کاربر:Safa/2صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۵۲۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۷ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شخصیت سیاسی مذهبی
{{
|عنوان            =رئیس جمهور ایران
جعبه اطلاعات سیاست‌مدار
|سرشناسی          =  
| نام              = زهرا نوروزی
|تصویر             =[[پرونده:تصویر حسن روحانی.JPG|جایگزین=حسن روحانی|وسط|بندانگشتی|250x250پیکسل]]
| تصویر           =عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید.jpg
|نام کامل          =حسن فریدون (روحانی)
| معروف به        = عزیز رضایی‌ها
|لقب              =
| زادروز           = ۱۳۰۸
|نسب              =  
| شهر تولد         = تهران
|زادروز           =۹ دی ۱۳۲۷
| کشور تولد       = ایران
|شهر تولد         =سمنان
| تاریخ مرگ        =  
|کشور تولد         =ایران  
| شهر مرگ          =  
|تاریخ درگذشت      =
| کشور مرگ        =  
|شهر درگذشت        = <!-- تهران -->
| فرزندان          = احمد، رضا، مهدی، ابوالقاسم، فاطمه، آذر، مهین، صدیقه
|کشور درگذشت      = <!-- ایران -->
| تحصیلات           =  
|آرامگاه          =  
| دین             = اسلام
|نام همسر           =صاحبه عربی
| حزب سیاسی        = سازمان مجاهدین خلق ایران
|فرزندان          =محمد، زهرا، با نام دوم طناز، مجید، منصوره
| سمت             =  
|خویشاوندان سرشناس =برادر، حسین فریدون
| فعالیت‌ها        = از ۱۳۵۰ تاکنون همواره یار و پشتیبان مجاهدین بوده است
دختر، طناز فریدون
|شناخته‌شده برای    = مبارزه طولانی علیه دو دیکتاتوری شاه و شیخ
|دین               =اسلام  
|همسر=خلیل رضایی
|مذهب              =شیعه
}}'''عزیز رضایی'''، با اسم اصلی '''«زهرا نوروزی»''' (زاده ۱۳۰۸ خورشیدی، تهران) مادر رضایی‌های شهید است. او سه پسر خود یعنی احمد، رضا و مهدی و سه دختر خود یعنی صدیقه، آذر و مهین را که اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بودند از دست داده است. علاوه بر سه پسر و سه دختر، علی زرکش همسر مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله شهدای خانواده رضایی‌ها هستند. عزیز رضایی پس از انقلاب ضدسلطنتی توسط بسیاری از رسانه‌ها مورد توجه قرار گرفت و سخنرانی‌هایی نیز داشت. محبوبیت او در بین مردم تا حدی بود که حتی دیداری بین خمینی و او ترتیب داده شد. عزیز رضایی از همان ابتدای انقلاب با سرکوب احزاب سیاسی و به ویژه اعضای سازمان مجاهدین خلق مخالفت کرد. پس از آغاز مبارزه مسلحانه عزیز رضایی نیز از ایران خارج شد و تا کنون از نزدیکان سازمان مجاهدین خلق ایران بوده است. چند فرزند دیگر او همچنان از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران هستند. او چندی قبل در دهه دهم زندگی خود با نوشتن نقشه مسیر مجددا برای مبارزه تجدید پیمان کرد. [[حمید اسدیان]] درباره کلمه مادر گفته است: «مادر رضایی‌ها» که بیشتر در ادبیات سیاسی خودمان به­ کار می­‌بریم، حاوی پیام مشخصی­ست از «مادر»ی هم­چون مادران دیگر که یک، دو، سه، چهار، یا چند فرزند خود را در مسیر مبارزه از دست داده­‌اند.  
|پیشه             =  
|مناصب            =عضو مجلس خبرگان
عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام،
|پس از             =
|پیش از            =
|اساتید            =  
|شاگردان          =
|تالیفات          =
|وبگاه رسمی        =http://rouhani.ir/
|امضا              = 
}}
'''حسن روحانی،''' با نام اصلی حسن فریدون  (زاده ۹ دی ۱۳۲۷) در یکی از روستاهای شهرستان سرخه از توابع استان سمنان است. وی در خانواده‌ای با ۷ برادر و خواهر بزرگ شد. خواهر و برادر بزرگتر وی در کودکی فوت کردند، حسین، طوبی، فاطمه، طاهره، برادر و خواهران او هستند. پدر وی حاج اسدالله فریدون مغازه دار در بازار سمنان و مادرش سکینه پیوندی خانه‌دار بود.حسن روحانی در اواخر شهریور ۱۳۳۹ وارد حوزه علمیه سمنان شد. او در تابستان سال ۱۳۴۰ به حوزه علمیه قم رفت. حسن روحانی در سال ۱۳۴۹ برای تحصیلات وارد دانشگاه تهران شد. در زمستان سال ۱۳۵۳ از دانشگاه تهران لیسانس حقوق گرفت و به عنوان افسر به خدمت نظام وظیفه رفت. عمده فعالیت وی تا فروردین ۱۳۵۷ شرکت در مجالس وعظ و سخنرانی بود، حسن روحانی  درسال ۱۳۵۷ بخاطر نگرانی از دستگیری توسط ساواک به انگلستان سفر کرد و پس از اقامت روح‌الله خمینی در نوفل لوشاتوی پاریس، نزد او رفت. پس از ورود به ایران در دوره‌های متوالی بعنوان نماینده مجلس انتخاب شد. حسن روحانی قبل از انتخاب شدن به ریاست جمهوری سمت های مختلفی در دولت و نهادهای جمهوری اسلامی داشت. وی در دوره‌ی یازدهم و دوازدهم رئیس جمهور رژیم جمهوری اسلامی ایران شد.


== تولد ==
 زهرا نوروزی (عزیز) سال ۱۳۰۸ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی و خوشنام  چشم به جهان گشود. پدرش با مغازه‌ای درناصرخسرو به­ کسب و کار اشتغال داشت و بعدا مغازه لولافروشی باز کرد که یگانه برادر عزیز و فرزندان او هنوز هم آن را همراه با یک مغازه پرده‌فروشی اداره می­‌کنند. مادرش زنی خانه‌­دار بود که تنها سواد خواندن قران داشت. عزیز به­‌عنوان اولین فرزند خانواده به­ اصرارخودش توانست تا کلاس ششم ابتدایی را به­ تحصیل ادامه دهد گرچه به­ علت قانون اجباری عدم حجاب و این­که خانواده نیز با نصب عکس بدون حجاب او در گواهینامه به­ هیچ‌وجه موافق نبود، عزیز نتوانست گواهینامه پایان تحصیلات ابتدایی را بدست آورد و  برای سایر خواهران نیز معلم سرخانه آوردند تا این­که به‌­تدریج با رفتن فرزندان عزیز به­ مدرسه و تغییر محیط فرهنگی خانه، یگانه برادر و سایر خواهران عزیز نیز اجازه یافتند در مدرسه ­تحصیل کنند. عزیز درباره آن دوران می­‌گوید: ” مدرسه رفتن و درس خواندن را خیلی دوست داشتم اما جوّ خانواده با آنکه بسیار صمیمی و مهربان بود اجازه نمی‌داد. من برای دانستن پاسخ سؤالاتی که داشتم با دختر همسایه که تحصیل­کرده و باسواد بود، دوست شدم.“


== نوجوانی و جوانی حسن روحانی ==
== خانواده عزیز رضایی ==
حسن فریدون در یکی از روستاهای  شهرستان سرخه از توابع سمنان به دنیا آمد. تا زمان جوانی نام خانوادگی او فریدون بود. او در سال ۱۳۳۹ هنگامی که ۱۲ سال سن داشت به تحصیلات حوزوی و دینی روی آورد. حسن فریدون در اواخرشهریور ۱۱۳۹ با پدرش به سمنان رفته و رسما وارد حوزه علمیه شد. یک سال بعد پدرش او را برای ادامه تحصیلات به قم فرستاد. او به مدت هشت سال در قم زندگی کرد. وی در ۱۵ شهریور ۱۳۴۸ ازدواج کرد.حسن روحانی در سن ۲۱ سالگی تصمیم گرفت به دانشگاه برود و در مهر ۱۳۴۸ در رشته حقوق وارد دانشگاه تهران شد. از آنجا که رفت و آمد بین تهران و قم برای او مشکل بود  کم کم در سال ۱۳۴۹ حوزه علمیه قم را ترک کرد و در تهران ساکن شد.<ref>کتاب خاطرات من - حسن روحانی</ref>
عزیز رضایی سپس به عقد ازدواج خلیل ­الله رضایی (پدر رضائیهای شهید) که شاگرد مغازه «حاج آقا» (پدر عزیز) بود، درمی­‌آید.  
[[پرونده:حاج خلیل رضایی.jpg|بندانگشتی|250x250پیکسل|حاج خلیل رضایی]]
پدر عزیز طی ده روز اول عاشورا مجلس روضه­‌خوانی ترتیب می­داد و از نوه­‌های خود به‌­خصوص پسران عزیز می­خواست حتما در این مجالس شرکت کنند. عزیز در این باره می­گوید: احمد اما به­‌سبب تیزهوشی و انگیزه­‌های سیاسی ـ مبارزاتی اما با برگزاری مراسم سوگواری عاشورا بدون تکیه بر وجوه حماسی و  انسانی آن مخالف و معتقد بود: «این­که پیرمردها در یک اتاق جمع ­شده برای امام حسین گریه‌­زاری کنند و جوانهایشان هم در اتاق دیگر جمع شده و راجع به شکل و شمایل دخترها حرف بزنند، مفهوم فلسفه عاشورا و شهادت امام حسین که از قضا جوهره مراسم سوگواری­ست، در این میان گم­شده از دست میرود».


== خانواده روحانی ==
طی دوران اقامت عزیز و بچه­‌ها در خانه «حاج آقا»، والدین عزیز به­خصوص مادربزرگ که زنی مذهبی و بسیار فهمیده بود، در پرورش اخلاق مذهبی، نظم و احساس انسانی نسبت به دیگران در بچه­ها تأثیر به­‌سزایی داشتند زیرا خودشان نیز بسیار انساندوست و کمک­‌رسان دیگران بودند طوری که نیازمندان اغلب به­ خانه آنها آمده و مادر عزیز به ­آنها کمک می­کرد و در این زمینه چنان دست باز داشت که پدر عزیز اغلب می­گفت: «اگر صد تومان هم به خانم بدهم برای خرید برود به خانه که برمی­‌گردد هیچ ندارد همه را به این و آن کمک کرده یا چیزی برایشان خریده“


حسن روحانی ۴ فرزند با نام‌های زیر دارد:
خانواده رضایی پس از حدود ۲۰ سال زندگی در منزل پدری عزیز و بعد از این­که او برایشان در میدان شاه خیابان درختی خانه­ای خرید، به­آنجا نقل مکان نمودند. اما با ضربه سال ۱۳۵۰ به مجاهدین، جمع صمیمی خانواده عزیز از هم پاشید و با دستگیری رضا رضایی سایر فرزندانش نیز ناچار مخفی گردیدند.


۱. زهرا روحانی با نام دوم طناز، ساکن اتریش که عروس محمدحسین بهشتی، وارد کننده بزرگ میوه و دومین شخص حقیقی دریافت کننده ارز دولتی در ایران است.
سایه سنگین خاطرات دور شهادت فرزندان و یادمان آنها را که عزیز هنگام بازگو به ملاحظه احساس شنونده، در پنهان کردنشان سخت میکوشد را اما در پیچ و تاب قطره­‌های اشکی که در لابلای پلکها پیچیده یا در شیار چینهای صورت گم می­شوند خوب می‌توان دید و صعوبت آنها را به­ سهولت فهمید.  


۲. منصوره روحانی همسر کامبیز مهدی‌زاده است.
== شهادت احمد رضایی  ==
[[پرونده:احمد رضایی (2).jpg|بندانگشتی|290x290پیکسل|احمد رضایی اولین شهید سازمان]]
عزیز رضایی درباره شهادت اولین فرزند خود احمد، اولین شهید سازمان مجاهدین خلق می­گوید: ”احمد سال پنجاه شهید شد که بعد از فرار رضا بود. نباید سر قرار می­رفت چون یک قرار احتیاط بود. رضا هم به او گفته بود نرود اما احمد در جوابش می­گوید خون ما باید ریخته شود تا راه باز شود و رفته بود سر قراری که با دوستش در چهار راه غفاری داشت که یک‌هو می­بیند در محاصره­‌اند و شروع به تیراندازی می­کند تا دوستش را فرار دهد و بعد که تیرش تمام می­شود عمدا به‌­حالت تسلیم می­ایستد تا مأموران ساواک برای دستگیری به او نزدیک شوند. آن وقت نارنجکش را می­کشد.... در رادیو گفتند در چهار راه غفاری یک خرابکار کشته شده. آن موقع رضا از زندان فرار کرده و با مهدی مخفی بودند. صبح روز بعد من چند بسته برای پدر و محسن که در زندان بودند درست کردم که به آنجا بروم. تاکسی گرفتم و به راننده که گفتم قزل قلعه، پرسید زندانی داری؟ گفتم بله. پرسید مواد داشته؟ گفتم نه، سیاسی بوده، گفت خدا به فریادت برسد. گفتم آن کسی که دیروز سر چهار راه غفاری کشته شد پسر من بوده، پسر ۲۴ ساله مرا کشته­‌اند. راننده دوباره گفت خدا به دادت برسد. آن­وقت خانمی که در تاکسی بود رو کرد به من که خوب چرا این کارها را می­کنند که هم خودشان و هم دیگران را به­ کشتن بدهند که راننده تاکسی در جوابش گفت: خوب به­ خاطر من، به­ خاطر تو، به­ خاطر خلق و امیدوارم که یک روز با مشتهایمان در زندان را باز کنیم. بعد که رسیدیم جلوی زندان، راننده هم پیاده شد و ایستاد به تماشا که جمعیت زیادی از خانواده‌­های زندانیان سیاسی که مقابل زندان جمع بودند تا چشمشان به من افتاد یک‌هو همگی گریه­‌کنان آمدند بطرف من، اما من به آنها گفتم احمد سفارش کرده که بعد از شهادت او مبادا کسی گریه کند. تازه شماها باید انتقام اینها را هم بگیرید. آن روز به هرحال به­من ملاقات ندادند اما جمعیت با من به­‌ خانه ما آمد و مراسمی گرفتیم. شهادت احمد در یازدهم بهمن ۱۳۵۰، یک روز برفی خیلی سرد بود و جریان آن را روزنامه­‌های عصر نوشته و رادیو هم خبرش را پخش کرد که ولوله‌­ای انداخت میان مردم و خون احمد از سال پنجاه به­ بعد راه مبارزه را باز کرد.<ref>[https://iranntv.com/205429-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%AE%D9%84%D9%82-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%A7 یاد اولین شهید مجاهد خلق احمد رضایی گرامی باد - سایت سیمای آزادی]</ref>


۳. محمد روحانی به قتل رسیده در سال ۷۵  در ۱۹ سالگی به دست فردی که نگران افشای اسرارش بود. روحانی در کتاب خاطراتش هیچ اشاره‌ای به این فرزند خود نمی‌کند. <ref name=":0">[http://www.golestan24.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%A7%D8%AC%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C-5/27813-%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D9%BE%D8%B3%D8%B1%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%BE%D8%B3%D8%B1%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B1%D9% راز قتل پسر حسن روحانی/ پسر حسن روحانی با کلت پدرش به قتل رسیده؟]</ref>


۴. مجید روحانی با نام فامیلی «عمرانی»


== سوابق حسن روحانی پیش از انقلاب ==
سال ۱۳۵۰ رضا و بنیانگذاران در زندان بودند. گفتند برویم منزل آیت‌­الله خوانساری که در بازار فرش‌­فروشها بود. به­ مادران گفتند ابتدا در مسجد شاه جمع شوند و از آنجا به­ اتفاق برویم منزل خوانساری. مادرها همگی رفتیم منزل او اما آن روز ما را راه ندادند. دوباره قرار گذاشتیم. من رفتم مسجد شاه دیدم هیچ­کس نیست خیال کردم دیر آمده‌­ام و مادران دیگر رفته­‌اند. به‌­تنهایی رفتم منزل خوانساری. در که زدم پیشخدمت در را باز کرد و پرسید چکار داری؟ گفتم برای حساب و کتاب خمس آمده‌­ام خدمت آقا. در را باز کرد و گفت بفرمایید. رفتم دیدم هیچ­کس نیامده. نشستم توی اتاق. یک عده بدبخت بیچاره نشسته بودند دورتادور اتاق. من هم نشستم. یکی یکی می­رفتند پیش آقا. نوبت من که رسید پسر خوانساری، سید جعفر مرا صدا زد و پرسید چکار دارید؟ گفتم بچه­‌های من و پدرشان در زندان هستند خواستم شما کاری برای آنها انجام دهید. رفت یک مقدار پول آورد که به من بدهد. گفتم من احتیاج به ­پول ندارم من از شما می­خواهم اقدامی کنید لااقل پدرشان را آزاد کنند. گفت ما برای همه اقدام می­کنیم. دیدم نمی­خواهد کاری کند خواستم از منزل خارج شوم که صدای همهمه­‌ای به­ گوشم رسید. پیشخدمت گفت صبر کن و رفت در را باز کرد دید جمعیت زیادی­ست. در را بست و به­ من گفت قدری صبر کن تا اینها بروند. من ایستادم توی حیاط و بعد رفتم از در دیگر که توی ساختمان بود در را باز کردم و همه مادران آمدند تو طوری که حیاط و پله‌­ها پر از جمعیت شد و مجبور شدند جمعیت را ببرند پیش آقا. مادران از زندان گفتند، از شکنجه‌­ها گفتند، از بچه‌­هایشان تعریف کردند که این بچه­‌ها مسلمانند باید کاری کنید که اینها را اعدام نکنند، آقا به­‌ظاهر قدری متأثر شد که پسرش به او گفت آقا وقت نماز است. آقا از جا بلند شد، ما صبر کردیم آقا وضو گرفت تا از در رفت بیرون، ما هم دنبالش حرکت کردیم به‌­طرف مسجد سید عزیزالله. آن روزها مصادف با عاشورا بود و بازار هم بسته بود اما آقای خوانساری که به‌ ­طرف مسجد و پیشاپیش جمعیت راه افتاد ما ۶۰ ـ ۵۰ مادر هم به­ دنبالش حرکت کردیم و جمعیت هم در دو طرف ایستاده بود و تماشا می­کرد. آن­وقت من دیدم ما مادران با بودن این­ جماعت خیلی ساکت هستیم که یک‌هو با صدای بلند گفتم آهای بازاریها بیشتر شما احمد رضایی را می‌شناسید، او را کشتند حالا هم بچه­‌های ما در زندان زیر شکنجه هستند. بعد مادر بدیع‌زادگان گفت بچه مرا چهار ساعت روی اجاق برقی سوزانده­‌اند، مادران دیگر هم هرکدام در این باره چیزی گفتند که جمعیتی هم که در دو طرف ایستاده بود همه گریه می­کردند و به مسجد که رسیدیم دیگر خیلی شلوغ شده بود، مادرها هم گریه می­‌کردند و بعضی حالشان به هم خورد. من هم کناری ایستاده بودم اما جمعیت سراغم آمده سؤال می­کردند چه خبر شده و من به­‌آنها می­گفتم من مادر احمد رضایی هستم و این مادران هم فرزندانشان در زندان زیر شکنجه هستند.... “<blockquote>حمید اسدیان درباره حرفهای عزیز گفته است: «توجه کنیم که این خاطرات متعلق به­ سال ۱۳۵۰ است یعنی زمانی که بر اثر حاکمیت ساواک هیچ خبری از اعتراضات زنان نبوده و راه انداختن چنین تظاهراتی با ۶۰ ـ ۵۰ مادر در واقع پدیده جدیدی بود که قبلا نمو­نه­‌اش را نداشتیم بلکه مهم­تر این­که عزیز به­‌عنوان مادر اولین شهید سازمان مجاهدین خلق، فرزند خود را پرچمی ساخته تا زندانیان دیگر را که زیر شکنجه هستند مطرح کند»</blockquote>
حسن روحانی در زمستان سال ۱۳۵۱ از دانشکده حقوق دانشگاه تهران لیسانس گرفت و بعد از اخذ لیسانس، به خدمت وظیفه عمومی رفت. او بعد از اتمام دوره آموزشی به نیشابور منتقل شد. حسین روحانی در مسجد جامع آن شهر در ایام ماه رمضان سخنرانی می‌کرد.


وی بعد از پایان دوره خدمت، در تابستان ۱۳۵۳ به تهران بازگشت. او در در مورد فعالیت‌هایش در آن دوره می‌گوید: <blockquote>«من از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۶ ، سالی دو سه بار به رفسنجان می‌رفتم. دعوت کننده و میزبان من در رفسنجان آقای شیخ عباس پورمحمدی بود. در سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷ ،عمده فعالیت من، سخنرانی های مذهبی، شرکت در جلسات روحانیت مبارز و دیگر جمع های مربوط به نهضت اسلامی و سایر فعالیت های مربوط به انقلاب بود. عمده سخنرانی ها و منبرهای من در شهر تهران به ویژه منطقه شرق و شمال و جنوب تهران بود... در سال ۱۳۵۶ در دهه سوم ماه محرم در آنجا سخنرانی داشتم. دردهه دوم محرم سال ۱۳۵۶ ،بعد از ظهرها در مسجد جامع کرج منبر می‌رفتم. اصفهان یکی از شهرهایی بود که در سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ چند نوبت برای سخنرانی بدانجا رفتم... جمعاً سه نوبت برای سخنرانی به اصفهان سفر کردم؛ یک بار در سال ۱۳۵۵ و دو بار هم در سال ۱۳۵۶ بود.»</blockquote>[[پرونده:گزارشات ساواک از حسن روحانی.JPG|جایگزین=گزارشات ساواک از حسن روحانی|بندانگشتی|گزارشات ساواک از حسن روحانی]]
== دستگیری مهدی رضایی ==
در یک گزارش ساواک مربوط به تاریخ ۱۸ مهر ۱۳۵۶ گفته شده که شیخ حسن روحانی به دعوت حاج قاسم دخیلی برای ده شب سخنرانی به قم آمده است. در بخش دیگری از همین گزارش گفته شده که حاج قاسم دخیلی با کسب اجازه قبلی از شهربانی و ساواک قم، مبادرت به دعوت شیخ حسن روحانی به قم نموده است.
عزیز  رضایی گفته است: 
[[پرونده:مهدی رضایی در دادگاه.jpg|بندانگشتی|262x262پیکسل|مهدی رضایی در دادگاه]]<blockquote>مهدی سال ۱۳۵۱ در درگیری دستگیر شد. قرصش را می­خورد اما اثر نکرده بود، سلاحش را می­کشد که آن هم گیر کرده عمل نمی­‌کند. بعد از دستگیری چهار ماه زیر شدیدترین  شکنجه­‌ها  بود ملاقات هم نمی­دادند تا یک شب خواب دیدم و فکر کردم شاید ملاقات بدهند.....من با سایر  فرزندانم رفتم کمیته. مهدی را با دو مأمور ساواک آوردند. با آن که خیلی شکنجه شده بود اما با خنده شروع به صحبت کرد و روحیه خیلی بالایی داشت و گفت آخرین تیر ترکشم را هم می­‌کشم. گفته­‌ام دادگاهم علنی باشد و آقاجون و محسن را آزاد کنند. نگهبانان هم خیلی تحت تأثیر او بودند حتی بازجوهای وحشی در مقابلش زانو زده التماس می­کردند که فقط یک کلمه هم که شده بگوید ولی مهدی با آن­که همه امکانات آن دوران سخت سازمان را می­‌دانست اما قهرمانانه همه اسرار سازمان را در سینه حفظ کرده و حتی یک هم کلمه نیز درباره آنها فاش نگفته بود. </blockquote><blockquote>احمد سال ۱۳۵۰ هنگام جاب­جایی‌ها یا ترددهای مخفیانه، گاهگاهی هم برای دادن خبر سلامتی خود، تلفنی با عزیز تماس می­گرفت. پس از تصمیم و طرح سازمان برای فرار رضا و حضور او در معیت نفرات ساواک در خانه، رضا به­ نوعی عزیز را در جریان موضوع فرار قرار می­‌دهد طوری که عزیز نیز در تماس بعدی احمد با او، با تیزهوشی و تجارب مبارزاتی آموخته، احمد را نیز به­ هرصورت از قصد فرار رضا آگاه نموده و او را نسبت به ­حضور رضا در خانه هوشیار می‌­نماید که احمد از همان موقع به­ سرعت در تدارک آماده­‌سازیهای ضروری برای فرار او برمی‌­آید. طرح فرار رضا ابتدا با موفقیت کامل به ­انجام رسیده و او توانست پس از گریختن از چنگ ساواک، انبوهی از تجارب گرانبهای مبارزاتی پیشتازان، امکانات مبارزه مسلحانه، شیوه‌های بازجویی و تاکتیکهای ساواک و نیز گزارشی از شرایط سخت زندانها را به خارج از زندان منتقل نماید اما رضا بعدا در خرداد ماه ۱۳۵۲ در مخفی­گاه خود واقع  در خیابان  غیاثی توسط  ماموران ساواک محاصره و به شهادت ­رسید. </blockquote>


در یک گزارش خیلی محرمانه ساواک به تاریخ ۴ بهمن ۱۳۵۶ نیز چنین آمده: «حاج فضل‌الله پهلوان که اداره کننده  هیأت سمنانی های مقیم مرکز می‌باشد، اظهار می داشت در دهه دوم محرم از شیخ حسن روحانی دعوت به عمل آمد که به منبر برود. وی در ضمن سخنرانیش تجلیل فراوان از خمینی نمود و به کمونیستها حمله کرد. پهلوان که وضع را چنین می بیند، به روحانی میگوید که تند صحبت نکند و نام خمینی را نبرد اما روحانی میگوید نترس چیزی نیست. در خاتمه حاجی پهلوان اضافه نمود دستگاه(ساواک) به روحانی دستور داده بود که از خمینی تعریف کند.
== دستگیری عزیز رضایی ==
عزیز در مصاحبه باسیمای آزادی می­گوید:<blockquote>«اولش شکنجه خیلی زیاد بود و چهار مرتبه مرا شلاق زدند که کف پاهایم  آش و لاش شد مثل همه بچه­هایم یک پایم بهتر بود اما پای چپم خیلی ناجور بود که وقتی دفعه آخر شلاق زدند، دیگر جان در بدن نداشتم و فکر کردم الان می­میرم و اشهدم را گفتم. بعد که دیدند من تکان نمی­خورم شلاق زدن پایم را قطع کردند ولی منوچهری توی سر و گوش و پشتم مرتب شلاق می­زد که بگو از کی پول گرفتی، به کی پول دادی؟ من هم گفتم نه از کسی پول گرفتم و نه به کسی پول دادم..... بعد یک شب دوباره مرا صدا زدند بالا توی اتاق رسولی و باز شلاق و شلاق.....که پاهایم دوباره خونریزی کرد و من که افتاده بودم روی زمین، منوچهری پایش را گذاشته بود روی پشتم و فشار می­داد. بعد آویزانم کردند. دوتا دستم را به­پنجره بستند و صندلی را از زیر پایم کشیدند و آن زندانیان شکنجه شده­ای که شلاق­خوردن مرا دیده و خودشان هم قبلا به­شدت شکنجه شده و برای شلاق­زدن دوباره آنها را به­اجبار دور اتاق راه برده می­چرخاندند، برای دادن قوت قلب به­من مرتب می­گفتند مادر سلام، مادر سلام..... بعد منوچهری دوباره مرا با یک دست آویزان کرد که خیلی ورم کرد و آوردم پایین و انداختند توی سلول و پاهایم شدیدا عفونت کرده بود. چند ماهی هم در سلول کمیته در انفرادی بودم، یک سال هم در اوین بدون کوچکترین خبری حتی از فرزندان کوچکم. بعد هم مرا در دادگاههای مسخره خودشان محاکمه و به سه سال زندان محکوم کردند»</blockquote>عزیز روزی را که در اتاق شکنجه رسولی، «مسعود» را که سخت شکنجه شده پیچیده در پتویی می‌­بیند، هنوز از آن با اندوه بسیار یاد می­کند.


برخی این سخن را چنین تعبیر کرده اند که حسن روحانی با ساواک در نهان مراوداتی داشته است.
علاوه بر سه پسر عزیز و صدیقه و آذر دختران او، شهید علی زرکش همسر شهید مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله خانواده رضاییها هستند. خانواده رضایی‌ها و به­‌ویژه ”مادر رضاییها“ درد و داغ فرزندان را از دو دیکتاتوری شاه و شیخ یکسان بر تن و جان دارد اما.....


در فروردین ۱۳۵۷، حسن روحانی تصمیم به ترک کشور و ادامه تحصیل در انگلستان می گیرد.<blockquote>وی درخاطرات خود می گوید: </blockquote><blockquote>«در گفتگو با آقای مطهری به ایشان گفتم که در حال حاضر وضع این گونه است که تقریباً در هیچ جا نمیتوانم برنامه سخنرانی یا فعالیتی داشته باشم و بی تردید به زودی دستگیر میشوم و به سبب فرارها و پرونده هایی که در ساواک دارم، ممکن است دوره زندان من طولانی باشد. مرحوم مطهری فرمودند: از نظر من، شما دو راه پیش رو دارید. یکی اینکه به تحصیلات دانشگاهی خود تا دریافت دکترا ادامه دهید. دیگر اینکه برای چند سالی به حوزه علمیه قم برگردید و دروس حوزوی خود را تکمیل کنید. به ایشان گفتم: ادامه تحصیلات دانشگاهی یا حوزوی در داخل کشور در شرایط فعلی شاید امکان پذیر نباشد، مگر اینکه برای مدتی به خارج از کشور بروم و تحصیلات دانشگاهی را آنجا به اتمام برسانم و برگردم. در نهایت، توصیه مرحوم مطهری، سفر به خارج برای ادامه تحصیلات دانشگاهی بود.»<ref>کتاب خاطرات حسن روحانی صفحه ۴۳۴</ref></blockquote>
این ” عزیز“ می­گوید: من به وجود فرزندان دلیرم که در راه آزادی میهن و مردم­شان شهید شده­اند افتحار می­کنم، احساس غرور می­کنم چون زندگی خود را در راه رهایی خلق و فدیه آرمان عدالت و آزادی نموده­­‌اند. نسبت به مادران ایران نیز احساس غرور می­کنم و شجاعت و پایداریشان را آن­ هم در چنین شرایط سخت فقر، سرکوب، شکنجه و زندان می‌­ستایم.<ref>[https://women.ncr-iran.org/fa/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b6%d8%af%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%86%d8%aa%db%8c-%db%b1%db%b3%db%b5%db%b7/ انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷: روحیه شکست ناپذیر زنان ایرانی - سایت زنان نیروی تغییر]</ref>
[[پرونده:حسن روحانی در پاریس.JPG|جایگزین=حسن روحانی در پاریس|بندانگشتی|حسن روحانی در پاریس]]
پس از آنکه روح‌الله خمینی در مهر ۱۳۵۷ از عراق به فرانسه می رود، حسن روحانی نیز مدتی بعد، از لندن به پاریس می‌رود. در همین اثنا، مهندس بازرگان نیز از تهران به پاریس می‌رود. <blockquote>«روحانی در خاطرات خود از سفر مهندس بازرگان به پاریس و دیدار با خمینی، چنین می گوید: «روز یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۵۷، آقای بازرگان برای دیدار امام به نوفل لوشاتو آمده بود. فکر میکنم آقای میناچی هم همراه وی بود. موقع غروب بود که به نوفل لوشاتو رسیده بودند و بعد از نماز مغرب و عشا در منزل مقابل (اندرونی) خدمت امام شرفیاب شدند.»<ref>کتاب خاطرات حسن روحانی صفحه ۴۶۷</ref></blockquote>علیرغم آنکه حسن روحانی دروس «خارج» حوزه را نخوانده و به درجه اجتهاد نرسیده و هیچ یک از علما نیز اجتهاد وی را تأیید نکرده اند، اما بعدها در مجلس خبرگان رهبری به عنوان مجتهد حضور پیدا میکند. حتی در سوابق او حضور فعال در درس خارج فقه و اصول نیز به چشم نمی خورد و به گفته خودش تنها تا «مکاسب» و «رسائل»  که دروس سطح حوزه می‌باشد، درس خوانده است. با این وجود، در سال ۱۳۵۸  در انتخابات مجلس دوره اول، تحصیلات حوزوی خود را خارج فقه و اصول عنوان می‌کند.


حسن روحانی در انتخابات مجلس دوم در سال ۱۳۶۳، تحصیلات حوزوی را خارج فقه و فلسفه ذکر می‌کند و در انتخابات دور سوم مجلس در سال ۱۳۶۷ آنرا  مجدداً خارج فقه و اصول برمی‌شمرد.
== سخنان و نقشه مسیرها عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید ==


حسن روحاانی  در کتاب سیاستمداران جوان، در مورد تحصیلات حوزوی خود چنین میگوید:<blockquote>«من در حوزه تا وقتی که رسیدم به رسائل و مکاسب درس خواندم. که در واقع درس عالی «سطح» میشود.»</blockquote>
=== نقشه مسیر عزیز رضایی ===
عزیز رضایی در سن ۹۲ سالگی در سال ۱۴۰۰ مجددا با سازمان مجاهدین و رهبری آن تجدید پیمان کرد و تعهدنامه نوشت:
[[پرونده:عزیز در کنار مریم رجوی.jpg|بندانگشتی|عزیز در کنار مریم رجوی]]
تعهدنامه و نقشه مسیر


== سوابق روحانی پس از انقلاب ==
مریم عزیزم
وی از عنوان «دکتر حسن روحانی»، در پنج دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی استفاده کرده است. یعنی از سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۷۴ در حالی خود را با عنوان «دکتر » کاندیدای مجلس میکند، مدرک تحصیلی وی «لیسانس» بوده و تا سال ۱۳۷۸ نیز همچنان از این عنوان استفاده میکرده است! روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ ۱۹ اسفند ۱۳۵۸ و در مقدمه مصاحبه ای با حسن روحانی مدعی شد، «حسن روحانی در سال ۵۸ از دانشگاه لندن در رشته جامعه شناسی حقوقی دکترا گرفت».


بعد از این گفتگو، نام وی در لیست انتخاباتی ۱۹، ۲۱ و ۲۲ اسفند ۱۳۵۸ حزب جمهوری اسلامی، برای انتخابات مجلس اول، برخلاف یکم تا هجدهم اسفند، از حسن فریدون (روحانی)» به «دکتر حسن فریدون (روحانی)» تغییر یافت.  
وقتی مطلع شدم که این افتخار نصیبم شده که خدمت شما برسم، مثل هر مجاهد خلق تصمیم گرفتم از این فرصت تاریخی استفاده کنم و تعهدم را به شما بدهم.


بعلاوه براساس مدارک ثبت شده در معرفی نمایندگان مجلس اول، مندرج در سایت رسمی مجلس شورای اسلامی، روحانی دارای مدرک دکترای حقوق معرفی شده بود. همچنین در کتابی که در سال ۱۳۹۰ توسط مجلس شورای اسلامی تحت عنوان «معرفی نمایندگان ۸ دوره مجلس شورای اسلامی» منتشر شده است، تحصیلات دانشگاهی حسن روحانی در مجلس دوم، دکترای حقوق قضایی عنوان شده، اما در مجلس سوم، تحصیلات وی فوق لیسانس حقوق ذکر شده است. حتی در مجلس سوم در سال ۱۳۶۷، ایشان هنوز دانشجوی فوق لیسانس نیز نبودند. تصویر روزنامه رسمی مربوط به اعتبار نامه وی در مجلس سوم نشان میدهد که در جلسه علنی چهارم مجلس سوم، از عنوان دکتر برای وی استفاده شده است. در مجلس چهارم نیز تحصیلات وی دکترای حقوق قضایی و در مجلس پنجم، دکترای حقوق ذکر شده است.  
افتخار میکنم که در آستانه ۹۲ سالگی به برکت راهیافتگی توسط راهبران عقیدتیم شما و مسعود، نه تنها برسر عهد و پیمانهایم هستم بلکه بارها و بارها مصمم‌تر بر آنها پای میفشارم.


در سایت رسمی حسن روحانی، مدرک وی دکترای حقوق اساسی عنوان شده است نه حقوق قضایی،  یعنی وی در یک جا دارای مدرک دکترای جامعه شناسی حقوقی معرفی میشود، در جای دیگر دارای دکترای حقوق، در جای دیگر دارای دکترای حقوق قضایی، و در جای دیگر دارای دکترای حقوق اساسی، در واقع در سال ۱۳۷۸ حسن روحانی مدرک دکترای خود را از دانشگاه گلاسکو دریافت می کند، در فاصله سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۷۸ به مدت ۲۰ سال که ایشان خود را دکتر معرفی میکند به معنای آن است که ایشان "جعل عنوان" کرده که یک جرم محسوب میشود و قابل تعقیب قضایی است. و از آنجا که ایشان از ناحیه این جعل عنوان دکتری، برای خود منافعی را کسب کرده است، عنوان «کلاهبرداری» نیز بر این عمل ایشان صدق میکند که این نیز یک جرم محسوب میشود و قابل تعقیب قضایی میباشد.
مریم عزیزم،


به عنوان نمونه، حسن روحانی در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۶۵ ، در نامه ای که درخواست تشویق پرسنل یگان های پدافند هوایی را میکند، در زیر نامه چنین نوشته: مسئول ستاد کل پدافند کشور  دکتر حسن روحانی یعنی در سال ۶۵ که روحانی دارای مدرک تحصیلی لیسانس بوده، خود را دکتر معرفی می کرده است.<blockquote>پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حسن فریدون در سال ۶۰ تصمیم میگیرد تا نام خانوادگی خود را به صورت رسمی تغییر دهد. وی می گوید: «پس از انقلاب، زمانی که به عنوان نماینده مردم سمنان وارد مجلس شورای اسلامی دوره اول شدم، مناسب دیدم نام خانوادگی خودم را در شناسنامه هم تغییر دهم و لذا در سال ۱۳۶۰ تقاضای تغییر فامیل کردم و نام خانوادگی روحانی به طور رسمی در شناسنامه من ثبت شد.»</blockquote>اما حسن روحانی از سال ۱۳۶۹ که مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در انگلستان میشود، تا سال ۱۳۷۸ که مدرک دکترای خود را از انگلستان دریافت میکند، با نام حسن فریدون تحصیل کرده است.
شما میدانید که من با مسعود از شکنجه‌گاه کمیته و در اطاق بازجویان شکنجه‌گر پیوند خوردم. او در حالیکه زیر شدیدترین فشارها و روی زمین اطاق بازجویی لای یک پتو بود به محض خروج بازجو از اطاق سرش را در آورد و به روحیه دادن به من هم که زیر فشار و شکنجه بازجو بودم پرداخت. کاری که در آن شرایط برایش خطر شکنجه شدن بیشتر را بدنبال داشت. من هیچگاه این فداکاری و کار شجاعانه‌اش از ذهنم خارج نمیشود.


زمان تحصیل حسن روحانی در مقطع کارشناسی ارشد از سال ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۵ و مقطع دکترا از سال ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۸ در دانشگاه کالدونین گلاسکوی انگلیس بوده، اما در هیچ یک از مصاحبه ها و بیوگرافی های حسن روحانی، اشاره ای به زمان تحصیل وی در انگلستان نشده است، رویزین ادی، مسئول مطبوعاتی اداره روابط خارجی و بین المللی دانشگاه کالدونین گلاسگو، اظهار داشت که آقای حسن روحانی در تاریخ ۱۳ نوامبر سال ۱۹۹۶ ( ۲۲ آبان ۱۳۷۵) در دوره فوق لیسانس و در ششم جولای ۱۹۹۹ ( ۱۵ تیر ۱۳۷۸) در دوره دکترا از دانشگاه کالدونین گلاسگو فارغ التحصیل شده است.  
بعدها که بیشتر مسعود را شناختم، او را به عنوان رهبر و پیشوا و رهبر عقیدتی خودم انتخاب کردم. من میدانم او تمام لحظات عمرش را صرف آزادی مردم ایران میکند.  


=== مناصب حسن روحانی ===
فکر میکنم وجود مسعود و شما مریم عزیز فضل خداوند به مردم ایران است و  من چه خوشبختم که در دورانی زندگی کردم که رهبری چون شما و مسعود را داشتم و دارم . 
[[پرونده:روحانی در ماموریتهای مختلف.JPG|جایگزین=روحانی در ماموریتهای مختلف|بندانگشتی|'''روحانی در ماموریتهای مختلف''']]
روحانی مشاغل متعددی، از جمله عضویت در شورای عالی دفاع (از سال ١٣٦١ تا ١٣٦٧)، عضویت در شورای عالی پشتیبانی جنگ و رئیس کمیسیون اجرائی آن (ازسال ١٣٦٥ تا ١٣٦٧)، معاونت فرماندهی جنگ (از سال ١٣٦٢ تا ١٣٦٤)، ریاست ستاد قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (از سال ١٣٦٤ تا ١٣٦٦ ) و فرماندهی پدافند هوایی کل کشور (از سال ١٣٦٤ تا ١٣٧٠) را بر عهده داشت. روحانی بین سال های ١٣٦٧ تا ١٣٦٨ به معاونت جانشین فرماندهی کل قوا منصوب شد. عضویت و ریاست شورای سرپرستی سازمان صدا و سیما از سال ١٣٥٩ تا سال ١٣٦٢ نیز از دیگر مسئولیت های وی در دوران پس از انقلاب بوده است.


پست‌های حسن روحانی در بازه زمانی سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۷۹ عبارت بودند از:
به اینجهت در آستانه ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۰، که همه مجاهدین نقشه مسیر می‌نویسند، با تمسک به امام مجاهدین علی علیه‌السلام تعهد میدهم و صدبار و هزار بار تاکید میکنم که من تا آخرش در رکاب و در کنار شما و مسعود هستم و به این افتخار میکنم.


۱ . نماینده در مجلس اول و دوم از سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۶۷ رئیس کمیسیون دفاع
به نظر من هرکس با شما و مسعود دشمنی میورزد، دشمن مردم و آزادی و استقلال ایران است و نمیخواهد به ظلم و جور آخوندی پایان داده شود و هرکس با شما دوستی دارد، قدمش در راه مردم ایران خیر است.


۲ . نماینده و نائب رئیس اول مجلس در دوره های سوم، چهارم و پنجم مجلس در سالهای ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۹ .
این تجربه من از مبارزه با دو نظام دیکتاتوری شاه و شیخ است.


۳ . رئیس کمیسیون سیاست خارجی در مجلس چهارم و پنجم در سالهای ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۹
من در دهمین دهه عمرم، فقط یک آرزو دارم،


۴ . عضویت و ریاست شورای سرپرستی سازمان صدا و سیما از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲
آزادی مردم ایران، و طلوع خورشید آزادی در ایران، با رسیدن شما و مسعود به خاک میهنمان ایران.


۵ . عضویت در شورای عالی دفاع از ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۷
این عالی‌ترین شکل به بار نشستن خون تمامی شهدای مردم و بخصوص همه فرزندان مجاهد شهید من است.


۶ . عضویت در شورای عالی پشتیبانی جنگ و رئیس کمیسیون اجرایی آن از ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷
این البته ضامن بهروزی و خوشبختی مردم ایران و پایان دادن به رنج و محنت مردم ایران است و بی‌تردید اولین گام در مسیر سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندیست و من برای تحقق این هدف با تمام قوا آماده‌ام و حاضر حاضر میگویم.


۷ . معاونت فرماندهی جنگ از ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۴
=== سخنان عزیز رضایی، مادر رضایی‌های شهید دراجلاس آغاز چهلمین سالگرد تأسیسی شورای ملی مقاومت ایران ===
[[پرونده:عزیز-رضایی‌های.jpg|جایگزین=عزیز-رضایی‌های|بندانگشتی|عزیز-رضایی‌های]]


۸ . رئیس ستاد قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء از ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶


۹ . فرماندهی پدافند هوایی کل کشور از ۱۳۶۴ تا ۱۳۷۰
سلام به مریم عزیزم و با سلام به اعضای محترم شورای ملی مقاومت ایران! آغاز چهلمین سال تاسیس شورای ملی مقاومت ایران را به همه شما تبریک ‌می‌گویم. خیلی خوشحال هستم که در این جلسه با شکوه از من دعوت شد که شرکت کنم. این شورا نقطه امید مردم ایران است و ادامه بیش از ۱۰۰ سال مبارزه مردم ایران برای رسیدن به آزادی است. من می‌دانم مسعود و مریم عزیزم چقدر برای استواری شورا و سازمان مجاهدین زحمت کشیدند و خون همه شهدا و رنج اسرا را این چنین به بار و ثمر نشاندند.


۱۰ . معاون جانشین فرماندهی کل قوا از ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۸
کهکشان عظیم امسال دراین شرایط سخت نشان داد که این مقاومت درچه قله‌ای هست. الحمدالله که امروز همه زحمات درراه ثمر دادن است و گسترش کانونهای شورشی در شهرهای ایران گواه این است. من نمی‌خواهم زیاد صحبت کنم ولی باید این حقیقت را بگویم.


۱۱ . دبیر شورای عالی امنیت ملی و مشاور امنیتی رئیس جمهور از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۸۴ .
هرچه شما پیشرفت کنید دشمن و همه مزدورانش بیشتر علیه شما تبلیغ ‌می‌کند و دروغ ‌می‌گویند و سمپاشی ‌می‌کنند ولی من به‌عنوان کسی که شاهد جنایت‌های دو دیکتاتوری سلطنتی و آخوندی بوده‌ام، و تبلیغات سراسر دروغ این دو دیکتاتوری را علیه فرزندان مجاهدم شاهد بوده‌ام، ‌می‌خواهم بگویم که حقیقت مجاهدین چون چشمه‌ای زلال در جامعه و بین مردم ایران جاری ‌می‌شود. برای من که اولین بار مسعود را که به شدت شکنجه شده بود در اطاق بازجویی در زندان شاه دیدم، با وجود وضعیتی که داشت از چند لحظه‌ای که بازجو از اطاق بیرون رفت، استفاده کرده و به تشویق و روحیه دادن به من پرداخت. این تبلیغات نه تنها پشیزی ارزش ندارد، بلکه عمق کینه و دجالگری دشمن را نشان میدهد. به این جهت ‌می‌خواستم به همه هم میهنان عزیزم و به خانواده ها و مادران شهدا و زندانیان قیام بگویم که اینکار همیشه دشمن است و نشان می‌دهد که از همین مقاومت ‌می‌ترسد و پایان کارش را ‌می‌بینیم.


۱۲ . رئیس تیم مذاکرات هسته‌ای ایران از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۳۹۲
پس مثل همه فرزندان مجاهدم و همه اشرف نشانها به مسعود و مریم عزیزم ‌می‌گویم درود بر شما! خون شهیدان ما رنج اسیران مان در تو گره ‌می‌خورد رجوی قهرمان! برای شما در شورای ملی مقاومت آرزوی موفقیت ‌می‌کنم خدانگهدار همه شما!


۱۳ . عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام از سال ۱۳۷۰ تاکنون


۱۴ . رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۹۲
صحبت خانم مریم رجوی پس‌از سخنان عزیز: با سلام بر عزیز عزیزها! مثل همیشه ما را سورپریز کردی! عزیز حضورتان و پایداری تان از ابتدا که این جلسه تا الآن. بالاخره شما خودتان را توانستید با این شرایط سخت با این تکنیک پیچیده ولی مثل همیشه پایدار واستوار و راهگشا و پیشتازید ولی چه کار خوبی کردید عزیز! امروز ما شما را شنیدیم همچنانکه گفتید از لحظه اول، از زندان و شکنجه که خود شما هم سوژه آن بودید بعنوان شاهد شاهدان گواهی دادید وضعیت بسیار بسیار تلخ و دردناک مسعود را که آنقدر شکنجه شده بود کسی قادر به شناختش نبود ولی در عین حال این چنین روحیه می‌داد به همه. مثل همیشه حاضرید! مثل همیشه شاهدید! بخصوص کنار دستتان الآن ‌می‌بینم هم فاطمه عزیز را و هم آن ویترین پر از تصاویر را که تصاویر فرزندان شهید شما هست، به‌دست دو دیکتاتوری شاه و شیخ. به هر حال فکر ‌می‌کنم هر کس دستی در آتش داشته باشد معنی همه اینها را ‌می‌فهمد و معنی تک تک کلمات شما را که چگونه نویدبخش همه مادران و همه خانواده‌هایی که الآن در ایران از شهادت فرزندانشان داغ دارند ویا از اسارت فرزندانشان درد و رنج ‌می‌کشند. ولی خوشبختانه از الگوی مادرانی چون شما برخوردارند که ‌می‌توان در هر شرایطی با روحیه‌ای صدچندان ،همه این شرایط را تحمل کرد، خم به ابرو نیاورد، سر خم نکرد، به عکس با تهاجم حداکثر دشمن، را به زانو در آورد. درود بر شما عزیز! هر چه در مورد شما بگویم کم است. ولی فقط ‌می‌توانم بگویم دستتان را ‌می‌بوسم و روی‌تان را به‌خاطر همه مقاومت‌ها پایداری‌ها و جنگ‌آوری‌تان! درود برشما عزیز، ‌می‌بوسمتان.<ref>[https://iran-efshagari.com/%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%8C-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D8%AC%D9%84/ سخنان عزیز رضایی، مادر رضایی‌های شهید دراجلاس آغاز چهلمین سالگرد تأسیسی شورای ملی مقاومت ایران - سایت ایران افشاگر]</ref>


۱۵ . عضو و رئیس کمیسیون سیاسی و امنیتی مجمع تشخیص مصلحت نظام از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۹۲
=== نقشه‌مسیر ”عزیز“ مادر رضائی‌های شهید در ۹۴ سالگی در شب شهادت مولای متقیان ۲۱ رمضان -۲۳ فروردین ۱۴۰۲ ===
[[پرونده:دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های.jpg|جایگزین=دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های|بندانگشتی|دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های]]
من این نامه را در شب ۲۱ رمضان شروع کردم و با تأنی و تأخیر نوشتم. از این‌که دیر ارسال می‌کنم ببخشید.


۱۶ . عضو مجلس خبرگان از استان سمنان از سال ۱۳۷۹ تا زمان ریاست جمهوری
نقشه مسیر سال ۱۴۰۲


حسن روحانی در طول دوران تحصیل، علاوه بر حضور بسیار پررنگ در مجلس شورای اسلامی بعنوان نائب رئیس مجلس و رئیس کمیسیون سیاست خارجی، در عین حال مشاور امنیتی رئیس جمهور، نماینده رهبری در شورای عالی امنیت ملی و دبیر این شورا و نیز عضو و رئیس کمیسیون سیاسی و امنیتی مجمع تشخیص مصلحت نظام هم بوده و در عین حال، هم زمان در دانشگاه کالدونین گلاسکوی انگلستان هم مشغول به تحصیل بوده است.
عزیز رضایی ۲۱ رمضان-۲۳ فروردین ۱۴۰۲


آخرین پست حسن روحانی ریاست جمهوری اسلامی ایران از سال ۱۳۹۲ تاکنون می باشد.
یا علی ای مولای من در شب شهادت تو که غمی تاریخی بر قلب انسانیت نهاد رو به تو می‌آورم تا قدر خودم را رقم بزنم و با الهام از راهت و رسالتت که رهایی انسان است نقشه مسیرم را برای سال ۱۴۰۲ ترسیم و به خاکپایت تقدیم کنم. و برای پیشبرد آن، از تو و خون به ناحق ریخته‌ات مدد بخواهم.


== موارد نقض حقوق بشر ==
یا علی، مولای من در این مسیر هر چه زمان می‌گذرد و عمرم پیش می‌رود به حقانیت مسعود بنده راهنما به جانب خودت بیشتر پی می‌برم، ضمن این‌که درخشش او برای تک‌تک انسان‌هایی که صداقت دارند بیشتر روشن می‌شود. من کارهای نکرده زیاد دارم ولی همیشه مدیون مسعود و مریم هستم که مرا در این راه هدایت کردند. وقتی این شبها شنیدم که بحثهایی سر قیامت شد، به کارنامه خودم فکر کردم و به خاطر قصورهایم شرمنده‌ام.
حسن روحانی در طول عمر خود و در مناصب مختلف در رژیم ایران مرتکب موارد بسیاری شده است که زمره‌ی نقض حقوق بشر به شمار می‌روند. برخی از این موارد در زیر آمده است


=== اجباری کردن حجاب برای زنان شاغل در ارتش ===
افتخارم این است که در ۹۴ سالگی به برکت حضور راهبران عقیدتیم، نه تنها بر سر عهد و پیمانهایم هستم بلکه مصمم‌تر از قبل هستم.
پس از اینکه روح‌الله خمینی،  در اسفند ۱۳۵۷ اعلام کرد که زنان در ادارات دولتی باید حجاب داشته باشند، در زمانی که هنوز حجاب اجباری نشده بود، حسن روحانی جلودار اجباری کردن حجاب زنان در ارتش و ادارات تابعه شد.


یکی از موارد نقض حقوق بشر در کارنامه روحانی اجباری کردن حجاب ابتدا در ارتش و سپس ادارات دیگر اس. او در اسفند ماه ۱۳۵۷ اعلام کرد که همه زنان در ادارات دولتی باید با حجاب کامل حاضر شوند.<blockquote>روحانی در کتاب خاطرات خود در این باره می‌گوید:</blockquote><blockquote>«طرح اجباری‌ شدن حجاب در ادارات مربوط به ارتش، به عهده من گذاشته شد و بدین جهت در گام اول، همه زنان کارمند مستقر در ستاد مشترک ارتش را که نزدیک به سی نفر بودند، جمع کردم و پس از گفت‌وگو با آنان قرار گذاشتیم از فردای آن روز با روسری در محل کار خود حاضر شوند. زنان کارمند که همگی به جز دو یا سه نفر بی‌حجاب بودند، شروع کردند به غر زدن و شلوغ کردن، ولی من محکم ایستادم و گفتم: از فردا صبح دژبان مقابل درب ورودی موظف است از ورود خانم‌های بی‌حجاب به محوطه ستاد مشترک ارتش جلوگیری کند. پس از ستاد ارتش، نوبت به نیروهای سه‌گانه رسید. در آغاز به پادگان دوشان‌تپه رفتم و همه کارمندان زن را که تعداد آنها هم زیاد بود در سالنی جمع و درباره حجاب صحبت کردم. در آنجا زن‌ها خیلی سرو صدا راه انداختند اما من قاطعانه گفتم: «این دستور است و سرپیچی از آن جایز نیست.» <ref>کتاب خاطرات حسن روحانی صفحه ۵۷۱</ref></blockquote>
در شرایطی که مردم ایران آماده‌تر از همیشه برای سرنگونی رژیم جنایتکار آخوندی هستند، توطئه‌های عوامل شاه و شیخ بالا گرفته است و همه این توطئه متوجه مجاهدین و مقاومت و شورای ملی مقاومت است که چهل سال است برای آزادی ایران از شر آخوندها مبارزه می‌کنند.


=== مشارکت در سرکوب اعتراضات جنبش دانشجویی ===
یادم می‌آید در سال ۱۳۵۷ وقتی خمینی تازه به ایران آمده بود، خانواده ما را به محلش در مدرسه رفاه دعوت کرد که به‌عنوان خانواده شهیدان توجهش را نشان دهد. او تصور می‌کرد که ما به امکاناتی که مد نظرش بود به ما بدهد چشم دوخته‌ایم و پرسید که مشکل خانه و معیشت داریم یا نه.
در ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸ حسن روحانی یکی از کسانی بود که در سرکوب دانشجویان مشارکت فعال داشت. او در ۲۳ تیرماه ۱۳۷۸ درمورد اعتراضات دانشجویی در نامز جمعه تهران گفت:<blockquote>«دیروز نسبت به برخورد این عناصر دستور قاطع داده شد، دیروزغروب دستور قاطع صادر شد تا هر گونه حرکت این عناصر فرصت طلب، هر کجا که باشد با شدت و با قاطعیت برخورد شود و سرکوب شوند.»<ref>[https://www.youtube.com/watch?v=1FZitDA8zbE فیلم یوتیوب از نماز جمعه ۲۳ تیر ۱۳۷۸] </ref></blockquote>اعتراضات تیرماه ۱۳۷۸ هنگامی  رخ داد که مأموران نیروی انتظامی  و امنیتی به کوی دانشگاه تهران حمل کرده و تعداد زیادی را مجروح کردند. در اعتراضات تیرماه ۱۳۷۸ دستکم ۷ نفر کشته شدند.  


=== عامل و تأییدکننده اعدام ===
من با اعتماد کامل به او مثل این که بزرگ فامیل باشد جواب دادم که ما هیچ نیاز مالی یا خانه احتیاج نداریم. فقط یک دغدغه داریم و آن هم وضعیت این بچه‌هایمان است که یک عده‌یی چشم دیدن آنها را ندارند و میترسم فرصت‌طلبها بیایند اطراف شما را بگیرند جای مجاهدینی که برای آزادی ایران مبارزه کردند. مقداری هم از وضعیت چیزهایی که در همین زمینه از چند ماه پیش دیده بودم به او گفتم که الآن یادم نیست.
حسن روحانی در طول فعالیت خود در رژیم ایران همواره مشوق، تأیید کننده و عامل اعدام شهروندان ایرانی بوده است.


روحانی در نطق خود در مجلس شورای اسلامی در ۲۳ تیرماه ۱۳۵۹ می‌گوید:  «نکته دیگر اینکه ما از دادگاه انقلاب ارتش می‌خواهیم که در مورد توطئه‌گران عجله نکنند و تحقیقات در حدود وسیع انجام بدهند و کاملا ریشه‌یابی بکنند و تقاضای دیگر من این است که توطئه‌گرها را هنگام نماز جمعه در حضور مردم به دار آویزان کنند تا تاثیر بیشتری داشته باشد.»<ref>[https://www.youtube.com/watch?v=tdQv-hlvqLg کلیپ قاصدان آزادی در یوتیوب]</ref>
اما او از حرفهای من ناراحت شد و با لحن تند جواب داد این‌طور نیست و نمی‌شود. من فهمیدم انتظار این حرفها را از طرف من نداشت. بعد هم برنامه شام خوردن با خانواده او را که از قبل گفته بودند بهم زد و پسرش احمد گفت آقا حالش خوب نیست و گذاشت رفت. البته من قبل از آمدن خمینی همه این حرفها را خیلی مفصل‌تر به دختر خمینی که با ما در رابطه بود زدم ولی می‌خواستم مستقیم هم به خودش که بزرگتر همه است بگویم.


دولت حسن روحانی در یک سال اول خود 687 نفر را اعدام کرد.  این عدد یک رکورد به نسبت دولت‌های پیشین به شمار می‌رود. وی  در طول سالهای بعدی ریاست خود هزاران اعدام را در کارنامه خود ثبت کرده و در موارد مختلف از آن دفاع کرده است.<ref>[https://www.gunaz.tv/fa/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C/%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B1%DA%A9%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D9%87%D8%A7%DB%8C-15--%D8%A7%D9% دولت روحانی رکورد اعدام را شکست]</ref> از جمله پس از اعتراض امام جمعه اهل سنت به اعدام زندانیان سنی، وزیر دولت روحانی با دفاع از این اعدام ها آن‌ها در چارچوب مبارزه با تروریسم دانست.<ref>[http://fa.rfi.fr/%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%86%DB%8C%E2%80%8C%D9%85%D8%B0%D9%87%D8%A8-%D8%AF%D9%81 دولت حسن روحانی از اعدام زندانیان سنی دفاع کرد]</ref>
حالا بعد از این همه سال، همه می‌دانند که خمینی و نفرات او و خامنه‌ای با مردم و با مجاهدین و با بقیه چه کردند، اما یک فرصت‌طلبانی هم پیدا شده‌اند زیر علم سلطنت یا اسمهای دیگر که در این ۴۴ سال که گذشت خبری از آنها نبود. نمی‌دانم در شب شهادت موسی و اشرف و آذر و بقیه مجاهدین کجا بودند؟ در آن تیرخلاص ها و قتل‌عام و فروغ و آنهمه بمباران و حملات بعدی و موشک و کشت و کشتار مجاهدین کجا بودند که امروز سروکله‌شان پیدا شده و بدون هیچ خجالتی باز هم به مجاهدین می‌تازند. به خدا هنوز جای شکنجه‌های زندانهای شاه بر بدن زندانیهای آن زمان هست. ممکن است نسل جوان خبری از جنایتهای شاه نداشته باشد به این جهت وظیفه امثال من این است که با گفتن آنها نگذاریم که جنایتهای بی‌حد و حصر آخوندها آنها از یاد ببرد. یعنی این قسمت از تاریخ را بخواهند پاک کنند. این‌که ما می‌گوییم نه شاه و شیخ به این خاطر است که در زندان و شکنجه و اعدام و کشتار و دزدی و دیکتاتوری، دو روی یک سکه‌اند و تفاوت در اندازه‌ها چیزی از جرم و جنایت سلطنتی که بچه شاه آنرا وکالت می‌کند کم نمی‌کند.


=== نقض حقوق بشر توسط وزارت اطلاعات  ===
این را هم به جوانها بگویم که دل من به این خوش است که به یمن وجود سازمان با این تشکیلات مستحکم و رهبری مسعود و مریم کسی نمی‌تواند انقلاب را مثل سال ۵۷ کند. من خودم را در هر شرایط و سن و سالی یک سرباز برای مسعود و مریم می‌دانم و آنچه را بتوانم و وظیفه من است انجام می‌دهم.
وزارت اطلاعات به عنوان بخشی از دولت حسن روحانی در سال‌های اخیر مشارکت گسترده‌ای در نقض حقوق بشر شهروندان داشته است که می‌توان به موارد زیر  اشاره کرد:


==== سرکوب [[اعتراضات دی‌‌ماه ۱۳۹۶]] ====
در شبهای قدر حرف من با جوانها این است که می‌خواهم تجربه‌ام را بگویم که به اعتقاد من مسعود و مریم بهترین نفرات برای قیام و انقلاب جدید شما هستند. و هر کس با آنها دشمنی می‌کند، دشمن مردم ایران از ستم این آخوندها است. خدا را گواه می‌گیرم که این مهمترین معیار تشخیص دوستان و دشمنان انقلاب مردم است.
با آغاز تظاهرات ۱۳۹۶ در شهرهای مختلف ایران حسن روحانی به عنوان رئیس جمهور وقت نقش فعال در سرکوب آن  داشت. این تظاهرات‌ به کشته شدن بیش از ۴۰ نفر و زخمی شدن صدها نفر منجر شد. همچنین زندانیان بسیاری در زندان تحت شکنجه قرار گرفتند. برخی از این زندانیان زیر شکنجه کشته شدند اما علت مرگ آن‌‌ها خودکشی در زندان اعلام شد.<ref>[https://irane-ma.com/%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%DB%8C%DA%A9-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85-%D9%88-%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B6-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/ گزارش یک سال قیام. وبسایت ایران ما]</ref>


حسن روحانی شرکت کنندگان در تظاهرات  ۱۸ تیر سال ۱۳۷۸ را در نمازجمعه پست‌تر از اوباش می‌خواند.<ref>[https://www.mashreghnews.ir/news/874263/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%AF%D8%AB-%DA%A9%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%DB%8C%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%87-%DB%B7%DB%B8-%D8%B9%DA%A9%D8%B3 باز خوانی حوادث کوی دانشگاه در تیر ماه ۷۸]</ref>
خدایا، تو بر درون هرکس واقفی و میدانی من هیچ آرزویی جز رسیدن مسعود و مریم به ایران و آزادی مردم و رفاه و خوشبختی و سعادت آنها ندارم.<ref>[https://iranntv.com/930940-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D8%A6%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87--%D8%B9%D8%B2 نقشه‌مسیر ”عزیز“ مادر رضائی‌های شهید در ۹۴ سالگی در شب شهادت مولای متقیان ۲۱ رمضان ـ سایت سیمای آزادی] </ref>


==== بازداشت و سرکوب اقلیت‌های مذهبی ====
== نامه‌های مجاهد شهید رضا رضایی به مادرش عزیز رضایی‌های شهید ==
در دولت روحانی علاوه بر اعدام و شکنجه‌ی زندانیان سنی، بهائیان و اقلیت‌های مذهبی دیگر، واقعه‌ی بازداشت و دستگیر گسترده دراویش گنابادی نیز ثبت شده است. یکی از این دراویش به نام محمد ثلاث اعدام و تعداد زیادی مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفتند. همچنین  میتوان از نمونه‌های فشار به بهائیان به دستگیری ۱۷ شهروند بهائی در شهرهای کرج، شیراز و بهارستان اشاره کرد. 


==== سرکوب کارگران و فعالان مدنی ====
=== شعر رضا رضایی خطاب به عزیز پس از شهادت مجاهد شهید مهدی رضایی ===
دولت حسن روحانی موارد زیادی از سرکوب کارگران را در کارنامه خود دارد. این کارگران اغلب به دلیل ماه‌ها حقوق معوقه دست به تظاهرات و اعتراض می‌زنند. از جمله می‌توان به دستگیری کارگران هپکو،نیشکرهفت تپه و... اشاره کرد. دستگیری و شکنجه اسماعیل بخشی از جمله این دستگیری‌هاست. همچنین دستگیری  فعالان حقوق زنان و فعالان مدنی چون آرش صادقی، شیما بابایی یاسمن آریایی، منیره عربشاهی، مژگان کشاورز، فرشته دیدنی، صبا کردافشاری، راحله احمدی و... از جمله این دستگیری‌هاست.
[[پرونده:مجاهد-کبیر-رضا-رضایی.jpg|جایگزین=مجاهد کبیر رضا رضایی|بندانگشتی|مجاهد کبیر رضا رضایی]]
شعر رضا رضایی خطاب به مادر رضایی‌های شهید پس از شهادت برادر کوچکش مهدی رضایی با صدای خودش ضبط و ارسال کرد:


==== ترورمخالفان در خارج از ایران ====
'''به یاد برادر مجاهدم مهدی شهید'''
حسن روحانی و تیم او ترور مخالفان رژیم ایران را در سال‌های ریاست خود فعالانه ادامه داده است. از جمله این ترورها می‌توان از برنامه ریزی برای بمب‌گذاری در [[گردهمایی سالانه مجاهدین]] در فرانسه نام برد که توسط دولت فرانسه کشف  گردید<ref>[https://www.mojahedin.org/i/%D8%AA%D9%88%D8%B7%D8%A6%D9%87-%D8%AD%D9%85%D9%84%D9%87-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D9%8A-%D8%B1%DA%98%D9%8A%D9%85-%D8%A2%D8%AE%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%8A-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%8A%D9%8A-%D8%A8%D8%B بمب‌گذاری در گردهمایی مجاهدین]</ref>


== حواشی زندگی حسن روحانی ==
مادر بدان امید که گردم دوباره باز


=== اولین کسی که به خمینی «امام» گفت ===
بر راه کوچه دیده گریان خود مدوز
* اولین بار لفظ امام برای [[روح الله خمینی]] توسط حسن روحانی در مجلس ختمی به مناسبت مرگ مصطفی خمینی استفاده شده و سپس وارد فرهنگ سیاسی ایران می‌شود.


=== گمانه‌زنی در مورد ارتباط با سرویس‌های جاسوسی ===
خورشید زندگانی پرالتهاب من
در مورد سهولت تردد او به انگلستان در فروردین سال ۱۳۵۷ در حالی که همزمان بنا به سخن خودش تحت تعقیب ساواک بوده است وجود دارد. علاوه بر این بازگشت بدون دردسر او به ایران و ورود به دانشگاه این موضوع را پیچیده‌تر می‌کند. برخی چنین سفری را امکان ناپذیر می‌دانند. آنها موضوع تحت تعقیب بودن حسن روحانی را ساختگی و همه‌ی این ماجرا  را هماهنگ شده برای انجام مأموریتی توسط حسن روحانی می‌دانند. مأموریتی که توسط ام آی ۶ (سرویس اطلاعاتی انگلستان) به وی محول شده بود. حسن روحانی از انگلستان مستقیا به نزد خمینی رفته و مدتی را با وی در نوفل شاتو سر می‌کند.  این موضوعات توسط رقبای انتخاباتی او مطرح شده است.


همچنین دستکم دو بار  ارتباط مخفی حسن روحانی با آمریکایی‌ها ثبت و مسجل شده است
خواهد کند غروب به‌هنگام نیمروز


۱- به عنوان یکی از سه نماینده هاشمی در دیدار با نماینده مشاور امنیت ملی آمریکا (مک فارلین) که موضوع آن آینده رهبری در ایران بود حاضر می‌شود.<ref>[https://mejalehhafteh.com/2017/01/14/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%DA%A9-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D9%86%D9%82%D8%B4-%D8%B1%D9%81%D8%B3%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86/ ماجرای مک فارلین در تهران و نقش رفسنجانی - روحانی وکلید]</ref>
ایام کودکی که به ‌لبهای خرد من


۲- روحانی در سال ۱۳۶۵ در سفر به پاریس با نماینده اسرائیلی آمیرام نیر «مشاور ضد تروریسم» نخست وزیر اسرائیل که خود را آمریکایی معرفی کرده بود دیدار می‌کند. روحانی در این دیدار خواهان فشار بر خمینی برای پایان دادن به جنگ می‌شود. او این مأموریت را از طرف رفسنجانی انجام می‌دهد. <ref>[https://www.tribunezamaneh.com/archives/166988 متن گفتگوی روحانی با مقام اسرائیلی در سال ۱۳۶۵]</ref>
اول سخن ز آیه قرآن گذاشتی


همچنین مطابق اعلام کمیته تحقیق و تفحص مجلس از دوتابعیتی‌ها، مشخص شده است که حسن روحانی یک مقام عالی اجرایی دارای تابعیت اسکاتلندی (انگلیسی) است که بسیاری از سفرهای مخفی خارجی خود را با پاسپورت دوم انجام می‌داده است.
آن روز بذر مهر ضعیفان خلق را


== قتل پسر حسن روحانی ==
در جان من به ‌مزرع اندیشه کاشتی
حواشی بسیاری در مورد قتل پسر حسن روحانی توسط جناح‌های مختلف حکومت ایران به رشته تحریر در آمده است. از جمله آذرماه سال ۹۲ اکبر جباری، باجناق غلام‌حسین الهام، (سخنگوی دولت احمدی‌نژاد) در صفحه فیس‌بوک خود، با اشاره به شعارهای «اعتدال» و «راستگویی» دولت روحانی، نوشت: «اندک دانشم در روان‌درمانی می‌گوید: کسی که دستش به خون پسرش آلوده است، نه می‌تواند راستگو باشد و نه می‌تواند انسان معتدلی باشد».


او توضیح بیشتری در این‌باره نداده است.<ref name=":0" />
گفتی به ‌من که راه خدا راه مردم است
 
در راه او به‌ مایه جانت جهاد کن
 
مردان حق طلیعه‌ٌ آزادمردی‌اند
 
خود را رها ز سلطه هر انقیاد کن
 
زان پس به ‌گرد خویش نگه کرده یافتم
 
انبوه کودکان گرفتار درد را
 
پوشانده با غبار قدمهای عابران
 
از دیدگان رهگذران روی زرد را
 
دیدم چگونه کودک بیمار یک فقیر
 
بر روی دست مادر خود جان سپرد و مرد
 
غلطید اشک مادر و دندان خویش را
 
از فرط اضطرار به‌ لبهای خود فشرد
 
دیدم که اهرمن ز ره آورد مردمان
 
پر می‌کند دهان به ‌غارت گشوده را
 
از خون روستایی صحرای دوردست
 
لبریز می‌کند همه شب جام باده را
 
دیدم چگونه مردم محروم و بی امید
 
چشمان بی‌فروغ به ‌آینده بسته‌اند
 
دزد از میان خانه به ‌تاراج می‌برد
[[پرونده:مجاهد-شهید-مهدی-رضایی.jpg|جایگزین=مجاهد شهید رضا رضایی|بندانگشتی|مجاهد شهید مهدی رضایی]]
یاران به ‌گوشه‌یی به‌ تماشا نشسته‌اند
 
شب سرد بود و تیره و صحرا خموش و رام
 
ابر سیه گرفته فروغ ستاره را
 
اندیشه‌های مردم آزاده وطن
 
گم کرده در طریق هدف راه چاره را
 
آن نغمه‌های پاک که خواندی هزار بار
 
در گوش جان خسته‌ام آغاز راز کرد
 
با آیه‌های سوره فجر و حدید و صف
 
بر روی من دریچه امید باز کرد
 
ناگاه در سپیده صبحی ز هم گسست
 
بانگ گلوله‌های مجاهد سکوت را
 
طوفان یک اراده پرشور همرهان
 
از هم درید لانه صد عنکبوت را
 
مادر ببین که بذر نخستین که کاشتی
 
در جان من شکفت و ز هر سو جوانه زد
 
آن شعله‌یی که در دل من برفروختی
 
از لوله سلاح من اکنون زبانه زد
 
مادر سپاس آخرم آخر قبول کن
 
پاداش آن سرود نخستین که خوانده‌ای
 
آن آیه‌های پاک که با رازهای آن
 
در جانم اشتیاق شهادت نشانده‌ای
 
ای هموطن طریق تو تاریک بود و من
 
با خون خود چراغ رهت برفروختم
 
دیدی که راه و می‌روی اکنون و با شتاب
 
من نیز مفتخر که در این ‌راه سوختم<ref>[https://hambastegimeli.com/8434_2010-06-15-15-16-24 مجاهد کبیر رضا رضایی- سخن این است که خاکستر تو تخم رزم آور دیگر باشد -  سایت همبستگی ملی]</ref>


== منابع ==
== منابع ==
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۴۳

زهرا نوروزی
عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید.jpg
شناسنامه
معروف بهعزیز رضایی‌ها
زادروز۱۳۰۸
زادگاهتهران، ایران
همسر(ان)خلیل رضایی
فرزنداناحمد، رضا، مهدی، ابوالقاسم، فاطمه، آذر، مهین، صدیقه
دیناسلام
اطلاعات سیاسی
حزب سیاسیسازمان مجاهدین خلق ایران
فعالیت‌هااز ۱۳۵۰ تاکنون همواره یار و پشتیبان مجاهدین بوده است

عزیز رضایی، با اسم اصلی «زهرا نوروزی» (زاده ۱۳۰۸ خورشیدی، تهران) مادر رضایی‌های شهید است. او سه پسر خود یعنی احمد، رضا و مهدی و سه دختر خود یعنی صدیقه، آذر و مهین را که اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بودند از دست داده است. علاوه بر سه پسر و سه دختر، علی زرکش همسر مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله شهدای خانواده رضایی‌ها هستند. عزیز رضایی پس از انقلاب ضدسلطنتی توسط بسیاری از رسانه‌ها مورد توجه قرار گرفت و سخنرانی‌هایی نیز داشت. محبوبیت او در بین مردم تا حدی بود که حتی دیداری بین خمینی و او ترتیب داده شد. عزیز رضایی از همان ابتدای انقلاب با سرکوب احزاب سیاسی و به ویژه اعضای سازمان مجاهدین خلق مخالفت کرد. پس از آغاز مبارزه مسلحانه عزیز رضایی نیز از ایران خارج شد و تا کنون از نزدیکان سازمان مجاهدین خلق ایران بوده است. چند فرزند دیگر او همچنان از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران هستند. او چندی قبل در دهه دهم زندگی خود با نوشتن نقشه مسیر مجددا برای مبارزه تجدید پیمان کرد. حمید اسدیان درباره کلمه مادر گفته است: «مادر رضایی‌ها» که بیشتر در ادبیات سیاسی خودمان به­ کار می­‌بریم، حاوی پیام مشخصی­ست از «مادر»ی هم­چون مادران دیگر که یک، دو، سه، چهار، یا چند فرزند خود را در مسیر مبارزه از دست داده­‌اند.

تولد

 زهرا نوروزی (عزیز) سال ۱۳۰۸ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی و خوشنام چشم به جهان گشود. پدرش با مغازه‌ای درناصرخسرو به­ کسب و کار اشتغال داشت و بعدا مغازه لولافروشی باز کرد که یگانه برادر عزیز و فرزندان او هنوز هم آن را همراه با یک مغازه پرده‌فروشی اداره می­‌کنند. مادرش زنی خانه‌­دار بود که تنها سواد خواندن قران داشت. عزیز به­‌عنوان اولین فرزند خانواده به­ اصرارخودش توانست تا کلاس ششم ابتدایی را به­ تحصیل ادامه دهد گرچه به­ علت قانون اجباری عدم حجاب و این­که خانواده نیز با نصب عکس بدون حجاب او در گواهینامه به­ هیچ‌وجه موافق نبود، عزیز نتوانست گواهینامه پایان تحصیلات ابتدایی را بدست آورد و  برای سایر خواهران نیز معلم سرخانه آوردند تا این­که به‌­تدریج با رفتن فرزندان عزیز به­ مدرسه و تغییر محیط فرهنگی خانه، یگانه برادر و سایر خواهران عزیز نیز اجازه یافتند در مدرسه ­تحصیل کنند. عزیز درباره آن دوران می­‌گوید: ” مدرسه رفتن و درس خواندن را خیلی دوست داشتم اما جوّ خانواده با آنکه بسیار صمیمی و مهربان بود اجازه نمی‌داد. من برای دانستن پاسخ سؤالاتی که داشتم با دختر همسایه که تحصیل­کرده و باسواد بود، دوست شدم.“

خانواده عزیز رضایی

عزیز رضایی سپس به عقد ازدواج خلیل ­الله رضایی (پدر رضائیهای شهید) که شاگرد مغازه «حاج آقا» (پدر عزیز) بود، درمی­‌آید.

حاج خلیل رضایی

پدر عزیز طی ده روز اول عاشورا مجلس روضه­‌خوانی ترتیب می­داد و از نوه­‌های خود به‌­خصوص پسران عزیز می­خواست حتما در این مجالس شرکت کنند. عزیز در این باره می­گوید: احمد اما به­‌سبب تیزهوشی و انگیزه­‌های سیاسی ـ مبارزاتی اما با برگزاری مراسم سوگواری عاشورا بدون تکیه بر وجوه حماسی و  انسانی آن مخالف و معتقد بود: «این­که پیرمردها در یک اتاق جمع ­شده برای امام حسین گریه‌­زاری کنند و جوانهایشان هم در اتاق دیگر جمع شده و راجع به شکل و شمایل دخترها حرف بزنند، مفهوم فلسفه عاشورا و شهادت امام حسین که از قضا جوهره مراسم سوگواری­ست، در این میان گم­شده از دست میرود».

طی دوران اقامت عزیز و بچه­‌ها در خانه «حاج آقا»، والدین عزیز به­خصوص مادربزرگ که زنی مذهبی و بسیار فهمیده بود، در پرورش اخلاق مذهبی، نظم و احساس انسانی نسبت به دیگران در بچه­ها تأثیر به­‌سزایی داشتند زیرا خودشان نیز بسیار انساندوست و کمک­‌رسان دیگران بودند طوری که نیازمندان اغلب به­ خانه آنها آمده و مادر عزیز به ­آنها کمک می­کرد و در این زمینه چنان دست باز داشت که پدر عزیز اغلب می­گفت: «اگر صد تومان هم به خانم بدهم برای خرید برود به خانه که برمی­‌گردد هیچ ندارد همه را به این و آن کمک کرده یا چیزی برایشان خریده“

خانواده رضایی پس از حدود ۲۰ سال زندگی در منزل پدری عزیز و بعد از این­که او برایشان در میدان شاه خیابان درختی خانه­ای خرید، به­آنجا نقل مکان نمودند. اما با ضربه سال ۱۳۵۰ به مجاهدین، جمع صمیمی خانواده عزیز از هم پاشید و با دستگیری رضا رضایی سایر فرزندانش نیز ناچار مخفی گردیدند.

سایه سنگین خاطرات دور شهادت فرزندان و یادمان آنها را که عزیز هنگام بازگو به ملاحظه احساس شنونده، در پنهان کردنشان سخت میکوشد را اما در پیچ و تاب قطره­‌های اشکی که در لابلای پلکها پیچیده یا در شیار چینهای صورت گم می­شوند خوب می‌توان دید و صعوبت آنها را به­ سهولت فهمید.

شهادت احمد رضایی

احمد رضایی اولین شهید سازمان

عزیز رضایی درباره شهادت اولین فرزند خود احمد، اولین شهید سازمان مجاهدین خلق می­گوید: ”احمد سال پنجاه شهید شد که بعد از فرار رضا بود. نباید سر قرار می­رفت چون یک قرار احتیاط بود. رضا هم به او گفته بود نرود اما احمد در جوابش می­گوید خون ما باید ریخته شود تا راه باز شود و رفته بود سر قراری که با دوستش در چهار راه غفاری داشت که یک‌هو می­بیند در محاصره­‌اند و شروع به تیراندازی می­کند تا دوستش را فرار دهد و بعد که تیرش تمام می­شود عمدا به‌­حالت تسلیم می­ایستد تا مأموران ساواک برای دستگیری به او نزدیک شوند. آن وقت نارنجکش را می­کشد.... در رادیو گفتند در چهار راه غفاری یک خرابکار کشته شده. آن موقع رضا از زندان فرار کرده و با مهدی مخفی بودند. صبح روز بعد من چند بسته برای پدر و محسن که در زندان بودند درست کردم که به آنجا بروم. تاکسی گرفتم و به راننده که گفتم قزل قلعه، پرسید زندانی داری؟ گفتم بله. پرسید مواد داشته؟ گفتم نه، سیاسی بوده، گفت خدا به فریادت برسد. گفتم آن کسی که دیروز سر چهار راه غفاری کشته شد پسر من بوده، پسر ۲۴ ساله مرا کشته­‌اند. راننده دوباره گفت خدا به دادت برسد. آن­وقت خانمی که در تاکسی بود رو کرد به من که خوب چرا این کارها را می­کنند که هم خودشان و هم دیگران را به­ کشتن بدهند که راننده تاکسی در جوابش گفت: خوب به­ خاطر من، به­ خاطر تو، به­ خاطر خلق و امیدوارم که یک روز با مشتهایمان در زندان را باز کنیم. بعد که رسیدیم جلوی زندان، راننده هم پیاده شد و ایستاد به تماشا که جمعیت زیادی از خانواده‌­های زندانیان سیاسی که مقابل زندان جمع بودند تا چشمشان به من افتاد یک‌هو همگی گریه­‌کنان آمدند بطرف من، اما من به آنها گفتم احمد سفارش کرده که بعد از شهادت او مبادا کسی گریه کند. تازه شماها باید انتقام اینها را هم بگیرید. آن روز به هرحال به­من ملاقات ندادند اما جمعیت با من به­‌ خانه ما آمد و مراسمی گرفتیم. شهادت احمد در یازدهم بهمن ۱۳۵۰، یک روز برفی خیلی سرد بود و جریان آن را روزنامه­‌های عصر نوشته و رادیو هم خبرش را پخش کرد که ولوله‌­ای انداخت میان مردم و خون احمد از سال پنجاه به­ بعد راه مبارزه را باز کرد.[۱]


سال ۱۳۵۰ رضا و بنیانگذاران در زندان بودند. گفتند برویم منزل آیت‌­الله خوانساری که در بازار فرش‌­فروشها بود. به­ مادران گفتند ابتدا در مسجد شاه جمع شوند و از آنجا به­ اتفاق برویم منزل خوانساری. مادرها همگی رفتیم منزل او اما آن روز ما را راه ندادند. دوباره قرار گذاشتیم. من رفتم مسجد شاه دیدم هیچ­کس نیست خیال کردم دیر آمده‌­ام و مادران دیگر رفته­‌اند. به‌­تنهایی رفتم منزل خوانساری. در که زدم پیشخدمت در را باز کرد و پرسید چکار داری؟ گفتم برای حساب و کتاب خمس آمده‌­ام خدمت آقا. در را باز کرد و گفت بفرمایید. رفتم دیدم هیچ­کس نیامده. نشستم توی اتاق. یک عده بدبخت بیچاره نشسته بودند دورتادور اتاق. من هم نشستم. یکی یکی می­رفتند پیش آقا. نوبت من که رسید پسر خوانساری، سید جعفر مرا صدا زد و پرسید چکار دارید؟ گفتم بچه­‌های من و پدرشان در زندان هستند خواستم شما کاری برای آنها انجام دهید. رفت یک مقدار پول آورد که به من بدهد. گفتم من احتیاج به ­پول ندارم من از شما می­خواهم اقدامی کنید لااقل پدرشان را آزاد کنند. گفت ما برای همه اقدام می­کنیم. دیدم نمی­خواهد کاری کند خواستم از منزل خارج شوم که صدای همهمه­‌ای به­ گوشم رسید. پیشخدمت گفت صبر کن و رفت در را باز کرد دید جمعیت زیادی­ست. در را بست و به­ من گفت قدری صبر کن تا اینها بروند. من ایستادم توی حیاط و بعد رفتم از در دیگر که توی ساختمان بود در را باز کردم و همه مادران آمدند تو طوری که حیاط و پله‌­ها پر از جمعیت شد و مجبور شدند جمعیت را ببرند پیش آقا. مادران از زندان گفتند، از شکنجه‌­ها گفتند، از بچه‌­هایشان تعریف کردند که این بچه­‌ها مسلمانند باید کاری کنید که اینها را اعدام نکنند، آقا به­‌ظاهر قدری متأثر شد که پسرش به او گفت آقا وقت نماز است. آقا از جا بلند شد، ما صبر کردیم آقا وضو گرفت تا از در رفت بیرون، ما هم دنبالش حرکت کردیم به‌­طرف مسجد سید عزیزالله. آن روزها مصادف با عاشورا بود و بازار هم بسته بود اما آقای خوانساری که به‌ ­طرف مسجد و پیشاپیش جمعیت راه افتاد ما ۶۰ ـ ۵۰ مادر هم به­ دنبالش حرکت کردیم و جمعیت هم در دو طرف ایستاده بود و تماشا می­کرد. آن­وقت من دیدم ما مادران با بودن این­ جماعت خیلی ساکت هستیم که یک‌هو با صدای بلند گفتم آهای بازاریها بیشتر شما احمد رضایی را می‌شناسید، او را کشتند حالا هم بچه­‌های ما در زندان زیر شکنجه هستند. بعد مادر بدیع‌زادگان گفت بچه مرا چهار ساعت روی اجاق برقی سوزانده­‌اند، مادران دیگر هم هرکدام در این باره چیزی گفتند که جمعیتی هم که در دو طرف ایستاده بود همه گریه می­کردند و به مسجد که رسیدیم دیگر خیلی شلوغ شده بود، مادرها هم گریه می­‌کردند و بعضی حالشان به هم خورد. من هم کناری ایستاده بودم اما جمعیت سراغم آمده سؤال می­کردند چه خبر شده و من به­‌آنها می­گفتم من مادر احمد رضایی هستم و این مادران هم فرزندانشان در زندان زیر شکنجه هستند.... “

حمید اسدیان درباره حرفهای عزیز گفته است: «توجه کنیم که این خاطرات متعلق به­ سال ۱۳۵۰ است یعنی زمانی که بر اثر حاکمیت ساواک هیچ خبری از اعتراضات زنان نبوده و راه انداختن چنین تظاهراتی با ۶۰ ـ ۵۰ مادر در واقع پدیده جدیدی بود که قبلا نمو­نه­‌اش را نداشتیم بلکه مهم­تر این­که عزیز به­‌عنوان مادر اولین شهید سازمان مجاهدین خلق، فرزند خود را پرچمی ساخته تا زندانیان دیگر را که زیر شکنجه هستند مطرح کند»

دستگیری مهدی رضایی

عزیز رضایی گفته است:

مهدی رضایی در دادگاه

مهدی سال ۱۳۵۱ در درگیری دستگیر شد. قرصش را می­خورد اما اثر نکرده بود، سلاحش را می­کشد که آن هم گیر کرده عمل نمی­‌کند. بعد از دستگیری چهار ماه زیر شدیدترین  شکنجه­‌ها  بود ملاقات هم نمی­دادند تا یک شب خواب دیدم و فکر کردم شاید ملاقات بدهند.....من با سایر  فرزندانم رفتم کمیته. مهدی را با دو مأمور ساواک آوردند. با آن که خیلی شکنجه شده بود اما با خنده شروع به صحبت کرد و روحیه خیلی بالایی داشت و گفت آخرین تیر ترکشم را هم می­‌کشم. گفته­‌ام دادگاهم علنی باشد و آقاجون و محسن را آزاد کنند. نگهبانان هم خیلی تحت تأثیر او بودند حتی بازجوهای وحشی در مقابلش زانو زده التماس می­کردند که فقط یک کلمه هم که شده بگوید ولی مهدی با آن­که همه امکانات آن دوران سخت سازمان را می­‌دانست اما قهرمانانه همه اسرار سازمان را در سینه حفظ کرده و حتی یک هم کلمه نیز درباره آنها فاش نگفته بود.

احمد سال ۱۳۵۰ هنگام جاب­جایی‌ها یا ترددهای مخفیانه، گاهگاهی هم برای دادن خبر سلامتی خود، تلفنی با عزیز تماس می­گرفت. پس از تصمیم و طرح سازمان برای فرار رضا و حضور او در معیت نفرات ساواک در خانه، رضا به­ نوعی عزیز را در جریان موضوع فرار قرار می­‌دهد طوری که عزیز نیز در تماس بعدی احمد با او، با تیزهوشی و تجارب مبارزاتی آموخته، احمد را نیز به­ هرصورت از قصد فرار رضا آگاه نموده و او را نسبت به ­حضور رضا در خانه هوشیار می‌­نماید که احمد از همان موقع به­ سرعت در تدارک آماده­‌سازیهای ضروری برای فرار او برمی‌­آید. طرح فرار رضا ابتدا با موفقیت کامل به ­انجام رسیده و او توانست پس از گریختن از چنگ ساواک، انبوهی از تجارب گرانبهای مبارزاتی پیشتازان، امکانات مبارزه مسلحانه، شیوه‌های بازجویی و تاکتیکهای ساواک و نیز گزارشی از شرایط سخت زندانها را به خارج از زندان منتقل نماید اما رضا بعدا در خرداد ماه ۱۳۵۲ در مخفی­گاه خود واقع  در خیابان  غیاثی توسط  ماموران ساواک محاصره و به شهادت ­رسید.

دستگیری عزیز رضایی

عزیز در مصاحبه باسیمای آزادی می­گوید:

«اولش شکنجه خیلی زیاد بود و چهار مرتبه مرا شلاق زدند که کف پاهایم  آش و لاش شد مثل همه بچه­هایم یک پایم بهتر بود اما پای چپم خیلی ناجور بود که وقتی دفعه آخر شلاق زدند، دیگر جان در بدن نداشتم و فکر کردم الان می­میرم و اشهدم را گفتم. بعد که دیدند من تکان نمی­خورم شلاق زدن پایم را قطع کردند ولی منوچهری توی سر و گوش و پشتم مرتب شلاق می­زد که بگو از کی پول گرفتی، به کی پول دادی؟ من هم گفتم نه از کسی پول گرفتم و نه به کسی پول دادم..... بعد یک شب دوباره مرا صدا زدند بالا توی اتاق رسولی و باز شلاق و شلاق.....که پاهایم دوباره خونریزی کرد و من که افتاده بودم روی زمین، منوچهری پایش را گذاشته بود روی پشتم و فشار می­داد. بعد آویزانم کردند. دوتا دستم را به­پنجره بستند و صندلی را از زیر پایم کشیدند و آن زندانیان شکنجه شده­ای که شلاق­خوردن مرا دیده و خودشان هم قبلا به­شدت شکنجه شده و برای شلاق­زدن دوباره آنها را به­اجبار دور اتاق راه برده می­چرخاندند، برای دادن قوت قلب به­من مرتب می­گفتند مادر سلام، مادر سلام..... بعد منوچهری دوباره مرا با یک دست آویزان کرد که خیلی ورم کرد و آوردم پایین و انداختند توی سلول و پاهایم شدیدا عفونت کرده بود. چند ماهی هم در سلول کمیته در انفرادی بودم، یک سال هم در اوین بدون کوچکترین خبری حتی از فرزندان کوچکم. بعد هم مرا در دادگاههای مسخره خودشان محاکمه و به سه سال زندان محکوم کردند»

عزیز روزی را که در اتاق شکنجه رسولی، «مسعود» را که سخت شکنجه شده پیچیده در پتویی می‌­بیند، هنوز از آن با اندوه بسیار یاد می­کند.

علاوه بر سه پسر عزیز و صدیقه و آذر دختران او، شهید علی زرکش همسر شهید مهین رضایی، شهید سردار موسی خیابانی همسر شهید آذر رضایی نیز از جمله خانواده رضاییها هستند. خانواده رضایی‌ها و به­‌ویژه ”مادر رضاییها“ درد و داغ فرزندان را از دو دیکتاتوری شاه و شیخ یکسان بر تن و جان دارد اما.....

این ” عزیز“ می­گوید: من به وجود فرزندان دلیرم که در راه آزادی میهن و مردم­شان شهید شده­اند افتحار می­کنم، احساس غرور می­کنم چون زندگی خود را در راه رهایی خلق و فدیه آرمان عدالت و آزادی نموده­­‌اند. نسبت به مادران ایران نیز احساس غرور می­کنم و شجاعت و پایداریشان را آن­ هم در چنین شرایط سخت فقر، سرکوب، شکنجه و زندان می‌­ستایم.[۲]

سخنان و نقشه مسیرها عزیز رضایی مادر رضایی‌های شهید

نقشه مسیر عزیز رضایی

عزیز رضایی در سن ۹۲ سالگی در سال ۱۴۰۰ مجددا با سازمان مجاهدین و رهبری آن تجدید پیمان کرد و تعهدنامه نوشت:

عزیز در کنار مریم رجوی

تعهدنامه و نقشه مسیر

مریم عزیزم

وقتی مطلع شدم که این افتخار نصیبم شده که خدمت شما برسم، مثل هر مجاهد خلق تصمیم گرفتم از این فرصت تاریخی استفاده کنم و تعهدم را به شما بدهم.

افتخار میکنم که در آستانه ۹۲ سالگی به برکت راهیافتگی توسط راهبران عقیدتیم شما و مسعود، نه تنها برسر عهد و پیمانهایم هستم بلکه بارها و بارها مصمم‌تر بر آنها پای میفشارم.

مریم عزیزم،

شما میدانید که من با مسعود از شکنجه‌گاه کمیته و در اطاق بازجویان شکنجه‌گر پیوند خوردم. او در حالیکه زیر شدیدترین فشارها و روی زمین اطاق بازجویی لای یک پتو بود به محض خروج بازجو از اطاق سرش را در آورد و به روحیه دادن به من هم که زیر فشار و شکنجه بازجو بودم پرداخت. کاری که در آن شرایط برایش خطر شکنجه شدن بیشتر را بدنبال داشت. من هیچگاه این فداکاری و کار شجاعانه‌اش از ذهنم خارج نمیشود.

بعدها که بیشتر مسعود را شناختم، او را به عنوان رهبر و پیشوا و رهبر عقیدتی خودم انتخاب کردم. من میدانم او تمام لحظات عمرش را صرف آزادی مردم ایران میکند.

فکر میکنم وجود مسعود و شما مریم عزیز فضل خداوند به مردم ایران است و  من چه خوشبختم که در دورانی زندگی کردم که رهبری چون شما و مسعود را داشتم و دارم . 

به اینجهت در آستانه ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۰، که همه مجاهدین نقشه مسیر می‌نویسند، با تمسک به امام مجاهدین علی علیه‌السلام تعهد میدهم و صدبار و هزار بار تاکید میکنم که من تا آخرش در رکاب و در کنار شما و مسعود هستم و به این افتخار میکنم.

به نظر من هرکس با شما و مسعود دشمنی میورزد، دشمن مردم و آزادی و استقلال ایران است و نمیخواهد به ظلم و جور آخوندی پایان داده شود و هرکس با شما دوستی دارد، قدمش در راه مردم ایران خیر است.

این تجربه من از مبارزه با دو نظام دیکتاتوری شاه و شیخ است.

من در دهمین دهه عمرم، فقط یک آرزو دارم،

آزادی مردم ایران، و طلوع خورشید آزادی در ایران، با رسیدن شما و مسعود به خاک میهنمان ایران.

این عالی‌ترین شکل به بار نشستن خون تمامی شهدای مردم و بخصوص همه فرزندان مجاهد شهید من است.

این البته ضامن بهروزی و خوشبختی مردم ایران و پایان دادن به رنج و محنت مردم ایران است و بی‌تردید اولین گام در مسیر سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندیست و من برای تحقق این هدف با تمام قوا آماده‌ام و حاضر حاضر میگویم.

سخنان عزیز رضایی، مادر رضایی‌های شهید دراجلاس آغاز چهلمین سالگرد تأسیسی شورای ملی مقاومت ایران

عزیز-رضایی‌های
عزیز-رضایی‌های


سلام به مریم عزیزم و با سلام به اعضای محترم شورای ملی مقاومت ایران! آغاز چهلمین سال تاسیس شورای ملی مقاومت ایران را به همه شما تبریک ‌می‌گویم. خیلی خوشحال هستم که در این جلسه با شکوه از من دعوت شد که شرکت کنم. این شورا نقطه امید مردم ایران است و ادامه بیش از ۱۰۰ سال مبارزه مردم ایران برای رسیدن به آزادی است. من می‌دانم مسعود و مریم عزیزم چقدر برای استواری شورا و سازمان مجاهدین زحمت کشیدند و خون همه شهدا و رنج اسرا را این چنین به بار و ثمر نشاندند.

کهکشان عظیم امسال دراین شرایط سخت نشان داد که این مقاومت درچه قله‌ای هست. الحمدالله که امروز همه زحمات درراه ثمر دادن است و گسترش کانونهای شورشی در شهرهای ایران گواه این است. من نمی‌خواهم زیاد صحبت کنم ولی باید این حقیقت را بگویم.

هرچه شما پیشرفت کنید دشمن و همه مزدورانش بیشتر علیه شما تبلیغ ‌می‌کند و دروغ ‌می‌گویند و سمپاشی ‌می‌کنند ولی من به‌عنوان کسی که شاهد جنایت‌های دو دیکتاتوری سلطنتی و آخوندی بوده‌ام، و تبلیغات سراسر دروغ این دو دیکتاتوری را علیه فرزندان مجاهدم شاهد بوده‌ام، ‌می‌خواهم بگویم که حقیقت مجاهدین چون چشمه‌ای زلال در جامعه و بین مردم ایران جاری ‌می‌شود. برای من که اولین بار مسعود را که به شدت شکنجه شده بود در اطاق بازجویی در زندان شاه دیدم، با وجود وضعیتی که داشت از چند لحظه‌ای که بازجو از اطاق بیرون رفت، استفاده کرده و به تشویق و روحیه دادن به من پرداخت. این تبلیغات نه تنها پشیزی ارزش ندارد، بلکه عمق کینه و دجالگری دشمن را نشان میدهد. به این جهت ‌می‌خواستم به همه هم میهنان عزیزم و به خانواده ها و مادران شهدا و زندانیان قیام بگویم که اینکار همیشه دشمن است و نشان می‌دهد که از همین مقاومت ‌می‌ترسد و پایان کارش را ‌می‌بینیم.

پس مثل همه فرزندان مجاهدم و همه اشرف نشانها به مسعود و مریم عزیزم ‌می‌گویم درود بر شما! خون شهیدان ما رنج اسیران مان در تو گره ‌می‌خورد رجوی قهرمان! برای شما در شورای ملی مقاومت آرزوی موفقیت ‌می‌کنم خدانگهدار همه شما!


صحبت خانم مریم رجوی پس‌از سخنان عزیز: با سلام بر عزیز عزیزها! مثل همیشه ما را سورپریز کردی! عزیز حضورتان و پایداری تان از ابتدا که این جلسه تا الآن. بالاخره شما خودتان را توانستید با این شرایط سخت با این تکنیک پیچیده ولی مثل همیشه پایدار واستوار و راهگشا و پیشتازید ولی چه کار خوبی کردید عزیز! امروز ما شما را شنیدیم همچنانکه گفتید از لحظه اول، از زندان و شکنجه که خود شما هم سوژه آن بودید بعنوان شاهد شاهدان گواهی دادید وضعیت بسیار بسیار تلخ و دردناک مسعود را که آنقدر شکنجه شده بود کسی قادر به شناختش نبود ولی در عین حال این چنین روحیه می‌داد به همه. مثل همیشه حاضرید! مثل همیشه شاهدید! بخصوص کنار دستتان الآن ‌می‌بینم هم فاطمه عزیز را و هم آن ویترین پر از تصاویر را که تصاویر فرزندان شهید شما هست، به‌دست دو دیکتاتوری شاه و شیخ. به هر حال فکر ‌می‌کنم هر کس دستی در آتش داشته باشد معنی همه اینها را ‌می‌فهمد و معنی تک تک کلمات شما را که چگونه نویدبخش همه مادران و همه خانواده‌هایی که الآن در ایران از شهادت فرزندانشان داغ دارند ویا از اسارت فرزندانشان درد و رنج ‌می‌کشند. ولی خوشبختانه از الگوی مادرانی چون شما برخوردارند که ‌می‌توان در هر شرایطی با روحیه‌ای صدچندان ،همه این شرایط را تحمل کرد، خم به ابرو نیاورد، سر خم نکرد، به عکس با تهاجم حداکثر دشمن، را به زانو در آورد. درود بر شما عزیز! هر چه در مورد شما بگویم کم است. ولی فقط ‌می‌توانم بگویم دستتان را ‌می‌بوسم و روی‌تان را به‌خاطر همه مقاومت‌ها پایداری‌ها و جنگ‌آوری‌تان! درود برشما عزیز، ‌می‌بوسمتان.[۳]

نقشه‌مسیر ”عزیز“ مادر رضائی‌های شهید در ۹۴ سالگی در شب شهادت مولای متقیان ۲۱ رمضان -۲۳ فروردین ۱۴۰۲

دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های
دیدار--خانم-رجوی-با-عزیز-رضایی-های

من این نامه را در شب ۲۱ رمضان شروع کردم و با تأنی و تأخیر نوشتم. از این‌که دیر ارسال می‌کنم ببخشید.

نقشه مسیر سال ۱۴۰۲

عزیز رضایی ۲۱ رمضان-۲۳ فروردین ۱۴۰۲

یا علی ای مولای من در شب شهادت تو که غمی تاریخی بر قلب انسانیت نهاد رو به تو می‌آورم تا قدر خودم را رقم بزنم و با الهام از راهت و رسالتت که رهایی انسان است نقشه مسیرم را برای سال ۱۴۰۲ ترسیم و به خاکپایت تقدیم کنم. و برای پیشبرد آن، از تو و خون به ناحق ریخته‌ات مدد بخواهم.

یا علی، مولای من در این مسیر هر چه زمان می‌گذرد و عمرم پیش می‌رود به حقانیت مسعود بنده راهنما به جانب خودت بیشتر پی می‌برم، ضمن این‌که درخشش او برای تک‌تک انسان‌هایی که صداقت دارند بیشتر روشن می‌شود. من کارهای نکرده زیاد دارم ولی همیشه مدیون مسعود و مریم هستم که مرا در این راه هدایت کردند. وقتی این شبها شنیدم که بحثهایی سر قیامت شد، به کارنامه خودم فکر کردم و به خاطر قصورهایم شرمنده‌ام.

افتخارم این است که در ۹۴ سالگی به برکت حضور راهبران عقیدتیم، نه تنها بر سر عهد و پیمانهایم هستم بلکه مصمم‌تر از قبل هستم.

در شرایطی که مردم ایران آماده‌تر از همیشه برای سرنگونی رژیم جنایتکار آخوندی هستند، توطئه‌های عوامل شاه و شیخ بالا گرفته است و همه این توطئه متوجه مجاهدین و مقاومت و شورای ملی مقاومت است که چهل سال است برای آزادی ایران از شر آخوندها مبارزه می‌کنند.

یادم می‌آید در سال ۱۳۵۷ وقتی خمینی تازه به ایران آمده بود، خانواده ما را به محلش در مدرسه رفاه دعوت کرد که به‌عنوان خانواده شهیدان توجهش را نشان دهد. او تصور می‌کرد که ما به امکاناتی که مد نظرش بود به ما بدهد چشم دوخته‌ایم و پرسید که مشکل خانه و معیشت داریم یا نه.

من با اعتماد کامل به او مثل این که بزرگ فامیل باشد جواب دادم که ما هیچ نیاز مالی یا خانه احتیاج نداریم. فقط یک دغدغه داریم و آن هم وضعیت این بچه‌هایمان است که یک عده‌یی چشم دیدن آنها را ندارند و میترسم فرصت‌طلبها بیایند اطراف شما را بگیرند جای مجاهدینی که برای آزادی ایران مبارزه کردند. مقداری هم از وضعیت چیزهایی که در همین زمینه از چند ماه پیش دیده بودم به او گفتم که الآن یادم نیست.

اما او از حرفهای من ناراحت شد و با لحن تند جواب داد این‌طور نیست و نمی‌شود. من فهمیدم انتظار این حرفها را از طرف من نداشت. بعد هم برنامه شام خوردن با خانواده او را که از قبل گفته بودند بهم زد و پسرش احمد گفت آقا حالش خوب نیست و گذاشت رفت. البته من قبل از آمدن خمینی همه این حرفها را خیلی مفصل‌تر به دختر خمینی که با ما در رابطه بود زدم ولی می‌خواستم مستقیم هم به خودش که بزرگتر همه است بگویم.

حالا بعد از این همه سال، همه می‌دانند که خمینی و نفرات او و خامنه‌ای با مردم و با مجاهدین و با بقیه چه کردند، اما یک فرصت‌طلبانی هم پیدا شده‌اند زیر علم سلطنت یا اسمهای دیگر که در این ۴۴ سال که گذشت خبری از آنها نبود. نمی‌دانم در شب شهادت موسی و اشرف و آذر و بقیه مجاهدین کجا بودند؟ در آن تیرخلاص ها و قتل‌عام و فروغ و آنهمه بمباران و حملات بعدی و موشک و کشت و کشتار مجاهدین کجا بودند که امروز سروکله‌شان پیدا شده و بدون هیچ خجالتی باز هم به مجاهدین می‌تازند. به خدا هنوز جای شکنجه‌های زندانهای شاه بر بدن زندانیهای آن زمان هست. ممکن است نسل جوان خبری از جنایتهای شاه نداشته باشد به این جهت وظیفه امثال من این است که با گفتن آنها نگذاریم که جنایتهای بی‌حد و حصر آخوندها آنها از یاد ببرد. یعنی این قسمت از تاریخ را بخواهند پاک کنند. این‌که ما می‌گوییم نه شاه و شیخ به این خاطر است که در زندان و شکنجه و اعدام و کشتار و دزدی و دیکتاتوری، دو روی یک سکه‌اند و تفاوت در اندازه‌ها چیزی از جرم و جنایت سلطنتی که بچه شاه آنرا وکالت می‌کند کم نمی‌کند.

این را هم به جوانها بگویم که دل من به این خوش است که به یمن وجود سازمان با این تشکیلات مستحکم و رهبری مسعود و مریم کسی نمی‌تواند انقلاب را مثل سال ۵۷ کند. من خودم را در هر شرایط و سن و سالی یک سرباز برای مسعود و مریم می‌دانم و آنچه را بتوانم و وظیفه من است انجام می‌دهم.

در شبهای قدر حرف من با جوانها این است که می‌خواهم تجربه‌ام را بگویم که به اعتقاد من مسعود و مریم بهترین نفرات برای قیام و انقلاب جدید شما هستند. و هر کس با آنها دشمنی می‌کند، دشمن مردم ایران از ستم این آخوندها است. خدا را گواه می‌گیرم که این مهمترین معیار تشخیص دوستان و دشمنان انقلاب مردم است.

خدایا، تو بر درون هرکس واقفی و میدانی من هیچ آرزویی جز رسیدن مسعود و مریم به ایران و آزادی مردم و رفاه و خوشبختی و سعادت آنها ندارم.[۴]

نامه‌های مجاهد شهید رضا رضایی به مادرش عزیز رضایی‌های شهید

شعر رضا رضایی خطاب به عزیز پس از شهادت مجاهد شهید مهدی رضایی

مجاهد کبیر رضا رضایی
مجاهد کبیر رضا رضایی

شعر رضا رضایی خطاب به مادر رضایی‌های شهید پس از شهادت برادر کوچکش مهدی رضایی با صدای خودش ضبط و ارسال کرد:

به یاد برادر مجاهدم مهدی شهید

مادر بدان امید که گردم دوباره باز

بر راه کوچه دیده گریان خود مدوز

خورشید زندگانی پرالتهاب من

خواهد کند غروب به‌هنگام نیمروز

ایام کودکی که به ‌لبهای خرد من

اول سخن ز آیه قرآن گذاشتی

آن روز بذر مهر ضعیفان خلق را

در جان من به ‌مزرع اندیشه کاشتی

گفتی به ‌من که راه خدا راه مردم است

در راه او به‌ مایه جانت جهاد کن

مردان حق طلیعه‌ٌ آزادمردی‌اند

خود را رها ز سلطه هر انقیاد کن

زان پس به ‌گرد خویش نگه کرده یافتم

انبوه کودکان گرفتار درد را

پوشانده با غبار قدمهای عابران

از دیدگان رهگذران روی زرد را

دیدم چگونه کودک بیمار یک فقیر

بر روی دست مادر خود جان سپرد و مرد

غلطید اشک مادر و دندان خویش را

از فرط اضطرار به‌ لبهای خود فشرد

دیدم که اهرمن ز ره آورد مردمان

پر می‌کند دهان به ‌غارت گشوده را

از خون روستایی صحرای دوردست

لبریز می‌کند همه شب جام باده را

دیدم چگونه مردم محروم و بی امید

چشمان بی‌فروغ به ‌آینده بسته‌اند

دزد از میان خانه به ‌تاراج می‌برد

مجاهد شهید رضا رضایی
مجاهد شهید مهدی رضایی

یاران به ‌گوشه‌یی به‌ تماشا نشسته‌اند

شب سرد بود و تیره و صحرا خموش و رام

ابر سیه گرفته فروغ ستاره را

اندیشه‌های مردم آزاده وطن

گم کرده در طریق هدف راه چاره را

آن نغمه‌های پاک که خواندی هزار بار

در گوش جان خسته‌ام آغاز راز کرد

با آیه‌های سوره فجر و حدید و صف

بر روی من دریچه امید باز کرد

ناگاه در سپیده صبحی ز هم گسست

بانگ گلوله‌های مجاهد سکوت را

طوفان یک اراده پرشور همرهان

از هم درید لانه صد عنکبوت را

مادر ببین که بذر نخستین که کاشتی

در جان من شکفت و ز هر سو جوانه زد

آن شعله‌یی که در دل من برفروختی

از لوله سلاح من اکنون زبانه زد

مادر سپاس آخرم آخر قبول کن

پاداش آن سرود نخستین که خوانده‌ای

آن آیه‌های پاک که با رازهای آن

در جانم اشتیاق شهادت نشانده‌ای

ای هموطن طریق تو تاریک بود و من

با خون خود چراغ رهت برفروختم

دیدی که راه و می‌روی اکنون و با شتاب

من نیز مفتخر که در این ‌راه سوختم[۵]

منابع