۹٬۹۰۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
| ملیت = ایرانی | | ملیت = ایرانی | ||
| نوع_صوت = | | نوع_صوت = | ||
| سبک = موسیقی | | سبک = موسیقی سنتی ایرانی | ||
| حرفه = | | حرفه = خواننده موسیقی سنتی | ||
| زمینه فعالیت = | | زمینه فعالیت = | ||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
== فعالیتهای خیریهی قمرالملوک == | == فعالیتهای خیریهی قمرالملوک == | ||
[[پرونده:قمرالملوک ۵.jpg|بندانگشتی|'''قمرالملوک وزیری''' ]] | |||
قمر درآمدهای حاصله از کنسرتهایش را به امور خیریه اختصاص میداد و بدون چشم داشت به مردم عادی و طبقه هنرمند کمک میکرد. هدایای دریافتی از بزرگان را به فقرا میبخشید و خانه های کوچک میخرید و به مردم بی پناه میداد. برای دختران تنگدست جهیزیه فراهم میکرد. برای بیمارستانها تخت میخرید. وی بعد از مرگ پروانه (خواننده قدیمی) سرپرستی دخترش خاطره و پسرش را به عهده میگیرد. در سال۱۳۳۰ با استودیو پارت فیلم که در آستانه ورشکستگی بود ، همکاری کرد و در فیلم " مادر " که ساخته این کمپانی بود، آوازی در چهارگاه خواند و به دلیل شهرتش فروش فیلم بالا رفت و کمپانی را از خطر ورشکستگی نجات داد. این فیلم تنها تصویر متحرک قمرالملوک را در خود داشت، ولی متاسفانه در آتش سوزی این نسخه از بین رفت.<ref name=":0" /> | قمر درآمدهای حاصله از کنسرتهایش را به امور خیریه اختصاص میداد و بدون چشم داشت به مردم عادی و طبقه هنرمند کمک میکرد. هدایای دریافتی از بزرگان را به فقرا میبخشید و خانه های کوچک میخرید و به مردم بی پناه میداد. برای دختران تنگدست جهیزیه فراهم میکرد. برای بیمارستانها تخت میخرید. وی بعد از مرگ پروانه (خواننده قدیمی) سرپرستی دخترش خاطره و پسرش را به عهده میگیرد. در سال۱۳۳۰ با استودیو پارت فیلم که در آستانه ورشکستگی بود ، همکاری کرد و در فیلم " مادر " که ساخته این کمپانی بود، آوازی در چهارگاه خواند و به دلیل شهرتش فروش فیلم بالا رفت و کمپانی را از خطر ورشکستگی نجات داد. این فیلم تنها تصویر متحرک قمرالملوک را در خود داشت، ولی متاسفانه در آتش سوزی این نسخه از بین رفت.<ref name=":0" /> | ||
خط ۷۹: | خط ۸۰: | ||
== وصیتنامهی قمرالملوک وزیری == | == وصیتنامهی قمرالملوک وزیری == | ||
متن وصیتنامه انگیزاننده قمرالملوک وزیری که میخواست پس از مرگش منتشر شود.<blockquote>«من مرده ام اما خاطره حیات هنریام نمرده است. وقتی که تو، این درد دلهای مرا میخوانی، من زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفتهام. دیگر از حنجره خشکم صوتی بر نمیخیزد و دنیایم تاریک و خاموش است اما روحم عظمتش را از دست نداده و هنرم را بنده زور و زر و خیانت نکردم. مطمئنم کسی بعد از مرگم، از من بدگویی نمیکند.</blockquote><blockquote>من هیچ ثروتی ندارم، اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگم از غم مالامال میشوند. چشمهایی را دارم که در فقدانم اشک میریزند. همانهایی که با پولم پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و به جای اینکه جایشان در مراکز فساد و زندان باشد، انسانهای خوشبختی هستند. بعضیها میگفتند: ما باید هرچه بیشتر پول بگیریم تا قمر نشویم.</blockquote><blockquote>نمیدانند که کنسرتهایم با آن چنان استقبالی روبرو میشد که مردم از در و دیوارش بالا میرفتند و بلیطها را به ۱۰ برابر قیمت میخریدند. اما تمام آنچه را که میگرفتم به موسسات خیریه و دارالایتام میبخشیدم که برایم لذتی وصف نشدنی داشت.</blockquote><blockquote>شبی نزدیک خانهام مردی را دیدم که به دیوار تکیه داده و چشمانش پر اشک است. گفتم مرا میشناسی؟ اشکهایش را پنهان و گفت: کیست که تو را نشناسد. با زحمت و اصرار وادارش کردم درد دلش را بگوید.</blockquote><blockquote>گفت: زنم دوقلو زاییده، یکی مرده و حالا پس از خاکسپاری طفل، بخاطر بی پولی روی رفتن به خانه را ندارم. با سماجت راضیاش کردم تا مرا بخانهاش ببرد.</blockquote><blockquote>اطاقی نمناک که زیلوی پاره و رختخوابی پارهتر و نور شمعی که پت پت میکرد، تزیینات خانهاش بود. زن بیحال بود و طفلبیگناه سینه خشک مادرش را میمکید. دلم آنقدر به درد آمد که وصفنشدنی بود. پول دادم و مرد را راهی کردم چند پرس چلوکباب، تخم مرغ، شیر، خرما و اقلام دیگر بخرد. طفل را تر و خشک و قنداق پاره را عوض کردم و تمام ۵۰۰۰ تومان (۱۰۰سال پیش) دستمزد آن شبم را لای قنداق طفل گذاشتم.</blockquote><blockquote>شبی دیگر که از کنسرت بخانه برمیگشتم تا درشکه چی لاله زار مرا بخانه ببرد. درشکه چی مرا نشناخت و زبان شکوه از وضع ناگوارش کرد. گفت: فردا عروسی پسرم است، شرمنده رویش که نمیتوانم جشن مفصلی برایش بگیرم.</blockquote><blockquote>فردایش با پرس و جوی فراوان بدون اینکه درشکهچی بویی ببرد، آدرس منزلش را یافتم و کلیه اقلام و امکانات را برایش فراهم و خانهاش را چراغانی کردم و در مجلس عروسی با افتخار خواندم، شوقی که آن لحظه درچهره مرد دیدم، بالاترین شادی و افتخار برایم بود و احساس عظمت کردم. انگار تمام فرشتگان و ارواح مقدس زیر گوشم زمزمه میکنند: قمر تو بهترین زن دنیایی.</blockquote><blockquote>ای بدخواهان بدانید که قمر با افتخار و بزرگی، با هنر زیست. امروز که زیر خروارها خاک خفتهام، نه دلی را شکستهام و نه کسی از من کینه به دل دارد. میدانم دلهای عاشقان هنرم در غمم شکسته. ما رفتیم اما شما که این هنر ملی و فاخر را به مادیات میفروشید و آلوده میکنید و نقطه روشنی در زندگی ندارید، گناهتان نابخشودنی است».</blockquote> | متن وصیتنامه انگیزاننده قمرالملوک وزیری که میخواست پس از مرگش منتشر شود.<blockquote>«من مرده ام اما خاطره حیات هنریام نمرده است. وقتی که تو، این درد دلهای مرا میخوانی، من زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفتهام. دیگر از حنجره خشکم صوتی بر نمیخیزد و دنیایم تاریک و خاموش است اما روحم عظمتش را از دست نداده و هنرم را بنده زور و زر و خیانت نکردم. مطمئنم کسی بعد از مرگم، از من بدگویی نمیکند.</blockquote><blockquote>من هیچ ثروتی ندارم، اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگم از غم مالامال میشوند. چشمهایی را دارم که در فقدانم اشک میریزند. همانهایی که با پولم پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و به جای اینکه جایشان در مراکز فساد و زندان باشد، انسانهای خوشبختی هستند. بعضیها میگفتند: ما باید هرچه بیشتر پول بگیریم تا قمر نشویم.</blockquote><blockquote>نمیدانند که کنسرتهایم با آن چنان استقبالی روبرو میشد که مردم از در و دیوارش بالا میرفتند و بلیطها را به ۱۰ برابر قیمت میخریدند. اما تمام آنچه را که میگرفتم به موسسات خیریه و دارالایتام میبخشیدم که برایم لذتی وصف نشدنی داشت.</blockquote><blockquote>شبی نزدیک خانهام مردی را دیدم که به دیوار تکیه داده و چشمانش پر اشک است. گفتم مرا میشناسی؟ اشکهایش را پنهان و گفت: کیست که تو را نشناسد. با زحمت و اصرار وادارش کردم درد دلش را بگوید.</blockquote><blockquote>گفت: زنم دوقلو زاییده، یکی مرده و حالا پس از خاکسپاری طفل، بخاطر بی پولی روی رفتن به خانه را ندارم. با سماجت راضیاش کردم تا مرا بخانهاش ببرد.</blockquote><blockquote>اطاقی نمناک که زیلوی پاره و رختخوابی پارهتر و نور شمعی که پت پت میکرد، تزیینات خانهاش بود. زن بیحال بود و طفلبیگناه سینه خشک مادرش را میمکید. دلم آنقدر به درد آمد که وصفنشدنی بود. پول دادم و مرد را راهی کردم چند پرس چلوکباب، تخم مرغ، شیر، خرما و اقلام دیگر بخرد. طفل را تر و خشک و قنداق پاره را عوض کردم و تمام ۵۰۰۰ تومان (۱۰۰سال پیش) دستمزد آن شبم را لای قنداق طفل گذاشتم.</blockquote><blockquote>شبی دیگر که از کنسرت بخانه برمیگشتم تا درشکه چی لاله زار مرا بخانه ببرد. درشکه چی مرا نشناخت و زبان شکوه از وضع ناگوارش کرد. گفت: فردا عروسی پسرم است، شرمنده رویش که نمیتوانم جشن مفصلی برایش بگیرم.</blockquote><blockquote>فردایش با پرس و جوی فراوان بدون اینکه درشکهچی بویی ببرد، آدرس منزلش را یافتم و کلیه اقلام و امکانات را برایش فراهم و خانهاش را چراغانی کردم و در مجلس عروسی با افتخار خواندم، شوقی که آن لحظه درچهره مرد دیدم، بالاترین شادی و افتخار برایم بود و احساس عظمت کردم. انگار تمام فرشتگان و ارواح مقدس زیر گوشم زمزمه میکنند: قمر تو بهترین زن دنیایی.</blockquote><blockquote>ای بدخواهان بدانید که قمر با افتخار و بزرگی، با هنر زیست. امروز که زیر خروارها خاک خفتهام، نه دلی را شکستهام و نه کسی از من کینه به دل دارد. میدانم دلهای عاشقان هنرم در غمم شکسته. ما رفتیم اما شما که این هنر ملی و فاخر را به مادیات میفروشید و آلوده میکنید و نقطه روشنی در زندگی ندارید، گناهتان نابخشودنی است».<ref>ویژهنامه موسیقی ملی اسفند ۱۳۷۶ صفحه ۱۱</ref></blockquote> | ||
== منابع == | == منابع == |
ویرایش