شیرین علمهولی
شیرین علمهولی | |
---|---|
زادروز | ۱۳۶۰ ماکو |
درگذشت | ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ زندان اوین |
علت مرگ | اعدام، حلقآویز |
اتهامها | عضویت در حزب حیات آزاد کُردستان و اقدام علیه امنیت ملی |
مجازاتها | شکنجه، اعدام |
شیرین علم هولی (زاده ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ - اعدام ۱۹ اردیبهشت ۸۹ در زندان اوین) در خانوادهای فقیر در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو به دنیا آمد. شیرین علم هولی به دلیل فقر شدید خانواده فرصت تحصیل نداشت و دختری بیسواد بود و تنها در زندان توانست پنج کلاس درس بخواند. با این همه شیرین علم هولی از ابتدا با فرهنگ مبارزاتی و ظلمستیزی مردم کردستان آشنا بود. شیرین علم هولی در سال ۱۳۸۴ در زمره هواداران حزب حیات آزاد کردستان به فعالیتهای پرداخت. او در اردیبهشت سال ۱۳۸۷ توسط اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت و به اتهام عضویت در این حزب و اقدام علیه امنیت ملی به اعدام محکوم شد. این در حالی بود که وی در دوران بازجویی بدلیل ندانستن زبان فارسی قادر به دفاع از خود و حتی پاسخگویی درست به بازجو نبود. شیرین علم هولی در بامداد ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۹ به همراه علی حیدریان، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی و علی اسلامیان اعدام شد.[۱]
زندگینامه
شیرین علم هولی در ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو در یک خانواده کرد متولد شد. شیرین علم هولی به دلیل فقر نتوانست به مدرسه برود و سواد خواندن و نوشتن نداشت. یکی از هم بندان وی دربارهاش میگوید:
«او بسیار دست و دلباز بود و همیشه لبخند بهلب داشت. در بدترین شرایط هم لبخندی میزد و میگفت:این نیز بگذرد. شیرین به معنی واقعی کلمه آزاده بود.»
آقای بهرامیان یکی از وکلای متهم در گفتگو با ایران امروز دربارهی او میگوید که شیرین علم هولی وقتی که بازداشت شد، زبان فارسی بلد نبود. ایشان فقط یک دوره کوتاهی نهضت سواد آموزی رفته بود؛ و یادگرفته بود که اسمش را امضا کند. اما دختر باهوشی است و اخیراً در زندان توانسته تا کلاس پنجم دبستان تحصیل کند و به من قول داده در این زمینه خودش را بالا بکشد و دانشگاه برود.» [۲]
دستگیری و زندان
شیرین علم هولی در۶ خرداد ۱۳۸۷ بهدنبال انفجار بمبی در پارکینگ مقر سپاه پاسداران در غرب تهران دستگیر شد. او ۲۵ روز را در مقر سپاه گذرانید و پس از آن به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. وی پس از ۶ ماه به بند نسوان همین زندان انتقال یافت.
طبق اظهارات خانم علم هولی، بازداشت وی به صورت خودسرانه و بدون وجود حکم بازداشت بودهاست؛ و او در طی مدت بازداشت بلاتکلیف بوده و به وکیل مدافع دسترسی نداشتهاست.
سیلوا هاراتونیان، آمریکایی ایرانی تباری که نزدیک به یک سال زندانی بوده و از زندان آزاد و به آمریکا رفتهاست، دربارهی مدت همبند بودنش با شیرین علم هولی میگوید:
«من پس از گذراندن دورهی انفرادی، در بند ۲۰۹ با اولین کسی که ملاقات کردم شیرین بود. شیرین اولین همسلولی من در سلولهای تنگ و تاریک بند ۲۰۹ بود. روزهایی که با هم در ۲۰۹ بودیم دقیقاً به خاطر ندارم چون آنجا روزها و شبها شمرده نمیشود، ولی حدود ۴۰ روز با هم بودیم و بعد ما را از هم جدا کردند و شیرین را به بند عمومی بردند. من پس از گذراندن ۲۴۹ روز در بند ۲۰۹ بالاخره به بند عمومی زنان زندان اوین منتقل شدم؛ و آنجا دوباره شیرین را دیدم و تا لحظهای که از زندان بیرون آمدم و تا لحظهای که از ایران خارج شدم با هم در تماس بودیم. شیرین در زندان نزدیکترین آدم زندگیم بود و به قول زندانیها هم سفره من بود. از صبح تا شب با هم بودیم و برای من مثل یک خواهر بود، در واقع شیرین فرشته نگهبان من در دوران اسارتم بود.» [۳]
دفاعیات
از دفاعیات شیرین علمهولی در دادگاه اطلاع دقیقی در دست نیست. گویا وی ارتباط با پژاک را قبول نداشتهاست. خود وی و وکلا، و همچنین جوامع حقوق بشری دلایل زیر را در دفاع از وی مطرح مینمایند:
۱. اعترافات شیرین علم هولی بدون قصد و اراده وی و زیر شکنجه صورت گرفتهاست: خانم علم هولی اظهار داشته که در زمان اعتراف از خود ارادهای نداشته و تحت تأثیر دارو بودهاست، شیرین علمهولی در مورد نحوهی اعترافگیری از خود گفتهاست:
«در یکی از دفعاتی که دکتر برای درمان زخمهایم و رسیدگی به وضعیتم مراجعه کرده بود، من در اثر کتکها در عالم خواب و بیداری بودم. دکتر از بازجو خواست که مرا به بیمارستان منتقل کنند. بازجو پرسید: چرا باید به بیمارستان معالجه شود، مگر در اینجا معالجه نمیشود؟ دکتر گفت: برایمعالجه نمیگویم، من در بیمارستان برایتان کاری میکنم که دختره مثل بلبل شروع به حرف زدن بکند. فردای آن روز مرا با چشمبند و دستبند به بیمارستان بردند. دکتر مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کردند. من گویی از خود بیخود شده بودم و به هر آنچه را که میپرسیدند، پاسخ میدادم و جوابهایی که آنها میخواستند را همانگونه که میخواستند به آنها میدادم و آنها هم از این جریان فیلم میگرفتند.»
علاوه بر این شیرین علم هولی مورد شکنجه و سایر رفتار ظالمانه، غیرانسانی، تحقیر آمیز قرار گرفتهاست. بنا بر گفتهی یکی از وکلای وی، خانم علم هولی نامهای مبنی بر ادعای شکنجه از داخل زندان نوشته و برای وکیل خود ارسال کردهاست؛ و وکیل وی این نامه را ضمیمهی دادخواست تجدید نظر به دیوانعالی کشور نمودهاست. با این وجود هیچ مدرک و شواهدی وجود ندارد که دادگاه به این ادعا توجهی کرده و یا هیچ اقدامی برای محافظت از متهم صورت داده باشد.
- مترجمی برای خانم علم هولی به کار گرفته نشدهاست: او و وکلایش بارها تأکید کردهاند که در زمان دستگیری زبان فارسی بلد نبودهاست؛ و اصلاً سؤال و جواب بازجوها را نمیفهمیدهاست. در استخدام مترجم برای وی کوتاهی شدهاست. وی در این باره گفتهاست: «در آنزمان که من را بازجویی میکردید حتی نمیتوانستم به زبان شما صحبت کنم و من در طی دو سال اخیر در زندان زنان، زبان فارسی را از دوستانم آموختم، اما شما با زبان خود بازجوییام کردید و محاکمهام کردید و حکم را برایم صادر کردید. این در حالی بوده که من درست نمیفهمیدم در اطرافم چه میگذرد و من نمیتوانستم از خود دفاع کنم…»
- عدم تناسب مجازات با جرم: وکلای شیرین علمهولی معتقدند که مجازاتهایی به مراتب سنگینتر از اصول حقوقی و موارد قانونی برای وی در نظر گرفته شدهاست. مثلاً مجازات خروج غیرقانونی از کشور جریمهی نقدی است و یا در مورد محاربه میشد مجازات سبکتری وضع کرد. آقای فریدون شامی یکی دیگر از وکلای خانم علم هولی میگوید که محاربه چهار مجازات دارد، از این چهار تا مجازات یکی قتل، اعدام، قطع دست راست و پای چپ و تبعید است. با توجه به این که در این ماجرا کاری نکرده که کسی کشته شود تبعید سزاوار ایشان هست نه مجازات اعدام.
۴. عدم رعایت بیطرفی مسئولان و نقض آیین دادرسی که برای مثال خانم علم هولی را چند روز پیش از اعدام دوباره بازجویی کرده و اشاره کردهاند به این که حکم قطعی نیست و قابل تعویض است: در نامه ای به عنوان «من گروگانم» که چند روز قبل از اعدام وی نوشته شده، آورده شدهاست: «دوران زندانیم وارد سه سالگی خود شدهاست، یعنی سه سال زندگی زجرآور پشت میلههای زندان اوین، که دو سال از آن دوران زندان را بلاتکلیف بدون وکیل و بدون وجود داشتن حکمی مبنی بر قرار بازداشتم را گذراندم. در مدت بلاتکلیفیام روزهای تلخی را در دست سپاه به سر بردم و بعد از آن هم دوران بازجوییهای بند ۲۰۹ شروع شد. بعد از دوران ۲۰۹ بقیه مدت را در بند عمومی گذراندم. به در خواستهای مکرر من برای تعین تکلیفم پاسخ نمیدادند. در نهایت حکم ناعادلانه اعدام را برایم صادر کردند. امروز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹ است و دوباره بعد از مدتها مرا برای بازجویی به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند و دوباره اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند. از من خواستنند که با آنها همکاری کنم تا حکم اعدامم شکسته شود… آنها از من خواستند تا آنچه را که میگویند تکرار کنم و من چنین نکردم. بازجو گفت: ما پارسال میخواستیم آزادت کنیم اما چون خانوادهات با ما همکاری نکردند به اینجا کشید. خود بازجو اعتراف کرد که من فقط گروگانی هستم در دست آنها و تا به هدفهای خود نرسند مرا نگاه خواهند داشت، یا در نتیجه اعدام خواهم شد؛ اما آزادی هرگز.»[۲]
اعدام
دادگاه، شیرین علم هولی را به اتهام خروج غیرقانونی از مرز به دو سال حبس و به اتهام محاربه از طریق ارتباط با پژاک، به اعدام محکوم کرد؛ و حکم در دیوانعالی کشور تأیید شد. دیوانعالی کشور هیچ رایی را مبنی بر تأیید حکم اعدام او به خانواده یا وکلایش ابلاغ نکرده بود.
خانواده شیرین علمهولی روحیه او را در آخرین ملاقات و آخرین تماسی که با وی داشتند، بسیار خوب توصیف کردهاند. هرچند که وی طی دو هفته پایانی برای انجام مصاحبه تلویزیونی و اعترافگیری بهشدت تحت فشار بودهاست.
وی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ به همراه ۴ زندانی سیاسی دیگر به اسامی فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان بدون اطلاع وکیل و خانوادهاش در زندان اوین به دار آویخته شد.
یکی از همبندان شیرین دربارهی روز اجرای حکم نوشتهاست که تلفن بند نسوان زندان اوین در عصر روز اجرای حکم قطع بودهاست و این باعث ایجاد نگرانی در زندانیان شدهاست. در ساعت ۹:۵۰ شب ۱۹ اردیبهشت یعنی ۱۰ دقیقه قبل از خاموشی، خانم علم هولی را به بهانهی این که نام پدرش را اشتباه گفتهاست از بند بردند. همبندی شیرین علمهولی میافزاید:
«هر ثانیه به سختی میگذشت و ما در انتظار بودیم تا خبری از شیرین بگیریم… حتی لحظهای به گمانمان نیامد که شاید دیگر دیداری در پی این جدایی نباشد. اشتیاق شیرین به زندگی و پیشرفت و تلاش او در مطالعه، شبیه کسی بود که تنها چند روز از بازداشتش گذشته و بهزودی هم آزاد خواهد شد.» [۴]
محل دفن
مسئولان امنیتی رژیم ایران پیکر شیرین علمهولی را به خانوادهاش تحویل ندادند و مخفیانه دفن کردند. نیروهای امنیتی در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ خواهر و مادر شیرین علم هولی را در منزلشان در ماکو بازداشت؛ و چند ساعت بعد با قید وثیقه آزاد کردند. مأموران همچنین در تهران برادر و پدر وی را که برای پیگیری وضعیت جسد به تهران رفته بودند، مورد تعقیب قرار دادند. بنا بر گفتهی آقای بهرامیان، خانوادهی خانم علم هولی از مقاماتی مانند دادستان تهران، استاندار کردستان، رئیس قوهی قضاییه و … درخواست کردهاند که جسد فرزندشان را بازگردانند. آقای بهرامیان در خرداد سال ۱۳۸۹ ضمن ابراز تأسف از عدم پاسخگویی مسئولان دستگاه قضایی به خانوادهها و وکیل اعدام شدگان گفتاست که نزدیک به یک ماه است که خانوادههای داغ دیده در به در دنبال پیکرهای عزیزانشان میگردند و هیچ پاسخی که مبتنی بر احساس مسوولیت آقایان باشد نشنیدهاند. بهعنوان نمونه خانوادههای دو تن از افرادی که با خانم علم هولی اعدام شدهاند در ملاقات با استاندار کردستان درخواست خود را مبنی بر بازگرداندن اجساد تکرار کردهاند اما استاندار کردستان به آنها گفتهاست که اعدام شدگان در محلی که هم اکنون به دلیل شرایط امنیتی قادر به افشای آن نیستیم دفن شدهاند؛ و پس از گذشت زمان و مساعد بودن اوضاع ،مسئولین مربوطه محل دفن ایشان را به شما اطلاع خواهیم داد. او برای اعدام شدگان در آخرت طلب مغفرت کرده که این موضوع احساسات خانوادهها را جریحه دار ساختهاست. هم چنین پس از این ملاقات، افراد ناشناس با خانوادهی بقیهی اعدام شدگان تماس گرفته و آنها را تهدید کردهاند که در صورت تکرار چنین ملاقاتهایی دستگیر خواهند شد.
پس از گذشت سالها از اعدام این زندانیان همچنان از سرنوشت پیکرهای آنان و محل احتمالی دفن اعدام شدگان اطلاعی به دست نیامده است.[۵]
نامهها دربارهی شکنجه و زندان
شیرین علم هولی در نامههایش دستگیری و شرایط سخت زندان و شکنجههایی را که توسط رژیم ایران متحمل شده شرح میدهد. در قسمتی از نامهای به تاریخ ۲۸ دیماه ۱۳۸۸ نوشتهاست:
«من در اردیبهشت ۱۳۸۷ در تهران دستگیر شدم و مستقیماً به مقر سپاه پاسداران منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هرگونه سؤال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند. من در مجموع ۲۵ روز در سپاه ماندم. ۲۲ روز آنرا در اعتصاب غذا به سر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجههای جسمی و روحی شدم. بازجوها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آنها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم میکوبیدند. من در آن زمان حتی نمیتوانستم فارسی را به راحتی بفهمم. زمانی که سؤالهایشان بیجواب میماند، مرا آنقدر به باد کتک میگرفتند تا از هوش میرفتم... ضربههایی که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیبدیدگی در سرم شدهاست. بعضی از روزها دردها ی شدید هجوم میآورند. سر دردهایم آنقدر شدید میشود، که دیگر نمیدانم در اطرافم چه میگذرد، ساعتها از خود بیخود میشوم و در نهایت از شدت درد، بینییم شروع به خونریزی میکند و بعد کمکم به حالت طبیعی برمیگردم و هوشیار میشوم. هدیه دیگر آنها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید میشود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده شده… زمانی که دیدند من برای ادامه اعتصاب غذا مصرم، بهواسطه سرم و شلنگهایی که از بینی به درون معدهام میفرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت میکردم و شلنگها را بیرون میکشیدم که منجر به خونریزی و درد زیادی میشد و اثر آن حالا بعد از دو سال همچنان باقی مانده و آزارم میدهد... یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خونریزی شدیدی شدم. یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد، تنها بازجویی بود که او را دیدم. در سایر مواقع چشمبند داشتم. او سؤالهای بیربطی از من پرسید. وقتی جوابی نشنید، سیلیای به صورتم زد و اسلحهای از روی کمر خود باز کرد و بر سرم گذاشت و گفت: به سؤالهایی که از تو میکنم جواب بده. من که میدانم تو عضو پژاک هستی، تروریستی، ببین دختر تو حرف بزنی یا نه، فرقی نمیکند ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است...
با پای زخمی سرپا نگه میداشتند تا پاهایم کاملاً ورم میکرد و بعد برایم یخ میآوردند. شبها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه میآمد و من از شنیدن این صداها عصبی میشدم که بعدها فهمیدم این صدا ضبط است و به خاطر آن است که من رنجهای زیادی بکشم. یا ساعتها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم میچکید و شب مرا به سلول بازمیگرداندند... یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی میشدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد و یا یک روز آنقدر پاهایم را با کفشهایش فشار داد که ناخنهایم سیاه شد و افتاد. یا این که تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه میداشت و بدون هیچ سؤالی، فقط بازجویان مینشستند و جدول حل میکردند… به دلیل وضعیت جسمیام و این که حتی نمیتوانستم راه بروم، بند ۲۰۹ حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ۲۰۹ نگاه داشتند تا سرانجام مرا به بهداری منتقل کردند. دیگر تفاوت شب و روز را درک نمیکردم. نمیدانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخمهایم کمی بهتر شد و بعد به ۲۰۹ منتقل شدم و بازجوییها در آنجا آغاز شد. بازجوهای ۲۰۹ نیز تکنیکها و روشهای خاص خود را داشتند و به قول خودشان با سیاست سرد و گرم پیش میرفتند. ابتدا بازجویی خشن میآمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار میداد و میگفت که هیچ قانونی برایش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من میکنند و … بعد بازجوی مهربان وارد میشد و از او خواهش میکرد که دست از این کارها بردارد. به من سیگاری تعارف میکرد و بعد سؤالات را تکرار میکرد و دوباره این دور باطل شروع میشد.»[۶]
منابع
مرکز مطالعات اسناد ایران - شهادتنامه ملائکه علم هولی
- ↑ آخرین نامه شیرین علم هولی از زندان اوین - وب سایت شهروند
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ شیرین علم هولی آتشگاه - وب سایت بنیادبرومند
- ↑ شیرین علم هولی به روایت همبندش، سیلوا هاراتونیان - سایت رادیو فردا
- ↑ شیرین علم هولی کیست؟ - سایت جهان نیوز
- ↑ اعتراض شدید وکیل زندانیان اعدام شده به دفن مخفیانه - سایت ایرانیان انگلستان
- ↑ من گروگانم - جامعه زنان آزاد شرق کردستان