کاربر:Safa/2صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲۹۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه زندگینامه
{{
| اندازه جعبه       =
جعبه اطلاعات سیاست‌مدار
| عنوان            =
| نام             = زهرا نوروزی
| عنوان ۲          =
| تصویر           =عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید.jpg
| نام               =زرتشت
| معروف به        = عزیز رضایی‌ها
| تصویر             =اشو زرتشت.jpg
| زادروز          = ۱۳۰۸
| اندازه تصویر      =
| شهر تولد        = تهران
| عنوان تصویر      = آشو زرتشت
| کشور تولد        = ایران
| زادروز            = ۶ فروردین ۱۷۶۷ پیش از میلاد
| تاریخ مرگ       =  
| زادگاه            = ایران
| شهر مرگ          =  
| مکان ناپدیدشدن    =
| کشور مرگ        =  
| تاریخ ناپدیدشدن  =
| فرزندان          = احمد، رضا، مهدی، ابوالقاسم، فاطمه، آذر، مهین، صدیقه
| وضعیت            =
| تحصیلات          =  
| تاریخ مرگ         =۵ دی ۱۶۹۱
| دین             = اسلام
| مکان مرگ          =
| حزب سیاسی        = سازمان مجاهدین خلق ایران
|عرض جغرافیایی محل دفن=
| سمت             =  
|طول جغرافیایی محل دفن=
| فعالیت‌ها        = از ۱۳۵۰ تاکنون همواره یار و پشتیبان مجاهدین بوده است
|latd=|latm=|lats=|latNS=N
|شناخته‌شده برای    = مبارزه طولانی علیه دو دیکتاتوری شاه و شیخ
|longd=|longm=|longs=|longEW=E
|همسر=خلیل رضایی
| علت مرگ           =ترور
}}'''عزیز رضایی'''، با اسم اصلی '''«زهرا نوروزی»''' (زاده ۱۳۰۸ خورشیدی، تهران) مادر رضایی‌های شهید است. او سه پسر خود یعنی احمد، رضا و مهدی و سه دختر خود یعنی صدیقه، آذر و مهین را که اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بودند از دست داده است. علاوه بر سه پسر و سه دختر، علی زرکش همسر مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله شهدای خانواده رضایی‌ها هستند. عزیز رضایی پس از انقلاب ضدسلطنتی توسط بسیاری از رسانه‌ها مورد توجه قرار گرفت و سخنرانی‌هایی نیز داشت. محبوبیت او در بین مردم تا حدی بود که حتی دیداری بین خمینی و او ترتیب داده شد. عزیز رضایی از همان ابتدای انقلاب با سرکوب احزاب سیاسی و به ویژه اعضای سازمان مجاهدین خلق مخالفت کرد. پس از آغاز مبارزه مسلحانه عزیز رضایی نیز از ایران خارج شد و تا کنون از نزدیکان سازمان مجاهدین خلق ایران بوده است. چند فرزند دیگر او همچنان از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران هستند. او چندی قبل در دهه دهم زندگی خود با نوشتن نقشه مسیر مجددا برای مبارزه تجدید پیمان کرد. [[حمید اسدیان]] درباره کلمه مادر گفته است: «مادر رضایی‌ها» که بیشتر در ادبیات سیاسی خودمان به­ کار می­‌بریم، حاوی پیام مشخصی­ست از «مادر»ی هم­چون مادران دیگر که یک، دو، سه، چهار، یا چند فرزند خود را در مسیر مبارزه از دست داده­‌اند.
| پیداشدن جسد      =
| آرامگاه          =
| بناهای یادبود    =
| محل زندگی         = ایران
| ملیت              =ایرانی
| نام‌های دیگر      =
| نژاد              =
| تابعیت            =ایران
| تحصیلات           = 
| دانشگاه           =
| پیشه             =
| سال‌های فعالیت    =
| کارفرما          =
| نهاد             =
| نماینده          =
| شناخته‌شده برای    = مردم دنیا
| نقش‌های برجسته    = دعوت به پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک
| سبک              =
| تأثیرگذاران      =
| تأثیرپذیرفتگان    =زرتشتیان در ایران و کشورهای مختلف
| شهر خانگی        =
| دستمزد            =
| دارایی خالص      =
| قد                =
| وزن              =
| تلویزیون          =
| لقب              =سپَنتمان
| دوره              =
| پس از             =
| پیش از           =
| حزب              =
| جنبش              =
| مخالفان          =
| هیئت              =
| دین              =
| مذهب              =آیین مزدیسنا یا زرتشتی
| اتهام            =
| مجازات            =
| وضعیت گناهکاری    =
| منصب              =اولین رهبر دعوت کننده به خدای واحد
| مکتب              =زرتشتی
| آثار              =کتاب اوستا که مجموعه‌ی سرود گاتها می‌باشد
| همسر              =
| شریک زندگی        =
| فرزندان          =
| والدین            =
| خویشاوندان سرشناس =
| جوایز            =
| امضا              =
| اندازه امضا      =
| signature_alt    =
| وبگاه            =
| imdb_id          =
| Soure_id          =
| پانویس            =
}}
مائو تسه تونگ رهبر انقلاب چین   


== تاریخچه زندگی مائو ==
== تولد ==
 زهرا نوروزی (عزیز) سال ۱۳۰۸ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی و خوشنام  چشم به جهان گشود. پدرش با مغازه‌ای درناصرخسرو به­ کسب و کار اشتغال داشت و بعدا مغازه لولافروشی باز کرد که یگانه برادر عزیز و فرزندان او هنوز هم آن را همراه با یک مغازه پرده‌فروشی اداره می­‌کنند. مادرش زنی خانه‌­دار بود که تنها سواد خواندن قران داشت. عزیز به­‌عنوان اولین فرزند خانواده به­ اصرارخودش توانست تا کلاس ششم ابتدایی را به­ تحصیل ادامه دهد گرچه به­ علت قانون اجباری عدم حجاب و این­که خانواده نیز با نصب عکس بدون حجاب او در گواهینامه به­ هیچ‌وجه موافق نبود، عزیز نتوانست گواهینامه پایان تحصیلات ابتدایی را بدست آورد و  برای سایر خواهران نیز معلم سرخانه آوردند تا این­که به‌­تدریج با رفتن فرزندان عزیز به­ مدرسه و تغییر محیط فرهنگی خانه، یگانه برادر و سایر خواهران عزیز نیز اجازه یافتند در مدرسه ­تحصیل کنند. عزیز درباره آن دوران می­‌گوید: ” مدرسه رفتن و درس خواندن را خیلی دوست داشتم اما جوّ خانواده با آنکه بسیار صمیمی و مهربان بود اجازه نمی‌داد. من برای دانستن پاسخ سؤالاتی که داشتم با دختر همسایه که تحصیل­کرده و باسواد بود، دوست شدم.“


مائو زدونگ در 26 دسامبر 1893 در روستای شاوشان استان هونان چین متولد شد. پدر او، مائو یچینگ، دهقانی بود که قبلا فقیر بوده ولی تبدیل به یکی از ثروتمندترین کشاورزان در شائوشان شد. مائو در روستای هونان رشد کرد. او  پدرش را فردی بسیار سخت گیر توصیف کرد که او و سه خواهر و برادرش، پسران زی مان و زی تان و همچنین یک دختر با نام زی جیان ( که به سرپرستی قبول کرده بودند ) را ضرب و شتم میکرد. مادر مائو، وون چی مای، یک بودایی مذهبی بود که سعی در خنثی کردن رفتار شوهرش داشت. مائو نیز یک بودایی بود، اما این اعتقاد را در اواسط سالهای نوجوانی رها کرد. در 8 سالگی، مائو به مدرسه ابتدایی شوشان فرستاده شد تا در آنجا آموزه‌های کنفسیوسی را بیاموزد، اما از یادگیری متون کلاسیک چینی و موعظه‌ها و اصول کنفوسیوسی خشنود نبود ، بیشتر به رمان‌های محبوب رمانتیک مانند سه امپراطوری و مارجین آب علاقه نشان میداد.
== خانواده عزیز رضایی ==
عزیز رضایی سپس به عقد ازدواج خلیل ­الله رضایی (پدر رضائیهای شهید) که شاگرد مغازه «حاج آقا» (پدر عزیز) بود، درمی­‌آید.
[[پرونده:حاج خلیل رضایی.jpg|بندانگشتی|250x250پیکسل|حاج خلیل رضایی]]
پدر عزیز طی ده روز اول عاشورا مجلس روضه­‌خوانی ترتیب می­داد و از نوه­‌های خود به‌­خصوص پسران عزیز می­خواست حتما در این مجالس شرکت کنند. عزیز در این باره می­گوید: احمد اما به­‌سبب تیزهوشی و انگیزه­‌های سیاسی ـ مبارزاتی اما با برگزاری مراسم سوگواری عاشورا بدون تکیه بر وجوه حماسی و  انسانی آن مخالف و معتقد بود: «این­که پیرمردها در یک اتاق جمع ­شده برای امام حسین گریه‌­زاری کنند و جوانهایشان هم در اتاق دیگر جمع شده و راجع به شکل و شمایل دخترها حرف بزنند، مفهوم فلسفه عاشورا و شهادت امام حسین که از قضا جوهره مراسم سوگواری­ست، در این میان گم­شده از دست میرود».


در 13 سالگی، مائو تحصیلات ابتدایی خود را به پایان رساند و پدرش او را مجبور به یک ازدواج ترتیب داده شده با لو ییگو 17 ساله کرد. مائو که شدیدا مخالف ازدواج‌های از قبل تعیین شده بود برای مدتی از خانواده دور شد و حاضر نشد که لو را به عنوان همسر خود بشناسد.
طی دوران اقامت عزیز و بچه­‌ها در خانه «حاج آقا»، والدین عزیز به­خصوص مادربزرگ که زنی مذهبی و بسیار فهمیده بود، در پرورش اخلاق مذهبی، نظم و احساس انسانی نسبت به دیگران در بچه­ها تأثیر به­‌سزایی داشتند زیرا خودشان نیز بسیار انساندوست و کمک­‌رسان دیگران بودند طوری که نیازمندان اغلب به­ خانه آنها آمده و مادر عزیز به ­آنها کمک می­کرد و در این زمینه چنان دست باز داشت که پدر عزیز اغلب می­گفت: «اگر صد تومان هم به خانم بدهم برای خرید برود به خانه که برمی­‌گردد هیچ ندارد همه را به این و آن کمک کرده یا چیزی برایشان خریده“


در حالی که کار خود را در مزرعه پدرش انجام میداد، مائو بیشتر وقت آزادش را مشغول خواندن بود. او شدیدا به کتاب‌های تاریخی و سیاسی علاقه مند بود و در همان دوران بود که تفکرات سیاسی او شکل گرفتند. او تحت تاثیر شخصیت‌های ناسیونالیست مثل جرج واشنگتن و ناپلئون قرار گرفته بود.
خانواده رضایی پس از حدود ۲۰ سال زندگی در منزل پدری عزیز و بعد از این­که او برایشان در میدان شاه خیابان درختی خانه­ای خرید، به­آنجا نقل مکان نمودند. اما با ضربه سال ۱۳۵۰ به مجاهدین، جمع صمیمی خانواده عزیز از هم پاشید و با دستگیری رضا رضایی سایر فرزندانش نیز ناچار مخفی گردیدند.  


در زمانی که او به مدرسه میرفت حکومت سلطنتی چین سقوط کرد و جمهوری چین به رهبری سون جونگ شن سر کار آمد. در این زمان مائو شدیدا طرفدار انقلاب جدید بود و در فعالیت‌های سیاسی مربوطه شرکت میکرد. او زمان زیادی را در کتابخانه چانگشا به خواندن آثار لیبرالیسم کلاسیک مانند ثروت ملل آدام اسمیت و روح قوانین مونسکیو، و نیز آثار دانشمندان و فیلسوفان غربی مانند داروین، میل، روسو و اسپنسر گذراند. 
سایه سنگین خاطرات دور شهادت فرزندان و یادمان آنها را که عزیز هنگام بازگو به ملاحظه احساس شنونده، در پنهان کردنشان سخت میکوشد را اما در پیچ و تاب قطره­‌های اشکی که در لابلای پلکها پیچیده یا در شیار چینهای صورت گم می­شوند خوب می‌توان دید و صعوبت آنها را به­ سهولت فهمید.  


پکن و مارکسیسم: 1917-19
== شهادت احمد رضایی  ==
[[پرونده:احمد رضایی (2).jpg|بندانگشتی|290x290پیکسل|احمد رضایی اولین شهید سازمان]]
عزیز رضایی درباره شهادت اولین فرزند خود احمد، اولین شهید سازمان مجاهدین خلق می­گوید: ”احمد سال پنجاه شهید شد که بعد از فرار رضا بود. نباید سر قرار می­رفت چون یک قرار احتیاط بود. رضا هم به او گفته بود نرود اما احمد در جوابش می­گوید خون ما باید ریخته شود تا راه باز شود و رفته بود سر قراری که با دوستش در چهار راه غفاری داشت که یک‌هو می­بیند در محاصره­‌اند و شروع به تیراندازی می­کند تا دوستش را فرار دهد و بعد که تیرش تمام می­شود عمدا به‌­حالت تسلیم می­ایستد تا مأموران ساواک برای دستگیری به او نزدیک شوند. آن وقت نارنجکش را می­کشد.... در رادیو گفتند در چهار راه غفاری یک خرابکار کشته شده. آن موقع رضا از زندان فرار کرده و با مهدی مخفی بودند. صبح روز بعد من چند بسته برای پدر و محسن که در زندان بودند درست کردم که به آنجا بروم. تاکسی گرفتم و به راننده که گفتم قزل قلعه، پرسید زندانی داری؟ گفتم بله. پرسید مواد داشته؟ گفتم نه، سیاسی بوده، گفت خدا به فریادت برسد. گفتم آن کسی که دیروز سر چهار راه غفاری کشته شد پسر من بوده، پسر ۲۴ ساله مرا کشته­‌اند. راننده دوباره گفت خدا به دادت برسد. آن­وقت خانمی که در تاکسی بود رو کرد به من که خوب چرا این کارها را می­کنند که هم خودشان و هم دیگران را به­ کشتن بدهند که راننده تاکسی در جوابش گفت: خوب به­ خاطر من، به­ خاطر تو، به­ خاطر خلق و امیدوارم که یک روز با مشتهایمان در زندان را باز کنیم. بعد که رسیدیم جلوی زندان، راننده هم پیاده شد و ایستاد به تماشا که جمعیت زیادی از خانواده‌­های زندانیان سیاسی که مقابل زندان جمع بودند تا چشمشان به من افتاد یک‌هو همگی گریه­‌کنان آمدند بطرف من، اما من به آنها گفتم احمد سفارش کرده که بعد از شهادت او مبادا کسی گریه کند. تازه شماها باید انتقام اینها را هم بگیرید. آن روز به هرحال به­من ملاقات ندادند اما جمعیت با من به­‌ خانه ما آمد و مراسمی گرفتیم. شهادت احمد در یازدهم بهمن ۱۳۵۰، یک روز برفی خیلی سرد بود و جریان آن را روزنامه­‌های عصر نوشته و رادیو هم خبرش را پخش کرد که ولوله‌­ای انداخت میان مردم و خون احمد از سال پنجاه به­ بعد راه مبارزه را باز کرد.<ref>[https://iranntv.com/205429-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%AE%D9%84%D9%82-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%A7 یاد اولین شهید مجاهد خلق احمد رضایی گرامی باد - سایت سیمای آزادی]</ref>


مائو به پکن نقل مکان کرد، جایی که مربی او یانگ چانگجی در دانشگاه پکن به کار خود مشغول بود. یانگ فکر کرد که مائو به طور استثنایی "هوشمند و خوش تیپ" است و او را به عنوان دستیار کتابدار دانشگاه انتخاب کرد. مائو این فرصت داشت که کتاب‌های بسیاری در زمینه کمونیسم و تفکرات کارل مارکس بخواند. همچنین او هر روزه اخبار مربوط به انقلاب کمونیستی روسیه را میخواند. اخبار به قدرت رسیدن لنین و سرنگون شدن پادشاهی روسیه تاثیر عمیقی بر روی مائوی جوان گذاشتند.


در 4 مه 1919، دانشجویان پکن در دروازه صلح آسمانی به اعتراض به مقاومت ضعیف دولت چین در برابر گسترش ژاپن در چین پرداختند. در اواخر ماه مه، مائو انجمن دانشجویان هونان را به منظور اعتراض در مقابل ضعف‌های جمهوری چین و انتشار نشریه ای در این زمینه تشکیل داد. در این نشریه او شدیدا مردم را تشویق به تشکیل صنف و همکاری صنف‌های مختلف به یکدیگر میکرد تا بتواند برای تظاهرات‌های مسالمت آمیز آنها را سازماندهی کند.


ژانگ ( رییس جمهور چین در آن زمان ) انجمن دانشجویی را ممنوع کرد، اما مائو ویراستاری مجله لیبرال New Hunan  را به عهده گرفت و مقالات خود را در روزنامه محلی محبوب عدالت (Ta Kung Po) ارائه داد. همچنین او از دیدگاه‌های فمینیستی حمایت میکرد و خواستار بیشتر شدن نقش زنان در سیاست و فرهنگ چین بود. ازدواج اجباری که او تجربه کرده بود شدیدا در این بخش از فعالیت سیاسی او تاثیر داشت.
سال ۱۳۵۰ رضا و بنیانگذاران در زندان بودند. گفتند برویم منزل آیت‌­الله خوانساری که در بازار فرش‌­فروشها بود. به­ مادران گفتند ابتدا در مسجد شاه جمع شوند و از آنجا به­ اتفاق برویم منزل خوانساری. مادرها همگی رفتیم منزل او اما آن روز ما را راه ندادند. دوباره قرار گذاشتیم. من رفتم مسجد شاه دیدم هیچ­کس نیست خیال کردم دیر آمده‌­ام و مادران دیگر رفته­‌اند. به‌­تنهایی رفتم منزل خوانساری. در که زدم پیشخدمت در را باز کرد و پرسید چکار داری؟ گفتم برای حساب و کتاب خمس آمده‌­ام خدمت آقا. در را باز کرد و گفت بفرمایید. رفتم دیدم هیچ­کس نیامده. نشستم توی اتاق. یک عده بدبخت بیچاره نشسته بودند دورتادور اتاق. من هم نشستم. یکی یکی می­رفتند پیش آقا. نوبت من که رسید پسر خوانساری، سید جعفر مرا صدا زد و پرسید چکار دارید؟ گفتم بچه­‌های من و پدرشان در زندان هستند خواستم شما کاری برای آنها انجام دهید. رفت یک مقدار پول آورد که به من بدهد. گفتم من احتیاج به ­پول ندارم من از شما می­خواهم اقدامی کنید لااقل پدرشان را آزاد کنند. گفت ما برای همه اقدام می­کنیم. دیدم نمی­خواهد کاری کند خواستم از منزل خارج شوم که صدای همهمه­‌ای به­ گوشم رسید. پیشخدمت گفت صبر کن و رفت در را باز کرد دید جمعیت زیادی­ست. در را بست و به­ من گفت قدری صبر کن تا اینها بروند. من ایستادم توی حیاط و بعد رفتم از در دیگر که توی ساختمان بود در را باز کردم و همه مادران آمدند تو طوری که حیاط و پله‌­ها پر از جمعیت شد و مجبور شدند جمعیت را ببرند پیش آقا. مادران از زندان گفتند، از شکنجه‌­ها گفتند، از بچه‌­هایشان تعریف کردند که این بچه­‌ها مسلمانند باید کاری کنید که اینها را اعدام نکنند، آقا به­‌ظاهر قدری متأثر شد که پسرش به او گفت آقا وقت نماز است. آقا از جا بلند شد، ما صبر کردیم آقا وضو گرفت تا از در رفت بیرون، ما هم دنبالش حرکت کردیم به‌­طرف مسجد سید عزیزالله. آن روزها مصادف با عاشورا بود و بازار هم بسته بود اما آقای خوانساری که به‌ ­طرف مسجد و پیشاپیش جمعیت راه افتاد ما ۶۰ ـ ۵۰ مادر هم به­ دنبالش حرکت کردیم و جمعیت هم در دو طرف ایستاده بود و تماشا می­کرد. آن­وقت من دیدم ما مادران با بودن این­ جماعت خیلی ساکت هستیم که یک‌هو با صدای بلند گفتم آهای بازاریها بیشتر شما احمد رضایی را می‌شناسید، او را کشتند حالا هم بچه­‌های ما در زندان زیر شکنجه هستند. بعد مادر بدیع‌زادگان گفت بچه مرا چهار ساعت روی اجاق برقی سوزانده­‌اند، مادران دیگر هم هرکدام در این باره چیزی گفتند که جمعیتی هم که در دو طرف ایستاده بود همه گریه می­کردند و به مسجد که رسیدیم دیگر خیلی شلوغ شده بود، مادرها هم گریه می­‌کردند و بعضی حالشان به هم خورد. من هم کناری ایستاده بودم اما جمعیت سراغم آمده سؤال می­کردند چه خبر شده و من به­‌آنها می­گفتم من مادر احمد رضایی هستم و این مادران هم فرزندانشان در زندان زیر شکنجه هستند.... “<blockquote>حمید اسدیان درباره حرفهای عزیز گفته است: «توجه کنیم که این خاطرات متعلق به­ سال ۱۳۵۰ است یعنی زمانی که بر اثر حاکمیت ساواک هیچ خبری از اعتراضات زنان نبوده و راه انداختن چنین تظاهراتی با ۶۰ ـ ۵۰ مادر در واقع پدیده جدیدی بود که قبلا نمو­نه­‌اش را نداشتیم بلکه مهم­تر این­که عزیز به­‌عنوان مادر اولین شهید سازمان مجاهدین خلق، فرزند خود را پرچمی ساخته تا زندانیان دیگر را که زیر شکنجه هستند مطرح کند»</blockquote>


تشکیل حزب کمونیست چین: 1921-22
== دستگیری مهدی رضایی ==
عزیز  رضایی گفته است:
[[پرونده:مهدی رضایی در دادگاه.jpg|بندانگشتی|262x262پیکسل|مهدی رضایی در دادگاه]]<blockquote>مهدی سال ۱۳۵۱ در درگیری دستگیر شد. قرصش را می­خورد اما اثر نکرده بود، سلاحش را می­کشد که آن هم گیر کرده عمل نمی­‌کند. بعد از دستگیری چهار ماه زیر شدیدترین  شکنجه­‌ها  بود ملاقات هم نمی­دادند تا یک شب خواب دیدم و فکر کردم شاید ملاقات بدهند.....من با سایر  فرزندانم رفتم کمیته. مهدی را با دو مأمور ساواک آوردند. با آن که خیلی شکنجه شده بود اما با خنده شروع به صحبت کرد و روحیه خیلی بالایی داشت و گفت آخرین تیر ترکشم را هم می­‌کشم. گفته­‌ام دادگاهم علنی باشد و آقاجون و محسن را آزاد کنند. نگهبانان هم خیلی تحت تأثیر او بودند حتی بازجوهای وحشی در مقابلش زانو زده التماس می­کردند که فقط یک کلمه هم که شده بگوید ولی مهدی با آن­که همه امکانات آن دوران سخت سازمان را می­‌دانست اما قهرمانانه همه اسرار سازمان را در سینه حفظ کرده و حتی یک هم کلمه نیز درباره آنها فاش نگفته بود.  </blockquote><blockquote>احمد سال ۱۳۵۰ هنگام جاب­جایی‌ها یا ترددهای مخفیانه، گاهگاهی هم برای دادن خبر سلامتی خود، تلفنی با عزیز تماس می­گرفت. پس از تصمیم و طرح سازمان برای فرار رضا و حضور او در معیت نفرات ساواک در خانه، رضا به­ نوعی عزیز را در جریان موضوع فرار قرار می­‌دهد طوری که عزیز نیز در تماس بعدی احمد با او، با تیزهوشی و تجارب مبارزاتی آموخته، احمد را نیز به­ هرصورت از قصد فرار رضا آگاه نموده و او را نسبت به ­حضور رضا در خانه هوشیار می‌­نماید که احمد از همان موقع به­ سرعت در تدارک آماده­‌سازیهای ضروری برای فرار او برمی‌­آید. طرح فرار رضا ابتدا با موفقیت کامل به ­انجام رسیده و او توانست پس از گریختن از چنگ ساواک، انبوهی از تجارب گرانبهای مبارزاتی پیشتازان، امکانات مبارزه مسلحانه، شیوه‌های بازجویی و تاکتیکهای ساواک و نیز گزارشی از شرایط سخت زندانها را به خارج از زندان منتقل نماید اما رضا بعدا در خرداد ماه ۱۳۵۲ در مخفی­گاه خود واقع  در خیابان  غیاثی توسط  ماموران ساواک محاصره و به شهادت ­رسید. </blockquote>


حزب کمونیست چین توسط چن دوشیو و لی دازائو در محله فرانسوی شانگهای در سال 1921 به عنوان یک شبکه مطالعه عمومی و غیر رسمی تاسیس شد. مائو نیز یک شعبه از آن را در Changsha را ایجاد کرد تا این شبکه تفکرات سوسیالیست در آنجا هم گسترش پیدا کند.
== دستگیری عزیز رضایی ==
عزیز در مصاحبه باسیمای آزادی می­گوید:<blockquote>«اولش شکنجه خیلی زیاد بود و چهار مرتبه مرا شلاق زدند که کف پاهایم  آش و لاش شد مثل همه بچه­هایم یک پایم بهتر بود اما پای چپم خیلی ناجور بود که وقتی دفعه آخر شلاق زدند، دیگر جان در بدن نداشتم و فکر کردم الان می­میرم و اشهدم را گفتم. بعد که دیدند من تکان نمی­خورم شلاق زدن پایم را قطع کردند ولی منوچهری توی سر و گوش و پشتم مرتب شلاق می­زد که بگو از کی پول گرفتی، به کی پول دادی؟ من هم گفتم نه از کسی پول گرفتم و نه به کسی پول دادم..... بعد یک شب دوباره مرا صدا زدند بالا توی اتاق رسولی و باز شلاق و شلاق.....که پاهایم دوباره خونریزی کرد و من که افتاده بودم روی زمین، منوچهری پایش را گذاشته بود روی پشتم و فشار می­داد. بعد آویزانم کردند. دوتا دستم را به­پنجره بستند و صندلی را از زیر پایم کشیدند و آن زندانیان شکنجه شده­ای که شلاق­خوردن مرا دیده و خودشان هم قبلا به­شدت شکنجه شده و برای شلاق­زدن دوباره آنها را به­اجبار دور اتاق راه برده می­چرخاندند، برای دادن قوت قلب به­من مرتب می­گفتند مادر سلام، مادر سلام..... بعد منوچهری دوباره مرا با یک دست آویزان کرد که خیلی ورم کرد و آوردم پایین و انداختند توی سلول و پاهایم شدیدا عفونت کرده بود. چند ماهی هم در سلول کمیته در انفرادی بودم، یک سال هم در اوین بدون کوچکترین خبری حتی از فرزندان کوچکم. بعد هم مرا در دادگاههای مسخره خودشان محاکمه و به سه سال زندان محکوم کردند»</blockquote>عزیز روزی را که در اتاق شکنجه رسولی، «مسعود» را که سخت شکنجه شده پیچیده در پتویی می‌­بیند، هنوز از آن با اندوه بسیار یاد می­کند.


مائو در این دوران منشی امور حزب کمونیسم برای هونان بود و برای تبلیغ تفکرات حزب در آنجا به دنبال روش‌های گوناگون بود. در اوت 1921 او یک مدرسه تاسیس کرد که افراد خود در آن درس میخواندند. از طریق آن خوانندگان می توانستند به ادبیات انقلابی دسترسی پیدا کنند، و کتاب‌های تاریخی و سرگذشت شخصیت‌های انقلابی تاریخ را مطالعه کنند.
علاوه بر سه پسر عزیز و صدیقه و آذر دختران او، شهید علی زرکش همسر شهید مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله خانواده رضاییها هستند. خانواده رضایی‌ها و به­‌ویژه ”مادر رضاییها“ درد و داغ فرزندان را از دو دیکتاتوری شاه و شیخ یکسان بر تن و جان دارد اما.....


درگیری با حزب ملی و جنگ داخلی چین
این ” عزیز“ می­گوید: من به وجود فرزندان دلیرم که در راه آزادی میهن و مردم­شان شهید شده­اند افتحار می­کنم، احساس غرور می­کنم چون زندگی خود را در راه رهایی خلق و فدیه آرمان عدالت و آزادی نموده­­‌اند. نسبت به مادران ایران نیز احساس غرور می­کنم و شجاعت و پایداریشان را آن­ هم در چنین شرایط سخت فقر، سرکوب، شکنجه و زندان می‌­ستایم.<ref>[https://women.ncr-iran.org/fa/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b6%d8%af%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%86%d8%aa%db%8c-%db%b1%db%b3%db%b5%db%b7/ انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷: روحیه شکست ناپذیر زنان ایرانی - سایت زنان نیروی تغییر]</ref>


چیانگ, رهبر سرکوب گر حزب ملی از که به تازگی توانسته بود جنگ سالاران شمال چین را شکست دهد، سرکوب خود را به سمت حزب کمونیست معطوف کرد، که در آن زمان اعضای رسمی آن ده‌ها هزار نفر در سراسر چین شمرده میشد. ارتش چیانگ در شهر شانگهای، که توسط شبه نظامیان کمونیست کنترل می شد، رژه رفت. همانطور که کمونیست‌ها انتظار داشتند, او 5000 نفر را قتل عام کرد. در پکن، 19 رهبر کمونیست توسط ژانگ زولین کشته شدند. در ماه می، ده‌ها هزار کمونیست و کسانی که مظنون به کمونیسم بودند کشته شدند و حزب کمونیست حدود 15 هزار نفر از 25 هزار عضو خود را از دست داد.
== سخنان و نقشه مسیرها عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید ==


مائو یک پایگاه را در شهر جینگ گانگ شن، منطقه ای از کوه‌های جینگ گانگ تاسیس کرد که در آنجا پنج روستای را به عنوان یک دولت خودگردان اعلام کرد و از حمایت سران این مناطق برخوردار شد. او اطمینان داد که هیچ قتل عامی در منطقه صورت نخواهد گرفت و رویکرد نرمتر را نسبت به آنچه که توسط کمیته مرکزی حزب کمونیست میخواست، دنبال کرد.او اعلام کرد که "حتی معلولان، ناشنوایان و نابینایان میتواند برای مبارزات انقلابی مفید باشد"، او تعداد سربازان ارتش خود را افزایش داد،  دو گروه از راهزنان را به ارتش خود اضافه کرد و نیرویی با حدود 1800 سرباز تشکیل داد. در بهار 1928، کمیته مرکزی حزب کمونیست سربازان مائو را به جنوب هونان اعزام کرد و امیدوار بود که قیام‌های مردم روستایی و دهقانان را جرقه بزند. مائو خوشبین نبود  اما تصمیم گرفت به دستور حزب عمل کند. آنها به هونان رسیدند، جایی که در آن توسط حزب ملی مورد حمله قرار گرفتند و پس از تلفات سنگین فرار کردند. در همین حال، نیروهای ملی به جینگ گانگ شن حمله کرد و مائو بدون پایگاه ماند. سرگردان در حومه شهر، نیروهای مائو به یکی از ارتش‌های حزب کمونیست به رهبری ژنرال ژو و لین بیائو رسیدند و متحد شدند. آنها تلاش کردند تا جینگ گانگ شن را دوباره پس بگیرند.
=== نقشه مسیر عزیز رضایی ===
عزیز رضایی در سن ۹۲ سالگی در سال ۱۴۰۰ مجددا با سازمان مجاهدین و رهبری آن تجدید پیمان کرد و تعهدنامه نوشت:
[[پرونده:عزیز در کنار مریم رجوی.jpg|بندانگشتی|عزیز در کنار مریم رجوی]]
تعهدنامه و نقشه مسیر


در ماه فوریه سال 1930، مائو جمهوری شوروی جیانگ شی در جنوب غربی چین را تاسیس کرد. در این دوران او از اتفاق بسیار وحشتناکی رنج برد که در طی آن یکی از ژنرال‌های حزب ملی همسر و خواهر مائو را دستگیر کرد و سر آنها را قطع کرد. کمیته مرکزی حزب کمونیست چین به جیانگشی نقل مکان کرد چراکه  آن را به عنوان یک منطقه امن دید و در آن منطقه خودمختار کمونیستی چین را تشکیل داد. با این حال رهبری حزب به مائو داده نشد و در عوض جو آن لای رهبری این حکومت خودمختار جدید را بر عهده گرفت.
مریم عزیزم


چیانگ کمونیست‌ها را به عنوان یک تهدید بزرگ تر نسبت از ژاپنی‌ها میشناخت و تصمیم گرفت جیانگ شی را محصاره کند، او شروع کرد به قول خودش دیواری از آتش را دور جیانگ شی بکشد. این محاصره با حمله‌های هوایی منظم نیز همراه بود. سربازان ارتش سرخ که به دام افتاده بودند و با کمبود غذا و دارو مواجه شده بودند, کم کم انگیزه خود را از دست دادند و حزب مرکزی تصمیم به تخلیه جیانگ شی گرفت.
وقتی مطلع شدم که این افتخار نصیبم شده که خدمت شما برسم، مثل هر مجاهد خلق تصمیم گرفتم از این فرصت تاریخی استفاده کنم و تعهدم را به شما بدهم.


راهپیمایی بزرگ
افتخار میکنم که در آستانه ۹۲ سالگی به برکت راهیافتگی توسط راهبران عقیدتیم شما و مسعود، نه تنها برسر عهد و پیمانهایم هستم بلکه بارها و بارها مصمم‌تر بر آنها پای میفشارم.


راهپیمایی بزرگ وقتی بود که سرانجام حزب کمونیست تصمیم گرفت مائو را به عنوان رهبر خود انتخاب کند. در 14 اکتبر 1934 ارتش سرخ توانست بخشی از محاصره حزب ملی را در جنوب چین بشکند و راهپیمایی بزرگ را شروع کند. حدود 85 هزار سرباز ارتش سرخ این راهپیمایی را شروع کردند. آن‌ها به سمت جنوب هو نان شروع به حرکت کردند و در بین راه در شهر گویی جو جلسه ای اضطراری تشکیل دادند که در آنجا به طور رسمی مائو را به عنوان رهبر حزب انتخاب کردند. انتخاب او با حمایت رهبر شوروی, استالین انجام شده بود. در این مجلس مائو اصرار کرد که حزب کمونیست باید به سمت شان شی حرکت کند و بر روی جنگ با ژاپنی‌ها تمرکز کند و به این شکل بتوانند حمایت مردم عادی چین را جذب کنند.
مریم عزیزم،


در طول راهپیمایی بزرگ ارتش سرخ از مناطق بسیاری گذشت و در طول راه با انواع درگیری‌ها رو به رو شد. زمانی که ارتش سرخ به شان شی رسید تنها 8000 نفر زنده ماندند. این واقعه تاریخی جایگاه مائو به عنوان رهبر و نماد حزب کمونیست را تثبیت کرد و مائو رهبر بی چون و چرای حزب در چین شده بود.
شما میدانید که من با مسعود از شکنجه‌گاه کمیته و در اطاق بازجویان شکنجه‌گر پیوند خوردم. او در حالیکه زیر شدیدترین فشارها و روی زمین اطاق بازجویی لای یک پتو بود به محض خروج بازجو از اطاق سرش را در آورد و به روحیه دادن به من هم که زیر فشار و شکنجه بازجو بودم پرداخت. کاری که در آن شرایط برایش خطر شکنجه شدن بیشتر را بدنبال داشت. من هیچگاه این فداکاری و کار شجاعانه‌اش از ذهنم خارج نمیشود.


همکاری با حزب ملی برای شکست دادن ژاپن
بعدها که بیشتر مسعود را شناختم، او را به عنوان رهبر و پیشوا و رهبر عقیدتی خودم انتخاب کردم. من میدانم او تمام لحظات عمرش را صرف آزادی مردم ایران میکند.


نیرو‌های مائو در شان شی ساکن شدند و در آن جا شروع به تمرین دادن سرباز‌های جدید کردند. سربازان جدید از هو نان و تبت به ارتش او اضافه میشدند و خیلی زود تعداد آنها به 35 هزار نفر رسید و توجه خود را به مبارزه با ژاپن معطوف کردند و حملات چریکی گسترده ای علیه ژاپن اجرا شد.
فکر میکنم وجود مسعود و شما مریم عزیز فضل خداوند به مردم ایران است و  من چه خوشبختم که در دورانی زندگی کردم که رهبری چون شما و مسعود را داشتم و دارم . 


مائو به این نتیجه رسید که حزب کمونیست چین در حمله به ژاپنی‌ها تنهاست و برای دفاع از چین در مقابل آنها به کمک حزب ملی نیاز است. برای همین او به چیانگ پیامی فرستاد و پیشنهاد خود را ارائه کرد. با اینکه او چیانگ را یک خائن میدانست اما اعتقاد داشت که برای دفاع از چین دربرابر ژاپن راه دیگری نیست. این عمل مائو حمایت استالین را نیز پشت خود داشت.
به اینجهت در آستانه ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۰، که همه مجاهدین نقشه مسیر می‌نویسند، با تمسک به امام مجاهدین علی علیه‌السلام تعهد میدهم و صدبار و هزار بار تاکید میکنم که من تا آخرش در رکاب و در کنار شما و مسعود هستم و به این افتخار میکنم.


ادامه جنگ داخلی
به نظر من هرکس با شما و مسعود دشمنی میورزد، دشمن مردم و آزادی و استقلال ایران است و نمیخواهد به ظلم و جور آخوندی پایان داده شود و هرکس با شما دوستی دارد، قدمش در راه مردم ایران خیر است.


پس از پایان جنگ جهانی دوم و شکست خوردن ژاپن, درگیری‌های حزب ملی و حزب کمونیست چین ادامه یافت. آمریکا شروع به حمایت از حزب ملی کرده بود و شوروی نیز تمام قد پشت مائو ایستاده بود.
این تجربه من از مبارزه با دو نظام دیکتاتوری شاه و شیخ است.


در سال 1948 تحت دستورات مائو نیرو‌های او شهر چانگ دون که محل استقرار نیرو‌های حزب ملی بود را محاصره کردند. بر طبق آمار نزدیک به 160 هزار نفر در طی این محاصره جان خود را از دست دادند. یکی از نظامیان آن دوران در کتابی که در آن دوران نوشت این قتل عام را اینگونه توصیف کرد : این حادثه از نظر تلفات مثل هیروشیما بود, اما هیروشیما تنها 9 ثانیه طول کشید, محاصره چانگ دون 5 ماه به طول انجامید.
من در دهمین دهه عمرم، فقط یک آرزو دارم،


پس از این تلفات سنگین حزب ملی دیگر قادر به ایستادگی نبود. چانگ و نیرو‌هایش به تایوان گریختند و در 1 اکتبر 1949, جمهوری خلق چین به رهبری مائو زدونگ تشکیل شد.
آزادی مردم ایران، و طلوع خورشید آزادی در ایران، با رسیدن شما و مسعود به خاک میهنمان ایران.


رهبری چین
این عالی‌ترین شکل به بار نشستن خون تمامی شهدای مردم و بخصوص همه فرزندان مجاهد شهید من است.


مائو در سخنرانی معروفش در میدان تیان من گفت که مردم چین سرانجام برخواسته اند.
این البته ضامن بهروزی و خوشبختی مردم ایران و پایان دادن به رنج و محنت مردم ایران است و بی‌تردید اولین گام در مسیر سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندیست و من برای تحقق این هدف با تمام قوا آماده‌ام و حاضر حاضر میگویم.


مائو در کاخی در کنار شهر ممنوعه ساکن شد. اطرافیانش میگویند که معمولا در حالی که در تخت دراز کشیده بود دستورات حکومتی را صادر میکرد و اداره امور را در دست میگرفت. در طی چند سال آینده، مائو تسه تونگ اصلاحات ارضی  را گاهی اوقات از طریق تدبیر و دیگر موارد از طریق اجبار، با استفاده از خشونت و اعدام، زمانی که ضروری به نظر می رسید، پیش برد. او زمین جنگاوران را به زور میگرفت و آن را به مردم میداد. او تغییرات مثبت در چین را ایجاد کرد، از جمله ارتقای وضعیت زنان، دو برابر شدن جمعیت مدرسه و بهبود سواد، و افزایش دسترسی به مراقبت‌های بهداشتی، که به طور چشمگیری باعث افزایش امید به زندگی شد. اما اصلاحات و حمایت‌های مائو در شهرهای موفق نبود، و او نارضایتی را حس می کرد. در سال 1956، "کمپین صد گل" را راه اندازی کرد تا به شیوه دموکراتیک اجازه دهد دیگران نگرانی خود را ابراز کنند. مائو امیدوار بود طیف گسترده ای از ایده‌های. در عوض، او با خشم مردم مواجه شد و انتقادات شدید را متوجه خود دید. با ترس از دست دادن کنترل، او بی رحمانه هر گونه مخالفت را سرکوب میکرد.
=== سخنان عزیز رضایی، مادر رضایی‌های شهید دراجلاس آغاز چهلمین سالگرد تأسیسی شورای ملی مقاومت ایران ===
[[پرونده:عزیز-رضایی‌های.jpg|جایگزین=عزیز-رضایی‌های|بندانگشتی|عزیز-رضایی‌های]]


در ماه ژانویه 1958، مائو "جهش بزرگ به جلو" را آغاز کرد و تلاش کرد تا تولیدات کشاورزی و صنعتی را افزایش دهد. بیش از 75000 نفر در این زمینه فعالیت کردند. در ابتدا، گزارش‌ها امیدوار کننده بودند، با این حال، سه سال سیل کار را خراب کرد. در طول یک سال، قحطی وحشتناکی روی داد. در بدترین قحطی انسانی در تاریخ بشر، تقریبا 40 میلیون نفر از گرسنگی در بین سال‌های 1959 تا 1961 جان خود را از دست دادند. مشخص شد که مائو می داند چگونه سازماندهی یک انقلاب را انجام دهد، اما در اداره یک کشور کاملا ناکام بود.


اقدام بعدی مائو یعنی انقلاب فرهنگی حتی جنجالی تر هم بود. انقلاب فرهنگی منجر به نابودی بسیاری از میراث فرهنگی سنتی چین و زندانی شدن تعداد زیادی از شهروندان چینی و ایجاد هرج و مرج اقتصادی و اجتماعی در کشور شد. در طول این دوره، میلیونها نفر از زندگی ویران شده بودند، چرا که انقلاب فرهنگی به هر بخشی از زندگی چینی وارد شده بود. تخمین زده می شود که صدها هزار نفر، شاید میلیون‌ها نفر، در خشونت‌های انقلاب فرهنگی جان باختند. در سال 1969، مائو انقلاب فرهنگی را متوقف کرد، گرچه مورخان مختلف در داخل و خارج از چین، پایان انقلاب فرهنگی را به طور کامل در سال 1976 با مرگ مائو میدانند.
سلام به مریم عزیزم و با سلام به اعضای محترم شورای ملی مقاومت ایران! آغاز چهلمین سال تاسیس شورای ملی مقاومت ایران را به همه شما تبریک ‌می‌گویم. خیلی خوشحال هستم که در این جلسه با شکوه از من دعوت شد که شرکت کنم. این شورا نقطه امید مردم ایران است و ادامه بیش از ۱۰۰ سال مبارزه مردم ایران برای رسیدن به آزادی است. من می‌دانم مسعود و مریم عزیزم چقدر برای استواری شورا و سازمان مجاهدین زحمت کشیدند و خون همه شهدا و رنج اسرا را این چنین به بار و ثمر نشاندند.


انقلاب فرهنگی اغلب در تمام محافل علمی به عنوان یک دوره بسیار تاریک برای چین معرفی میشود. با این حال برخی از محققان ادعا می کنند پیشرفت‌های زیادی در این دوران چین در زمینه‌های مختلف اتفاق افتاد و پایه‌های صنعتی شدن چین تا حدی که از غرب هم پیش بگیرد در این دوران ساخته شدند.
کهکشان عظیم امسال دراین شرایط سخت نشان داد که این مقاومت درچه قله‌ای هست. الحمدالله که امروز همه زحمات درراه ثمر دادن است و گسترش کانونهای شورشی در شهرهای ایران گواه این است. من نمی‌خواهم زیاد صحبت کنم ولی باید این حقیقت را بگویم.


مائو زدونگ در 9 سپتامبر 1976، در سن 82 سالگی فوت کرد. حزب کمونیست چین اعلامیه مرگ او را ساعت 16:00  روز بعد به صورت یک پیام رادیویی در سراتاسر چین پخش کرد.
هرچه شما پیشرفت کنید دشمن و همه مزدورانش بیشتر علیه شما تبلیغ ‌می‌کند و دروغ ‌می‌گویند و سمپاشی ‌می‌کنند ولی من به‌عنوان کسی که شاهد جنایت‌های دو دیکتاتوری سلطنتی و آخوندی بوده‌ام، و تبلیغات سراسر دروغ این دو دیکتاتوری را علیه فرزندان مجاهدم شاهد بوده‌ام، ‌می‌خواهم بگویم که حقیقت مجاهدین چون چشمه‌ای زلال در جامعه و بین مردم ایران جاری ‌می‌شود. برای من که اولین بار مسعود را که به شدت شکنجه شده بود در اطاق بازجویی در زندان شاه دیدم، با وجود وضعیتی که داشت از چند لحظه‌ای که بازجو از اطاق بیرون رفت، استفاده کرده و به تشویق و روحیه دادن به من پرداخت. این تبلیغات نه تنها پشیزی ارزش ندارد، بلکه عمق کینه و دجالگری دشمن را نشان میدهد. به این جهت ‌می‌خواستم به همه هم میهنان عزیزم و به خانواده ها و مادران شهدا و زندانیان قیام بگویم که اینکار همیشه دشمن است و نشان می‌دهد که از همین مقاومت ‌می‌ترسد و پایان کارش را ‌می‌بینیم.


== مائویسم ==
پس مثل همه فرزندان مجاهدم و همه اشرف نشانها به مسعود و مریم عزیزم ‌می‌گویم درود بر شما! خون شهیدان ما رنج اسیران مان در تو گره ‌می‌خورد رجوی قهرمان! برای شما در شورای ملی مقاومت آرزوی موفقیت ‌می‌کنم خدانگهدار همه شما!
آئین زرتشت نخستین آئین مدون ایرانی است که دارای کتاب و سلسله قوانین و قواعد مدون می باشد . آئین زرتشتی را آئین مزدیسنا نیز خوانده‌اند که به معنی پرستنده اهورا مزدا می باشد ؛ چرا که در این آئین اعتقاد بر اینست که جهان را خدایی به نام اهورا مزدا است . پیام و آموزش‌های زرتشت که بزرگترین گنجینه آیین زرتشتی است؛ «گاتها»  نام دارد. گفته شده که زرتشت چکیده پیام خود را در ۱۷ سرود گردآورد که خود آنها را «مانتر» یا «اندیشمند برانگیز» خواند که بعدها «گاتها» نامیده شد که به معنی «سرودپاک» است.


بر طبق این گفتار «اوستا» عنوان مجموعه‌ای از دفترها و نوشتارهای بیاد مانده از تمامی تاریخ و فرهنگ ایرانیان در زمان‌های گوناگون است که «گاتها» نیز در آن گردآوری شده است.


بخش‌های مختلف این مجموعه عبارتند از: یسن‌ها (در برگیرنده گاتها)، یشت‌ها، ویسپرد، خرده اوستا و وندیداد.
صحبت خانم مریم رجوی پس‌از سخنان عزیز: با سلام بر عزیز عزیزها! مثل همیشه ما را سورپریز کردی! عزیز حضورتان و پایداری تان از ابتدا که این جلسه تا الآن. بالاخره شما خودتان را توانستید با این شرایط سخت با این تکنیک پیچیده ولی مثل همیشه پایدار واستوار و راهگشا و پیشتازید ولی چه کار خوبی کردید عزیز! امروز ما شما را شنیدیم همچنانکه گفتید از لحظه اول، از زندان و شکنجه که خود شما هم سوژه آن بودید بعنوان شاهد شاهدان گواهی دادید وضعیت بسیار بسیار تلخ و دردناک مسعود را که آنقدر شکنجه شده بود کسی قادر به شناختش نبود ولی در عین حال این چنین روحیه می‌داد به همه. مثل همیشه حاضرید! مثل همیشه شاهدید! بخصوص کنار دستتان الآن ‌می‌بینم هم فاطمه عزیز را و هم آن ویترین پر از تصاویر را که تصاویر فرزندان شهید شما هست، به‌دست دو دیکتاتوری شاه و شیخ. به هر حال فکر ‌می‌کنم هر کس دستی در آتش داشته باشد معنی همه اینها را ‌می‌فهمد و معنی تک تک کلمات شما را که چگونه نویدبخش همه مادران و همه خانواده‌هایی که الآن در ایران از شهادت فرزندانشان داغ دارند ویا از اسارت فرزندانشان درد و رنج ‌می‌کشند. ولی خوشبختانه از الگوی مادرانی چون شما برخوردارند که ‌می‌توان در هر شرایطی با روحیه‌ای صدچندان ،همه این شرایط را تحمل کرد، خم به ابرو نیاورد، سر خم نکرد، به عکس با تهاجم حداکثر دشمن، را به زانو در آورد. درود بر شما عزیز! هر چه در مورد شما بگویم کم است. ولی فقط ‌می‌توانم بگویم دستتان را ‌می‌بوسم و روی‌تان را به‌خاطر همه مقاومت‌ها پایداری‌ها و جنگ‌آوری‌تان! درود برشما عزیز، ‌می‌بوسمتان.<ref>[https://iran-efshagari.com/%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%8C-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D8%AC%D9%84/ سخنان عزیز رضایی، مادر رضایی‌های شهید دراجلاس آغاز چهلمین سالگرد تأسیسی شورای ملی مقاومت ایران - سایت ایران افشاگر]</ref>


=== گردآوری مجدد اوستا ===
=== نقشه‌مسیر ”عزیز“ مادر رضائی‌های شهید در ۹۴ سالگی در شب شهادت مولای متقیان ۲۱ رمضان -۲۳ فروردین ۱۴۰۲ ===
[[پرونده:دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های.jpg|جایگزین=دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های|بندانگشتی|دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های]]
من این نامه را در شب ۲۱ رمضان شروع کردم و با تأنی و تأخیر نوشتم. از این‌که دیر ارسال می‌کنم ببخشید.


ایرانیان آن‌زمان تنها مردم جهان باستان بودند که بت پرست نبودند. اوستا کتاب زرتشت در عین حال سند تمدن پیشرفته ایرانیان عهد باستان است. قطعات اوستا که در دوران هخامنشیان در کتابخانه‌های کاخ‌های سلطنتی نگهداری می‌شدند به دست نظامیان اسکندرمقدونی نابود شدند. بلاش یکم شاه اشکانی در نوروز ۷۶ میلادی از موبدان که به دیدار او رفته بودند با تأکید خواست که تا سال بعد در ششم فروردین زادروز زرتشت باید که اوستا را جمع‌آوری و به او بدهند. او پیر شده و عمری از او باقی نمانده بود و می‌خواست که این کار در دوران او انجام شود.
نقشه مسیر سال ۱۴۰۲


موبدان تا ششم فروردین سال ۷۷ میلادی آنچه را که جمع‌آوری کرده بودند به صورت مکتوب به بلاش دادند و گفتند که کار تکمیل مجموعه ادامه خواهد داشت. اوستا نزدیک به دو قرن بعد در دوران اردشیر پاپکان و به همت «تنسر Tansar -Tonsar» روحانی ارشد وقت (موبد موبدان) تکمیل شد.
عزیز رضایی ۲۱ رمضان-۲۳ فروردین ۱۴۰۲


=== فرجام کارکتاب اوستا ===
یا علی ای مولای من در شب شهادت تو که غمی تاریخی بر قلب انسانیت نهاد رو به تو می‌آورم تا قدر خودم را رقم بزنم و با الهام از راهت و رسالتت که رهایی انسان است نقشه مسیرم را برای سال ۱۴۰۲ ترسیم و به خاکپایت تقدیم کنم. و برای پیشبرد آن، از تو و خون به ناحق ریخته‌ات مدد بخواهم.


در دوران شاپور دوم (ذولاکتاف) چند قطعه گمشده قبلی بر آن اضافه شد و چون به پارسی باستان (زبان اوستایی) بود بعدا بر آن تفسیر و راهنمایی نوشته شد که زند (زند اوستا) نامیده می‌شود. با هدف تسهیل رجوع به مطالب، خلاصه اوستا تحت عنوان «خرده اوستا» تدوین شده است.
یا علی، مولای من در این مسیر هر چه زمان می‌گذرد و عمرم پیش می‌رود به حقانیت مسعود بنده راهنما به جانب خودت بیشتر پی می‌برم، ضمن این‌که درخشش او برای تک‌تک انسان‌هایی که صداقت دارند بیشتر روشن می‌شود. من کارهای نکرده زیاد دارم ولی همیشه مدیون مسعود و مریم هستم که مرا در این راه هدایت کردند. وقتی این شبها شنیدم که بحثهایی سر قیامت شد، به کارنامه خودم فکر کردم و به خاطر قصورهایم شرمنده‌ام.


تا زمان وفات زرتشت تقریبا همه ایرانیان به مکتب او گرویدند و آیین زرتشت در زمان ساسانیان دین رسمی ایران اعلام شد.
افتخارم این است که در ۹۴ سالگی به برکت حضور راهبران عقیدتیم، نه تنها بر سر عهد و پیمانهایم هستم بلکه مصمم‌تر از قبل هستم.


اصول مهم آئین زرتشت
در شرایطی که مردم ایران آماده‌تر از همیشه برای سرنگونی رژیم جنایتکار آخوندی هستند، توطئه‌های عوامل شاه و شیخ بالا گرفته است و همه این توطئه متوجه مجاهدین و مقاومت و شورای ملی مقاومت است که چهل سال است برای آزادی ایران از شر آخوندها مبارزه می‌کنند.


هر پیرو آئین زرتشت وظیفه‌هایی دارد که از آغاز بلوغ تا پایان زندگی موظف به پیروی از آنهاست:هومت، هوخت و هورشت به معنی پندارنیک، گفتارنیک و کردارنیک
یادم می‌آید در سال ۱۳۵۷ وقتی خمینی تازه به ایران آمده بود، خانواده ما را به محلش در مدرسه رفاه دعوت کرد که به‌عنوان خانواده شهیدان توجهش را نشان دهد. او تصور می‌کرد که ما به امکاناتی که مد نظرش بود به ما بدهد چشم دوخته‌ایم و پرسید که مشکل خانه و معیشت داریم یا نه.


– راستگویی
من با اعتماد کامل به او مثل این که بزرگ فامیل باشد جواب دادم که ما هیچ نیاز مالی یا خانه احتیاج نداریم. فقط یک دغدغه داریم و آن هم وضعیت این بچه‌هایمان است که یک عده‌یی چشم دیدن آنها را ندارند و میترسم فرصت‌طلبها بیایند اطراف شما را بگیرند جای مجاهدینی که برای آزادی ایران مبارزه کردند. مقداری هم از وضعیت چیزهایی که در همین زمینه از چند ماه پیش دیده بودم به او گفتم که الآن یادم نیست.


– میانه‌روی
اما او از حرفهای من ناراحت شد و با لحن تند جواب داد این‌طور نیست و نمی‌شود. من فهمیدم انتظار این حرفها را از طرف من نداشت. بعد هم برنامه شام خوردن با خانواده او را که از قبل گفته بودند بهم زد و پسرش احمد گفت آقا حالش خوب نیست و گذاشت رفت. البته من قبل از آمدن خمینی همه این حرفها را خیلی مفصل‌تر به دختر خمینی که با ما در رابطه بود زدم ولی می‌خواستم مستقیم هم به خودش که بزرگتر همه است بگویم.


– گرامیداشت پدر و مادر
حالا بعد از این همه سال، همه می‌دانند که خمینی و نفرات او و خامنه‌ای با مردم و با مجاهدین و با بقیه چه کردند، اما یک فرصت‌طلبانی هم پیدا شده‌اند زیر علم سلطنت یا اسمهای دیگر که در این ۴۴ سال که گذشت خبری از آنها نبود. نمی‌دانم در شب شهادت موسی و اشرف و آذر و بقیه مجاهدین کجا بودند؟ در آن تیرخلاص ها و قتل‌عام و فروغ و آنهمه بمباران و حملات بعدی و موشک و کشت و کشتار مجاهدین کجا بودند که امروز سروکله‌شان پیدا شده و بدون هیچ خجالتی باز هم به مجاهدین می‌تازند. به خدا هنوز جای شکنجه‌های زندانهای شاه بر بدن زندانیهای آن زمان هست. ممکن است نسل جوان خبری از جنایتهای شاه نداشته باشد به این جهت وظیفه امثال من این است که با گفتن آنها نگذاریم که جنایتهای بی‌حد و حصر آخوندها آنها از یاد ببرد. یعنی این قسمت از تاریخ را بخواهند پاک کنند. این‌که ما می‌گوییم نه شاه و شیخ به این خاطر است که در زندان و شکنجه و اعدام و کشتار و دزدی و دیکتاتوری، دو روی یک سکه‌اند و تفاوت در اندازه‌ها چیزی از جرم و جنایت سلطنتی که بچه شاه آنرا وکالت می‌کند کم نمی‌کند.


– کار و آبادانی
این را هم به جوانها بگویم که دل من به این خوش است که به یمن وجود سازمان با این تشکیلات مستحکم و رهبری مسعود و مریم کسی نمی‌تواند انقلاب را مثل سال ۵۷ کند. من خودم را در هر شرایط و سن و سالی یک سرباز برای مسعود و مریم می‌دانم و آنچه را بتوانم و وظیفه من است انجام می‌دهم.


– پاکیزه نگهداری و سالم‌سازی پیرامون یا محیط زیست
در شبهای قدر حرف من با جوانها این است که می‌خواهم تجربه‌ام را بگویم که به اعتقاد من مسعود و مریم بهترین نفرات برای قیام و انقلاب جدید شما هستند. و هر کس با آنها دشمنی می‌کند، دشمن مردم ایران از ستم این آخوندها است. خدا را گواه می‌گیرم که این مهمترین معیار تشخیص دوستان و دشمنان انقلاب مردم است.


– دانش‌آموزی و دانش‌پراکنی
خدایا، تو بر درون هرکس واقفی و میدانی من هیچ آرزویی جز رسیدن مسعود و مریم به ایران و آزادی مردم و رفاه و خوشبختی و سعادت آنها ندارم.<ref>[https://iranntv.com/930940-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D8%A6%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87--%D8%B9%D8%B2 نقشه‌مسیر ”عزیز“ مادر رضائی‌های شهید در ۹۴ سالگی در شب شهادت مولای متقیان ۲۱ رمضان ـ سایت سیمای آزادی] </ref>


– زیبایی و هنر
== نامه‌های مجاهد شهید رضا رضایی به مادرش عزیز رضایی‌های شهید ==


– اجتناب از موادی که به اندیشه و خرد آسیب می‌رساند<blockquote></blockquote>
=== شعر رضا رضایی خطاب به عزیز پس از شهادت مجاهد شهید مهدی رضایی ===
[[پرونده:مجاهد-کبیر-رضا-رضایی.jpg|جایگزین=مجاهد کبیر رضا رضایی|بندانگشتی|مجاهد کبیر رضا رضایی]]
شعر رضا رضایی خطاب به مادر رضایی‌های شهید پس از شهادت برادر کوچکش مهدی رضایی با صدای خودش ضبط و ارسال کرد:


== کتابهای مائو ==
'''به یاد برادر مجاهدم مهدی شهید'''
آئین زرتشت بر اساس شادی بعنوان یک خصلت انسانی پسندیده استوار است. بنابراین جشن‌های این آئین خیلی زیادند. که معروفترین آنها جشن‌های ملی ایرانیان نیز بشمار می‌روند:


– جشن نوروز
مادر بدان امید که گردم دوباره باز


– نوروز بزرگ؛ جشن زادروز زرتشت
بر راه کوچه دیده گریان خود مدوز


– جشن سده؛ صدمین روز از زمستان برابر با دهم بهمن
خورشید زندگانی پرالتهاب من


– جشن مهرگان
خواهد کند غروب به‌هنگام نیمروز


– جشن یلدا
ایام کودکی که به ‌لبهای خرد من


== سخنان مائو ==
اول سخن ز آیه قرآن گذاشتی
ما کمونيستها در هر کاری که انجام می دهيم ، بايد از اين دو شيوه استفاده کنيم : يکی پيوند دادن عام با خاص و ديگری پيوند . دادن رهبری با توده ها


در اقدام به هر کاری بدون يک دعوت عام و همگانی نمی توان توده های وسيع مردم را برای عمل بسيج کرد. ولی اگر افرادی که در مقام‌های رهبری نشست‌اند، کار خود را فقط به دعوت‌های همگانی محدود کنند، يعنی اگر خود را شخصاً در بعضی از سازمانها بطور مشخص و عميق با کاری که بدان دعوت کرده‌اند مشغول نسازند، در يک نقطه معين شکافی باز نکنند، تجربه نياندوزند و از اين تجربيات برای هدايت ساير واحدها استفاده نکنند، هيچ امکانی برای آزمودن صحت دعوت همگانی و يا غنی ساختن آن نخواهند يافت و از اين رو خطر پاسخ ندادن به اين دعوت همگانی خواهد رفت.
آن روز بذر مهر ضعیفان خلق را


== تاثیرگذاری جهانی مائو ==
در جان من به ‌مزرع اندیشه کاشتی


== گاهشمار زندگی مائو ==
گفتی به ‌من که راه خدا راه مردم است


• دسامبر 26، 1893 - مائو متولد خانواده کشاورزان در شاوشان، Xiangtan شهرستان، استان هونان
در راه او به‌ مایه جانت جهاد کن


• 1901-06 - مائو در مدرسه ابتدایی محلی شرکت می کند
مردان حق طلیعه‌ٌ آزادمردی‌اند


• 1907-08 - نوجوان مائو با یک زن از قبیله لو ازدواج می کند؛ آنها چندین سال با هم زندگی می کنند، اما او در 21 سالگی می میرد.
خود را رها ز سلطه هر انقیاد کن


• 1910 - مائو قحطی وحشتناک را در استان هونان می بیند
زان پس به ‌گرد خویش نگه کرده یافتم


• 1911 - انقلاب، مائو مبارزه با انقلاب در چانگشا در برابر سلسله چینگ
انبوه کودکان گرفتار درد را


• 1912 - مائو وارد مدرسه عادی برای آموزش معلمان می شود
پوشانده با غبار قدمهای عابران


• 1915 - مائو با همسر دوم خود، یانگ کیهوئی ملاقات می کند
از دیدگان رهگذران روی زرد را


• 1918 - مائو فارغ التحصیل از اولین دانشکده عادی استان هونان
دیدم چگونه کودک بیمار یک فقیر


• 1919 - مائو در جنبش چهارم ماه مه به پکن سفر می کند
بر روی دست مادر خود جان سپرد و مرد


• 1920 - ازدواج یانگ کیهوئی، دختر پروفسور یانگ چانگجی؛ سه پسر
غلطید اشک مادر و دندان خویش را


=== مائو درباره مارکسیسم می آموزد ===
از فرط اضطرار به‌ لبهای خود فشرد
• 1921 - مائو به کار مارکسیستی در کتابخانه دانشگاه پکن معرفی کرد


• 23 جولای 1921 - مائو در اولین جلسه کنگره ملی کمم شرکت می کند. مهمانی - جشن
دیدم که اهرمن ز ره آورد مردمان


• 1924 - نمایندگی در اولین کنفرانس ملی KMT؛ شعبه هونان را سازماندهی می کند
پر می‌کند دهان به ‌غارت گشوده را


• مارس 1925 - رهبر KMT Sun Yat-Sen میمیرد، چیانگ کای شیک به سر می برد
از خون روستایی صحرای دوردست


• آوریل 1927 - چیانگ کای شیک به کمونیست ها در شانگهای حمله می کند
لبریز می‌کند همه شب جام باده را


• 1927 - مائو به هونان می آید، با حزب کمونیست می آید: شورش های دهقانان
دیدم چگونه مردم محروم و بی امید


• 1927 - مائو منجر به قیام برداشت پاییز در Changsha، هونان
چشمان بی‌فروغ به ‌آینده بسته‌اند


• 1930 - KMT پنج امواج (بیش از 1 میلیون سرباز) را در برابر قدرت کمونیستی تحت رهبری مائو
دزد از میان خانه به ‌تاراج می‌برد
[[پرونده:مجاهد-شهید-مهدی-رضایی.jpg|جایگزین=مجاهد شهید رضا رضایی|بندانگشتی|مجاهد شهید مهدی رضایی]]
یاران به ‌گوشه‌یی به‌ تماشا نشسته‌اند


• مه 1930 - مائو ازدواج می کند او Zizhen
شب سرد بود و تیره و صحرا خموش و رام


• اکتبر 1930 - Kuomintang (KMT) ضبط یانگ Kaihui و پسر Anying، یانگ اعدام شد
ابر سیه گرفته فروغ ستاره را


=== مائو قدرت و شهرت را جمع می کند ===
اندیشه‌های مردم آزاده وطن
• 1931-34 - مائو و دیگران جمهوری خلق چین را در کوه های جیانگشی ایجاد می کنند


• "ترور سرخ" - کمونیست ها شکنجه و قتل هزاران نفر از مردم محلی
گم کرده در طریق هدف راه چاره را


• ژوئن 1932 - گارد سرخ تعداد 45،000، به علاوه 200،000 شبه نظامی
آن نغمه‌های پاک که خواندی هزار بار


• اکتبر 1934 - نیروهای چیانگ کای شیک، کمونیست ها را درگیر می کنند
در گوش جان خسته‌ام آغاز راز کرد


• 16 اکتبر 1934 - 19 اکتبر 1935 - مارس طولانی ، کمونیست ها فرار 8000 مایل به شمال و غرب
با آیه‌های سوره فجر و حدید و صف


• 1937 - مائو انتشارات "در تناقض" و "در تمرین"، مجلات انقلابی
بر روی من دریچه امید باز کرد


• 1937 - او Zizhen مائو را در امور جاسوسی می کند، آنها تقسیم می شوند (اما طلاق نمی دهند)
ناگاه در سپیده صبحی ز هم گسست


• 7 ژوئیه 1937 - سپتامبر 9، 1945 - دومین جنگ چین و ژاپن
بانگ گلوله‌های مجاهد سکوت را


• نوامبر 1938 - مائو جیانگ چینگ (نام خانوادگی لی شومنگ)، که بعدها به عنوان "مادامو مائو" شناخته می شود، ازدواج می کند.
طوفان یک اراده پرشور همرهان


• 1941 - طرفداران مائو "اقدامات سخت" را علیه دهقانان غیر تعاونی می کنند
از هم درید لانه صد عنکبوت را


=== رئیس Mao و بنیانگذاری PRC ===
مادر ببین که بذر نخستین که کاشتی
• 1942 - مائو راه اندازی مبارزه "اصلاح رفتار"، ''ژنگ فنگ'' ، برای تمیز کردن دیگر رهبران CPC


• 1943 - مائو رئیس کمیته حزب کمونیست چین می شود
در جان من شکفت و ز هر سو جوانه زد


• 1944 - آمریکا مأموریت دیکسی را به کمونیست های چینی می فرستد - آمریکایی ها تحت تأثیر قرار می گیرند
آن شعله‌یی که در دل من برفروختی


• 1945 - ملاقات با چیانگ کای شیک و جورج مارشال برای بحث در چانگینگ؛ هیچ معامله صلح
از لوله سلاح من اکنون زبانه زد


• 1946-49 - مرحله نهایی جنگ داخلی چین
مادر سپاس آخرم آخر قبول کن


• 21 ژانویه 1949 - KMT از دست رفته در برابر سرباز گارد رهبری مائو رنج می برد
پاداش آن سرود نخستین که خوانده‌ای


• اکتبر 1، 1949 - بنیاد PRC
آن آیه‌های پاک که با رازهای آن


• 1949-1953 - اعدام های دسته جمعی از صاحبخانه ها و دیگر "سمت راست"، بیش از 1 میلیون نفر کشته شدند
در جانم اشتیاق شهادت نشانده‌ای


• دسامبر 10، 1949 - کمونیست ها چنگدو، دپارتمان KMT آخر را می گیرند. چیانگ کای شیک به تایوان میرود .
ای هموطن طریق تو تاریک بود و من


• 1950 - پیمان دوستی روسیه و شوروی امضا شده توسط مائو و استالین
با خون خود چراغ رهت برفروختم


=== دهه اول: پیروزی و فاجعه ===
دیدی که راه و می‌روی اکنون و با شتاب
• 7 اکتبر 1950 - مائو دستور حمله به تبت را صادر می کند


• 25 نوامبر 1950 - پسر مائو Anying در جنگ کره ای کشته شد
من نیز مفتخر که در این ‌راه سوختم<ref>[https://hambastegimeli.com/8434_2010-06-15-15-16-24 مجاهد کبیر رضا رضایی- سخن این است که خاکستر تو تخم رزم آور دیگر باشد -  سایت همبستگی ملی]</ref>
 
• 1951 - مبارزات سه ضد / پنج مبارزه علیه سرمایه داری، صدها هزار نفر از جانب خودکشی یا اعدام
 
• 1952 - مائو ممنوعیت احزاب به جز CCP
 
• 1953-58 - اولین برنامه پنج ساله، مائو صنعتی سازی فوری چین را متعهد می کند
 
• سپتامبر 27، 1954 - مائو رئیس جمهور چین می شود
 
• 1956-57 - صدای گلپر کمپین، مائو انتقاد از دولت را تشویق می کند (ترفند ریشه کن کردن مخالفان)
 
• 1956 - جیانگ چینگ برای درمان سرطان به مسکو می رود
 
• 1957-59 - جنبش ضد جبرانی، حدود 500،000 منتقد دولتی که از طریق کار یا شلیک دوباره تحصیل می کردند
 
• ژانویه 1958 - جهش بزرگ به جلو (برنامه پنج ساله دوم)، جمعآوری، 20 تا 43 میلیون نفر به مرگ
 
=== مشکل در خانه و خارج از کشور ===
• 31 ژوئیه - 3 آگوست 1958 - خروشچف از مائو در چین دیدن می کند
 
• دسامبر 1958 - مائو ریاست جمهوری را لغو می کند، که توسط لیو شاوقی به پیروزی رسید
 
• 1959 - تقسیم چین و شوروی
 
• ژانویه 1962 - کنفرانس CPC "7000" در پکن، Pres. لیو شاعوقی جهش بزرگی به پیش می اندازد
 
• ژوئن-نوامبر، 1962 - جنگ چین و هند، اتحاد جماهیر شوروی از هند حمایت می کند، چین برنده منطقه مرزی آکسای چن
 
• آوریل 1964 - قسمت هایی از "در تناقض" و "در عمل" به عنوان بخشی از ''کتاب قرمز کوچک''
 
• 16 اکتبر 1964 - چین نخستین سلاح هسته ای را در Lop Nur آزمایش می کند
 
16 مه 1966 - 1976 - انقلاب فرهنگی، تحولات اجتماعی و سیاسی در واکنش به لیو و دنگ
 
• ژانویه 1967 - گارد سرخ سفیر شوروی در پکن را محاصره کرد
 
• 14 ژوئن 1967 - چین نخستین بمب هیدروژنی را آزمایش می کند ("بمبی H")
 
=== کاهش و مرگ مائو ===
• 1968 - سربازان شوروی در کنار مرز با سین کیانگ مستقر می شوند، که موجب شورش در میان بزرگان می شود
 
• مارس 1969 - جنگ بین چین و اتحاد جماهیر شوروی سقوط می کند در امتداد رود Ussuri
 
• اوت 1969 - شوراها تهدید به چین می شوند
 
• ژوئیه 1971 - هنری کیسینجر از پکن دیدن کرد
 
• فوریه 1972 - رئیس جمهور نیکسون از پکن دیدن کرد
 
• 1974 - مائو از توانایی سخن گفتن ناشی از بیماری ALS و یا بیماری های حرکتی مغز جلوگیری می کند
 
• 1975 - دنگ Xiapeng، پاک شده در سال 1968، بازگشت به عنوان وزیر حزب
 
• 1975 - چیانگ کای شیخ در تایوان میمیرد
 
• 28 ژوئیه 1976 - زلزله بزرگ تانگشان، 250،000 تا 80000 نفر را می کشد؛ مائو در حال حاضر در بیمارستان است
 
• 9 سپتامبر 1976 - مائو می میرد، هوآ گوفنگ او را می گیرد
 
• 1976 - جیانگ چینگ و دیگر اعضای "باند چهار" دستگیر شدند


== منابع ==
== منابع ==
<references /><references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۴۳

زهرا نوروزی
عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید.jpg
شناسنامه
معروف بهعزیز رضایی‌ها
زادروز۱۳۰۸
زادگاهتهران، ایران
همسر(ان)خلیل رضایی
فرزنداناحمد، رضا، مهدی، ابوالقاسم، فاطمه، آذر، مهین، صدیقه
دیناسلام
اطلاعات سیاسی
حزب سیاسیسازمان مجاهدین خلق ایران
فعالیت‌هااز ۱۳۵۰ تاکنون همواره یار و پشتیبان مجاهدین بوده است

عزیز رضایی، با اسم اصلی «زهرا نوروزی» (زاده ۱۳۰۸ خورشیدی، تهران) مادر رضایی‌های شهید است. او سه پسر خود یعنی احمد، رضا و مهدی و سه دختر خود یعنی صدیقه، آذر و مهین را که اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بودند از دست داده است. علاوه بر سه پسر و سه دختر، علی زرکش همسر مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله شهدای خانواده رضایی‌ها هستند. عزیز رضایی پس از انقلاب ضدسلطنتی توسط بسیاری از رسانه‌ها مورد توجه قرار گرفت و سخنرانی‌هایی نیز داشت. محبوبیت او در بین مردم تا حدی بود که حتی دیداری بین خمینی و او ترتیب داده شد. عزیز رضایی از همان ابتدای انقلاب با سرکوب احزاب سیاسی و به ویژه اعضای سازمان مجاهدین خلق مخالفت کرد. پس از آغاز مبارزه مسلحانه عزیز رضایی نیز از ایران خارج شد و تا کنون از نزدیکان سازمان مجاهدین خلق ایران بوده است. چند فرزند دیگر او همچنان از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران هستند. او چندی قبل در دهه دهم زندگی خود با نوشتن نقشه مسیر مجددا برای مبارزه تجدید پیمان کرد. حمید اسدیان درباره کلمه مادر گفته است: «مادر رضایی‌ها» که بیشتر در ادبیات سیاسی خودمان به­ کار می­‌بریم، حاوی پیام مشخصی­ست از «مادر»ی هم­چون مادران دیگر که یک، دو، سه، چهار، یا چند فرزند خود را در مسیر مبارزه از دست داده­‌اند.

تولد

 زهرا نوروزی (عزیز) سال ۱۳۰۸ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی و خوشنام چشم به جهان گشود. پدرش با مغازه‌ای درناصرخسرو به­ کسب و کار اشتغال داشت و بعدا مغازه لولافروشی باز کرد که یگانه برادر عزیز و فرزندان او هنوز هم آن را همراه با یک مغازه پرده‌فروشی اداره می­‌کنند. مادرش زنی خانه‌­دار بود که تنها سواد خواندن قران داشت. عزیز به­‌عنوان اولین فرزند خانواده به­ اصرارخودش توانست تا کلاس ششم ابتدایی را به­ تحصیل ادامه دهد گرچه به­ علت قانون اجباری عدم حجاب و این­که خانواده نیز با نصب عکس بدون حجاب او در گواهینامه به­ هیچ‌وجه موافق نبود، عزیز نتوانست گواهینامه پایان تحصیلات ابتدایی را بدست آورد و  برای سایر خواهران نیز معلم سرخانه آوردند تا این­که به‌­تدریج با رفتن فرزندان عزیز به­ مدرسه و تغییر محیط فرهنگی خانه، یگانه برادر و سایر خواهران عزیز نیز اجازه یافتند در مدرسه ­تحصیل کنند. عزیز درباره آن دوران می­‌گوید: ” مدرسه رفتن و درس خواندن را خیلی دوست داشتم اما جوّ خانواده با آنکه بسیار صمیمی و مهربان بود اجازه نمی‌داد. من برای دانستن پاسخ سؤالاتی که داشتم با دختر همسایه که تحصیل­کرده و باسواد بود، دوست شدم.“

خانواده عزیز رضایی

عزیز رضایی سپس به عقد ازدواج خلیل ­الله رضایی (پدر رضائیهای شهید) که شاگرد مغازه «حاج آقا» (پدر عزیز) بود، درمی­‌آید.

حاج خلیل رضایی

پدر عزیز طی ده روز اول عاشورا مجلس روضه­‌خوانی ترتیب می­داد و از نوه­‌های خود به‌­خصوص پسران عزیز می­خواست حتما در این مجالس شرکت کنند. عزیز در این باره می­گوید: احمد اما به­‌سبب تیزهوشی و انگیزه­‌های سیاسی ـ مبارزاتی اما با برگزاری مراسم سوگواری عاشورا بدون تکیه بر وجوه حماسی و  انسانی آن مخالف و معتقد بود: «این­که پیرمردها در یک اتاق جمع ­شده برای امام حسین گریه‌­زاری کنند و جوانهایشان هم در اتاق دیگر جمع شده و راجع به شکل و شمایل دخترها حرف بزنند، مفهوم فلسفه عاشورا و شهادت امام حسین که از قضا جوهره مراسم سوگواری­ست، در این میان گم­شده از دست میرود».

طی دوران اقامت عزیز و بچه­‌ها در خانه «حاج آقا»، والدین عزیز به­خصوص مادربزرگ که زنی مذهبی و بسیار فهمیده بود، در پرورش اخلاق مذهبی، نظم و احساس انسانی نسبت به دیگران در بچه­ها تأثیر به­‌سزایی داشتند زیرا خودشان نیز بسیار انساندوست و کمک­‌رسان دیگران بودند طوری که نیازمندان اغلب به­ خانه آنها آمده و مادر عزیز به ­آنها کمک می­کرد و در این زمینه چنان دست باز داشت که پدر عزیز اغلب می­گفت: «اگر صد تومان هم به خانم بدهم برای خرید برود به خانه که برمی­‌گردد هیچ ندارد همه را به این و آن کمک کرده یا چیزی برایشان خریده“

خانواده رضایی پس از حدود ۲۰ سال زندگی در منزل پدری عزیز و بعد از این­که او برایشان در میدان شاه خیابان درختی خانه­ای خرید، به­آنجا نقل مکان نمودند. اما با ضربه سال ۱۳۵۰ به مجاهدین، جمع صمیمی خانواده عزیز از هم پاشید و با دستگیری رضا رضایی سایر فرزندانش نیز ناچار مخفی گردیدند.

سایه سنگین خاطرات دور شهادت فرزندان و یادمان آنها را که عزیز هنگام بازگو به ملاحظه احساس شنونده، در پنهان کردنشان سخت میکوشد را اما در پیچ و تاب قطره­‌های اشکی که در لابلای پلکها پیچیده یا در شیار چینهای صورت گم می­شوند خوب می‌توان دید و صعوبت آنها را به­ سهولت فهمید.

شهادت احمد رضایی

احمد رضایی اولین شهید سازمان

عزیز رضایی درباره شهادت اولین فرزند خود احمد، اولین شهید سازمان مجاهدین خلق می­گوید: ”احمد سال پنجاه شهید شد که بعد از فرار رضا بود. نباید سر قرار می­رفت چون یک قرار احتیاط بود. رضا هم به او گفته بود نرود اما احمد در جوابش می­گوید خون ما باید ریخته شود تا راه باز شود و رفته بود سر قراری که با دوستش در چهار راه غفاری داشت که یک‌هو می­بیند در محاصره­‌اند و شروع به تیراندازی می­کند تا دوستش را فرار دهد و بعد که تیرش تمام می­شود عمدا به‌­حالت تسلیم می­ایستد تا مأموران ساواک برای دستگیری به او نزدیک شوند. آن وقت نارنجکش را می­کشد.... در رادیو گفتند در چهار راه غفاری یک خرابکار کشته شده. آن موقع رضا از زندان فرار کرده و با مهدی مخفی بودند. صبح روز بعد من چند بسته برای پدر و محسن که در زندان بودند درست کردم که به آنجا بروم. تاکسی گرفتم و به راننده که گفتم قزل قلعه، پرسید زندانی داری؟ گفتم بله. پرسید مواد داشته؟ گفتم نه، سیاسی بوده، گفت خدا به فریادت برسد. گفتم آن کسی که دیروز سر چهار راه غفاری کشته شد پسر من بوده، پسر ۲۴ ساله مرا کشته­‌اند. راننده دوباره گفت خدا به دادت برسد. آن­وقت خانمی که در تاکسی بود رو کرد به من که خوب چرا این کارها را می­کنند که هم خودشان و هم دیگران را به­ کشتن بدهند که راننده تاکسی در جوابش گفت: خوب به­ خاطر من، به­ خاطر تو، به­ خاطر خلق و امیدوارم که یک روز با مشتهایمان در زندان را باز کنیم. بعد که رسیدیم جلوی زندان، راننده هم پیاده شد و ایستاد به تماشا که جمعیت زیادی از خانواده‌­های زندانیان سیاسی که مقابل زندان جمع بودند تا چشمشان به من افتاد یک‌هو همگی گریه­‌کنان آمدند بطرف من، اما من به آنها گفتم احمد سفارش کرده که بعد از شهادت او مبادا کسی گریه کند. تازه شماها باید انتقام اینها را هم بگیرید. آن روز به هرحال به­من ملاقات ندادند اما جمعیت با من به­‌ خانه ما آمد و مراسمی گرفتیم. شهادت احمد در یازدهم بهمن ۱۳۵۰، یک روز برفی خیلی سرد بود و جریان آن را روزنامه­‌های عصر نوشته و رادیو هم خبرش را پخش کرد که ولوله‌­ای انداخت میان مردم و خون احمد از سال پنجاه به­ بعد راه مبارزه را باز کرد.[۱]


سال ۱۳۵۰ رضا و بنیانگذاران در زندان بودند. گفتند برویم منزل آیت‌­الله خوانساری که در بازار فرش‌­فروشها بود. به­ مادران گفتند ابتدا در مسجد شاه جمع شوند و از آنجا به­ اتفاق برویم منزل خوانساری. مادرها همگی رفتیم منزل او اما آن روز ما را راه ندادند. دوباره قرار گذاشتیم. من رفتم مسجد شاه دیدم هیچ­کس نیست خیال کردم دیر آمده‌­ام و مادران دیگر رفته­‌اند. به‌­تنهایی رفتم منزل خوانساری. در که زدم پیشخدمت در را باز کرد و پرسید چکار داری؟ گفتم برای حساب و کتاب خمس آمده‌­ام خدمت آقا. در را باز کرد و گفت بفرمایید. رفتم دیدم هیچ­کس نیامده. نشستم توی اتاق. یک عده بدبخت بیچاره نشسته بودند دورتادور اتاق. من هم نشستم. یکی یکی می­رفتند پیش آقا. نوبت من که رسید پسر خوانساری، سید جعفر مرا صدا زد و پرسید چکار دارید؟ گفتم بچه­‌های من و پدرشان در زندان هستند خواستم شما کاری برای آنها انجام دهید. رفت یک مقدار پول آورد که به من بدهد. گفتم من احتیاج به ­پول ندارم من از شما می­خواهم اقدامی کنید لااقل پدرشان را آزاد کنند. گفت ما برای همه اقدام می­کنیم. دیدم نمی­خواهد کاری کند خواستم از منزل خارج شوم که صدای همهمه­‌ای به­ گوشم رسید. پیشخدمت گفت صبر کن و رفت در را باز کرد دید جمعیت زیادی­ست. در را بست و به­ من گفت قدری صبر کن تا اینها بروند. من ایستادم توی حیاط و بعد رفتم از در دیگر که توی ساختمان بود در را باز کردم و همه مادران آمدند تو طوری که حیاط و پله‌­ها پر از جمعیت شد و مجبور شدند جمعیت را ببرند پیش آقا. مادران از زندان گفتند، از شکنجه‌­ها گفتند، از بچه‌­هایشان تعریف کردند که این بچه­‌ها مسلمانند باید کاری کنید که اینها را اعدام نکنند، آقا به­‌ظاهر قدری متأثر شد که پسرش به او گفت آقا وقت نماز است. آقا از جا بلند شد، ما صبر کردیم آقا وضو گرفت تا از در رفت بیرون، ما هم دنبالش حرکت کردیم به‌­طرف مسجد سید عزیزالله. آن روزها مصادف با عاشورا بود و بازار هم بسته بود اما آقای خوانساری که به‌ ­طرف مسجد و پیشاپیش جمعیت راه افتاد ما ۶۰ ـ ۵۰ مادر هم به­ دنبالش حرکت کردیم و جمعیت هم در دو طرف ایستاده بود و تماشا می­کرد. آن­وقت من دیدم ما مادران با بودن این­ جماعت خیلی ساکت هستیم که یک‌هو با صدای بلند گفتم آهای بازاریها بیشتر شما احمد رضایی را می‌شناسید، او را کشتند حالا هم بچه­‌های ما در زندان زیر شکنجه هستند. بعد مادر بدیع‌زادگان گفت بچه مرا چهار ساعت روی اجاق برقی سوزانده­‌اند، مادران دیگر هم هرکدام در این باره چیزی گفتند که جمعیتی هم که در دو طرف ایستاده بود همه گریه می­کردند و به مسجد که رسیدیم دیگر خیلی شلوغ شده بود، مادرها هم گریه می­‌کردند و بعضی حالشان به هم خورد. من هم کناری ایستاده بودم اما جمعیت سراغم آمده سؤال می­کردند چه خبر شده و من به­‌آنها می­گفتم من مادر احمد رضایی هستم و این مادران هم فرزندانشان در زندان زیر شکنجه هستند.... “

حمید اسدیان درباره حرفهای عزیز گفته است: «توجه کنیم که این خاطرات متعلق به­ سال ۱۳۵۰ است یعنی زمانی که بر اثر حاکمیت ساواک هیچ خبری از اعتراضات زنان نبوده و راه انداختن چنین تظاهراتی با ۶۰ ـ ۵۰ مادر در واقع پدیده جدیدی بود که قبلا نمو­نه­‌اش را نداشتیم بلکه مهم­تر این­که عزیز به­‌عنوان مادر اولین شهید سازمان مجاهدین خلق، فرزند خود را پرچمی ساخته تا زندانیان دیگر را که زیر شکنجه هستند مطرح کند»

دستگیری مهدی رضایی

عزیز رضایی گفته است:

مهدی رضایی در دادگاه

مهدی سال ۱۳۵۱ در درگیری دستگیر شد. قرصش را می­خورد اما اثر نکرده بود، سلاحش را می­کشد که آن هم گیر کرده عمل نمی­‌کند. بعد از دستگیری چهار ماه زیر شدیدترین  شکنجه­‌ها  بود ملاقات هم نمی­دادند تا یک شب خواب دیدم و فکر کردم شاید ملاقات بدهند.....من با سایر  فرزندانم رفتم کمیته. مهدی را با دو مأمور ساواک آوردند. با آن که خیلی شکنجه شده بود اما با خنده شروع به صحبت کرد و روحیه خیلی بالایی داشت و گفت آخرین تیر ترکشم را هم می­‌کشم. گفته­‌ام دادگاهم علنی باشد و آقاجون و محسن را آزاد کنند. نگهبانان هم خیلی تحت تأثیر او بودند حتی بازجوهای وحشی در مقابلش زانو زده التماس می­کردند که فقط یک کلمه هم که شده بگوید ولی مهدی با آن­که همه امکانات آن دوران سخت سازمان را می­‌دانست اما قهرمانانه همه اسرار سازمان را در سینه حفظ کرده و حتی یک هم کلمه نیز درباره آنها فاش نگفته بود.

احمد سال ۱۳۵۰ هنگام جاب­جایی‌ها یا ترددهای مخفیانه، گاهگاهی هم برای دادن خبر سلامتی خود، تلفنی با عزیز تماس می­گرفت. پس از تصمیم و طرح سازمان برای فرار رضا و حضور او در معیت نفرات ساواک در خانه، رضا به­ نوعی عزیز را در جریان موضوع فرار قرار می­‌دهد طوری که عزیز نیز در تماس بعدی احمد با او، با تیزهوشی و تجارب مبارزاتی آموخته، احمد را نیز به­ هرصورت از قصد فرار رضا آگاه نموده و او را نسبت به ­حضور رضا در خانه هوشیار می‌­نماید که احمد از همان موقع به­ سرعت در تدارک آماده­‌سازیهای ضروری برای فرار او برمی‌­آید. طرح فرار رضا ابتدا با موفقیت کامل به ­انجام رسیده و او توانست پس از گریختن از چنگ ساواک، انبوهی از تجارب گرانبهای مبارزاتی پیشتازان، امکانات مبارزه مسلحانه، شیوه‌های بازجویی و تاکتیکهای ساواک و نیز گزارشی از شرایط سخت زندانها را به خارج از زندان منتقل نماید اما رضا بعدا در خرداد ماه ۱۳۵۲ در مخفی­گاه خود واقع  در خیابان  غیاثی توسط  ماموران ساواک محاصره و به شهادت ­رسید.

دستگیری عزیز رضایی

عزیز در مصاحبه باسیمای آزادی می­گوید:

«اولش شکنجه خیلی زیاد بود و چهار مرتبه مرا شلاق زدند که کف پاهایم  آش و لاش شد مثل همه بچه­هایم یک پایم بهتر بود اما پای چپم خیلی ناجور بود که وقتی دفعه آخر شلاق زدند، دیگر جان در بدن نداشتم و فکر کردم الان می­میرم و اشهدم را گفتم. بعد که دیدند من تکان نمی­خورم شلاق زدن پایم را قطع کردند ولی منوچهری توی سر و گوش و پشتم مرتب شلاق می­زد که بگو از کی پول گرفتی، به کی پول دادی؟ من هم گفتم نه از کسی پول گرفتم و نه به کسی پول دادم..... بعد یک شب دوباره مرا صدا زدند بالا توی اتاق رسولی و باز شلاق و شلاق.....که پاهایم دوباره خونریزی کرد و من که افتاده بودم روی زمین، منوچهری پایش را گذاشته بود روی پشتم و فشار می­داد. بعد آویزانم کردند. دوتا دستم را به­پنجره بستند و صندلی را از زیر پایم کشیدند و آن زندانیان شکنجه شده­ای که شلاق­خوردن مرا دیده و خودشان هم قبلا به­شدت شکنجه شده و برای شلاق­زدن دوباره آنها را به­اجبار دور اتاق راه برده می­چرخاندند، برای دادن قوت قلب به­من مرتب می­گفتند مادر سلام، مادر سلام..... بعد منوچهری دوباره مرا با یک دست آویزان کرد که خیلی ورم کرد و آوردم پایین و انداختند توی سلول و پاهایم شدیدا عفونت کرده بود. چند ماهی هم در سلول کمیته در انفرادی بودم، یک سال هم در اوین بدون کوچکترین خبری حتی از فرزندان کوچکم. بعد هم مرا در دادگاههای مسخره خودشان محاکمه و به سه سال زندان محکوم کردند»

عزیز روزی را که در اتاق شکنجه رسولی، «مسعود» را که سخت شکنجه شده پیچیده در پتویی می‌­بیند، هنوز از آن با اندوه بسیار یاد می­کند.

علاوه بر سه پسر عزیز و صدیقه و آذر دختران او، شهید علی زرکش همسر شهید مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله خانواده رضاییها هستند. خانواده رضایی‌ها و به­‌ویژه ”مادر رضاییها“ درد و داغ فرزندان را از دو دیکتاتوری شاه و شیخ یکسان بر تن و جان دارد اما.....

این ” عزیز“ می­گوید: من به وجود فرزندان دلیرم که در راه آزادی میهن و مردم­شان شهید شده­اند افتحار می­کنم، احساس غرور می­کنم چون زندگی خود را در راه رهایی خلق و فدیه آرمان عدالت و آزادی نموده­­‌اند. نسبت به مادران ایران نیز احساس غرور می­کنم و شجاعت و پایداریشان را آن­ هم در چنین شرایط سخت فقر، سرکوب، شکنجه و زندان می‌­ستایم.[۲]

سخنان و نقشه مسیرها عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید

نقشه مسیر عزیز رضایی

عزیز رضایی در سن ۹۲ سالگی در سال ۱۴۰۰ مجددا با سازمان مجاهدین و رهبری آن تجدید پیمان کرد و تعهدنامه نوشت:

عزیز در کنار مریم رجوی

تعهدنامه و نقشه مسیر

مریم عزیزم

وقتی مطلع شدم که این افتخار نصیبم شده که خدمت شما برسم، مثل هر مجاهد خلق تصمیم گرفتم از این فرصت تاریخی استفاده کنم و تعهدم را به شما بدهم.

افتخار میکنم که در آستانه ۹۲ سالگی به برکت راهیافتگی توسط راهبران عقیدتیم شما و مسعود، نه تنها برسر عهد و پیمانهایم هستم بلکه بارها و بارها مصمم‌تر بر آنها پای میفشارم.

مریم عزیزم،

شما میدانید که من با مسعود از شکنجه‌گاه کمیته و در اطاق بازجویان شکنجه‌گر پیوند خوردم. او در حالیکه زیر شدیدترین فشارها و روی زمین اطاق بازجویی لای یک پتو بود به محض خروج بازجو از اطاق سرش را در آورد و به روحیه دادن به من هم که زیر فشار و شکنجه بازجو بودم پرداخت. کاری که در آن شرایط برایش خطر شکنجه شدن بیشتر را بدنبال داشت. من هیچگاه این فداکاری و کار شجاعانه‌اش از ذهنم خارج نمیشود.

بعدها که بیشتر مسعود را شناختم، او را به عنوان رهبر و پیشوا و رهبر عقیدتی خودم انتخاب کردم. من میدانم او تمام لحظات عمرش را صرف آزادی مردم ایران میکند.

فکر میکنم وجود مسعود و شما مریم عزیز فضل خداوند به مردم ایران است و  من چه خوشبختم که در دورانی زندگی کردم که رهبری چون شما و مسعود را داشتم و دارم . 

به اینجهت در آستانه ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۰، که همه مجاهدین نقشه مسیر می‌نویسند، با تمسک به امام مجاهدین علی علیه‌السلام تعهد میدهم و صدبار و هزار بار تاکید میکنم که من تا آخرش در رکاب و در کنار شما و مسعود هستم و به این افتخار میکنم.

به نظر من هرکس با شما و مسعود دشمنی میورزد، دشمن مردم و آزادی و استقلال ایران است و نمیخواهد به ظلم و جور آخوندی پایان داده شود و هرکس با شما دوستی دارد، قدمش در راه مردم ایران خیر است.

این تجربه من از مبارزه با دو نظام دیکتاتوری شاه و شیخ است.

من در دهمین دهه عمرم، فقط یک آرزو دارم،

آزادی مردم ایران، و طلوع خورشید آزادی در ایران، با رسیدن شما و مسعود به خاک میهنمان ایران.

این عالی‌ترین شکل به بار نشستن خون تمامی شهدای مردم و بخصوص همه فرزندان مجاهد شهید من است.

این البته ضامن بهروزی و خوشبختی مردم ایران و پایان دادن به رنج و محنت مردم ایران است و بی‌تردید اولین گام در مسیر سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندیست و من برای تحقق این هدف با تمام قوا آماده‌ام و حاضر حاضر میگویم.

سخنان عزیز رضایی، مادر رضایی‌های شهید دراجلاس آغاز چهلمین سالگرد تأسیسی شورای ملی مقاومت ایران

عزیز-رضایی‌های
عزیز-رضایی‌های


سلام به مریم عزیزم و با سلام به اعضای محترم شورای ملی مقاومت ایران! آغاز چهلمین سال تاسیس شورای ملی مقاومت ایران را به همه شما تبریک ‌می‌گویم. خیلی خوشحال هستم که در این جلسه با شکوه از من دعوت شد که شرکت کنم. این شورا نقطه امید مردم ایران است و ادامه بیش از ۱۰۰ سال مبارزه مردم ایران برای رسیدن به آزادی است. من می‌دانم مسعود و مریم عزیزم چقدر برای استواری شورا و سازمان مجاهدین زحمت کشیدند و خون همه شهدا و رنج اسرا را این چنین به بار و ثمر نشاندند.

کهکشان عظیم امسال دراین شرایط سخت نشان داد که این مقاومت درچه قله‌ای هست. الحمدالله که امروز همه زحمات درراه ثمر دادن است و گسترش کانونهای شورشی در شهرهای ایران گواه این است. من نمی‌خواهم زیاد صحبت کنم ولی باید این حقیقت را بگویم.

هرچه شما پیشرفت کنید دشمن و همه مزدورانش بیشتر علیه شما تبلیغ ‌می‌کند و دروغ ‌می‌گویند و سمپاشی ‌می‌کنند ولی من به‌عنوان کسی که شاهد جنایت‌های دو دیکتاتوری سلطنتی و آخوندی بوده‌ام، و تبلیغات سراسر دروغ این دو دیکتاتوری را علیه فرزندان مجاهدم شاهد بوده‌ام، ‌می‌خواهم بگویم که حقیقت مجاهدین چون چشمه‌ای زلال در جامعه و بین مردم ایران جاری ‌می‌شود. برای من که اولین بار مسعود را که به شدت شکنجه شده بود در اطاق بازجویی در زندان شاه دیدم، با وجود وضعیتی که داشت از چند لحظه‌ای که بازجو از اطاق بیرون رفت، استفاده کرده و به تشویق و روحیه دادن به من پرداخت. این تبلیغات نه تنها پشیزی ارزش ندارد، بلکه عمق کینه و دجالگری دشمن را نشان میدهد. به این جهت ‌می‌خواستم به همه هم میهنان عزیزم و به خانواده ها و مادران شهدا و زندانیان قیام بگویم که اینکار همیشه دشمن است و نشان می‌دهد که از همین مقاومت ‌می‌ترسد و پایان کارش را ‌می‌بینیم.

پس مثل همه فرزندان مجاهدم و همه اشرف نشانها به مسعود و مریم عزیزم ‌می‌گویم درود بر شما! خون شهیدان ما رنج اسیران مان در تو گره ‌می‌خورد رجوی قهرمان! برای شما در شورای ملی مقاومت آرزوی موفقیت ‌می‌کنم خدانگهدار همه شما!


صحبت خانم مریم رجوی پس‌از سخنان عزیز: با سلام بر عزیز عزیزها! مثل همیشه ما را سورپریز کردی! عزیز حضورتان و پایداری تان از ابتدا که این جلسه تا الآن. بالاخره شما خودتان را توانستید با این شرایط سخت با این تکنیک پیچیده ولی مثل همیشه پایدار واستوار و راهگشا و پیشتازید ولی چه کار خوبی کردید عزیز! امروز ما شما را شنیدیم همچنانکه گفتید از لحظه اول، از زندان و شکنجه که خود شما هم سوژه آن بودید بعنوان شاهد شاهدان گواهی دادید وضعیت بسیار بسیار تلخ و دردناک مسعود را که آنقدر شکنجه شده بود کسی قادر به شناختش نبود ولی در عین حال این چنین روحیه می‌داد به همه. مثل همیشه حاضرید! مثل همیشه شاهدید! بخصوص کنار دستتان الآن ‌می‌بینم هم فاطمه عزیز را و هم آن ویترین پر از تصاویر را که تصاویر فرزندان شهید شما هست، به‌دست دو دیکتاتوری شاه و شیخ. به هر حال فکر ‌می‌کنم هر کس دستی در آتش داشته باشد معنی همه اینها را ‌می‌فهمد و معنی تک تک کلمات شما را که چگونه نویدبخش همه مادران و همه خانواده‌هایی که الآن در ایران از شهادت فرزندانشان داغ دارند ویا از اسارت فرزندانشان درد و رنج ‌می‌کشند. ولی خوشبختانه از الگوی مادرانی چون شما برخوردارند که ‌می‌توان در هر شرایطی با روحیه‌ای صدچندان ،همه این شرایط را تحمل کرد، خم به ابرو نیاورد، سر خم نکرد، به عکس با تهاجم حداکثر دشمن، را به زانو در آورد. درود بر شما عزیز! هر چه در مورد شما بگویم کم است. ولی فقط ‌می‌توانم بگویم دستتان را ‌می‌بوسم و روی‌تان را به‌خاطر همه مقاومت‌ها پایداری‌ها و جنگ‌آوری‌تان! درود برشما عزیز، ‌می‌بوسمتان.[۳]

نقشه‌مسیر ”عزیز“ مادر رضائی‌های شهید در ۹۴ سالگی در شب شهادت مولای متقیان ۲۱ رمضان -۲۳ فروردین ۱۴۰۲

دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های
دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های

من این نامه را در شب ۲۱ رمضان شروع کردم و با تأنی و تأخیر نوشتم. از این‌که دیر ارسال می‌کنم ببخشید.

نقشه مسیر سال ۱۴۰۲

عزیز رضایی ۲۱ رمضان-۲۳ فروردین ۱۴۰۲

یا علی ای مولای من در شب شهادت تو که غمی تاریخی بر قلب انسانیت نهاد رو به تو می‌آورم تا قدر خودم را رقم بزنم و با الهام از راهت و رسالتت که رهایی انسان است نقشه مسیرم را برای سال ۱۴۰۲ ترسیم و به خاکپایت تقدیم کنم. و برای پیشبرد آن، از تو و خون به ناحق ریخته‌ات مدد بخواهم.

یا علی، مولای من در این مسیر هر چه زمان می‌گذرد و عمرم پیش می‌رود به حقانیت مسعود بنده راهنما به جانب خودت بیشتر پی می‌برم، ضمن این‌که درخشش او برای تک‌تک انسان‌هایی که صداقت دارند بیشتر روشن می‌شود. من کارهای نکرده زیاد دارم ولی همیشه مدیون مسعود و مریم هستم که مرا در این راه هدایت کردند. وقتی این شبها شنیدم که بحثهایی سر قیامت شد، به کارنامه خودم فکر کردم و به خاطر قصورهایم شرمنده‌ام.

افتخارم این است که در ۹۴ سالگی به برکت حضور راهبران عقیدتیم، نه تنها بر سر عهد و پیمانهایم هستم بلکه مصمم‌تر از قبل هستم.

در شرایطی که مردم ایران آماده‌تر از همیشه برای سرنگونی رژیم جنایتکار آخوندی هستند، توطئه‌های عوامل شاه و شیخ بالا گرفته است و همه این توطئه متوجه مجاهدین و مقاومت و شورای ملی مقاومت است که چهل سال است برای آزادی ایران از شر آخوندها مبارزه می‌کنند.

یادم می‌آید در سال ۱۳۵۷ وقتی خمینی تازه به ایران آمده بود، خانواده ما را به محلش در مدرسه رفاه دعوت کرد که به‌عنوان خانواده شهیدان توجهش را نشان دهد. او تصور می‌کرد که ما به امکاناتی که مد نظرش بود به ما بدهد چشم دوخته‌ایم و پرسید که مشکل خانه و معیشت داریم یا نه.

من با اعتماد کامل به او مثل این که بزرگ فامیل باشد جواب دادم که ما هیچ نیاز مالی یا خانه احتیاج نداریم. فقط یک دغدغه داریم و آن هم وضعیت این بچه‌هایمان است که یک عده‌یی چشم دیدن آنها را ندارند و میترسم فرصت‌طلبها بیایند اطراف شما را بگیرند جای مجاهدینی که برای آزادی ایران مبارزه کردند. مقداری هم از وضعیت چیزهایی که در همین زمینه از چند ماه پیش دیده بودم به او گفتم که الآن یادم نیست.

اما او از حرفهای من ناراحت شد و با لحن تند جواب داد این‌طور نیست و نمی‌شود. من فهمیدم انتظار این حرفها را از طرف من نداشت. بعد هم برنامه شام خوردن با خانواده او را که از قبل گفته بودند بهم زد و پسرش احمد گفت آقا حالش خوب نیست و گذاشت رفت. البته من قبل از آمدن خمینی همه این حرفها را خیلی مفصل‌تر به دختر خمینی که با ما در رابطه بود زدم ولی می‌خواستم مستقیم هم به خودش که بزرگتر همه است بگویم.

حالا بعد از این همه سال، همه می‌دانند که خمینی و نفرات او و خامنه‌ای با مردم و با مجاهدین و با بقیه چه کردند، اما یک فرصت‌طلبانی هم پیدا شده‌اند زیر علم سلطنت یا اسمهای دیگر که در این ۴۴ سال که گذشت خبری از آنها نبود. نمی‌دانم در شب شهادت موسی و اشرف و آذر و بقیه مجاهدین کجا بودند؟ در آن تیرخلاص ها و قتل‌عام و فروغ و آنهمه بمباران و حملات بعدی و موشک و کشت و کشتار مجاهدین کجا بودند که امروز سروکله‌شان پیدا شده و بدون هیچ خجالتی باز هم به مجاهدین می‌تازند. به خدا هنوز جای شکنجه‌های زندانهای شاه بر بدن زندانیهای آن زمان هست. ممکن است نسل جوان خبری از جنایتهای شاه نداشته باشد به این جهت وظیفه امثال من این است که با گفتن آنها نگذاریم که جنایتهای بی‌حد و حصر آخوندها آنها از یاد ببرد. یعنی این قسمت از تاریخ را بخواهند پاک کنند. این‌که ما می‌گوییم نه شاه و شیخ به این خاطر است که در زندان و شکنجه و اعدام و کشتار و دزدی و دیکتاتوری، دو روی یک سکه‌اند و تفاوت در اندازه‌ها چیزی از جرم و جنایت سلطنتی که بچه شاه آنرا وکالت می‌کند کم نمی‌کند.

این را هم به جوانها بگویم که دل من به این خوش است که به یمن وجود سازمان با این تشکیلات مستحکم و رهبری مسعود و مریم کسی نمی‌تواند انقلاب را مثل سال ۵۷ کند. من خودم را در هر شرایط و سن و سالی یک سرباز برای مسعود و مریم می‌دانم و آنچه را بتوانم و وظیفه من است انجام می‌دهم.

در شبهای قدر حرف من با جوانها این است که می‌خواهم تجربه‌ام را بگویم که به اعتقاد من مسعود و مریم بهترین نفرات برای قیام و انقلاب جدید شما هستند. و هر کس با آنها دشمنی می‌کند، دشمن مردم ایران از ستم این آخوندها است. خدا را گواه می‌گیرم که این مهمترین معیار تشخیص دوستان و دشمنان انقلاب مردم است.

خدایا، تو بر درون هرکس واقفی و میدانی من هیچ آرزویی جز رسیدن مسعود و مریم به ایران و آزادی مردم و رفاه و خوشبختی و سعادت آنها ندارم.[۴]

نامه‌های مجاهد شهید رضا رضایی به مادرش عزیز رضایی‌های شهید

شعر رضا رضایی خطاب به عزیز پس از شهادت مجاهد شهید مهدی رضایی

مجاهد کبیر رضا رضایی
مجاهد کبیر رضا رضایی

شعر رضا رضایی خطاب به مادر رضایی‌های شهید پس از شهادت برادر کوچکش مهدی رضایی با صدای خودش ضبط و ارسال کرد:

به یاد برادر مجاهدم مهدی شهید

مادر بدان امید که گردم دوباره باز

بر راه کوچه دیده گریان خود مدوز

خورشید زندگانی پرالتهاب من

خواهد کند غروب به‌هنگام نیمروز

ایام کودکی که به ‌لبهای خرد من

اول سخن ز آیه قرآن گذاشتی

آن روز بذر مهر ضعیفان خلق را

در جان من به ‌مزرع اندیشه کاشتی

گفتی به ‌من که راه خدا راه مردم است

در راه او به‌ مایه جانت جهاد کن

مردان حق طلیعه‌ٌ آزادمردی‌اند

خود را رها ز سلطه هر انقیاد کن

زان پس به ‌گرد خویش نگه کرده یافتم

انبوه کودکان گرفتار درد را

پوشانده با غبار قدمهای عابران

از دیدگان رهگذران روی زرد را

دیدم چگونه کودک بیمار یک فقیر

بر روی دست مادر خود جان سپرد و مرد

غلطید اشک مادر و دندان خویش را

از فرط اضطرار به‌ لبهای خود فشرد

دیدم که اهرمن ز ره آورد مردمان

پر می‌کند دهان به ‌غارت گشوده را

از خون روستایی صحرای دوردست

لبریز می‌کند همه شب جام باده را

دیدم چگونه مردم محروم و بی امید

چشمان بی‌فروغ به ‌آینده بسته‌اند

دزد از میان خانه به ‌تاراج می‌برد

مجاهد شهید رضا رضایی
مجاهد شهید مهدی رضایی

یاران به ‌گوشه‌یی به‌ تماشا نشسته‌اند

شب سرد بود و تیره و صحرا خموش و رام

ابر سیه گرفته فروغ ستاره را

اندیشه‌های مردم آزاده وطن

گم کرده در طریق هدف راه چاره را

آن نغمه‌های پاک که خواندی هزار بار

در گوش جان خسته‌ام آغاز راز کرد

با آیه‌های سوره فجر و حدید و صف

بر روی من دریچه امید باز کرد

ناگاه در سپیده صبحی ز هم گسست

بانگ گلوله‌های مجاهد سکوت را

طوفان یک اراده پرشور همرهان

از هم درید لانه صد عنکبوت را

مادر ببین که بذر نخستین که کاشتی

در جان من شکفت و ز هر سو جوانه زد

آن شعله‌یی که در دل من برفروختی

از لوله سلاح من اکنون زبانه زد

مادر سپاس آخرم آخر قبول کن

پاداش آن سرود نخستین که خوانده‌ای

آن آیه‌های پاک که با رازهای آن

در جانم اشتیاق شهادت نشانده‌ای

ای هموطن طریق تو تاریک بود و من

با خون خود چراغ رهت برفروختم

دیدی که راه و می‌روی اکنون و با شتاب

من نیز مفتخر که در این ‌راه سوختم[۵]

منابع