۱٬۱۸۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
او در جلد اول کتابش به همکاری با دادستانی جمهوری اسلامی در دوران بازجوییاش و به گشت شناسایی به همراه نفرات دادستانی اعتراف میکند که حداقل در یک مورد اطلاعات او و همراه شدنش با گشت دادستانی موجب دستگیری دو نفر شده است: | او در جلد اول کتابش به همکاری با دادستانی جمهوری اسلامی در دوران بازجوییاش و به گشت شناسایی به همراه نفرات دادستانی اعتراف میکند که حداقل در یک مورد اطلاعات او و همراه شدنش با گشت دادستانی موجب دستگیری دو نفر شده است: | ||
وقتی که م-گ موضوع مغازهی الدوز و اعلامیهها را به میان کشید، بازجوی ما محمدی که در آنجا حضور داشت، دخالت کرده و گفت: کدام اعلامیهها؟ و سپس از من پرسید: چرا صحبتی در این مورد نکرده بودی؟ گفتم: والا موضوع آن از بس که ساده و پیشپا افتاده بود به کلی آن را از یاد برده بودم. من فقط یکی دو بار به آن مغازه رفتهام و آدرسش را هم فراموش کردهام.<ref>غروب سپیده جلد اول نه زیستن نه مرگ نوشته ایرج [[مصداقی]]</ref> | وقتی که م-گ موضوع مغازهی الدوز و اعلامیهها را به میان کشید، بازجوی ما محمدی که در آنجا حضور داشت، دخالت کرده و گفت: کدام اعلامیهها؟ و سپس از من پرسید: چرا صحبتی در این مورد نکرده بودی؟ گفتم: والا موضوع آن از بس که ساده و پیشپا افتاده بود ''به کلی آن را از یاد برده بودم. من فقط یکی دو بار به آن مغازه رفتهام و آدرسش را هم فراموش کردهام.''<ref name=":1">غروب سپیده جلد اول نه زیستن نه مرگ نوشته ایرج [[مصداقی]]</ref> | ||
او در صفحه بعد همین کتاب میگوید: | |||
وقتی گروه ضربت آماده حرکت شد، تصمیمشان بار دیگر عوض شد. از آن جایی که متهم دیگری نیز قرار شر با ما باشد، قرعهی فال به نام من افتاد و محمدی (بازجوی مصداقی) دستور داد من به تنهایی همراه آنان بروم. ... گروه ضربت اوین به ماموریت رفته بودند، به همین دلیل اکبر خوشکوش و تیم همراهش مسئولیت کار ما را به عهده گرفتند.... ابتدا به یک مغازه که فکر میکردند زیر آن چاپخانه باشد رفتند. پس از کشف من و ... را از نردبان فلزی به پایین فرستادند...و مجبورمان کردند تا یک دستگاه فتواستنسیل را برایشان به بالا حمل کنیم. | |||
...فقط در رابطه با مغازه اولدوز که به من ربط پیدا میکرد، دل توی دلم نبود. با یک پژوی سبز رنگ استیشن که چند پاسدار در عقب آن نشسته بودند و روز قبل اوین را نیز با آن ترک کرده بودیم به دنبال آدرسها روانه شدیم. با آدرسی که از م-گ گرفته بودند مغازه را پیدا کردند و صاحب آن را پیدا کردند. ..خواهر او را هم دستگیر کردند. ... ﺑﻪ ﺧﻮدم ﻟﻌﻦ و نفرین میکردم چرا همراه آنها رفتم؟ آیا امکان نرفتن وجود نداشت؟<ref name=":1" /> | |||
ناظران با استناد به بعضی گفتههای خودش عنوان میکنند که او بارها با نوشتن توبهنامه و انزجار نامه از فشارها و شکنجهها ونهایتا از اعدام در قتلعام ۶۷ گریخته است. او در جلد سوم کتاب خاطراتش تمشکهای ناآرام صفحه ۱۴۳ آورده است: | ناظران با استناد به بعضی گفتههای خودش عنوان میکنند که او بارها با نوشتن توبهنامه و انزجار نامه از فشارها و شکنجهها ونهایتا از اعدام در قتلعام ۶۷ گریخته است. او در جلد سوم کتاب خاطراتش تمشکهای ناآرام صفحه ۱۴۳ آورده است: |
ویرایش