کاربر:Sayfe/فضیلت علامه: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۲: | خط ۶۲: | ||
فضیلت علامه حائری جزو اولین گروههائی بود که در مرداد ٦٧ توسط پاسداران بند فرا خوانده شد. همبندی او نقل میکند که او را بردند و دیگر بازنگشت. بعدها در پائیز آن سال که ملاقاتها دوباره برقرار شد، پاسدارها لباسهای وی را جمعآوری کردند و بردند. شاید این وسائل را هنگام دادن خبر اعدام به خانواده ها تحویل آنها داده باشند. | فضیلت علامه حائری جزو اولین گروههائی بود که در مرداد ٦٧ توسط پاسداران بند فرا خوانده شد. همبندی او نقل میکند که او را بردند و دیگر بازنگشت. بعدها در پائیز آن سال که ملاقاتها دوباره برقرار شد، پاسدارها لباسهای وی را جمعآوری کردند و بردند. شاید این وسائل را هنگام دادن خبر اعدام به خانواده ها تحویل آنها داده باشند. | ||
مینا انتظاری یکی از همبندیهای فضیلت علامه در خاطرات خود میگوید:<blockquote>«اولین بار ترانه خاطره انگیز '''"نوایی"''' را در زندان با صدای زیبا و دل انگیز '''فضیلت''' و در جمع صمیمانه بچههای بند زنان اوین شنیدم، وقتی سال ۱۳۶۵ برای تنبیه بیشتر از قزلحصار به بندهای اوین منتقل شدیم پس از مدتی تعدادی از زندانیان قدیمی دیگر از جمله: '''فضیلت علامه، سیمین کیانی دهکردی، سهیلا فتاحیان، شهناز آقانور، فریبا عمومی، رفعت خلدی، فرزانه ضیاء میرزایی، گلی کلانتری''' و ..... را هم به بند ما منتقل کردند.</blockquote><blockquote>آنها مدت های طولانی بود که در انفرادی های ۲۰۹ زیر فشارهای طاقتفرسای فیزیکی و روانی قرار داشتند، وقتی بالاخره پس از فراز و نشیبهای فراوان به بند ما آمدند غالبا شرایط جسمی خوبی نداشتند، هرچند حکم رسمی آنها حبس ابد بود ولی همچون دیگر یاران دربند به طور واقعی در صف اعدام قرار داشتند! هنوز بعد از سال ها آثار شکنجه بر روی بدن و به خصوص پاهای آنها قابل مشاهده بود، پاهائی که به خاطر ضربات سنگین و مستمر شلاق و کابل برق تغییر فرم یافته بود و گاه برای ترمیم جراحات عمیق کف پاهایشان مجبور به عمل پیوند پوست در بهداری زندان شده بودند!</blockquote><blockquote>علیرغم شرایط خاص و حساسیت بالائی که از طرف دادستانی و اطلاعات زندان روی آنها بود و دوران سختی که پشت سر گذاشته بودند روحیه بالای آن بچهها تأثیر متقابلی داشت روی ما که بعد از چند سال دوباره از بندهای تنبیهی قزلحصار و گوهردشت به اوین مخوف انتقال یافته بودیم، البته خیلی زود آن تازه واردین مغضوب نیز به جمع صنفی ما مجاهدین بند که خیلی منسجم و منضبط بودیم پیوستند، به خوبی به یاد دارم دوره کوتاهی را که در بند ۳۲۵ اوین به سر میبردیم و در حیاط کوچک هواخوری بند، '''کاپیتان محبوبمان فروزان عبدی، ملی پوش والیبال ایران''' با وجود همه محرومیت ها و محدودیت های زندان مسابقات عصرانه والیبال را با شور و هیجان به راه میانداخت که اتفاقا فضیلت علامه و سهیلا فتاحیان از همراهان و هماوردهای اصلی او در ارائه تکنیکهای برتر حین بازی بودند و ما چه ولولهای در هواخوری به پا میکردیم!</blockquote><blockquote>تابستان سال ۱۳۶۶ در همان بند ۳۲۵ اوین به هنگام انجام ورزش جمعی در هواخوری بند همبند دلیرم فضیلت از داوطلبان همیشگی صف جلوی حرکات نرمشی بود، او حتی گاهی روزهای جمعه ما را به کوهنوردی نیز میبرد! به این شکل که با چیدن چندین آجر و سنگ موجود در محوطه هواخوری و دور تا دور حیاط کوچکمان ما را چندین دور با بالا و پائین بردن از روی موانع و سنگ ها مجبور به طی کردن دشوارتر مسیر حرکت میکرد که طبعا این سبک جدید از ورزش جمعی علاوه بر جدیتر بودنش سرشار بود از شوخی و خنده و شادی.</blockquote><blockquote>فضیلت دختری فوقالعاده باهوش و باروحیه و اهل مطالعه و ورزش بود، او که متولد ۱۳۳۹ بود آن طور که بعدها شنیدم در دوران تحصیلات متوسطه نیز دانش آموز ممتازی بوده و به خاطر نبوغش در ریاضیات چون در آن زمان در شهر محل اقامت خانوادگیش یعنی شهرستان سمنان هنوز رشته ریاضی برای دختران دبیرستانی وجود نداشته او دیپلم ریاضیش را با رتبه اول در دبیرستان پسران کسب میکند که در ادامه نیز در کنکور سراسری سال ۱۳۵۷ موفق به پذیرش در رشته مهندسی (الکترونیک یا راه و ساختمان) در دانشکده فنی دانشگاه تهران میشود، تا این که سال شصت به جرم ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر و روانه اوین میشود!</blockquote><blockquote>این دختر دانشجو و روشنفکر مثل بیشتر یاران دربند دائما در حال مطالعه کردن و یاد دادن و یاد گرفتن بود و به خصوص طی سال های ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ که همبند بودیم شاهد حضور فعالش در همه فعالیتهای صنفی و جمعی مجاهدین بند بودم، این در حالی بود که مسئولین و جلادان امنیتی زندان و دادستانی هر گونه کار جمعی مثل داشتن سفره مشترک یا کمون صنفی، کتابخوانی چندنفره و به خصوص ورزش جمعی در زندان را نمادی از کار تشکیلاتی منافقین!!! برای ارتقاء روحیه مقاومت علیه رژیم تلقی میکردند که البته همه ما به همین خاطر بهای بسیار سنگینی را در دفاع از حقوق و هویت انسانی خودمان و همین طور برای حفظ همین جمع های منسجم و متحدمان پرداختیم! آری، بهائی بس سنگین، گاه به قیمت زیر اعدام رفتن تنی چند از یاران گرانمایه و دلیرمان!</blockquote><blockquote>در همان دوران در جمع بچههای زندان و در مراسمهای مختلفی که به مناسبتهای خاص سیاسی یا اجتماعی برگزار میکردیم هر کس با هر هنری که داشت یارانش را میهمان میکرد و البته فضیلت نیز معمولا ترانه دل انگیز "نوایی" را با صدای زیبایش ترنم میکرد و چقدر دلنشین میخواند، خوب به خاطر دارم که در آخرین عید زندان و مراسم جشن نوروزی که سال ۱۳۶۷ به هنگام تحویل سال نو در بندمان یعنی سالن سه اوین در طبقه سوم ساختمان موسوم به آموزشگاه داشتیم فریبا عمومی با صدای زیبایش ترانه به یاد ماندنی '''"رقص شکوفهها"''' از زنده یاد '''ویگن''' را برایمان زمزمه کرد و فضیلت علامه با ترانه خاطرهانگیز '''"کوهستان"''' ما را به کوه و دشت و صحرا برد.</blockquote>[[پرونده:سنگ مزار فضیلت علامه.JPG|بندانگشتی|<blockquote>'''سنگ مزار فضیلت علامه'''</blockquote>]]<blockquote>روز بعد برای ساعتی اجازه رفتن به هواخوری داده شد، به محض رسیدن به محوطه باز هواخوری با بچههای سالن یک که در اتاقهای دربسته طبقه اول ساختمان محصور بودند به سبک معمول و شیوه خاص آن محیط تماس و ارتباط گرفتیم و شادباش نوروزی و تبریک فرا رسیدن بهار طبیعت را با مهر و دوستی نثارشان کردیم، فضیلت نیز به بهانه نشستن کنار دیوار در نزدیکترین فاصله به پنجره اتاقهای آنها با صدای زیبایش از نغمههای بهاری برایشان میخواند در حالی که تعدادی از ما با کشیک دادن مواظب آمدن پاسداران بند بودیم، با بچههای سالن دو نیز که در طبقه دوم مستقر بودند از طریق پنجرهها و با حرکات دست و صورت و البته با خرمنی از بوسه خوش و بش کردیم و تبریک سال نو را تقدیمشان کردیم.»<ref>[http://mina-entezari1.blogspot.com/2017/06/blog-post.html مجموعه خاطرات و مقالات زندان مینا انتظاری]</ref></blockquote>یکی از دوستان او در این دوران نوشته است: «با فضیلت در سالهای فعالیتهای افشاگرانه سیاسی هم تیم بودم. او دختری فوقالعاده سرزنده، خلاق و سرشار از عشق به سازمان و مردمش بود. همیشه در مقابل عدم تعینها فکر میکرد و خلاقیت و ابتکار بالایی به خرج میداد. به همین خاطر تیم ما به نسبت سایر تیمها موفقتر بود و رمز این موفقیت و درخشش چیزی جز دلسوزی، مایهگذاری، خلاقیت و موضع تهاجمی فضیلت نبود. خواهر بزرگش تودهای بود و مادرش مریض، برادر و پدرش در بچگی او فوت کرده بودند. اما فضیلت نه تنها تسلیم این مشکلات نمیشد، بلکه همواره تکیهگاه خانوادهاش بود.» | |||
آنها مدت های طولانی بود که در انفرادی های ۲۰۹ زیر فشارهای طاقتفرسای فیزیکی و روانی قرار داشتند، وقتی بالاخره پس از فراز و نشیبهای فراوان به بند ما آمدند غالبا شرایط جسمی خوبی نداشتند، هرچند حکم رسمی آنها حبس ابد بود ولی همچون دیگر یاران دربند به طور واقعی در صف اعدام قرار داشتند! هنوز بعد از سال ها آثار شکنجه بر روی بدن و به خصوص پاهای آنها قابل مشاهده بود، پاهائی که به خاطر ضربات سنگین و مستمر شلاق و کابل برق تغییر فرم یافته بود و گاه برای ترمیم جراحات عمیق کف پاهایشان مجبور به عمل پیوند پوست در بهداری زندان شده بودند! | |||
علیرغم شرایط خاص و حساسیت بالائی که از طرف دادستانی و اطلاعات زندان روی آنها بود و دوران سختی که پشت سر گذاشته بودند روحیه بالای آن بچهها تأثیر متقابلی داشت روی ما که بعد از چند سال دوباره از بندهای تنبیهی قزلحصار و گوهردشت به اوین مخوف انتقال یافته بودیم، البته خیلی زود آن تازه واردین مغضوب نیز به جمع صنفی ما مجاهدین بند که خیلی منسجم و منضبط بودیم پیوستند، به خوبی به یاد دارم دوره کوتاهی را که در بند ۳۲۵ اوین به سر میبردیم و در حیاط کوچک هواخوری بند، '''کاپیتان محبوبمان فروزان عبدی، ملی پوش والیبال ایران''' با وجود همه محرومیت ها و محدودیت های زندان مسابقات عصرانه والیبال را با شور و هیجان به راه میانداخت که اتفاقا فضیلت علامه و سهیلا فتاحیان از همراهان و هماوردهای اصلی او در ارائه تکنیکهای برتر حین بازی بودند و ما چه ولولهای در هواخوری به پا میکردیم! | |||
تابستان سال ۱۳۶۶ در همان بند ۳۲۵ اوین به هنگام انجام ورزش جمعی در هواخوری بند همبند دلیرم فضیلت از داوطلبان همیشگی صف جلوی حرکات نرمشی بود، او حتی گاهی روزهای جمعه ما را به کوهنوردی نیز میبرد! به این شکل که با چیدن چندین آجر و سنگ موجود در محوطه هواخوری و دور تا دور حیاط کوچکمان ما را چندین دور با بالا و پائین بردن از روی موانع و سنگ ها مجبور به طی کردن دشوارتر مسیر حرکت میکرد که طبعا این سبک جدید از ورزش جمعی علاوه بر جدیتر بودنش سرشار بود از شوخی و خنده و شادی. | |||
فضیلت دختری فوقالعاده باهوش و باروحیه و اهل مطالعه و ورزش بود، او که متولد ۱۳۳۹ بود آن طور که بعدها شنیدم در دوران تحصیلات متوسطه نیز دانش آموز ممتازی بوده و به خاطر نبوغش در ریاضیات چون در آن زمان در شهر محل اقامت خانوادگیش یعنی شهرستان سمنان هنوز رشته ریاضی برای دختران دبیرستانی وجود نداشته او دیپلم ریاضیش را با رتبه اول در دبیرستان پسران کسب میکند که در ادامه نیز در کنکور سراسری سال ۱۳۵۷ موفق به پذیرش در رشته مهندسی (الکترونیک یا راه و ساختمان) در دانشکده فنی دانشگاه تهران میشود، تا این که سال شصت به جرم ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر و روانه اوین میشود! | |||
این دختر دانشجو و روشنفکر مثل بیشتر یاران دربند دائما در حال مطالعه کردن و یاد دادن و یاد گرفتن بود و به خصوص طی سال های ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ که همبند بودیم شاهد حضور فعالش در همه فعالیتهای صنفی و جمعی مجاهدین بند بودم، این در حالی بود که مسئولین و جلادان امنیتی زندان و دادستانی هر گونه کار جمعی مثل داشتن سفره مشترک یا کمون صنفی، کتابخوانی چندنفره و به خصوص ورزش جمعی در زندان را نمادی از کار تشکیلاتی منافقین!!! برای ارتقاء روحیه مقاومت علیه رژیم تلقی میکردند که البته همه ما به همین خاطر بهای بسیار سنگینی را در دفاع از حقوق و هویت انسانی خودمان و همین طور برای حفظ همین جمع های منسجم و متحدمان پرداختیم! آری، بهائی بس سنگین، گاه به قیمت زیر اعدام رفتن تنی چند از یاران گرانمایه و دلیرمان! | |||
در همان دوران در جمع بچههای زندان و در مراسمهای مختلفی که به مناسبتهای خاص سیاسی یا اجتماعی برگزار میکردیم هر کس با هر هنری که داشت یارانش را میهمان میکرد و البته فضیلت نیز معمولا ترانه دل انگیز "نوایی" را با صدای زیبایش ترنم میکرد و چقدر دلنشین میخواند، خوب به خاطر دارم که در آخرین عید زندان و مراسم جشن نوروزی که سال ۱۳۶۷ به هنگام تحویل سال نو در بندمان یعنی سالن سه اوین در طبقه سوم ساختمان موسوم به آموزشگاه داشتیم فریبا عمومی با صدای زیبایش ترانه به یاد ماندنی '''"رقص شکوفهها"''' از زنده یاد '''ویگن''' را برایمان زمزمه کرد و فضیلت علامه با ترانه خاطرهانگیز '''"کوهستان"''' ما را به کوه و دشت و صحرا برد. | |||
[[پرونده:سنگ مزار فضیلت علامه.JPG|بندانگشتی|'''سنگ مزار فضیلت علامه''']] | |||
روز بعد برای ساعتی اجازه رفتن به هواخوری داده شد، به محض رسیدن به محوطه باز هواخوری با بچههای سالن یک که در اتاقهای دربسته طبقه اول ساختمان محصور بودند به سبک معمول و شیوه خاص آن محیط تماس و ارتباط گرفتیم و شادباش نوروزی و تبریک فرا رسیدن بهار طبیعت را با مهر و دوستی نثارشان کردیم، فضیلت نیز به بهانه نشستن کنار دیوار در نزدیکترین فاصله به پنجره اتاقهای آنها با صدای زیبایش از نغمههای بهاری برایشان میخواند در حالی که تعدادی از ما با کشیک دادن مواظب آمدن پاسداران بند بودیم، با بچههای سالن دو نیز که در طبقه دوم مستقر بودند از طریق پنجرهها و با حرکات دست و صورت و البته با خرمنی از بوسه خوش و بش کردیم و تبریک سال نو را تقدیمشان کردیم. | |||
یکی از دوستان او در این دوران نوشته است: «با فضیلت در سالهای فعالیتهای افشاگرانه سیاسی هم تیم بودم. او دختری فوقالعاده سرزنده، خلاق و سرشار از عشق به سازمان و مردمش بود. همیشه در مقابل عدم تعینها فکر میکرد و خلاقیت و ابتکار بالایی به خرج میداد. به همین خاطر تیم ما به نسبت سایر تیمها موفقتر بود و رمز این موفقیت و درخشش چیزی جز دلسوزی، مایهگذاری، خلاقیت و موضع تهاجمی فضیلت نبود. خواهر بزرگش تودهای بود و مادرش مریض، برادر و پدرش در بچگی او فوت کرده بودند. اما فضیلت نه تنها تسلیم این مشکلات نمیشد، بلکه همواره تکیهگاه خانوادهاش بود.» | |||
فضیلت علامه حائری پس از ۳۰ خرداد ۶۰ و آغاز مقاومت سراسری علیه دیکتاتوری خمینی به عضویت تیمهای ویژه نظامی درآمد و در جریان همین فعالیتهایش دستگیر و راهی زندان شد. دو تن از داییهای او از اعضای سپاه پاسداران بودند که احتمال میرود از طریق آنها لو رفته باشد. | فضیلت علامه حائری پس از ۳۰ خرداد ۶۰ و آغاز مقاومت سراسری علیه دیکتاتوری خمینی به عضویت تیمهای ویژه نظامی درآمد و در جریان همین فعالیتهایش دستگیر و راهی زندان شد. دو تن از داییهای او از اعضای سپاه پاسداران بودند که احتمال میرود از طریق آنها لو رفته باشد. | ||
خط ۸۴: | خط ۶۸: | ||
یکی از هم سلولیهایش در خاطرات زندان نوشته است: «فضیلت در تشکیلات بند ۲۰۹ زندان که با بیرون ارتباط داشتند بود. بعد از مدتی این تشکیلات لو رفت و تمامی آن بچهها را به زیر شکنجه و بازجویی دوباره بردند. بچهها را حدود دو تا سه سال در سلولهای انفرادی و زیرزمین ۲۰۹ نگه داشته بودند، به طوری که تا سال ۶۵ خیلیها فکر میکردند که آنها اعدام شدهاند. در سال ۶۵ آنها را به بند عمومی آوردند و من مجدداً فضیلت را دیدم. او تعریف میکرد در تمام این چند سال آنها هر لحظه منتظر بودند که برای اعدام برده شوند. شبها بعد از اینکه بازجوییشان تمام میشد آنها را به داخل سلول میبردند و هنوز چادر از سرشان برنداشته بودند دوباره بازجو میآمد و میگفت بیایید بیرون، و بعد آنها را وادار میکرد کلاغ پر بروند و صدای کلاغ دربیاورند! و یا چهار دست و پا روی زمین راه بروند و صدای سگ دربیاورند! بعضی شبها نیز آنها را برای اعدام صدا میکردند و دائما آنها در حالت دلهره و اضطراب بودند. گاه با کوچکترین صدا با فریاد از خواب میپریدند و دچار لرزش میشدند. اما با وجود سپری کردن این دوران سخت فضیلت همچنان روحیهاش عالی بود. او به بچهها ورزش یاد میداد و شبها که دور هم جمع میشدیم اغلب آواز و ترانه میخواند و بیشتر به شعر نوایی، نوایی علاقه داشت.» | یکی از هم سلولیهایش در خاطرات زندان نوشته است: «فضیلت در تشکیلات بند ۲۰۹ زندان که با بیرون ارتباط داشتند بود. بعد از مدتی این تشکیلات لو رفت و تمامی آن بچهها را به زیر شکنجه و بازجویی دوباره بردند. بچهها را حدود دو تا سه سال در سلولهای انفرادی و زیرزمین ۲۰۹ نگه داشته بودند، به طوری که تا سال ۶۵ خیلیها فکر میکردند که آنها اعدام شدهاند. در سال ۶۵ آنها را به بند عمومی آوردند و من مجدداً فضیلت را دیدم. او تعریف میکرد در تمام این چند سال آنها هر لحظه منتظر بودند که برای اعدام برده شوند. شبها بعد از اینکه بازجوییشان تمام میشد آنها را به داخل سلول میبردند و هنوز چادر از سرشان برنداشته بودند دوباره بازجو میآمد و میگفت بیایید بیرون، و بعد آنها را وادار میکرد کلاغ پر بروند و صدای کلاغ دربیاورند! و یا چهار دست و پا روی زمین راه بروند و صدای سگ دربیاورند! بعضی شبها نیز آنها را برای اعدام صدا میکردند و دائما آنها در حالت دلهره و اضطراب بودند. گاه با کوچکترین صدا با فریاد از خواب میپریدند و دچار لرزش میشدند. اما با وجود سپری کردن این دوران سخت فضیلت همچنان روحیهاش عالی بود. او به بچهها ورزش یاد میداد و شبها که دور هم جمع میشدیم اغلب آواز و ترانه میخواند و بیشتر به شعر نوایی، نوایی علاقه داشت.» | ||
فضیلت علامه حائری تا پایان در زمره زندانیان مقاوم و سر موضع بود که در ۷ سال زندانش همواره زیر شکنجه بود و سال ۶۰ دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفته بود. گوشت کف پاهایش ریخته بود و مجبور شده بودند از گوشت رانش به کف پاهایش پیوند بزنند. در سال ۶۲ هم به خاطر فعالیتی که در زندان داشت ۲ سال در سلول انفرادی به سر برد. بعد هم هیچگاه بازجویی و شکنجه اش قطع نشد تا اینکه سرانجام به دلیل مقاومت و ایستادگی در قتل عام سال ۱۳۶۷ سربدار شد. | فضیلت علامه حائری تا پایان در زمره زندانیان مقاوم و سر موضع بود که در ۷ سال زندانش همواره زیر شکنجه بود و سال ۶۰ دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفته بود. گوشت کف پاهایش ریخته بود و مجبور شده بودند از گوشت رانش به کف پاهایش پیوند بزنند. در سال ۶۲ هم به خاطر فعالیتی که در زندان داشت ۲ سال در سلول انفرادی به سر برد. بعد هم هیچگاه بازجویی و شکنجه اش قطع نشد تا اینکه سرانجام به دلیل مقاومت و ایستادگی در قتل عام سال ۱۳۶۷ سربدار شد.<ref>[https://women.ncr-iran.org/fa/%D9%81%D8%B6%DB%8C%D9%84%D8%AA-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AD%D8%A7%D8%A6%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D9%81-%D8%A8%D8%A7-%D8%AC%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%AA/ سایت کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران]</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۲۳ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۲:۰۰
فضیلت علامه حائری | |
---|---|
زمینهٔ کاری | دانشجوی مبارز هوادار مجاهدین خلق ایران |
زادروز | ۱۳۳۸ شاهرود |
مرگ | مرداد ۱۳۶۷ تهران |
ملیت | ایرانی |
جایگاه خاکسپاری | تهران |
اثرگذاشته بر | مردم ایران |
فضیلت علامه حائری، در سال ۱۳۳۸ در شهر شاهرود به دنیا آمد. دوران دبیرستان را در سمنان گذراند. او نبوع زیادی در ریاضی داشت به طوری که با وجود اینکه مدرسه دخترانه ای برای رشته ریاضی در منطقه وجود نداشت اما آموزش و پرورش به وی مجوز تحصیل در دبیرستان پسرانه را داده بود.
فضیلت علامه حائری در میان همهی فارغالتحصیلان منطقه در دیپلم رشته ریاضی، رتبه اول را کسب کرد و در سال ۱۳۵۷ در رشته مهندسی راه و ساختمان وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شد.
پدرش از روحانیونی بود که تلگراف حفظ جان خمینی که از طرف روحانیون برای شاه ارسال شده بود را امضا کرده بود. فضیلت به خاطر اعتقادات قوی مذهبی و علایقی که دورادور نسبت به سازمان مجاهدین داشت بعد از پیروزی انقلاب و از ابتدای سال ۵۸ وارد تشکیلات انجمن دانشجویان مسلمان دانشکده فنی دانشگاه تهران شد. او از این زمان هوادار تشکیلاتی مجاهدین در بخش دانشجویی بود و سپس در بخش محلات جنوب به فعالیت خود ادامه داد.
خانم علامه پیش از بسته شدن دانشگاهها در انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ دانشجوی ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران بود.
انقلاب فرهنگی در فروردین ١٣٥٩ با فرمان آیتالله خمینی برای تصفیه دانشگاهها از نیروهای مخالف وتبدیل دانشگاه به محیط علم برای تدریس علوم عالی اسلامی آغاز شد. نخستین موج خشونتها در ۲٦ فروردین هنگام سخنرانی اکبر هاشمی رفسنجانی در دانشگاه تبریز رخ داد. دانشجویان طرفدار رژیم ساختمان مرکزی دانشگاه را به تصرف در آوردند و خواستار "پاکسازی دانشگاه" از کسانی شدند که "عناصر وابسته به رژیم شاه و دیگر خودفروختگان" میخواندند.
خانم علامه در سال ۱۳٦٠ دستگیر شد. در دوران بازجویی و بازداشت از حق وکیل محروم بود. او مدتی از دوران زندانش را در بند ٢٠٩ اوین (شعبه ٦) گذراند. این بند متشکل بود از سلولهای انفرادی، اتاقهای بازجوئی و زیرزمینی که برای شکنجه استفاده میشد. از سال ١٣٦٦ تا اوائل مرداد ١٣٦٧ که برای اعدام برده شد، در بند ٣ سالن آسایشگاه زندانی بود.
سالها قبل از اعدام، علامه حائری بدون داشتن وکیل و بهرهمندی از حقوق متهم، محاکمه و به حبس ابد محکوم شده بود.
فضیلت علامه حائری جزو اولین گروههائی بود که در مرداد ٦٧ توسط پاسداران بند فرا خوانده شد. همبندی او نقل میکند که او را بردند و دیگر بازنگشت. بعدها در پائیز آن سال که ملاقاتها دوباره برقرار شد، پاسدارها لباسهای وی را جمعآوری کردند و بردند. شاید این وسائل را هنگام دادن خبر اعدام به خانواده ها تحویل آنها داده باشند.
مینا انتظاری یکی از همبندیهای فضیلت علامه در خاطرات خود میگوید:
«اولین بار ترانه خاطره انگیز "نوایی" را در زندان با صدای زیبا و دل انگیز فضیلت و در جمع صمیمانه بچههای بند زنان اوین شنیدم، وقتی سال ۱۳۶۵ برای تنبیه بیشتر از قزلحصار به بندهای اوین منتقل شدیم پس از مدتی تعدادی از زندانیان قدیمی دیگر از جمله: فضیلت علامه، سیمین کیانی دهکردی، سهیلا فتاحیان، شهناز آقانور، فریبا عمومی، رفعت خلدی، فرزانه ضیاء میرزایی، گلی کلانتری و ..... را هم به بند ما منتقل کردند.
آنها مدت های طولانی بود که در انفرادی های ۲۰۹ زیر فشارهای طاقتفرسای فیزیکی و روانی قرار داشتند، وقتی بالاخره پس از فراز و نشیبهای فراوان به بند ما آمدند غالبا شرایط جسمی خوبی نداشتند، هرچند حکم رسمی آنها حبس ابد بود ولی همچون دیگر یاران دربند به طور واقعی در صف اعدام قرار داشتند! هنوز بعد از سال ها آثار شکنجه بر روی بدن و به خصوص پاهای آنها قابل مشاهده بود، پاهائی که به خاطر ضربات سنگین و مستمر شلاق و کابل برق تغییر فرم یافته بود و گاه برای ترمیم جراحات عمیق کف پاهایشان مجبور به عمل پیوند پوست در بهداری زندان شده بودند!
علیرغم شرایط خاص و حساسیت بالائی که از طرف دادستانی و اطلاعات زندان روی آنها بود و دوران سختی که پشت سر گذاشته بودند روحیه بالای آن بچهها تأثیر متقابلی داشت روی ما که بعد از چند سال دوباره از بندهای تنبیهی قزلحصار و گوهردشت به اوین مخوف انتقال یافته بودیم، البته خیلی زود آن تازه واردین مغضوب نیز به جمع صنفی ما مجاهدین بند که خیلی منسجم و منضبط بودیم پیوستند، به خوبی به یاد دارم دوره کوتاهی را که در بند ۳۲۵ اوین به سر میبردیم و در حیاط کوچک هواخوری بند، کاپیتان محبوبمان فروزان عبدی، ملی پوش والیبال ایران با وجود همه محرومیت ها و محدودیت های زندان مسابقات عصرانه والیبال را با شور و هیجان به راه میانداخت که اتفاقا فضیلت علامه و سهیلا فتاحیان از همراهان و هماوردهای اصلی او در ارائه تکنیکهای برتر حین بازی بودند و ما چه ولولهای در هواخوری به پا میکردیم!
تابستان سال ۱۳۶۶ در همان بند ۳۲۵ اوین به هنگام انجام ورزش جمعی در هواخوری بند همبند دلیرم فضیلت از داوطلبان همیشگی صف جلوی حرکات نرمشی بود، او حتی گاهی روزهای جمعه ما را به کوهنوردی نیز میبرد! به این شکل که با چیدن چندین آجر و سنگ موجود در محوطه هواخوری و دور تا دور حیاط کوچکمان ما را چندین دور با بالا و پائین بردن از روی موانع و سنگ ها مجبور به طی کردن دشوارتر مسیر حرکت میکرد که طبعا این سبک جدید از ورزش جمعی علاوه بر جدیتر بودنش سرشار بود از شوخی و خنده و شادی.
فضیلت دختری فوقالعاده باهوش و باروحیه و اهل مطالعه و ورزش بود، او که متولد ۱۳۳۹ بود آن طور که بعدها شنیدم در دوران تحصیلات متوسطه نیز دانش آموز ممتازی بوده و به خاطر نبوغش در ریاضیات چون در آن زمان در شهر محل اقامت خانوادگیش یعنی شهرستان سمنان هنوز رشته ریاضی برای دختران دبیرستانی وجود نداشته او دیپلم ریاضیش را با رتبه اول در دبیرستان پسران کسب میکند که در ادامه نیز در کنکور سراسری سال ۱۳۵۷ موفق به پذیرش در رشته مهندسی (الکترونیک یا راه و ساختمان) در دانشکده فنی دانشگاه تهران میشود، تا این که سال شصت به جرم ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر و روانه اوین میشود!
این دختر دانشجو و روشنفکر مثل بیشتر یاران دربند دائما در حال مطالعه کردن و یاد دادن و یاد گرفتن بود و به خصوص طی سال های ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ که همبند بودیم شاهد حضور فعالش در همه فعالیتهای صنفی و جمعی مجاهدین بند بودم، این در حالی بود که مسئولین و جلادان امنیتی زندان و دادستانی هر گونه کار جمعی مثل داشتن سفره مشترک یا کمون صنفی، کتابخوانی چندنفره و به خصوص ورزش جمعی در زندان را نمادی از کار تشکیلاتی منافقین!!! برای ارتقاء روحیه مقاومت علیه رژیم تلقی میکردند که البته همه ما به همین خاطر بهای بسیار سنگینی را در دفاع از حقوق و هویت انسانی خودمان و همین طور برای حفظ همین جمع های منسجم و متحدمان پرداختیم! آری، بهائی بس سنگین، گاه به قیمت زیر اعدام رفتن تنی چند از یاران گرانمایه و دلیرمان!
در همان دوران در جمع بچههای زندان و در مراسمهای مختلفی که به مناسبتهای خاص سیاسی یا اجتماعی برگزار میکردیم هر کس با هر هنری که داشت یارانش را میهمان میکرد و البته فضیلت نیز معمولا ترانه دل انگیز "نوایی" را با صدای زیبایش ترنم میکرد و چقدر دلنشین میخواند، خوب به خاطر دارم که در آخرین عید زندان و مراسم جشن نوروزی که سال ۱۳۶۷ به هنگام تحویل سال نو در بندمان یعنی سالن سه اوین در طبقه سوم ساختمان موسوم به آموزشگاه داشتیم فریبا عمومی با صدای زیبایش ترانه به یاد ماندنی "رقص شکوفهها" از زنده یاد ویگن را برایمان زمزمه کرد و فضیلت علامه با ترانه خاطرهانگیز "کوهستان" ما را به کوه و دشت و صحرا برد.
روز بعد برای ساعتی اجازه رفتن به هواخوری داده شد، به محض رسیدن به محوطه باز هواخوری با بچههای سالن یک که در اتاقهای دربسته طبقه اول ساختمان محصور بودند به سبک معمول و شیوه خاص آن محیط تماس و ارتباط گرفتیم و شادباش نوروزی و تبریک فرا رسیدن بهار طبیعت را با مهر و دوستی نثارشان کردیم، فضیلت نیز به بهانه نشستن کنار دیوار در نزدیکترین فاصله به پنجره اتاقهای آنها با صدای زیبایش از نغمههای بهاری برایشان میخواند در حالی که تعدادی از ما با کشیک دادن مواظب آمدن پاسداران بند بودیم، با بچههای سالن دو نیز که در طبقه دوم مستقر بودند از طریق پنجرهها و با حرکات دست و صورت و البته با خرمنی از بوسه خوش و بش کردیم و تبریک سال نو را تقدیمشان کردیم.»[۱]
یکی از دوستان او در این دوران نوشته است: «با فضیلت در سالهای فعالیتهای افشاگرانه سیاسی هم تیم بودم. او دختری فوقالعاده سرزنده، خلاق و سرشار از عشق به سازمان و مردمش بود. همیشه در مقابل عدم تعینها فکر میکرد و خلاقیت و ابتکار بالایی به خرج میداد. به همین خاطر تیم ما به نسبت سایر تیمها موفقتر بود و رمز این موفقیت و درخشش چیزی جز دلسوزی، مایهگذاری، خلاقیت و موضع تهاجمی فضیلت نبود. خواهر بزرگش تودهای بود و مادرش مریض، برادر و پدرش در بچگی او فوت کرده بودند. اما فضیلت نه تنها تسلیم این مشکلات نمیشد، بلکه همواره تکیهگاه خانوادهاش بود.»
فضیلت علامه حائری پس از ۳۰ خرداد ۶۰ و آغاز مقاومت سراسری علیه دیکتاتوری خمینی به عضویت تیمهای ویژه نظامی درآمد و در جریان همین فعالیتهایش دستگیر و راهی زندان شد. دو تن از داییهای او از اعضای سپاه پاسداران بودند که احتمال میرود از طریق آنها لو رفته باشد.
یکی از هم سلولیهایش در خاطرات زندان نوشته است: «فضیلت در تشکیلات بند ۲۰۹ زندان که با بیرون ارتباط داشتند بود. بعد از مدتی این تشکیلات لو رفت و تمامی آن بچهها را به زیر شکنجه و بازجویی دوباره بردند. بچهها را حدود دو تا سه سال در سلولهای انفرادی و زیرزمین ۲۰۹ نگه داشته بودند، به طوری که تا سال ۶۵ خیلیها فکر میکردند که آنها اعدام شدهاند. در سال ۶۵ آنها را به بند عمومی آوردند و من مجدداً فضیلت را دیدم. او تعریف میکرد در تمام این چند سال آنها هر لحظه منتظر بودند که برای اعدام برده شوند. شبها بعد از اینکه بازجوییشان تمام میشد آنها را به داخل سلول میبردند و هنوز چادر از سرشان برنداشته بودند دوباره بازجو میآمد و میگفت بیایید بیرون، و بعد آنها را وادار میکرد کلاغ پر بروند و صدای کلاغ دربیاورند! و یا چهار دست و پا روی زمین راه بروند و صدای سگ دربیاورند! بعضی شبها نیز آنها را برای اعدام صدا میکردند و دائما آنها در حالت دلهره و اضطراب بودند. گاه با کوچکترین صدا با فریاد از خواب میپریدند و دچار لرزش میشدند. اما با وجود سپری کردن این دوران سخت فضیلت همچنان روحیهاش عالی بود. او به بچهها ورزش یاد میداد و شبها که دور هم جمع میشدیم اغلب آواز و ترانه میخواند و بیشتر به شعر نوایی، نوایی علاقه داشت.»
فضیلت علامه حائری تا پایان در زمره زندانیان مقاوم و سر موضع بود که در ۷ سال زندانش همواره زیر شکنجه بود و سال ۶۰ دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفته بود. گوشت کف پاهایش ریخته بود و مجبور شده بودند از گوشت رانش به کف پاهایش پیوند بزنند. در سال ۶۲ هم به خاطر فعالیتی که در زندان داشت ۲ سال در سلول انفرادی به سر برد. بعد هم هیچگاه بازجویی و شکنجه اش قطع نشد تا اینکه سرانجام به دلیل مقاومت و ایستادگی در قتل عام سال ۱۳۶۷ سربدار شد.[۲]