۹٬۹۰۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
شعر قصه رنگ پریده را در سال ۱۲۹۷ در سن ۲۳ سالگی سرود. این منظومه مخالفت بسیاری از شاعران سنتی و پیرو سبک قدیم مانند [[ملکالشعرای بهار]] و مهدی حمیدی شیرازی را برانگیخت. شاعران سنتی به مسخره و آزار وی دست زدند. | شعر قصه رنگ پریده را در سال ۱۲۹۷ در سن ۲۳ سالگی سرود. این منظومه مخالفت بسیاری از شاعران سنتی و پیرو سبک قدیم مانند [[ملکالشعرای بهار]] و مهدی حمیدی شیرازی را برانگیخت. شاعران سنتی به مسخره و آزار وی دست زدند. | ||
در سال ۱۳۰۱ شعر افسانه را میسراید و در مجلهی قرن بیستم با سردبیری [[میرزاده عشقی]] منتشر میکند. | در سال ۱۳۰۱ شعر افسانه را میسراید و در مجلهی قرن بیستم با سردبیری [[میرزاده عشقی]] منتشر میکند.<ref>[http://www.nimayooshij.com/fullcontent/Persian/293/%d8%a7%d9%81%d8%b3%d8%a7%d9%86%d9%87/ سایت نیما یوشیج]</ref> | ||
دوران نوجوانی و جوانی نیما مصادف با وقایع بزرگ سیاسی ـ اجتماعی در ایران نظیر انقلاب مشروطه و [[نهضت جنگل|جنبش جنگل]] بود. نیما تفکر انقلابی و ترقیخواه داشت و با نشریه ایران سرخ، یکی از نشریات حزب کمونیست ایران که برادرش لادبن سردبیر آن بود و در رشت چاپ و منتشر میشد، همکاری داشت. | دوران نوجوانی و جوانی نیما مصادف با وقایع بزرگ سیاسی ـ اجتماعی در ایران نظیر انقلاب مشروطه و [[نهضت جنگل|جنبش جنگل]] بود. نیما تفکر انقلابی و ترقیخواه داشت و با نشریه ایران سرخ، یکی از نشریات حزب کمونیست ایران که برادرش لادبن سردبیر آن بود و در رشت چاپ و منتشر میشد، همکاری داشت. | ||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
[[پرونده:کودکی نیما.JPG|بندانگشتی|'''تصویری از کودکی نیما''']] | [[پرونده:کودکی نیما.JPG|بندانگشتی|'''تصویری از کودکی نیما''']] | ||
<blockquote>اما یک سال که به شهر آمده بودم اقوام نزدیک من مرا به همپای برادر از خود کوچکترم (لادبن) به یک مدرسه کاتولیک واداشتند. آنوقت این مدرسه در تهران به مدرسه عالی سنلوئی شهرت داشت. دورۀ تحصیل من از اینجا شروع میشود. سالهای اول زندگی مدرسۀ من به زد و خورد با بچهها گذشت. وضع رفتار و سکنات من، کنارهگیری و حُجبی که مخصوص بچههای تربیتشده در بیرون شهر است موضوعی بود که در مدرسه مسخره برمیداشت. </blockquote><blockquote>هنر من خوب پریدن و با رفیقم حسین پژمان فرار از محوطۀ مدرسه بود. من در مدرسه خوب کار نمیکردم. فقط نمرات نقاشی به داد من میرسید؛ اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوشرفتار که نظام وفا، شاعر بنام امروز، باشد مرا به خطِ شعر گفتن انداخت.</blockquote><blockquote>این تاریخ مقارن بود با سالهایی که جنگهای بینالمللی ادامه داشت. من در آنوقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه میتوانستم بخوانم. شعرهای من در آنوقت به سبک خراسانی بود که همهچیز در آن یک جورو بهطور کلی دوراز طبیعت واقع و کمتر مربوط با خصایص زندگی شخص گوینده وصف میشود. آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت. ثمرۀ کاوش من در این راه بعد از جدایی از مدرسه و گذرانیدن دوران دلدادگی، بدانجا میانجامد که ممکن است در منظومه «افسانۀ» من دیده شود. قسمتی از این منظومه در روزنامۀ دوست شهید من، [[میرزاده عشقی|میرزاده عشقی]]، چاپ شد؛ ولی قبلاً در سال ۱۳۰۰ منظومه به نام «قصۀ رنگِ پریده» را انتشار داده بودم. </blockquote><blockquote>من پیش از آن شعری در دست ندارم. در پاییز سال ۱۳۰۱ نمونۀ دیگر از شیوۀ کار خود (ای شب) را که پیش از این تاریخ سروده بودم و دست به دست خوانده و رانده شده بود در روزنامۀ هفتگی «نوبهار» دیدم. شیوۀ کار من در هرکدام از این قطعات تیر زهرآگینی مخصوصاً در آن زمان بهطرف طرفداران سبک قدیم بود. طرفداران سبک قدیم آنها را قابل درج و انتشار نمیدانستند. با وجود آن سال ۱۳۴۲ هجری بود که اشعار من صفحات زیاد منتخبات آثار شعرای معاصر را پر کرد. عجب آنکه نخستین منظومۀ من (قصۀ رنگ پریده) هم که از آثار بچگی من به شمار میآید، در جزو مندرجات این کتاب و در بین نام آنهمه ادبای ریش و سبیلدار خوانده میشد و بهطوری قرارگرفته بود که شعرا و ادبا را نسبت به من و مؤلف دانشمند کتاب (هشترودیزاده) خشمناک میساخت؛ مثل اینکه طبیعت آزاد پرورشیافتۀ من در هر دوره از زندگی من باید با زد و خورد رو در رو باشد؛ اما انقلابات حوالی سالهای ۱۲۹۹ و ۱۳۰۰ در حدود شمال ایران مرا از هنر خود پیش از انتشار این کتاب دور کرده بود و من دوباره بهطرف هنر خود میآمدم.</blockquote><blockquote>این تاریخ مقارن بود با آغاز دورۀ سختی و فشار برای کشور من. ثمرهای که این مدت برای من داشت این بود که من روش کار خود را منظمتر پیدا کنم. روشی که در ادبیات زبان کشور من نبود و من بهزحمت عمری در زیر بار خودم و کلمات و شیوۀ کار کلاسیک راه را صاف کرده و آماده کرده و اکنون در پیش نسل تازهنفس میاندازم.</blockquote><blockquote>در اشعار آزاد من وزن و قافیه بهحساب دیگر گرفته میشوند. کوتاه و بلند شدن مصرعها در آنها بنا بر هوس و فانتزی نیست. من برای بینظمی هم به نظمی اعتقاد دارم. هر کلمۀ من از روی قاعدۀ دقیق به کلمۀ دیگر میچسبد و شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است.</blockquote><blockquote>مایۀ اصلی اشعار من رنج من است. به عقیدۀ من گویندۀ واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود و دیگران شعر میگویم. فرم و کلمات و وزن و قافیه در همهوقت برای من ابزارهایی بودهاند که مجبور بهعوض کردن آنها بودهام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد.</blockquote><blockquote>در دورۀ زندگی خود من هم از جنس رنجهای دیگران سهمهایی هست بهطوری که من بانوی خانه و بچهدار و ایلخیبان و چوپان ناقابلی نیستم؛ به این جهت وقت پاکنویس برای من کم است. اشعار من متفرق به دست مردم افتاده یا در خارج کشور بهتوسط زبانشناسها خوانده میشود.</blockquote><blockquote>فقط از سال ۱۳۱۷ به بعد در جزو هیئت تحریریۀ مجلۀ «موسیقی» بودهام و به حمایت دوستان خود در این مجله اشعار خود را مرتباً انتشار دادهام.</blockquote><blockquote>من مخالف بسیار دارم، میدانم؛ چون خود من بهطور روزمره دریافتهام، مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی و نتیجۀ کار است؛ مخصوصاً بعضی از اشعار مخصوصتر به خود من، برای کسانی که حواس جمع در عالم شاعری ندارند مبهم ست؛ اما انواع شعرهای من زیادند؛ چنانکه دیوانی به زبان مادری خود به اسم «روجا» دارم. </blockquote><blockquote>میتوانم بگویم من به رودخانه شبیه هستم که از هر کجای آن لازم باشد بدون سر و صدا میتوان آب برداشت. خوشایند نیست اسم بردن از داستانهای منظوم خود به سبکهای مختلف که هنوز به دست مردم نیفتاده است. </blockquote><blockquote>باقی شرح حال من همین میشود: در تهران میگذرانم. زیادی مینویسم، کم انتشار میدهم و این موضوع مرا از دور تنبل جلوه میدهد».</blockquote> | <blockquote>اما یک سال که به شهر آمده بودم اقوام نزدیک من مرا به همپای برادر از خود کوچکترم (لادبن) به یک مدرسه کاتولیک واداشتند. آنوقت این مدرسه در تهران به مدرسه عالی سنلوئی شهرت داشت. دورۀ تحصیل من از اینجا شروع میشود. سالهای اول زندگی مدرسۀ من به زد و خورد با بچهها گذشت. وضع رفتار و سکنات من، کنارهگیری و حُجبی که مخصوص بچههای تربیتشده در بیرون شهر است موضوعی بود که در مدرسه مسخره برمیداشت. </blockquote><blockquote>هنر من خوب پریدن و با رفیقم حسین پژمان فرار از محوطۀ مدرسه بود. من در مدرسه خوب کار نمیکردم. فقط نمرات نقاشی به داد من میرسید؛ اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوشرفتار که نظام وفا، شاعر بنام امروز، باشد مرا به خطِ شعر گفتن انداخت.</blockquote><blockquote>این تاریخ مقارن بود با سالهایی که جنگهای بینالمللی ادامه داشت. من در آنوقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه میتوانستم بخوانم. شعرهای من در آنوقت به سبک خراسانی بود که همهچیز در آن یک جورو بهطور کلی دوراز طبیعت واقع و کمتر مربوط با خصایص زندگی شخص گوینده وصف میشود. آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت. ثمرۀ کاوش من در این راه بعد از جدایی از مدرسه و گذرانیدن دوران دلدادگی، بدانجا میانجامد که ممکن است در منظومه «افسانۀ» من دیده شود. قسمتی از این منظومه در روزنامۀ دوست شهید من، [[میرزاده عشقی|میرزاده عشقی]]، چاپ شد؛ ولی قبلاً در سال ۱۳۰۰ منظومه به نام «قصۀ رنگِ پریده» را انتشار داده بودم. </blockquote><blockquote>من پیش از آن شعری در دست ندارم. در پاییز سال ۱۳۰۱ نمونۀ دیگر از شیوۀ کار خود (ای شب) را که پیش از این تاریخ سروده بودم و دست به دست خوانده و رانده شده بود در روزنامۀ هفتگی «نوبهار» دیدم. شیوۀ کار من در هرکدام از این قطعات تیر زهرآگینی مخصوصاً در آن زمان بهطرف طرفداران سبک قدیم بود. طرفداران سبک قدیم آنها را قابل درج و انتشار نمیدانستند. با وجود آن سال ۱۳۴۲ هجری بود که اشعار من صفحات زیاد منتخبات آثار شعرای معاصر را پر کرد. عجب آنکه نخستین منظومۀ من (قصۀ رنگ پریده) هم که از آثار بچگی من به شمار میآید، در جزو مندرجات این کتاب و در بین نام آنهمه ادبای ریش و سبیلدار خوانده میشد و بهطوری قرارگرفته بود که شعرا و ادبا را نسبت به من و مؤلف دانشمند کتاب (هشترودیزاده) خشمناک میساخت؛ مثل اینکه طبیعت آزاد پرورشیافتۀ من در هر دوره از زندگی من باید با زد و خورد رو در رو باشد؛ اما انقلابات حوالی سالهای ۱۲۹۹ و ۱۳۰۰ در حدود شمال ایران مرا از هنر خود پیش از انتشار این کتاب دور کرده بود و من دوباره بهطرف هنر خود میآمدم.</blockquote><blockquote>این تاریخ مقارن بود با آغاز دورۀ سختی و فشار برای کشور من. ثمرهای که این مدت برای من داشت این بود که من روش کار خود را منظمتر پیدا کنم. روشی که در ادبیات زبان کشور من نبود و من بهزحمت عمری در زیر بار خودم و کلمات و شیوۀ کار کلاسیک راه را صاف کرده و آماده کرده و اکنون در پیش نسل تازهنفس میاندازم.</blockquote><blockquote>در اشعار آزاد من وزن و قافیه بهحساب دیگر گرفته میشوند. کوتاه و بلند شدن مصرعها در آنها بنا بر هوس و فانتزی نیست. من برای بینظمی هم به نظمی اعتقاد دارم. هر کلمۀ من از روی قاعدۀ دقیق به کلمۀ دیگر میچسبد و شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است.</blockquote><blockquote>مایۀ اصلی اشعار من رنج من است. به عقیدۀ من گویندۀ واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود و دیگران شعر میگویم. فرم و کلمات و وزن و قافیه در همهوقت برای من ابزارهایی بودهاند که مجبور بهعوض کردن آنها بودهام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد.</blockquote><blockquote>در دورۀ زندگی خود من هم از جنس رنجهای دیگران سهمهایی هست بهطوری که من بانوی خانه و بچهدار و ایلخیبان و چوپان ناقابلی نیستم؛ به این جهت وقت پاکنویس برای من کم است. اشعار من متفرق به دست مردم افتاده یا در خارج کشور بهتوسط زبانشناسها خوانده میشود.</blockquote><blockquote>فقط از سال ۱۳۱۷ به بعد در جزو هیئت تحریریۀ مجلۀ «موسیقی» بودهام و به حمایت دوستان خود در این مجله اشعار خود را مرتباً انتشار دادهام.</blockquote><blockquote>من مخالف بسیار دارم، میدانم؛ چون خود من بهطور روزمره دریافتهام، مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی و نتیجۀ کار است؛ مخصوصاً بعضی از اشعار مخصوصتر به خود من، برای کسانی که حواس جمع در عالم شاعری ندارند مبهم ست؛ اما انواع شعرهای من زیادند؛ چنانکه دیوانی به زبان مادری خود به اسم «روجا» دارم. </blockquote><blockquote>میتوانم بگویم من به رودخانه شبیه هستم که از هر کجای آن لازم باشد بدون سر و صدا میتوان آب برداشت. خوشایند نیست اسم بردن از داستانهای منظوم خود به سبکهای مختلف که هنوز به دست مردم نیفتاده است. </blockquote><blockquote>باقی شرح حال من همین میشود: در تهران میگذرانم. زیادی مینویسم، کم انتشار میدهم و این موضوع مرا از دور تنبل جلوه میدهد».</blockquote> | ||
== خاطره شراگیم از نیما == | |||
شراگیم فرزند نیما در مصاحبهای خاطرات خود از نیما را بازگو میکند که بیانگر روحیهی جوانمردی و آزادمنشی اوست.<blockquote>«نیما در جوانی از زندگی اشرافی خود در تهران میگریزد و به یوش پناه میبرد، در حالی که مادر و خواهرانش در زندگی اشرافی خود در تهران به سر میبردند. نیما سه خواهر داشت: مهراقدس، ناکیتا و ثریا (بهجت). مهراقدس دو سال از نیما بزرگتر بود. بعد از نیما یک برادر به نام رضا (که بعدها توسط نیما به لادبن تغییر کرد) بود که دو سال از نیما کوچکتر بود. او یکی از اعضای مهم حزب عدالت ایران بود که در سال ۱۲۹۹ به شوروی رفت و بعد از به قدرت رسیدن رضاخان بار دیگر به ایران بازگشت اما دوباره به روسیه گریخت و از آن پس از او خبری در دست نیست. نیما شعر «تو را چشم در راهم» را برای او سرود. خیلیها گمان میکنند این یک شعر عاشقانه است، عاشقانه است اما از عشق یک برادر به برادر دیگر خبر میدهد. مادرم عالیهخانم تعریف میکرد یک شب سروکلة لادبن پیدا شد با یک لباس دهاتی، از یوش آمده بود. چند روزی در خانة ما در آستارا مخفی بود و بالأخره یک شب بعد از خوردن شام من و نیما و لادبن به نزدیک رودخانة مرز ایران و شوروی رفتیم. نیما و لادبن یکدیگر را بغل کردند و بوسیدند و این آخرین وداع دو برادر بود و دیگر هرگز یکدیگر را ندیدند. لادبن کفشهایش را درآورد و از رودخانه گذشت.</blockquote><blockquote>نیما در میان چنین اندیشههایی زندگی میکرد و به شکل خاص خود سیاسی بود. آزادهخواه بود و دلش همراه با محرومان، اما به هیچ حزب سیاسی وابسته نبود و از هیچ سیاستمداری حمایت نکرد. هنگام شکار در صحرای یوش سر سفرة برزگران مینشست و گپ میزد و چای جوشیدة پررنگ آنها را مینوشید. یادم میآید یک روز غروب آفتاب وقتی که از شکار برمیگشتیم بر سر درِ حمام عدهای برزگر را دیدیم که از خرمن گندم بازگشته بودند. با دیدن نیما سلام دادند و گله کردند که یکی از خوانین در حمام است و حمام را قرق کرده تا کسی وارد نشود. نیما کولهبار شکارش را به من داد و با تفنگ وارد حمام شد. من صدای او را میشنیدم که فریاد میزد: همین الآن میآیی بیرون یا... لحظهای نگذشت خان که نیما را میشناخت سراسیمه بیرون دوید و برزگران نیما را بوسیدند و وارد حمام شدند».<ref>مصاحبه شراگیم با اندیشه پویا ۷۶</ref></blockquote> | |||
== نامه نیما به همسرش == | == نامه نیما به همسرش == | ||
خط ۱۵۶: | خط ۱۵۹: | ||
۱۳۳۴- چاپ و انتشار کتاب «ارزش احساسات» نثر دربارۀ شعر فارسی، بهکوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، تهران، انتشارات صفیعلیشاه. | ۱۳۳۴- چاپ و انتشار کتاب «ارزش احساسات» نثر دربارۀ شعر فارسی، بهکوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، تهران، انتشارات صفیعلیشاه. | ||
۱۳۳۵- نوشتن وصيت نامه | |||
۱۳۳۶- چاپ و انتشار منظومۀ «مانلی» بهکوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، تهران، انتشارات صفیعلیشاه. | ۱۳۳۶- چاپ و انتشار منظومۀ «مانلی» بهکوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، تهران، انتشارات صفیعلیشاه. | ||
خط ۱۶۴: | خط ۱۶۹: | ||
(روز ۲۵ نبش قبر و روز ۲۶ شهریورماه سال ۱۳۷۲ انتقال کالبد نیما به دهکدۀ یوش) | (روز ۲۵ نبش قبر و روز ۲۶ شهریورماه سال ۱۳۷۲ انتقال کالبد نیما به دهکدۀ یوش) | ||
۱۳۷۵- ثبت نام نیما در فهرست مشاهیر جهان توسط سازمان علمی، فرهنگی یونسکو<ref>[http://www.nimayooshij.com/fullcontent/Persian/74/%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%b4%d9%85%d8%a7%d8%b1-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%d9%8a-%d9%86%db%8c%d9%85%d8%a7/ سایت نیما یوشیج روز شمار]</ref> | |||
== گاهشمار آثار نیما == | == گاهشمار آثار نیما == |
ویرایش