کاربر:Hampiman/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۱۱ ژانویهٔ ۲۰۱۸
خط ۶۳: خط ۶۳:


  فردوسي، بزرگترين حماسه‌سراي ايران، در آوارگي و در به‌ دري و تنگدستي درگذشت. اما شاهكاري پديدآورد كه زبان فارسي، ايران و خود او را جاودانه كرد.
  فردوسي، بزرگترين حماسه‌سراي ايران، در آوارگي و در به‌ دري و تنگدستي درگذشت. اما شاهكاري پديدآورد كه زبان فارسي، ايران و خود او را جاودانه كرد.
%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%
'''شاهنامه فردوسی()'''
== '''شاهنامه فردوسی''' ==
      سراینده: ابوالقاسم فردوسی طوسی
      شاهنامه فردوسی هم از جهت کمیّت و هم از نظر کیفیت بزرگترین اثر ادبی و شعری فارسی و یکی از شاهکارهای ادبی جهان است.
 نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ایرانیان دارد زنده و ماندگار کردن تاریخ ملی ماست. خود او بر این حقیقت گواهی می دهد: «عجم زنده کردن بدین پارسی». وی پس از نام بردن از بزرگانی که او نامشان را بر «جریده عالم» ثبت کرد، می گوید:
          چو عیسی من این مردگان را تمام
                               سراسر همه زنده کردم به نام
«... اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود، احتمال قوی می رود که این روایات را هم سیل حوادث عظیم پی در پی که بر مملکت ستمدیده ما روی آورده است، برده و آن دفتر را شسته بود. چنان که بسیاری از کتب فارسی و عربی را از میان برده و یادگارهای فراوان از نیاکان ما را مفقود ساخته است و فرضاً که مفقود هم نمی شد، به حالت تاریخ بلعمی و نظایر آن در می آمد که از صدهزار نفر یک نفر آنها را نخوانده بلکه ندیده است و شکی نیست در این که اگر سخن دلنشین فردوسی و اشعار آبدار او نبود، وسیله ابقای تاریخ ایران همانا منحصر به کتب امثال مسعودی و ... ابوریحان می بود که همه به زبان عرب نوشته شده و اکثریت  عظیم ایرانیان از فهمش عاجزند و چون آن کتب لطف و زیبایی آثار ادبی را ندارد عربی خوانها هم آنها را کمتر می خوانند و در هر صورت رسوخ و نفوذی که روایات مزبور به واسطه اشعار فردوسی در اذهان ایرانیان نموده و تأثیراتی که بخشیده نمی نمود و نمی بخشید، چه شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموماً فریفته آن گردیده اند. هرکس خواندن می توانست شاهنامه می خواند و کسی که نمی دانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنیدن و تمتّع یافتن از آن حاضر می شد. کمتر ایرانی بود که آن داستانها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احیاشده فردوسی را نشناسد...
   ایرانیان همواره معتقد بوده اند که پادشاهانی عظیم الشأن مانند جمشید و فریدون و کیقباد و کیخسرو داشته و مردمانی نامی مانند کاوه و قارن و رستم و اسفندیار میان ایشان بوده که جان و مال و عرض و ناموس اجدادشان را در مقابل دشمنان مشترک مانند ضحاک و افراسیاب و غیره محافظت نموده اند و به عبارت دیگر هر جماعتی که کاوه و رستم و گیو و بیژن و ایرج و منوچهر و کیخسرو و کیقباد و امثال آنان را از خود می دانستند ایرانی محسوب بوده اند و این جهت اتصال و مایه اتحاد قومیت و ملیت ایشان بوده است...
   آیا ممکن است کسی داستان ایرج پسر فریدون را بخواند و مهر و محبت این جوان را که مظهر کامل ایرانی و اصل و بیخ ایرانیت شناخته می شود، در دل جای ندهد و نسبت به او و هواخواهانش دوستدار و از دشمنانش بیزار نگردد؟
  و کدام سنگدل است که سرگذشت سیاوش و کیخسرو را بشنود و رفتار کیخسرو را پس از فراغت از خونخواهی پدر ببیند و از راه تنبّه و از روی محبت اشک نریزد و از این که این مملکت چنین بزرگان پرورده و چنان پادشاهان روی کار آورده سربلند نشود؟
   آیا قومی که خود را بازماندگان اشخاصی مانند کیقباد و کیخسرو و اردشیر و انوشروان و گودرز و رستم و جاماسب و بزرجمهر بدانند سرفرازی و عزّت نفس نخواهند داشت و آیا ممکن است گذشته خود را فراموش کنند و تن به ذلّت و خواری دهند و اگر حوادث روزگار آنها را دچار نکبت و مذلت کرد آسوده بنشینند و برای نجات خود از زندگی ننگین همواره کوشش ننمایند؟
  به عقیده من، اگر ملت ایران با وجود آن همه بلیّات و مصائب که به او وارد آمده در کشاکش دهر تاب مقاومت آورده است سببش داشتن چنان سوابق تاریخی و اعتقاد به حقیقت وجود و احوال آن مردمان نامی بوده، یا لااقل این فقره یکی از اسباب و عوامل قوی این امر بوده است. این است معنی آن کلام که گفتیم فردوسی زنده و پاینده کننده آثار گذشته ایرانیان و شاهنامه قباله و سند نجابت ایشان است»(1).
==  محتویات شاهنامه ==
شاهنامه را می توان به سه بخش تقسیم کرد:
1ـ دوره اساطیری: از روزگار کیومرث تا پادشاهی فریدون کیانی
2ـ دوره پهلوانی: از خیزش کاوه آهنگر  و آغاز پادشاهی فریدون تا کشته شدن رستم و آغاز پادشاهی بهمن پسر اسفندیار
3 ـ دوره تاریخی: از فرمانروایی بهمن تا پایان دوران پادشاهی ساسانیان و چیرگی مسلمانان بر ایران.
== دوره اساطیری شاهنامه ==
  دوره اساطیری شاهنامه از کیومرث شروع می شود تا استقرار پادشاهی فریدون، آخرین پادشاه پیشدادی.
  پيشداديان, نخستين «شاهان» اقوام آريايي بودند كه از نسل «كيومرث» زاده شدند. كيومرث, نخستين انسان آريايي بود.
   به روايت شاهنامه, كيومرث در غار كوهها مي زيست. تن پوشي نداشت و برهنه می زیست. آتش را نميشناخت كه به ياري آن از سرماي كشنده در امان ماند. نه ابزاري داشت براي شكار و كندن زمين و نه حربه يي  كه به هنگام حمله حيوانات وحشي از خود دفاع كند. او در برابر نيروهاي كشنده طبيعي, كاملاً, تنها  و بي پناه و ضربه پذير بود.  
== هوشنگ ==
پس از كيومرث نوه اش هوشنگ جانشين او شد. هوشنگ بود كه آتش را كشف كرد و به مژده اين كشف شگفت, «جشن سده» را برپاكرد.
افسانه كشف آتش از زبان شاهنامه فردوسي:
روزي هوشنگ با همراهانش از كوهي  بالا ميرفت. در ميانه راه ماري ديد كه پيش ميتاخت؛ «دراز و تيره تن و تيزتاز» با چشماني چون دو چشمه خون, درحالي كه از دود دهانش هوا تيرهگون شده بود. هوشنگ سنگي برگرفت و «به زور كياني» آن را به سوي مار پرتاب كرد. مار تيزتار جان به دربرد, اما, از برخورد سنگ به سنگي ديگر, جرّقه يي پديد آمد و در پي آن نخستين فروغ روشنايي آتش پيداشد. هوشنگ از ديدن آتش كه تا آن روز آن را نديده بود, يزدان را ستايش كرد و به شكرانه اين نعمت, جشني برپا كرد كه همان جشن سده يا جشن آتش است.
== جمشيد ==
جمشيد, چهارمين شخصيت آريايي, براي درامان نگهداشتن موجودات زنده از سرما و بادهاي كشنده يي كه ايستادگي دربرابرشان ناممكن مينمود, دژي استوار بناكرد و از آدميان و حيوانات و گياهان جفتهايي در آن نگهداشت تا از هجوم سرماي كشنده درامان باشند و زندگاني نابود نشود.
 او سه بار از سرزمين تاريك آبايي كوچيد و خود و همراهانش را به سرزمينهاي جنوبي تر كه در آنها نفس زهرآگينِ ديو سرما كمتر قرباني ميربود, رساند. تا سرانجام به سرزميني رسيد كه در آن «خداي آسمانِ صاف و روشن و نوراني و گرمابخش» فرمانروايي داشت؛ سرزميني كه در آنجا از سرما و برف و كولاك كشنده خبري نبود و «آرياويچ» (زيستگاه آرياييها) ناميده شد.
جمشيد معروفترين و تواناترين شاه پيشدادي بود.
او بود كه آهن را نرم كرد و از آن ابزارهاي جنگ, مانند «خود (كلاهخود فلزّي)  و زره (لباس جنگ) و تيغ (شمشير) و برگستوان (زِره جنگ براي اسب» ساخت؛
 او بود كه بافتن پارچه و دوختن و تهيه و شستن تنپوش را به مردمان آموخت؛
او بود كه به هم آميختن آب و خاك و خشت زدن و خانه ساختن را به مردم ياد داد و گرمابه و كاخ ساخت و گوهرهايي مانند «ياقوت و بيجاده (كهربا) و سيم و زر» را از دل كوهها و سنگها درآورد و «پزشكي و درمان هر دردمند» را به مردم آموخت؛
او بود كه براي نخستين بار كشتي ساخت و با آن از روي آب «درياچه اورال» (دریاچه خوارزم)، از كناره يي به كناره ديگر سفر كرد.
 او بود كه در پايان زمستان و طلوع بهاران, به پاسِ ازميان رفتن چيرگي اهريمنِ زمستان كه همه چيز را تخته بند كرده بود, جشن نوروز را برپا كرد.
جمشيد در پايان عمر به غرور و خود فريفتگي گرفتارآمد, از اين رو, نيرويي كه خدايان به او سپرده بودند («فرّه ايزدي»), از او دور شد و ضحاك بر سرزمينش چيرگي يافت و روزگاري دراز در آن با خودكامگي پادشاهي كرد.
 ضحاك بود كه مردم گياهخوار را به خوردن گوشت واداشت. او از اهريمن فرمان ميبرد. بر دوشهاي او, بر جاي بوسه اهريمن, دو مار روييده بود كه براي رام نگهداشتن آنها, هر روزه مغز دو نوجوان را به آنها ميخوراند.
   دوران فرمانروايي ضحاك بر سرزمين اقوام آريايي, با بيداد و خودكامگي, همراه بود,  اما, سرانجام دوره بيدادگري به سرآمد و قيام مردم به جان آمده پادشاهيش را به پايان برد.
   كاوه آهنگر كه مغز پسرانش طعمه ماران ضحاك شده بود, چرم آهنگري را مانند پرچم رزم بر سر نيزه كرد و مردم را به شورش عليه شاه بيدادگر برانگيخت و به ياري آنها ضحاك را از تخت شاهي به زير كشيد و او را در كوه دماوند به سنگي, استوار, ببست و به جايش فريدون را به تخت نشاند.
از آن پس درفش كاوياني, تا پايان فرمانروایی ساسانيان, پرچم رزم ايرانيان و مظهر پايداري نسلهاي اقوام آريايي در برابر بيدادگريهاي دشمنان ايران شد.    
== دوره پهلوانی شاهنامه ==
دوره پهلوانی در شاهنامه از فرمانروایی فریدون آغاز می شود.
    فريدون از نسل هوشنگ پيشدادي بود.
سرزمين اقوام آريايي در دوره پادشاهي فريدون «ايران ويچ» (زيستگاه ايرانيان) بود كه در جنوب درياچه خوارزم (اورال) قرارداشت؛ همان سرزميني كه فريدون آن را سه بخش کرد و هريك را به يكي از سه فرزندش سپرد: ايران را به كوچكترين پسرش ايرج, مغرب را به سَلم و تركستان و چين را به تور.
سلم و تور ناخوشنود از اين تقسيم, كينه ايرج را, كه محبوب پدر بود, به دل گرفتند و او را به نيرنگ كشتند. فريدون سوگند خورد كه انتقام پسرش را بگيرد و از اين رو, منوچهر, پسر ايرج, را به نيكي پرورد و راه و رسم جنگاوري به او آموخت.
  سلم و تور در پي كينه جوييهاي پيشين به ايران يورش بردند و براي چيرگي بر سراسر سرزمين آريايي به جنگ با پدر برخاستند.
  منوچهر، فرزند ايرج، با تور و سلم نبرد كرد و هر دو را از ميان برد. سامِ نريمان در اين جنگ, جهانپهلوانِ منوچهر بود و دلاوريهاي او پشتوانه اين پيروزي.
 منوچهر به پاس دلاوريهاي سام او را به حكومت نيمروز نشاند كه مركزش زابل بود. سام نياي رستم بود.
گرشاسب, آخرين شاه پيشدادي بودو پس از او كيانيان بر تخت شاهي ايران زمين تكيه زدند.
== كيكاووس ==
کیقباد، نخستين پادشاه كياني, از نسل منوچهر بود كه به ياري رستم به تخت شهرياري نشست و 15 سال سلطنت كرد.
پس از او كيكاووس به پادشاهي رسيد. كيكاووس به يَمن (هاماوران) لشكركشي كرد و لشكريان شاه آن سامان را شكست داد و او ناگزير دخترش سودابه را به زني به كاووس داد. همسر ديگر كاوس, مادر سياوش, توراني بود و از نژاد فريدون, پادشاه پيشدادي.
داستان فتنه گریهای سودابه، تهمت زدن به سیاوش و گذشتن او از آتش برای اثبات بی گناهی اش و باقی داستان جانگداز سیاوش، تا قتل او به دستور افراسیاب تورانی در زمان پادشاهی کیکاووس رخ داد که جداگانه به آن خواهیم پرداخت.
== كيخسرو ==
در دوره پادشاهي كيخسرو، پسر سیاوش، بارها بين ايران و توران پيكار رخ داد و در اين پيكارها كيخسرو دلاوريهاي بسيار نشان داد. در يكي از اين پيكارها افراسياب كشته شد.
كيخسرو پس از 60 سال پادشاهي, كناره گيري كرد و به نيايش يزدان پرداخت و سرانجام در كوههاي «البرز» در ميان برف و بوران جان داد. كيخسرو فرزندي نداشت, از اين رو, لُهراسب را كه از نسل كيقباد بود, به جانشيني برگزيد. لهراسب بلخ را پايتخت خود قرار داد. او نيز مانند كيخسرو شيفته نيايش و ستايش يزدان است. پسر او گشتاسب در پي رنجشي كه از پدر به دل گرفت, به روم رفت و با دختر قيصر روم (كتايون) پيوند همسري بست و با ياري قيصر به ايران لشكركشي كرد. لهراسب بي هيچ مقاومتي, زِمام امور پادشاهي را به پسرش سپرد و خود به آتشكده بلخ, كه خود او ساخته بود, رفت و به نيايش يزدان پرداخت.
==  رستم و اسفنديار ==
در سال سوم پادشاهي گشتاسب, زردشت, پيامبر آريايي, ظهور كرد. گشتاسب و پسرش اسفنديار به او گرويدند و براي گسترش آيين او كمر بستند.
در زمان گشتاسب, اَرجاسب, پادشاه توران, به سرزمين ايران يورش برد. گشتاسب از اسفنديار ياري خواست و عهد بست اگر اسفنديار در اين جنگ پيروز شود, زِمام پادشاهي را به او بسپارد. اسفنديار, با ارجاسب توراني جنگيد و بر او چيرگي يافت. ارجاسب در اين جنگ كشته شد. اسفنديار پس از اين پيروزي, از پدرش گشتاسب خواست به عهدش وفاكند و پادشاهي را به او واگذارد. گشتاسب, به پيمان خود عمل نكرد و حاضر به كناره گيري نشد و براي اين كه اسفنديار را از پايتخت دور كند  و او را به دست رستم از ميان بردارد, او را  به زابلستان روانه كرد و از او خواست كه رستم را دست بسته به تختگاه گشتاسب ببرد.
اسفنديار به سيستان رفت تا رستم را دست بسته به درگاه پدرش گشتاسب ببرد و تاج شاهي را تصاحب كند. رستم به اين ننگ تن نداد و بدون گناه و به ناگزير در جنگي ناخواسته پاي ‌نهاد؛ جنگي كه بُرد نداشت و به زيان ايران‌زمين بود.
اسفنديار كه رويين‌تن بود و تنها از دو چشم گزند مي‌ديد، در اين جنگ رستم و رخش را نيمه‌جان ‌كرد. رستم كه تيرهايش بر اسفنديارِ رويين‌تن كارگر نبود، در شامگاه جنگ، خونين و خسته از پاي در‌افتاد: «ز اندام رستم هميرفت خون ـ شده سست و لرزان كُه بيستون»
 رستم آن شب به فكر افتاد كه از چنگ اين پهلوان رويينتن, به جانپناهي بگريزد. امّا, از آنجايي كه مي‌دانست اسفنديار مردم سيستان را قتل‌ عام خواهد كرد، از گريز دست كشيد. امّا, پر سيمرغ را آتش زد و او را به ياري فراخواند. سيمرغ, تيزرو چون برق, خود را به بالين رستم رساند و پس از درمان زخمهاي او و رخش، به رستم در كناره رود هيرمند شاخِ نهال گَزي را نشان داد و گفت آن را براي رزم‌ فردا آماده كن. امّا، نخست راه آشتي برو شايد اسفنديار بپذيرد و از لجاج دست بردارد. امّا, اگر به راه آشتي نيامد,  با اين چوب گز به چشمانش بزن، مرگ او در اين چوب گز است. امّا، اين را هم به گوش گير كه از آن پس شوربختي به خاندان تو و ايران‌زمين روي خواهد آورد.
     فرداي آن شب, اسفنديار به آشتي تن نداد و رستم چاره‌ يي جز جنگ نديد. جنگ با مرگ اسفنديار به پايان آمد. پس از مرگ اسفنديار، رستم ديري نماند و سرانجام به نيرنگ برادرش، شَغاد, در چاهي كه پر از تير و شمشير بود، افتاد و جان داد، امّا، پيش از آن كه ديده بربندد, انتقامش را از «نابرادر» گرفت و او را با تير به درختي دوخت.
پس از مرگ رستم دوران پهلوانی شاهنامه به پایان رسید و با آغاز پادشاهی بهمن، پسر اسفندیار، دوران تاریخی شاهنامه آغاز شد.
   دوره تاریخی شاهنامه: مطالب مربوط به فرمانروایی بهمن، پسر اسفندیار، حمله اسکندر به ایران، دوران پادشاهی اشکانیان و ساسانیان تا حمله مسلمانان به ایران  و سقوط پادشاهی ساسانیان در این بخش شاهنامه آمده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
'''پانویس'''
 1ـ «منتخب شاهنامه»، فردوسی طوسی، به اهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، چاپ دوم، مقدمه، صفحه سی
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$


٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
خط ۳۰۹: خط ۴۴۰:
'''سياوش'''('''تولد''':از شخصیت های افسانه‌ای شاهنامه فردوسی '''مرگ''':  )
'''سياوش'''('''تولد''':از شخصیت های افسانه‌ای شاهنامه فردوسی '''مرگ''':  )


'''شاهنامه فردوسی:'''
== شاهنامه فردوسی: ==
 
سياوش پسر كيكاووس, پرورده دامان رستم, جهان پهلوان ايران زمين بود و جواني يگانه و بي همتا. سودابه همسر كاووس, كه زني بود فتنه جو و هوسباز, دلبسته سياوش شد و تلاش بسيار كرد كه او را به خود رام كند و با او دَمساز شود, اما, سياوش به خواهش او تن نداد و خشم و كين سودابه را برانگيخت.  
سياوش پسر كيكاووس, پرورده دامان رستم, جهان پهلوان ايران زمين بود و جواني يگانه و بي همتا. سودابه همسر كاووس, كه زني بود فتنه جو و هوسباز, دلبسته سياوش شد و تلاش بسيار كرد كه او را به خود رام كند و با او دَمساز شود, اما, سياوش به خواهش او تن نداد و خشم و كين سودابه را برانگيخت.  


خط ۴۰۲: خط ۵۳۲:


@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
'''شاهنامه فردوسی'''
== '''شاهنامه فردوسی''' ==
      سراینده: ابوالقاسم فردوسی طوسی
      شاهنامه فردوسی هم از جهت کمیّت و هم از نظر کیفیت بزرگترین اثر ادبی و شعری فارسی و یکی از شاهکارهای ادبی جهان است.
 نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ایرانیان دارد زنده و ماندگار کردن تاریخ ملی ماست. خود او بر این حقیقت گواهی می دهد: «عجم زنده کردن بدین پارسی». وی پس از نام بردن از بزرگانی که او نامشان را بر «جریده عالم» ثبت کرد، می گوید:
          چو عیسی من این مردگان را تمام
                               سراسر همه زنده کردم به نام
«... اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود، احتمال قوی می رود که این روایات را هم سیل حوادث عظیم پی در پی که بر مملکت ستمدیده ما روی آورده است، برده و آن دفتر را شسته بود. چنان که بسیاری از کتب فارسی و عربی را از میان برده و یادگارهای فراوان از نیاکان ما را مفقود ساخته است و فرضاً که مفقود هم نمی شد، به حالت تاریخ بلعمی و نظایر آن در می آمد که از صدهزار نفر یک نفر آنها را نخوانده بلکه ندیده است و شکی نیست در این که اگر سخن دلنشین فردوسی و اشعار آبدار او نبود، وسیله ابقای تاریخ ایران همانا منحصر به کتب امثال مسعودی و ... ابوریحان می بود که همه به زبان عرب نوشته شده و اکثریت  عظیم ایرانیان از فهمش عاجزند و چون آن کتب لطف و زیبایی آثار ادبی را ندارد عربی خوانها هم آنها را کمتر می خوانند و در هر صورت رسوخ و نفوذی که روایات مزبور به واسطه اشعار فردوسی در اذهان ایرانیان نموده و تأثیراتی که بخشیده نمی نمود و نمی بخشید، چه شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموماً فریفته آن گردیده اند. هرکس خواندن می توانست شاهنامه می خواند و کسی که نمی دانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنیدن و تمتّع یافتن از آن حاضر می شد. کمتر ایرانی بود که آن داستانها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احیاشده فردوسی را نشناسد...
   ایرانیان همواره معتقد بوده اند که پادشاهانی عظیم الشأن مانند جمشید و فریدون و کیقباد و کیخسرو داشته و مردمانی نامی مانند کاوه و قارن و رستم و اسفندیار میان ایشان بوده که جان و مال و عرض و ناموس اجدادشان را در مقابل دشمنان مشترک مانند ضحاک و افراسیاب و غیره محافظت نموده اند و به عبارت دیگر هر جماعتی که کاوه و رستم و گیو و بیژن و ایرج و منوچهر و کیخسرو و کیقباد و امثال آنان را از خود می دانستند ایرانی محسوب بوده اند و این جهت اتصال و مایه اتحاد قومیت و ملیت ایشان بوده است...
   آیا ممکن است کسی داستان ایرج پسر فریدون را بخواند و مهر و محبت این جوان را که مظهر کامل ایرانی و اصل و بیخ ایرانیت شناخته می شود، در دل جای ندهد و نسبت به او و هواخواهانش دوستدار و از دشمنانش بیزار نگردد؟
  و کدام سنگدل است که سرگذشت سیاوش و کیخسرو را بشنود و رفتار کیخسرو را پس از فراغت از خونخواهی پدر ببیند و از راه تنبّه و از روی محبت اشک نریزد و از این که این مملکت چنین بزرگان پرورده و چنان پادشاهان روی کار آورده سربلند نشود؟
   آیا قومی که خود را بازماندگان اشخاصی مانند کیقباد و کیخسرو و اردشیر و انوشروان و گودرز و رستم و جاماسب و بزرجمهر بدانند سرفرازی و عزّت نفس نخواهند داشت و آیا ممکن است گذشته خود را فراموش کنند و تن به ذلّت و خواری دهند و اگر حوادث روزگار آنها را دچار نکبت و مذلت کرد آسوده بنشینند و برای نجات خود از زندگی ننگین همواره کوشش ننمایند؟
  به عقیده من، اگر ملت ایران با وجود آن همه بلیّات و مصائب که به او وارد آمده در کشاکش دهر تاب مقاومت آورده است سببش داشتن چنان سوابق تاریخی و اعتقاد به حقیقت وجود و احوال آن مردمان نامی بوده، یا لااقل این فقره یکی از اسباب و عوامل قوی این امر بوده است. این است معنی آن کلام که گفتیم فردوسی زنده و پاینده کننده آثار گذشته ایرانیان و شاهنامه قباله و سند نجابت ایشان است»(1).
==  '''محتویات شاهنامه''' ==
شاهنامه را می توان به سه بخش تقسیم کرد:
1ـ دوره اساطیری: از روزگار کیومرث تا پادشاهی فریدون کیانی
2ـ دوره پهلوانی: از خیزش کاوه آهنگر  و آغاز پادشاهی فریدون تا کشته شدن رستم و آغاز پادشاهی بهمن پسر اسفندیار
3 ـ دوره تاریخی: از فرمانروایی بهمن تا پایان دوران پادشاهی ساسانیان و چیرگی مسلمانان بر ایران.
== '''دوره اساطیری شاهنامه''' ==
  دوره اساطیری شاهنامه از کیومرث شروع می شود تا استقرار پادشاهی فریدون، آخرین پادشاه پیشدادی.
  پيشداديان, نخستين «شاهان» اقوام آريايي بودند كه از نسل «كيومرث» زاده شدند. كيومرث, نخستين انسان آريايي بود.
   به روايت شاهنامه, كيومرث در غار كوهها مي زيست. تن پوشي نداشت و برهنه می زیست. آتش را نميشناخت كه به ياري آن از سرماي كشنده در امان ماند. نه ابزاري داشت براي شكار و كندن زمين و نه حربه يي  كه به هنگام حمله حيوانات وحشي از خود دفاع كند. او در برابر نيروهاي كشنده طبيعي, كاملاً, تنها  و بي پناه و ضربه پذير بود.  
== '''هوشنگ''' ==
پس از كيومرث نوه اش هوشنگ جانشين او شد. هوشنگ بود كه آتش را كشف كرد و به مژده اين كشف شگفت, «جشن سده» را برپاكرد.
افسانه كشف آتش از زبان شاهنامه فردوسي:
روزي هوشنگ با همراهانش از كوهي  بالا ميرفت. در ميانه راه ماري ديد كه پيش ميتاخت؛ «دراز و تيره تن و تيزتاز» با چشماني چون دو چشمه خون, درحالي كه از دود دهانش هوا تيرهگون شده بود. هوشنگ سنگي برگرفت و «به زور كياني» آن را به سوي مار پرتاب كرد. مار تيزتار جان به دربرد, اما, از برخورد سنگ به سنگي ديگر, جرّقه يي پديد آمد و در پي آن نخستين فروغ روشنايي آتش پيداشد. هوشنگ از ديدن آتش كه تا آن روز آن را نديده بود, يزدان را ستايش كرد و به شكرانه اين نعمت, جشني برپا كرد كه همان جشن سده يا جشن آتش است.
== '''جمشيد''' ==
جمشيد, چهارمين شخصيت آريايي, براي درامان نگهداشتن موجودات زنده از سرما و بادهاي كشنده يي كه ايستادگي دربرابرشان ناممكن مينمود, دژي استوار بناكرد و از آدميان و حيوانات و گياهان جفتهايي در آن نگهداشت تا از هجوم سرماي كشنده درامان باشند و زندگاني نابود نشود.
 او سه بار از سرزمين تاريك آبايي كوچيد و خود و همراهانش را به سرزمينهاي جنوبي تر كه در آنها نفس زهرآگينِ ديو سرما كمتر قرباني ميربود, رساند. تا سرانجام به سرزميني رسيد كه در آن «خداي آسمانِ صاف و روشن و نوراني و گرمابخش» فرمانروايي داشت؛ سرزميني كه در آنجا از سرما و برف و كولاك كشنده خبري نبود و «آرياويچ» (زيستگاه آرياييها) ناميده شد.
جمشيد معروفترين و تواناترين شاه پيشدادي بود.
او بود كه آهن را نرم كرد و از آن ابزارهاي جنگ, مانند «خود (كلاهخود فلزّي)  و زره (لباس جنگ) و تيغ (شمشير) و برگستوان (زِره جنگ براي اسب» ساخت؛
 او بود كه بافتن پارچه و دوختن و تهيه و شستن تنپوش را به مردمان آموخت؛
او بود كه به هم آميختن آب و خاك و خشت زدن و خانه ساختن را به مردم ياد داد و گرمابه و كاخ ساخت و گوهرهايي مانند «ياقوت و بيجاده (كهربا) و سيم و زر» را از دل كوهها و سنگها درآورد و «پزشكي و درمان هر دردمند» را به مردم آموخت؛
او بود كه براي نخستين بار كشتي ساخت و با آن از روي آب «درياچه اورال» (دریاچه خوارزم)، از كناره يي به كناره ديگر سفر كرد.
 او بود كه در پايان زمستان و طلوع بهاران, به پاسِ ازميان رفتن چيرگي اهريمنِ زمستان كه همه چيز را تخته بند كرده بود, جشن نوروز را برپا كرد.
جمشيد در پايان عمر به غرور و خود فريفتگي گرفتارآمد, از اين رو, نيرويي كه خدايان به او سپرده بودند («فرّه ايزدي»), از او دور شد و ضحاك بر سرزمينش چيرگي يافت و روزگاري دراز در آن با خودكامگي پادشاهي كرد.
 ضحاك بود كه مردم گياهخوار را به خوردن گوشت واداشت. او از اهريمن فرمان ميبرد. بر دوشهاي او, بر جاي بوسه اهريمن, دو مار روييده بود كه براي رام نگهداشتن آنها, هر روزه مغز دو نوجوان را به آنها ميخوراند.
   دوران فرمانروايي ضحاك بر سرزمين اقوام آريايي, با بيداد و خودكامگي, همراه بود,  اما, سرانجام دوره بيدادگري به سرآمد و قيام مردم به جان آمده پادشاهيش را به پايان برد.
   كاوه آهنگر كه مغز پسرانش طعمه ماران ضحاك شده بود, چرم آهنگري را مانند پرچم رزم بر سر نيزه كرد و مردم را به شورش عليه شاه بيدادگر برانگيخت و به ياري آنها ضحاك را از تخت شاهي به زير كشيد و او را در كوه دماوند به سنگي, استوار, ببست و به جايش فريدون را به تخت نشاند.
از آن پس درفش كاوياني, تا پايان فرمانروایی ساسانيان, پرچم رزم ايرانيان و مظهر پايداري نسلهاي اقوام آريايي در برابر بيدادگريهاي دشمنان ايران شد.    
== '''دوره پهلوانی شاهنامه''' ==
دوره پهلوانی در شاهنامه از فرمانروایی فریدون آغاز می شود.
    فريدون از نسل هوشنگ پيشدادي بود.
سرزمين اقوام آريايي در دوره پادشاهي فريدون «ايران ويچ» (زيستگاه ايرانيان) بود كه در جنوب درياچه خوارزم (اورال) قرارداشت؛ همان سرزميني كه فريدون آن را سه بخش کرد و هريك را به يكي از سه فرزندش سپرد: ايران را به كوچكترين پسرش ايرج, مغرب را به سَلم و تركستان و چين را به تور.
سلم و تور ناخوشنود از اين تقسيم, كينه ايرج را, كه محبوب پدر بود, به دل گرفتند و او را به نيرنگ كشتند. فريدون سوگند خورد كه انتقام پسرش را بگيرد و از اين رو, منوچهر, پسر ايرج, را به نيكي پرورد و راه و رسم جنگاوري به او آموخت.
  سلم و تور در پي كينه جوييهاي پيشين به ايران يورش بردند و براي چيرگي بر سراسر سرزمين آريايي به جنگ با پدر برخاستند.
  منوچهر، فرزند ايرج، با تور و سلم نبرد كرد و هر دو را از ميان برد. سامِ نريمان در اين جنگ, جهانپهلوانِ منوچهر بود و دلاوريهاي او پشتوانه اين پيروزي.
 منوچهر به پاس دلاوريهاي سام او را به حكومت نيمروز نشاند كه مركزش زابل بود. سام نياي رستم بود.
گرشاسب, آخرين شاه پيشدادي بودو پس از او كيانيان بر تخت شاهي ايران زمين تكيه زدند.
== '''كيكاووس''' ==
کیقباد، نخستين پادشاه كياني, از نسل منوچهر بود كه به ياري رستم به تخت شهرياري نشست و 15 سال سلطنت كرد.
پس از او كيكاووس به پادشاهي رسيد. كيكاووس به يَمن (هاماوران) لشكركشي كرد و لشكريان شاه آن سامان را شكست داد و او ناگزير دخترش سودابه را به زني به كاووس داد. همسر ديگر كاوس, مادر سياوش, توراني بود و از نژاد فريدون, پادشاه پيشدادي.
داستان فتنه گریهای سودابه، تهمت زدن به سیاوش و گذشتن او از آتش برای اثبات بی گناهی اش و باقی داستان جانگداز سیاوش، تا قتل او به دستور افراسیاب تورانی در زمان پادشاهی کیکاووس رخ داد که جداگانه به آن خواهیم پرداخت.
== '''كيخسرو''' ==
در دوره پادشاهي كيخسرو، پسر سیاوش، بارها بين ايران و توران پيكار رخ داد و در اين پيكارها كيخسرو دلاوريهاي بسيار نشان داد. در يكي از اين پيكارها افراسياب كشته شد.
كيخسرو پس از 60 سال پادشاهي, كناره گيري كرد و به نيايش يزدان پرداخت و سرانجام در كوههاي «البرز» در ميان برف و بوران جان داد. كيخسرو فرزندي نداشت, از اين رو, لُهراسب را كه از نسل كيقباد بود, به جانشيني برگزيد. لهراسب بلخ را پايتخت خود قرار داد. او نيز مانند كيخسرو شيفته نيايش و ستايش يزدان است. پسر او گشتاسب در پي رنجشي كه از پدر به دل گرفت, به روم رفت و با دختر قيصر روم (كتايون) پيوند همسري بست و با ياري قيصر به ايران لشكركشي كرد. لهراسب بي هيچ مقاومتي, زِمام امور پادشاهي را به پسرش سپرد و خود به آتشكده بلخ, كه خود او ساخته بود, رفت و به نيايش يزدان پرداخت.
== ''' رستم و اسفنديار''' ==
در سال سوم پادشاهي گشتاسب, زردشت, پيامبر آريايي, ظهور كرد. گشتاسب و پسرش اسفنديار به او گرويدند و براي گسترش آيين او كمر بستند.
در زمان گشتاسب, اَرجاسب, پادشاه توران, به سرزمين ايران يورش برد. گشتاسب از اسفنديار ياري خواست و عهد بست اگر اسفنديار در اين جنگ پيروز شود, زِمام پادشاهي را به او بسپارد. اسفنديار, با ارجاسب توراني جنگيد و بر او چيرگي يافت. ارجاسب در اين جنگ كشته شد. اسفنديار پس از اين پيروزي, از پدرش گشتاسب خواست به عهدش وفاكند و پادشاهي را به او واگذارد. گشتاسب, به پيمان خود عمل نكرد و حاضر به كناره گيري نشد و براي اين كه اسفنديار را از پايتخت دور كند  و او را به دست رستم از ميان بردارد, او را  به زابلستان روانه كرد و از او خواست كه رستم را دست بسته به تختگاه گشتاسب ببرد.
اسفنديار به سيستان رفت تا رستم را دست بسته به درگاه پدرش گشتاسب ببرد و تاج شاهي را تصاحب كند. رستم به اين ننگ تن نداد و بدون گناه و به ناگزير در جنگي ناخواسته پاي ‌نهاد؛ جنگي كه بُرد نداشت و به زيان ايران‌زمين بود.
اسفنديار كه رويين‌تن بود و تنها از دو چشم گزند مي‌ديد، در اين جنگ رستم و رخش را نيمه‌جان ‌كرد. رستم كه تيرهايش بر اسفنديارِ رويين‌تن كارگر نبود، در شامگاه جنگ، خونين و خسته از پاي در‌افتاد: «ز اندام رستم هميرفت خون ـ شده سست و لرزان كُه بيستون»
 رستم آن شب به فكر افتاد كه از چنگ اين پهلوان رويينتن, به جانپناهي بگريزد. امّا, از آنجايي كه مي‌دانست اسفنديار مردم سيستان را قتل‌ عام خواهد كرد، از گريز دست كشيد. امّا, پر سيمرغ را آتش زد و او را به ياري فراخواند. سيمرغ, تيزرو چون برق, خود را به بالين رستم رساند و پس از درمان زخمهاي او و رخش، به رستم در كناره رود هيرمند شاخِ نهال گَزي را نشان داد و گفت آن را براي رزم‌ فردا آماده كن. امّا، نخست راه آشتي برو شايد اسفنديار بپذيرد و از لجاج دست بردارد. امّا, اگر به راه آشتي نيامد,  با اين چوب گز به چشمانش بزن، مرگ او در اين چوب گز است. امّا، اين را هم به گوش گير كه از آن پس شوربختي به خاندان تو و ايران‌زمين روي خواهد آورد.
     فرداي آن شب, اسفنديار به آشتي تن نداد و رستم چاره‌ يي جز جنگ نديد. جنگ با مرگ اسفنديار به پايان آمد. پس از مرگ اسفنديار، رستم ديري نماند و سرانجام به نيرنگ برادرش، شَغاد, در چاهي كه پر از تير و شمشير بود، افتاد و جان داد، امّا، پيش از آن كه ديده بربندد, انتقامش را از «نابرادر» گرفت و او را با تير به درختي دوخت.
پس از مرگ رستم دوران پهلوانی شاهنامه به پایان رسید و با آغاز پادشاهی بهمن، پسر اسفندیار، دوران تاریخی شاهنامه آغاز شد.
   دوره تاریخی شاهنامه: مطالب مربوط به فرمانروایی بهمن، پسر اسفندیار، حمله اسکندر به ایران، دوران پادشاهی اشکانیان و ساسانیان تا حمله مسلمانان به ایران  و سقوط پادشاهی ساسانیان در این بخش شاهنامه آمده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
'''پانویس'''
 1ـ «منتخب شاهنامه»، فردوسی طوسی، به اهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، چاپ دوم، مقدمه، صفحه سی
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$


'''کیخسرو()'''
'''کیخسرو()'''
۷۳۵

ویرایش

منوی ناوبری