۷٬۳۴۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
همچنین ساعدی داستان ترس و لرز، تکنگاری قراداغ، رمان توپ، نمایشنامهی پرواربندان، جانشین و فیلمنامهی گاو را بین سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۳ نوشت. ساعدی در سال ۱۳۵۳ با همکاری برخی نویسندگان صاحبنام آن روزگار، مجلهی الفبا را منتشر کرد.<ref>غلامحسین ساعدی، واهمهی بینشان-[https://tavaana.org/fa/Gholamhossein_Saedi سایت توانا]</ref> | همچنین ساعدی داستان ترس و لرز، تکنگاری قراداغ، رمان توپ، نمایشنامهی پرواربندان، جانشین و فیلمنامهی گاو را بین سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۳ نوشت. ساعدی در سال ۱۳۵۳ با همکاری برخی نویسندگان صاحبنام آن روزگار، مجلهی الفبا را منتشر کرد.<ref>غلامحسین ساعدی، واهمهی بینشان-[https://tavaana.org/fa/Gholamhossein_Saedi سایت توانا]</ref> | ||
[[پرونده:Saedi2.jpg|جایگزین=از چپ به راست غلامحسینساعدی،محمدعلی کشاورز،علی نصیریان جعفروالی |بندانگشتی|از چپ به راست غلامحسینساعدی،محمدعلی کشاورز،علی نصیریان جعفروالی ]] | |||
=== دومین دستگیری === | === دومین دستگیری === | ||
خط ۶۹: | خط ۷۰: | ||
== غلامحسین ساعدی پس انقلاب ضد سلطنتی == | == غلامحسین ساعدی پس انقلاب ضد سلطنتی == | ||
غلامحسین ساعدی پس از انقلاب ضدسلطنتی به مخالفت با جو اختناق که در حال شکلگیری در ایران بود میپردازد. او در نیمه فرودین ۱۳۵۸ در مقالهیی با عنوان «بعد از انقلاب،ارعاب؟» مینویسد: | غلامحسین ساعدی پس از انقلاب ضدسلطنتی به مخالفت با جو اختناق که در حال شکلگیری در ایران بود میپردازد. او در نیمه فرودین ۱۳۵۸ در مقالهیی با عنوان «بعد از انقلاب،ارعاب؟» مینویسد: | ||
<blockquote>«آن چه را که خلقهای ستم کشیده ایران تصوّر نمی کردند به این زودی دچارش خواهند شد، فضای ترس و ارعاب و تهدیدی است که سالهایِ سال، به هزاران شکل و رنگ، زیر تسلّطِ اَیادی و جلّادان شاه، آزموده بودند... دستگاهِ قدرتِ امروزی نیز از همان وسایل و لوازمی که دستگاه استبدادی بدان متوسّل می شد، یاری می گیرد... آنهایی که جان برکف، با شجاعتِ کامل، درمقابلِ هیچ نوع تهدیدی مرعوب نمی شدند و تیره ترین سیاهچالها را به سرخم کردن و پوزه بر خاک مالیدن درمقابلِ قدرت ترجیح می دادند و هر خطری را به جان می خریدند... دیگر در مقابلِ هیچ اِرعابی جاخالی نخواهندکرد و این داستانی است نه تازه... دستگاهی که به ارعاب متوسّل شود، خود مرعوب تر از همه است؛ یادتان نرود».<ref>[https://www.hambastegimeli.com/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D9%8A%DA%98%D9%87/%D8%B7%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1/72095-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86 به نقل از سایت هم بستگی ملی-بعداز انقلاب، ارعاب؟]</ref></blockquote>او پس از تصویب قانون مطبوعات در جمهوری اسلامی در روز ۱۵ مرداد ۱۳۵۸ در اعتراض به آن در مقالهیی با عنوان «شاه هم نتوانست» مینویسد:<blockquote>قدرتِ حاکمِ فعلی، با به بندکشیدنِ مطبوعاتِ بی طرف و مترقّی، ماهیّتِ اصلیِ خود را، با وقاحتِ کامل، نشان داد؛ نشان داد دولتی که خود را دولتِ انقلاب می نامد، چه فاشیست و ضدّانسانی است و چگونه برای تسلّطِ اختناق، دسیسه ها می چیند...» </blockquote>[[پرونده:غلامحسین ساعدی و احمد شاملو.jpg|بندانگشتی]]غلامحسین ساعدی سه سال پس از انقلاب در اثر فشارهای وارده از طرف جمهوری اسلامی ناچار به خروج از ایران شد. ساعدی در این رابطه مینویسد:<blockquote>«من به هیچ صورت نمیخواستم کشور خودم را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همهی احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب میکرد، به دنبال من هم بود. ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستاننویسی و نمایشنامهنویسی که کار اصلی من است مجبور بودم که برای سه روزنامهی معتبر و عمدهی کشور مقاله بنویسم. یک هفتهنامه هم به نام آزادی مسئولیت عمدهاش با من بود. در تکتک مقالهها من رو در رو با رژیم ایستاده بودم. پیش از قلع و قمع و نابودکردن روزنامهها، بعد از نشر هر مقاله، تلفنهای تهدیدآمیزی میشد تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمهمخفی داشتیم و باز ماموران رژیم در به در دنبال من بودند...»<ref>غلامحسین ساعدی، واهمهی بینشان-[https://tavaana.org/fa/Gholamhossein_Saedi سایت توانا]</ref></blockquote>غلامحسین ساعدی از طریق پاکستان و از راه کوه و دره از مرز خارج شده و از طریق سازمان ملل و چند حقوقدان فرانسوی به پاریس میرود. او در پاریس رنج غربت را به تمام معنا در خود احساس میکند. اودر این رابطه میگوید:<blockquote>«الان نزديک به دو سال است كه در اين جا آوارهام و هر چند روز را در خانه يكی از دوستانم به سر میبرم. احساس میكنم كه از ريشه كنده شدهام. هيچ چيز را واقعی نمیبينم. تمام ساختمانهای پاريس را عين دكور تئاتر میبينم. خيال میكنم كه داخل كارت پستال زندگی میكنم. از دو چيز میترسم: يكی از خوابيدن و ديگری از بيدار شدن. سعی میكنم تمام شب را بيدار بمانم و نزديک صبح بخوابم و در فاصلهی چند ساعت خواب، مدام كابوسهای رنگی میبينم. مدام به فكر وطنم هستم. مواقع تنهايی، نام كوچه پس كوچههای شهرهای ايران را با صدای بلند تكرار میكنم كه فراموش نكرده باشم. حس مالكيت را به طور كامل از دست دادهام. نه جلوی مغازهای میايستم، نه خريد میكنم؛ پشت و رو شدهام. در عرض اين مدت يک بار خواب پاريس را نديدهام. تمام وقت خواب وطنم را م بينم. چند بار تصميم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم به داخل كشور. حتی اگر به قيمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شدهاند. همه چيز را نفی میكنم. از روی لج حاضر نيستم زبان فرانسه ياد بگيرم و اين حالت را يک مكانيسم دفاعی میدانم. حالت آدمی كه بیقرار است و هرلحظه ممكن است به خانهاش برگردد. بودن در خارج بدترين شكنجههاست. هيچ چيزش متعلق به من نيست و من هم متعلق به آنها نيستم. و اين چنين زندگیكردن برای من بدتر از سالهايی بود كه در سلول انفرادی زندان به سر میبردم...» <ref>غلامحسین ساعدی، واهمهی بینشان-[https://tavaana.org/fa/Gholamhossein_Saedi سایت توانا]</ref></blockquote> | |||
<blockquote>«آن چه را که خلقهای ستم کشیده ایران تصوّر نمی کردند به این زودی دچارش خواهند شد، فضای ترس و ارعاب و تهدیدی است که سالهایِ سال، به هزاران شکل و رنگ، زیر تسلّطِ اَیادی و جلّادان شاه، آزموده بودند... دستگاهِ قدرتِ امروزی نیز از همان وسایل و لوازمی که دستگاه استبدادی بدان متوسّل می شد، یاری می گیرد... آنهایی که جان برکف، با شجاعتِ کامل، درمقابلِ هیچ نوع تهدیدی مرعوب نمی شدند و تیره ترین سیاهچالها را به سرخم کردن و پوزه بر خاک مالیدن درمقابلِ قدرت ترجیح می دادند و هر خطری را به جان می خریدند... دیگر در مقابلِ هیچ اِرعابی جاخالی نخواهندکرد و این داستانی است نه تازه... دستگاهی که به ارعاب متوسّل شود، خود مرعوب تر از همه است؛ یادتان نرود».<ref>[https://www.hambastegimeli.com/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D9%8A%DA%98%D9%87/%D8%B7%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1/72095-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86 به نقل از سایت هم بستگی ملی-بعداز انقلاب، ارعاب؟]</ref></blockquote>او پس از تصویب قانون مطبوعات در جمهوری اسلامی در روز ۱۵ مرداد ۱۳۵۸ در اعتراض به آن در مقالهیی با عنوان «شاه هم نتوانست» مینویسد:<blockquote>قدرتِ حاکمِ فعلی، با به بندکشیدنِ مطبوعاتِ بی طرف و مترقّی، ماهیّتِ اصلیِ خود را، با وقاحتِ کامل، نشان داد؛ نشان داد دولتی که خود را دولتِ انقلاب می نامد، چه فاشیست و ضدّانسانی است و چگونه برای تسلّطِ اختناق، دسیسه ها می چیند...» </blockquote>غلامحسین ساعدی سه سال پس از انقلاب در اثر فشارهای وارده از طرف جمهوری اسلامی ناچار به خروج از ایران شد. ساعدی در این رابطه مینویسد:<blockquote>«من به هیچ صورت نمیخواستم کشور خودم را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همهی احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب میکرد، به دنبال من هم بود. ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستاننویسی و نمایشنامهنویسی که کار اصلی من است مجبور بودم که برای سه روزنامهی معتبر و عمدهی کشور مقاله بنویسم. یک هفتهنامه هم به نام آزادی مسئولیت عمدهاش با من بود. در تکتک مقالهها من رو در رو با رژیم ایستاده بودم. پیش از قلع و قمع و نابودکردن روزنامهها، بعد از نشر هر مقاله، تلفنهای تهدیدآمیزی میشد تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمهمخفی داشتیم و باز ماموران رژیم در به در دنبال من بودند...»<ref>غلامحسین ساعدی، واهمهی بینشان-[https://tavaana.org/fa/Gholamhossein_Saedi سایت توانا]</ref></blockquote>غلامحسین ساعدی از طریق پاکستان و از راه کوه و دره از مرز خارج شده و از طریق سازمان ملل و چند حقوقدان فرانسوی به پاریس میرود. او در پاریس رنج غربت را به تمام معنا در خود احساس میکند. اودر این رابطه میگوید:<blockquote>«الان نزديک به دو سال است كه در اين جا آوارهام و هر چند روز را در خانه يكی از دوستانم به سر میبرم. احساس میكنم كه از ريشه كنده شدهام. هيچ چيز را واقعی نمیبينم. تمام ساختمانهای پاريس را عين دكور تئاتر میبينم. خيال میكنم كه داخل كارت پستال زندگی میكنم. از دو چيز میترسم: يكی از خوابيدن و ديگری از بيدار شدن. سعی میكنم تمام شب را بيدار بمانم و نزديک صبح بخوابم و در فاصلهی چند ساعت خواب، مدام كابوسهای رنگی میبينم. مدام به فكر وطنم هستم. مواقع تنهايی، نام كوچه پس كوچههای شهرهای ايران را با صدای بلند تكرار میكنم كه فراموش نكرده باشم. حس مالكيت را به طور كامل از دست دادهام. نه جلوی مغازهای میايستم، نه خريد میكنم؛ پشت و رو شدهام. در عرض اين مدت يک بار خواب پاريس را نديدهام. تمام وقت خواب وطنم را م بينم. چند بار تصميم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم به داخل كشور. حتی اگر به قيمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شدهاند. همه چيز را نفی میكنم. از روی لج حاضر نيستم زبان فرانسه ياد بگيرم و اين حالت را يک مكانيسم دفاعی میدانم. حالت آدمی كه بیقرار است و هرلحظه ممكن است به خانهاش برگردد. بودن در خارج بدترين شكنجههاست. هيچ چيزش متعلق به من نيست و من هم متعلق به آنها نيستم. و اين چنين زندگیكردن برای من بدتر از سالهايی بود كه در سلول انفرادی زندان به سر میبردم...» <ref>غلامحسین ساعدی، واهمهی بینشان-[https://tavaana.org/fa/Gholamhossein_Saedi سایت توانا]</ref></blockquote> | |||
== فعالیت سیاسی و ادبی درخارج از ایران == | == فعالیت سیاسی و ادبی درخارج از ایران == |