محمد بازرگانی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
برون آیند و رزم خلق را، ره بپیمایند روشن می نماید خلق | برون آیند و رزم خلق را، ره بپیمایند روشن می نماید خلق | ||
ومردم را | ومردم را به سوی فتح میخوانند وز آن پس سربلند و روسپیدم من | ||
وخون من ز دشمن باز بستانند که بر عهدم وفا کردم | وخون من ز دشمن باز بستانند که بر عهدم وفا کردم | ||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
که تیری درسحرگاهی که چون موجی بپاخیزند و بخروشند و مشت آهنین | که تیری درسحرگاهی که چون موجی بپاخیزند و بخروشند و مشت آهنین | ||
درون | درون سینه ام را باز شکافد بر پیکر فرسوده و لرزان شب کوبند | ||
و خونم را روان سازد و در فرجام؛ ظلمت محو می گردد | و خونم را روان سازد و در فرجام؛ ظلمت محو می گردد | ||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
فروغی گرم وجان افزا پیروزی | فروغی گرم وجان افزا پیروزی | ||
به خاک ما وبر | به خاک ما وبر ویرانه تبهکاران و مردم شادمان گردند و و من با این امید ژرف تنهایم کنون | ||
پرچم ها برافرازند د ر انتظار روز موعودم | پرچم ها برافرازند د ر انتظار روز موعودم |
نسخهٔ ۱۸ آوریل ۲۰۱۸، ساعت ۲۰:۲۶
محمد بازرگانی (تولد: 1325- تیرباران: 30 فروردین 1351) وی در رضاییه متولد شد. دو ساله بود که پدرش را از دست داد؛ در سالهای بعد وی به تهران آمد و دانشجوی مدرسه عالی بازرگانی شد.در سال 1345 هنگامي كه دوران دانشجوئي را در مدرسه عالي بازرگاني ميگذراند به عضويت سازمان مجاهدين درآمد و در سال 1349وارد مركزيت سازمان شد.[۱]
فعالیتهای محمد بازرگانی در دوران دبیرستان
محمد در دوره دبیرستان هم جوانی بود پرتحرک، و پرشور . او در هر کار پیشقدم میشد. درد محرومان جامعه همیشه او را آزار میدادو دیدن اینهمه تبعیض و ستم او را هرگز آرام نمیگذاشت. همواره مترصد آن بود که کاری برای محرومان انجام دهد. دریکی دو سالی که جنبش مسلحانه خلق کرد علیه رژیم شاه جریان داشت و کمتر اخبار آن بگوش مردم شهرها میرسید، محمد بازرگانی کوشید خود را بکردستان برساند بقصد آنکه بجنبش مزبور بپیوندد ولی وقتی بدانجا رسید متأسفانه جنبش کردستان موقتأ شکستخورده بود.[۱]
اعزام به فلسطين
محمد درسال 49 براي گذراندن دوره تعليمات نظامي به فلسطين رفت و در مذاکرات با الفتح شرکت داشت. در بحبوحه جنگ خونين سپتامير سياه 1970 دوشادوش رزمندگان فلسطيني، به نبرد پرداخت. در پائیز سال 1349 مخفیانه بایران برگشت، در حالیکه دست آوردهای گرانبهائی به پشتوانه آننبردها به همراه آورد. بعد از بازگشت از فلسطين او به عضویت کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق درآمد و با ناصر صادق توامأ مسئولیت تدارکات سازمان را بعهده گرفت. او قبلاً ً در زمینه الکترونیک تجاربی داشت برخی کارهای الکترونیکی را که برای عملیات انفجاری و غیره ضروری بود در سازمان بعهده گرفته بود. وی در شهریور 1350 دستگیر شد. [۱]
دفاعیات محمد بازرگانی
وی در دادگاه در دفاع از آرمانهای خود گفت:
” وقتی تاریخ ایران را ورق میزنیم هیچ دورهای را نمیتوان یافت که خلق ما برای گرفتن حق خود در مقابل حکومت استثمار ساکت نشسته باشد. هرساله عده زیادی را به محاکمه میکشند و محکوم میکنند. امروز نوبت ماست .[۱]
هیچ توطئهای موفق به فرونشاندن کامل شعلههای آزادیخواهی نشده است. با گفتن این مسائل باید توضیح دهم که چرا اینطور است، چرا تاریخ معاصر با خون جوانان رنگین میشود؟ چرا گروههای مهاجم پیوسته رشد میکنند؟ چرا این فرزندان خلق در کار رهائی خلق هستند. اینها اگر بخواهند بقول خودتان از همهچیز برخوردار شوند میتوانند، ولی چرا اینطور بیباکانه روانه زندان میگردند و یا در مقابل جوخه آتش قرار میگیرند. علمالاجتماع انقلابی بهمه این سؤالات جواب میدهد ........ جامعهشناسی انقلابی میگوید: زیربنای هر جامعه اگر استثماری باشد، قطعاً مبتنی بر استثمار طبقه زحمتکش است. اگر جامعه طوری باشد که یک عده کار کنند و یک عده دیگر از دسترنج آنها استفاده کنند، جامعه بهیچ جا نمیرسد، بهرهکشی انسان از انسان خیانت بسرنوشت بشریت است، بهرهکشی ارباب از رعیت و سرمایهدار از کارگر فقط اسامی رژیم را عوض میکند. در قرآن آمده است که نه بحق دیگران تجاوز کنید و نه بپذیرید که بشما تجاوز شود.[۲]
مرگ
محمد بازرگانی در سیام فروردین 51 همراه سه تن دیگر از همرزمانش اعدام شد.[۱]
شعری از محمد بازرگانی
این شعر را محمد در زندان اوین در آستانه تیربارانش سرده است.
٭٭٭
پیروزی
درون سلولم، در انتظار روز موعودم مرا از هز گناهی پاک گرداند
دلم بس تنگ گشته است. و فردایش
زخود پرسم ،بگو فردا چه خواهدشد. ؟ شفق یک ذره رنگش سرخ تر میگردد
جوانانی دلیر و پاکتر ازمن چراغ دیگری در راه
برون آیند و رزم خلق را، ره بپیمایند روشن می نماید خلق
ومردم را به سوی فتح میخوانند وز آن پس سربلند و روسپیدم من
وخون من ز دشمن باز بستانند که بر عهدم وفا کردم
و من با این ژرف تنهایم و گوی نیک می بینم؛ به دنبالم
همی در انتظار روز موعودم خروش خشم مردم را
که تیری درسحرگاهی که چون موجی بپاخیزند و بخروشند و مشت آهنین
درون سینه ام را باز شکافد بر پیکر فرسوده و لرزان شب کوبند
و خونم را روان سازد و در فرجام؛ ظلمت محو می گردد
وشب پایان مییابد این است و یکبار دیگر اثبات می گردد
فروغ آفتاب صبح میتابد سر انجام نیرد توده ها
فروغی گرم وجان افزا پیروزی
به خاک ما وبر ویرانه تبهکاران و مردم شادمان گردند و و من با این امید ژرف تنهایم کنون
پرچم ها برافرازند د ر انتظار روز موعودم
جستارهای وابسته
منابع