۷٬۳۴۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
(اصلاح نویسههای عربی) |
||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
| پانویس = | | پانویس = | ||
}} | }} | ||
'''مهدی رضایی''' (زاده ۳۰ تیر ۱۳۳۱- درگذشت ۱۶ شهریور ۱۳۵۱) در یک خانواده مذهبی در تهران بهدنیا آمد. او در ۱۶سالگی به [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] پیوست. مهدی رضایی دانشجوی سال اول مدرسه عالی بازرگانی بود که در اردیبهشت ۱۳۵۱ | '''مهدی رضایی''' (زاده ۳۰ تیر ۱۳۳۱- درگذشت ۱۶ شهریور ۱۳۵۱) در یک خانواده مذهبی در تهران بهدنیا آمد. او در ۱۶سالگی به [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] پیوست. مهدی رضایی دانشجوی سال اول مدرسه عالی بازرگانی بود که در اردیبهشت ۱۳۵۱ پس از ۴سال مبارزه و بهدنبال یک درگیری مسلحانه با ساواک، دستگیر شد. مهدی رضایی درشمار جوانترین اعضای [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] در سال ۱۳۵۰ بود. <ref>ایران آزاد فردا - [http://iranazadfarda.com/آر-اس-اس/مهدی-رضایی،-گل-سرخ-انقلاب،به-شهادت-رسی-2/ مهدی رضایی، گل سرخ انقلاب، به شهادت رسید]</ref> وی در پگاه ۱۶ شهریور ۱۳۵۱، در حالیکه ۲۰ سال از عمرش گذشته بود پس از شکنجههای بسیار توسط ساواک تیرباران شد.<ref name=":5">سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://event.mojahedin.org/events/5184 گرامیباد سالگرد شهادت گلسرخ انقلاب، مهدی رضایی]</ref> مهدی رضایی بدلیل سن کم موقع اعدام در بین مجاهدین و هواداران آنها به "'''گل سرخ انقلاب'''" ملقب شد. | ||
== کودکی و نوجوانی مهدی رضایی == | == کودکی و نوجوانی مهدی رضایی == | ||
مهدی رضایی، در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در یک خانواده مذهبی در تهران به دنیا آمد. پدرش حاج خلیل الله رضایی یکی از بازاریان تهران و از طرفداران دکتر محمد مصدق بود. خانهی پدری واقع در خیابان | مهدی رضایی، در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در یک خانواده مذهبی در تهران به دنیا آمد. پدرش حاج خلیل الله رضایی یکی از بازاریان تهران و از طرفداران دکتر محمد مصدق بود. خانهی پدری واقع در خیابان ری، بازارچه نایب السلطنه، کوچه شهابالملک بود. مهدی رضایی دوران ابتدایی را در دبستان تدین و دوران متوسطه را در مدارس نصیر و مروی گذراند. مهدی رضایی در دوران تحصیل همواره جزو دانشآموزان ممتاز بوده و از این بابت مورد توجه آموزگاران خود قرار میگرفت. وی در دوران متوسطه با مهدی براعی و محمد ضابطی هم کلاس بود. مهدی براعی هم اکنون از مسئولان سازمان مجاهدین خلق است و محمد ضابطی پس از سقوط دولت شاهنشاهی در درگیری مسلحانه با رژیم خمینی به شهادت رسید. [[پرونده:مهدی رضایی در کودکی.jpg|جایگزین=مهدی رضایی در کودکی|بندانگشتی|250x250پیکسل|مهدی رضایی در کودکی]] | ||
== آغاز فعالیت سیاسی == | == آغاز فعالیت سیاسی == | ||
مهدی رضایی در دوران دبیرستان تحت آموزشهای برادرانش احمد و رضا رضایی قرار گرفت و به تدریج با دنیای سیاست و مبارزه آشنا شد و به همراه آنان در جلسات مختلف و برنامه های کوهنوردی شرکت میکرد. وی در سال ۱۳۴۸ به عضویت [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] درآمد. | مهدی رضایی در دوران دبیرستان تحت آموزشهای برادرانش احمد و رضا رضایی قرار گرفت و به تدریج با دنیای سیاست و مبارزه آشنا شد و به همراه آنان در جلسات مختلف و برنامه های کوهنوردی شرکت میکرد. وی در سال ۱۳۴۸ به عضویت [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] درآمد. | ||
خط ۱۰۲: | خط ۱۰۲: | ||
رباب خانم زن مسنی بود که دو برادر عقب مانده داشت. او که در همسایگی حاج خلیل رضایی بود همیشه مورد توجه آنها بود. حاج خلیل رضایی حتی برای مدتی یک اتاق و زیرزمین خانه خود را در اختیار آنها گذاشته بود. بعد از نقل مکان خانواده رضایی به چند محله دورتر ، [[احمد رضایی]] پسر بزرگتر خانواده رضایی، به رباب خانم و برادرانش کمک میکرد. پس از شهادت احمد رضایی در سال ۱۳۵۰، مهدی رضایی کمک به رباب خانم را ادامه داده و به آنها رسیدگی میکرد. | رباب خانم زن مسنی بود که دو برادر عقب مانده داشت. او که در همسایگی حاج خلیل رضایی بود همیشه مورد توجه آنها بود. حاج خلیل رضایی حتی برای مدتی یک اتاق و زیرزمین خانه خود را در اختیار آنها گذاشته بود. بعد از نقل مکان خانواده رضایی به چند محله دورتر ، [[احمد رضایی]] پسر بزرگتر خانواده رضایی، به رباب خانم و برادرانش کمک میکرد. پس از شهادت احمد رضایی در سال ۱۳۵۰، مهدی رضایی کمک به رباب خانم را ادامه داده و به آنها رسیدگی میکرد. | ||
ابوالقاسم رضایی برادر کوچکتر مهدی رضایی در این رابطه | ابوالقاسم رضایی برادر کوچکتر مهدی رضایی در این رابطه میگوید: | ||
«من ومهدی | «من ومهدی یکسال تفاوت سنی داشتیم، یعنی او یکسال از من بزرگتر بود وخیلی به هم نزدیک بودیم. در شهریور سال ۱۳۵۱ که او محکوم به اعدام شده بود ما هر روز انتظار اعدامش را داشتیم. صبح روزی که اورا اعدام کردند، من همه اش نگران بودم وقتی برای نماز صبح بیدارشدم، لحظاتی خودم را جای او گذاشتم. دستهایم را درپشت گره کردم و کنار دیوار اطاق ایستادم و چشمم را بستم، درست مثل فردی که آماده تیرباران است. فکر کردم او الان درچنین وضعیتی است و اگر اینطور باشد چه فکری در سرش است ومدتی همینطور ایستادم... وقتی پدرم برای گرفتن وسایل مهدی به دادرسی ارتش مراجعه کرد و مختصر وسایل او را از بازپرس تحویل گرفت و ازاطاق بازپرس خارج شد، یکی از منشیها یا کارکنان اطاق بازپرس که یک افسر ارتشی بود با اوبیرون آمد و خودش را به او رساند و آهسته گفت: «آقای رضایی من از اینکه چنین اتفاقی برای فرزند شما افتاد متاسفم ولی پیامی ازاو دارم که میخواستم به شما برسانم». واین داستان را تعریف کرد: «وقتی دستهای مهدی را بستیم که تیربارانش کنیم او مرا صدا کرد و گفت یک لحظه دستم را بازکنید، میخواهم چیزی برای پدرم بنویسم ولی من اجازه چنین کاری نداشتم به این جهت به او گفتم به من بگو من پیامت را به پدرت میرسانم. اوگفت به پدرم بگویید کمک به رباب خانم را خودش بکند چون من دیگر نیستم.» پدرم وقتی به خانه آمد این موضوع را به من گفت. موضوعی که ازآن روز شهریور سال 1351 تا امروز یادم نمیرود. چون قبل ازآن به این لحظه فکر کرده بودم واینکه مهدی در آخرین لحظه به چه فکر میکرده برایم تکان دهنده و البته تحسین برانگیز بود وهیچ وقت نبود که ازمهدی بگویم واین داستان را نگویم. در لحظه اعدام وموقع مرگ هرکس، خودش است. نمیتواند نقش دیگری بازی کند وجوهره وجودی اش را بارز میکند. | ||
من چند روز بعد از اعدام مهدی، رباب خانم را به خانهمان دعوت | من چند روز بعد از اعدام مهدی، رباب خانم را به خانهمان دعوت کردم و این داستان را برایش گفتم و اینکه مهدی موقع تیرباران سفارش او را کرده است. این زن فقیر آنقدر گریه کرد که یادم نمیرود.» | ||
== خاطره ایرج زُهری در مورد مهدی رضایی == | == خاطره ایرج زُهری در مورد مهدی رضایی == | ||
ایرج زهری نویسنده و کارگردان تئاتر در | ایرج زهری نویسنده و کارگردان تئاتر در کتاب خاطرات خود نوشته است:<ref>کتاب «یادها و بودها»، ص ۱۶۶ و ۱۶۵</ref>[[پرونده:مهدی رضایی01.JPG|جایگزین=مهدی رضایی بههنگام دفاع از خود در دادگاه|بندانگشتی|294x294px|مهدی رضایی بههنگام دفاع از خود در دادگاه | ||
بههمراه هاشم نیابتی وکیل مدافع وی(سمت راست) | بههمراه هاشم نیابتی وکیل مدافع وی(سمت راست) | ||
]] | ]] | ||
«درطول | «درطول یازده سال جشن هنر، من خود شاهد چهار مورد بودم، که هنرمندان بزرگی چون :بروک ،آرابال، ویلسن ، شومن و گارسیا علیه اختناق سیاسی در ایران اعتراض کردند. چند روز پیش از جشن هنر شیراز آرابال بهمن گفت: «خبر داری که مهدی رضایی، رهبر مجاهدین، بهاعدام محکوم شده است و همین روزها مییخواهند حکم اعدام او را اجرا کنند؟». خبر نداشتم. باید اقرار کنم که تا آن روز از مجاهدین چیزی نمیدانستم، بالطبع رضایی را هم نمیشناختم. من نه روزنامه میخواندم و نه به اخبار رادیو و تلویزیون گوش میدادم. سیاست روز برایم مهم نبود. در نوشته و گفتار با نفس استبداد و برای مطلق آزادی «دنکیشوت» وار بدون پشت و پناه و بی وابستگی بهگروهی و حزبی و فرقهای میجنگیدم. زندانی خوشبخت کاخ تئاتر و شعر و موسیقی بودم، امروز هم همانم. آرابال گفت که او، پیتر بروک، باب ویلسن و ویکتور گارسیا نامهای نوشتهاند، میخواهند شبی که ملکهی ایران درباغ ارم دعوت کرده است نامهای به وی بدهند. در این نامه از او خواستهاند واسطه شود که شاه از اعدام مهدی رضایی چشم بپوشد. ۱۶ شهریور ۱۳۵۱ خورشیدی بود. صبح روی پیشخوان مهمانسرا روزنامه کیهان را دیدم. بهخط درشت آمده بود: «امروز سحرگاه مهدی رضایی اعدام شد». با خواندن این خبر بغض گلویم را گرفت. سراغ آرابال را گرفتم، در حالی که بیاختیار اشک میریختم خبر را نشانش دادم. گفت: «دیکتاتور اگر رحم داشت دیکتاتور نبود». زهری در ادامه خاطرات خود نوشته است:«آرابال، بروک، گارسیا ویلسن و شومن بهمیهمانی ملکه پا نگذاشتند و ما روزنامهنگاران جرئت نکردیم این خبر را در جریدههای خود منعکس کنیم. سست عنصری بود و بیحمیتی. میدانستیم. آرابال گزارشی درباره جشن هنر را در اشپیگل، مجله پر تیراژ آلمانی، چاپ کرد و در پایان آن گزارش به اعدام مهدی رضایی اشاره کرد و نوشته بود: «اعدام مهدی رضایی سایه مرگباری بربرنامه فوقالعاده جشن هنر شیراز در تخت جمشید افکند. روزی که قرار بود رابرت ویلسون، طبق معمول جشن هنر، برای بحث و گفتگو با تماشاگران، باگروه خود بهدانشگاه پهلوی بیاید، همکاران ایرانی زیر بازوی او و چند هنرپیشهاش را که هنوز با پارچه سیاه چشمانشان را بسته بودند گرفتند و بهسالن آوردند. ویلسون در تمام گفتگو نوار سیاه بهچشم داشت. برخی تماشاگران و روزنامهنویسان شایع کردند که آنهم نوعی تئاتر بوده است. اما آن عده که حقیقت را میدانستند آهسته بهدیگران گفتند:«ویلسون و یارانش با این حرکت همبستگی خود را با خانواده رضایی و همه ایرانیان آزادیخواه و مبارز اعلام میکنند»». | ||
== شعر [[احمد شاملو]] دربارهی اعدام مهدی رضایی == | == شعر [[احمد شاملو]] دربارهی اعدام مهدی رضایی == |