کاربر:Khosro/صفحه تمرین قیام ۱۵ خرداد

قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
4332287.jpg
مکان۱۹۱ شهر ایران
علت‌هامخالفت با رژیم شاه
هدف‌هاتغییر حکومت سلطنتی
روش‌هاتظاهرات
طرف‌های درگیری مدنی
مردم ایران
رژیم شاه (ساواک - نیروی گارد شاهنشاهی- ارتش)
تلفات
کشته(ها)بیش از صدها نفر
زخمی‌هابیش از هزاران نفر

قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، پس از انقلاب سفید رژیم محمدرضا شاه اتفاق افتاد. انقلاب سفید در حقیقت گذار از یک وضعیت روستایی و نیمه‌فئودالی(ارباب- رعیتی) در جامعه ایران به وضعیت شهری و بورژوازی کمپرادور( سرمایه‌داری وابسته) به پیشنهاد آمریکا بود. انقلاب سفید ایران را از سویی برای سرمایه‌گذاران آمریکایی مساعد می‌کرد و از سوی دیگر زمینه‌ی یک انقلاب سرخ را که آمریکا از آن بیم داشت از میان می‌برد. از سویی می‌توان این انقلاب را نقطه‌ی عطف چرخش شاه از استعمار انگلیس به سمت آمریکا دانست زیرا انگلستان خواهان حفظ وضعیت فئودالیته و بهره‌وری سنتی از نفت ایران بود. شاه همچنین با انقلاب سفید حاکمیت‌ خود را یکدست کرده و هر گونه صدای مخالف را خاموش کرد. او سران احزاب سیاسی دستگیر و روانه زندان کرد. همچنین جریان آخوندها و اسلام سنتی که ریشه‌های فئودالی داشتند و از سویی حق رأی زنان را که از مواد انقلاب سفید بود نمی‌پذیرفتند با سردمداری خمینی با انقلاب سفید مخالفت کردند.

در ۱۳ خرداد سال ۱۳۴۲ خمینی در مدرسه فیضیه قم یک سخنرانی اعتراضی علیه انقلاب سفید داشت. (یک روایت تأیید نشده می‌گوید انگلستان که از روی آوردن شاه به آمریکا متضرر بود به خمینی اطمینان داد که شاه ضعیف است و در صورتی که وی علیه او موضع گیری کند از او حمایت خواهند کرد.) خمینی پس از این سخنرانی بازداشت شد.

در همان ایام جبهه‌ی ملی و تشکل‌های اصناف و بازاریان برای یک تظاهرات مسالمت‌آمیز فراخوان دادند. قیام ۱۵ خرداد سه روز به طول انجامید و تهران، قم، اصفهان، شیراز، مشهد و تبریز را در بر گرفت. شاه این قیام را به طرز خونینی سرکوب کرد که صدها کشته و مجروح بر جای گذاشت. با تشدید سرکوب و اختناق ، تمامی رهبران جبهه ملی دست‌گیر شدند و نهضت آزادی نیز منحل شد. از این تاریخ به‌عنوان گورستان رفرمیسم یا پایان امکان مبارزه‌ی پارلمانتاریستی در ایران نام برده می‌شود. مهندس مهدی بازرگان در دادگاه خود در همین ایام گفته بود «ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون و به شیوه مسالمت آمیز با شما سخن می گوییم با محکوم کردن ما ملت خاموش نمی شوند بلکه بازبان دیگری با شما سخن خواهند گفت.»

در همین ایام بود که برخی از دانشجویان و جوانان به این نتیجه رسیدند که باید مشی جدیدی را در مبارزه در پیش بگیرند و سازمان‌هایی با مشی مسلحانه را تشکیل دهند. برجسته‌ترین آن‌ها سازمان مجاهدین خلق ایران و چریک‌های فدایی خلق ایران بودند که به مبارزه‌ی قهرآمیز و حرفه‌ای روی آوردند.

پیشنه قیام ۱۵ خرداد

قیام خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، مانند خیلی حوادث دیگر، خلق‌الساعة نبود؛ بلکه زمینه‌هایی داشت. زمینه‌ی این تظاهرات مردم در ۱۵خرداد برمی‌گردد به بسته شدن تمامی راه‌های فعالیت‌های سیاسی توسط رژیم شاه و دستگاه ساواک آن، تا مردم نتوانند به حقوق حقه‌ی خودشان و به‌ویژه  آزادی برسند.

پس از کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲علیه دولت قانونی دکتر محمد مصدق، تا سال ۱۳۳۹، در حکومت شاه، فئودال‌ها یا بزرگ‌زمین‌داران، دست بالا را داشتند و زمینه‌های انقلاب در ایران علیه رژیم شاه بسیار قوی بود. فشار دولت وقت آمریکا به شاه این بود که این نظام قابل قبول نیست. بنابر این در سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱، یک فضای نسبتاً باز سیاسی به وجود آمده بود. در سال ۱۳۳۹، جبهه‌ی ملی شناخته شده‌ترین جریان سیاسی بود که فعالیت می‌کرد؛ اما از آن‌جایی که شعارهایش نسبت به خواست مردم ایران، راست روانه بود، در سال ۱۳۴۰، نهضت آزادی از آن جدا شد. دکتر محمد مصدق که در احمد آباد و در تبعید بود در پاسخ به نامه‌ی مهندس مهدی بازرگان، نهضت آزادی را تأیید کرد. نهضت آزادی به رهبری آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی، با شعار سلطنت آری ولی حکومت نه، به مهم‌ترین جریان سیاسی تبدیل شد. حرف نهضت آزادی این بود که شاه نباید در حکومت دخالت کند و دولت باید منتخب مردم باشد؛ اما شاه با یک مانور سیاسی و اقتصادی و با فریب‌کاری، اعلام انقلاب سفید کرد که این به صطلاح انقلاب، در شروع ۶ اصل داشت و در سال‌های بعد تا ۱۹ اصل هم رسید.[۱]

شاه در دهه‌ی نخست پس از کودتای ۱۳۳۲ قدرت خود را تثبیت کرد؛ و رهبران کودتا را به مناصب کلیدی گمارد. با کمک سیا،‌ اف.بی.آی و موساد،‌ ساواک را تشکیل داد. احزابی مانند حزب توده و جریان‌هایی مثل جبهه‌ی ملی را تار و مار کرد. مثلاً حزب ایران، ستون اصلی تشکیل دهنده‌ی جبهه ملی را در سال ۱۳۳۶ منحل کرد. با تشکیل کنسرسیوم نفت متشکل از غول‌های بزرگ نفتی دنیا عملاً جنبش ملی شدن صنعت نفت را ساقط کرد. ساواک با گسترش شبکه‌های خود توانست افرادی را که به دانشگاه‌ها و ادارات و کارخانه‌های عظیم دولتی وارد می‌شدند، به‌طور کامل بازرسی و تفتیش کند، با طبقه‌‌‌ی روشن‌فکر و کارگر برخوردی قاطع داشت و در عمل دیکتاتوری همه جانبه‌ای را بر جامعه حاکم کرده بود. از طرفی نفوذ خانواده‌های اشرافی زمین‌دار، روز به روز بیش‌تر می‌شد، به‌طوری که نسبت نمایندگان مجلس زمین‌دار از ۴۹ درصد در دوره‌ی هفدهم  (۱۳۳۲-۱۳۳۱) به ۵۱ درصد در دوره‌ی نوزدهم (۱۳۳۹-۱۳۳۵) رسید.

شاه برای اجرای برنامه‌های خود و تأمین هزینه‌های نظامی، ایران را زیر بار کمرشکن وام‌های هنگفت خارجی برد که باعث ایجاد بحران اقتصادی شد. این بحران در سال ۱۳۳۹ به اوج خود رسید. به علت وام‌های سنگین اندوخته‌های خارجی کشور خالی شد و ایران محتاج دریافت وام از صندوق بین‌المللی پول و آمریکا شد. دولت آمریکا به ریاست جمهوری جان اف کندی که سیاستش برای مهار انقلابات اجتماعی وارد کردن اصلاحات لیبرالی در حکومت‌های دیکتاتوری بود؛ شرط کمک خود را وارد کردن لیبرال‌ها در ساختار حکومت ایران قرار داد. مجموع این عوامل رژیم شاه را بی‌ثبات کرد. اعتصابات و اعتراضات گسترده‌ای شروع شد که بعضاً به درگیری‌های خونینی انجامید. [۲]

انقلاب سفید

شاه تحت شرایط فشار از طرف آمریکا،‌ علی امینی را به نخست وزیری برگزید. امینی اصلاحات مد نظر آمریکا را که اصلاحات ارضی در رأس آن بود در دستور کار خود قرار داد. در این بین شاه که بیم آن داشت اصلاحات سیاسی و اقتصادی موقعیت او را تحت تأثیر قرار دهد، آمریکایی‌ها را قانع کرد که اصلاحات را خود به دست بگیرد و دولت امینی پس ا‌ز ۱۴ ماه برکنار شد؛ و اسدالله علم جای او را گرفت و سرانجام برنامه‌ی اصلاحات ارضی به اجرا درآمد. ابتدا در ۱۹ دی ۱۳۴۱ کنگره‌ی ملی کشاورزان تشکیل شد و شاه برنامه‌ی اصلاحات ارضی خود را در آن‌جا اعلام کرد. در ۶ بهمن ۱۳۴۱ شاه برای مشروعیت بخشیدن به برنامه‌ی خود آن را با نام انقلاب سفید با ۶ اصل به رفراندوم گذاشت. در واقع شاه رهبری دوران گذار از حکومتی نیمه‌فئودالی به حکومت بورژوازی کمپرادور را خود به دست گرفت و با این کار با یک پایه کردن حکومت خود، هر چه بیش‌تر پایه‌های دیکتاتوری سلطنتی را محکم‌تر کرد. بیهودگی این تلاش‌ها در خرداد سال ۱۳۴۲ آشکار شد، وقتی که توده‌ی مردم به خیابان‌ها ریختند و دست به اعتراض زدند.[۳]

انقلاب سفید، گذار از یک دوران نیمه‌فئودالی به بورژوازی کمپرادور، یعنی بورژوازی وابسته بود. انقلاب سفید، سرفصل چرخش شاه از استعمار انگلیس به سمت آمریکا بود. انقلاب سفید و تغییر از یک بافت روستایی به سمت بافت شهری و بورژوایی، ایران را از سویی برای سرمایه‌گذاران آمریکایی مساعد می‌کرد؛ و از سوی دیگر زمینه‌ی یک انقلاب سرخ را که آمریکا از آن بیم داشت از میان می‌برد. انقلاب‌های سوسیالیستی در آن زمان، هم‌واره با شعار تقسیم اراضی و استراتژی مبارزه از روستا در کشورهای مختلف توانسته بودند پیروزی‌هایی کسب کنند.[۲]

سرکوب قیام ۱۵خرداد

 
قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲

در اواخر دهه ۳۰، با رئیس‌جمهور شدن جان اف کندی در آمریکا، شاه زیر فشار آمریکا برای انجام رفرم و اصلاحات در ایران قرار داشت. این فشار باعث ایجاد یک فضای نسبتاً باز سیاسی شد؛ و جریان‌های مختلف سیاسی که پس از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲، سرکوب شده بودند، فرصت اندکی برای فعالیت پیدا کردند.

شاه در مذاکره با آمریکا انجام انقلاب سفید را پذیرفت. انقلاب سفید حرکتی در جهت تغییر بافت جامعه ایران از فئودالیزم به سمت سرمایه‌داری وابسته بود که مطلوب آمریکا بوده و ایران را به بازاری برای اقتصاد این کشور تبدیل می‌کرد. شاه انقلاب سفید را به رفراندم گذاشت. شب رفراندم رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی اصلی‌ترین احزاب سیاسی آن زمان را دست‌گیر کرد تا مبادا رفراندم با مشکل و شلوغی روبه‌رو شود. رفراندم انقلاب سفید ۶بند داشت که از جمله ماده‌های آن اصلاحات ارضی و آزادی زنان برای شرکت در انتخابات بود؛ یعنی حق رأی دادن و انتخاب شدن زنان در مجلس.

در این شرایط از یک طرف دانشگاه‌ها کانون مبارزات آزادی‌خواهانه و مطالبات ترقی‌خواهانه مردم شده بود؛ و نیروهای مترقی اصلاحات مورد ادعای شاه را فاقد خصلت میهنی می‌دانستند و به‌هیچ‌وجه پاسخ‌گوی نیاز مردم ایران نمی‌دیدند. از طرف دیگر گروهی از روحانیون حوزه علمیه قم به سردمداری خمینی از موضع ارتجاعی به‌‌ویژه در مخالفت با اصلاحات ارضی و حق رأی زنان و مشارکت‌شان در انجمن‌های ایالتی و ولایتی به مخالفت برخاستند.

 
سرکوب خونین قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲

مخالفت با شاه از مواضع مختلف، به افزایش حرکت‌های اعتراضی جامعه انجامید. صبح روز ۱۲محرم که مصادف شده بود با ۱۵خرداد ۱۳۴۲، ساواک، خمینی را که علیه شاه در مخالفت با همان دو ماده سخنرانی کرده بود در قم دست‌گیر و به تهران منتقل کرد. گفته می‌شود خمینی این سخنرانی را به تحریک انگستان علیه حکومت محمدرضا شاه پهلوی انجام داده بود. انگلستان بازنده‌ی اول در انقلاب سفید بود؛ چراکه این انقلاب پایان نسبی سلطه‌ی انگلستان بر ایران و آغاز سلطه‌ی آمریکا محسوب می‌شد.

اعتراضات مردمی در روز ۱۵ خرداد اوج گرفت؛ و با سرکوب خونین گارد شاه مواجه شد. در سرکوب اعتراضات ۱۵ خرداد  گروه زیادی از مردم کشته، مجروح و دست‌گیر شدند. شدت سرکوب به‌حدی بود که کلیه جریان‌های سنتی سیاسی از تداوم مبارزه مأیوس شدند؛ و با تشدید سرکوب و اختناق نظام شاه، مجدداً از صحنه‌ی مبارزه کناره‌گیری کردند. از این تاریخ به‌عنوان گورستان رفرمیسم یا پایان امکان مبارزه‌ی پارلمانتاریستی در ایران نام برده می‌شود.[۴]

قیام ۱۵ خرداد، گورستان رفرمیسم

مخالفان اصلی برنامه‌های شاه دو گروه اصلی قدرتمند بودند، یکی جبهه‌ی ملی و دیگری طبقه‌ی مذهبی و متحدانشان در بازار. جبهه‌ی ملی طی اعلامیه‌ای انقلاب سفید را بازگشت به استبداد دانست. روحانیون نیز مخالف افزایش قدرت شاه، اصلاحات اراضی و اعطای حقوق مدنی به زنان بودند. چند روز پیش از ۱۵ خرداد با فراخوان جبهه‌ی ملی و تشکل‌های اصناف و بازاریان، مردم به خیابان‌ها ریختند. قیام خرداد ۱۳۴۲ سه روز به طول انجامید و نه تنها تهران و قم بلکه اصفهان، شیراز، مشهد و تبریز را نیز در بر گرفت. سرانجام شاه این قیام را در ۱۵ خرداد با وارد کردن نیروی نظامی به طرز خونینی سرکوب کرد که صدها و شاید هزاران کشته و مجروح بر جای گذاشت.[۳]

۱۵خرداد ۱۳۴۲، پایان دوران مبارزات رفرمیستی‌ای بود که نیروها و احزاب سیاسی تلاش می‌کردند با ایجاد تغییراتی در کادر قوانین و نظام موجود، مطالباتشان را محقق کنند؛ و در این راه به مبارزات پارلمانی نیز راضی شده بودند، اما با این‌ حال رژیم شاه حتی این را هم برنتافت و به روی مردم آتش گشود و خود با دست خویش بر تمامی مبارزات رفرمیستی و پارلمانتاریستی در نظام خود، نقطه پایان نهاد!.[۴]

 
قیام خونین ۱۵ خرداد، گورستان رفرمیسم

پس از این واقعه که قیام ۱۵خرداد نام گرفت، رهبران جبهه‌ی ملی دست‌گیر، نهضت آزادی منحل و خمینی به ترکیه تبعید شد که پس از چندی از آن‌جا به عراق رفت. این واقعه سرفصلی در تاریخ مبازرات مردم ایران رقم خورد و هرگونه امید به اصلاحات در نظام سلطنتی شاه از بین رفت. به‌همین خاطر شیوه‌های احزاب سنتی مخالف شاه که در صدد اصلاح این نظام بودند نیز به گور سپرده شد؛ و این سرفصل به گورستان رفرمیسم معروف شد.[۳]

محاکمه و مدافعات سران نهضت آزادی در دادگاه‌های نظامی شاه و دفاعیات وکلای مدافع آن‌ها، که متن آن مخفیانه در ایران و نیز در خارج از کشور انتشار یافت، افکار عمومی مردم جهان را متوجه دیکتاتوری رژیم شاه کرد؛ و در عین حال این فکر را قوت بخشید که دوران مبارزه مسالمت آمیز و در چارچوب قانون اساسی، در ایران به سر رسیده است.

مهندس مهدی بازرگان، رهبر نهضت آزادی ایران، ضمن آخرین دفاع در دادگاه نظامی شاه به این نکته اشاره کرد و گفت:

«ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاسته‌ایم. ما، از رئیس دادگاه انتظار داریم این نکته را به بالاتری‌ها بگویند.»[۵]

ارگان نهضت آزادی ایران در اروپا و آمریکا درباره ضرورت نبرد مسلحانه نوشت:

«... کشتار سال ۱۳۴۲ نقطه عطف تاریخ ایران است، پیش از این حادثه، کوشش اپوزیسیون در مبارزه علیه رژیم شاه، منحصر بود به اعتراض‌های خیابانی، اعتصاب کارگران و فعالیت‌های زیر زمینی. قتل‌عام سال ۱۳۴۲ ورشکستگی و بی‌تأثیری این روش را به اثبات رسانید. از آن پس، مبارزان ایدئولوژی خود را به یک‌سو نهادند و این سؤال را بین خود مطرح کردند، چه باید کرد؟ پاسخ روشن بود: نبرد مسلحانه!»[۶]

مواضع سیاسی خمینی

خمینی در تندترین موضع‌گیری خود در زمان شاه، خود را غم‌خوار شاه و قانون اساسی‌اش می‌دانست و حداکثر این‌که از اسدالله علم به شاه شکایت می‌کرد! یا از شاه سهمیه وزارت آموزش و پرورش و اوقاف را طلب می‌کرد تا در همان دیکتاتوری سلطنتی مسئولیت این دو وزارت‌خانه را آخوندها بگیرند و به قید موفقیت و رضایت شاه، کار را ادامه بدهند یا کنار بکشند!.[۴]

طی وقایع مربوط به اعتراضات ۱۵ خرداد، خمینی که در آن زمان شصت و چهار ساله بود و هیچ سابقه‌ی مبارزاتی نداشت و برعکس در کنار کاشانی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حمایت کرده بود، ظاهر شد؛ و سخنرانی‌هایی را در اعتراض به انقلاب سفید ایراد کرد. به قول آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» خمینی در آن سال‌ها به هیچ وجه به‌دنبال از بین رفتن سلطنت نبود و در واقع شاه را برای امکان باقی ماندن در قدرت نصیحت می‌کرد.[۳]

علت مخالفت خمینی با انقلاب سفید شاه، بیش از آن‌که سیاسی باشد به این دلیل بود که اصلاحات شاه مناسبات سرمایه داری وابسته را در جامعه برقرار می‌کرد در حالی که طبقه آخوندها در جامعه مدافع مناسبات مادون سرمایه داری و فئودالیزم بودند.

پس از رفراندومی که شاه در ۶ بهمن ماه ۱۳۴۱ برگزار کرد، خمینی و آیت‌الله گلپایگانی و گروهی دیگر از آخوندها اطلاعیه‌ای علیه انقلاب سفید صادر کردند. این اطلاعیه ۶ بند داشت که هر شش بند آن در مورد حق رأی زنان بود. در این اطلاعیه تصریح شده‌است که دخالت زنان در انتخابات یا اعطای حق زن‌ها یا وارد نمودن نیمی از جمعیت ایران در جامعه و نظایر این تعبیرات فریبنده… جز بدبختی و فساد و فحشا چیز دیگری همراه ندارد.

عصر روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، پس از قیام خونینی که مردم در آن روز برگزار نمودند، خمینی یک سخنرانی شدیداللحن علیه انقلاب سفید، حق رای زنان و … داشت. او در این سخنرانی به مقابله جویی با حکومت پرداخت؛ و از دستگاه حوزه و آخوندها در مقابل حکومت شاهنشاهی دفاع کرد. خمینی در این سخنرانی نیز حدود مقابله جویی خود را حفظ کرد و گفت:

«ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می‌کنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند می‌کنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند.»[۷]

همین سخنرانی منجر به دست‌گیری خمینی ‌شد و مدت دو ماه د زندان به‌سر برد.[۸]

ظهور سازمان‌های انقلابی

پس از سال ۱۳۴۲ و مشخصا سرکوب خونین قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، دیگر شیوه‌های اصلاح‌طلبانه برای تغییر در ساختار نظام دیکتاتوری سلطنتی جواب‌گو نبود و به‌تبع آن احزابی هم که با این خط مشی تأسیس شده بودند کارایی نداشتند. شاه عملاً حکومت دیکتاوری خود را تثبیت کرده بود و اجازه‌ی فعالیت به هیچ جریان سیاسی مخالفی را نمی‌داد.

در این شرایط بود که گروهی از جوانان که به‌دنبال راهی برای اصلاح امور جامعه بودند، پس از مطالعاتی در تاریخ ایران و تاریخ انقلابات جهان به تشکیل سازمان‌هایی انقلابی مبادرت کردند که اصلی‌ترین آن‌ها سازمان مجاهدین خلق ایران و چریک‌های فدایی خلق ایران بودند. این گروه‌ها، راه مبارزه با دیکتاتوری شاه را مبارزه‌ی مسلحانه و قهرآمیز دانسته و به مبارزه‌ی حرفه‌ای روی آوردند. بنیان‌گذاران سازمان مجاهدین ایران محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و علی‌اصغر بدیع‌زادگان بودند که قبل از تشکیل سازمان مجاهدین در نهضت آزادی فعالیت داشتند. حنیف‌نژاد و یارانش در ۱۵ شهریور ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین را تشکیل دادند. این سازمان طی مدت ۶ سال فعالیت مخفی که تا آن‌موقع در ایران بی‌سابقه بود به جذب نیرو و مطالعه و تربیت کادرها و تدوین ایدئولوژی و استراتژی و آماده‌سازی خود برای آغاز مبازره‌ی مسلحانه پرداخت. در شهریور ۱۳۵۰ ضربه‌ی گسترده‌ی ساواک به سازمان مجاهدین خلق باعث دست‌گیری تمامی کادر مرکزی و اکثر اعضای سازمان شد و در سال‌های بعد، بنیان‌گذاران سازمان و اکثر مرکزیت سازمان مجاهدین اعدام شدند. در نهایت اعضای باقی مانده‌ی سازمان ازجمله رهبر آنان مسعود رجوی در نیمه دوم سال ۱۳۵۷ و با بالا گرفتن تظاهرات مردمی و نزدیکی سرنگونی حکومت شاه از زندان آزاد شدند.

گروه دیگر سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران نام داشت که از ترکیب دو گروه، یکی به رهبری بیژن جزنی و حسن ضیاظریفی و دیگری به رهبری مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان تشکیل شد. چریک‌های فدایی خلق با حمله به پاسگاه ‌ژاندارمری سیاهکل در بهمن ۱۳۴۹ در شمال ایران اعلام موجودیت کردند. این عملیات در واقع سرآغاز جنگ چریکی در تاریخ انقلاب ضدسلطنتی است. ورود سازمان‌های چریکی به صحنه‌ی مبارزات مردم ایران روح تازه‌ای در جامعه‌‌ی خموده و دیکتاتوری‌زده‌ی ایران دمید. قشر جوان به‌ویژه در دانشگاه‌ها به سمت گروه‌های انقلابی متمایل شدند و دانشگاه اصلی‌ترین محل جذب نیرو برای این سازمان‌های انقلابی بود. از طرفی بسیاری از بازاریان مخالف شاه، تأمین‌کننده‌ی مالی این سازمان‌ها به‌خصوص سازمان مجاهدین خلق ایران بودند.

در زندان جبهه‌ای در مبارزه با شاه شکل گرفت و در واقع با ورود مجاهدین و فداییان به زندان، آن‌جا نیز به سنگر مبارزه با دیکتاتوری تبدیل شد، در حالی که قبلا زندان برای اعضای احزاب سنتی پایان مبارزه و محلی برای گذراندن دوران محکومیت بود.[۳]

منابع: