۷٬۳۴۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
}} | }} | ||
'''شکرالله مشکین فام''' ( | '''شکرالله مشکین فام''' (زادهی بجنورد- درگذشتهی ۳۱ فروردین ۱۳۵۹) از دانشجویان دانشکده ادبیات مشهد بود. او از همان زمان فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. شکرالله مشکین فام در سال ۱۳۵۳ توسط ساواک دستگیر شد و مورد شکنجه قرار گرفت. وی در زندان با اعضاء سازمان مجاهدین خلق در ارتباط قرار گرفت. شکرالله مشکین فام پس از انقلاب ضد سلطنتی مسئول شاخه ی معلمان در مشهد بود. او در روز ۳۱ فروردین ۱۳۵۹، با حمله سپاه پاسداران به پایگاه مجاهدین در مشهد در اثر اصابت گلوله جان باخت. مراسم تشییع پیکر او با شرکت ۱۰۰ هزار نفر از مردم مشهد برگزار گردید. | ||
== آغاز فعالیت های سیاسی == | == آغاز فعالیت های سیاسی == | ||
خط ۷۳: | خط ۷۳: | ||
[[پرونده:سند پزشکی قانونی.PNG|جایگزین=سند پزشکی قانونی|بندانگشتی|سند پزشکی قانونی]] | [[پرونده:سند پزشکی قانونی.PNG|جایگزین=سند پزشکی قانونی|بندانگشتی|سند پزشکی قانونی]] | ||
== | == خاطرهای از شکرالله مشکین فام == | ||
شکرالله در سال ۱۳۵۴ پس از ضربه اپورتونیستها به سازمان مجاهدین خلق، قبل از انتقال به مشهد، دانشجوی علوم دانشگاه تهران بود، وی همراه با چند تن از دوستان خود که از همدان به تهران آمده بودند و رابطشان هم محمد علی توتونچیان بود به کوه نوردی جهت نشست می روند و آموزش سنگ نوردی بهانه نشست بود و کارت معتبر هم از سازمان کوه نوردی داشتند و با این برنامه ریزی احتمال دستگیری را خیلی کم ارزیابی کرده بودند؛ مجاهد خلق مسعود انتظاری با این که از همه کوچکتر بود، مسئولیت نشست را به عهده داشت و در عمل از توانمندی بیشتری برخوردار بود و همه را کاملاً توجیه کرده بود. در کنار سخره ای دور هم دیگر نشسته بودند و طوری طناب ها و وسایل خود را چیده بودند که انگار در حال تمرین صخره نوردی هستند، در حالی که گرم صحبت بودند به ناگهان شکرالله بلند می شود و از صخره بالا می رود و آهسته می گوید، دارند می آیند و محاصره شدیم، همه هاج و واج به اطراف نگاه می کردند و اثری از کسی نبود ولی به کار معمولی و عادی مشغول صخره نوردی شدند و یک نفر آموزش می داد، هیچ خبری نبود و همگان در شک این وضعیت بودند که یک دفعه متوجه شدند که واقعاً در محاصره هستند، مامور ساواک سر رسید اما اوضاع آنقدر معمولی بود که صحبتی از سیاسیت نکرد و با دیدن کارت کوه نوردی و برخورد عادی یکی از نفرات گروه، محل را ترک کردند، در واقع هوشیاری به موقع شکرالله که مسئول امنیت گروه بود در آن روز همه را نجات داد؛ بعدها از او سئوال کردند که از کجا فهمیدی که محاصره شدیم؟ شکرالله توضیح می دهد که از دور در حاشیه کوره راهی، کبوتری هراسان از روی تخمش به هوا پریده بود. سئوال شد که حالا از کجا متوجه شدی که کبوتر روی تخم بوده!؟، شکرالله می گوید کبوتر از جایش که بلند شد، زیاد دور نرفت بلکه نشست و دوباره با هراس و آهسته به سمت آشیانه خود رفت و پس از مقداری، دیگر جلوتر نرفت و فقط سرک می کشید و من اطمینان پیدا کردم که کسی آنجا است. شکور با هر مسئولیتی که به او داده می شد، سریع وحدت پیدا می کرد و تا انتها به نحو احسن آن را انجام می داد، در واقع او حلال مشکلات بود. در ماه های آخر سال ۱۳۵۶، شاه تعدادی از آخوندها را به شهرهای سیستان و بلوچستان تبعید کرده بود، آخوندهایی امثال خلخالی، علی تهرانی، ناصر مکارم شیرازی، معادی خواه، علی خامنه ای، حجتی کرمانی و املشی از این دسته بودند، مکارم شیرازی پس از زمان کوتاهی نامهای به فرح پهلوی می نویسد که علیا حضرتا، من کتابم برنده جایزه سلطنتی شده است و چرا تبعیدم کرده اید، و درخواست عفو و بخشش!، ایشان کتاب (فیلسوف نماها) را در بررسی و نقد نظرگاه کمونیست ها نوشته بود که بسیار باب میل بارگاه سلطنتی بود. دکتر علی شریعتی در مورد کتاب این آخوند گفته بود: | شکرالله در سال ۱۳۵۴ پس از ضربه اپورتونیستها به سازمان مجاهدین خلق، قبل از انتقال به مشهد، دانشجوی علوم دانشگاه تهران بود، وی همراه با چند تن از دوستان خود که از همدان به تهران آمده بودند و رابطشان هم محمد علی توتونچیان بود به کوه نوردی جهت نشست می روند و آموزش سنگ نوردی بهانه نشست بود و کارت معتبر هم از سازمان کوه نوردی داشتند و با این برنامه ریزی احتمال دستگیری را خیلی کم ارزیابی کرده بودند؛ مجاهد خلق مسعود انتظاری با این که از همه کوچکتر بود، مسئولیت نشست را به عهده داشت و در عمل از توانمندی بیشتری برخوردار بود و همه را کاملاً توجیه کرده بود. در کنار سخره ای دور هم دیگر نشسته بودند و طوری طناب ها و وسایل خود را چیده بودند که انگار در حال تمرین صخره نوردی هستند، در حالی که گرم صحبت بودند به ناگهان شکرالله بلند می شود و از صخره بالا می رود و آهسته می گوید، دارند می آیند و محاصره شدیم، همه هاج و واج به اطراف نگاه می کردند و اثری از کسی نبود ولی به کار معمولی و عادی مشغول صخره نوردی شدند و یک نفر آموزش می داد، هیچ خبری نبود و همگان در شک این وضعیت بودند که یک دفعه متوجه شدند که واقعاً در محاصره هستند، مامور ساواک سر رسید اما اوضاع آنقدر معمولی بود که صحبتی از سیاسیت نکرد و با دیدن کارت کوه نوردی و برخورد عادی یکی از نفرات گروه، محل را ترک کردند، در واقع هوشیاری به موقع شکرالله که مسئول امنیت گروه بود در آن روز همه را نجات داد؛ بعدها از او سئوال کردند که از کجا فهمیدی که محاصره شدیم؟ شکرالله توضیح می دهد که از دور در حاشیه کوره راهی، کبوتری هراسان از روی تخمش به هوا پریده بود. سئوال شد که حالا از کجا متوجه شدی که کبوتر روی تخم بوده!؟، شکرالله می گوید کبوتر از جایش که بلند شد، زیاد دور نرفت بلکه نشست و دوباره با هراس و آهسته به سمت آشیانه خود رفت و پس از مقداری، دیگر جلوتر نرفت و فقط سرک می کشید و من اطمینان پیدا کردم که کسی آنجا است. شکور با هر مسئولیتی که به او داده می شد، سریع وحدت پیدا می کرد و تا انتها به نحو احسن آن را انجام می داد، در واقع او حلال مشکلات بود. در ماه های آخر سال ۱۳۵۶، شاه تعدادی از آخوندها را به شهرهای سیستان و بلوچستان تبعید کرده بود، آخوندهایی امثال خلخالی، علی تهرانی، ناصر مکارم شیرازی، معادی خواه، علی خامنه ای، حجتی کرمانی و املشی از این دسته بودند، مکارم شیرازی پس از زمان کوتاهی نامهای به فرح پهلوی می نویسد که علیا حضرتا، من کتابم برنده جایزه سلطنتی شده است و چرا تبعیدم کرده اید، و درخواست عفو و بخشش!، ایشان کتاب (فیلسوف نماها) را در بررسی و نقد نظرگاه کمونیست ها نوشته بود که بسیار باب میل بارگاه سلطنتی بود. دکتر علی شریعتی در مورد کتاب این آخوند گفته بود: | ||