکبر هم که از نزدیک با حنیف نژاد و مهدی و سعید آشنا بود این احساس را داشت. برخوردها آن بر خوردهای رشد دهنده و روشنائی بخش نبود، از کتاب‌های سازمان خبری نبود… احترام عمیقی که در تما م زوایای وجودم نسبت به بچه‌های مجاهد احساس می‌کردم نسبت به آنها احساس نمی‌کردم. حدود یک سال قبل از انتشار بیانیهٔ به اصطلاح تغییر ایدئولوژی … اختلافات کم‌کم بروز کرد. اختلافاتی اصولی که با وجود آنها نمی‌توانستیم کار مشترکی را ادامه بدهیم و بنابراین چاره‌ای جز این که قاطعانه از آنها جدا شویم وجود نداشت … و از این تاریخ به بعد می‌بایست کار مجاهدین را خودمان به تنهائی ادامه دهیم …»</blockquote>
در خرداد ۱۳۵۳، اشرف ربیعی و علی‌اکبر نبوی نوری موفق می‌شوند با عده‌ای به اسم سازمان مجاهدین ارتباط برقرار کنند؛ این شاخه در واقع تحت سلطهٔ جریانی بود که علیه سازمان مجاهدین خلق ایران کودتا کرد. این کودتا در درون [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] به [[سازمان مجاهدین خلق ایران#.D8.A8.DB.8C.D8.A7.D9.86.DB.8C.D9.87.D9.94 .D8.B3.D8.A7.D8.B2.D9.85.D8.A7.D9.86 .D9.85.D8.|کودتای اپورتونیستی]] معروف است. اشرف ربیعی و همسرش بلافاصله درمی‌یابندکه امکان کار مشترک با این افراد وجود نداشته و مشکلی وجود  دارد و قاطعانه از آن‌ها جدا می‌شوند.  این در حالی بود که در آن زمان هنوز هیچ نشانهٔ آشکاری از پیدا شدن جریان اپورتونیسم وجود نداشت. اشرف ربیعی خودش این ماجرا را به این صورت نقل می‌کند:<blockquote>«از همان ابتدای ورود به خانهٔ تیمی، انسان احساس می‌کرد چیزی آنجا کم است، و حال و هوای آن بچه‌های مجاهد آنجا نیست. حال و هوای سعید صفار، خلیل طباطبائی و… را با آن فروتنی و از خود گذشتگی و صداقت و عشق شدید به اسلام انقلابی را آنجا نمی‌دیدیم و علی اکبر هم که از نزدیک با حنیف نژاد و مهدی و سعید آشنا بود این احساس را داشت. برخوردها آن بر خوردهای رشد دهنده و روشنائی بخش نبود، از کتاب‌های سازمان خبری نبود… احترام عمیقی که در تما م زوایای وجودم نسبت به بچه‌های مجاهد احساس می‌کردم نسبت به آنها احساس نمی‌کردم. حدود یک سال قبل از انتشار بیانیهٔ به اصطلاح تغییر ایدئولوژی … اختلافات کم‌کم بروز کرد. اختلافاتی اصولی که با وجود آنها نمی‌توانستیم کار مشترکی را ادامه بدهیم و بنابراین چاره‌ای جز این که قاطعانه از آنها جدا شویم وجود نداشت … و از این تاریخ به بعد می‌بایست کار مجاهدین را خودمان به تنهائی ادامه دهیم …»</blockquote>


== جدایی از اپورتونیست‌ها و ادامهٔ مبارزه ==
== جدایی از اپورتونیست‌ها ==
اپورتونیست‌ها که قاطعیت و مخالفت اشرف ربیعی و همسرش را می‌بینند، بخش عمدهٔ امکانات آنان را گرفته و آن‌ها را در بدترین شرایط پلیسی بدون هیچ گونه امکاناتی از قبیل پول، خانه و…  قرار می‌دهند. اشرف ربیعی در همان شبی که از خانه تیمی اپورتونست‌ها خارج می شود، به علت فقدان امکانات و محل اختفاء در یکی از خیابان‌های تهران مورد سوءظن و تعقیب یک ماشین گشتی ساواک واقع شد که از دست وی فرار کرد. او پس از تلاش زیاد و تعویض چند ماشین توانست حلقهٔ محاصره را بشکند.
اپورتونیست‌ها که قاطعیت و مخالفت اشرف ربیعی و همسرش را می‌بینند، بخش عمدهٔ امکانات آنان را گرفته و آن‌ها را در بدترین شرایط پلیسی بدون هیچ گونه امکاناتی از قبیل پول، خانه و…  قرار می‌دهند. اشرف ربیعی در همان شبی که از خانه تیمی اپورتونست‌ها خارج می شود، به علت فقدان امکانات و محل اختفاء در یکی از خیابان‌های تهران مورد سوءظن و تعقیب یک ماشین گشتی ساواک واقع شد که از دست وی فرار کرد. او پس از تلاش زیاد و تعویض چند ماشین توانست حلقهٔ محاصره را بشکند.
[[پرونده:اشرف رجوی در حال تمرین نظامی.PNG|جایگزین=اشرف رجوی در حال تمرین نظامی|بندانگشتی|اشرف رجوی در حال تمرین نظامی]]
[[پرونده:اشرف رجوی در حال تمرین نظامی.PNG|جایگزین=اشرف رجوی در حال تمرین نظامی|بندانگشتی|اشرف رجوی در حال تمرین نظامی]]
خط ۸۱: خط ۸۱:
عملیات بعدی تیم آنان انفجار مرکز حزب رستاخیر قزوین بود، آن‌ها دراین عملیات موفق شدند این مقر را ویران کنند، این عملیات در ۳۰ فروردین ۱۳۵۵ به یاد ۵ تن از شهدای کادر مرکزی سازمان صورت گرفت.
عملیات بعدی تیم آنان انفجار مرکز حزب رستاخیر قزوین بود، آن‌ها دراین عملیات موفق شدند این مقر را ویران کنند، این عملیات در ۳۰ فروردین ۱۳۵۵ به یاد ۵ تن از شهدای کادر مرکزی سازمان صورت گرفت.


=== انفجار بمب در خانه و دستگیری اشرف ربیعی ===
=== دستگیری اشرف ربیعی ===
روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵، یکی از بمب‌ها در خانهٔ تیمی منفجر می‌گردد که بر اثر آن اشرف به شدت مجروح و بیهوش می‌شود یک دست و پای او در اثر این انفجار دچار مصدومیت و معلولیت ادکی می‌شود. ساواک او را در حالت بی‌هوشی دستگیر می‌کند، وقتی به هوش می‌آید خود را روی یک تخت در اتاق شکنجه ساواک می‌یابد. مأموران ساواک بدون کوچکترین کمک پزشکی بلافاصله او را به زیر شکنجه می‌برند تا از او اطلاعات دست اول به دست بیاورند.
روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵، یکی از بمب‌ها در خانهٔ تیمی منفجر می‌گردد که بر اثر آن اشرف به شدت مجروح و بیهوش می‌شود یک دست و پای او در اثر این انفجار دچار مصدومیت و معلولیت ادکی می‌شود. ساواک او را در حالت بی‌هوشی دستگیر می‌کند، وقتی به هوش می‌آید خود را روی یک تخت در اتاق شکنجه ساواک می‌یابد. مأموران ساواک بدون کوچکترین کمک پزشکی بلافاصله او را به زیر شکنجه می‌برند تا از او اطلاعات دست اول به دست بیاورند.


خط ۱۰۵: خط ۱۰۵:


اشرف ربیعی سرانجام در ۳۰ دی ماه ۱۳۵۷ همراه با آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان اوین آزاد می‌شود.
اشرف ربیعی سرانجام در ۳۰ دی ماه ۱۳۵۷ همراه با آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان اوین آزاد می‌شود.
== فعالیت‌های او بعد انقلاب ضد سلطنتی ==
== فعالیت‌های بعد انقلاب ضد سلطنتی ==
اشرف ربیعی بعد از آزادی از زندان همچنان فعالیت‌های خود را ادامه داد و به عنوان یکی از کادرهای باسابقه مجاهدین خلق مسئولیت‌های مختلفی را بر عهده گرفت. او به دلیل سوابق و صلاحیت‌های تشکیلاتی و ایدئولوژیک و رفتار متواضعانه و صمیمی در برخورد با پیرامون، به سرعت تبدیل به الگوی برای اغلب زنان و دختران جوانی شد که به پس از انقلاب ضدسلطلتی به مجاهدین خلق پیوستند.  
اشرف ربیعی بعد از آزادی از زندان همچنان فعالیت‌های خود را ادامه داد و به عنوان یکی از کادرهای باسابقه مجاهدین خلق مسئولیت‌های مختلفی را بر عهده گرفت. او به دلیل سوابق و صلاحیت‌های تشکیلاتی و ایدئولوژیک و رفتار متواضعانه و صمیمی در برخورد با پیرامون، به سرعت تبدیل به الگوی برای اغلب زنان و دختران جوانی شد که به پس از انقلاب ضدسلطلتی به مجاهدین خلق پیوستند.  


خط ۱۲۳: خط ۱۲۳:
موسی خیابانی در مقطع ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در نامه یی به مسعود رجوی با تأکید بر تصمیم سازمان نوشت: <blockquote>«ما تا آخر در این راه خواهیم جنگید و «اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم».<ref>وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران، ۱۹ بهمن۱۳۹۲</ref> </blockquote>
موسی خیابانی در مقطع ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در نامه یی به مسعود رجوی با تأکید بر تصمیم سازمان نوشت: <blockquote>«ما تا آخر در این راه خواهیم جنگید و «اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم».<ref>وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران، ۱۹ بهمن۱۳۹۲</ref> </blockquote>


== توصیف اشرف رجوی از زبان مریم رجوی ==
== توصیف از زبان مریم رجوی ==
مریم رجوی اشرف را مادر عقیدتی خودش معرفی می‌کند، وی روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۵ در این باره می‌گوید:<blockquote>«اشرف این مادرکبیر عقیدتی و تشکیلاتیم چند ماه قبل از شهادتش در آخرین پیام منتشر شده‌اش گفته بود نسل ما درگیر مبارزه ایست که استمرار تاریخی عاشوراست در یک طرف خمینی دجال دین‌فروش و اوباش و مزدوران ددمنش او قرار دارند و در طرف دیگر انسانهای پاک باخته‌ای که سینه‌های گشاده آنان جایگاه مهر وعشق به خدا و خلق و کینه و نفرت از ضدخلق است».<ref>وبسایت [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] - برگفته از سخنان مریم رجوی - ۱۹ بهمن ماه ۱۳۶۵</ref></blockquote>
مریم رجوی اشرف را مادر عقیدتی خودش معرفی می‌کند، وی روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۵ در این باره می‌گوید:<blockquote>«اشرف این مادرکبیر عقیدتی و تشکیلاتیم چند ماه قبل از شهادتش در آخرین پیام منتشر شده‌اش گفته بود نسل ما درگیر مبارزه ایست که استمرار تاریخی عاشوراست در یک طرف خمینی دجال دین‌فروش و اوباش و مزدوران ددمنش او قرار دارند و در طرف دیگر انسانهای پاک باخته‌ای که سینه‌های گشاده آنان جایگاه مهر وعشق به خدا و خلق و کینه و نفرت از ضدخلق است».<ref>وبسایت [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] - برگفته از سخنان مریم رجوی - ۱۹ بهمن ماه ۱۳۶۵</ref></blockquote>


== گزیده‌هایی از نامه‌های اشرف رجوی به مسعود رجوی در پاریس ==
== نامه‌های اشرف رجوی به مسعود رجوی در پاریس ==
همسر مهربانم سلام
همسر مهربانم سلام
[[پرونده:نامه‌ی اول اشرف ربیعی(رجوی) به مسعود رجوی.png|جایگزین=نامهٔ اول اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی|بندانگشتی|کلیشهٔ نامهٔ اول اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی]]
[[پرونده:نامه‌ی اول اشرف ربیعی(رجوی) به مسعود رجوی.png|جایگزین=نامهٔ اول اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی|بندانگشتی|کلیشهٔ نامهٔ اول اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی]]
<blockquote>... میدانی بعضی وقتها فکر می‌کنم که چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید شویم، احساس می‌کنم در آن صورت رابطهٔ خیلی عمیق‌تری بین تو و مردم ایجاد می‌شود و چه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای بر پائی انقلاب کشیده شده بسیار عمیق‌تر لمس کنی. میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی خیلی ساده‌تر شده، گویا عین زندگی است، نمی‌دانی خود من با وجود همهٔ مسائلی که دیده‌ام در برابر عظمت فداکاری نسل حاضر دچار شگفتی شده‌ام. همین چند روز پیش خواهر ۱۳ ساله‌ای شهید شده بود و چقدر قهرمانانه! واقعاً چه چیزی او را به این همه فداکاری واداشته؟ فکر می‌کنم مهم این نیست که او چقدر به علتی که باید برای آن شهید شود واقف است … مهم این است که چگونه در این وانفسای زندگی که جهاندیده‌ها در راه رسیدن به نیک‌بختی دچار ضلالت‌اند، نور هدایت را دیده و واقعاً باید به تربیت کنندگان این نسل تبریک و تهنیت گفت وبرای همین هاست که می‌گویم انشاءالله سرحال وسالم باشی تا تبوانی به وظیفهٔ سنگینی که بر عهده ات گذاشته شده عمل کنی. دلم می‌خواهد وصیت نامهٔ جداگانه ای برای تو بنویسم … راستی حتماً خبر شهادت فرهاد و فرید را شنیدی، برای مادر فرید نامه ای نوشتم، خیلی شکسته شده، داستان برادر کوچک فرید را که شنیده‌ای، مدتها بود که موتورسیکلت می‌خواست، بعد از شهادت فرید روزی مادرش می‌بیند که عکس‌های فرید را گذاشته و گریه می‌کند، دستش را می‌گیرد و نوازشش می‌کند و می‌گوید نه بلند شو او که جای بدی نرفته شهید شده و نباید گریه کنیم و خلاصه می‌گوید فردا برایت موتور می‌خرم، او در حالی که برافروخته بود می‌گوید ”نه، حالا دیگر موتور نمی‌خواهم اسلحه می‌خواهم تا انتقام بگیرم “او فقط ۱۳ سال دارد.</blockquote><blockquote>... راستی… همین الان کودک چهار ساله ای کنارم نشسته که نامش ضحی است، دختر قشنگی است. مادرش را اول مهر شهید کرده‌اند. با وجود این بچه‌ها، چه خوب که از هم دور هستیم، راست می‌گفتی. راستی نامه‌هایت هم بدستم رسید، از این که با این همه گرفتاری به فکر من بودی متشکرم ،.... در هر حال برای من نامه‌هایت عزیز هستند در صورتی که باز یکدیگر را دیدیم که بقول خودت گفتنی زیاد داریم، و اگر آن شهباز سعادتی را که خداوند در سلول از من دریغ کرد در آغوش کشیدم(منظور شهادت است) که خوب به هدفم رسیده‌ام...</blockquote>
<blockquote>... میدانی بعضی وقتها فکر می‌کنم که چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید شویم، احساس می‌کنم در آن صورت رابطهٔ خیلی عمیق‌تری بین تو و مردم ایجاد می‌شود و چه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای بر پائی انقلاب کشیده شده بسیار عمیق‌تر لمس کنی. میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی خیلی ساده‌تر شده، گویا عین زندگی است، نمی‌دانی خود من با وجود همهٔ مسائلی که دیده‌ام در برابر عظمت فداکاری نسل حاضر دچار شگفتی شده‌ام. همین چند روز پیش خواهر ۱۳ ساله‌ای شهید شده بود و چقدر قهرمانانه! واقعاً چه چیزی او را به این همه فداکاری واداشته؟ فکر می‌کنم مهم این نیست که او چقدر به علتی که باید برای آن شهید شود واقف است … مهم این است که چگونه در این وانفسای زندگی که جهاندیده‌ها در راه رسیدن به نیک‌بختی دچار ضلالت‌اند، نور هدایت را دیده و واقعاً باید به تربیت کنندگان این نسل تبریک و تهنیت گفت وبرای همین هاست که می‌گویم انشاءالله سرحال و سالم باشی تا بتوانی به وظیفهٔ سنگینی که بر عهده‌ات گذاشته شده عمل کنی. دلم می‌خواهد وصیت نامهٔ جداگانه‌ای برای تو بنویسم … راستی حتماً خبر شهادت فرهاد و فرید را شنیدی، برای مادر فرید نامه ای نوشتم، خیلی شکسته شده، داستان برادر کوچک فرید را که شنیده‌ای، مدتها بود که موتورسیکلت می‌خواست، بعد از شهادت فرید روزی مادرش می‌بیند که عکس‌های فرید را گذاشته و گریه می‌کند، دستش را می‌گیرد و نوازشش می‌کند و می‌گوید نه بلند شو او که جای بدی نرفته شهید شده و نباید گریه کنیم و خلاصه می‌گوید فردا برایت موتور می‌خرم، او در حالی که برافروخته بود می‌گوید ”نه، حالا دیگر موتور نمی‌خواهم اسلحه می‌خواهم تا انتقام بگیرم .او فقط ۱۳ سال دارد.</blockquote><blockquote>... راستی… همین الان کودک چهار ساله‌ای کنارم نشسته که نامش ضحی است، دختر قشنگی است. مادرش را اول مهر شهید کرده‌اند. با وجود این بچه‌ها، چه خوب که از هم دور هستیم، راست می‌گفتی. راستی نامه‌هایت هم بدستم رسید، از این که با این همه گرفتاری به فکر من بودی متشکرم ، در هر حال برای من نامه‌هایت عزیز هستند. در صورتی که باز یکدیگر را دیدیم که بقول خودت گفتنی زیاد داریم و اگر آن شهباز سعادتی را که خداوند در سلول از من دریغ کرد در آغوش کشیدم که خوب به هدفم رسیده‌ام...</blockquote>


=== نامهٔ دوم اشرف به مسعود رجوی ===
=== نامهٔ دوم اشرف به مسعود رجوی ===
<blockquote>با تمام بچه هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نورچشمانم، همانهائی که قهرمانانه شهید می‌شوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه می‌شوم، با آنهام فریاد می‌زنم وبا آنها می‌میرم وزنده می‌شوم. نمی‌دانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فرا گرفته چکار کنم، باور نمی‌کنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط ساده‌تر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادت‌ها می‌رسد باورکن با یاد شهدا بخواب می‌روم با یاد شهدا چشم باز می‌کنم وبیاد انتقام زنده ام. اشک مجالم نمی‌دهد اگر بد خط وناخواناست ببخش، نمی‌دونی مثل اینکه دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره و دلم می‌خواد پر بزنم وبرم، برم پیش بچه‌ها پیش همان خواهرها که شبها جای خوابیدن نداشتن وحالا راحت توی قبر آرمیده‌اند، آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگه داشت. جهان خبر دار نشد که بر ملت ما در این چند ما ه چه گذشت. فکر نمی‌کنم در فرهنگ ملتها کلمه ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در اینجا می گذره نشون بده، مثل اینکه فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه. بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت ، شقاوت … در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند؛ که اینجا جریان دارد.</blockquote><blockquote>یاد خاطراتی می‌افتم که جائی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی می‌کردیم، موقع ورزش همیشه به بالاترین آجرحیاط نگاه می‌کردم ونگاهم می‌لغزید ومی‌آمد پائین، گاهی اوقات پرنده ای هم آنجا بود که اکثراًحواسم را توی ورزش پرت می‌کرد و طناب رخت‌ها، شیر آب وخلاصه بچه‌ها، چقدر با همهٔ آنها احساس یگانگی می‌کردم ودر عین حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیر آب وبا طناب رختها وبا بچه‌ها احساس نزدیکی می‌کردم، اینکه همهٔ آنها در نهایت، همراه ومدد کار هم وبه همراه من وهمه انسانها همهٔ سنگها وهمهٔ کوه‌ها وهمهٔ کبوترها وهمه .. وهمهٔ هستی به پیش می‌روند … توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ می‌انداختند که ببرند بازجوئی، با موزائیک‌های زیر پام احساس یگانگی می‌کردم و می‌خندیدم واین سیل خروشان هستی پیش میره وچقدر احمقند اینها، این سنگ ریزه‌ها که می‌خواهند جلو حرکت آبشار وسیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده داره با چی دارند می‌جنگند با خدا !!!</blockquote>[[پرونده:نامه‌ی دوم اشرف ربیعی(رجوی) به مسعود رجوی.png|جایگزین=نامهٔ دوم اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی|بندانگشتی|کلیشهٔ نامهٔ دوم اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی]]<blockquote>..... '''میدونم که اونجا بهت سخت می گذره، با روحیات وخلق وخوی تو و عواطفت آشنام، حتم دارم که مثل شیر زخمی بخودت می‌پیچی وترجیح می‌دهی که خودت بجای تک تک شهدا شهید بشی، مثل همیشه دعات می‌کنم که بتونی باری را که بدوشت هست با سرافرازی بکشی،''' </blockquote><blockquote>مردم ما واقعاً قهرمانند وببین دیروز وصیت نامهٔ یکی از شهدا رو می‌خوندم وشعری که برای آن گفته شده و اون فقط ۱۳سالش بود:</blockquote><blockquote>عاشق باش، عاشق ودر میان رنگین کمان گلوله ودود</blockquote><blockquote>کبوتران عاشقی را پرواز ده</blockquote><blockquote>که دست آموز خواهران کوچکی شده‌اند</blockquote><blockquote>دختران معصومی که با چراغی به سرخی</blockquote><blockquote>قلبهای کوچک خود</blockquote><blockquote>لبخند بر لب از تاریخ عبور کردند.</blockquote><blockquote>.....</blockquote><blockquote>همیشه خواهی گفت</blockquote><blockquote>بیهوده است تلاش شبداران</blockquote><blockquote>دخترکی که تنها با ۱۳بهار توشه</blockquote><blockquote>از تاریخ عبور کرد</blockquote><blockquote>قلبش را در نارنجک برادرش بودیعه گذاشت</blockquote><blockquote>قلبی که هر روز وهر ساعت منفجر می‌شود.</blockquote><blockquote>وقلبی که همیشه فریاد خواهد زد</blockquote><blockquote>آزادی از آن کبوتران عاشقی است که</blockquote><blockquote>افق را فراموش نکرده‌اند</blockquote><blockquote>از جهت من وبچه ناراحت نباش.</blockquote><blockquote>خدا نگهدارت همسرت</blockquote>
<blockquote>با تمام بچه هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نورچشمانم، همانهائی که قهرمانانه شهید می‌شوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه می‌شوم، با آنهام فریاد می‌زنم وبا آنها می‌میرم وزنده می‌شوم. نمی‌دانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فرا گرفته چکار کنم، باور نمی‌کنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط ساده‌تر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادت‌ها می‌رسد باورکن با یاد شهدا بخواب می‌روم با یاد شهدا چشم باز می‌کنم وبیاد انتقام زنده ام. اشک مجالم نمی‌دهد اگر بد خط وناخواناست ببخش، نمی‌دونی مثل اینکه دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره و دلم می‌خواد پر بزنم وبرم، برم پیش بچه‌ها پیش همان خواهرها که شبها جای خوابیدن نداشتن وحالا راحت توی قبر آرمیده‌اند، آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگه داشت. جهان خبر دار نشد که بر ملت ما در این چند ما ه چه گذشت. فکر نمی‌کنم در فرهنگ ملتها کلمه ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در اینجا می گذره نشون بده، مثل اینکه فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه. بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت ، شقاوت … در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند؛ که اینجا جریان دارد.


یاد خاطراتی می‌افتم که جائی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی می‌کردیم، موقع ورزش همیشه به بالاترین آجرحیاط نگاه می‌کردم ونگاهم می‌لغزید ومی‌آمد پائین، گاهی اوقات پرنده ای هم آنجا بود که اکثراًحواسم را توی ورزش پرت می‌کرد و طناب رخت‌ها، شیر آب وخلاصه بچه‌ها، چقدر با همهٔ آنها احساس یگانگی می‌کردم ودر عین حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیر آب وبا طناب رختها وبا بچه‌ها احساس نزدیکی می‌کردم، اینکه همهٔ آنها در نهایت، همراه ومدد کار هم وبه همراه من وهمه انسانها همهٔ سنگها وهمهٔ کوه‌ها وهمهٔ کبوترها وهمه .. وهمهٔ هستی به پیش می‌روند … توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ می‌انداختند که ببرند بازجوئی، با موزائیک‌های زیر پام احساس یگانگی می‌کردم و می‌خندیدم واین سیل خروشان هستی پیش میره وچقدر احمقند اینها، این سنگ ریزه‌ها که می‌خواهند جلو حرکت آبشار وسیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده داره با چی دارند می‌جنگند با خدا !!!</blockquote>[[پرونده:نامه‌ی دوم اشرف ربیعی(رجوی) به مسعود رجوی.png|جایگزین=نامهٔ دوم اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی|بندانگشتی|کلیشهٔ نامهٔ دوم اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی]]<blockquote>..... '''میدونم که اونجا بهت سخت می گذره، با روحیات وخلق وخوی تو و عواطفت آشنام، حتم دارم که مثل شیر زخمی بخودت می‌پیچی وترجیح می‌دهی که خودت بجای تک تک شهدا شهید بشی، مثل همیشه دعات می‌کنم که بتونی باری را که بدوشت هست با سرافرازی بکشی،''' </blockquote><blockquote>مردم ما واقعاً قهرمانند وببین دیروز وصیت نامهٔ یکی از شهدا رو می‌خوندم وشعری که برای آن گفته شده و اون فقط ۱۳سالش بود:
عاشق باش، عاشق ودر میان رنگین کمان گلوله ودود
کبوتران عاشقی را پرواز ده
که دست آموز خواهران کوچکی شده‌اند
دختران معصومی که با چراغی به سرخی
قلبهای کوچک خود
لبخند بر لب از تاریخ عبور کردند.....
همیشه خواهی گفت
بیهوده است تلاش شبداران
دخترکی که تنها با ۱۳بهار توشه
از تاریخ عبور کرد
قلبش را در نارنجک برادرش بودیعه گذاشت
قلبی که هر روز وهر ساعت منفجر می‌شود.
وقلبی که همیشه فریاد خواهد زد
آزادی از آن کبوتران عاشقی است که افق را فراموش نکرده‌اند
از جهت من وبچه ناراحت نباش.
خدا نگهدارت همسرت</blockquote>
== سخنان مسعود رجوی در مورد اشرف رجوی ==
== سخنان مسعود رجوی در مورد اشرف رجوی ==
پیام مسعود رجوی در دومین سالگرد ۱۹ بهمن<blockquote>اما در مورد اشرف، «زنی که مرادف مفهومش در هیچ کجای فرهنگ ننگ آلود» شاه و خمینی یافت نمیشود.  «زنی که از آغاز» همه دشتها و بیابانها و جنگلهای «انقلاب» را درنوردیده و براستی به درک محضر محروم‌ترین توده‌های مردم در روستاها و شهرها و شهرک‌های مختلف نائل آمده بود. زنی که لحظه به لحظه با «انتخاب» آگاهانه  و آزاد خود، به هویت انقلابی و توحیدیش نقش داده و در «تمامی قامت، از تیغ برنده‌ی رنج‌ها» ی شکنجه و شلاق، زخم‌ها داشت. با گوشی ناشنواشده بر اثر ضربه‌ی دژخیم و آثار زخم و شکنجه‌های پس از انفجار، با دریائی از خلوص و ایمان انقلابی که کمترین انگیزه‌ی تظاهرآمیز و خودنمایانه به آن راه نداشت و در هر قدم می‌شد این صفا و پاکیزگی درونی را با آزمایش جدیدی در گذشت و فداکاری، محک زد. از آنگونه زنان که از آنچه که  اصطلاحاً آثار بازدارنده‌ی نابرابری‌های تاریخی نسبت به مردان نامیده می‌شود، اثری با خود نداشت و چه دردوران دانشگاه و چه در درون سازمان یا زندان و چه بعد از آن، آنقدر اندیشیده و خوانده و برخورد کرده و محتوای واقعی کسب کرده بود که دیگر هیچ چیز نمی‌توانست در او کمترین تزلزلی  ایجاد کند. با جامعیتی در خور ستایش، که مهارت‌های مبارزاتی و فنی و حرفه‌ای و نظامی ویژه‌ای به او می‌داد و قابلیت‌های او در اداره امور خانه و خانواده را نیز مضاعف می‌نمود: همراه با آنچنان علّو روح و سعه‌ی صدری که ظرفیت و تحمل و طاقتی خیره کننده به او می‌بخشید. </blockquote><blockquote>براستی آنچه شخصاً طی یک زندگی مشترک به رأی‌العین از صفات ارزنده انقلابی در او دیدم، در کتاب‌های مربوط به شرح احوالِ برجسته‌ترین زنان انقلابی معاصر نیز نخوانده‌ام . </blockquote><blockquote>در زمره انقلابیونی بود که درک آنها – از آنجا که در پاکباختگی کامل هیچ اصراری به درکشدن حق و مرتبت خود از جانب دیگران ندارند- مشکل است، اما در جریان کار و زندگی , در هر قدم , احترام و خضوع آدم نسبت به آنها بیشتر جلب می‌شود و تنها وقتی به درک کامل مرتبت آنها نائل می‌شود که دیگر در دسترس نیستند و پروانه‌وار به دیار«اعلی» پر کشیده‌اند. همانها که نظاره‌ی کشتارها و جنایات خمینی , سخت‌ترین و رنج‌آورترین بخش زندگی آنهاست و در این رابطه نزدیک است که در اقیانوس عواطف انسانی خود غرقه شده، قالب تهی کنند و یا در آتش این «اندوه بزرگ»، بارها بجای «کبوتران خونین‌بال میلیشیا»، بسوزند و خاکستر شوند و یا در گورستان، زنده زنده در کنار آنها بیارامند. این سیمای اشرفِ زنان و خواهران و مادران  مجاهد ماست که گسسته از قید و بندها و فرهنگ دوران استثماری، وجودِ  تاریخی جدیدی را که زن انقلابی موحد و مجاهد باشد، عرضه می‌کند. زنان مجاهد در همین راستا سر بر قدوم فاطمه زهرا و مریم عذرا می‌سایند. <ref>پیام مسعود رجوی در تاریخ ۱۹ بهمن ۱۳۶۲ دومین سالگرد ۱۹ بهمن</ref></blockquote>
پیام مسعود رجوی در دومین سالگرد ۱۹ بهمن<blockquote>اما در مورد اشرف، «زنی که مرادف مفهومش در هیچ کجای فرهنگ ننگ آلود» شاه و خمینی یافت نمیشود.  «زنی که از آغاز» همه دشتها و بیابانها و جنگلهای «انقلاب» را درنوردیده و براستی به درک محضر محروم‌ترین توده‌های مردم در روستاها و شهرها و شهرک‌های مختلف نائل آمده بود. زنی که لحظه به لحظه با «انتخاب» آگاهانه  و آزاد خود، به هویت انقلابی و توحیدیش نقش داده و در «تمامی قامت، از تیغ برنده‌ی رنج‌ها» ی شکنجه و شلاق، زخم‌ها داشت. با گوشی ناشنواشده بر اثر ضربه‌ی دژخیم و آثار زخم و شکنجه‌های پس از انفجار، با دریائی از خلوص و ایمان انقلابی که کمترین انگیزه‌ی تظاهرآمیز و خودنمایانه به آن راه نداشت و در هر قدم می‌شد این صفا و پاکیزگی درونی را با آزمایش جدیدی در گذشت و فداکاری، محک زد. از آنگونه زنان که از آنچه که  اصطلاحاً آثار بازدارنده‌ی نابرابری‌های تاریخی نسبت به مردان نامیده می‌شود، اثری با خود نداشت و چه دردوران دانشگاه و چه در درون سازمان یا زندان و چه بعد از آن، آنقدر اندیشیده و خوانده و برخورد کرده و محتوای واقعی کسب کرده بود که دیگر هیچ چیز نمی‌توانست در او کمترین تزلزلی  ایجاد کند. با جامعیتی در خور ستایش، که مهارت‌های مبارزاتی و فنی و حرفه‌ای و نظامی ویژه‌ای به او می‌داد و قابلیت‌های او در اداره امور خانه و خانواده را نیز مضاعف می‌نمود: همراه با آنچنان علّو روح و سعه‌ی صدری که ظرفیت و تحمل و طاقتی خیره کننده به او می‌بخشید.  


براستی آنچه شخصاً طی یک زندگی مشترک به رأی‌العین از صفات ارزنده انقلابی در او دیدم، در کتاب‌های مربوط به شرح احوالِ برجسته‌ترین زنان انقلابی معاصر نیز نخوانده‌ام.در زمره انقلابیونی بود که درک آنها – از آنجا که در پاکباختگی کامل هیچ اصراری به درکشدن حق و مرتبت خود از جانب دیگران ندارند- مشکل است، اما در جریان کار و زندگی , در هر قدم , احترام و خضوع آدم نسبت به آنها بیشتر جلب می‌شود و تنها وقتی به درک کامل مرتبت آنها نائل می‌شود که دیگر در دسترس نیستند و پروانه‌وار به دیار«اعلی» پر کشیده‌اند. همانها که نظاره‌ی کشتارها و جنایات خمینی , سخت‌ترین و رنج‌آورترین بخش زندگی آنهاست و در این رابطه نزدیک است که در اقیانوس عواطف انسانی خود غرقه شده، قالب تهی کنند و یا در آتش این «اندوه بزرگ»، بارها بجای «کبوتران خونین‌بال میلیشیا»، بسوزند و خاکستر شوند و یا در گورستان، زنده زنده در کنار آنها بیارامند. این سیمای اشرفِ زنان و خواهران و مادران  مجاهد ماست که گسسته از قید و بندها و فرهنگ دوران استثماری، وجودِ  تاریخی جدیدی را که زن انقلابی موحد و مجاهد باشد، عرضه می‌کند. زنان مجاهد در همین راستا سر بر قدوم فاطمه زهرا و مریم عذرا می‌سایند. <ref>پیام مسعود رجوی در تاریخ ۱۹ بهمن ۱۳۶۲ دومین سالگرد ۱۹ بهمن</ref> </blockquote>
== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس|۲}}
{{پانویس|۲}}

منوی ناوبری