۱٬۱۳۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۱۲: | خط ۱۱۲: | ||
== نامهها دربارهٔ شکنجه و زندان == | == نامهها دربارهٔ شکنجه و زندان == | ||
شیرین علم هولی در نامههایش دستگیری و شرایط سخت زندان و شکنجههایی را که متحمل شده شرح میدهد. در نامهای به تاریخ ۲۸ دیماه ۱۳۸۸ نوشتهاست: <blockquote>«... من در خرداد ۱۳۸۷ در تهران توسط تعدادی از مأموران نظامی و لباس شخصی دستگیر شدم و مستقیماً به مقر سپاه منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هر گونه سؤال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند… تمام آن مدت (مدتی که وی در زندان سپاه گذرانده) متحمل انواع شکنجههای جسمی و روحی شدم. بازجوها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آنها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم میکوبیدند. من حتی در آن زمان به راحتی نمیتوانستم فارسی را بفهمم و صحبت کنم. زمانی که سوالهایشان بی جواب میماند، باز مرا به باد کتک میگرفتند تا از هوش میرفتم.»<ref>کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت - [http://women.ncr-iran.org/fa/اخبار-زنان/1761-ایران-–-زنان--به-یاد-شیرین-علم-هولی،-زندانی-مبارز-کرد به یاد شیرین علم هولی، زندانی مبارز کرد]</ref></blockquote><blockquote>«ضربههایی که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیب دیدگی در سرم شدهاست. بعضی از روزها دردها ی شدید هجوم میآورند. سر دردهایم آن قدر شدید میشود، که دیگر نمیدانم در اطرافم چه میگذرد، ساعتها از خود بیخود میشوم و در نهایت از شدت درد، بینییم شروع به خونریزی میکند و بعد کمکم به حالت طبیعی برمیگردم و هوشیار میشوم. هدیه دیگر آنها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید میشود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده شده…»</blockquote><blockquote>«زمانی که دیدند من برای ادامه اعتصاب غذا مصرم، به واسطه سرم و شلنگهایی که از بینی به درون معده ام میفرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت میکردم و شلنگها را بیرون میکشیدم که منجر به خونریزی و درد زیادی میشد و اثر آن حالا بعد از دو سال هم چنان باقی مانده و آزارم میدهد.»</blockquote><blockquote>«یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خونریزی شدیدی شدم. یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد، تنها بازجویی بود که او را دیدم. در سایر مواقع چشمبند داشتم. او سوالهای بی ربطی از من پرسید. وقتی جوابی نشنید، سیلی ای به صورتم زد و اسلحه ای از روی کمر خود باز کرد و بر سرم گذاشت و گفت: «به سوالهایی که از تو میکنم جواب بده. من که میدانم تو عضو پژاک هستی، تروریستی، ببین دختر تو حرف بزنی یا نه فرقی نمیکند ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است.»</blockquote><blockquote>«با پای زخمی سرپا نگه میداشتند تا پاهایم کاملاً ورم میکرد و بعد برایم یخ میآوردند. شبها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه میآمد و من از شنیدن این صداها عصبی میشدم که بعدها فهمیدم این صدا ضبط است و به خاطر آن است که من رنجهای زیادی بکشم. یا ساعتها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم میچکید و شب مرا به سلول بازمیگرداندند.»</blockquote><blockquote>«یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی میشدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد و یا یک روز آن قدر پاهایم را با کفشهایش فشار داد که ناخنهایم سیاه شد و افتاد یا این که تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه میداشت و بدون هیچ سؤالی، فقط بازجویان مینشستند و جدول حل میکردند…»</blockquote><blockquote>«به دلیل وضعیت جسمی ام و این که حتی نمیتوانستم راه بروم، بند ۲۰۹ حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ۲۰۹ نگاه داشتند تا سرانجام مرا به بهداری منتقل کردند. دیگر، تفاوت شب و روز را درک نمیکردم. نمیدانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخمهایم کمی بهتر شد و بعد به ۲۰۹ منتقل شدم و بازجوییها در آن جا آغاز شد. بازجوهای ۲۰۹ نیز تکنیکها و روشهای خاص خود را داشتند و به قول خودشان با سیاست سرد و گرم پیش میرفتند. ابتدا بازجویی خشن میآمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار میداد و میگفت که هیچ قانونی برای اش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من میکنند و … بعد بازجوی مهربان وارد میشد و از او خواهش میکرد که دست از این کارها بردارد. به من سیگاری تعارف میکرد و بعد سوالات را تکرار میکرد و دوباره این دور باطل شروع میشد.»</blockquote> | شیرین علم هولی در نامههایش دستگیری و شرایط سخت زندان و شکنجههایی را که متحمل شده شرح میدهد. در نامهای به تاریخ ۲۸ دیماه ۱۳۸۸ نوشتهاست: <blockquote>«... من در خرداد ۱۳۸۷ در تهران توسط تعدادی از مأموران نظامی و لباس شخصی دستگیر شدم و مستقیماً به مقر سپاه منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هر گونه سؤال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند… تمام آن مدت (مدتی که وی در زندان سپاه گذرانده) متحمل انواع شکنجههای جسمی و روحی شدم. بازجوها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آنها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم میکوبیدند. من حتی در آن زمان به راحتی نمیتوانستم فارسی را بفهمم و صحبت کنم. زمانی که سوالهایشان بی جواب میماند، باز مرا به باد کتک میگرفتند تا از هوش میرفتم.»<ref>کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت - [http://women.ncr-iran.org/fa/اخبار-زنان/1761-ایران-–-زنان--به-یاد-شیرین-علم-هولی،-زندانی-مبارز-کرد به یاد شیرین علم هولی، زندانی مبارز کرد]</ref></blockquote><blockquote>«ضربههایی که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیب دیدگی در سرم شدهاست. بعضی از روزها دردها ی شدید هجوم میآورند. سر دردهایم آن قدر شدید میشود، که دیگر نمیدانم در اطرافم چه میگذرد، ساعتها از خود بیخود میشوم و در نهایت از شدت درد، بینییم شروع به خونریزی میکند و بعد کمکم به حالت طبیعی برمیگردم و هوشیار میشوم. هدیه دیگر آنها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید میشود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده شده…»</blockquote><blockquote>«زمانی که دیدند من برای ادامه اعتصاب غذا مصرم، به واسطه سرم و شلنگهایی که از بینی به درون معده ام میفرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت میکردم و شلنگها را بیرون میکشیدم که منجر به خونریزی و درد زیادی میشد و اثر آن حالا بعد از دو سال هم چنان باقی مانده و آزارم میدهد.»</blockquote><blockquote>«یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خونریزی شدیدی شدم. یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد، تنها بازجویی بود که او را دیدم. در سایر مواقع چشمبند داشتم. او سوالهای بی ربطی از من پرسید. وقتی جوابی نشنید، سیلی ای به صورتم زد و اسلحه ای از روی کمر خود باز کرد و بر سرم گذاشت و گفت: «به سوالهایی که از تو میکنم جواب بده. من که میدانم تو عضو پژاک هستی، تروریستی، ببین دختر تو حرف بزنی یا نه فرقی نمیکند ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است.»</blockquote><blockquote>«با پای زخمی سرپا نگه میداشتند تا پاهایم کاملاً ورم میکرد و بعد برایم یخ میآوردند. شبها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه میآمد و من از شنیدن این صداها عصبی میشدم که بعدها فهمیدم این صدا ضبط است و به خاطر آن است که من رنجهای زیادی بکشم. یا ساعتها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم میچکید و شب مرا به سلول بازمیگرداندند.»</blockquote><blockquote>«یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی میشدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد و یا یک روز آن قدر پاهایم را با کفشهایش فشار داد که ناخنهایم سیاه شد و افتاد یا این که تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه میداشت و بدون هیچ سؤالی، فقط بازجویان مینشستند و جدول حل میکردند…»</blockquote><blockquote>«به دلیل وضعیت جسمی ام و این که حتی نمیتوانستم راه بروم، بند ۲۰۹ حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ۲۰۹ نگاه داشتند تا سرانجام مرا به بهداری منتقل کردند. دیگر، تفاوت شب و روز را درک نمیکردم. نمیدانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخمهایم کمی بهتر شد و بعد به ۲۰۹ منتقل شدم و بازجوییها در آن جا آغاز شد. بازجوهای ۲۰۹ نیز تکنیکها و روشهای خاص خود را داشتند و به قول خودشان با سیاست سرد و گرم پیش میرفتند. ابتدا بازجویی خشن میآمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار میداد و میگفت که هیچ قانونی برای اش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من میکنند و … بعد بازجوی مهربان وارد میشد و از او خواهش میکرد که دست از این کارها بردارد. به من سیگاری تعارف میکرد و بعد سوالات را تکرار میکرد و دوباره این دور باطل شروع میشد.»<ref>جامعه زنان آزاد شرق کردستان- [https://www.facebook.com/kjar.online/posts/642133469314733:0 من گروگانم]</ref></blockquote> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |
ویرایش