محمد حنیفنژاد
محمد حنیفنژاد (زاده ۱۳۱۷، درگذشته در ۴ خرداد ۱۳۵۱) بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران است. او در سال ۱۳۴۴ به همراه سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان این سازمان را بنیان گذاشت.[۱]
محمد حنیفنژاد | |
---|---|
محمد حنیفنژاد | |
زادروز | ۱۳۱۸ تبریز |
درگذشت | ۴ خرداد ۱۳۵۱ تپههای اوین |
ملیت | ایرانی |
تابعیت | ایرانی |
تحصیلات | دانشجوی رشتهٔ کشاورزی |
از دانشگاه | دانشکده کشاورزی کرج |
نقشهای برجسته | بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران |
تأثیرپذیرفتگان | اعضاء وهواداران سازمان مجاهدین خلق ایران |
حزب سیاسی | سازمان مجاهدین خلق ایران |
دین | اسلام-شیعه |
خویشاوندان | احمد حنیفنژاد از کادرهای سازمان مجاهدین خلق |
محمد حنیفنژاد در تبریز بدنیا آمد. از جوانی با ورود به دانشگاه وارد فعالیت سیاسی شد و عضو فعال نهضت آزادی بود و در سال ۱۳۴۲ در رشتهی مهندسی ماشین آلات کشاورزی از دانشگاه کرج فارغالتحصیل شد. در همین دوران وی با آیت الله طالقانی و افکار او آشنا شد. محمد حنیفنژاد مخالف برداشتهای کهنه از اسلام بود. او همچنین پس از قیام ۱۵ خرداد به این نتیجه رسید که دوران مبارزات رفرمیستی به پایان رسیدهاست.[۲]
محمد حنیف نژاد در نیمه شهریور سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین را بنیانگذاری کرد. او به همراه افرادی چون سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان، سعید محسن، مسعود رجوی، علی میهن دوست و … مدت ۶ سال به کار تئوریک، تشکیلاتی و سازماندهی پرداختند.
در نیمه اول شهریور ۱۳۵۰ در اثر یک ضربه اطلاعاتی اعضاء مرکزیت سازمان و در مهرماه همان سال محمد حنیفنژاد توسط ساواک دستگیر شد. به وی پیشنهاد شد که به یکی از دو خواستهٔ ساواک پاسخ مثبت بگوید. اول اینکه او وابسته به دولت عراق است و دوم اینکه مارکیستها را محکوم کند. محمد حنیفنژاد هیچیک از این خواستهها را نپذیرفت و در روز ۴ خرداد ۱۳۵۱ اعدام شد.[۳]
کودکی و تحصیلات
محمد حنیف نژاد درسال ۱۳۱۷ درخانوادهای فقیر در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبستان همام و دبیرستانهای منصور و فردوسی این شهر گذراند. فعالیتهای اجتماعی همواره جزئی از زندگی حنیفنژاد بود. از دوره دبیرستان در هیأتهای مذهبی به فعالیت پرداخت. خودش میگفت این دوران بیشتر با فرزندان کارگران وباربران که از لحاظ اجتماعی همردیف او بودند همنشین ومعاشر بود. او علیرغم وضع بد اقتصادی خانوادهاش توانست به دانشگاه راه یابد ودر سال ۱۳۴۲ دررشته مهندسی ماشین آلات کشاورزی فارغالتحصیل شد. از دوره دبیرستان در هیئت مذهبی به فعالیت پرداخت. همیشه دراین فکر بود که شرایطی را که باعث فقر توده مردم شدهاست باید ازبین برد. با ورود به دانشکده فعالیتهای او چند برابرشد. نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در جبهه ملی و سپس عضو فعال نهضت آزادی و مسئول انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده کرج بود.[۲]
فعالیتهای سیاسی
فعالیتهای گسترده او باعث شد که دو روز قبل از رفراندوم شاه (انقلاب سفید) در بهمن سال۱۳۴۱ از طرف ساواک دستگیر شود. او هفتماه را در زندانهای قزلقلعه و قصر گذراند. در زندان قزلقلعه بود که با محمود طالقانی آشنا شد. در همان زمان در زندان تحلیلهای سیاسی و برداشتهای ایدئولوژیک جدیدش را مینوشت و برای دوستانش بهبیرون میفرستاد.[۴]
پس از فراغت از تحصیل درسال ۴۲ سربازی رفت. ۹ ماه درتهران و ۹ ماه در اصفهان گذراند. دراین مدت با ارتش آشنا شد و از هر چه مثبت بودند پند گرفت. از نظمی که در محیط ارتش حکمفرماست تا تعلیمات نظامی همه برای او آموزش بود. درآنجا به مطالعه کتابهای نظامی پرداخت. حنیفنژاد همیشه فکر میکرد چگونه میتوان جنبش آزادیخواهانه مردم ایران را از بنبست درآورد.
بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران
بعد از بازگشت از نظام وظیفه دوست و همفکرش سعید محسن و چند تن دیگر را دید وفکر خود را با آنان درمیان گذاشت. بعد از مدتی مطالعه وجمعبندی از حوادث و مبارزات ایران و جهان مخصوصا با مطالعه در روش احزاب سیاسی ایران و علل شکست آنها به این نتیجه رسیدند که دوران کارهای رفرمیستی گذشته است و تنها راه مبارزه انتخاب راه مسلحانه است.
محمد حنیفنژاد و سعید محسن بهویژه با مطالعه درباره جنبشها و مبارزات مردم ایران و بهویژه مطالعه درباره روش احزاب سیاسی ایران و علل شکست آنها، به این نتیجه رسیدند که علت اصلی شکست مبارزات گذشته فقدان یک رهبری ذیصلاح انقلابی مجهز به علم مبارزه و دارای تئوری انقلابی و آماده برای مبارزه و عمل انقلابی بودهاست. در مورد شرایط مشخص پس از سرکوب قیام ۱۵ خرداد هم که اشکال رفرمیستی مبارزه به بنبست رسیده بود، به این نتیجه رسیدند که دوران کارهای رفرمیستی سپری شدهاست و برای مقابله با رژیم دیکتاتوری و وابسته شاه راهی جز راه مبارزه مسلحانه وجود ندارد. این کشف انقلابی، نطفه اولیه تشکیل سازمانی بود که بعدها «مجاهدین» نامیده شد. محمد حنیف، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان در نیمه شهریورماه ۱۳۴۴ هسته اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیانگذاری کردند.[۴]
محمد حنیفنژاد در تهیه و تدوین مباحث ایدئولوژیک سازمان خود نقش اساسی داشت. او از قدرت جمعبندی برخوردار بود و از جریانها، قانونهای عام مبارزه را بیرون میکشید.[۴]
فعالیتها پس از بنیانگذاری
محمد حنیفنژاد، ایدئولوژی توحید و اسلام، قرآن و نهجالبلاغه را بهعنوان اصیلترین منابع این ایدئولوژی و راهنمای عمل مطالعه میکرد و به تبیین مفاهیم آن میپرداخت.
حنیفنژاد، مکاتب فلسفی، اجتماعی و انقلابی دیگر را نیز مطالعه میکرد. برای او حل مسائل انسان و بهخصوص انسان معاصر و مردم دردمند استثمار شده جامعه ایران مهم بود. محمد معتقد بود هر نظری که انسان را در راه تکامل هدایت کند، و هر مکتبی که انسانهای به زنجیر کشیده را آزاد سازد، تکاملدهنده است و باید از دستاوردهای انقلابی دیگران استفاده نمود.
حنیفنژاد معتقد بود وظیفه و رسالت انسان صرفاً شناخت جامعه نیست، بلکه باید آن را در جهت تکامل تغییر داد. احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت انسانهای مظلوم و تحت استثمار جامعه، او را بهعمل فرامیخواند. او میگفت اگر در حدی که درک کردهایم، دست بهعمل نزنیم، به دور خواهیم افتاد. زیرا تأثیر عمل است که میتواند دانستهها و شناساییهای ما را عمیقتر کند و ما را از تکرار نوسانی راهها و حرفهای قبل بازدارد. در همین راستا بود که او در کنار کار مخفی، قسمتی از وقت خود را برای جامعهگردی صرف میکرد. به جنوب تهران یا به روستا میرفت و با تودههای مردم مینشست، از آنها نیرو میگرفت و از آنها میآموخت. او میگفت که اگر با تودههای مردم و در کنار آنها نباشیم، و اگر سالها در محیطی دربسته به مطالعه کتاب و تفکر و اندیشه بپردازیم، محال است که بتوانیم کوچکترین تغییری در وضع جامعه بهوجود آوریم.[۴]
حنیفنژاد در خصوص درک قانونمندیهای طبیعت بر این باور بود که:
«برای درک قانونمندی هر بخش از طبیعت باید بر آن قسمت از طبیعت عمل کنیم. مثلاً برای درک قوانین حاکم بر جانوران باید بیولوژی حیوانی را مطالعه کرد. برای درک قوانین اجتماع باید در آن زیست و آن را مطالعه کرد. برای درک قوانین مبارزه باید در جریان آن شرکت کرد. برای رهبری مبارزه، نمیشود از حاشیه دستور داد. صلاحیت یعنی چه؟ از کجا ناشی میشود؟ صلاحیت چیزی نیست که انسان از شکم مادر با خودش سوغات آورده باشد. صلاحیت از شرکت در عمل توأم با جمعبندی نتیجه تجربیات بهدست میآید».
و در جای دیگری به یاران خود توصیه میکرد:
«در بازدید از روستاها تنها بهشناخت روابط تولیدی روستا اکتفا نشود، بلکه برادران توجه داشته باشند که درک روابط اجتماعی روستا از نظر شناخت روستاییان که از نظر کار آینده ما در روستا ضروری است، نیز لازم میباشد».
در کنار کارهای تئوریک و تدوین ایدئولوژی سازمان او از کارهای عملی و ورزشی غافل نبود. در پایگاههای مخفی خود در کارهای طبخ و نظافت همیشه پیشتاز بود و کوهنوردی برایش آنچنان جدی بود که دیگر کارها. او با تمام گرفتاریهای سازمانی، هفتهای یکبار بهکوه میرفت و میگفت:
«آغوش کوهستان همیشه برای آنان که علیه کاخنشینان قیام میکنند، باز است».[۴]
حنیفنژاد در آخرین پیامش بهمجاهدین و نسلهای آینده گفت:
«روزگاری بود که گروه شما، که ما آنرابنیاد گذاشتیم، هیچ نداشت، فیالواقع هیچ، اما بهتدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دلقوی دارید که بازهم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را بهاینحد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و بهاذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اینها برساند. لیکن ادامه راه خدا هشیاری میخواهد، صداقت و احساس مسئولیت میخواهد»[۵]
پیام محمد حنیف نژاد درآخرین لحظات
این سطور درشرایطی نوشته میشود که مارا از هر طرف بحرانی سخت احاطه کردهاست. یک طرف شدت ضربات کوبنده ای که یکی پس ازدیگری به ما میخورد و یک طرف دستگیریها و شکنجههای وحشیانهٔ دژخیمان ونابودی واعدام بالاترین، پاکترین، منزهترین و شجاعترین فرزندان خلق ما که انرژی فوران یافتهٔ فکر انقلابی آنها پرچم سرخ و خونین انقلاب مسلحانهٔ توده ای را در اهتزاز آوردهاست. دراین شرایط سهمگین که از هر جهت نمونهٔ نادری از تسلط بینالمللی امپریالیسم و صهیونیسم بر نیروی کار استثمار شوندگان میباشد، تنها وتنها یک چیزمی تواند ما را از کشاکش شکست را رهانده و به سر منزل آرمان انسانی خود که رهایی خلقهای اسیر است نزدیک سازد. انتظار دارم قبل از آن که به بیان تنها عامل پیروزی خود که تنها ضامن پیروزی آرمانهای ملی است، بپردازم. از همهٔ رفقا و برادرانی که در جنبش مسلحانهٔ ما سهیمند، تقاضا کنم که به خاطر حفظ نوامیس و ارزش غایی کلمات و از آنجا که پیوسته درمعرض تمایلات و جملات تعزی بودهاند که سطور حاضر، درقیاس باآنها چیزی شمرده نمیشود، به تشریح این نکته بپردازیم که سوابق درخشان انقلابی گروه مجاهدین خلق، دستآوردهای انقلابی فراوانی را فراهم آورده که با برخورداری از آنها و درک روح مفاهیم در پس عواقب و کلمات میتوان به خوبی در مسیر آرمانهای انقلابی گام برداشت و آنها را با پروسه خلاق و دائمی تئوری و عمل روز به روز غنی تر و عنی تر ساخت. به هر حال رمز پیروزی ما در حفظ وحدت دائمی سیاسی و تشکیلاتی گروه است، که در مساعی زیر متجلی میگردد:
- وحدت تشکیلاتی.
- وحدت استراتژیک.
- وحدت ایدئولوژیک.
به این ترتیب تنها ضامن پیروزی حفظ دقیق اصول راجع است به وحدت که تنها وتنها از طریق اصول:
۱- انتقاد و انتقاد از خود.
۲- اصل ادامه بقاء پیشتاز حفظ میشود .
آخرین دیدار مسعود رجوی با حنیفنژاد
مسعود رجوی در روز ۹ شهریور ۱۳۷۹ در اجتماع اعضای سازمان مجاهدین خلق در خصوص محمد حنیف نژاد و آخرین دیدارش گفت:
«...جای محمد حنیف و دیگر بنیانگذاران شهید سازمان مجاهدین خلق ایران، جای سعید و اصغر، خالی. بهویژه جای حنیف بزرگ، نخستین راهبر و راهگشا، مسئول اول من و همهٴ مجاهدین:
بالا بلند دلبر گلگون عذار من...
شیر آهن کوهمرد، برجستهترین رجل انقلابی تاریخ معاصر ایران، مربی و مرشد همهٴ مجاهدان، کجاست که شکوفایی بذری را که کاشته و بالندگی کشت و زرعی را که پی افکنده، ببیند و غرق شگفتی شود.
یادش به خیر «محمدآقا» که همیشه جملاتی از امام حسین را زمزمه میکرد و عاقبت هم در ۳۳سالگی سر بر پای مولایش حسین بن علی سایید و در آستان او فرود آمد. سلام الله علیه.
مست است یار و یاد حریفان نمیکند، ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من...
اواخر مهر سال ۵۰ وقتی که او دستگیر شد، صبح زود حوالی ساعت بین ۵ و ۶، ناگهان از توی سلولهای اوین، سر و صدا و جنجال خیلی زیادی را به همراه فریادها و قهقهههایی شنیدیم. دقایقی بعد همهٴ اعضای مرکزیت سازمان را به قسمت شکنجه فراخواندند. سر دژخیم، منوچهری نامی بود-اسم واقعیش ازغندی است که شنیدهام این روزها در آمریکا برای مجاهدین، او هم لغز دموکراتیک میخواند- از زیر چشمبندها میدیدیم که آمبولانسی آمد و یک نفر را کت بسته و طناب پیچ از آن خارج کردند و بازجوها با سر و صدا و جست و خیزهای میمونی میگفتند که گرفتیم و تمام شد! در ظاهر چنین به نظر میرسید که دفتر مجاهدین برای همیشه بسته شده است...
شش هفت ماه بعد، در شب ۳۰ فروردین- که فردای آن روز قرار بود اعدام شویم و آن را نمیدانستیم- از سلولهای جداگانه بودیم، به سلولهای میانی آوردند. نصفه شب دوباره مرا برگرداندند؛ نمیدانستم چه خبر است. نمیدانستم که فردا قرار اعدام آنهاست و فیض بهشت از خود من دریغ میشود. حسینی، دژخیم اوین، که میخواست متوجه علت این بردن و آوردن نشوم و با توجه به خرابی وضع جسمیم از هر گونه واکنشی هم میترسید، احوالپرسی میکرد و من تعجب کرده بودم که چرا دژخیم احوالپرسی میکند. بعد هم که دید حساس شدهام و خیلی به هم ریخته هستم، میخواست که روی قضیه را بپوشاند و مثلاً امتیازی داده باشد. لذا گفت چیزی نمیخواهی؟ نمیدانستم که فردا چه اتفاقی خواهد افتاد، بهعنوان آخرین خواسته قبل از اعدام و پایان عمرم، گفتم که میخواهم محمد آقا و سعید و همچنین اصغر و بهروز را ببینم. گفت بهروز نمیشود، بقیه را میآورم. نگو که شب شهادتش است. اما آن سه بزرگوار دیگر را آوردند. در اثنای روبوسی، کاغذهایی را که از قبل، برای استفاده در چنین مواقعی بهاندازه نصف سیگار لوله و آماده کرده بودیم، رد و بدل شد. میخواستم در جریان آخرین خبرها و اطلاعات باشند. محمدآقا گفت که در دادگاه اول به من حبس ابد دادهاند و گفتهاند که اگر یکی از سه شرط را به جا آوری، اعدام نخواهی شد: بگویی که ما مخالف مبارزه مسلحانه هستیم، یا بگویی که اسلام ضد مارکسیسم است- برای دعواهای حیدری نعمتی که معمولاً شاه و شیخ نیاز دارند- و شرط سوم هم اینکه بگویی که ما را عراق فرستاده!
آن موقع شاه هم، مثل شیخ، با عراق دعوا داشت (آخر عراق از پیمان سنتو، که بعد از 28مرداد به ایران تحمیل شد، بیرون آمده بود) و اگر یادتان باشد، در زمستان سال 50، روزی که مقام امنیتی به تلویزیون آمد و مصاحبه کرد، مجاهدین را به عراق چسباند. خوب، سنت لایتغیر شاه و شیخ است.
بعد، ما را به قزل قلعه و مجدداً به اوین و سرانجام به زندان فلکهٴ شهربانی بردند. من یک شب در زندان فلکه بودم، با برخی از برادرانی که همین جا هستند، هم دادگاه بودیم. مثل محمود احمدی، مهدی فیروزیان و محمد طریقت. فردا عصر- در حالی که اسمها را برای جمع کردن وسایل و انتقال به زندان قصر خوانده بودند- بچهها از دیوار صدایی شنیدند و مرا صدا کردند و گفتند محمدآقا میگوید بگو فلانی زود بیاید. معلوم شد که صدا مورس بوده، ولی نه مورس معمولی که مثلاً با انگشت به دیوار میزدیم. فلزی بود که به دیوار میخورد و بعد صدا گفته بود که من محمد حنیف هستم. پرسیدیم که شما این جا چه میکنید؟ گفت دست و پایم بسته است، آوردهاند بالای سر مهدی رضایی، ولی گفتم که او را نمیشناسم. بعد در همان جا به من و همهٴ مجاهدین ابلاغ مسئولیت کرد و از ما تعهد گرفت و البته حسرت دیدارش دیگر بر دلمان ماند؛ چون چند هفته بعد، خبر شهادتش را شنیدیم.
اما حالا... اگر که باغبان و برزگر نخستین میبود، به شگفتی میآمد: یعجب الزرّاع...
همچنین که آخوندهای مرتجع حق ستیز به خشم میآیند: لیغیظ بهم الکفار...
یکی از برادران مجاهد میگوید: «اوایل سال 51 یک روز در زندان فلکهٴ شهربانی، توی یکی از اتاقها به دیوار تکیه داده بودم که دیدم صدای مورس از آن طرف دیوار میآید. بهطور اتفاقی این دیوار، مشترک بود بین زندانی که ما بودیم با زندان و شکنجهگاهی که به آن زندان کمیته میگفتند. گفتم «تو کی هستی؟» گفت «محمد» هستم. بعد از رد و بدل کردن علائمی که فهمیدم خود «محمدآقا» ست، به او گفتم که مسعود این جاست. مسعود را هم آن موقع بهطور اتفاقی در بین از این زندان به آن زندان بردنها، برای یک شب جهت انتقال از اوین به قصر، به زندان فلکه (شهربانی) آورده بودند. «محمدآقا» گفت بگو مسعود زود بیاید. مسعود را خبر کردم. «محمدآقا» به او گفت «ساواک گفته که اگر من تأیید کنم که وابسته به عراق بودهایم، مبارزه مسلحانه را هم محکوم بکنم و بگوییم اسلام و مسلمانی بر ضد مارکسیستهاست، اینها از اعدام من و شاید سایر بچهها صرفنظر بکنند». محمدآقا به آنها جواب داده بود که «ما اهل این حرفها نیستیم».
بعد از این مکالمه که با مورس انجام شد، مسعود گفت «تو پیامی برای ما نداری؟» محمدآقا گفت: «یادتان باشد که ما هر چه داریم، از ایدئولوژیمان داریم، مبادا به آموزشهای ایدئولوژیک کم بها بدهید!» بعد اضافه کرد: «در تکتک این اتفاقاتی که برای ما افتاده، درسها و تجارب بسیار بزرگی هست، بایستی هر چه زودتر آنها را جمع ببندیم و در کار آیندهمان از آنها استفاده بکنیم».
این صحنه برای من یک صحنهٴ تاریخی و عجیبی بود که هرگز فراموش نمیکنم. این دو نفر، یک مسعود، یکی محمدآقا، یکی توی این زندان در این طرف دیوار و دیگری در آن زندان آن طرف دیوار، اما باز در آخرین لحظات و آخرین وداع، با اتفاق عجیبی به هم رسیده بودند و از دو طرف دیوار با مورس با هم حرف میزدند. مسعود یک حالتی داشت، دستهایش را تکان میداد و در آخرین دقایق وداع این پیام را به برادر مجاهدمان محمود احمدی دیکته کرد و او هم به حنیف مخابره کرد. مسعود گفت: «تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی که تو رفتی را فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه میدهیم. من سعی میکنم شاگرد خوبی برای تو و راه تو باشم و با تو پیمان میبندم».[۶]
دستگیری و اعدام
روز اول شهریور ۱۳۵۰ ضربات ساواک شاه علیه سازمان مجاهدین خلق ایران آغاز شد. ساواک در یورش گسترده به پایگاههای مجاهدین در تهران دهها تن از کادرهای مرکزی و مسئولین و اعضای سازمان مجاهدین را دستگیرکرد.[۷] محمد حنیفنژاد ۴ هفته بعد در ۲۸ مهر ۱۳۵۰ در خانه عطاالله حاج محمودیان از بازاریان مشهور تهران به اسارت ساواک درآمد.
پس از کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر محمدمصدق، سازمان مجاهدین نخستین سازمان مسلحانه و مخفی بود که به مدت ۶ سال به مبارزه علیه شاه ادامه میداد. مجاهدین در این ۶ سال، هیچ نام رسمی بر خود نگذاشته بودند و فقط کلمه سازمان را به کار میبردند و نام سازمان مجاهدین خلق ایران بعداز ضربه ۵۰ در دا خل زندان اوین نامگذاری شد.[۷]
اعضای سازمان در طولی ۶ سال فعالیت مخفی به ۲۱۴ نفر رسیده بود که در تهران و تبریز مشهد و اصفهان و شیراز فعالیت داشتند[۷]
در دادگاههای علنی که برای بنیانگذاران و اعضای مرکزیت برگزار شد آنها با دفاعیات خود موجی از حمایت در میان مردم بوجود آوردند[۷]
سرانجام سحرگاه چهارم خرداد سال ۱۳۵۱، بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران؛ محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان، به همراه دو تن ازاعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران، محمود عسگری زاده و رسول مشکینفام پس از ماهها اسارت در ساواک شاه، روانه میدان تیرباران شدند و تیرباران کردند[۸]
محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است.
آقای مهدی ابریشمچی دربارهٔ تیرباران بنیانگذاران سازمان میگوید:
«شاید چند هفته از شهادت بنیانگذاران سازمان گذشته بود که ما را با اتوبوس از زندان جابهجا میکردند. در کنار هر زندانی یک سرباز گذاشته بودند که مراقبت کند. سربازی که مراقب من بود به حرف آمد و گفت: میخواهم از سربازی فرار کنم، چون میترسم مرا در جوخه آتش بگذارند. دوستی دارم که فرار کرده و گفتهاست که شاهد صحنه اعدام چند زندانی سیاسی بوده و چیزهایی برایم تعریف کرده که مرا تکان دادهاست».[۴]
این سرباز جزئیاتی را که دوستش نقل کرده بود، بازگو کرد و تردیدی برایم باقی نگذاشت که آن ماجرا صحنه اعدام محمد حنیفنژاد بودهاست. از جمله اینکه گفت:
«مرد چارشانهای بودهاست که صحنه خیلی عجیبی ایجاد کرده بود، وقتی میخواستند اعدامشان کنند، با صدای بلند دعا میخوانده و حرفهای عجیبی زده بود که صحنه اعدام را بههم ریخته بود. البته آن مقداری که این سرباز میفهمیده و بهعنوان دعا یاد میکرد، همان شعارهای اللهاکبر و آیات قرآن بوده که محمدآقا در صحنه اعدام سرداده بود».[۴]
درکتاب «تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران»، خاطرهای دربارهٔ صبح خونین ۴ خرداد بهنقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده. این شخصیت در خرداد۱۳۵۱ در قزل قلعه زندانی بودهاست. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان، جریان اعدام حنیفنژاد را برای وی نقل کرده که عیناً درکتاب آمدهاست:
«صبح روز ۴خرداد۱۳۵۱ گروهبان ساقی بهسلول من آمد. رنگپریده و عصبی مینمود. احوالش را پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظرهای بودم که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حدود ساعت۴صبح قرار بود حکم اعدام دربارهٔ حنیفنژاد و دوستانش اجرا شود. منهم ناظر واقعه بودم، هنگامیکه بهاتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان بهسلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام بهمیدان تیر چیتگر ببریم، حنیفنژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: میدانم برای چه آمدهاید. آنگاه روبهقبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرمبه درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما بهراه افتاد. پساز انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضیعسگر، او را بهطرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری میکرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی بهعروسی میرفت!»
وصیتنامه محمد حنیفنژاد
محمد حنیفنژاد قبل از اعدام در وصیتنامه خود نوشته است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف...
«مرگ بر اولاد آدم لازم گشته همچنان که گردنبند برای نو عروس و من برای ملاقات اجداد پاکم چنان مشتاقم که یعقوب برای دیداریوسف». از حسین بنعلی علیهالسلام
من وصیتنامه زیر را در حال سلامتی و هشیاری کافی مینویسم. پدر بزرگوارم، من در زندگی تاآنجا که امکان داشت احترام تو را بهجا آوردم و در مواردی که احیاناً کوتاهی بهعمل آمده است، امیدوارم مرا ببخشی. این کار آگاهانه نبوده است، فکر میکنم که کارهایم بهطور عام و کلی در راه خدا بوده است. ما هشت نفر را که فعلاً سعید محسن، اصغر بدیعزادگان، محمود عسگریزاده، رسول مشکینفام و مرا برای اعدام میبرند، از خدا طلب عفو میکنیم. امیدواریم شما هم اگر تقصیری از ما دیده بودید، ببخشید. موقع دستگیری من مقداری وسایل توسط ساواک ضبط شده است، که آنچه یادم هست عبارتاند از: قالی یک تخت و قالیچه دو تخت (که این دو قالیچه را از خانة عطاءالله حاجی محمودیان آوردهاند) ساعت و وسایل فردیم را که میتوانید تحویل بگیرید. سعی کنید بعد از من ناراحت نشوید و هر وقت ناراحت شدید قرآن ترجمهدار، بهخصوص سورهٴ احزاب، سورة محمد، سورة توبه و بعضی سورههای دیگر از این قبیل را، زیاد بخوانید. فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
محمد حنیفنژاد ۴/۳/۵۱»[۹]
پانویس
- ↑ محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ به مناسبت 4 خرداد1351اعدام حنیف نژاد،سعید محسن،بدیع زادگان
- ↑ نصرالله اسماعیلزاده: بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ، سایت همبستگی ملی
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ ۴٫۵ ۴٫۶ سازمان مجاهدین خلق ایران - محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا
- ↑ سازمان مجاهدین خلق ایران - 4خرداد، شهادت بنیانگذاران و رازماندگاری
- ↑ وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ برای شما - اول شهریور ۵۰ آغاز ضربات ساواک علیه مجاهدین
- ↑ اتحاد انجمنها برای ایران آزاد - 4خرداد۱۳۵۱: شهادت بنیانگذاران و دوتن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین
- ↑ وصیتنامه محمد حنیفنژاد، سایت سازمان مجاهدین خلق
منابع
۱-کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران
۲-نصرالله اسماعیلزاده: بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ
3محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا