۹٬۸۰۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۸: | خط ۶۸: | ||
| پانویس = | | پانویس = | ||
}} | }} | ||
'''هوشنگ اعظمی لرستانی'''، (زاده سال ۱۳۱۵، مشهد – درگذشته «احتمالاً» اردیبهشت ۱۳۵۵، کوههای لرستان) از ایل بزرگ بیرانوند و طایفهی شمسالدین یا شمسین بود؛ طایفهای که بزرگانی مانند علیمردان خان بیرانوند را در خود پرورش داده است. پدر دکتر هوشنگ اعظمی، | '''هوشنگ اعظمی لرستانی'''، (زاده سال ۱۳۱۵، مشهد – درگذشته «احتمالاً» اردیبهشت ۱۳۵۵، کوههای لرستان) از ایل بزرگ بیرانوند و طایفهی شمسالدین یا شمسین بود؛ طایفهای که بزرگانی مانند علیمردان خان بیرانوند را در خود پرورش داده است. پدر دکتر هوشنگ اعظمی، مرتضیخان اعظمی توسط حکومت '''[[رضاشاه پهلوی|رضا شاه]]''' دستگیر و همراه تمامی خانواده به خراسان تبعید شدند و در کلات نادری زیرنظر قرار داشتند. پس از تبعید رضا شاه از ایران در سال ۱۳۲۰، مرتضیخان از زندان آزاد شد و با خانواده به زادگاه خود، لرستان بازگشتند. دکتر هوشنگ اعظمی در همان دوران نوجوانی وارد مبارزه و فعالیتهای سیاسی شد. مبارزات سیاسی دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی در سال ۱۳۳۷، پس از ورود به دانشکده پزشکی اصفهان، با فعالیتهای دانشجویی در هم آمیخت و در همین دوران ۲ بار توسط مأموران '''[[ساواک]]''' دستگیر شد. پس از وقایع خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، ساواک دوباره او را دستگیر و زندانی کرد. او در زندان جزوهای بهنام «علل فاجعه ۱۵ خرداد» به رشتهی تحریر درآورد. دکتر هوشنگ اعظمی پس از آزادی از زندان با افرادی که بعدها به گروه جزنی معروف شدند، آشنا شد. او تحصیلات عالیه خود را با رتبهی ممتاز از دانشکده پزشکی اصفهان بهپایان رساند و برای خدمت به مردم زادگاهش راهی خرمآباد شد. در آنجا مطبی برای طبابت راه انداخت و همزمان فعالیتهای سیاسی خود را هم پیش میبرد. گروه دکتر هوشنگ اعظمی شاخهای از گروه '''[[بیژن جزنی]]''' و [[حسن ضیاظریفی|'''حسن ضیا ظریفی''']] بود. دکتر هوشنگ اعظمی در سال ۱۳۴۸، بار دیگر توسط ساواک دستگیر و زندانی شد، اما توانست با فریب دادن ساواک پس از ۶ یا ۷ ماه از زندان شود. او پس از آزادی از زندان اقدام به تهیه و تدارک مقدماتی برای آغاز مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه کرد. دکتر هوشنگ اعظمی چهرهای بسیار محبوب در میان مردم لرستان بود و چنان در دل مردم منطقه جا پیدا کرده بود که حتی در روستاهای بسیار دور نیز کمتر خانهای پیدا میشد که عکس او بر دیوار نصب نشده باشد. علت این محبوبیت و جایگاه ویژهی او در میان مردم، کمکهای فراوان، دلسوزیها و زحمات وی برای تودههای مردم بود. تازه این همه محبوبیت دکتر هوشنگ پیش از اقدام مبارزه مسلحانهی او بود و پس از قیام مسلحانهاش، به اسطورهای در میان مردم لرستان تبدیل گردید و به چهگوارای ایران معروف شد. تا سال ۱۳۵۸، هیچگونه اطلاع و خبری از دکتر هوشنگ اعظمی در دست نبود، تا اینکه در آن سال در یکی از روزنامهها اسامی تعدادی از کشتهشدگان در درگیری با ساواک اعلام شد که نام دکتر هوشنگ اعظمی نیز در میان آنها بود. برخیها گفتهاند که بهاحتمال زیاد دکتر هوشنگ اعظمی و محمود خرمآبادی در اردیبهشتماه سال ۱۳۵۵، در جریان یک درگیری با ساواک شاه جان باختهاند. از دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی چندین اثر ادبی، تاریخی و پژوهشی بهجا مانده است. | ||
== خانواده و طایفه == | == خانواده و طایفه == | ||
دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی در سال ۱۳۱۵، در مشهد به دنیا آمد. پدر او | دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی در سال ۱۳۱۵، در مشهد به دنیا آمد. پدر او مرتضیخان یکی از خانهای بزرگ ایلات لرستان بود.<ref name=":0">[https://siahkal.com/%d9%be%d8%b1-%d8%b1%d9%87%d8%b1%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%af-%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d8%aa-%d8%b2%d9%86%d8%af%d9%87-%db%8c%d8%a7%d8%af-%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1-%d9%87%d9%88%d8%b4%d9%86/ پر رهرو باد مبارزات زنده یاد دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی - سایت چریکهای فدایی خلق ایران]</ref> | ||
دکتر هوشنگ اعظمی از ایل بزرگ بیرانوند و طایفهی شمسالدین یا شمسین بود؛ طایفهای که بزرگانی مانند علیمردان خان بیرانوند را در خود پرورش داده است.<ref name=":1">[https://etelayeiran.ir/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D9%87%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF-%D8%A7%D8%B9%D8%B8%D9%85%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86%D8%AF-%DA%86%D9%87-%DA%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%84%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86.html دکتر هوشنگ اعظمی بیرانوند چه گوارای لرستان - خبرگزاری اعتلای ایران]</ref> | دکتر هوشنگ اعظمی از ایل بزرگ بیرانوند و طایفهی شمسالدین یا شمسین بود؛ طایفهای که بزرگانی مانند علیمردان خان بیرانوند را در خود پرورش داده است.<ref name=":1">[https://etelayeiran.ir/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D9%87%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF-%D8%A7%D8%B9%D8%B8%D9%85%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86%D8%AF-%DA%86%D9%87-%DA%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%84%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86.html دکتر هوشنگ اعظمی بیرانوند چه گوارای لرستان - خبرگزاری اعتلای ایران]</ref> | ||
خط ۸۹: | خط ۸۹: | ||
== دستگیری و زندان == | == دستگیری و زندان == | ||
[[پرونده:دوفرزندش شیرین و بهرام.jpg|جایگزین=دکتر هوشنگ اعظمی و دو فرزندش|بندانگشتی|دکتر هوشنگ اعظمی و دو فرزندش]] | [[پرونده:دوفرزندش شیرین و بهرام.jpg|جایگزین=دکتر هوشنگ اعظمی و دو فرزندش|بندانگشتی|دکتر هوشنگ اعظمی و دو فرزندش]] | ||
مبارزات سیاسی دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی در سال ۱۳۳۷، پس از ورود به دانشکده پزشکی اصفهان، با فعالیتهای دانشجویی در هم آمیخت و در همین دوران ۲ بار توسط مأموران ساواک دستگیر شد. در فاصلهی سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱، که بهخاطر مسائل بینالمللی و رشد و گسترش تضادهای درونی رژیم شاه، فضای نسبتاً باز سیاسی در کشور به وجود آمده بود و مبارزات و اعتراضات مردم شدت و شتاب بیشتری گرفته بود، فرصت مناسبی برای دکتر هوشنگ اعظمی بود تا مبارزه و فعالیتهای خود را در کنار [[جبهه ملی ایران| | مبارزات سیاسی دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی در سال ۱۳۳۷، پس از ورود به دانشکده پزشکی اصفهان، با فعالیتهای دانشجویی در هم آمیخت و در همین دوران ۲ بار توسط مأموران ساواک دستگیر شد. در فاصلهی سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱، که بهخاطر مسائل بینالمللی و رشد و گسترش تضادهای درونی رژیم شاه، فضای نسبتاً باز سیاسی در کشور به وجود آمده بود و مبارزات و اعتراضات مردم شدت و شتاب بیشتری گرفته بود، فرصت مناسبی برای دکتر هوشنگ اعظمی بود تا مبارزه و فعالیتهای خود را در کنار [[جبهه ملی ایران|جبهه ملی]] در اصفهان بیشتر و علنیتر دنبال کند، اما پس از [[قیام ۱۵ خرداد|وقایع خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲]]، ساواک دوباره او را دستگیر و زندانی کرد. او در زندان جزوهای بهنام «علل فاجعه ۱۵ خرداد» به رشتهی تحریر درآورد. | ||
=== پزشکی که چریک شد === | === پزشکی که چریک شد === | ||
خط ۱۱۳: | خط ۱۱۳: | ||
[[پرونده:کتاب یادهای ماندگار.jpg|جایگزین=کتاب «یادهای ماندگار خاطرات من و همسرم دکتر هوشنگ اعظمی» بهقلم فریده کمالوند|بندانگشتی|310x310پیکسل|کتاب «یادهای ماندگار خاطرات من و همسرم دکتر هوشنگ اعظمی» بهقلم فریده کمالوند]] | [[پرونده:کتاب یادهای ماندگار.jpg|جایگزین=کتاب «یادهای ماندگار خاطرات من و همسرم دکتر هوشنگ اعظمی» بهقلم فریده کمالوند|بندانگشتی|310x310پیکسل|کتاب «یادهای ماندگار خاطرات من و همسرم دکتر هوشنگ اعظمی» بهقلم فریده کمالوند]] | ||
فریده کمالوند همسر دکتر هوشنگ اعظمی، در کتاب خود بهنام «یادهای ماندگار خاطرات من و همسرم دکتر هوشنگ اعظمی» شرح مفصلی درباره زندگی خود و همسرش نوشته است. فریده کمالوند پس از اقدام دکتر هوشنگ اعظمی برای مبارزه مسلحانه و مخفی شدن در کوههای لرستان، توسط ساواک دستگیر و تحت شکنجههای شدیدی قرار گرفت. او در بخشی از کتابش دربارهی شکنجهشدنش توسط ساواک نوشته است:<blockquote>«... سربازجو عضدی (محمد حسن ناصری) بدون | فریده کمالوند همسر دکتر هوشنگ اعظمی، در کتاب خود بهنام «یادهای ماندگار خاطرات من و همسرم دکتر هوشنگ اعظمی» شرح مفصلی درباره زندگی خود و همسرش نوشته است. فریده کمالوند پس از اقدام دکتر هوشنگ اعظمی برای مبارزه مسلحانه و مخفی شدن در کوههای لرستان، توسط ساواک دستگیر و تحت شکنجههای شدیدی قرار گرفت. او در بخشی از کتابش دربارهی شکنجهشدنش توسط ساواک نوشته است:<blockquote>«... سربازجو عضدی (محمد حسن ناصری) بدون ابراز سخنی با حرکتی شدید مرا به صندلی نشاند و سیلی محکمی به صورتم نواخت که مرا کاملاً گیج کرد و تا مدتی درجلوی چشمم ستارههای زیادی درحرکت بود. عضدی، آرش (فریدون توانگر) و هدایت بدون پرسش و پاسخ در حالیکه به فحاشی واستفاده ازالفاظ مستحجن خود ادامه دادند، شروع کردند به خشونتهای فیزیکی شدید، ازجمله استفاده ازضربات دردناک شلاق به کف پا، سر و تنم، زدن سیلی و لگد به بدنم، این اعمال خشونتبار آنها تا مدتی ادامه یافت. بالاخره من ازعضدی پرسیدم: ازمن چه میخواهید؟ او پاسخ داد: هیچ، ما همه چیز را درباره تو میدانیم و خوش داریم که اذیتت کنیم. در این موقع چند بازجوی دیگر منجمله آرش دوباره با لگد و کابل به جان من افتادند و به شدت مرا شکنجه کردند. درحالیکه این شکنجهها دردناک بود، اما درد جسمانی کمتر از رنجی بود که از دروغگویی و وقاحت آنها حس میکردم، همچنین دلواپسی شدیدی ازسرنوشت همسرم درآن لحظه مرا به سختی میرنجاند. آنها سپس مرا به سمت اتاق دیگری بردند در راهرو برادرم، فریدون، را شکنجه شده و مجروح و خونین، بدون پانسمان زخمهای ناشی از شکنجه، در گوشهای بدحال دیدم. شکنجهگران (آرش، عضدی و هدایت) مرا در اطاقی درآن ساختمان به نیمکتی دستبند زدند و آرش با لحن تهدیدآمیز گفت: فکرهایت را بکن تا به سراغت بیایم! دیدی که با فریدون، برادرت چه کار کردیم؟ با توهم بدتر ازآن خواهیم کرد و تنها درآن اتاق رهایم کرد. من دو روز درآن اتاق یا بهتر بگویم، سلول انفرادی، ماندم و بهتدریج فهمیدم که تعداد زیادی ازافراد فامیل و دوستان ما هم دستگیرشدهاند. صدای فریاد شکنجهشدگان درفضای ساختمان رنجی مضاعف وشکنجه دیگری برایم بود. بعد از دو روزعضدی دوباره مرا خواست وگفت: تو زباندرازی کردهای و باید حاصل آن را ببینی. البته هر کسی که قدمش به ساواک رسیده باشد به خوبی میداند که در مقابل خشونتهای عضدی کسی جرئت زباندرازی نداشت، اما برای او مهم نبود. بازجویان دوباره با بهکار بردن ناسزاهایی که فقط در حد آنها بود، شروع به زدن کابل و لگد به بدنم کردند و من حداکثر کوششم را برای حفظ سر و چشمم و پاهایم بهکار میبردم، اما برای آنها اهمیتی نداشت که به کجا میزنند، زدن کابل به سر و بدنم برای مدتی ادامه یافت. متأسفانه در زمان یا قبل از دستگیری من، تمام اطلاعات سفرما به کوههای لرستان به ساواک رسیده بود و همگی بهجز همسرم، هوشنگ، و دو فرد دیگر دستگیرشده بودند و من هیچگونه اطلاعات اضافی نداشتم که به آنها بدهم، فهمیدم که این شکنجهها برای شکستن روحیه من است و شکنجهای بود انتقامی نه برای کسب اطلاعات. شکنجهی گروه ما بصورت مداوم ۲۴ ساعته در آمده بود و ساختمان به طور مداوم پراز صدای فریاد و ناله شکنجهشدگان شده بود، صدای شنیدن ناله عزیزان تحت شکنجه، خود آزاری شدید به روح من بود. شکنجهگران ساواک برای ایجاد اضطراب و وحشت انداختن و رنج روحی بیشتر به من میگفتند: آماده شو! فردا صبح شلاق داری، یا آخرشب میآیم به سراغت. انتظار کشیدن برای شکنجه شدن همیشه بدتر ازخود شکنجه بود و ساواکیها آن موضوع را میدانستند وهمیشه از آن برای رنج روحی مضاعف من استفاده میکردند. ساواک دراین زمان فقط برای پیدا کردن رد پایی ازهوشنگ که دستگیر نشده بود ما را تحت فشار شدیدتری مثل بیخوابی، شلاق زدنهای مکرر و کتک زدنهای جانفرسا و اهانات لفظی سخیفانه قرار داد. بعد از مدتی که نمیدانم چقدر طول کشید، عضدی وارد اتاق من شد گفت: آماده شو برای بازجویی!. در آنجا چند بازجو ساواک دور من جمع شده و از من خواستند که آدرس پناهگاه هوشنگ در کوهای لرستان را به آنها بگویم و دوباره لگد و سیلی و شلاقزدن شروع شد و تا مدتی ادامه یافت، من بعد از آن همه شکنجه و اهانتها دچار اضطراب شدیدی شدم و دیگر نمیتوانستم بخوابم. روز بعد مرا دوباره به بازجویی بردند و دوباره شلاق زدنها، سیلی زدنها و لگد زدنها ادامه یافت، تمام بدنم از شدت درد عضلات و استخوانهایم فرسوده شده بود. من فوقالعاده ناراحت بودم اما امکان ابراز هیچگونه اعتراض به ارتکاب این شکنجههای بدنی و روحی را، حتی بهصورت لفظی نداشتم. من در دست آنها، فاقد هرگونه حق شهروندی بودم و آنها در جایگاهی قرار داشتند که خود را واجد تمام حقوق میپنداشتند و حتی خود را صاحب جان و زندگی ما میدانستند. روز بعد مرا دو بار به اتاق شکنجه بردند و به شکنجههایم ادامه دادند و از من مخفیگاه هوشنگ را میخواستند. بالاخره بعد از مدتی از حدود چند هفته که برای من به اندازه سالها طول کشید از آزارم دست کشیدند. من در آن زمان در کمال تعجب خود از اینکه اطلاعات بیشتری به آنها نداده بودم، احساس آرامش میکردم…»</blockquote>فریده کمالوند پس از شکنجههای فراوان، در دادگاه نظامی شاه به حبس ابد و ۳۰ سال زندان محکوم شد. وی سرانجام در [[انقلاب ضد سلطنتی|'''انقلاب ضدسلطنتی''']] در سال ۱۳۵۷، و باز شدن در زندانها توسط مردم آزاد شد.<ref name=":3" /> | ||
== نوعدوستی، محبوبیت == | == نوعدوستی، محبوبیت == |
ویرایش