۱۰٬۴۲۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
| پانویس = | | پانویس = | ||
}} | }} | ||
'''مهدی | '''مهدی رضایی،''' (زاده ۳۰ تیر ۱۳۳۱- اعدام ۱۶ شهریور ۱۳۵۱) در یک خانواده متوسط در تهران به دنیا آمد. پدر مهدی رضایی از هوداران [[دکتر محمد مصدق]] بود. مهدی رضایی در خانوادهای سیاسی چشم گشود و از ابتدا با مسائل سیاسی روز آشنا بود. وی در دوران تحصیل از شاگران ممتاز مدرسه به شمار میرفت که بسیار مورد توجه معلمان قرار داشت. مهدی رضایی در ۱۶سالگی به [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] پیوست. مهدی رضایی دانشجوی سال اول مدرسه عالی بازرگانی بود که در اردیبهشت ۱۳۵۱ پس از ۴سال مبارزه و بهدنبال یک درگیری مسلحانه با [[ساواک]]، دستگیر شد. مهدی رضایی درشمار جوانترین اعضای [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] در سال ۱۳۵۰ بود. <ref>ایران آزاد فردا - [http://iranazadfarda.com/آر-اس-اس/مهدی-رضایی،-گل-سرخ-انقلاب،به-شهادت-رسی-2/ مهدی رضایی، گل سرخ انقلاب، به شهادت رسید]</ref> وی در پگاه ۱۶ شهریور ۱۳۵۱، در حالیکه ۲۰ سال از عمرش گذشته بود پس از شکنجههای بسیار توسط ساواک تیرباران شد.<ref name=":5">سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://event.mojahedin.org/events/5184 گرامیباد سالگرد شهادت گلسرخ انقلاب، مهدی رضایی]</ref> مهدی رضایی بدلیل سن کم پس از اعدام در بین مردم و هواداران مجاهدین به "'''گل سرخ انقلاب'''" شهرت یافت. | ||
== کودکی و نوجوانی مهدی رضایی == | == کودکی و نوجوانی مهدی رضایی == | ||
مهدی رضایی، در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در یک خانواده مذهبی در تهران به دنیا آمد. پدرش حاج | مهدی رضایی، در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در یک خانواده مذهبی در تهران به دنیا آمد. پدرش حاج خلیلالله رضایی یکی از بازاریان تهران و از طرفداران دکتر محمد مصدق بود. خانهی پدری واقع در خیابان ری، بازارچه نایب السلطنه، کوچه شهابالملک بود. مهدی رضایی دوران ابتدایی را در دبستان تدین و دوران متوسطه را در مدارس نصیر و مروی گذراند. مهدی رضایی در دوران تحصیل همواره جزو دانشآموزان ممتاز بوده و از این بابت مورد توجه آموزگاران خود قرار میگرفت. وی در دوران متوسطه با مهدی براعی و محمد ضابطی هم کلاس بود. مهدی براعی هم اکنون از مسئولان سازمان مجاهدین خلق است و محمد ضابطی پس از سقوط [[محمدرضا پهلوی|شاه]] در درگیری مسلحانه با رژیم [[خمینی]] به شهادت رسید. | ||
== آغاز فعالیت سیاسی == | == آغاز فعالیت سیاسی == | ||
مهدی رضایی در دوران دبیرستان تحت آموزشهای برادرانش احمد و رضا رضایی قرار گرفت و به تدریج با دنیای سیاست و مبارزه آشنا شد و به همراه آنان در جلسات مختلف و برنامه های کوهنوردی شرکت میکرد. وی در سال ۱۳۴۸ به عضویت [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] درآمد. | مهدی رضایی در دوران دبیرستان تحت آموزشهای برادرانش [[احمد رضایی|احمد]] و [[رضا رضایی]] قرار گرفت و به تدریج با دنیای سیاست و مبارزه آشنا شد و به همراه آنان در جلسات مختلف و برنامه های کوهنوردی شرکت میکرد. وی در سال ۱۳۴۸ به عضویت [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] درآمد. | ||
== دستگیری مهدی رضایی == | == دستگیری مهدی رضایی == | ||
بعد از اعدام اولین سری دستگیرشدگان سازمان مجاهدین خلق در ۲۹ فروردین ۱۳۵۱ که طی آن ۴ تن از کادرهای [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] به اسامی [[ناصر صادق]]، [[علی میهندوست]]، [[محمد بازرگانی]] و [[علی باکری]] تیرباران شدند، مهدی رضایی فراری شد و بصورت مخفی به فعالیت سیاسی پرداخت. رضا رضایی از درون زندان به مهدی رضایی و محسن رضایی که یکسال از مهدی رضایی کوچکتر بود، پیام داد که ساواک از عضویت آنها اطلاعی ندارد و میتوانند به خانه برگردند. در آن زمان ساواک حتی از وجود فردی به نام مهدی رضایی مطلع نبود. | بعد از اعدام اولین سری دستگیرشدگان سازمان مجاهدین خلق در ۲۹ فروردین ۱۳۵۱ که طی آن ۴ تن از کادرهای [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] به اسامی [[ناصر صادق]]، [[علی میهندوست|علی میهندوست]]، [[محمد بازرگانی]] و [[علی باکری]] تیرباران شدند، مهدی رضایی فراری شد و بصورت مخفی به فعالیت سیاسی پرداخت. رضا رضایی از درون زندان به مهدی رضایی و محسن رضایی که یکسال از مهدی رضایی کوچکتر بود، پیام داد که ساواک از عضویت آنها اطلاعی ندارد و میتوانند به خانه برگردند. در آن زمان ساواک حتی از وجود فردی به نام مهدی رضایی مطلع نبود. | ||
محسن رضایی (حبیب) پیش از این به همراه مهندس صمد ساجدیان از اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران برای در امان ماندن از موج دستگیریها از تهران خارج شده بودند. با این همه مهندس صمد ساجدیان دستگیر شد. | محسن رضایی (حبیب) پیش از این به همراه مهندس صمد ساجدیان از اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران برای در امان ماندن از موج دستگیریها از تهران خارج شده بودند. با این همه مهندس صمد ساجدیان دستگیر شد. | ||
محسن رضایی پس از شنیدن پیام احمد رضایی مبنی بر این که میتواند به خانه برگردد به همراه مهدی رضایی به خانه پدری بازگشتند. | محسن رضایی پس از شنیدن پیام [[احمد رضایی]] مبنی بر این که میتواند به خانه برگردد به همراه مهدی رضایی به خانه پدری بازگشتند. | ||
محسن رضایی در این دوران مستمرا توسط ساواک تحت نظر بود. این در حالی بود که برادر بزرگتر وی رضا رضایی در حال ریختن طرح فرار معروف خود | محسن رضایی در این دوران مستمرا توسط ساواک تحت نظر بود. این در حالی بود که برادر بزرگتر وی رضا رضایی در حال ریختن طرح فرار معروف خود بود و ساواک را با این عنوان که قصد همکاری دارد فریب داده بود. بازجویان ساواک در مقابل همکاری رضا رضایی حاضر شدند او را برای مدتی آزاد کنند تا به احمد رضایی که در آن زمان فراری بود دست پیدا کنند؛ اما محسن رضایی را به عنوان گروگان دستگیر کردند. | ||
پس از دستگیری محسن رضایی، مهدی رضایی مجددا فراری شد. | پس از دستگیری محسن رضایی، مهدی رضایی مجددا فراری شد. | ||
مهدی رضایی پس از فرار رضا رضایی در ارتباط با شاخهی دیگری از مجاهدین با | مهدی رضایی پس از فرار رضا رضایی در ارتباط با شاخهی دیگری از مجاهدین با [[محمدرضا سعادتی]]، حمید جلالزاده، مهدی براعی و محمدرضا ضابطی بصورت مخفی به فعالیت می پرداخت. مهدی رضایی نهایتا در روز شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۱، پس از اینکه قراری را در ساعت ۵ بعد از ظهر در میدان ژاله (شهدا) اجرا کرد، برای اجرای قراری دیگر از خیابان خورشید به طرف دروازه شمیران حرکت نمود. در اواسط همین خیابان یکی از اکیپهای کمیتهٔ مشترک به سرپرستی ستوان شهربانی «جاویدمند» به وی مشکوک شد. مهدی که وضع را عادی نیافت، درصدد فرار برآمد؛ لیکن مأموران او را تعقیب کردند و او هم به طرف آنان تیراندازی کرد. گلولههای وی به «ستوان جاویدمند» اصابت کرد ولی مهدی توسط بقیه مأموران دستگیر شد.<ref name=":5" /> پس از دستگیری مورد شکنجههای بسیار شدید ماموران ساواک قرار گرفت اما هیچ اطلاعاتی نداد. وی در روزهای اول حتی از گفتن نام خود خودداری میکرد. | ||
یکی از بازجویان مهدی رضایی فردی به نام خدایاری بود. | یکی از بازجویان مهدی رضایی فردی به نام خدایاری بود. | ||
=== ملاقات مهدی رضایی با [[محمد حنیفنژاد]] === | === ملاقات مهدی رضایی با [[محمد حنیفنژاد]] === | ||
بازجویان ساواک که پس از شکنجههای بسیار نتوانسته بودند هیچ اطلاعاتی از مهدی رضایی بگیرند، محمد حنیفنژاد، بنیانگذار [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] را برای شناسایی او آوردند. محمد | بازجویان ساواک که پس از شکنجههای بسیار نتوانسته بودند هیچ اطلاعاتی از مهدی رضایی بگیرند، محمد حنیفنژاد، بنیانگذار [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] را برای شناسایی او آوردند. محمد حنیفنژاد از هویت او اظهار بیاطلاعی کرد اما مهدی رضایی به محض دیدن محمد حنیفنژاد وی را در آغوش گرفت. | ||
[[پرونده:216px-مهدی رضایی در کودکی.jpg|جایگزین=مهدی رضایی در کودکی - مجاهدین خلق|بندانگشتی|مهدی رضایی در کودکی]] | [[پرونده:216px-مهدی رضایی در کودکی.jpg|جایگزین=مهدی رضایی در کودکی - مجاهدین خلق|بندانگشتی|مهدی رضایی در کودکی]] | ||
بازجویان ساواک محمد | بازجویان ساواک محمد حنیفنژاد را پس از آن به سلولی در کنار محل بازجویی مهدی رضایی منتقل کردند. در همین سلول بود که محمد حنیفنژاد در تماسی به وسیله مورس متوجه حضور برخی از مجاهدین دستگیر شده از جمله [[مسعود رجوی]] در آنسوی دیوار میشود. آخرین دیالوگ محمد حنیفنژاد با مسعود رجوی در همین زمان رخ میدهد. | ||
محمد | محمد حنیفنژاد با مورس به مسعود رجوی چنین میگوید:<blockquote>«من محمد حنیف هستم. دست و پایم بسته است، آوردهاند بالای سر مهدی رضایی، ولی گفتم که او را نمیشناسم...»</blockquote>هنگامی که [[مسعود رجوی]] به وی میگوید آیا پیامی برای ما نداری محمد حنیفنژاد پاسخ میدهد:<blockquote>«یادتان باشد که ما هر چه داریم، از ایدئولوژیمان داریم، مبادا به آموزشهای ایدئولوژیک کم بها بدهید!. در تکتک این اتفاقاتی که برای ما افتاده، درسها و تجارب بسیار بزرگی هست، بایستی هر چه زودتر آنها را جمع ببندیم و در کار آیندهمان از آنها استفاده بکنیم». </blockquote>[[پرونده:02مهدی رضایی.JPG|alt=مهدی رضایی بههمراه حاج خلیل رضایی|بندانگشتی|329x329px|مهدی رضایی بههمراه [[حاج خلیل رضایی]](پدر) و عزیز رضایی(مادر) در دادگاه]]مسعود رجوی در پاسخ به محمد حنیفنژاد میگوید:<blockquote>«تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی که تو رفتی را فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه میدهیم. من سعی میکنم شاگرد خوبی برای تو و راه تو باشم و با تو پیمان میبندم»<ref>[https://www.mojahedin.org/news/138675/%D8%B0%DA%A9%D8%B1%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%82%DB%8C-%D9%85%D8%B3%DA%A9%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%86 سخنان مسعود رجوی - وبسایت مجاهدین خلق ایران]</ref></blockquote> | ||
== محاکمه مهدی رضایی == | == محاکمه مهدی رضایی == | ||
[[ساواک]] پس از شکنجههای بسیار به مهدی رضایی اعلام میکند که در صورت ندامت و دفاع از انقلاب سفید شاه در یک دادگاه علنی او را آزاد خواهد کرد. مهدی رضایی نیز شرایط ساواک را پذیرفت و قرار بر این شد که در یک دادگاه علنی مهدی رضایی از | [[ساواک]] پس از شکنجههای بسیار به مهدی رضایی اعلام میکند که در صورت ندامت و دفاع از [[انقلاب سفید|انقلاب سفید شاه]] در یک دادگاه علنی او را آزاد خواهد کرد. مهدی رضایی نیز شرایط ساواک را پذیرفت و قرار بر این شد که در یک دادگاه علنی مهدی رضایی از کردهی خود اظهار پشیمانی کرده و از شاه دفاع کند. | ||
دادگاه به خانواده رضایی اطلاع میدهد که پسر شما مهدی رضایی قصد دارد در یک دادگاه علنی از مواضع خود کوتاه بیاید و آنها | دادگاه به خانواده رضایی اطلاع میدهد که پسر شما مهدی رضایی قصد دارد در یک دادگاه علنی از مواضع خود کوتاه بیاید و آنها میتوانند برای دیدار وی حاضر شوند. هنگامی که حاج خلیل رضایی پدر مهدی رضایی برای دیدار وی به زندان میآید مهدی رضایی به او میگوید که من ساواک را فریب دادهام و قصد دارم آخرین ضربه خود را به آنها در یک دادگاه علنی بزنم. حاج خلیل رضایی به وی گوشزد میکند که این کار مطمئنا باعث اعدام تو خواهد شد. مهدی رضایی از پدر خود حاج خلیل میخواهد بجای لباس رسمی که بازجویان برای دادگاه وی مشخص کردهاند، پیراهن آبی رنگ آستین کوتاه او را برایش بیاورد. | ||
پیراهنی که مهدی رضایی در عکسهای دادگاه خود بر تن دارد همین پیراهن است. | پیراهنی که مهدی رضایی در عکسهای دادگاه خود بر تن دارد همین پیراهن است. | ||
خط ۹۰: | خط ۹۰: | ||
«دادگاه مهدی رضایی علنی است و کسانی که تمایل داشته باشند تا حدی که سالن دادگاه گنجایش داشته باشد میتوانند شرکت کنند.» | «دادگاه مهدی رضایی علنی است و کسانی که تمایل داشته باشند تا حدی که سالن دادگاه گنجایش داشته باشد میتوانند شرکت کنند.» | ||
روز یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۵۱ ساعت ۸:۵۰ دادگاه مهدی رضایی به ریاست سرتیپ خواجه نوری شروع میشود. اما مهدی رضایی برخلاف انتظار ساواک، نهتنها اظهار ندامت نکرد بلکه از مبارزه خود علیه حکومت | روز یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۵۱ ساعت ۸:۵۰ دادگاه مهدی رضایی به ریاست سرتیپ خواجه نوری شروع میشود. اما مهدی رضایی برخلاف انتظار ساواک، نهتنها اظهار ندامت نکرد بلکه از مبارزه خود علیه حکومت شاه دفاع کرد.<ref>محاکمات سیاسی در ایران، بهروز طیرانی، ص۵۹۲</ref>[[پرونده:مهدی رضایی03.JPG|جایگزین=مهدی رضایی بههمراه هاشم نیابتی وکیل مدافع|بندانگشتی|270x270پیکسل|مهدی رضایی بههمراه هاشم نیابتی وکیل مدافع]] | ||
=== دفاعیات مهدی رضایی === | === دفاعیات مهدی رضایی === | ||
مهدی در دادگاه نظامی به دفاع از خود پرداخت و اعلام کرد: | مهدی در دادگاه نظامی به دفاع از خود پرداخت و اعلام کرد: | ||
خط ۱۰۰: | خط ۱۰۰: | ||
== ماجرای رباب خانم و مهدی رضایی == | == ماجرای رباب خانم و مهدی رضایی == | ||
رباب خانم، زن سالمندی بود که دو برادر عقب مانده داشت. او که در همسایگی | رباب خانم، زن سالمندی بود که دو برادر عقب مانده داشت. او که در همسایگی حاجخلیل رضایی بود همیشه مورد توجه آنها بود. حاجخلیل رضایی حتی برای مدتی یک اتاق و زیرزمین خانه خود را در اختیار آنها گذاشته بود. بعد از نقل مکان خانواده رضایی به چند محله دورتر ، [[احمد رضایی]] پسر بزرگتر خانواده رضایی، به رباب خانم و برادرانش کمک میکرد. پس از شهادت احمد رضایی در سال ۱۳۵۰، مهدی رضایی کمک به رباب خانم را ادامه داده و به آنها رسیدگی میکرد. | ||
محسن رضایی برادر کوچکتر مهدی رضایی در این رابطه میگوید: | محسن رضایی برادر کوچکتر مهدی رضایی در این رابطه میگوید:<blockquote>«من و مهدی یکسال تفاوت سنی داشتیم، یعنی او یکسال از من بزرگتر بود وخیلی به هم نزدیک بودیم. در شهریور سال ۱۳۵۱ که او محکوم به اعدام شده بود ما هر روز انتظار اعدامش را داشتیم. صبح روزی که او را اعدام کردند، من همهاش نگران بودم وقتی برای نماز صبح بیدارشدم، لحظاتی خودم را جای او گذاشتم. دستهایم را درپشت گره کردم و کنار دیوار اطاق ایستادم و چشمم را بستم، درست مثل فردی که آماده تیرباران است. فکر کردم او الان در چنین وضعیتی است و اگر اینطور باشد چه فکری در سرش است ومدتی همینطور ایستادم... وقتی پدرم برای گرفتن وسایل مهدی به دادرسی ارتش مراجعه کرد و مختصر وسایل او را از بازپرس تحویل گرفت و ازاطاق بازپرس خارج شد، یکی از منشیها یا کارکنان اطاق بازپرس که یک افسر ارتشی بود با اوبیرون آمد و خودش را به او رساند و آهسته گفت: «آقای رضایی من از اینکه چنین اتفاقی برای فرزند شما افتاد متاسفم ولی پیامی از او دارم که میخواستم به شما برسانم». و این داستان را تعریف کرد: «وقتی دستهای مهدی را بستیم که تیربارانش کنیم او مرا صدا کرد و گفت یک لحظه دستم را بازکنید، میخواهم چیزی برای پدرم بنویسم ولی من اجازه چنین کاری نداشتم به این جهت به او گفتم به من بگو من پیامت را به پدرت میرسانم. اوگفت به پدرم بگویید کمک به رباب خانم را خودش بکند چون من دیگر نیستم.» پدرم وقتی به خانه آمد این موضوع را به من گفت. موضوعی که ازآن روز شهریور سال ۱۳۵۱ تا امروز یادم نمیرود. چون قبل ازآن به این لحظه فکر کرده بودم واینکه مهدی در آخرین لحظه به چه فکر میکرده برایم تکاندهنده و البته تحسین برانگیز بود و هیچ وقت نبود که ازمهدی بگویم واین داستان را نگویم. در لحظه اعدام وموقع مرگ هرکس، خودش است. نمیتواند نقش دیگری بازی کند وجوهره وجودیاش را بارز میکند. | ||
من چند روز بعد از اعدام مهدی، رباب خانم را به خانهمان دعوت کردم و این داستان را برایش گفتم و اینکه مهدی موقع تیرباران سفارش او را کرده است. این زن فقیر آنقدر گریه کرد که یادم نمیرود.»</blockquote> | |||
من چند روز بعد از اعدام مهدی، رباب خانم را به خانهمان دعوت کردم و این داستان را برایش گفتم و اینکه مهدی موقع تیرباران سفارش او را کرده است. این زن فقیر آنقدر گریه کرد که یادم نمیرود.» | |||
== خاطره ایرج زُهری در مورد مهدی رضایی == | == خاطره ایرج زُهری در مورد مهدی رضایی == | ||
خط ۱۱۳: | خط ۱۱۱: | ||
]] | ]] | ||
«درطول یازده سال جشن هنر، من خود شاهد چهار مورد بودم، که هنرمندان بزرگی چون :بروک ،آرابال، | «درطول یازده سال جشن هنر، من خود شاهد چهار مورد بودم، که هنرمندان بزرگی چون :بروک ،آرابال، ویلسن، شومن و گارسیا علیه اختناق سیاسی در ایران اعتراض کردند. چند روز پیش از جشن هنر شیراز آرابال بهمن گفت: «خبر داری که مهدی رضایی، رهبر مجاهدین، بهاعدام محکوم شده است و همین روزها میخواهند حکم اعدام او را اجرا کنند؟». خبر نداشتم. باید اقرار کنم که تا آن روز از مجاهدین چیزی نمیدانستم، بالطبع رضایی را هم نمیشناختم. من نه روزنامه میخواندم و نه به اخبار رادیو و تلویزیون گوش میدادم. سیاست روز برایم مهم نبود. در نوشته و گفتار با نفس استبداد و برای مطلق آزادی «دنکیشوت» وار بدون پشت و پناه و بیوابستگی به گروهی و حزبی و فرقهای میجنگیدم. زندانی خوشبخت کاخ تئاتر و شعر و موسیقی بودم، امروز هم همانم. آرابال گفت که او، پیتر بروک، باب ویلسن و ویکتور گارسیا نامهای نوشتهاند، میخواهند شبی که ملکهی ایران درباغ ارم دعوت کرده است نامهای به وی بدهند. در این نامه از او خواستهاند واسطه شود که شاه از اعدام مهدی رضایی چشم بپوشد. ۱۶ شهریور ۱۳۵۱ خورشیدی بود. صبح روی پیشخوان مهمانسرا روزنامه کیهان را دیدم. بهخط درشت آمده بود: «امروز سحرگاه مهدی رضایی اعدام شد». با خواندن این خبر بغض گلویم را گرفت. سراغ آرابال را گرفتم، در حالی که بیاختیار اشک میریختم خبر را نشانش دادم. گفت: «دیکتاتور اگر رحم داشت دیکتاتور نبود». | ||
زهری در ادامه خاطرات خود نوشته است: | زهری در ادامه خاطرات خود نوشته است: | ||
«آرابال، بروک، گارسیا ویلسن و شومن | «آرابال، بروک، گارسیا ویلسن و شومن به میهمانی ملکه پا نگذاشتند و ما روزنامهنگاران جرئت نکردیم این خبر را در جریدههای خود منعکس کنیم. سست عنصری بود و بیحمیتی. میدانستیم. آرابال گزارشی درباره جشن هنر را در اشپیگل، مجله پر تیراژ آلمانی، چاپ کرد و در پایان آن گزارش به اعدام مهدی رضایی اشاره کرد و نوشته بود: «اعدام مهدی رضایی سایه مرگباری بر برنامه فوقالعاده جشن هنر شیراز در تخت جمشید افکند. روزی که قرار بود رابرت ویلسون، طبق معمول جشن هنر، برای بحث و گفتگو با تماشاگران، باگروه خود بهدانشگاه پهلوی بیاید، همکاران ایرانی زیر بازوی او و چند هنرپیشهاش را که هنوز با پارچه سیاه چشمانشان را بسته بودند گرفتند و بهسالن آوردند. ویلسون در تمام گفتگو نوار سیاه بهچشم داشت. برخی تماشاگران و روزنامهنویسان شایع کردند که آنهم نوعی تئاتر بوده است. اما آن عده که حقیقت را میدانستند آهسته بهدیگران گفتند:«ویلسون و یارانش با این حرکت همبستگی خود را با خانواده رضایی و همه ایرانیان آزادیخواه و مبارز اعلام میکنند». | ||
== شعر [[احمد شاملو]] دربارهی اعدام مهدی رضایی == | == شعر [[احمد شاملو]] دربارهی اعدام مهدی رضایی == |
ویرایش