کاربر:Safa/2صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۳۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده|نام=جو لیبرمن|تصویر=جو لیبرمن.JPG|توضیح تصویر=|نام اصلی=جوزف ایسادور، معروف به جو لیبرمن|زمینه فعالیت=نماینده سنا|ملیت=آمریکایی|تاریخ تولد=زاده‌ی ۲۴ فوریه ۱۹۴۲|محل تولد=|والدین=|خواهر و برادران=|تاریخ مرگ=۲۷ مارس ۲۰۲۴|محل مرگ=|علت مرگ=عوارض ناشی از شکستگی لگن|محل زندگی=|مختصات محل زندگی=|مدفن=|در زمان حکومت=|اتفاقات مهم=|نام دیگر=|لقب=|بنیانگذار=|پیشه=سیاستمدار، نماینده مجلس سنا|سال‌های نویسندگی=|سبک نوشتاری=|کتاب‌ها=|مقاله‌ها=|نمایشنامه‌ها=|فیلم‌نامه‌ها=|دیوان اشعار=|تخلص=|فیلم (های) ساخته بر اساس اثر(ها)=|همسر=|شریک زندگی=|وب گاه=|فرزندان=|تحصیلات=|دانشگاه=|حوزه=|شاگرد=|استاد=|علت شهرت=مخالفت با جمهوری اسلامی و حمایت از اپوزیسیون ایران|تأثیرگذاشته بر=مردم ایران و مخالفان جمهوری اسلامی|تأثیرپذیرفته از=|وبگاه=|imdb_id=|جوایز=|گفتاورد=|امضا=}}               
{{
جعبه اطلاعات سیاست‌مدار
| نام             = زهرا نوروزی
| تصویر           =عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید.jpg
| معروف به         = عزیز رضایی‌ها
| زادروز          = ۱۳۰۸
| شهر تولد         = تهران
| کشور تولد       = ایران
| تاریخ مرگ       =  
| شهر مرگ         =  
| کشور مرگ         =  
| فرزندان          = احمد، رضا، مهدی، ابوالقاسم، فاطمه، آذر، مهین، صدیقه
| تحصیلات          =  
| دین              = اسلام
| حزب سیاسی        = سازمان مجاهدین خلق ایران
| سمت              =  
| فعالیت‌ها        = از ۱۳۵۰ تاکنون همواره یار و پشتیبان مجاهدین بوده است
|شناخته‌شده برای    = مبارزه طولانی علیه دو دیکتاتوری شاه و شیخ
|همسر=خلیل رضایی
}}'''عزیز رضایی'''، با اسم اصلی '''«زهرا نوروزی»''' (زاده ۱۳۰۸ خورشیدی، تهران) مادر رضایی‌های شهید است. او سه پسر خود یعنی احمد، رضا و مهدی و سه دختر خود یعنی صدیقه، آذر و مهین را که اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بودند از دست داده است. علاوه بر سه پسر و سه دختر، علی زرکش همسر مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله شهدای خانواده رضایی‌ها هستند. عزیز رضایی پس از انقلاب ضدسلطنتی توسط بسیاری از رسانه‌ها مورد توجه قرار گرفت و سخنرانی‌هایی نیز داشت. محبوبیت او در بین مردم تا حدی بود که حتی دیداری بین خمینی و او ترتیب داده شد. عزیز رضایی از همان ابتدای انقلاب با سرکوب احزاب سیاسی و به ویژه اعضای سازمان مجاهدین خلق مخالفت کرد. پس از آغاز مبارزه مسلحانه عزیز رضایی نیز از ایران خارج شد و تا کنون از نزدیکان سازمان مجاهدین خلق ایران بوده است. چند فرزند دیگر او همچنان از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران هستند. او چندی قبل در دهه دهم زندگی خود با نوشتن نقشه مسیر مجددا برای مبارزه تجدید پیمان کرد. [[حمید اسدیان]] درباره کلمه مادر گفته است: «مادر رضایی‌ها» که بیشتر در ادبیات سیاسی خودمان به­ کار می­‌بریم، حاوی پیام مشخصی­ست از «مادر»ی هم­چون مادران دیگر که یک، دو، سه، چهار، یا چند فرزند خود را در مسیر مبارزه از دست داده­‌اند.


'''جوزف ایسادور، معروف به جو لیبرمن،''' (<bdi>'''Joseph Isadore „Joe“ Lieberman'''</bdi>) (زاده‌ی ۲۴ فوریه ۱۹۴۲ – درگذشت ۲۷ مارس ۲۰۲۴) سیاست‌مدار آمریکایی، نمایند‌ه‌ی سنا و نامزد حزب دموکرات برای معاونت ریاست جمهوری در انتخابات سال ۲۰۰۰ بود.                
== تولد ==
 زهرا نوروزی (عزیز) سال ۱۳۰۸ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی و خوشنام  چشم به جهان گشود. پدرش با مغازه‌ای درناصرخسرو به­ کسب و کار اشتغال داشت و بعدا مغازه لولافروشی باز کرد که یگانه برادر عزیز و فرزندان او هنوز هم آن را همراه با یک مغازه پرده‌فروشی اداره می­‌کنند. مادرش زنی خانه‌­دار بود که تنها سواد خواندن قران داشت. عزیز به­‌عنوان اولین فرزند خانواده به­ اصرارخودش توانست تا کلاس ششم ابتدایی را به­ تحصیل ادامه دهد گرچه به­ علت قانون اجباری عدم حجاب و این­که خانواده نیز با نصب عکس بدون حجاب او در گواهینامه به­ هیچ‌وجه موافق نبود، عزیز نتوانست گواهینامه پایان تحصیلات ابتدایی را بدست آورد و  برای سایر خواهران نیز معلم سرخانه آوردند تا این­که به‌­تدریج با رفتن فرزندان عزیز به­ مدرسه و تغییر محیط فرهنگی خانه، یگانه برادر و سایر خواهران عزیز نیز اجازه یافتند در مدرسه ­تحصیل کنند. عزیز درباره آن دوران می­‌گوید: ” مدرسه رفتن و درس خواندن را خیلی دوست داشتم اما جوّ خانواده با آنکه بسیار صمیمی و مهربان بود اجازه نمی‌داد. من برای دانستن پاسخ سؤالاتی که داشتم با دختر همسایه که تحصیل­کرده و باسواد بود، دوست شدم.


جو لیبرمن در سال ۱۹۶۴ از دانشگاه ییل فارغ‌التحصیل شد. سه سال بعد او امتحان حقوق خود را در دانشکده حقوق محلی گذراند. اولین ازدواج او از سال ۱۹۶۵ با بتی هاس بود. حاصل این ازدواج سه فرزند بود که در سال ۱۹۸۱ منجر به طلاق شد. او برای دومین بار در سال ۱۹۸۲ با (Hadassah Freilich) ازدواج کرد. زوج لیبرمن یهودیان متدین و نمایندگان مشهور جنبش ارتدکس مدرن در یهودیت بودند.                
== خانواده عزیز رضایی ==
عزیز رضایی سپس به عقد ازدواج خلیل ­الله رضایی (پدر رضائیهای شهید) که شاگرد مغازه «حاج آقا» (پدر عزیز) بود، درمی­‌آید.
[[پرونده:حاج خلیل رضایی.jpg|بندانگشتی|250x250پیکسل|حاج خلیل رضایی]]
پدر عزیز طی ده روز اول عاشورا مجلس روضه­‌خوانی ترتیب می­داد و از نوه­‌های خود به‌­خصوص پسران عزیز می­خواست حتما در این مجالس شرکت کنند. عزیز در این باره می­گوید: احمد اما به­‌سبب تیزهوشی و انگیزه­‌های سیاسی ـ مبارزاتی اما با برگزاری مراسم سوگواری عاشورا بدون تکیه بر وجوه حماسی و  انسانی آن مخالف و معتقد بود: «این­که پیرمردها در یک اتاق جمع ­شده برای امام حسین گریه‌­زاری کنند و جوانهایشان هم در اتاق دیگر جمع شده و راجع به شکل و شمایل دخترها حرف بزنند، مفهوم فلسفه عاشورا و شهادت امام حسین که از قضا جوهره مراسم سوگواری­ست، در این میان گم­شده از دست میرود».


در سال ۱۹۸۸، لیبرمن در انتخابات به عنوان سناتور ایالات متحده در برابر لوول پی ویکر پیروز شد و پس از آن در ۳ ژانویه ۱۹۸۹ وارد کنگره شد. او به عنوان سناتور ایالات متحده در کمیته نیروهای مسلح خدمت کرد. نقطه برجسته زندگی سیاسی او، انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۰ بود، ال گور، نامزد ریاست جمهوری، او را به عنوان نامزد معاونت رئیس جمهور معرفی کرد. لیبرمن اولین نامزد یهودی بود که در انتخابات ریاست جمهوری برای یک حزب بزرگ نامزد شد.               
طی دوران اقامت عزیز و بچه­‌ها در خانه «حاج آقا»، والدین عزیز به­خصوص مادربزرگ که زنی مذهبی و بسیار فهمیده بود، در پرورش اخلاق مذهبی، نظم و احساس انسانی نسبت به دیگران در بچه­ها تأثیر به­‌سزایی داشتند زیرا خودشان نیز بسیار انساندوست و کمک­‌رسان دیگران بودند طوری که نیازمندان اغلب به­ خانه آنها آمده و مادر عزیز به ­آنها کمک می­کرد و در این زمینه چنان دست باز داشت که پدر عزیز اغلب می­گفت: «اگر صد تومان هم به خانم بدهم برای خرید برود به خانه که برمی­‌گردد هیچ ندارد همه را به این و آن کمک کرده یا چیزی برایشان خریده“


گور و لیبرمن با را‌ی مستقیم مردم در این انتخابات با اختلاف ۵۰۰٬۰۰۰ رأی پیروز شدند ولی در آراء الکترال یا مجمع گزیندگان با اختلاف ۲۷۱–۲۶۶ به جرج دبلیو بوش و دیک‌چنی از حزب جمهوری‌خواه باختند. در سال ۲۰۰۴ لیبرمن در نامزدی حزب دموکرات برای انتخابات ریاست جمهوری ناکام شد و در انتخابات سال ۲۰۰۶ هم برای انتخاب مجدد در سنا ناکام ماند.
خانواده رضایی پس از حدود ۲۰ سال زندگی در منزل پدری عزیز و بعد از این­که او برایشان در میدان شاه خیابان درختی خانه­ای خرید، به­آنجا نقل مکان نمودند. اما با ضربه سال ۱۳۵۰ به مجاهدین، جمع صمیمی خانواده عزیز از هم پاشید و با دستگیری رضا رضایی سایر فرزندانش نیز ناچار مخفی گردیدند.  


از ۴ ژانویه ۲۰۰۷، لیبرمن رئیس کمیته امنیت داخلی سنا بود. او دیگر در انتخابات ۲۰۱۲ شرکت نکرد.
سایه سنگین خاطرات دور شهادت فرزندان و یادمان آنها را که عزیز هنگام بازگو به ملاحظه احساس شنونده، در پنهان کردنشان سخت میکوشد را اما در پیچ و تاب قطره­‌های اشکی که در لابلای پلکها پیچیده یا در شیار چینهای صورت گم می­شوند خوب می‌توان دید و صعوبت آنها را به­ سهولت فهمید.  


چو لیبرمن، عضو کاکس (فراکسیون) دمکرات بود. در دوره ۱۱۰ و ۱۱۱ مجلس به عنوان نماینده مستقل عمل می‌کرد.              
== شهادت احمد رضایی  ==
[[پرونده:احمد رضایی (2).jpg|بندانگشتی|290x290پیکسل|احمد رضایی اولین شهید سازمان]]
عزیز رضایی درباره شهادت اولین فرزند خود احمد، اولین شهید سازمان مجاهدین خلق می­گوید: ”احمد سال پنجاه شهید شد که بعد از فرار رضا بود. نباید سر قرار می­رفت چون یک قرار احتیاط بود. رضا هم به او گفته بود نرود اما احمد در جوابش می­گوید خون ما باید ریخته شود تا راه باز شود و رفته بود سر قراری که با دوستش در چهار راه غفاری داشت که یک‌هو می­بیند در محاصره­‌اند و شروع به تیراندازی می­کند تا دوستش را فرار دهد و بعد که تیرش تمام می­شود عمدا به‌­حالت تسلیم می­ایستد تا مأموران ساواک برای دستگیری به او نزدیک شوند. آن وقت نارنجکش را می­کشد.... در رادیو گفتند در چهار راه غفاری یک خرابکار کشته شده. آن موقع رضا از زندان فرار کرده و با مهدی مخفی بودند. صبح روز بعد من چند بسته برای پدر و محسن که در زندان بودند درست کردم که به آنجا بروم. تاکسی گرفتم و به راننده که گفتم قزل قلعه، پرسید زندانی داری؟ گفتم بله. پرسید مواد داشته؟ گفتم نه، سیاسی بوده، گفت خدا به فریادت برسد. گفتم آن کسی که دیروز سر چهار راه غفاری کشته شد پسر من بوده، پسر ۲۴ ساله مرا کشته­‌اند. راننده دوباره گفت خدا به دادت برسد. آن­وقت خانمی که در تاکسی بود رو کرد به من که خوب چرا این کارها را می­کنند که هم خودشان و هم دیگران را به­ کشتن بدهند که راننده تاکسی در جوابش گفت: خوب به­ خاطر من، به­ خاطر تو، به­ خاطر خلق و امیدوارم که یک روز با مشتهایمان در زندان را باز کنیم. بعد که رسیدیم جلوی زندان، راننده هم پیاده شد و ایستاد به تماشا که جمعیت زیادی از خانواده‌­های زندانیان سیاسی که مقابل زندان جمع بودند تا چشمشان به من افتاد یک‌هو همگی گریه­‌کنان آمدند بطرف من، اما من به آنها گفتم احمد سفارش کرده که بعد از شهادت او مبادا کسی گریه کند. تازه شماها باید انتقام اینها را هم بگیرید. آن روز به هرحال به­من ملاقات ندادند اما جمعیت با من به­‌ خانه ما آمد و مراسمی گرفتیم. شهادت احمد در یازدهم بهمن ۱۳۵۰، یک روز برفی خیلی سرد بود و جریان آن را روزنامه­‌های عصر نوشته و رادیو هم خبرش را پخش کرد که ولوله‌­ای انداخت میان مردم و خون احمد از سال پنجاه به­ بعد راه مبارزه را باز کرد.<ref>[https://iranntv.com/205429-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%AE%D9%84%D9%82-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%A7 یاد اولین شهید مجاهد خلق احمد رضایی گرامی باد - سایت سیمای آزادی]</ref>


در سال ۲۰۰۸ پس از حمایت از جان مک‌کین برای ریاست جمهوری، لیبرمن دیگر در جلسات رهبری کاکس دمکرات شرکت نکرد. لیبرمن در انتخابات سال ۲۰۱۶ از هیلاری کلینتون حمایت کرد.               


در دوره‌ای از نمایندگی، لیبرمن نقش تعیین کننده‌ای در سنا داشت، زیرا دموکرات‌ها ۵۰ رای از ۱۰۰ و جمهوری‌خواهان ۴۹ از ۱۰۰ رای داشتند.) یک رای او به جمهوری‌خواهان تعیین‌کننده بود (در شرایطی که ۵۰ رای در مقابل ۵۰ رای بود، در صورت تساوی، معاون رئیس‌جمهور، دیک چنی، رای را تعیین می‌کرد). این «حق وتو» لقب محبوب «شاه جو» را برای او به ارمغان آورد. با انتخابات سنا در نوامبر ۲۰۰۸، رای به نفع دموکرات‌ها تغییر کرد، به طوری که رای لیبرمن دیگر تعیین‌کننده نبود. در اواسط دسامبر ۲۰۰۹، در نبرد رای‌گیری بر سر اصلاحات مراقبت‌های بهداشتی، لیبرمن دوباره موفق شد به عنوان "شاهین ترازو" در مرکز صحنه قرار گیرد و دموکرات‌ها را مجبور به حذف نکات کلیدی لایحه‌شان کند.               


در ماه مه ۲۰۱۲، علیرغم طرح صلحی که توسط کوفی عنان، دبیرکل سابق سازمان ملل متحد حمایت شد، او به نفع مسلح کردن شورشیان سوری صحبت کرد و خواستار بمباران سوریه توسط ایالات متحده و شرکای آن در منطقه شد. از اوایل سال ۲۰۱۳، لیبرمن مدیر اجرایی ابتکار سیاست خارجی بود. در نوامبر ۲۰۱۴، لیبرمن به عنوان رئیس مشترک افتخاری ملی گروه مرکزگرا (No Labels) منصوب شد و تا پایان عمر در این سمت خدمت کرد.               
سال ۱۳۵۰ رضا و بنیانگذاران در زندان بودند. گفتند برویم منزل آیت‌­الله خوانساری که در بازار فرش‌­فروشها بود. به­ مادران گفتند ابتدا در مسجد شاه جمع شوند و از آنجا به­ اتفاق برویم منزل خوانساری. مادرها همگی رفتیم منزل او اما آن روز ما را راه ندادند. دوباره قرار گذاشتیم. من رفتم مسجد شاه دیدم هیچ­کس نیست خیال کردم دیر آمده‌­ام و مادران دیگر رفته­‌اند. به‌­تنهایی رفتم منزل خوانساری. در که زدم پیشخدمت در را باز کرد و پرسید چکار داری؟ گفتم برای حساب و کتاب خمس آمده‌­ام خدمت آقا. در را باز کرد و گفت بفرمایید. رفتم دیدم هیچ­کس نیامده. نشستم توی اتاق. یک عده بدبخت بیچاره نشسته بودند دورتادور اتاق. من هم نشستم. یکی یکی می­رفتند پیش آقا. نوبت من که رسید پسر خوانساری، سید جعفر مرا صدا زد و پرسید چکار دارید؟ گفتم بچه­‌های من و پدرشان در زندان هستند خواستم شما کاری برای آنها انجام دهید. رفت یک مقدار پول آورد که به من بدهد. گفتم من احتیاج به ­پول ندارم من از شما می­خواهم اقدامی کنید لااقل پدرشان را آزاد کنند. گفت ما برای همه اقدام می­کنیم. دیدم نمی­خواهد کاری کند خواستم از منزل خارج شوم که صدای همهمه­‌ای به­ گوشم رسید. پیشخدمت گفت صبر کن و رفت در را باز کرد دید جمعیت زیادی­ست. در را بست و به­ من گفت قدری صبر کن تا اینها بروند. من ایستادم توی حیاط و بعد رفتم از در دیگر که توی ساختمان بود در را باز کردم و همه مادران آمدند تو طوری که حیاط و پله‌­ها پر از جمعیت شد و مجبور شدند جمعیت را ببرند پیش آقا. مادران از زندان گفتند، از شکنجه‌­ها گفتند، از بچه‌­هایشان تعریف کردند که این بچه­‌ها مسلمانند باید کاری کنید که اینها را اعدام نکنند، آقا به­‌ظاهر قدری متأثر شد که پسرش به او گفت آقا وقت نماز است. آقا از جا بلند شد، ما صبر کردیم آقا وضو گرفت تا از در رفت بیرون، ما هم دنبالش حرکت کردیم به‌­طرف مسجد سید عزیزالله. آن روزها مصادف با عاشورا بود و بازار هم بسته بود اما آقای خوانساری که به‌ ­طرف مسجد و پیشاپیش جمعیت راه افتاد ما ۶۰ ـ ۵۰ مادر هم به­ دنبالش حرکت کردیم و جمعیت هم در دو طرف ایستاده بود و تماشا می­کرد. آن­وقت من دیدم ما مادران با بودن این­ جماعت خیلی ساکت هستیم که یک‌هو با صدای بلند گفتم آهای بازاریها بیشتر شما احمد رضایی را می‌شناسید، او را کشتند حالا هم بچه­‌های ما در زندان زیر شکنجه هستند. بعد مادر بدیع‌زادگان گفت بچه مرا چهار ساعت روی اجاق برقی سوزانده­‌اند، مادران دیگر هم هرکدام در این باره چیزی گفتند که جمعیتی هم که در دو طرف ایستاده بود همه گریه می­کردند و به مسجد که رسیدیم دیگر خیلی شلوغ شده بود، مادرها هم گریه می­‌کردند و بعضی حالشان به هم خورد. من هم کناری ایستاده بودم اما جمعیت سراغم آمده سؤال می­کردند چه خبر شده و من به­‌آنها می­گفتم من مادر احمد رضایی هستم و این مادران هم فرزندانشان در زندان زیر شکنجه هستند.... “<blockquote>حمید اسدیان درباره حرفهای عزیز گفته است: «توجه کنیم که این خاطرات متعلق به­ سال ۱۳۵۰ است یعنی زمانی که بر اثر حاکمیت ساواک هیچ خبری از اعتراضات زنان نبوده و راه انداختن چنین تظاهراتی با ۶۰ ـ ۵۰ مادر در واقع پدیده جدیدی بود که قبلا نمو­نه­‌اش را نداشتیم بلکه مهم­تر این­که عزیز به­‌عنوان مادر اولین شهید سازمان مجاهدین خلق، فرزند خود را پرچمی ساخته تا زندانیان دیگر را که زیر شکنجه هستند مطرح کند»</blockquote>


سناتور لیبرمن، با وجود همراهی با دموکرات‌ها به صراحت در افشای نیات توسعه‌طلبانه جمهوری اسلامی شهرت دارد.
== دستگیری مهدی رضایی ==
عزیز  رضایی گفته است: 
[[پرونده:مهدی رضایی در دادگاه.jpg|بندانگشتی|262x262پیکسل|مهدی رضایی در دادگاه]]<blockquote>مهدی سال ۱۳۵۱ در درگیری دستگیر شد. قرصش را می­خورد اما اثر نکرده بود، سلاحش را می­کشد که آن هم گیر کرده عمل نمی­‌کند. بعد از دستگیری چهار ماه زیر شدیدترین  شکنجه­‌ها  بود ملاقات هم نمی­دادند تا یک شب خواب دیدم و فکر کردم شاید ملاقات بدهند.....من با سایر  فرزندانم رفتم کمیته. مهدی را با دو مأمور ساواک آوردند. با آن که خیلی شکنجه شده بود اما با خنده شروع به صحبت کرد و روحیه خیلی بالایی داشت و گفت آخرین تیر ترکشم را هم می­‌کشم. گفته­‌ام دادگاهم علنی باشد و آقاجون و محسن را آزاد کنند. نگهبانان هم خیلی تحت تأثیر او بودند حتی بازجوهای وحشی در مقابلش زانو زده التماس می­کردند که فقط یک کلمه هم که شده بگوید ولی مهدی با آن­که همه امکانات آن دوران سخت سازمان را می­‌دانست اما قهرمانانه همه اسرار سازمان را در سینه حفظ کرده و حتی یک هم کلمه نیز درباره آنها فاش نگفته بود.  </blockquote><blockquote>احمد سال ۱۳۵۰ هنگام جاب­جایی‌ها یا ترددهای مخفیانه، گاهگاهی هم برای دادن خبر سلامتی خود، تلفنی با عزیز تماس می­گرفت. پس از تصمیم و طرح سازمان برای فرار رضا و حضور او در معیت نفرات ساواک در خانه، رضا به­ نوعی عزیز را در جریان موضوع فرار قرار می­‌دهد طوری که عزیز نیز در تماس بعدی احمد با او، با تیزهوشی و تجارب مبارزاتی آموخته، احمد را نیز به­ هرصورت از قصد فرار رضا آگاه نموده و او را نسبت به ­حضور رضا در خانه هوشیار می‌­نماید که احمد از همان موقع به­ سرعت در تدارک آماده­‌سازیهای ضروری برای فرار او برمی‌­آید. طرح فرار رضا ابتدا با موفقیت کامل به ­انجام رسیده و او توانست پس از گریختن از چنگ ساواک، انبوهی از تجارب گرانبهای مبارزاتی پیشتازان، امکانات مبارزه مسلحانه، شیوه‌های بازجویی و تاکتیکهای ساواک و نیز گزارشی از شرایط سخت زندانها را به خارج از زندان منتقل نماید اما رضا بعدا در خرداد ماه ۱۳۵۲ در مخفی­گاه خود واقع  در خیابان  غیاثی توسط  ماموران ساواک محاصره و به شهادت ­رسید. </blockquote>


جو لیبرمن ۲۷ مارس ۲۰۲۴، در سن ۸۲ سالگی درگذشت.
== دستگیری عزیز رضایی ==
عزیز در مصاحبه باسیمای آزادی می­گوید:<blockquote>«اولش شکنجه خیلی زیاد بود و چهار مرتبه مرا شلاق زدند که کف پاهایم  آش و لاش شد مثل همه بچه­هایم یک پایم بهتر بود اما پای چپم خیلی ناجور بود که وقتی دفعه آخر شلاق زدند، دیگر جان در بدن نداشتم و فکر کردم الان می­میرم و اشهدم را گفتم. بعد که دیدند من تکان نمی­خورم شلاق زدن پایم را قطع کردند ولی منوچهری توی سر و گوش و پشتم مرتب شلاق می­زد که بگو از کی پول گرفتی، به کی پول دادی؟ من هم گفتم نه از کسی پول گرفتم و نه به کسی پول دادم..... بعد یک شب دوباره مرا صدا زدند بالا توی اتاق رسولی و باز شلاق و شلاق.....که پاهایم دوباره خونریزی کرد و من که افتاده بودم روی زمین، منوچهری پایش را گذاشته بود روی پشتم و فشار می­داد. بعد آویزانم کردند. دوتا دستم را به­پنجره بستند و صندلی را از زیر پایم کشیدند و آن زندانیان شکنجه شده­ای که شلاق­خوردن مرا دیده و خودشان هم قبلا به­شدت شکنجه شده و برای شلاق­زدن دوباره آنها را به­اجبار دور اتاق راه برده می­چرخاندند، برای دادن قوت قلب به­من مرتب می­گفتند مادر سلام، مادر سلام..... بعد منوچهری دوباره مرا با یک دست آویزان کرد که خیلی ورم کرد و آوردم پایین و انداختند توی سلول و پاهایم شدیدا عفونت کرده بود. چند ماهی هم در سلول کمیته در انفرادی بودم، یک سال هم در اوین بدون کوچکترین خبری حتی از فرزندان کوچکم. بعد هم مرا در دادگاههای مسخره خودشان محاکمه و به سه سال زندان محکوم کردند»</blockquote>عزیز روزی را که در اتاق شکنجه رسولی، «مسعود» را که سخت شکنجه شده پیچیده در پتویی می‌­بیند، هنوز از آن با اندوه بسیار یاد می­کند.


== بازدید جو لیبرمن از اشرف ۳ ==
علاوه بر سه پسر عزیز و صدیقه و آذر دختران او، شهید علی زرکش همسر شهید مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله خانواده رضاییها هستند. خانواده رضایی‌ها و به­‌ویژه ”مادر رضاییها“ درد و داغ فرزندان را از دو دیکتاتوری شاه و شیخ یکسان بر تن و جان دارد اما.....
لیبرمن و همسرش خانم هادسا لیبرمن چند بار از اشرف ۳ دیدار کردند.


سناتور لیبرمن در سخنرانی خود در اشرف گفت: در نگاه به ‌تاریخچه این جنبش، نکته قابل توجه این است که شما، هم با دیکتاتوری شاه جنگیدید و هم در برابر دیکتاتوری آخوندها ایستادید.
این ” عزیز“ می­گوید: من به وجود فرزندان دلیرم که در راه آزادی میهن و مردم­شان شهید شده­اند افتحار می­کنم، احساس غرور می­کنم چون زندگی خود را در راه رهایی خلق و فدیه آرمان عدالت و آزادی نموده­­‌اند. نسبت به مادران ایران نیز احساس غرور می­کنم و شجاعت و پایداریشان را آن­ هم در چنین شرایط سخت فقر، سرکوب، شکنجه و زندان می‌­ستایم.<ref>[https://women.ncr-iran.org/fa/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b6%d8%af%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%86%d8%aa%db%8c-%db%b1%db%b3%db%b5%db%b7/ انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷: روحیه شکست ناپذیر زنان ایرانی - سایت زنان نیروی تغییر]</ref>


آنها که در جهان استمالت را توصیه می‌کنند، خود را گول می‌زنند، آنها اجازه می‌دهند به دام گفتگوهای احمقانه و بیهوده با آخوندها بیفتند. زمان قاطعیت و ایستادن در کنار مردم ایران فرا رسیده است...
== سخنان و نقشه مسیرها عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید ==


== انعکاسات درگذشت لیبرمن ==
=== نقشه مسیر عزیز رضایی ===
عزیز رضایی در سن ۹۲ سالگی در سال ۱۴۰۰ مجددا با سازمان مجاهدین و رهبری آن تجدید پیمان کرد و تعهدنامه نوشت:
[[پرونده:عزیز در کنار مریم رجوی.jpg|بندانگشتی|عزیز در کنار مریم رجوی]]
تعهدنامه و نقشه مسیر


=== جو بایدن ===
مریم عزیزم
سایت کاخ‌سفید ۹فروردین ۱۴۰۳


جو بایدن شخصاً دربارهٔ درگذشت سناتور لیبرمن نوشت: «جو لیبرمن و من به‌مدت ۲۰ سال در سنای آمریکا (بودیم). سناتور لیبرمن در اعتقاداتش پایبند و استوار بود...».
وقتی مطلع شدم که این افتخار نصیبم شده که خدمت شما برسم، مثل هر مجاهد خلق تصمیم گرفتم از این فرصت تاریخی استفاده کنم و تعهدم را به شما بدهم.


سخنگوی کاخ‌سفید اعلام کرد: رئیس‌جمهور آمریکا در تماس با هاداسا لیبرمن فقدان جو لیبرمن را به او و خانواده لیبرمن تسلیت گفته است. وی افزود: «رئیس‌جمهور و سناتور لیبرمن به‌مدت ۲۰ سال با هم در سنای ایالات متحده خدمت کردند. سناتور لیبرمن با پایبندی به اصول، ثبات‌قدم و نترس از آنچه که اعتقاد داشت درست است دفاع می‌کرد».
افتخار میکنم که در آستانه ۹۲ سالگی به برکت راهیافتگی توسط راهبران عقیدتیم شما و مسعود، نه تنها برسر عهد و پیمانهایم هستم بلکه بارها و بارها مصمم‌تر بر آنها پای میفشارم.


=== بیل کلینتون ===
مریم عزیزم،
بیل کلینتون رئیس‌جمهور سابق آمریکا از سوی خودش و هیلاری کلینتون نوشت: «بعد از آن‌که من به‌مدت هشت سال به‌عنوان رئیس‌جمهور با (جو لیبرمن) کار کردم، هیلاری مفتخر بود همراه با او در سنا خدمت کند. وی به‌مدت ۲۴سال به‌خوبی مردم کانتیکت را نمایندگی کرد و همواره بر اعتقاداتش پایبند بود».


=== جرج بوش ===
شما میدانید که من با مسعود از شکنجه‌گاه کمیته و در اطاق بازجویان شکنجه‌گر پیوند خوردم. او در حالیکه زیر شدیدترین فشارها و روی زمین اطاق بازجویی لای یک پتو بود به محض خروج بازجو از اطاق سرش را در آورد و به روحیه دادن به من هم که زیر فشار و شکنجه بازجو بودم پرداخت. کاری که در آن شرایط برایش خطر شکنجه شدن بیشتر را بدنبال داشت. من هیچگاه این فداکاری و کار شجاعانه‌اش از ذهنم خارج نمیشود.
جرج بوش رئیس‌جمهور سابق آمریکا اعلام کرد «جو (لیبرمن) یک آمریکایی خوب و یکی از شایسته‌ترین افرادی بود که در زمان اقامتم در واشنگتن ملاقات کردم... چه در شکست و چه در پیروزی، جو لیبرمن همیشه یک شخص محترم بود».


=== ال گور ===
بعدها که بیشتر مسعود را شناختم، او را به عنوان رهبر و پیشوا و رهبر عقیدتی خودم انتخاب کردم. من میدانم او تمام لحظات عمرش را صرف آزادی مردم ایران میکند.  
ال گور معاون پیشین رئیس‌جمهور و کاندیدای ریاست‌جمهوری به‌همراه جو لیبرمن به‌عنوان معاونش در سال ۲۰۰۰، نوشت: «او یک رهبر به‌واقع با استعداد بود که شخصیت مهربان و ارادهٔ قوی‌اش، او را به نیرویی قابل اتکا تبدیل می‌کرد... باعث افتخار بود که در مسیر مبارزات انتخاباتی در کنار او بودم. من برای همیشه قدردان تلاش‌های خستگی‌ناپذیرش برای ساختن آینده‌یی بهتر خواهم بود».


=== سناتور میچ مک‌کانل ===
فکر میکنم وجود مسعود و شما مریم عزیز فضل خداوند به مردم ایران است و  من چه خوشبختم که در دورانی زندگی کردم که رهبری چون شما و مسعود را داشتم و دارم . 
بیانیهٔ سناتور میچ مک‌کانل رهبر جمهوری‌خواهان در سنای آمریکا: «امروز، من به کل سنا می‌پیوندم تا به همسر سناتور لیبرمن، هاداسا، فرزندان و نوه‌های او و تمام خانواده لیبرمن در سوگ یک دولتمرد برجسته و پرافتخار تسلیت بگویم».


=== سناتور چاک شومر ===
به اینجهت در آستانه ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۰، که همه مجاهدین نقشه مسیر می‌نویسند، با تمسک به امام مجاهدین علی علیه‌السلام تعهد میدهم و صدبار و هزار بار تاکید میکنم که من تا آخرش در رکاب و در کنار شما و مسعود هستم و به این افتخار میکنم.
سناتور چاک شومر رهبر دموکراتها در سنای آمریکا اعلام کرد: «از شنیدن خبر درگذشت همکار سابقمان، سناتور جو لیبرمن، شوکه شدم. قلب من با همسر او هاداسا و خانواده لیبرمن است و برای همه کسانی که او را می‌شناختند و دوستش داشتند دعا می‌کنم».


=== آلخو ویدال کوادراس ===
به نظر من هرکس با شما و مسعود دشمنی میورزد، دشمن مردم و آزادی و استقلال ایران است و نمیخواهد به ظلم و جور آخوندی پایان داده شود و هرکس با شما دوستی دارد، قدمش در راه مردم ایران خیر است.
دکتر آلخو ویدال کوادراس معاون اول پیشین پارلمان اروپا و رئیس کمیتهٔ بین‌المللی در جستجوی عدالت با ابراز تسلیت‌های صمیمانه به خانواده سناتور جو لیبرمن نوشت: او مردی با جایگاه بالای سیاسی، بسیار خوش‌قلب و حامی بزرگ مقاومت ایران در برابر دیکتاتوری مذهبی حاکم بر ایران بود».


=== خبرگزاری رویتر ===
این تجربه من از مبارزه با دو نظام دیکتاتوری شاه و شیخ است.
خبرگزاری رویترز در گزارشی زیر عنوان «سناتور پیشین جو لیبرمن در سن ۸۲سالگی درگذشت»، تصاویری را از سناتور لیبرمن منتشر کرد و نوشت:


«سناتور پیشین ایالات متحده طی مراسمی در کمپ اشرف۳ مقر سازمان مجاهدین خلق ایران در مانز در آلبانی در ۱۳ژوئیه۲۰۱۹ سخنرانی کرد.
من در دهمین دهه عمرم، فقط یک آرزو دارم،


در ۱۹سپتامبر۲۰۲۳ این سناتور پیشین ایالات متحده خود را آمادهٔ سخنرانی می‌کند در حالی که ایرانیان مقیم آمریکا و دیگران در تظاهراتی در نزدیکی مقر ملل متحد در اعتراض به دیدار ابراهیم رئیسی رئیس‌جمهور (رژیم) ایران در شهر نیویورک آماده می‌کنند.
آزادی مردم ایران، و طلوع خورشید آزادی در ایران، با رسیدن شما و مسعود به خاک میهنمان ایران.


=== فاکس نیوز ===
این عالی‌ترین شکل به بار نشستن خون تمامی شهدای مردم و بخصوص همه فرزندان مجاهد شهید من است.
فاکس نیوز زیر عنوان: «جو لیبرمن در سن ۸۲ سالگی یک میراث سیاسی از خود بر جای می‌گذارد»، همراه با تصویری از سخنرانی جو لیبرمن در کنفرانس ۱۷اوت۲۰۲۲ دفتر شورای ملی مقاومت در واشنگتن، نوشت: «سناتور پیشین جو لیبرمن در پنلی به‌میزبانی دفتر نمایندگی شورای ملی مقاومت ایران در واشنگتن دی‌سی سخنرانی کرد. دفتر نمایندگی این شورا در آمریکا این کنفرانس را به‌مناسبت ۲۰مین سالگرد اولین کنفرانس مطبوعاتی خود در سال۲۰۰۲ دربارهٔ تهدید برنامهٔ تسلیحات اتمی (رژیم) ایران برگزار کرد».


=== پولیتیکو ===
این البته ضامن بهروزی و خوشبختی مردم ایران و پایان دادن به رنج و محنت مردم ایران است و بی‌تردید اولین گام در مسیر سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندیست و من برای تحقق این هدف با تمام قوا آماده‌ام و حاضر حاضر میگویم.
پولیتیکو در گزارشی تحت عنوان «جو لیبرمن، کاندیدای معاون ریاست‌جمهوری سال۲۰۰۰ در سن ۸۲سالگی درگذشت» با انتشار عکسی از سخنرانی سناتور لیبرمن در تظاهرات نیویورک، نوشت: «جو لیبرمن در این تظاهرات در سال۲۰۱۹ خواهان تغییر رژیم در ایران شد».


=== واشنگتن پست ===
=== سخنان عزیز رضایی، مادر رضایی‌های شهید دراجلاس آغاز چهلمین سالگرد تأسیسی شورای ملی مقاومت ایران ===
واشنگتن‌پست نوشت: جوزف لیبرمن، سناتور استوار و مستقلی بود که پس از چهار دوره سناتور بودن برای به‌عهده گرفتن پست معاونت رئیس‌جمهور در سال ۲۰۰۰ کاندیدا شد. او به موضع‌گیریهای عمومی در مورد مسائل سیاسی ادامه داد. .
[[پرونده:عزیز-رضایی‌های.jpg|جایگزین=عزیز-رضایی‌های|بندانگشتی|عزیز-رضایی‌های]]


سایت آلگماینرنوشت: لیبرمن نامزد معاونت ریاست‌جمهوری حزب دموکرات در انتخابات سال ۲۰۰۰ و طرفدار مخالفان رژیم ایران بود که به‌دنبال سرنگونی رژیم حاکم در تهران هستند.
 
سلام به مریم عزیزم و با سلام به اعضای محترم شورای ملی مقاومت ایران! آغاز چهلمین سال تاسیس شورای ملی مقاومت ایران را به همه شما تبریک ‌می‌گویم. خیلی خوشحال هستم که در این جلسه با شکوه از من دعوت شد که شرکت کنم. این شورا نقطه امید مردم ایران است و ادامه بیش از ۱۰۰ سال مبارزه مردم ایران برای رسیدن به آزادی است. من می‌دانم مسعود و مریم عزیزم چقدر برای استواری شورا و سازمان مجاهدین زحمت کشیدند و خون همه شهدا و رنج اسرا را این چنین به بار و ثمر نشاندند.
 
کهکشان عظیم امسال دراین شرایط سخت نشان داد که این مقاومت درچه قله‌ای هست. الحمدالله که امروز همه زحمات درراه ثمر دادن است و گسترش کانونهای شورشی در شهرهای ایران گواه این است. من نمی‌خواهم زیاد صحبت کنم ولی باید این حقیقت را بگویم.
 
هرچه شما پیشرفت کنید دشمن و همه مزدورانش بیشتر علیه شما تبلیغ ‌می‌کند و دروغ ‌می‌گویند و سمپاشی ‌می‌کنند ولی من به‌عنوان کسی که شاهد جنایت‌های دو دیکتاتوری سلطنتی و آخوندی بوده‌ام، و تبلیغات سراسر دروغ این دو دیکتاتوری را علیه فرزندان مجاهدم شاهد بوده‌ام، ‌می‌خواهم بگویم که حقیقت مجاهدین چون چشمه‌ای زلال در جامعه و بین مردم ایران جاری ‌می‌شود. برای من که اولین بار مسعود را که به شدت شکنجه شده بود در اطاق بازجویی در زندان شاه دیدم، با وجود وضعیتی که داشت از چند لحظه‌ای که بازجو از اطاق بیرون رفت، استفاده کرده و به تشویق و روحیه دادن به من پرداخت. این تبلیغات نه تنها پشیزی ارزش ندارد، بلکه عمق کینه و دجالگری دشمن را نشان میدهد. به این جهت ‌می‌خواستم به همه هم میهنان عزیزم و به خانواده ها و مادران شهدا و زندانیان قیام بگویم که اینکار همیشه دشمن است و نشان می‌دهد که از همین مقاومت ‌می‌ترسد و پایان کارش را ‌می‌بینیم.
 
پس مثل همه فرزندان مجاهدم و همه اشرف نشانها به مسعود و مریم عزیزم ‌می‌گویم درود بر شما! خون شهیدان ما رنج اسیران مان در تو گره ‌می‌خورد رجوی قهرمان! برای شما در شورای ملی مقاومت آرزوی موفقیت ‌می‌کنم خدانگهدار همه شما!
 
 
صحبت خانم مریم رجوی پس‌از سخنان عزیز: با سلام بر عزیز عزیزها! مثل همیشه ما را سورپریز کردی! عزیز حضورتان و پایداری تان از ابتدا که این جلسه تا الآن. بالاخره شما خودتان را توانستید با این شرایط سخت با این تکنیک پیچیده ولی مثل همیشه پایدار واستوار و راهگشا و پیشتازید ولی چه کار خوبی کردید عزیز! امروز ما شما را شنیدیم همچنانکه گفتید از لحظه اول، از زندان و شکنجه که خود شما هم سوژه آن بودید بعنوان شاهد شاهدان گواهی دادید وضعیت بسیار بسیار تلخ و دردناک مسعود را که آنقدر شکنجه شده بود کسی قادر به شناختش نبود ولی در عین حال این چنین روحیه می‌داد به همه. مثل همیشه حاضرید! مثل همیشه شاهدید! بخصوص کنار دستتان الآن ‌می‌بینم هم فاطمه عزیز را و هم آن ویترین پر از تصاویر را که تصاویر فرزندان شهید شما هست، به‌دست دو دیکتاتوری شاه و شیخ. به هر حال فکر ‌می‌کنم هر کس دستی در آتش داشته باشد معنی همه اینها را ‌می‌فهمد و معنی تک تک کلمات شما را که چگونه نویدبخش همه مادران و همه خانواده‌هایی که الآن در ایران از شهادت فرزندانشان داغ دارند ویا از اسارت فرزندانشان درد و رنج ‌می‌کشند. ولی خوشبختانه از الگوی مادرانی چون شما برخوردارند که ‌می‌توان در هر شرایطی با روحیه‌ای صدچندان ،همه این شرایط را تحمل کرد، خم به ابرو نیاورد، سر خم نکرد، به عکس با تهاجم حداکثر دشمن، را به زانو در آورد. درود بر شما عزیز! هر چه در مورد شما بگویم کم است. ولی فقط ‌می‌توانم بگویم دستتان را ‌می‌بوسم و روی‌تان را به‌خاطر همه مقاومت‌ها پایداری‌ها و جنگ‌آوری‌تان! درود برشما عزیز، ‌می‌بوسمتان.<ref>[https://iran-efshagari.com/%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%8C-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D8%AC%D9%84/ سخنان عزیز رضایی، مادر رضایی‌های شهید دراجلاس آغاز چهلمین سالگرد تأسیسی شورای ملی مقاومت ایران - سایت ایران افشاگر]</ref>
 
=== نقشه‌مسیر ”عزیز“ مادر رضائی‌های شهید در ۹۴ سالگی در شب شهادت مولای متقیان ۲۱ رمضان -۲۳ فروردین ۱۴۰۲ ===
[[پرونده:دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های.jpg|جایگزین=دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های|بندانگشتی|دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های]]
من این نامه را در شب ۲۱ رمضان شروع کردم و با تأنی و تأخیر نوشتم. از این‌که دیر ارسال می‌کنم ببخشید.
 
نقشه مسیر سال ۱۴۰۲
 
عزیز رضایی ۲۱ رمضان-۲۳ فروردین ۱۴۰۲
 
یا علی ای مولای من در شب شهادت تو که غمی تاریخی بر قلب انسانیت نهاد رو به تو می‌آورم تا قدر خودم را رقم بزنم و با الهام از راهت و رسالتت که رهایی انسان است نقشه مسیرم را برای سال ۱۴۰۲ ترسیم و به خاکپایت تقدیم کنم. و برای پیشبرد آن، از تو و خون به ناحق ریخته‌ات مدد بخواهم.
 
یا علی، مولای من در این مسیر هر چه زمان می‌گذرد و عمرم پیش می‌رود به حقانیت مسعود بنده راهنما به جانب خودت بیشتر پی می‌برم، ضمن این‌که درخشش او برای تک‌تک انسان‌هایی که صداقت دارند بیشتر روشن می‌شود. من کارهای نکرده زیاد دارم ولی همیشه مدیون مسعود و مریم هستم که مرا در این راه هدایت کردند. وقتی این شبها شنیدم که بحثهایی سر قیامت شد، به کارنامه خودم فکر کردم و به خاطر قصورهایم شرمنده‌ام.
 
افتخارم این است که در ۹۴ سالگی به برکت حضور راهبران عقیدتیم، نه تنها بر سر عهد و پیمانهایم هستم بلکه مصمم‌تر از قبل هستم.
 
در شرایطی که مردم ایران آماده‌تر از همیشه برای سرنگونی رژیم جنایتکار آخوندی هستند، توطئه‌های عوامل شاه و شیخ بالا گرفته است و همه این توطئه متوجه مجاهدین و مقاومت و شورای ملی مقاومت است که چهل سال است برای آزادی ایران از شر آخوندها مبارزه می‌کنند.
 
یادم می‌آید در سال ۱۳۵۷ وقتی خمینی تازه به ایران آمده بود، خانواده ما را به محلش در مدرسه رفاه دعوت کرد که به‌عنوان خانواده شهیدان توجهش را نشان دهد. او تصور می‌کرد که ما به امکاناتی که مد نظرش بود به ما بدهد چشم دوخته‌ایم و پرسید که مشکل خانه و معیشت داریم یا نه.
 
من با اعتماد کامل به او مثل این که بزرگ فامیل باشد جواب دادم که ما هیچ نیاز مالی یا خانه احتیاج نداریم. فقط یک دغدغه داریم و آن هم وضعیت این بچه‌هایمان است که یک عده‌یی چشم دیدن آنها را ندارند و میترسم فرصت‌طلبها بیایند اطراف شما را بگیرند جای مجاهدینی که برای آزادی ایران مبارزه کردند. مقداری هم از وضعیت چیزهایی که در همین زمینه از چند ماه پیش دیده بودم به او گفتم که الآن یادم نیست.
 
اما او از حرفهای من ناراحت شد و با لحن تند جواب داد این‌طور نیست و نمی‌شود. من فهمیدم انتظار این حرفها را از طرف من نداشت. بعد هم برنامه شام خوردن با خانواده او را که از قبل گفته بودند بهم زد و پسرش احمد گفت آقا حالش خوب نیست و گذاشت رفت. البته من قبل از آمدن خمینی همه این حرفها را خیلی مفصل‌تر به دختر خمینی که با ما در رابطه بود زدم ولی می‌خواستم مستقیم هم به خودش که بزرگتر همه است بگویم.
 
حالا بعد از این همه سال، همه می‌دانند که خمینی و نفرات او و خامنه‌ای با مردم و با مجاهدین و با بقیه چه کردند، اما یک فرصت‌طلبانی هم پیدا شده‌اند زیر علم سلطنت یا اسمهای دیگر که در این ۴۴ سال که گذشت خبری از آنها نبود. نمی‌دانم در شب شهادت موسی و اشرف و آذر و بقیه مجاهدین کجا بودند؟ در آن تیرخلاص ها و قتل‌عام و فروغ و آنهمه بمباران و حملات بعدی و موشک و کشت و کشتار مجاهدین کجا بودند که امروز سروکله‌شان پیدا شده و بدون هیچ خجالتی باز هم به مجاهدین می‌تازند. به خدا هنوز جای شکنجه‌های زندانهای شاه بر بدن زندانیهای آن زمان هست. ممکن است نسل جوان خبری از جنایتهای شاه نداشته باشد به این جهت وظیفه امثال من این است که با گفتن آنها نگذاریم که جنایتهای بی‌حد و حصر آخوندها آنها از یاد ببرد. یعنی این قسمت از تاریخ را بخواهند پاک کنند. این‌که ما می‌گوییم نه شاه و شیخ به این خاطر است که در زندان و شکنجه و اعدام و کشتار و دزدی و دیکتاتوری، دو روی یک سکه‌اند و تفاوت در اندازه‌ها چیزی از جرم و جنایت سلطنتی که بچه شاه آنرا وکالت می‌کند کم نمی‌کند.
 
این را هم به جوانها بگویم که دل من به این خوش است که به یمن وجود سازمان با این تشکیلات مستحکم و رهبری مسعود و مریم کسی نمی‌تواند انقلاب را مثل سال ۵۷ کند. من خودم را در هر شرایط و سن و سالی یک سرباز برای مسعود و مریم می‌دانم و آنچه را بتوانم و وظیفه من است انجام می‌دهم.
 
در شبهای قدر حرف من با جوانها این است که می‌خواهم تجربه‌ام را بگویم که به اعتقاد من مسعود و مریم بهترین نفرات برای قیام و انقلاب جدید شما هستند. و هر کس با آنها دشمنی می‌کند، دشمن مردم ایران از ستم این آخوندها است. خدا را گواه می‌گیرم که این مهمترین معیار تشخیص دوستان و دشمنان انقلاب مردم است.
 
خدایا، تو بر درون هرکس واقفی و میدانی من هیچ آرزویی جز رسیدن مسعود و مریم به ایران و آزادی مردم و رفاه و خوشبختی و سعادت آنها ندارم.<ref>[https://iranntv.com/930940-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D8%A6%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87--%D8%B9%D8%B2 نقشه‌مسیر ”عزیز“ مادر رضائی‌های شهید در ۹۴ سالگی در شب شهادت مولای متقیان ۲۱ رمضان ـ سایت سیمای آزادی] </ref>
 
== نامه‌های مجاهد شهید رضا رضایی به مادرش عزیز رضایی‌های شهید ==
 
=== شعر رضا رضایی خطاب به عزیز پس از شهادت مجاهد شهید مهدی رضایی ===
[[پرونده:مجاهد-کبیر-رضا-رضایی.jpg|جایگزین=مجاهد کبیر رضا رضایی|بندانگشتی|مجاهد کبیر رضا رضایی]]
شعر رضا رضایی خطاب به مادر رضایی‌های شهید پس از شهادت برادر کوچکش مهدی رضایی با صدای خودش ضبط و ارسال کرد:
 
'''به یاد برادر مجاهدم مهدی شهید'''
 
مادر بدان امید که گردم دوباره باز
 
بر راه کوچه دیده گریان خود مدوز
 
خورشید زندگانی پرالتهاب من
 
خواهد کند غروب به‌هنگام نیمروز
 
ایام کودکی که به ‌لبهای خرد من
 
اول سخن ز آیه قرآن گذاشتی
 
آن روز بذر مهر ضعیفان خلق را
 
در جان من به ‌مزرع اندیشه کاشتی
 
گفتی به ‌من که راه خدا راه مردم است
 
در راه او به‌ مایه جانت جهاد کن
 
مردان حق طلیعه‌ٌ آزادمردی‌اند
 
خود را رها ز سلطه هر انقیاد کن
 
زان پس به ‌گرد خویش نگه کرده یافتم
 
انبوه کودکان گرفتار درد را
 
پوشانده با غبار قدمهای عابران
 
از دیدگان رهگذران روی زرد را
 
دیدم چگونه کودک بیمار یک فقیر
 
بر روی دست مادر خود جان سپرد و مرد
 
غلطید اشک مادر و دندان خویش را
 
از فرط اضطرار به‌ لبهای خود فشرد
 
دیدم که اهرمن ز ره آورد مردمان
 
پر می‌کند دهان به ‌غارت گشوده را
 
از خون روستایی صحرای دوردست
 
لبریز می‌کند همه شب جام باده را
 
دیدم چگونه مردم محروم و بی امید
 
چشمان بی‌فروغ به ‌آینده بسته‌اند
 
دزد از میان خانه به ‌تاراج می‌برد
[[پرونده:مجاهد-شهید-مهدی-رضایی.jpg|جایگزین=مجاهد شهید رضا رضایی|بندانگشتی|مجاهد شهید مهدی رضایی]]
یاران به ‌گوشه‌یی به‌ تماشا نشسته‌اند
 
شب سرد بود و تیره و صحرا خموش و رام
 
ابر سیه گرفته فروغ ستاره را
 
اندیشه‌های مردم آزاده وطن
 
گم کرده در طریق هدف راه چاره را
 
آن نغمه‌های پاک که خواندی هزار بار
 
در گوش جان خسته‌ام آغاز راز کرد
 
با آیه‌های سوره فجر و حدید و صف
 
بر روی من دریچه امید باز کرد
 
ناگاه در سپیده صبحی ز هم گسست
 
بانگ گلوله‌های مجاهد سکوت را
 
طوفان یک اراده پرشور همرهان
 
از هم درید لانه صد عنکبوت را
 
مادر ببین که بذر نخستین که کاشتی
 
در جان من شکفت و ز هر سو جوانه زد
 
آن شعله‌یی که در دل من برفروختی
 
از لوله سلاح من اکنون زبانه زد
 
مادر سپاس آخرم آخر قبول کن
 
پاداش آن سرود نخستین که خوانده‌ای
 
آن آیه‌های پاک که با رازهای آن
 
در جانم اشتیاق شهادت نشانده‌ای
 
ای هموطن طریق تو تاریک بود و من
 
با خون خود چراغ رهت برفروختم
 
دیدی که راه و می‌روی اکنون و با شتاب
 
من نیز مفتخر که در این ‌راه سوختم<ref>[https://hambastegimeli.com/8434_2010-06-15-15-16-24 مجاهد کبیر رضا رضایی- سخن این است که خاکستر تو تخم رزم آور دیگر باشد -  سایت همبستگی ملی]</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۴۳

زهرا نوروزی
عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید.jpg
شناسنامه
معروف بهعزیز رضایی‌ها
زادروز۱۳۰۸
زادگاهتهران، ایران
همسر(ان)خلیل رضایی
فرزنداناحمد، رضا، مهدی، ابوالقاسم، فاطمه، آذر، مهین، صدیقه
دیناسلام
اطلاعات سیاسی
حزب سیاسیسازمان مجاهدین خلق ایران
فعالیت‌هااز ۱۳۵۰ تاکنون همواره یار و پشتیبان مجاهدین بوده است

عزیز رضایی، با اسم اصلی «زهرا نوروزی» (زاده ۱۳۰۸ خورشیدی، تهران) مادر رضایی‌های شهید است. او سه پسر خود یعنی احمد، رضا و مهدی و سه دختر خود یعنی صدیقه، آذر و مهین را که اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بودند از دست داده است. علاوه بر سه پسر و سه دختر، علی زرکش همسر مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله شهدای خانواده رضایی‌ها هستند. عزیز رضایی پس از انقلاب ضدسلطنتی توسط بسیاری از رسانه‌ها مورد توجه قرار گرفت و سخنرانی‌هایی نیز داشت. محبوبیت او در بین مردم تا حدی بود که حتی دیداری بین خمینی و او ترتیب داده شد. عزیز رضایی از همان ابتدای انقلاب با سرکوب احزاب سیاسی و به ویژه اعضای سازمان مجاهدین خلق مخالفت کرد. پس از آغاز مبارزه مسلحانه عزیز رضایی نیز از ایران خارج شد و تا کنون از نزدیکان سازمان مجاهدین خلق ایران بوده است. چند فرزند دیگر او همچنان از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران هستند. او چندی قبل در دهه دهم زندگی خود با نوشتن نقشه مسیر مجددا برای مبارزه تجدید پیمان کرد. حمید اسدیان درباره کلمه مادر گفته است: «مادر رضایی‌ها» که بیشتر در ادبیات سیاسی خودمان به­ کار می­‌بریم، حاوی پیام مشخصی­ست از «مادر»ی هم­چون مادران دیگر که یک، دو، سه، چهار، یا چند فرزند خود را در مسیر مبارزه از دست داده­‌اند.

تولد

 زهرا نوروزی (عزیز) سال ۱۳۰۸ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی و خوشنام چشم به جهان گشود. پدرش با مغازه‌ای درناصرخسرو به­ کسب و کار اشتغال داشت و بعدا مغازه لولافروشی باز کرد که یگانه برادر عزیز و فرزندان او هنوز هم آن را همراه با یک مغازه پرده‌فروشی اداره می­‌کنند. مادرش زنی خانه‌­دار بود که تنها سواد خواندن قران داشت. عزیز به­‌عنوان اولین فرزند خانواده به­ اصرارخودش توانست تا کلاس ششم ابتدایی را به­ تحصیل ادامه دهد گرچه به­ علت قانون اجباری عدم حجاب و این­که خانواده نیز با نصب عکس بدون حجاب او در گواهینامه به­ هیچ‌وجه موافق نبود، عزیز نتوانست گواهینامه پایان تحصیلات ابتدایی را بدست آورد و  برای سایر خواهران نیز معلم سرخانه آوردند تا این­که به‌­تدریج با رفتن فرزندان عزیز به­ مدرسه و تغییر محیط فرهنگی خانه، یگانه برادر و سایر خواهران عزیز نیز اجازه یافتند در مدرسه ­تحصیل کنند. عزیز درباره آن دوران می­‌گوید: ” مدرسه رفتن و درس خواندن را خیلی دوست داشتم اما جوّ خانواده با آنکه بسیار صمیمی و مهربان بود اجازه نمی‌داد. من برای دانستن پاسخ سؤالاتی که داشتم با دختر همسایه که تحصیل­کرده و باسواد بود، دوست شدم.“

خانواده عزیز رضایی

عزیز رضایی سپس به عقد ازدواج خلیل ­الله رضایی (پدر رضائیهای شهید) که شاگرد مغازه «حاج آقا» (پدر عزیز) بود، درمی­‌آید.

حاج خلیل رضایی

پدر عزیز طی ده روز اول عاشورا مجلس روضه­‌خوانی ترتیب می­داد و از نوه­‌های خود به‌­خصوص پسران عزیز می­خواست حتما در این مجالس شرکت کنند. عزیز در این باره می­گوید: احمد اما به­‌سبب تیزهوشی و انگیزه­‌های سیاسی ـ مبارزاتی اما با برگزاری مراسم سوگواری عاشورا بدون تکیه بر وجوه حماسی و  انسانی آن مخالف و معتقد بود: «این­که پیرمردها در یک اتاق جمع ­شده برای امام حسین گریه‌­زاری کنند و جوانهایشان هم در اتاق دیگر جمع شده و راجع به شکل و شمایل دخترها حرف بزنند، مفهوم فلسفه عاشورا و شهادت امام حسین که از قضا جوهره مراسم سوگواری­ست، در این میان گم­شده از دست میرود».

طی دوران اقامت عزیز و بچه­‌ها در خانه «حاج آقا»، والدین عزیز به­خصوص مادربزرگ که زنی مذهبی و بسیار فهمیده بود، در پرورش اخلاق مذهبی، نظم و احساس انسانی نسبت به دیگران در بچه­ها تأثیر به­‌سزایی داشتند زیرا خودشان نیز بسیار انساندوست و کمک­‌رسان دیگران بودند طوری که نیازمندان اغلب به­ خانه آنها آمده و مادر عزیز به ­آنها کمک می­کرد و در این زمینه چنان دست باز داشت که پدر عزیز اغلب می­گفت: «اگر صد تومان هم به خانم بدهم برای خرید برود به خانه که برمی­‌گردد هیچ ندارد همه را به این و آن کمک کرده یا چیزی برایشان خریده“

خانواده رضایی پس از حدود ۲۰ سال زندگی در منزل پدری عزیز و بعد از این­که او برایشان در میدان شاه خیابان درختی خانه­ای خرید، به­آنجا نقل مکان نمودند. اما با ضربه سال ۱۳۵۰ به مجاهدین، جمع صمیمی خانواده عزیز از هم پاشید و با دستگیری رضا رضایی سایر فرزندانش نیز ناچار مخفی گردیدند.

سایه سنگین خاطرات دور شهادت فرزندان و یادمان آنها را که عزیز هنگام بازگو به ملاحظه احساس شنونده، در پنهان کردنشان سخت میکوشد را اما در پیچ و تاب قطره­‌های اشکی که در لابلای پلکها پیچیده یا در شیار چینهای صورت گم می­شوند خوب می‌توان دید و صعوبت آنها را به­ سهولت فهمید.

شهادت احمد رضایی

احمد رضایی اولین شهید سازمان

عزیز رضایی درباره شهادت اولین فرزند خود احمد، اولین شهید سازمان مجاهدین خلق می­گوید: ”احمد سال پنجاه شهید شد که بعد از فرار رضا بود. نباید سر قرار می­رفت چون یک قرار احتیاط بود. رضا هم به او گفته بود نرود اما احمد در جوابش می­گوید خون ما باید ریخته شود تا راه باز شود و رفته بود سر قراری که با دوستش در چهار راه غفاری داشت که یک‌هو می­بیند در محاصره­‌اند و شروع به تیراندازی می­کند تا دوستش را فرار دهد و بعد که تیرش تمام می­شود عمدا به‌­حالت تسلیم می­ایستد تا مأموران ساواک برای دستگیری به او نزدیک شوند. آن وقت نارنجکش را می­کشد.... در رادیو گفتند در چهار راه غفاری یک خرابکار کشته شده. آن موقع رضا از زندان فرار کرده و با مهدی مخفی بودند. صبح روز بعد من چند بسته برای پدر و محسن که در زندان بودند درست کردم که به آنجا بروم. تاکسی گرفتم و به راننده که گفتم قزل قلعه، پرسید زندانی داری؟ گفتم بله. پرسید مواد داشته؟ گفتم نه، سیاسی بوده، گفت خدا به فریادت برسد. گفتم آن کسی که دیروز سر چهار راه غفاری کشته شد پسر من بوده، پسر ۲۴ ساله مرا کشته­‌اند. راننده دوباره گفت خدا به دادت برسد. آن­وقت خانمی که در تاکسی بود رو کرد به من که خوب چرا این کارها را می­کنند که هم خودشان و هم دیگران را به­ کشتن بدهند که راننده تاکسی در جوابش گفت: خوب به­ خاطر من، به­ خاطر تو، به­ خاطر خلق و امیدوارم که یک روز با مشتهایمان در زندان را باز کنیم. بعد که رسیدیم جلوی زندان، راننده هم پیاده شد و ایستاد به تماشا که جمعیت زیادی از خانواده‌­های زندانیان سیاسی که مقابل زندان جمع بودند تا چشمشان به من افتاد یک‌هو همگی گریه­‌کنان آمدند بطرف من، اما من به آنها گفتم احمد سفارش کرده که بعد از شهادت او مبادا کسی گریه کند. تازه شماها باید انتقام اینها را هم بگیرید. آن روز به هرحال به­من ملاقات ندادند اما جمعیت با من به­‌ خانه ما آمد و مراسمی گرفتیم. شهادت احمد در یازدهم بهمن ۱۳۵۰، یک روز برفی خیلی سرد بود و جریان آن را روزنامه­‌های عصر نوشته و رادیو هم خبرش را پخش کرد که ولوله‌­ای انداخت میان مردم و خون احمد از سال پنجاه به­ بعد راه مبارزه را باز کرد.[۱]


سال ۱۳۵۰ رضا و بنیانگذاران در زندان بودند. گفتند برویم منزل آیت‌­الله خوانساری که در بازار فرش‌­فروشها بود. به­ مادران گفتند ابتدا در مسجد شاه جمع شوند و از آنجا به­ اتفاق برویم منزل خوانساری. مادرها همگی رفتیم منزل او اما آن روز ما را راه ندادند. دوباره قرار گذاشتیم. من رفتم مسجد شاه دیدم هیچ­کس نیست خیال کردم دیر آمده‌­ام و مادران دیگر رفته­‌اند. به‌­تنهایی رفتم منزل خوانساری. در که زدم پیشخدمت در را باز کرد و پرسید چکار داری؟ گفتم برای حساب و کتاب خمس آمده‌­ام خدمت آقا. در را باز کرد و گفت بفرمایید. رفتم دیدم هیچ­کس نیامده. نشستم توی اتاق. یک عده بدبخت بیچاره نشسته بودند دورتادور اتاق. من هم نشستم. یکی یکی می­رفتند پیش آقا. نوبت من که رسید پسر خوانساری، سید جعفر مرا صدا زد و پرسید چکار دارید؟ گفتم بچه­‌های من و پدرشان در زندان هستند خواستم شما کاری برای آنها انجام دهید. رفت یک مقدار پول آورد که به من بدهد. گفتم من احتیاج به ­پول ندارم من از شما می­خواهم اقدامی کنید لااقل پدرشان را آزاد کنند. گفت ما برای همه اقدام می­کنیم. دیدم نمی­خواهد کاری کند خواستم از منزل خارج شوم که صدای همهمه­‌ای به­ گوشم رسید. پیشخدمت گفت صبر کن و رفت در را باز کرد دید جمعیت زیادی­ست. در را بست و به­ من گفت قدری صبر کن تا اینها بروند. من ایستادم توی حیاط و بعد رفتم از در دیگر که توی ساختمان بود در را باز کردم و همه مادران آمدند تو طوری که حیاط و پله‌­ها پر از جمعیت شد و مجبور شدند جمعیت را ببرند پیش آقا. مادران از زندان گفتند، از شکنجه‌­ها گفتند، از بچه‌­هایشان تعریف کردند که این بچه­‌ها مسلمانند باید کاری کنید که اینها را اعدام نکنند، آقا به­‌ظاهر قدری متأثر شد که پسرش به او گفت آقا وقت نماز است. آقا از جا بلند شد، ما صبر کردیم آقا وضو گرفت تا از در رفت بیرون، ما هم دنبالش حرکت کردیم به‌­طرف مسجد سید عزیزالله. آن روزها مصادف با عاشورا بود و بازار هم بسته بود اما آقای خوانساری که به‌ ­طرف مسجد و پیشاپیش جمعیت راه افتاد ما ۶۰ ـ ۵۰ مادر هم به­ دنبالش حرکت کردیم و جمعیت هم در دو طرف ایستاده بود و تماشا می­کرد. آن­وقت من دیدم ما مادران با بودن این­ جماعت خیلی ساکت هستیم که یک‌هو با صدای بلند گفتم آهای بازاریها بیشتر شما احمد رضایی را می‌شناسید، او را کشتند حالا هم بچه­‌های ما در زندان زیر شکنجه هستند. بعد مادر بدیع‌زادگان گفت بچه مرا چهار ساعت روی اجاق برقی سوزانده­‌اند، مادران دیگر هم هرکدام در این باره چیزی گفتند که جمعیتی هم که در دو طرف ایستاده بود همه گریه می­کردند و به مسجد که رسیدیم دیگر خیلی شلوغ شده بود، مادرها هم گریه می­‌کردند و بعضی حالشان به هم خورد. من هم کناری ایستاده بودم اما جمعیت سراغم آمده سؤال می­کردند چه خبر شده و من به­‌آنها می­گفتم من مادر احمد رضایی هستم و این مادران هم فرزندانشان در زندان زیر شکنجه هستند.... “

حمید اسدیان درباره حرفهای عزیز گفته است: «توجه کنیم که این خاطرات متعلق به­ سال ۱۳۵۰ است یعنی زمانی که بر اثر حاکمیت ساواک هیچ خبری از اعتراضات زنان نبوده و راه انداختن چنین تظاهراتی با ۶۰ ـ ۵۰ مادر در واقع پدیده جدیدی بود که قبلا نمو­نه­‌اش را نداشتیم بلکه مهم­تر این­که عزیز به­‌عنوان مادر اولین شهید سازمان مجاهدین خلق، فرزند خود را پرچمی ساخته تا زندانیان دیگر را که زیر شکنجه هستند مطرح کند»

دستگیری مهدی رضایی

عزیز رضایی گفته است:

مهدی رضایی در دادگاه

مهدی سال ۱۳۵۱ در درگیری دستگیر شد. قرصش را می­خورد اما اثر نکرده بود، سلاحش را می­کشد که آن هم گیر کرده عمل نمی­‌کند. بعد از دستگیری چهار ماه زیر شدیدترین  شکنجه­‌ها  بود ملاقات هم نمی­دادند تا یک شب خواب دیدم و فکر کردم شاید ملاقات بدهند.....من با سایر  فرزندانم رفتم کمیته. مهدی را با دو مأمور ساواک آوردند. با آن که خیلی شکنجه شده بود اما با خنده شروع به صحبت کرد و روحیه خیلی بالایی داشت و گفت آخرین تیر ترکشم را هم می­‌کشم. گفته­‌ام دادگاهم علنی باشد و آقاجون و محسن را آزاد کنند. نگهبانان هم خیلی تحت تأثیر او بودند حتی بازجوهای وحشی در مقابلش زانو زده التماس می­کردند که فقط یک کلمه هم که شده بگوید ولی مهدی با آن­که همه امکانات آن دوران سخت سازمان را می­‌دانست اما قهرمانانه همه اسرار سازمان را در سینه حفظ کرده و حتی یک هم کلمه نیز درباره آنها فاش نگفته بود.

احمد سال ۱۳۵۰ هنگام جاب­جایی‌ها یا ترددهای مخفیانه، گاهگاهی هم برای دادن خبر سلامتی خود، تلفنی با عزیز تماس می­گرفت. پس از تصمیم و طرح سازمان برای فرار رضا و حضور او در معیت نفرات ساواک در خانه، رضا به­ نوعی عزیز را در جریان موضوع فرار قرار می­‌دهد طوری که عزیز نیز در تماس بعدی احمد با او، با تیزهوشی و تجارب مبارزاتی آموخته، احمد را نیز به­ هرصورت از قصد فرار رضا آگاه نموده و او را نسبت به ­حضور رضا در خانه هوشیار می‌­نماید که احمد از همان موقع به­ سرعت در تدارک آماده­‌سازیهای ضروری برای فرار او برمی‌­آید. طرح فرار رضا ابتدا با موفقیت کامل به ­انجام رسیده و او توانست پس از گریختن از چنگ ساواک، انبوهی از تجارب گرانبهای مبارزاتی پیشتازان، امکانات مبارزه مسلحانه، شیوه‌های بازجویی و تاکتیکهای ساواک و نیز گزارشی از شرایط سخت زندانها را به خارج از زندان منتقل نماید اما رضا بعدا در خرداد ماه ۱۳۵۲ در مخفی­گاه خود واقع  در خیابان  غیاثی توسط  ماموران ساواک محاصره و به شهادت ­رسید.

دستگیری عزیز رضایی

عزیز در مصاحبه باسیمای آزادی می­گوید:

«اولش شکنجه خیلی زیاد بود و چهار مرتبه مرا شلاق زدند که کف پاهایم  آش و لاش شد مثل همه بچه­هایم یک پایم بهتر بود اما پای چپم خیلی ناجور بود که وقتی دفعه آخر شلاق زدند، دیگر جان در بدن نداشتم و فکر کردم الان می­میرم و اشهدم را گفتم. بعد که دیدند من تکان نمی­خورم شلاق زدن پایم را قطع کردند ولی منوچهری توی سر و گوش و پشتم مرتب شلاق می­زد که بگو از کی پول گرفتی، به کی پول دادی؟ من هم گفتم نه از کسی پول گرفتم و نه به کسی پول دادم..... بعد یک شب دوباره مرا صدا زدند بالا توی اتاق رسولی و باز شلاق و شلاق.....که پاهایم دوباره خونریزی کرد و من که افتاده بودم روی زمین، منوچهری پایش را گذاشته بود روی پشتم و فشار می­داد. بعد آویزانم کردند. دوتا دستم را به­پنجره بستند و صندلی را از زیر پایم کشیدند و آن زندانیان شکنجه شده­ای که شلاق­خوردن مرا دیده و خودشان هم قبلا به­شدت شکنجه شده و برای شلاق­زدن دوباره آنها را به­اجبار دور اتاق راه برده می­چرخاندند، برای دادن قوت قلب به­من مرتب می­گفتند مادر سلام، مادر سلام..... بعد منوچهری دوباره مرا با یک دست آویزان کرد که خیلی ورم کرد و آوردم پایین و انداختند توی سلول و پاهایم شدیدا عفونت کرده بود. چند ماهی هم در سلول کمیته در انفرادی بودم، یک سال هم در اوین بدون کوچکترین خبری حتی از فرزندان کوچکم. بعد هم مرا در دادگاههای مسخره خودشان محاکمه و به سه سال زندان محکوم کردند»

عزیز روزی را که در اتاق شکنجه رسولی، «مسعود» را که سخت شکنجه شده پیچیده در پتویی می‌­بیند، هنوز از آن با اندوه بسیار یاد می­کند.

علاوه بر سه پسر عزیز و صدیقه و آذر دختران او، شهید علی زرکش همسر شهید مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله خانواده رضاییها هستند. خانواده رضایی‌ها و به­‌ویژه ”مادر رضاییها“ درد و داغ فرزندان را از دو دیکتاتوری شاه و شیخ یکسان بر تن و جان دارد اما.....

این ” عزیز“ می­گوید: من به وجود فرزندان دلیرم که در راه آزادی میهن و مردم­شان شهید شده­اند افتحار می­کنم، احساس غرور می­کنم چون زندگی خود را در راه رهایی خلق و فدیه آرمان عدالت و آزادی نموده­­‌اند. نسبت به مادران ایران نیز احساس غرور می­کنم و شجاعت و پایداریشان را آن­ هم در چنین شرایط سخت فقر، سرکوب، شکنجه و زندان می‌­ستایم.[۲]

سخنان و نقشه مسیرها عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید

نقشه مسیر عزیز رضایی

عزیز رضایی در سن ۹۲ سالگی در سال ۱۴۰۰ مجددا با سازمان مجاهدین و رهبری آن تجدید پیمان کرد و تعهدنامه نوشت:

عزیز در کنار مریم رجوی

تعهدنامه و نقشه مسیر

مریم عزیزم

وقتی مطلع شدم که این افتخار نصیبم شده که خدمت شما برسم، مثل هر مجاهد خلق تصمیم گرفتم از این فرصت تاریخی استفاده کنم و تعهدم را به شما بدهم.

افتخار میکنم که در آستانه ۹۲ سالگی به برکت راهیافتگی توسط راهبران عقیدتیم شما و مسعود، نه تنها برسر عهد و پیمانهایم هستم بلکه بارها و بارها مصمم‌تر بر آنها پای میفشارم.

مریم عزیزم،

شما میدانید که من با مسعود از شکنجه‌گاه کمیته و در اطاق بازجویان شکنجه‌گر پیوند خوردم. او در حالیکه زیر شدیدترین فشارها و روی زمین اطاق بازجویی لای یک پتو بود به محض خروج بازجو از اطاق سرش را در آورد و به روحیه دادن به من هم که زیر فشار و شکنجه بازجو بودم پرداخت. کاری که در آن شرایط برایش خطر شکنجه شدن بیشتر را بدنبال داشت. من هیچگاه این فداکاری و کار شجاعانه‌اش از ذهنم خارج نمیشود.

بعدها که بیشتر مسعود را شناختم، او را به عنوان رهبر و پیشوا و رهبر عقیدتی خودم انتخاب کردم. من میدانم او تمام لحظات عمرش را صرف آزادی مردم ایران میکند.

فکر میکنم وجود مسعود و شما مریم عزیز فضل خداوند به مردم ایران است و  من چه خوشبختم که در دورانی زندگی کردم که رهبری چون شما و مسعود را داشتم و دارم . 

به اینجهت در آستانه ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۰، که همه مجاهدین نقشه مسیر می‌نویسند، با تمسک به امام مجاهدین علی علیه‌السلام تعهد میدهم و صدبار و هزار بار تاکید میکنم که من تا آخرش در رکاب و در کنار شما و مسعود هستم و به این افتخار میکنم.

به نظر من هرکس با شما و مسعود دشمنی میورزد، دشمن مردم و آزادی و استقلال ایران است و نمیخواهد به ظلم و جور آخوندی پایان داده شود و هرکس با شما دوستی دارد، قدمش در راه مردم ایران خیر است.

این تجربه من از مبارزه با دو نظام دیکتاتوری شاه و شیخ است.

من در دهمین دهه عمرم، فقط یک آرزو دارم،

آزادی مردم ایران، و طلوع خورشید آزادی در ایران، با رسیدن شما و مسعود به خاک میهنمان ایران.

این عالی‌ترین شکل به بار نشستن خون تمامی شهدای مردم و بخصوص همه فرزندان مجاهد شهید من است.

این البته ضامن بهروزی و خوشبختی مردم ایران و پایان دادن به رنج و محنت مردم ایران است و بی‌تردید اولین گام در مسیر سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندیست و من برای تحقق این هدف با تمام قوا آماده‌ام و حاضر حاضر میگویم.

سخنان عزیز رضایی، مادر رضایی‌های شهید دراجلاس آغاز چهلمین سالگرد تأسیسی شورای ملی مقاومت ایران

عزیز-رضایی‌های
عزیز-رضایی‌های


سلام به مریم عزیزم و با سلام به اعضای محترم شورای ملی مقاومت ایران! آغاز چهلمین سال تاسیس شورای ملی مقاومت ایران را به همه شما تبریک ‌می‌گویم. خیلی خوشحال هستم که در این جلسه با شکوه از من دعوت شد که شرکت کنم. این شورا نقطه امید مردم ایران است و ادامه بیش از ۱۰۰ سال مبارزه مردم ایران برای رسیدن به آزادی است. من می‌دانم مسعود و مریم عزیزم چقدر برای استواری شورا و سازمان مجاهدین زحمت کشیدند و خون همه شهدا و رنج اسرا را این چنین به بار و ثمر نشاندند.

کهکشان عظیم امسال دراین شرایط سخت نشان داد که این مقاومت درچه قله‌ای هست. الحمدالله که امروز همه زحمات درراه ثمر دادن است و گسترش کانونهای شورشی در شهرهای ایران گواه این است. من نمی‌خواهم زیاد صحبت کنم ولی باید این حقیقت را بگویم.

هرچه شما پیشرفت کنید دشمن و همه مزدورانش بیشتر علیه شما تبلیغ ‌می‌کند و دروغ ‌می‌گویند و سمپاشی ‌می‌کنند ولی من به‌عنوان کسی که شاهد جنایت‌های دو دیکتاتوری سلطنتی و آخوندی بوده‌ام، و تبلیغات سراسر دروغ این دو دیکتاتوری را علیه فرزندان مجاهدم شاهد بوده‌ام، ‌می‌خواهم بگویم که حقیقت مجاهدین چون چشمه‌ای زلال در جامعه و بین مردم ایران جاری ‌می‌شود. برای من که اولین بار مسعود را که به شدت شکنجه شده بود در اطاق بازجویی در زندان شاه دیدم، با وجود وضعیتی که داشت از چند لحظه‌ای که بازجو از اطاق بیرون رفت، استفاده کرده و به تشویق و روحیه دادن به من پرداخت. این تبلیغات نه تنها پشیزی ارزش ندارد، بلکه عمق کینه و دجالگری دشمن را نشان میدهد. به این جهت ‌می‌خواستم به همه هم میهنان عزیزم و به خانواده ها و مادران شهدا و زندانیان قیام بگویم که اینکار همیشه دشمن است و نشان می‌دهد که از همین مقاومت ‌می‌ترسد و پایان کارش را ‌می‌بینیم.

پس مثل همه فرزندان مجاهدم و همه اشرف نشانها به مسعود و مریم عزیزم ‌می‌گویم درود بر شما! خون شهیدان ما رنج اسیران مان در تو گره ‌می‌خورد رجوی قهرمان! برای شما در شورای ملی مقاومت آرزوی موفقیت ‌می‌کنم خدانگهدار همه شما!


صحبت خانم مریم رجوی پس‌از سخنان عزیز: با سلام بر عزیز عزیزها! مثل همیشه ما را سورپریز کردی! عزیز حضورتان و پایداری تان از ابتدا که این جلسه تا الآن. بالاخره شما خودتان را توانستید با این شرایط سخت با این تکنیک پیچیده ولی مثل همیشه پایدار واستوار و راهگشا و پیشتازید ولی چه کار خوبی کردید عزیز! امروز ما شما را شنیدیم همچنانکه گفتید از لحظه اول، از زندان و شکنجه که خود شما هم سوژه آن بودید بعنوان شاهد شاهدان گواهی دادید وضعیت بسیار بسیار تلخ و دردناک مسعود را که آنقدر شکنجه شده بود کسی قادر به شناختش نبود ولی در عین حال این چنین روحیه می‌داد به همه. مثل همیشه حاضرید! مثل همیشه شاهدید! بخصوص کنار دستتان الآن ‌می‌بینم هم فاطمه عزیز را و هم آن ویترین پر از تصاویر را که تصاویر فرزندان شهید شما هست، به‌دست دو دیکتاتوری شاه و شیخ. به هر حال فکر ‌می‌کنم هر کس دستی در آتش داشته باشد معنی همه اینها را ‌می‌فهمد و معنی تک تک کلمات شما را که چگونه نویدبخش همه مادران و همه خانواده‌هایی که الآن در ایران از شهادت فرزندانشان داغ دارند ویا از اسارت فرزندانشان درد و رنج ‌می‌کشند. ولی خوشبختانه از الگوی مادرانی چون شما برخوردارند که ‌می‌توان در هر شرایطی با روحیه‌ای صدچندان ،همه این شرایط را تحمل کرد، خم به ابرو نیاورد، سر خم نکرد، به عکس با تهاجم حداکثر دشمن، را به زانو در آورد. درود بر شما عزیز! هر چه در مورد شما بگویم کم است. ولی فقط ‌می‌توانم بگویم دستتان را ‌می‌بوسم و روی‌تان را به‌خاطر همه مقاومت‌ها پایداری‌ها و جنگ‌آوری‌تان! درود برشما عزیز، ‌می‌بوسمتان.[۳]

نقشه‌مسیر ”عزیز“ مادر رضائی‌های شهید در ۹۴ سالگی در شب شهادت مولای متقیان ۲۱ رمضان -۲۳ فروردین ۱۴۰۲

دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های
دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های

من این نامه را در شب ۲۱ رمضان شروع کردم و با تأنی و تأخیر نوشتم. از این‌که دیر ارسال می‌کنم ببخشید.

نقشه مسیر سال ۱۴۰۲

عزیز رضایی ۲۱ رمضان-۲۳ فروردین ۱۴۰۲

یا علی ای مولای من در شب شهادت تو که غمی تاریخی بر قلب انسانیت نهاد رو به تو می‌آورم تا قدر خودم را رقم بزنم و با الهام از راهت و رسالتت که رهایی انسان است نقشه مسیرم را برای سال ۱۴۰۲ ترسیم و به خاکپایت تقدیم کنم. و برای پیشبرد آن، از تو و خون به ناحق ریخته‌ات مدد بخواهم.

یا علی، مولای من در این مسیر هر چه زمان می‌گذرد و عمرم پیش می‌رود به حقانیت مسعود بنده راهنما به جانب خودت بیشتر پی می‌برم، ضمن این‌که درخشش او برای تک‌تک انسان‌هایی که صداقت دارند بیشتر روشن می‌شود. من کارهای نکرده زیاد دارم ولی همیشه مدیون مسعود و مریم هستم که مرا در این راه هدایت کردند. وقتی این شبها شنیدم که بحثهایی سر قیامت شد، به کارنامه خودم فکر کردم و به خاطر قصورهایم شرمنده‌ام.

افتخارم این است که در ۹۴ سالگی به برکت حضور راهبران عقیدتیم، نه تنها بر سر عهد و پیمانهایم هستم بلکه مصمم‌تر از قبل هستم.

در شرایطی که مردم ایران آماده‌تر از همیشه برای سرنگونی رژیم جنایتکار آخوندی هستند، توطئه‌های عوامل شاه و شیخ بالا گرفته است و همه این توطئه متوجه مجاهدین و مقاومت و شورای ملی مقاومت است که چهل سال است برای آزادی ایران از شر آخوندها مبارزه می‌کنند.

یادم می‌آید در سال ۱۳۵۷ وقتی خمینی تازه به ایران آمده بود، خانواده ما را به محلش در مدرسه رفاه دعوت کرد که به‌عنوان خانواده شهیدان توجهش را نشان دهد. او تصور می‌کرد که ما به امکاناتی که مد نظرش بود به ما بدهد چشم دوخته‌ایم و پرسید که مشکل خانه و معیشت داریم یا نه.

من با اعتماد کامل به او مثل این که بزرگ فامیل باشد جواب دادم که ما هیچ نیاز مالی یا خانه احتیاج نداریم. فقط یک دغدغه داریم و آن هم وضعیت این بچه‌هایمان است که یک عده‌یی چشم دیدن آنها را ندارند و میترسم فرصت‌طلبها بیایند اطراف شما را بگیرند جای مجاهدینی که برای آزادی ایران مبارزه کردند. مقداری هم از وضعیت چیزهایی که در همین زمینه از چند ماه پیش دیده بودم به او گفتم که الآن یادم نیست.

اما او از حرفهای من ناراحت شد و با لحن تند جواب داد این‌طور نیست و نمی‌شود. من فهمیدم انتظار این حرفها را از طرف من نداشت. بعد هم برنامه شام خوردن با خانواده او را که از قبل گفته بودند بهم زد و پسرش احمد گفت آقا حالش خوب نیست و گذاشت رفت. البته من قبل از آمدن خمینی همه این حرفها را خیلی مفصل‌تر به دختر خمینی که با ما در رابطه بود زدم ولی می‌خواستم مستقیم هم به خودش که بزرگتر همه است بگویم.

حالا بعد از این همه سال، همه می‌دانند که خمینی و نفرات او و خامنه‌ای با مردم و با مجاهدین و با بقیه چه کردند، اما یک فرصت‌طلبانی هم پیدا شده‌اند زیر علم سلطنت یا اسمهای دیگر که در این ۴۴ سال که گذشت خبری از آنها نبود. نمی‌دانم در شب شهادت موسی و اشرف و آذر و بقیه مجاهدین کجا بودند؟ در آن تیرخلاص ها و قتل‌عام و فروغ و آنهمه بمباران و حملات بعدی و موشک و کشت و کشتار مجاهدین کجا بودند که امروز سروکله‌شان پیدا شده و بدون هیچ خجالتی باز هم به مجاهدین می‌تازند. به خدا هنوز جای شکنجه‌های زندانهای شاه بر بدن زندانیهای آن زمان هست. ممکن است نسل جوان خبری از جنایتهای شاه نداشته باشد به این جهت وظیفه امثال من این است که با گفتن آنها نگذاریم که جنایتهای بی‌حد و حصر آخوندها آنها از یاد ببرد. یعنی این قسمت از تاریخ را بخواهند پاک کنند. این‌که ما می‌گوییم نه شاه و شیخ به این خاطر است که در زندان و شکنجه و اعدام و کشتار و دزدی و دیکتاتوری، دو روی یک سکه‌اند و تفاوت در اندازه‌ها چیزی از جرم و جنایت سلطنتی که بچه شاه آنرا وکالت می‌کند کم نمی‌کند.

این را هم به جوانها بگویم که دل من به این خوش است که به یمن وجود سازمان با این تشکیلات مستحکم و رهبری مسعود و مریم کسی نمی‌تواند انقلاب را مثل سال ۵۷ کند. من خودم را در هر شرایط و سن و سالی یک سرباز برای مسعود و مریم می‌دانم و آنچه را بتوانم و وظیفه من است انجام می‌دهم.

در شبهای قدر حرف من با جوانها این است که می‌خواهم تجربه‌ام را بگویم که به اعتقاد من مسعود و مریم بهترین نفرات برای قیام و انقلاب جدید شما هستند. و هر کس با آنها دشمنی می‌کند، دشمن مردم ایران از ستم این آخوندها است. خدا را گواه می‌گیرم که این مهمترین معیار تشخیص دوستان و دشمنان انقلاب مردم است.

خدایا، تو بر درون هرکس واقفی و میدانی من هیچ آرزویی جز رسیدن مسعود و مریم به ایران و آزادی مردم و رفاه و خوشبختی و سعادت آنها ندارم.[۴]

نامه‌های مجاهد شهید رضا رضایی به مادرش عزیز رضایی‌های شهید

شعر رضا رضایی خطاب به عزیز پس از شهادت مجاهد شهید مهدی رضایی

مجاهد کبیر رضا رضایی
مجاهد کبیر رضا رضایی

شعر رضا رضایی خطاب به مادر رضایی‌های شهید پس از شهادت برادر کوچکش مهدی رضایی با صدای خودش ضبط و ارسال کرد:

به یاد برادر مجاهدم مهدی شهید

مادر بدان امید که گردم دوباره باز

بر راه کوچه دیده گریان خود مدوز

خورشید زندگانی پرالتهاب من

خواهد کند غروب به‌هنگام نیمروز

ایام کودکی که به ‌لبهای خرد من

اول سخن ز آیه قرآن گذاشتی

آن روز بذر مهر ضعیفان خلق را

در جان من به ‌مزرع اندیشه کاشتی

گفتی به ‌من که راه خدا راه مردم است

در راه او به‌ مایه جانت جهاد کن

مردان حق طلیعه‌ٌ آزادمردی‌اند

خود را رها ز سلطه هر انقیاد کن

زان پس به ‌گرد خویش نگه کرده یافتم

انبوه کودکان گرفتار درد را

پوشانده با غبار قدمهای عابران

از دیدگان رهگذران روی زرد را

دیدم چگونه کودک بیمار یک فقیر

بر روی دست مادر خود جان سپرد و مرد

غلطید اشک مادر و دندان خویش را

از فرط اضطرار به‌ لبهای خود فشرد

دیدم که اهرمن ز ره آورد مردمان

پر می‌کند دهان به ‌غارت گشوده را

از خون روستایی صحرای دوردست

لبریز می‌کند همه شب جام باده را

دیدم چگونه مردم محروم و بی امید

چشمان بی‌فروغ به ‌آینده بسته‌اند

دزد از میان خانه به ‌تاراج می‌برد

مجاهد شهید رضا رضایی
مجاهد شهید مهدی رضایی

یاران به ‌گوشه‌یی به‌ تماشا نشسته‌اند

شب سرد بود و تیره و صحرا خموش و رام

ابر سیه گرفته فروغ ستاره را

اندیشه‌های مردم آزاده وطن

گم کرده در طریق هدف راه چاره را

آن نغمه‌های پاک که خواندی هزار بار

در گوش جان خسته‌ام آغاز راز کرد

با آیه‌های سوره فجر و حدید و صف

بر روی من دریچه امید باز کرد

ناگاه در سپیده صبحی ز هم گسست

بانگ گلوله‌های مجاهد سکوت را

طوفان یک اراده پرشور همرهان

از هم درید لانه صد عنکبوت را

مادر ببین که بذر نخستین که کاشتی

در جان من شکفت و ز هر سو جوانه زد

آن شعله‌یی که در دل من برفروختی

از لوله سلاح من اکنون زبانه زد

مادر سپاس آخرم آخر قبول کن

پاداش آن سرود نخستین که خوانده‌ای

آن آیه‌های پاک که با رازهای آن

در جانم اشتیاق شهادت نشانده‌ای

ای هموطن طریق تو تاریک بود و من

با خون خود چراغ رهت برفروختم

دیدی که راه و می‌روی اکنون و با شتاب

من نیز مفتخر که در این ‌راه سوختم[۵]

منابع