کاربر:Hossein/3صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۶: خط ۱۶:
او در جلد اول کتابش به همکاری با دادستانی جمهوری اسلامی در دوران بازجویی‌اش و به گشت شناسایی به همراه نفرات دادستانی اعتراف می‌کند که حداقل در یک مورد اطلاعات او و همراه شدنش با گشت دادستانی موجب دستگیری دو نفر شده است:   
او در جلد اول کتابش به همکاری با دادستانی جمهوری اسلامی در دوران بازجویی‌اش و به گشت شناسایی به همراه نفرات دادستانی اعتراف می‌کند که حداقل در یک مورد اطلاعات او و همراه شدنش با گشت دادستانی موجب دستگیری دو نفر شده است:   


وقتی که م-گ موضوع مغازه‌ی الدوز و اعلامیه‌ها را به میان کشید، بازجوی ما محمدی که در آن‌جا حضور داشت، دخالت کرده و گفت: کدام اعلامیه‌ها؟ و سپس از من پرسید: چرا صحبتی در این مورد نکرده بودی؟ گفتم: والا موضوع آن از بس که ساده و پیش‌پا افتاده بود به کلی آن را از یاد برده بودم. من فقط یکی دو بار به آن مغازه رفته‌ام و آدرسش را هم فراموش کرده‌ام.<ref>غروب سپیده جلد اول نه زیستن نه مرگ نوشته ایرج [[مصداقی]]</ref>   
وقتی که م-گ موضوع مغازه‌ی الدوز و اعلامیه‌ها را به میان کشید، بازجوی ما محمدی که در آن‌جا حضور داشت، دخالت کرده و گفت: کدام اعلامیه‌ها؟ و سپس از من پرسید: چرا صحبتی در این مورد نکرده بودی؟ گفتم: والا موضوع آن از بس که ساده و پیش‌پا افتاده بود ''به کلی آن را از یاد برده بودم. من فقط یکی دو بار به آن مغازه رفته‌ام و آدرسش را هم فراموش کرده‌ام.''<ref name=":1">غروب سپیده جلد اول نه زیستن نه مرگ نوشته ایرج [[مصداقی]]</ref>
 
او در صفحه بعد همین کتاب می‌گوید:
 
وقتی گروه ضربت آماده حرکت شد، تصمیم‌شان بار دیگر عوض شد. از آن جایی که متهم دیگری نیز قرار شر با ما باشد، قرعه‌ی فال به نام من افتاد و محمدی (بازجوی مصداقی) دستور داد من به تنهایی همراه آنان بروم. ... گروه ضربت اوین به ماموریت رفته بودند، به همین دلیل اکبر خوش‌کوش و تیم همراهش مسئولیت کار ما را به عهده گرفتند.... ابتدا به یک مغازه که فکر می‌کردند زیر آن چاپخانه باشد رفتند. پس از کشف من و ... را از نردبان فلزی به پایین فرستادند...و مجبورمان کردند تا یک دستگاه فتواستنسیل را برایشان به بالا حمل کنیم.
 
...فقط در رابطه با مغازه اولدوز که به من ربط پیدا می‌کرد، دل توی دلم نبود. با یک پژوی سبز رنگ استیشن که چند پاسدار در عقب آن نشسته بودند و روز قبل اوین را نیز با آن ترک کرده بودیم به دنبال آدرس‌ها روانه شدیم. با آدرسی که از م-گ گرفته بودند مغازه را پیدا کردند و صاحب آن را پیدا کردند. ..خواهر او را هم دستگیر کردند. ... ﺑﻪ ﺧﻮدم ﻟﻌﻦ و نفرین می‌کردم چرا همراه آن‌ها رفتم؟ آیا امکان نرفتن وجود نداشت؟<ref name=":1" />


ناظران با استناد به بعضی گفته‌های خودش عنوان می‌کنند که او بارها با نوشتن توبه‌نامه و انزجار نامه از فشارها و شکنجه‌ها ونهایتا از اعدام در قتل‌عام ۶۷ گریخته است. او در جلد سوم کتاب خاطراتش تمشک‌های ناآرام صفحه ۱۴۳ آورده است:   
ناظران با استناد به بعضی گفته‌های خودش عنوان می‌کنند که او بارها با نوشتن توبه‌نامه و انزجار نامه از فشارها و شکنجه‌ها ونهایتا از اعدام در قتل‌عام ۶۷ گریخته است. او در جلد سوم کتاب خاطراتش تمشک‌های ناآرام صفحه ۱۴۳ آورده است:   
۱٬۱۸۸

ویرایش