۹٬۹۰۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۳۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
|والدین= | |والدین= | ||
}} | }} | ||
'''حمید | '''حمید نوری،''' (متولد ۹ اردیبشت ۱۳۴۰) که به جرم مشارکت در جنایت علیه بشریت در دادگاهی در سوئد محاکمه شد، در نزد زندانیان سیاسی به حمید عباسی مشهور است. حمید نوری یک عضو [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] بود که به استخدام قوه قضاییه جمهوری اسلامی درآمد وبه عنوان یکی از مسئولان زندان به کار مشغول شد. حمید نوری به عنوان دادیار در زندانهای اوین و گوهردشت فعالیت میکرد. او مدتها تحت سرپرستی محمد مقیسه که سمت دادیار در زندان داشت و از عاملان اعدامها در جریان [[قتل عام ۶۷|قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷]] است، کار کرد. حمید نوری در جریان [[قتل عام ۶۷|قتلعام ۱۳۶۷]] یک عضو فعال همکار و کمککار هیئت مرگ در زندان گوهردشت بود. بنا به گفتهی شاهدان او در بردن زندانیان نزد هیئت مرگ و سپس هدایت آنها به سالن اعدام نقش جدی داشت. حمید نوری در ۹ نوامبر ۲۰۱۹ (۱۸ آبان ۱۳۹۸) در فرودگاه استکهلم بازداشت شد. دادگاه استکهلم حکم بازداشت حمید نوری را چندین بار تمدید کرد و سرانجام در ۲۶ ژوئیه ۲۰۲۱ برابر با ۴ مرداد ۱۴۰۰ اولین جلسه دادگاه که به قرائت بخشی از کیفرخواست او اختصاص داشت برگزار شد. شاكيان پرونده و وکلایشان میگویند حمید نوری به عنوان دادیار زندان گوهردشت کرج و یکی از ۸ عضو «هیئت اعدام» در این زندان در جریان اعدام جمعی زندانیان سیاسی شناسایی شده است و به همین دلیل از سوی دادگاه سوئد به اتهامات متعددى مانند «جنایت جنگی، جنایت علیه بشریت، شکنجه و مشارکت در جرم مستمر و باز پس ندادن جنازهها» بازداشت شد. سرانجام پس از ۹ ماه و برگزاری بیش از ۹۰ جلسه دادستان سوئد پس از اعلام دادخواست نهایی برای حمید نوری درخواست حبس ابد کرد. <ref>[https://www.bbc.com/persian/iran-61232553 دادستانی سوئد برای حمید نوری تقاضای حبس ابد کرد]</ref> مدتی بعد در تاریخ ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۲ (۲۳ تیر ۱۴۰۱) دادگاه استکهلم حکم حبسابد برای حمید نوری را تأیید کرد.<ref>[https://www.iranintl.com/202207149803 حکم دادگاه استکهلم]</ref> | ||
== سابقه حمید نوری == | == سابقه حمید نوری == | ||
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
=== علت دستگیری === | === علت دستگیری === | ||
علت اصلی شناسایی و دستگیری حمید نوری، همسر سابق دخترخواندهی اوست که به دلیل اختلافات خانوادگی اطلاعات و سوابق وی را به پلیس سوئد داده است. این فرد هرش صادق ایوبی نام دارد که یک هلندی ایرانی تبار و همسر سابق دختر خوانده حمید نوری است <ref name=":1">[https://news.mojahedin.org/i/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%DB%8C%D9%81%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%D8%A8%D8%AE%D8%B4%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B3%D9%86%D8%A7%D8%AF-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AF%DA%98%D8%AE%DB%8C%D9%85-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C انتشار کیفرخواست حمید نوری توسط دادستانی - سایت مجاهدین خلق] </ref> حمید نوری قرار بود در خانهٔ ایوبی مستقر شود. به گفته هرش، حمید نوری در اکتبر ۲۰۱۶ به فرانکفورت و در دسامبر ۲۰۱۷ و سپتامبر ۲۰۱۸ به سوئد سفر کرده بود. حمید نوری در سفر ۲۰۱۸ به سوئد مدت کوتاهی در فرودگاه آرلاندا در استکهلم عمداً توسط پلیس متوقف شد<ref name=":0">[https://news.mojahedin.org/i/%DA%A9%DB%8C%D9%81%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DA%A9%D9%87%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%DA%98%D8%AE%DB%8C%D9%85-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%A7%D9%85%D9%84%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D8%B9%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%84%DB%B1%DB%B3%DB%B6%DB%B7-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D8%AF کیفرخواست دادستانی استکهلم برای حمید نوری - سایت مجاهدین خلق]</ref> به دنبال قصد متارکه هرش صادق ایوبی با همسرش و اختلافات با او بر سر حضانت فرزند پرونده متارکه به مراجع قضایی کشیده شده است. بر طبق گفته کاوه موسوی وقتی بحث زن و شوهر به اینجا میرسد، همسر که دخترخوانده حمید نوری محسوب میشده خطاب به هرش میگوید: <blockquote>تو میدانی بابام کیه؟ پدرت رو درمیاره. بابام هزار تا مثل تو را کشته. هرش به او میگوید مگر بابات کیه؟ همسرش پاسخ میدهد یک روزی او را میبینی. هرش به ایران میرود و مدتی در جریان مناسبات فامیلی حمید نوری قرار میگیرد. کاوه موسوی میگوید هرش به من گفت من وحشت کردم که با چه کسی ازدواج کردهام. بعد که اختلافات پیش آمد و به دادگستری کشیده شد، آقای نوری هرش را تهدید کرد. او گفت چرا من را تهدید میکنی؟ حمید نوری به سوئد آمد و آنها با هم دوست شدند. نوری از او خواست سارا (دخترش) را اذیت نکند و به او میزانی پول هم داد. آخرین بار حمید نوری به هرش میگوید که برای خانوادهاش (قانونا او میتوانسته پاسپورت برای فرزندش بگیرد) پاسپورت بگیرد تا همه به ایران بروند. هرش میگوید من فهمیدم که آنها میخواهند با بردن فرزند به ایران او را از دست من خارج سازند. گفته همسرم هم در مورد پدرش که چه کاره است به یادم آمد و کلت همراهش را هم دیده بودم، در اینترنت جستجو کردم که به گفتههای ایرج مصداقی در مورد او رسیدم و با خودم گفتم که کاری کنم که آبرویش برود و او دیگر به سوئد نیاید. ایمیلی به خبرنگار بی بی سی هم زدم که به فریادم برسد که جواب نداد. به صاحب وبسایت دیگری هم تماس گرفتم که جواب نداد. ماندم چه کار کنم که دیدم ایرج مصداقی تنها کسی است که در مورد او نوشته است. به او نامه دادم | علت اصلی شناسایی و دستگیری حمید نوری، همسر سابق دخترخواندهی اوست که به دلیل اختلافات خانوادگی اطلاعات و سوابق وی را به پلیس سوئد داده است. این فرد هرش صادق ایوبی نام دارد که یک هلندی ایرانی تبار و همسر سابق دختر خوانده حمید نوری است <ref name=":1">[https://news.mojahedin.org/i/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%DB%8C%D9%81%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%D8%A8%D8%AE%D8%B4%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B3%D9%86%D8%A7%D8%AF-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AF%DA%98%D8%AE%DB%8C%D9%85-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C انتشار کیفرخواست حمید نوری توسط دادستانی - سایت مجاهدین خلق] </ref> حمید نوری قرار بود در خانهٔ ایوبی مستقر شود. به گفته هرش، حمید نوری در اکتبر ۲۰۱۶ به فرانکفورت و در دسامبر ۲۰۱۷ و سپتامبر ۲۰۱۸ به سوئد سفر کرده بود. حمید نوری در سفر ۲۰۱۸ به سوئد مدت کوتاهی در فرودگاه آرلاندا در استکهلم عمداً توسط پلیس متوقف شد<ref name=":0">[https://news.mojahedin.org/i/%DA%A9%DB%8C%D9%81%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DA%A9%D9%87%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%DA%98%D8%AE%DB%8C%D9%85-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%A7%D9%85%D9%84%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D8%B9%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%84%DB%B1%DB%B3%DB%B6%DB%B7-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D8%AF کیفرخواست دادستانی استکهلم برای حمید نوری - سایت مجاهدین خلق]</ref> به دنبال قصد متارکه هرش صادق ایوبی با همسرش و اختلافات با او بر سر حضانت فرزند پرونده متارکه به مراجع قضایی کشیده شده است. بر طبق گفته کاوه موسوی وقتی بحث زن و شوهر به اینجا میرسد، همسر که دخترخوانده حمید نوری محسوب میشده خطاب به هرش میگوید: <blockquote>تو میدانی بابام کیه؟ پدرت رو درمیاره. بابام هزار تا مثل تو را کشته. هرش به او میگوید مگر بابات کیه؟ همسرش پاسخ میدهد یک روزی او را میبینی. هرش به ایران میرود و مدتی در جریان مناسبات فامیلی حمید نوری قرار میگیرد. کاوه موسوی میگوید هرش به من گفت من وحشت کردم که با چه کسی ازدواج کردهام. بعد که اختلافات پیش آمد و به دادگستری کشیده شد، آقای نوری هرش را تهدید کرد. او گفت چرا من را تهدید میکنی؟ حمید نوری به سوئد آمد و آنها با هم دوست شدند. نوری از او خواست سارا (دخترش) را اذیت نکند و به او میزانی پول هم داد. آخرین بار حمید نوری به هرش میگوید که برای خانوادهاش (قانونا او میتوانسته پاسپورت برای فرزندش بگیرد) پاسپورت بگیرد تا همه به ایران بروند. هرش میگوید من فهمیدم که آنها میخواهند با بردن فرزند به ایران او را از دست من خارج سازند. گفته همسرم هم در مورد پدرش که چه کاره است به یادم آمد و کلت همراهش را هم دیده بودم، در اینترنت جستجو کردم که به گفتههای ایرج مصداقی در مورد او رسیدم و با خودم گفتم که کاری کنم که آبرویش برود و او دیگر به سوئد نیاید. ایمیلی به خبرنگار بی بی سی هم زدم که به فریادم برسد که جواب نداد. به صاحب وبسایت دیگری هم تماس گرفتم که جواب نداد. ماندم چه کار کنم که دیدم ایرج مصداقی تنها کسی است که در مورد او نوشته است. به او نامه دادم. </blockquote>ایرج مصداقی خود از زندانیان سابق در جمهوری اسلامی است اما بسیاری از همبندان وی او را متهم به همکاری با ماموران جمهوری اسلامی میکنند. به ویژه این که ایرج مصداقی تعداد قتلعام شدگان را کمتر از یک دهم آمار اعلام شده توسط سازمان مجاهدین میداند و در این رابطه رقمی مشابه جمهوری اسلامی را تایید میکند. همچنین در خارج از فعالیتهای مشخصی را علیه سازمان مجاهدین و بسیاری از هم بندان خود پیش میبرد. | ||
=== کاوه موسوی ایرج مصداقی | در جریان بررسیهای دادگاه هم مشخص شد که دریافت کنندهٔ عکس نوری از داخل هواپیما هرش صادق ایوبی است که از طریق او به دست ایرج مصداقی نیز رسیده است. مصداقی همهٔ عکسها را از صادق ایوبی گرفته و به دادستانی سوئد داده است. از این روست که قرار بازداشت حمید نوری در ابتدا بر اساس اسنادی که «ایرج مصداقی» به پلیس سوئد میدهد صادر میشود.» | ||
=== کاوه موسوی و ایرج مصداقی === | |||
ایرج مصداقی بعدها و با تاکید دستگیری حمید نوری را تنها نتیجهی فعالیت خودش عنوان کرده و با بکارگیری عبارت «عملیات چند وجهی» تلاش کرده آن را در برابر ادعای سپاه پاسداران که دستگیری روحالله زم را چند وجهی خوانده بود قرار داده و با آن برابر بداند. او در مصاحبهاش که بعدا به صورت یک فیلم ویدئویی نیز منتشر ساخته است تاکید میکند که ما هم منابع اطلاعاتی خود را داریم.<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%DA%98%D8%AE%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D9%88%D8%A6%D8%AF ماجرای دژخیم بازداشت شده - سایت مجاهدین خلق]</ref> او در این رابطه حتی نقش دکتر کاوه موسوی را انکار میکند. ذکتر کاوه موسوی، حقوقدان ارشد و قاضی دادگاه بین المللی لاهه میباشد که در همکاری با مصداقی در این پرونده حضور پیدا کرده است. کاوه موسوی گفته است که یک تیم ۱۸ نفره از وکلای مبارز در جریان این پرونده با او همکاری کرده اند. | ایرج مصداقی بعدها و با تاکید دستگیری حمید نوری را تنها نتیجهی فعالیت خودش عنوان کرده و با بکارگیری عبارت «عملیات چند وجهی» تلاش کرده آن را در برابر ادعای سپاه پاسداران که دستگیری روحالله زم را چند وجهی خوانده بود قرار داده و با آن برابر بداند. او در مصاحبهاش که بعدا به صورت یک فیلم ویدئویی نیز منتشر ساخته است تاکید میکند که ما هم منابع اطلاعاتی خود را داریم.<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%DA%98%D8%AE%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D9%88%D8%A6%D8%AF ماجرای دژخیم بازداشت شده - سایت مجاهدین خلق]</ref> او در این رابطه حتی نقش دکتر کاوه موسوی را انکار میکند. ذکتر کاوه موسوی، حقوقدان ارشد و قاضی دادگاه بین المللی لاهه میباشد که در همکاری با مصداقی در این پرونده حضور پیدا کرده است. کاوه موسوی گفته است که یک تیم ۱۸ نفره از وکلای مبارز در جریان این پرونده با او همکاری کرده اند. | ||
کاوه موسوی در جریان یک کلاپ هاوس میگوید علت اینکه حمید نوری دستگیر شد این بود که موسوی (یعنی خودش) به دادستانی مراجعه کرد.<ref>افشاگری کاوه موسوی از پرونده حمید نوری در کلاپ [https://www.youtube.com/watch?v=2LEtzcgTOQ8 هاوس]</ref> وی ضمن پرداختن به وجوه شخصیتی ایرج مصداقی بطور مشخص این ادعای او را که از قبل برایش طراحی کرده و دام گذاشته است را رد میکند. او میگوید ایرج مصداقی در ۱۷ اکتبر به من زنگ زد که او به چنین شخصی دسترسی پیدا کرده و میخواهد ببیند که آیا من بعنوان یک وکیل میتوانم این پرونده را به دادستانی سوئد بکشانم و موجب دستگیری او بشونم که گفتم کار من دستگیری این جور افراد است. ایرج مصداقی به خانه ما در انگلیس میآید و من را به منزل مختار شلالوند میبرد. حمید اشتری هم آنجا بود. من از هر سه آنها سوالاتی کردم و به آنها اعلام کردم که این شواهد کافی است و من او را دستگیر خواهم کرد. این در روز ۱۹ اکتبر است. من در ۲۷ اکتبر به دادستان در سوئد تلفن زدم. دادستان گفت این به اداره جنایات جنگی مربوط میشود. او بعدا مدعی شده که با عملیات چند وجهی او را به اینجا کشانده در حالیکه مشخص شده است که حمید نوری در ۱۳ اکتبر ویزای سوئد داشته و سفر کرده است.<ref name=":5">پرسش و پاسخ جنجالی با کاوه موسوی در مورد اتهام دروغگویی [https://www.youtube.com/watch?v=t_DxWeH6k5M مصداقی]</ref> | کاوه موسوی در جریان یک کلاپ هاوس میگوید علت اینکه حمید نوری دستگیر شد این بود که موسوی (یعنی خودش) به دادستانی مراجعه کرد.<ref>افشاگری کاوه موسوی از پرونده حمید نوری در کلاپ [https://www.youtube.com/watch?v=2LEtzcgTOQ8 هاوس]</ref> وی ضمن پرداختن به وجوه شخصیتی ایرج مصداقی بطور مشخص این ادعای او را که از قبل برایش طراحی کرده و دام گذاشته است را رد میکند. او میگوید ایرج مصداقی در ۱۷ اکتبر به من زنگ زد که او به چنین شخصی دسترسی پیدا کرده و میخواهد ببیند که آیا من بعنوان یک وکیل میتوانم این پرونده را به دادستانی سوئد بکشانم و موجب دستگیری او بشونم که گفتم کار من دستگیری این جور افراد است. ایرج مصداقی به خانه ما در انگلیس میآید و من را به منزل مختار شلالوند میبرد. حمید اشتری هم آنجا بود. من از هر سه آنها سوالاتی کردم و به آنها اعلام کردم که این شواهد کافی است و من او را دستگیر خواهم کرد. این در روز ۱۹ اکتبر است. من در ۲۷ اکتبر به دادستان در سوئد تلفن زدم. دادستان گفت این به اداره جنایات جنگی مربوط میشود. او بعدا مدعی شده که با عملیات چند وجهی او را به اینجا کشانده در حالیکه مشخص شده است که حمید نوری در ۱۳ اکتبر ویزای سوئد داشته و سفر کرده است.<ref name=":5">پرسش و پاسخ جنجالی با کاوه موسوی در مورد اتهام دروغگویی [https://www.youtube.com/watch?v=t_DxWeH6k5M مصداقی]</ref> | ||
==== | ==== به خطر افتادن پرونده ==== | ||
کاوه موسوی همچنین ایرج مصداقی خودشیفته و دارای کیش شخصیت و خود بزرگبینی خوانده که علیرغم «قهرمان ملی» خوانده شدن از طرف کاوه موسوی بخاطر مشارکتش در این دستگیری خودشیفتگیاش ارضا نشده و با طرح بعضی ادعاها پرونده را به خطر انداخته است و این علیرغم این بود که دهها اخطار در این رابطه به او داده بودم. دو خطر متوجه پرونده بود. یکی اینکه مصداقی ادعا کرده بود که بخاطر ابهت یا پرستیژ یک حقوقدان (منظورش یورن وکیل برجسته سوئدی است) دادستان پرونده را قبول کرده که خروجی این ادعا زیر سوال رفتن دستگاه قضایی سوئد به اتهام زد و بند بوده است که وکیل مدافع حمید نوری مدعی میشود که اساس این پرونده فساد است و در نتیجه دادگاه حکم به کنسل شدن (Mistrial)دادگاه میداده است که نتیجه آن مشخص بود. کافی بود ۱۵ دقیقه حمید نوری آزاد میشد بلافاصله توسط سفارت رژیم ایران به نروژ و به تهران منتقل میشد. دوم اینکه مصداقی در تلویزیون مدعی شد که ما با توطئه (استفاده از پرستوی اطلاعاتی) حمید نوری را به سوئد کشاندیم که در اینصورت مفهومش این است که دادستان بیطرف نیست. من به مصداقی گفتم تو نمیفهمی و داری پرونده را به خطر میاندازی. من ۲۱ ماه جنگیدم و این پرونده را با مداخله بسیار موثر آن را نجات دادم. زیرا با برملا کردن این موضوع از طرف خودم قبل از طرح آن توسط وکیل حمید نوری دادستانی سوئد از قبل در جریان قرار گرفته و لذا بعنوان موضوع جدیدی مطرح نمیباشد. کاوه موسوی فیلم ساخته شده توسط مصداقی در مورد طراحی دستگیری حمید نوری را کاملا دروغ میداند و او را یک دروغگو میخواند<ref name=":5" /> | کاوه موسوی همچنین ایرج مصداقی را خودشیفته و دارای کیش شخصیت و خود بزرگبینی خوانده که علیرغم «قهرمان ملی» خوانده شدن از طرف کاوه موسوی بخاطر مشارکتش در این دستگیری خودشیفتگیاش ارضا نشده و با طرح بعضی ادعاها پرونده را به خطر انداخته است و این علیرغم این بود که دهها اخطار در این رابطه به او داده بودم. دو خطر متوجه پرونده بود. یکی اینکه مصداقی ادعا کرده بود که بخاطر ابهت یا پرستیژ یک حقوقدان (منظورش یورن وکیل برجسته سوئدی است) دادستان پرونده را قبول کرده که خروجی این ادعا زیر سوال رفتن دستگاه قضایی سوئد به اتهام زد و بند بوده است که وکیل مدافع حمید نوری مدعی میشود که اساس این پرونده فساد است و در نتیجه دادگاه حکم به کنسل شدن (Mistrial)دادگاه میداده است که نتیجه آن مشخص بود. کافی بود ۱۵ دقیقه حمید نوری آزاد میشد بلافاصله توسط سفارت رژیم ایران به نروژ و به تهران منتقل میشد. دوم اینکه مصداقی در تلویزیون مدعی شد که ما با توطئه (استفاده از پرستوی اطلاعاتی) حمید نوری را به سوئد کشاندیم که در اینصورت مفهومش این است که دادستان بیطرف نیست. من به مصداقی گفتم تو نمیفهمی و داری پرونده را به خطر میاندازی. من ۲۱ ماه جنگیدم و این پرونده را با مداخله بسیار موثر آن را نجات دادم. زیرا با برملا کردن این موضوع از طرف خودم قبل از طرح آن توسط وکیل حمید نوری دادستانی سوئد از قبل در جریان قرار گرفته و لذا بعنوان موضوع جدیدی مطرح نمیباشد. کاوه موسوی فیلم ساخته شده توسط مصداقی در مورد طراحی دستگیری حمید نوری را کاملا دروغ میداند و او را یک دروغگو میخواند<ref name=":5" /> | ||
==== فایل صوتی مقیسهای ==== | ==== فایل صوتی مقیسهای ==== | ||
خط ۴۰: | خط ۴۲: | ||
<blockquote>''«بهش گفتم نرو ها، همین جمعه بهش گفتم نرو، خودش هم دوزاریش افتاده بود خوب، آمد و گفت که من احتمالاً دستگیر بشم اینا، گفتم پس برای چی داری میری.''</blockquote><blockquote>''گفتم بهش، چند بار البته رفته بود ولی کاری بهش نداشته بودند، هر سال یک ده روزی میرود آنجا، یک اختلافی با کسی داشت، او شکایت کرده بود. گفتم نرو، برای چی داری میروی، گفتم اصلاً این دسیسه است. تو را میکشانند آنجا دستگیرت میکنند ها.''</blockquote><blockquote>''آره یک خلبانی از ایرانیها آنجاست، مشکل خانوادگی با یک زنی داشته طلاق داده، آنجا تو دادگاه آنجا گفته که مثلا حمید نوری فلان توی نظام فلان و بهمان اینها، داشت نقل میکرد این حرفها تعجب کردم گفت دادگاه مطرح شده، بعداً آن یارو توی گزارشش علیه این نوشته که این جزو گروههای سرکوب و فلان و اینها سر ایران اینها''</blockquote><blockquote>''این اختلاف خانوادگی بوده، یک زن و شوهری که طلاق گرفته بود از شوهرش و اینها و بعدش آن زنه تقریباً این آقا واسطهای بوده برای ازدواج آنها قبلاً اینها، یک بچهای هم دارند، قضیهشان اینطوری بوده، خودش گفت که اون علیه من یک حرفهایی زده مرده در'' '''دادگاه آنجا و در اطلاعات آنجا''' ''حرفهایی علیه من زده،''</blockquote><blockquote>''کارمند بود، کارمند، کارمند، و مدیر دفتر من بود، کارمند بود در دادگاه انقلاب قبلاً در سال شصت و بحبوحهٔ منافقین اینها.''</blockquote><blockquote>''تا الآن ۱۰بار رفته بود و هیچ کاری نداشتند. مرتب به کشورهای خارجی میرفت و منعی وجود نداشت''</blockquote><blockquote>''این همسرش که زنی طلاق داده بوده و اختلاف داشتند با همدیگر. این با آن خانمه که طلاق گرفته بود فامیل بودند و اینها شوهره به'' پلیس ''داده اینها. این آقا، آره مثلاً پدر خوانده این خانم، مثلا در نظام فعاله...»''<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%DA%98%D8%AE%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D9%88%D8%A6%D8%AF ماجرای دژخیم بازداشت شده در سوئد]</ref></blockquote> | <blockquote>''«بهش گفتم نرو ها، همین جمعه بهش گفتم نرو، خودش هم دوزاریش افتاده بود خوب، آمد و گفت که من احتمالاً دستگیر بشم اینا، گفتم پس برای چی داری میری.''</blockquote><blockquote>''گفتم بهش، چند بار البته رفته بود ولی کاری بهش نداشته بودند، هر سال یک ده روزی میرود آنجا، یک اختلافی با کسی داشت، او شکایت کرده بود. گفتم نرو، برای چی داری میروی، گفتم اصلاً این دسیسه است. تو را میکشانند آنجا دستگیرت میکنند ها.''</blockquote><blockquote>''آره یک خلبانی از ایرانیها آنجاست، مشکل خانوادگی با یک زنی داشته طلاق داده، آنجا تو دادگاه آنجا گفته که مثلا حمید نوری فلان توی نظام فلان و بهمان اینها، داشت نقل میکرد این حرفها تعجب کردم گفت دادگاه مطرح شده، بعداً آن یارو توی گزارشش علیه این نوشته که این جزو گروههای سرکوب و فلان و اینها سر ایران اینها''</blockquote><blockquote>''این اختلاف خانوادگی بوده، یک زن و شوهری که طلاق گرفته بود از شوهرش و اینها و بعدش آن زنه تقریباً این آقا واسطهای بوده برای ازدواج آنها قبلاً اینها، یک بچهای هم دارند، قضیهشان اینطوری بوده، خودش گفت که اون علیه من یک حرفهایی زده مرده در'' '''دادگاه آنجا و در اطلاعات آنجا''' ''حرفهایی علیه من زده،''</blockquote><blockquote>''کارمند بود، کارمند، کارمند، و مدیر دفتر من بود، کارمند بود در دادگاه انقلاب قبلاً در سال شصت و بحبوحهٔ منافقین اینها.''</blockquote><blockquote>''تا الآن ۱۰بار رفته بود و هیچ کاری نداشتند. مرتب به کشورهای خارجی میرفت و منعی وجود نداشت''</blockquote><blockquote>''این همسرش که زنی طلاق داده بوده و اختلاف داشتند با همدیگر. این با آن خانمه که طلاق گرفته بود فامیل بودند و اینها شوهره به'' پلیس ''داده اینها. این آقا، آره مثلاً پدر خوانده این خانم، مثلا در نظام فعاله...»''<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%DA%98%D8%AE%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D9%88%D8%A6%D8%AF ماجرای دژخیم بازداشت شده در سوئد]</ref></blockquote> | ||
[[پرونده:حمید نوری از عاملان قتل عام ۶۷.JPG|جایگزین=حمید نوری از عاملان قتل عام۶۷|بندانگشتی|حمید نوری از عاملان [[قتل عام ۶۷]]]] | [[پرونده:حمید نوری از عاملان قتل عام ۶۷.JPG|جایگزین=حمید نوری از عاملان قتل عام۶۷|بندانگشتی|حمید نوری از عاملان [[قتل عام ۶۷]]]] | ||
خط ۵۳: | خط ۵۴: | ||
کاوه موسوی گفته است که یک تیم ۱۸ نفره از وکلای مبارز در جریان این پرونده با او همکاری کرده اند. کاوه موسوی میگوید در پنج مورد اتهامی، علیه متهم طرح دعوا کرده است: «اتهام جنایت جنگی بر پایه اعدامهای گسترده درون زندانها بعد از عملیات مرصاد (عملیاتی که مجاهدین آن را عملیات کبیر [[عملیات فروغ جاویدان|فروغ جاویدان]] مینامند) علیه او مطرح شده است. بسیاری از زندانیان کم سن و سالی که اصلا سابقه فعالیت مسلحانه نداشتند و فقط از یک جریان سیاسی هواداری میکردند و دوران حبسشان را سپری میکردند بعد از جریان این عملیات جنگی که هیچ ربطی به زندانیان نداشت به طور دسته جمعی اعدام شدند. حتی یک اسیر جنگی هم دارای حقوقی است و نباید کشته شود چه برسد به کسی که اصلا در ماجرای جنگ حضور نداشته.» | کاوه موسوی گفته است که یک تیم ۱۸ نفره از وکلای مبارز در جریان این پرونده با او همکاری کرده اند. کاوه موسوی میگوید در پنج مورد اتهامی، علیه متهم طرح دعوا کرده است: «اتهام جنایت جنگی بر پایه اعدامهای گسترده درون زندانها بعد از عملیات مرصاد (عملیاتی که مجاهدین آن را عملیات کبیر [[عملیات فروغ جاویدان|فروغ جاویدان]] مینامند) علیه او مطرح شده است. بسیاری از زندانیان کم سن و سالی که اصلا سابقه فعالیت مسلحانه نداشتند و فقط از یک جریان سیاسی هواداری میکردند و دوران حبسشان را سپری میکردند بعد از جریان این عملیات جنگی که هیچ ربطی به زندانیان نداشت به طور دسته جمعی اعدام شدند. حتی یک اسیر جنگی هم دارای حقوقی است و نباید کشته شود چه برسد به کسی که اصلا در ماجرای جنگ حضور نداشته.» | ||
=== واکنش جمهوری اسلامی | === واکنس عفو بینالملل === | ||
عفو بین الملل در بیانیه ای از بازداشت حمید نوری، دادستان سابق ایرانی که از عوامل کشتار سال ۱۳۶۷ در ایران است، استقبال کرد.<ref>استقبال عفو بینالملل از دستگیری حمید [https://ir.voanews.com/a/iran-amnisty/5167345.html نوری]</ref> | |||
اگنس کالامارد، گزارشگر ویژه اعدامهای فراقانونی در سازمان ملل متحد در توئیتی نوشت: «این اولین گام مهم به سوی عدالت درباره اعدامهای سال ۱۳۶۷ است.» | |||
کومی نایدو، دبیرکل سازمان عفو بین الملل نیز گفت: «بازداشت یک مرد ایرانی در سوئد به ظن جرایم علیه بشریت، تحولی تاریخی علیه مصونیت از مجازات کشتار زندانیان در سال ۱۳۶۷ در ایران است.» | |||
=== واکنش جمهوری اسلامی === | |||
حسن نوروزی، سخنگوی کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس به سایت مدارا گفته بود: من فکر میکنم این یک توطئه است وگرنه شخصی که سابق بر این قاضی بوده و در اعدامهای سال ۶۷ نقش داشته، در آن کشور اروپایی چه کار میکرده است؟ طبیعتاً کسی که در آن مقطع دادیار بوده، اکنون نیز در داخل ایران قاضی است. طرح چنین مسائلی صحنه سازی و تبلیغات منفی علیه جمهوری اسلامی ایران است. | حسن نوروزی، سخنگوی کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس به سایت مدارا گفته بود: من فکر میکنم این یک توطئه است وگرنه شخصی که سابق بر این قاضی بوده و در اعدامهای سال ۶۷ نقش داشته، در آن کشور اروپایی چه کار میکرده است؟ طبیعتاً کسی که در آن مقطع دادیار بوده، اکنون نیز در داخل ایران قاضی است. طرح چنین مسائلی صحنه سازی و تبلیغات منفی علیه جمهوری اسلامی ایران است. | ||
نوروزی همچنین در پاسخ به این سئوال که آیا چنین شخصی به سوئد نرفته است؟ گفت: ما چنین شخصی نداریم که سال ۶۷ دادیار باشد و امروز او را دستگیر کرده باشند!!! | |||
سفارت ایران وکلای گران قیمتی برای متهم استخدام کرده است و تلاش کرده است که حمید نوری را از مهلکه بدرببرد. | سفارت ایران وکلای گران قیمتی برای متهم استخدام کرده است و تلاش کرده است که حمید نوری را از مهلکه بدرببرد. | ||
خط ۶۳: | خط ۷۱: | ||
اولین واکنش رسمی جمهوری اسلامی توسط سخنگوی وزارت خارجه ایران سعید خطیبزاده در تاریخ دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰ برابر با ۲۳ اوت ۲۰۲۱ بوده است. سعید خطیبزاده، سخنگوی وزارت خارجه ایران، محاکمه نوری را «طراحی» سازمان مجاهدین خلق خواند و مدعی شد که دادگاه سوئد «به یک سری داستان و مستندسازی و شاهدسازی دروغی که همه از سوی یک گروهک صورت گرفته استناد کرده است». | اولین واکنش رسمی جمهوری اسلامی توسط سخنگوی وزارت خارجه ایران سعید خطیبزاده در تاریخ دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰ برابر با ۲۳ اوت ۲۰۲۱ بوده است. سعید خطیبزاده، سخنگوی وزارت خارجه ایران، محاکمه نوری را «طراحی» سازمان مجاهدین خلق خواند و مدعی شد که دادگاه سوئد «به یک سری داستان و مستندسازی و شاهدسازی دروغی که همه از سوی یک گروهک صورت گرفته استناد کرده است». | ||
احمد معصومیفر، سفیر جمهوری اسلامی در سوئد نیز، شنبه، | احمد معصومیفر، سفیر جمهوری اسلامی در سوئد نیز، شنبه، ۳۰ مرداد، بدون نام بردن از حمید نوری اعلام کرد که پس از ۲۰ روز پیگیری توانسته است با یک «شهروند ایرانی در زندان سوئد» ملاقات کند. معصومیفر، در صفحه توییتر خود نوشت که «شواهد حاکی از کاربرد خشونت و نقض کنوانسیونهای مقابله با شکنجه و رفتارهای غیر انسانی، ظالمانه و تحقیرآمیز» و «حقوق مدنی وسیاسی» و «کنوانسیون اروپایی حقوق بشر» در مورد این زندانی است. او گفت که دولت ایران در این پرونده به «نقض حقوق» این زندانی و «ممانعت از معاینه پزشک، هتک حرمتهای اعتقادی واعمال شکنجه جسمی و روحی» اعتراض دارد و پیگیر وضعیت این زندانی است.<ref name=":4">العربیه: ششمین جلسه دادگاه حمید نوری ؛ روایت شاهدان [https://farsi.alarabiya.net/iran/2021/08/23/-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%9B-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87 عینی]</ref> | ||
=== ارتباط حمید نوری با ایرج مصداقی === | === ارتباط حمید نوری با ایرج مصداقی === | ||
خط ۱۰۵: | خط ۱۱۳: | ||
=== اصل صلاحیت جهانی === | === اصل صلاحیت جهانی === | ||
اصل صلاحیت قضایی جهانی به دادگاههای داخلی کشورها اجازه میدهد بدون توجه به این که جرم در چه کشوری رخ داده و بدون در نظر گرفتن ملیت طرفها، فرد متهم را در دادگاههای داخلی آن کشور تحت پیگرد قرار بدهند. | |||
بر اساس اصل قضایی صلاحیت جهانی، در صورتی که دادگاههای کشوری مثل ایران توان و امکان پیگیری قضایی یک جنایت را نداشته باشند، بازماندگان میتوانند مظنونان یا متهمان به جنایت را در نظامهای قضایی کشورهای مختلف که دارای نظام قضایی عادلانهای هستند، مورد پیگرد قرار دهند. اصل صلاحیت جهانی به دادگاه سوئد اختیار میدهد اگر جنایتی مثل کشتار سال ۱۳۶۷ در آن کشور رخ نداده و یا ارتباط مستقیمی به آن نداشته باشد، به دادخواهی بازماندگان رسیدگی کند. | بر اساس اصل قضایی صلاحیت جهانی، در صورتی که دادگاههای کشوری مثل ایران توان و امکان پیگیری قضایی یک جنایت را نداشته باشند، بازماندگان میتوانند مظنونان یا متهمان به جنایت را در نظامهای قضایی کشورهای مختلف که دارای نظام قضایی عادلانهای هستند، مورد پیگرد قرار دهند. اصل صلاحیت جهانی به دادگاه سوئد اختیار میدهد اگر جنایتی مثل کشتار سال ۱۳۶۷ در آن کشور رخ نداده و یا ارتباط مستقیمی به آن نداشته باشد، به دادخواهی بازماندگان رسیدگی کند. | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۲۱: | ||
بازداشت حمید نوری در سوئد بر همین مبنا رخ داده است. اغلب کشورهای اروپایی به دلیل داشتن قوه قضاییه مستقل و عادل، صلاحیت جهانی را اعمال میکنند و برای به کیفر رساندن متهمان جنایتهای بزرگ میتوان از نظام قضایی آنها برای رعایت عدالت و بیکیفر نماندن مرتکبان جنایتهای بزرگ، کمک خواست.<ref name=":2" /> | بازداشت حمید نوری در سوئد بر همین مبنا رخ داده است. اغلب کشورهای اروپایی به دلیل داشتن قوه قضاییه مستقل و عادل، صلاحیت جهانی را اعمال میکنند و برای به کیفر رساندن متهمان جنایتهای بزرگ میتوان از نظام قضایی آنها برای رعایت عدالت و بیکیفر نماندن مرتکبان جنایتهای بزرگ، کمک خواست.<ref name=":2" /> | ||
=== کیفرخواست دادستانی استکهلم برای حمید نوری == | اين اصل محدویتهایی هم دارد. یکی از محدودیتهای مهم اصل صلاحیت قضایی جهانی مربوط به دامنه جرائمی است که میتوانند طبق این اصل مورد پیگرد قرار گیرند. جرایم بینالمللی «نسلکشی» و «جنایات جنگی» قبل از سال ۲۰۱۴ هم در قانون مجازات کیفری عمومی ۱۹۶۵ سوئد و ماده قانونی ۱۹۶۴ مربوط به نسلکشی وجود داشتند، اما «جنایت علیه بشریت» اولین بار در سال ۲۰۱۴ با وضع ماده قانونی جدیدی در سوئد جرم شناخته شد. در این ماده قانونی علاوه بر تعریف جنایت علیه بشریت، از نسلکشی و جرائم جنگی هم تعاریف جدیدی شده است. | ||
از آن جا که ماده قانونی ۲۰۱۴ بر اساس قاعده عطف به ماسبق نشدن قانون متاخر، شامل جرایمی که حمید نوری در سال ۱۹۸۸ مرتکب شده است نمیشود، دادستان نتوانسته است نوری را تحت عنوان کیفری «جنایت علیه بشریت» مورد پیگرد قرار دهد. چون عنوان کیفری «تعرض جدی به اشخاص» که در قانون سوئد معادل شکنجه محسوب میشود نیز مشمول مرور زمان شده است. عناوین کیفری قابل اعمال به سه مورد محدود بودهاند: نسلکشی، جنایات جنگی (که در قانون ۱۹۶۵ سوئد به آن «جرم علیه قوانین بین المللی» گفته میشود) و قتل عمد. دادستان در پرونده حمید نوری دو مورد آخر، یعنی جنایت جنگی و قتل عمد را به عنوان اتهامات او انتخاب کرده است.<ref name=":7">بررسی پرونده حمید نوری - رادیو صدای [https://ir.voanews.com/a/iran-hamid-nouri-court-victims-/6322822.html آمریکا]</ref> | |||
=== کیفرخواست دادستانی برای حمید نوری === | |||
کیفرخواست صادره علیه حمید نوری از بخش دادستان کشوری سوئد علیه جرایم بین المللی و جنایت سازمان یافته و به طور خاص از طرف دادستان بخش، کریستینا لیندهوف کارلسون صادر و در ۵ مرداد ۱۴۰۰برابر با ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۱ به دادگاه منطقه استکهلم سوئد تحویل داده شد. | |||
دادستان حمید نوری را برای شکنجه، رفتار غیرانسانی، و اعدام زندانیان در رابطه با زندانیان مجاهد، به ارتکاب جنایت جنگی در نقض ماده ۱۴۷ کنوانسیون چهارم ژنو و نقض شدید ماده مشترک سه آن، متهم کرده است. در مورد زندانیان احزاب چپ نیز نوری متهم به مشارکت در قتل عمد شده است. دادستان میزان مسئولیت نوری را همراهی و مشارکت با متهمان دیگر در جریان یک دادرسی غیرعادلانه و اجرای احکام اعدام صادر شده از سوی هیئت مرگ تعیین کرده است. | |||
کیفرخواست دادستانی سوئد شامل اسامی ۱۱۰ نفر از زندانیان مجاهد و ۲۶ نفر از زندانیان وابسته به احزاب چپ گراست که در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شده اند. همچنین اسامی ۲۳ زندانی طرفدار مجاهدین در آن دیده می شود که از این کشتار جان سالم بدر بردهاند و بعنوان شاکی در این پرونده شرکت دارند. اسامی ۶ تن از اعضای خانوادههای اعدامشدگان مجاهد و ۷ تن از اعضای خانواده های اعدام شدگان چپ نیز بعنوان شاکی در کیفرخواست آمده است. | |||
در بخش دیگری از این کیفرخواست اسامی افرادی را میبینیم که به عنوان شاهد درباره مشاهدات خود از مشارکت حمید نوری در شکنجه و اعدام زندانیانی که اسامی آنها در کیفرخواست آمده شهادت خواهند داد. شهادتهای شاهدان موجود در کیفرخواست نشان میدهد که حمید نوری از افراد اصلی در زندان گوهردشت بوده که کار نظارت بر انتخاب زندانیان و هدایتشان به راهرو و هیئت مرگ و بعد مشارکت در اعدام آنها را برعهده داشته است. | |||
در کیفرخواست اسامی هفت کارشناس دیده میشود که به طور تخصصی شهادت میدهند. یکی از وظایف آنها این است که مشخص کنند که آیا درگیری مجاهدین و حکومت ایران درگیری نظامی داخلی بوده یا بین المللی. آنها درباره فتوا یا حکم آیت الله خمینی نظر خواهند داد. | |||
برخی از آنها به این سوال پاسخ میدهند که آیا زندانیان سازمان مجاهدین تحت حمایت کنوانسیون چهارم ژنو و برخی ملحقات آن قرار می گرفته اند یا خیر. از ۳۶ شاکی پرونده ۳۲ نفر را وکلای تسخیری (یوران یارمالشون، بنگت هسلبری، گیتا هدینگ) و ۴ تن را یک وکیل خصوصی (کنت لویس) نمایندگی میکند. دانیل مارکوس و توماس سودرکویست دو وکیل دادگستری مدافع حمید نوری در این دادگاه هستند.<ref name=":7" /> | |||
در کیفرخواست دادستانی در توضیح شرایط و علت شروع اعدام های تابستان ۱۳۶۷ آمده است که در مرحله نهایی جنگ بین ایران و عراق، یکی از حملات علیه ایران توسط شاخه نظامی سازمان سیاسی مجاهدین خلق ایران در ۲۶ ژوئیه ۱۹۸۸ برابر با ۴ مرداد ۱۳۶۷ با حمایت عراق و از داخل آن کشور اجرا شد. این حمله به «فروغ جاویدان» یا «مرصاد» معروف است. | |||
در کیفرخواست آمده است که اگر این حمله به عنوان بخشی از درگیری مسلحانه بین المللی بین عراق و ایران به حساب آید، «حمید نوری در فاصله زمانی ۳۰ ژوئیه ۱۹۸۸ (۸ مرداد ۱۳۶۸) تا ۱۶اوت ۱۹۸۸ (۲۵ مرداد ۱۳۶۷) در زندان گوهردشت (رجائی شهر) در شهر کرج در ایران بعنوان دستیار معاون دادستان یا در موضع یا موقعیتی مشابه، و همراه با و در تفاهم یا مشاوره با دیگر عاملین به عمد جان تعداد بسیار زیادی از زندانیان وابسته به مجاهدین، یا سمپاتیزانهای آن، را گرفت.» کیفرخواست دادستانی بر این اساس او را به «جنایت جنگی» متهم کرده است. | |||
از سوی دیگر، اگر عملیات «فروغ جاویدان» درگیری بین المللی تلقی نشود، درگیری مسلحانه غیربینالمللی بین دولت ایران و مجاهدین بوده است. در کل احکام صادره از سوی کمیته مرگ براساس یک دادگاه عادلانه نبوده و قوانین انسان دوستانه بین المللی رعایت نشده است. در این صورت حمید نوری در سمت معاون دادستان و یا منصب یا نقشی مشابه در زندان گوهردشت، معاون جرم تلقی میشود؛ چرا که کشتار عمدی و شکنجه و رفتار غیرانسانی را با مشاوره و اعمالش ترویج کرده است.<ref name=":7" /> | |||
کیفرخواست: خمینی حکمی صادر کرد مبنی بر اینکه کلیه زندانیان در زندانهای ایران که عضو یا هوادار مجاهدین بودند و در اعتقادات خود مؤمن و وفادار بودند اعدام شوند. اندکی بعد، اعدامهای دستهجمعی حامیان و هواداران مجاهدین زندانی شروع شد. بین ۳۰ژوئیه ۱۹۸۸ تا ۱۶اوت ۱۹۸۸، حمید نوری بهعنوان دادیار یا در موضع و نقش مشابه، در همکاری و تبانی با دیگر مرتکبان در زندان گوهردشت، با قصد قبلی تعداد بسیار زیادی از زندانیان که عضو یا هوادار مجاهدین بودند را اعدام کرد. | کیفرخواست: خمینی حکمی صادر کرد مبنی بر اینکه کلیه زندانیان در زندانهای ایران که عضو یا هوادار مجاهدین بودند و در اعتقادات خود مؤمن و وفادار بودند اعدام شوند. اندکی بعد، اعدامهای دستهجمعی حامیان و هواداران مجاهدین زندانی شروع شد. بین ۳۰ژوئیه ۱۹۸۸ تا ۱۶اوت ۱۹۸۸، حمید نوری بهعنوان دادیار یا در موضع و نقش مشابه، در همکاری و تبانی با دیگر مرتکبان در زندان گوهردشت، با قصد قبلی تعداد بسیار زیادی از زندانیان که عضو یا هوادار مجاهدین بودند را اعدام کرد. | ||
خط ۱۲۲: | خط ۱۵۴: | ||
نخستین دادگاه حمید نوری در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۴۰۰مصادف با ۱۰ اوت ۲۰۲۱ برگزار شد. شمار زیادی از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق و خانواده های قتل عام شدگان ۶۷ در مقابل این دادگاه حضور یافتند. در این دادگاه دادستان سوئد حمید نوری به ارتکاب قتل عمل در مورد اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق و گروههای چپ متهم کرد. بر اساس قوانین اعدام زندانیان مجاهد ذیل قانون نقض فاحش حقوق بین المللی و اعدام زندانیان چپ که بر اساس حکم ارتداد به قتل رسیدهاند تحت قانون «قتل عمد» مورد بررسی و پیگرد قرار خواهد گرفت.<ref>[https://www.bbc.com/persian/58155517 آغاز دادگاه حمید نوری]</ref> | نخستین دادگاه حمید نوری در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۴۰۰مصادف با ۱۰ اوت ۲۰۲۱ برگزار شد. شمار زیادی از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق و خانواده های قتل عام شدگان ۶۷ در مقابل این دادگاه حضور یافتند. در این دادگاه دادستان سوئد حمید نوری به ارتکاب قتل عمل در مورد اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق و گروههای چپ متهم کرد. بر اساس قوانین اعدام زندانیان مجاهد ذیل قانون نقض فاحش حقوق بین المللی و اعدام زندانیان چپ که بر اساس حکم ارتداد به قتل رسیدهاند تحت قانون «قتل عمد» مورد بررسی و پیگرد قرار خواهد گرفت.<ref>[https://www.bbc.com/persian/58155517 آغاز دادگاه حمید نوری]</ref> | ||
=== گزارش افسر تحقیق | === گزارش افسر تحقیق === | ||
شش ماه بعد از خروج مصداقی از زندان عباسی به خانه او زنگ زد و او به دادستانی زندان اوین رفت. عباسی در حضور سایر زندانیان پرسید آیا او حاضر به همکاری هست یا نه. ایرج گفت که همکاری میکند | شش ماه بعد از خروج مصداقی از زندان عباسی به خانه او زنگ زد و او به دادستانی زندان اوین رفت. عباسی در حضور سایر زندانیان پرسید آیا او حاضر به همکاری هست یا نه. ایرج گفت که همکاری میکند | ||
خط ۱۳۱: | خط ۱۶۳: | ||
حمید نوری درباره ایمیل خودش به مصداقی: من هیچوقت از ایمیل استفاده نکردم. در ایران دهها گروه مخالف و منتقد ضدحکومت ایران هم بوده وهم هست. تنها گروهی که اعلام جنگ مسلحانه کرده همین گروهک منافقین است. من دهها بار دارم به شما میگویم اینها تو ایران هزاران نفر را کشتهاند. همین کاری که داعش کرد چهل سال پیش تو ایران کردند | حمید نوری درباره ایمیل خودش به مصداقی: من هیچوقت از ایمیل استفاده نکردم. در ایران دهها گروه مخالف و منتقد ضدحکومت ایران هم بوده وهم هست. تنها گروهی که اعلام جنگ مسلحانه کرده همین گروهک منافقین است. من دهها بار دارم به شما میگویم اینها تو ایران هزاران نفر را کشتهاند. همین کاری که داعش کرد چهل سال پیش تو ایران کردند | ||
حمید نوری به افسر تحقیق: شاید کسی هک کرده باشه. من خبر ندارم. که فکر هم نکنم کسی این کار را کرده باشد. چون تو این مدت هم من هیچ چیزی نفهمیدم و الآن برای اولین باره که دارم | حمید نوری به افسر تحقیق: شاید کسی هک کرده باشه. من خبر ندارم. که فکر هم نکنم کسی این کار را کرده باشد. چون تو این مدت هم من هیچ چیزی نفهمیدم و الآن برای اولین باره که دارم میشنوم. شاید یک کسی یک شیطنتی یک دسیسهای کرده در خصوص همین پرونده. که بخواهد مدرک درست کند... اگرهم چیزی هست یک توطئه است. | ||
حمید نوری: من برای چندمین بار گفتم من در خصوص ادعاهای این گروهک تو این ده بیست سی ساله همیشه اطلاع داشتهام که اسمی شبیه اسم من را گفتهاند. و همیشه هم گفتهام که من با خبر بودهام این چرت و پرتها را اینها میگویند. ویک اسمی شبیه اسم من هم خوانده بودم و دیده بودم که گفتهاند. و حتی در مهمانیها یا جلسات بعضی از دوستانم به من میگفتند که اینها یک اسمی شبیه اسم تو را گفته اند | حمید نوری: من برای چندمین بار گفتم من در خصوص ادعاهای این گروهک تو این ده بیست سی ساله همیشه اطلاع داشتهام که اسمی شبیه اسم من را گفتهاند. و همیشه هم گفتهام که من با خبر بودهام این چرت و پرتها را اینها میگویند. ویک اسمی شبیه اسم من هم خوانده بودم و دیده بودم که گفتهاند. و حتی در مهمانیها یا جلسات بعضی از دوستانم به من میگفتند که اینها یک اسمی شبیه اسم تو را گفته اند | ||
خط ۱۷۲: | خط ۲۰۴: | ||
حمید نوری: من چه کنم؟ من میگویم من نکردهام. اصلاً هم نرفته. اصلاً هم قبول ندارم. شاید کسی هک کرده. آقای مارتین در کشور ایران انقلاب شده. ۴۱سال پیش جمهوری اسلامی آنجا مستقر است. آقای مارتین آقای یوآکیم دهها گروه مخالف و منتقد ضدحکومت ایران هم بوده وهم هست. موضوع خیلی مهم است. دهها گروه سازمان و افراد ضدحکومت ایران هم بودهاند وهم هستند. تنها گروهی که دست به اسلحه برده و اعلام جنگ مسلحانه بر علیه حکومت ایران کرده همین گروهک منافقین است. تنها گروه... تنها گروه که دست به اسلحه برده این گروه است. برای یکبار هم که شده فیلم جنایات اینها رو ببین حداقل از سفارت بگیر فقط نگاه کنید. من دهها بار دارم به شما میگویم اینها تو ایران هزاران نفر را کشتهاند. هی من به شما میگویم که اینها به خودشان بمب بستهاند پنج تا امام جمعه را کشتهاند بردهاند رو هوا شما اصلاً دقت نمیکنید[[پرونده:سعید بهبهانی.jpg|جایگزین=سعید بهبهانی درآوردن شلوار|بندانگشتی|300x300پیکسل|سعید بهبهانی در حال اهانت به خانواده قتل عام شدگان ۶۷]] | حمید نوری: من چه کنم؟ من میگویم من نکردهام. اصلاً هم نرفته. اصلاً هم قبول ندارم. شاید کسی هک کرده. آقای مارتین در کشور ایران انقلاب شده. ۴۱سال پیش جمهوری اسلامی آنجا مستقر است. آقای مارتین آقای یوآکیم دهها گروه مخالف و منتقد ضدحکومت ایران هم بوده وهم هست. موضوع خیلی مهم است. دهها گروه سازمان و افراد ضدحکومت ایران هم بودهاند وهم هستند. تنها گروهی که دست به اسلحه برده و اعلام جنگ مسلحانه بر علیه حکومت ایران کرده همین گروهک منافقین است. تنها گروه... تنها گروه که دست به اسلحه برده این گروه است. برای یکبار هم که شده فیلم جنایات اینها رو ببین حداقل از سفارت بگیر فقط نگاه کنید. من دهها بار دارم به شما میگویم اینها تو ایران هزاران نفر را کشتهاند. هی من به شما میگویم که اینها به خودشان بمب بستهاند پنج تا امام جمعه را کشتهاند بردهاند رو هوا شما اصلاً دقت نمیکنید[[پرونده:سعید بهبهانی.jpg|جایگزین=سعید بهبهانی درآوردن شلوار|بندانگشتی|300x300پیکسل|سعید بهبهانی در حال اهانت به خانواده قتل عام شدگان ۶۷]] | ||
=== اهانت به خانوادهی | === اهانت به خانوادهی اعدامشدگان === | ||
در نخستین دادگاه حمید نوری، سعید بهبهانی مجری تلویزیون اینترنتی میهن تی وی که متهم به همکاری و لابیگری برای جمهوری اسلامی نیز حاضر شد. او از دوستان ایرج مصداقی است و همواره مصاحبههایی با وی ترتیب میدهد. سعید بهبهانی پس از حضور در مقابل این دادگاه به اهانت به خانوادهی زندانیان و قربانیان [[قتل عام ۶۷|قتلعام ۶۷]] پرداخته و با درآوردن شلوار خود و پشت کردن به این خانوادهها به آنها اهانت کرد که توسط پلیس سوئد دستگیر شد. | در نخستین دادگاه حمید نوری، سعید بهبهانی مجری تلویزیون اینترنتی میهن تی وی که متهم به همکاری و لابیگری برای جمهوری اسلامی نیز حاضر شد. او از دوستان ایرج مصداقی است و همواره مصاحبههایی با وی ترتیب میدهد. سعید بهبهانی پس از حضور در مقابل این دادگاه به اهانت به خانوادهی زندانیان و قربانیان [[قتل عام ۶۷|قتلعام ۶۷]] پرداخته و با درآوردن شلوار خود و پشت کردن به این خانوادهها به آنها اهانت کرد که توسط پلیس سوئد دستگیر شد. | ||
خط ۲۰۸: | خط ۲۴۰: | ||
۱۶ اوت احیانا آخرین روز هیات مرگ در زندان گوهردشت بود، حمید نوری آن روز نیز در اعدامها مشارکت داشته است. هیات مرگ تا ۲۵ مرداد و یا تا ۲۷ مرداد ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت مشغول اعدام بود. | ۱۶ اوت احیانا آخرین روز هیات مرگ در زندان گوهردشت بود، حمید نوری آن روز نیز در اعدامها مشارکت داشته است. هیات مرگ تا ۲۵ مرداد و یا تا ۲۷ مرداد ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت مشغول اعدام بود. | ||
رئیس دادگاه، ساعت ۱۲ ظهر ختم جلسه را اعلام کرد. جلسه بعدی دادگاه، روز سهشنبه | رئیس دادگاه، ساعت ۱۲ ظهر ختم جلسه را اعلام کرد. جلسه بعدی دادگاه، روز سهشنبه ۱۷ اوت برگزار خواهد شد. جلسه قرار بود طبق برنامه قبلی، ساعت چهار بعد از ظهر به پایان برسد، با اینحال، به ناگهان ختم جلسه را اعلام کردند. | ||
== چهارمین جلسهٔ دادگاه حمید نوری == | == چهارمین جلسهٔ دادگاه حمید نوری == | ||
خط ۳۰۷: | خط ۳۳۹: | ||
در این جلسه که ششمین جلسه از محاکمهٔ این مقام قضایی سابق جمهوری اسلامی در سوئد است، وکیل حمید نوری به موضوع شهادت شاهدان پرونده ازجمله ایرج مصداقی و مهدی اصلانی پرداخت وهمچنین به روایت مجتبی اخگر استناد کرد و ضمن اشاره به کتاب حسین فارسی و با مقایسه برخی جزئیات شهادتها با آنچه پیشتر در کتابهای خاطرات شاهدان آمده، مدعی شد در این موارد تناقض وجود دارد. | در این جلسه که ششمین جلسه از محاکمهٔ این مقام قضایی سابق جمهوری اسلامی در سوئد است، وکیل حمید نوری به موضوع شهادت شاهدان پرونده ازجمله ایرج مصداقی و مهدی اصلانی پرداخت وهمچنین به روایت مجتبی اخگر استناد کرد و ضمن اشاره به کتاب حسین فارسی و با مقایسه برخی جزئیات شهادتها با آنچه پیشتر در کتابهای خاطرات شاهدان آمده، مدعی شد در این موارد تناقض وجود دارد. | ||
وکیل حمید نوری همچنین تأکید کرد که موضع حمید نوری این است که «این اعدامها هرگز رخ نداده و با توجه به اینکه مشخص نیست این لیستها چگونه نوشته شده، نمیتواند اتهامات را بپذیرد».<ref>[https://www.radiofarda.com/a/the-sixth-session-of-hamid-noury-s-trial-in-stockholm/31423943.html سایت رادیو فردا] </ref>منظور وکیل نوری به لیستهای زندانیان سیاسی اعدامشده در تابستان | وکیل حمید نوری همچنین تأکید کرد که موضع حمید نوری این است که «این اعدامها هرگز رخ نداده و با توجه به اینکه مشخص نیست این لیستها چگونه نوشته شده، نمیتواند اتهامات را بپذیرد».<ref>[https://www.radiofarda.com/a/the-sixth-session-of-hamid-noury-s-trial-in-stockholm/31423943.html سایت رادیو فردا] </ref>منظور وکیل نوری به لیستهای زندانیان سیاسی اعدامشده در تابستان ۶۷ است که شاهدانی مانند ایرج مصداقی، محمود رؤیایی و دلجو آبادی، و سازمانهای عفو بینالملل و بنیاد عبدالرحمن برومند منتشر کردهاند. | ||
ابطال ادعای حمید نوری که میگفت من حمید عباسی نیستم و این تشابه اسمی است. ویدا رستمعلیپور از شاکیان پرونده حمید نوری در دادگاه استکهلم که سه نفر از اعضای خانواده خود را در جریان اعدامهای دهه شصت از دست داد در مصاحبه با العربیه گفت: امروز سندی را دادستان به فارسی آورده و ترجمه کرده بود که حمید نوری خطاب به دوستانش میگوید امروز افطار هست و همدیگر را میبینیم؛ حمید نوری - عباسی. که مشخص شده است او همان حمید عباسی بوده است.<ref name=":4" /> | ابطال ادعای حمید نوری که میگفت من حمید عباسی نیستم و این تشابه اسمی است. ویدا رستمعلیپور از شاکیان پرونده حمید نوری در دادگاه استکهلم که سه نفر از اعضای خانواده خود را در جریان اعدامهای دهه شصت از دست داد در مصاحبه با العربیه گفت: امروز سندی را دادستان به فارسی آورده و ترجمه کرده بود که حمید نوری خطاب به دوستانش میگوید امروز افطار هست و همدیگر را میبینیم؛ حمید نوری - عباسی. که مشخص شده است او همان حمید عباسی بوده است.<ref name=":4" /> | ||
خط ۳۳۳: | خط ۳۶۵: | ||
== هشتمین جلسهٔ دادگاه حمید نوری == | == هشتمین جلسهٔ دادگاه حمید نوری == | ||
پنجشنبه بیست و ششم اوت | پنجشنبه بیست و ششم اوت ۲۰۲۱ برابر با چهارم شهریور ۱۴۰۰، هشتمین جلسه محاکمه حمید نوری در دادگاه استکهلم برگزار شد. | ||
در ادامه جلسه امروز، دادستان به سئوالاتاش از ایرج مصداقی در باره مشاهدات او در جریان اعدامها و مسائلی که دیده است، ادامه داد. دادستان از او خواست به جرئیاتی که از او سئوال میشود، پاسخ دهد. دادستان به او گفت بیستودوم مرداد را پشت سر گذاشتیم و در باره بیستپنجم مرداد صحبت می کنیم که روز مهمی برای مصداقی است. او در پاسخ گفت، صبح روز بیستوپنجم مرداد من را به نزد هیات بردند. روز دوم محرم بود. همه پاسدارها مثل حمید نوری لباس سیاه پوشیده بودند. همان زمان بود که منتظری با اعضای هیات دیدار کرد و به آنها گفت”به خاطر ماه محرم آنها را نکشید.” ما در زندان میدیدیم که آنها لباس مشکی پوشیدهاند و شبها سینه زنی داشتند و عزاداری میکردند. | در ادامه جلسه امروز، دادستان به سئوالاتاش از ایرج مصداقی در باره مشاهدات او در جریان اعدامها و مسائلی که دیده است، ادامه داد. دادستان از او خواست به جرئیاتی که از او سئوال میشود، پاسخ دهد. دادستان به او گفت بیستودوم مرداد را پشت سر گذاشتیم و در باره بیستپنجم مرداد صحبت می کنیم که روز مهمی برای مصداقی است. او در پاسخ گفت، صبح روز بیستوپنجم مرداد من را به نزد هیات بردند. روز دوم محرم بود. همه پاسدارها مثل حمید نوری لباس سیاه پوشیده بودند. همان زمان بود که منتظری با اعضای هیات دیدار کرد و به آنها گفت”به خاطر ماه محرم آنها را نکشید.” ما در زندان میدیدیم که آنها لباس مشکی پوشیدهاند و شبها سینه زنی داشتند و عزاداری میکردند. | ||
خط ۱٬۵۱۵: | خط ۱٬۵۴۷: | ||
با بستهشدن اردوگاه سازمان مجاهدین خلق در عراق، در پی توافق آمریکا و آلبانی، بیش از دو هزار نفر از اعضای این سازمان به آلبانی منتقل شدند. | با بستهشدن اردوگاه سازمان مجاهدین خلق در عراق، در پی توافق آمریکا و آلبانی، بیش از دو هزار نفر از اعضای این سازمان به آلبانی منتقل شدند. | ||
=== گزیدهای از سخنان | === گزیدهای از سخنان محمد زند در دادگاه دورس === | ||
محمد زند: <blockquote>«روز جمعه هفت مرداد آمدن تلویزیون را بردند و هواخوری را هم قطع کردند برادرم رضا زند داشت با محمود رویایی راه میرفت در راهروی داخل بند، بعد رضا بلند گفت این دیگه فراتر از اذیت و آزار معمول است باید بریم شدیدا اعتراض کنیم. بعد اونجا پشت سر این موضوع گفتش كه، من ازش پرسیدم چرا اینو میگی؟ گفت مگر یادتان نمیآمد که مسعود مقبلی چی شد داستانش؟. مسعود مقبلی را فروردین همان ۶۷ برده بودند کمیته مشترک برای این که آزاد کنند اما مصاحبه را قبول نکرد و به او کفتند برو به دوستانت بگو بزودی می آییم سراغتون و همهتا ن را تعیین تکلیف میکنیم. ضمن اینكه در آخرین ملاقاتی كه من و رضا با مادرمان داشتیم در تیرماه ۶۷ رضا به مادرمون گفت دیگه منتظر ما نباش ما را دیگر نخواهی دید. هرچی میخواستم مادرم را دلداری بدهم ولی رضا میگفت باید اینها بدانند چون این رژیم نمیگذارد ما زنده از اینجا بیرون برویم .</blockquote><blockquote>من میخوام یك چیز راجع به برادرم بگویم، برادرم ۲۱ ساله بود دانشجوی رشته برق دانشكده نکنولوژی انقلاب و در شهریور ۶۰ دستگیر شد. همراه با دوستش پرویز شریفی بعد از شکنجههای بسیاری كه شده بودند، پرویز به ابد و رضا به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود پرویز هم در اوین در سال ۶۷ اعدام شد.</blockquote><blockquote>رضا در مدتی که در زندان بودیم خیلی تلاش میکرد كه مثلا به بچههایی که بضاعت مالی پایینی داشتند کمک کند. به پدرم میگفت كه پول بیشتر بدهد كه بتواند به اینها بدهد. من میخواستم این را بگم كه خیلی مهربان و خیلی هم دوست داشتنی بود. بهرحال اون روز گذشت تا ما به هشت مرداد رسیدیم پاسدار در بند را باز کرد اسامی ۱۰-۱۱ نفر را خواند الان دقیق یادم نیست، من و رضا و محمود رویایی و نصرالله مرندی و یكی دو نفر دیگه آنجا نشسته بودیم رضا رو به من کرد انگشتر و تسبیح را در آورد و گفت تو این را از من یادگار داشته باش دلم نمیآمد بگیرم و نگرفتم به یکی دیگه از بچه ها داد فكر كنم نصراله ، گفت ما رفتیم خداحافظ. تقریبا ساعتهای ۱۱ نزدیکهای ظهر بود که حسن اشرفیان از لای کرکره حسینیه یكی از پنجره حسینیه در بیرون دید که داود لشکری و چند نفر لباس شخصی همراه با دوتا یا یكی فرقونی که تویش طناب بود به سمت سولهها میآیند».</blockquote>مترجم: كی دید این رو؟ اسم اون شخص چی بود؟ | محمد زند: <blockquote>«روز جمعه هفت مرداد آمدن تلویزیون را بردند و هواخوری را هم قطع کردند برادرم رضا زند داشت با محمود رویایی راه میرفت در راهروی داخل بند، بعد رضا بلند گفت این دیگه فراتر از اذیت و آزار معمول است باید بریم شدیدا اعتراض کنیم. بعد اونجا پشت سر این موضوع گفتش كه، من ازش پرسیدم چرا اینو میگی؟ گفت مگر یادتان نمیآمد که مسعود مقبلی چی شد داستانش؟. مسعود مقبلی را فروردین همان ۶۷ برده بودند کمیته مشترک برای این که آزاد کنند اما مصاحبه را قبول نکرد و به او کفتند برو به دوستانت بگو بزودی می آییم سراغتون و همهتا ن را تعیین تکلیف میکنیم. ضمن اینكه در آخرین ملاقاتی كه من و رضا با مادرمان داشتیم در تیرماه ۶۷ رضا به مادرمون گفت دیگه منتظر ما نباش ما را دیگر نخواهی دید. هرچی میخواستم مادرم را دلداری بدهم ولی رضا میگفت باید اینها بدانند چون این رژیم نمیگذارد ما زنده از اینجا بیرون برویم .</blockquote><blockquote>من میخوام یك چیز راجع به برادرم بگویم، برادرم ۲۱ ساله بود دانشجوی رشته برق دانشكده نکنولوژی انقلاب و در شهریور ۶۰ دستگیر شد. همراه با دوستش پرویز شریفی بعد از شکنجههای بسیاری كه شده بودند، پرویز به ابد و رضا به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود پرویز هم در اوین در سال ۶۷ اعدام شد.</blockquote><blockquote>رضا در مدتی که در زندان بودیم خیلی تلاش میکرد كه مثلا به بچههایی که بضاعت مالی پایینی داشتند کمک کند. به پدرم میگفت كه پول بیشتر بدهد كه بتواند به اینها بدهد. من میخواستم این را بگم كه خیلی مهربان و خیلی هم دوست داشتنی بود. بهرحال اون روز گذشت تا ما به هشت مرداد رسیدیم پاسدار در بند را باز کرد اسامی ۱۰-۱۱ نفر را خواند الان دقیق یادم نیست، من و رضا و محمود رویایی و نصرالله مرندی و یكی دو نفر دیگه آنجا نشسته بودیم رضا رو به من کرد انگشتر و تسبیح را در آورد و گفت تو این را از من یادگار داشته باش دلم نمیآمد بگیرم و نگرفتم به یکی دیگه از بچه ها داد فكر كنم نصراله ، گفت ما رفتیم خداحافظ. تقریبا ساعتهای ۱۱ نزدیکهای ظهر بود که حسن اشرفیان از لای کرکره حسینیه یكی از پنجره حسینیه در بیرون دید که داود لشکری و چند نفر لباس شخصی همراه با دوتا یا یكی فرقونی که تویش طناب بود به سمت سولهها میآیند».</blockquote>مترجم: كی دید این رو؟ اسم اون شخص چی بود؟ | ||
محمد زند: <blockquote>«حسن اشرفیان، فرقونی كه تویش طناب بود. من هم رفتم اونجا. تقریبا دو سه ساعت بعدش از این سولهها اینجا حالا نمیدونم كدامش ولی از این سولهها من اومدم دم پنجره، از این سولهها صدای مرگ بر منافق میآمد.</blockquote><blockquote>روز ۸ مرداد اعدامها با زندانیهایی که از مشهد آورده بودند شروع شده بود از جمله جعفر هاشمی و دکتر محسن فغفور مغربی. اینها را از مشهد آورده بودند كه موضع علنی میگرفتند و میگفتند ما سربازان [[مسعود رجوی|مسعود]] و [[مریم رجوی|مریم]] هستیم اینها را همانروز اعدام كردند. ملی کشها را که از سالهای ۵۹ بودند یا مصاحبه را یا شرایط رژیم را قبول نکرده بودند و در زندان مانده بودند همان روز ۸ مرداد اعدام کردند از جمله اونایی كه من میشناختم، جلال لایقی، داریوش کینژاد که زرتشتی بود و مهشید رزاقی که عضو تیم فوتبال هما و تیم ملی ایران همچنین زندانیانی كه از مشهد آورده بودن نه ببخشید از کرمانشاه آورده بودند بهرحال ۸م تمام شد روز نهم مرداد یکشنبه ساعت حدود ۹ صبح بود كه پاسدار آمد کرجیها را برد از بند ما که مهران صمدزاده بود، مهرداد اردبیلی بود، حسین بحری، زین العابدین افشون، محمد فرمانی، علی اوسطی كه خیلی با من دوست و نزدیك بود، همه اینها را بردند ولی زین العابدین افشون یکی دو ساعت بعد برگشت. دقیق یادم نیست ولی صحبتش در مورد دو کاغد بود که به همه دارن میدن اونجا یه چیزایی كه توش مینوشتن از جمله مواضع شون یا وصیتنامهشان در آن نوشته بود که اینها را همان روز همه را اعدام کرده بودند».</blockquote>محمد زند هم چنین گفت: <blockquote>«روز جهاردم مرداد در حالیکه در انفرادی بودیم غلامحسین فیضآبادی را پیش ما آوردند پرسیدیم خبر داری که اعدامها شروع شده. گفت در انفرادی که بودم شنیدم و تاکید کرد که اگر من را پیش هیئت مرگ ببرند از هویت مجاهدیام دفاع میکنم و میگویم مجاهد خلق هستم او روز شنبه ۱۵ مرداد اعدام شد.</blockquote><blockquote>روز ۱۵ مرداد من و ۱۰-۱۵ نفر دیگر را به راهروی مرگ منتقل کردند و ناصریان من را به داخل اتاقی که هیئت مرگ مستقر بود برد. ناصریان گفت برادرت را اعدام کردیم اگر هرچه هیئت میگوید نپذیری خودت را هم اعدام میکنیم در هیئت مرگ نیری و پورمحمدی و اشراقی آن روز بودند.</blockquote><blockquote>آن روز صدای داود لشگری و حمید عباسی (نوری) و ناصریان را میشنیدم که گروه گروه زندانیان را برای اعدام به طرف حسینیه میبردند .</blockquote><blockquote>بعد از یك حدودهای ۱۱تا ۱۲ بود، دیدم كه حمید نوری از سمت راهروی مرگ از اونور از سمت همان حسینیه با داود لشگری میآمدند به سمت ما. تقریبا فاصله من باهاشون ۱۰ تا ۱۵ متر بود. وقتی آنها را دیدم حمید عباسی یک دسته چشمبند توی دستش بود و یك تعداد زیادی چشمبند را اینطوری در دستش گرفته بود داشت میآمد. همراهش داوود لشگری بود وقتی به نزدیکی من رسیدند داوود لشکری گفت من میروم پْست میکنم برمیگردم بعد داوود لشگری رفت حمید عباسی هم رفت یک لیست جدید آورد همانموقع دیدم ناصر منصوری را که روی برانکارد بود آوردندش روبروی من، زیر پنجره، ناصر منصوری مسئول بند ما بود بعد ناصریان و حمید عباسی زیرفشار گذاشته بودندش كه روابط و مناسبات داخل بند را برای آنها بگوید او هم برای اینکه تن به این خیانت ندهد خودش را از طبقه سوم جایی كه تو انفرادی بود به پایین پرتاب کرده بود و نخاعش قطع شده بود. ناصر منصوری هیچ حرکتی نداشت فقط روی برانکارد دراز کشیدهبود. حمید نوری آمد اسم او و پدرش را خواند و ناصر منصوری و اسم پدرش باضافه علی حقوردی و یك تعداد دیگری را اینها را بردن به سمت همان حسینه و محل اعدامها. یعنی از اینجا از این راهرو بردنشون به سمت اعدام.</blockquote><blockquote>بعدش من اونجا شاید نیم ساعت سه ربع بعد، در آنجا محمود زکی را دیدم. از محمود زكی پرسیدم اتهامت رو چی گفتی؟ گفت من گفتم مجاهد خلق. محمود زکی روز ۱۲ مرداد بچه ها را توی بند جمع میکند البته همه را نه، یك تعدادی را از جمله مجتبی اخگر و علی حقوردی و چندتای دیگر را.</blockquote><blockquote>بعد اونجا علی حقوردی به بچهها میگوید اعدامها بطور گسترده همانطور كه شنیدید شروع شده وظیفه من دفاع از هویت مجاهدین است. علی حقوردی هم همین را میگوید، بعدی هم همین را میگه. آنجا که نشسته بود گفت گفتم مجاهد خلق و سرانجام سربدار شد. متوجه نشدم كه محمود زكی همان روز یا روزهای بعد اعدام شد ولی اون حرف را آنروز بمن زد. من دو سه ساعتی آنجا بودم. شاهد بودم كه اسمهای دیگه خوانده شد از طرف حمید عباسی. از جمله: محمد نوپرور هم همانروز اعدام شد و همچنین فكر میكنم كه اسدالله ستارنژاد گفته بود اگر بخواهند من را اعدام کنند میگویم بدون چشم بند باید اعدام بشوم، برادران اسدالله ستار نژاد الان در آلبانی در اشرف ۳ هستند».</blockquote>محمد زند در اظهارات خود همچنین گفت: <blockquote>«اواخر مهر یا آبان به بند ۱۳ زندان گوهردشت منتقل شدم آنجا متوجه شدم که از همه آن زندانیان تنها ۱۶۰ تا ۱۷۰ نفر باقی مانده بودند.</blockquote><blockquote>در آبان ۶۷ پدرم را از زندان اوین صدا زدند و به او گفتند که پسرت رضا را اعدام کردهایم و یک ساک شامل مقداری لباس و یک ساعت شکسته که تنها وسایل باقیمانده از رضا بود به او تحویل دادند ساعت رضا روی ساعت ۲ بعدازظهر شکسته و متوقف شده بود که نشان میداده در این ساعت رضا اعدام شده است.</blockquote><blockquote>به پدرم میگویند حق گرفتن مراسم را ندارید سپس به پدرم چشم بند میزنند و او را به داخل زندان میبرند و برای تحت فشار گذاشتن او سه بار صحنه اعدام مصنوعی برایش ترتیب میدهند اما پدرم مقاومت میکند و مراسم بزرگی هم برای گرامیداشت برادرم رضا زند برگزار میکند.</blockquote><blockquote>محمد زند در پایان این قسمت از اظهارات خود گفت: فروردین ۷۱ با خاطرات تلخی از زندان آزاد شدم و بالاخره خودم را به مجاهدین رساندم چون همه این زندانیان بخاطر همین آرمان و ایستادگی بر آن اعدام شدند».</blockquote> | محمد زند: <blockquote>«حسن اشرفیان، فرقونی كه تویش طناب بود. من هم رفتم اونجا. تقریبا دو سه ساعت بعدش از این سولهها اینجا حالا نمیدونم كدامش ولی از این سولهها من اومدم دم پنجره، از این سولهها صدای مرگ بر منافق میآمد.</blockquote><blockquote>روز ۸ مرداد اعدامها با زندانیهایی که از مشهد آورده بودند شروع شده بود از جمله جعفر هاشمی و دکتر محسن فغفور مغربی. اینها را از مشهد آورده بودند كه موضع علنی میگرفتند و میگفتند ما سربازان [[مسعود رجوی|مسعود]] و [[مریم رجوی|مریم]] هستیم اینها را همانروز اعدام كردند. ملی کشها را که از سالهای ۵۹ بودند یا مصاحبه را یا شرایط رژیم را قبول نکرده بودند و در زندان مانده بودند همان روز ۸ مرداد اعدام کردند از جمله اونایی كه من میشناختم، جلال لایقی، داریوش کینژاد که زرتشتی بود و مهشید رزاقی که عضو تیم فوتبال هما و تیم ملی ایران همچنین زندانیانی كه از مشهد آورده بودن نه ببخشید از کرمانشاه آورده بودند بهرحال ۸م تمام شد روز نهم مرداد یکشنبه ساعت حدود ۹ صبح بود كه پاسدار آمد کرجیها را برد از بند ما که مهران صمدزاده بود، مهرداد اردبیلی بود، حسین بحری، زین العابدین افشون، محمد فرمانی، علی اوسطی كه خیلی با من دوست و نزدیك بود، همه اینها را بردند ولی زین العابدین افشون یکی دو ساعت بعد برگشت. دقیق یادم نیست ولی صحبتش در مورد دو کاغد بود که به همه دارن میدن اونجا یه چیزایی كه توش مینوشتن از جمله مواضع شون یا وصیتنامهشان در آن نوشته بود که اینها را همان روز همه را اعدام کرده بودند».</blockquote>محمد زند هم چنین گفت: <blockquote>«روز جهاردم مرداد در حالیکه در انفرادی بودیم غلامحسین فیضآبادی را پیش ما آوردند پرسیدیم خبر داری که اعدامها شروع شده. گفت در انفرادی که بودم شنیدم و تاکید کرد که اگر من را پیش هیئت مرگ ببرند از هویت مجاهدیام دفاع میکنم و میگویم مجاهد خلق هستم او روز شنبه ۱۵ مرداد اعدام شد.</blockquote><blockquote>روز ۱۵ مرداد من و ۱۰-۱۵ نفر دیگر را به راهروی مرگ منتقل کردند و ناصریان من را به داخل اتاقی که هیئت مرگ مستقر بود برد. ناصریان گفت برادرت را اعدام کردیم اگر هرچه هیئت میگوید نپذیری خودت را هم اعدام میکنیم در هیئت مرگ نیری و پورمحمدی و اشراقی آن روز بودند.</blockquote><blockquote>آن روز صدای داود لشگری و حمید عباسی (نوری) و ناصریان را میشنیدم که گروه گروه زندانیان را برای اعدام به طرف حسینیه میبردند .</blockquote><blockquote>بعد از یك حدودهای ۱۱تا ۱۲ بود، دیدم كه حمید نوری از سمت راهروی مرگ از اونور از سمت همان حسینیه با داود لشگری میآمدند به سمت ما. تقریبا فاصله من باهاشون ۱۰ تا ۱۵ متر بود. وقتی آنها را دیدم حمید عباسی یک دسته چشمبند توی دستش بود و یك تعداد زیادی چشمبند را اینطوری در دستش گرفته بود داشت میآمد. همراهش داوود لشگری بود وقتی به نزدیکی من رسیدند داوود لشکری گفت من میروم پْست میکنم برمیگردم بعد داوود لشگری رفت حمید عباسی هم رفت یک لیست جدید آورد همانموقع دیدم ناصر منصوری را که روی برانکارد بود آوردندش روبروی من، زیر پنجره، ناصر منصوری مسئول بند ما بود بعد ناصریان و حمید عباسی زیرفشار گذاشته بودندش كه روابط و مناسبات داخل بند را برای آنها بگوید او هم برای اینکه تن به این خیانت ندهد خودش را از طبقه سوم جایی كه تو انفرادی بود به پایین پرتاب کرده بود و نخاعش قطع شده بود. ناصر منصوری هیچ حرکتی نداشت فقط روی برانکارد دراز کشیدهبود. حمید نوری آمد اسم او و پدرش را خواند و ناصر منصوری و اسم پدرش باضافه علی حقوردی و یك تعداد دیگری را اینها را بردن به سمت همان حسینه و محل اعدامها. یعنی از اینجا از این راهرو بردنشون به سمت اعدام.</blockquote><blockquote>بعدش من اونجا شاید نیم ساعت سه ربع بعد، در آنجا محمود زکی را دیدم. از محمود زكی پرسیدم اتهامت رو چی گفتی؟ گفت من گفتم مجاهد خلق. محمود زکی روز ۱۲ مرداد بچه ها را توی بند جمع میکند البته همه را نه، یك تعدادی را از جمله مجتبی اخگر و علی حقوردی و چندتای دیگر را.</blockquote><blockquote>بعد اونجا علی حقوردی به بچهها میگوید اعدامها بطور گسترده همانطور كه شنیدید شروع شده وظیفه من دفاع از هویت مجاهدین است. علی حقوردی هم همین را میگوید، بعدی هم همین را میگه. آنجا که نشسته بود گفت گفتم مجاهد خلق و سرانجام سربدار شد. متوجه نشدم كه محمود زكی همان روز یا روزهای بعد اعدام شد ولی اون حرف را آنروز بمن زد. من دو سه ساعتی آنجا بودم. شاهد بودم كه اسمهای دیگه خوانده شد از طرف حمید عباسی. از جمله: محمد نوپرور هم همانروز اعدام شد و همچنین فكر میكنم كه اسدالله ستارنژاد گفته بود اگر بخواهند من را اعدام کنند میگویم بدون چشم بند باید اعدام بشوم، برادران اسدالله ستار نژاد الان در آلبانی در اشرف ۳ هستند».</blockquote>محمد زند در اظهارات خود همچنین گفت: <blockquote>«اواخر مهر یا آبان به بند ۱۳ زندان گوهردشت منتقل شدم آنجا متوجه شدم که از همه آن زندانیان تنها ۱۶۰ تا ۱۷۰ نفر باقی مانده بودند.</blockquote><blockquote>در آبان ۶۷ پدرم را از زندان اوین صدا زدند و به او گفتند که پسرت رضا را اعدام کردهایم و یک ساک شامل مقداری لباس و یک ساعت شکسته که تنها وسایل باقیمانده از رضا بود به او تحویل دادند ساعت رضا روی ساعت ۲ بعدازظهر شکسته و متوقف شده بود که نشان میداده در این ساعت رضا اعدام شده است.</blockquote><blockquote>به پدرم میگویند حق گرفتن مراسم را ندارید سپس به پدرم چشم بند میزنند و او را به داخل زندان میبرند و برای تحت فشار گذاشتن او سه بار صحنه اعدام مصنوعی برایش ترتیب میدهند اما پدرم مقاومت میکند و مراسم بزرگی هم برای گرامیداشت برادرم رضا زند برگزار میکند.</blockquote><blockquote>محمد زند در پایان این قسمت از اظهارات خود گفت: فروردین ۷۱ با خاطرات تلخی از زندان آزاد شدم و بالاخره خودم را به مجاهدین رساندم چون همه این زندانیان بخاطر همین آرمان و ایستادگی بر آن اعدام شدند».</blockquote> | ||
=== گزیدهای از سخنان | === گزیدهای از سخنان اصغر مهدیزاده در دادگاه دورس === | ||
دادستان و وكلا و مكالمات قاضی – دادگاه دورس در آلبانی: جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰ – ۱۲ نوامبر ۲۰۲۱ | دادستان و وكلا و مكالمات قاضی – دادگاه دورس در آلبانی: جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰ – ۱۲ نوامبر ۲۰۲۱ | ||
اصغر مهدیزاده:<blockquote>«من از روز ۹ م تا هفدهم در سلول انفرادی و راهروهای مرگ بودم و شاهد بودم که هر روز پانزده سری، پنج سری ، شش سری | اصغر مهدیزاده:<blockquote>«من از روز ۹ م تا هفدهم در سلول انفرادی و راهروهای مرگ بودم و شاهد بودم که هر روز پانزده سری، پنج سری ، شش سری ۱۰ الی ۱۵ نفره را به سمت سالن مرگ می بردن. روز ۱۷ م بعدازظهرش (مرداد) من در سلول انفرادی بودم که ناصریان و پورمحمدی و عباسی و چند تا پاسدار اومدن تو این سالن كه اینها درسلولها را باز میكردن میبستن وقتی در سلول من را باز کردن ناصریان شروع کرد به توهین کردن و فحاشی كردن، بعد خطاب به پورمحمدی گفت كه این منافق و سر موضع است وقتی با هم مشورت میکردن من را تحویل چند تا پاسدار دادند، اون پاسداره من را که چشم بند زده بودم هم میزدن هم هول میدادند من را از اینجا آوردن بردن تو پاسبخشی فرعی قبلی . اونجا پاسدارا من را یک مقدار شکنجه کردن بعد بردن تو این فرعی كه آخرین بار بودیم، فرعی پنج.</blockquote><blockquote>بعدا از فرعی پنج من رو بردن فرعی هفت كه آخرین بار بودیم. توی راهرو یعنی فرعی ساك بود كه روی ساكها نوشته بودن بچه ها ما رفتیم سلام ما را به سازمان برسانید روی ساکها چند تا ساعت و تسبیح هم بود من این صحنهها را دیدم خیلی متاثر شدم چون تنها بودم اینور و اونور را نگاه کردم دیدم صدای خواهران از طبقه پایین میآیند شروع کردم ضربه زدن و با مورس تماس گرفتن که میخواستم این داستان اعدام و قتلعام را به اینها بگویم، در همین حال دیدم كه پنج شش تا پاسدار وارد شدن و منو گرفتن انداختن تو حموم شروع کردن به ضرب و شتم و شكنجه. من دیگه اونجا بیهوش شدم و تو حمام افتاده بودم بعد از یکی دو ساعت که بهوش آمدم نمیتوانستم حرکت کنم اونجا بخودم گفتم هرطور شده بایستی بیرون بیایم بعد چهاردست و پا که بیرون آمدم رفتم از این پنجره به بیرون نگاه کردم دیدم تو این سلول انفرادی چندتا چراغ روشن است با دست بهش علامت دادم اون منو دید. بهش خودم را معرفی کردم اون گفت كه، وقتی خودم رو معرفی كردم اون گفت كه من هادی محمد نژاد هستم. من هادی را شنبه ۱۵ مرداد (پانزدهم) در راهروی هیئت مرگ دیده بودم باهاش صحبت كرده بودم هادی گفت: من را امروز برده اند تو سالن مرگ گفت از من همکاری اطلاعاتی خواستن و صحنههای اعدام آنجا را دیدهام قبول نکردم. هادی از خانوادهاش ۴ نفر اعدام شده بودن سه تا داداشش و یكی زن داداشش. در آخرین ملاقاتی که با خانوادهاش داشت مادرش بهش میگوید هادی جان ما چهارتا شهید دادیم تو کاری بکن که اعدام نشی هادی به مادر و پدرش می گوید كه من كه دوست ندارم اعدام بشم، من زندگی را خیلی دوست دارم و تا جایی که بتوانم اعدام نمیشم ولی هروقت اگه ببینم اصولم و ارمانم داره خدشه دار میشه دیگه نمیتونم بمونم و میگوید ما هرکاری میکنیم واسه آزادی مردم است و میگوید که من نمیخواهم كه مثل حزب توده مردم ما را لعنت کنند.</blockquote><blockquote>فردا سه شنبه ۱۸ مرداد نزدیک ظهر دو تا پاسدار صدا زدند که آماده شو برویم بیرون وقتی داشتم با اینها میآمدم تمام ذهنم به حرفهای هادی بود و به اعدام فکر میکردم من را بردن جلوی سالن مرگ دیدم كه کلی زندانی نشسته با چشم بند گفتند همینجا بنشین من را بغل یك زندانی به فاصله دو متر نشوند. من را از اینجا از فرعی ۷ آورد جلوی سالن مرگ. من یواشكی از بغل دستیم پرسیدم اینجا چه خبره گفت تو اولین باره آمدی اینجا؟ گفتم آره. گفت پس تو را یکبار می برند در سالن مرگ صحنه اعدام را ببینی. حدود یکربع اینجا نشسته بودم، یک پاسدار در حسینیه یا سالن مرگ را باز کرد با صدای بلند گفت كه شیر عسلی ها بلند شن. ۱۲ نفر در لحظه بلند شدن شعار می دادن یا حسین درود بر مجاهد این دوازده نفر كه بلند شدند ۴-۵ نفر عقبش اینام بلند شدن که این صحنه را پاسدار دید گفت شما در اعدام شدن هم از هم سبقت می گیرید یکی از اینها با صدای بلند گفت می خواهی بدانی چرا ما سبقت می گیریم با صدای بلند میگفت كه چون تو پاسداری ما مجاهدیم و تا زمانی که در موقعیت ما قرار نگرفتهای نمیتوانی بفهمی. من این صحنهها را دیدم اصلا در دنیای دیگری بودم و از صحبتهایی كه اینا میكردن از ایمانشون به ایمان من افزوده میشد. من تا اونموقع خیلی از این صحنهها رو دیده بودم. چیز دیگری بود اصلا مرگ و اعدام و اینا برای اینها هیچ بود و همه چیز را به سخره گرفته بودن. این گروه را بردن داخل اون سالن مرگ من كه اینجا بودم پاسداران صداشون میکردن سعی میکردم اینها را بشناسم اینها را تا سه سری بردن داخل سالن مرگ در همینجا بچه ها ساعتشان و عینكشان را میزدن میشكستند تا بدست پاسداران نیفتد حتی پولشان را میگرفتن پاره میكردن. سری چهارم را میخواستند ببرند پاسدار به من اومد گفت كه بلند شو بریم. من با پاسدار رفتم داخل سالن مرگ پاسدار من را برد تو این نقطه، به فاصله سی متری از سن وایستاند وقتی یه مقدار وایستادم از زیر چشم بند نزدیک سن پیکر بچههایی که ریخته بودند روی هم را میدیدم. نمیتوانستم خودم را نگه دارم یک لحظه پاسدار چشم بندم را زد بالا وقتی چشم بند من رو زد بالا چشمم به تاریكی رفت گفتم كه خدایا این صحنه که میبینم واقعی است دیدم که روی سن ۱۲ تا از مجاهدین رو در گردنشان طناب دار است بعد پایشان روی صندلی است پاسدارا هر دو نفرپاهای یک، مجاهد را میگرفتن میبردن به سمت در خروجی. اگر چیزیهایی پیدا میکردن مثل ساعت و چیزای دیگه به یكدیگر نشون میدادن دیدم ناصریان و داود لشکری و حمید عباسی این قسمت سن هستند و پاسداران هم این سمت بودن حدود بیست نفر میشدن. در همین حین بود كه این بچهها شروع کردن به (مكث)</blockquote><blockquote>اینجا وقتی چیز كردن یه هو شعار دادن زنده باد آزادی درود بر رجوی مرگ بر خمینی. بعد همینجوری شعار میدادن ناصریان اینا یک لحظه چیز شدن مات شده بودن یهو ناصریان خطاب به داوود لشکری عباسی و پاسداران گفت كه اینا منافقن اینا خبیثن چرا ایستادهاید برید زیرپایشان را خالی کنید وقتی ناصریان رفت زیر پای بچهها را خالی کرد بعد»</blockquote>مترجم: ناصریان رفت؟ | ||
اصغر: خود عباسی بعد عباسی و داوود لشگری رفتن همینكارو كردن. بعد اینا میرفتن از چهارمی ببعد اینا خودشون میرفتن بچهها خودشان زیر پایشان را خالی میکردن و میپریدن، پرواز میکردن. | اصغر: خود عباسی بعد عباسی و داوود لشگری رفتن همینكارو كردن. بعد اینا میرفتن از چهارمی ببعد اینا خودشون میرفتن بچهها خودشان زیر پایشان را خالی میکردن و میپریدن، پرواز میکردن. | ||
خط ۱٬۵۵۵: | خط ۱٬۵۸۷: | ||
روز دهم مرداد حمید عباسی گفت: بیایید بیرون. و به صف شوید دكتر فرزین نصرتی و مسعود خستو و اردشیر و من و بعد محمدرضا به صف شدیم و صف طولانی از بچهها پشت سر ما قرار گرفتند حمید عباسی ما را به سمت راهروی مرگ میبرد در همین حال محمدرضا كه پشت سرمن و دستش روی شانه من بود با دستش مورس زد و گفت: برای فروزان داشتن مشعل انقلاب باید خون داد. | روز دهم مرداد حمید عباسی گفت: بیایید بیرون. و به صف شوید دكتر فرزین نصرتی و مسعود خستو و اردشیر و من و بعد محمدرضا به صف شدیم و صف طولانی از بچهها پشت سر ما قرار گرفتند حمید عباسی ما را به سمت راهروی مرگ میبرد در همین حال محمدرضا كه پشت سرمن و دستش روی شانه من بود با دستش مورس زد و گفت: برای فروزان داشتن مشعل انقلاب باید خون داد. | ||
== انعکاسات دادگاه حمید نوری == | === مجید صاحبجمع در دادگاه دورس === | ||
'''چهارشنبه ۲۰آبان ۱۴۰۰ – ۱۱نوامبر ۲۰۲۱''' | |||
'''قاضی''': صحبت های امروز شما در مورد تجربیات و مشاهدات شما در زندان گوهردشت طی سال ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ . کنارتان خانم وکیل شما هستند.... نامفهوم... وکیلتان نکاتی را مقدمتا تعریف میکنند تا بعد ادامه بدیم | |||
'''قاضی''': این مساله ماکت.... وقتیکه منشی وصل کرد این ارتباط رو قاضی شنید که درخواست شده این ماکت باصطلاح همه جانبه نشان داده بشه که الان وکیلتون میخواستند توضیح بدهند برای اطلاعتون بگم الان که داره این الان ماکت رو نشون میدیم ما یک تصویر یک تصویر خیلی خیلی عالی از آن داریم. ولی موقعی که بعدا شروع میکنیم به علامت دادن و نشان دادن و ... برایمان مشکل است که دنبال کنیم بهتر است آرامتر توضیح داده شود که بتوانیم دنبال کنیم. یک کاری بکنید آن را از بالا نشان بدهید این ماکت را که تصویرش را ما داشته باشیم تو ذهنتون که چه جوریه این چه جوری قرار دارند نسبت به هم دیگه تو ماکت الان که خوبه | |||
اگر در خلال بازپرسی احساس کردید احتیاج به توضیح بیشتری هست یا ... به ما بگید که فراهم کنیم قبل از اینکه از شما سؤالی بشود میخواهید خودتان چیزی در مورد این ماکتی که جلوتون هست چیزی میخواهید بگید میخواهید شروع کنید صحبت کنید وکیلتون مقدمتا یک گردش کاری رو تعریف میکنند تا بعد ادامه بدیم نوبت رو میدم به وکیل شما | |||
در شروع این جلسه وکیل مشاور شاکی شرح کوتاهی از فعالیتهای مجید صاحبجمع در ارتباط با مجاهدین و سپس دستگیری و سالهای زندان وی ارائه داد و گوشههایی از مشاهدات او از قتل عام ۶۷ بويژه در راهروی مرگ و نقش حمید نوری را بازگو کرد | |||
سپس مجید صاحبجمع با استفاده از ماکت زندان گوهردشت که به دقت توسط زندانیان از بند رسته اشرفی ساخته شده بود، در شروع اظهاراتش در دادگاه گفت: | |||
از سال ۶۵ طبقهبندی زندانیان بر سر موضع شروع شد. بعد از این دستهبندی بخشی از ما شامل ۲۰۰ نفر را به گوهردشت منتقل کردند ما از دو سال قبل اعتراضات زیادی برای احقاق حقوقمان داشتیم در حالیکه در اعتصاب و اعتراض بودیم به گوهردشت منتقل شدیم، ما ۲۰۰ نفر بودیم وارد زندان گوهردشت شدیم و وارد یک کریدور. یک بند تقریبا خالی به ما دادند و کسی نبود و یک تونل تشکیل دادند چندین پاسدار با کابل و چوب مشعول زدن ما بودند. گفتند لباسهاتون را در بیاورید در همین زمان حمید عباسی را دیدم تعجب کردم اون اینجا چکار میکنه ولی برام اهمیتی نداشت او یک پاسدار معمولی زندان در سالهای ۶۱-۶۲ بود در زندان اوین بعنوان پاسدار بندمان دیده بودم در سالن ۱ و ۶ زندان اوین موسوم به آموزشگاه | |||
روز ۷ مرداد که ما همچنان در فرعی مقابل ۱۶ بودیم روزی بود که روز نماز جمعه بود. دیگه به اندازه کافی در مورد نماز جمعه میدانید. ولی من براتون میگم که نماز جمعه خیلی مهم است چون سیاستهای کلی رژیم در این روز برای افکار عمومی بیان میشود. یک چیزی شبیه به سخنرانی پاپ در واتیکان. در آن نماز جمعه راجع به زندانیان صحبت شد که مضمونش این بود که دیگر حضور زندانیان در زندان قابل تحمل نیست. من فکر میکنم این یکی از اسناد مهم این دادگاه است که پیشنهاد میکنم بعنوان یک سند متن کامل این نماز جمعه منتشر بشود. | |||
در آن نماز جمعه تقریبا وضعیت آینده ما تعیین تکلیف شد. اگر گوش بدهید کاملا متوجه میشوید. بعد از آن داود لشگری ما را صدا کرد و از فرعی ۸ به راهرو اصلی آورد. | |||
در آنجا هم بعد از اینکه اسم و مشخصات ما را پرسید همان سؤال همیشگی: اتهامت چیست. این سؤوال تعیین تکلیف میکرد که زندانی چه سرنوشتی داشته باشد. ولی ما هیچ تصویری از آینده نداشتیم. و هر کسی برای مصلحت خودش جواب میداد. هوادار، هوادار سازمان، هوادار سازمان مجاهدین خلق. و ما به فرعی خودمان برگشتیم. شب که شد تلویزیون را جمع کردند. گفتند تلویزیونها را برگردانید. شب هشتم مرداد. تلویزیون نداریم، روزنامه ها قطع شده، ملاقات نداریم، ونماز جمعه را هم شنیدهایم. و تازه جنگ ایران و عراق هم تمام شده و کشور با یک سرنوشت نامعلومی مواجه است. اگر جنگ تمام شده پس چرا شعار «مرگ بر منافق» میدهند؟ ظاهرا باید فضای صلح آمیزی باشد. ولی درست برعکس. ما در یک وضعیت تهدیدآمیزی قرار گرفته بودیم. ونمیدانستیم چه خواهد شد. | |||
میدونستیم که ۱۴ مرداد جمعه است و نماز جمعه این دفعه دیگه تهدیدها خیلی جدیتر بود رئيس شورای عالی قضایی یعنی رییس قوه قضائیه سخنرانی میکرد او گفت من دیگه طاقت ندارم از بس که به من فشار میآورند چرا این زندانیان زنده هستند ما دیگه حریف مردم نمیشویم وقتی میگویند این زندانیان را. زندانیان مجاهد را اعدام کنید این قاضی القضات رژیم ایران بود. | |||
بله ما شنیدیم و دیگه تقریبا میشه گفتش که تمام اون پازلی که در ذهنمان بود تکمیل شده بود. من پیشنهاد میکنم که متن این سخنرانی در دادگاه ثبت بشه. | |||
'''مترجم'''؛ برمیگردیم حالا از کجا شنیدید چه جوری شنیدی این نماز جمعه را | |||
'''مجید''': نماز جمعه را از طریق رادیو در بندها پخش میکردند. | |||
مجید صاحبجمع با اشاره به صحنههایی که توسط زندانیان در مقابل هیئت مرگ خمینی آفریده شد گفت: | |||
تعدادی از بهترین دوستانم مقابل هیئت مرگ قرار گرفتند وقتی اتهام آنها را میپرسند با سربلندی میگویند هوادار سازمان مجاهدین خلق هستند و سپس در مقابل دیدگان من و بقیه زندانیان به سمت سالن مرگ رفتند. | |||
جمشید شریعت با من تا ۸ مرداد همراه بود علی گلیچ، سیرنگ درستگار، سید عقیل میرمحمدی، ابراهیم فدایی، مهدی مداح، عابد کریم زاده، محسن محمدباقر، محمدتقی جنابزاده، شمس امینالتولیه، هادی صابری، قاسم اربابعلی تهرانی، اینها از من جدا شدند. و برای همیشه رفتند بخاطر اینکه بر سر موضع مجاهدیشان استوار ایستادند. | |||
اما یکی از دردناکترین صحنه ها مربوط به محسن محمدباقره او از دوپا فلج بود در کودکی بخاطر همین مشکل در یک فیلم خیلی معروف بازی کرده بود و اتفاقا فیلم اینقدر معروف بود که در جشنوارهای در کشور سوئد نشون داده شد و جوایزی هم گرفت برای دیدن کودکی محسن محمدباقر میتونید این فیلم را ببینید اما درخشانترین صحنهاش روز ۱۵ مرداد بود وقتی که صداش کردند با اینکه دوتا عصا داشت عین یک پرنده پرید و در صف قرار گرفت با همین دوتا عصا تا مصافتهای زیادی در صف بود. | |||
مجید صاحب جمع در اظهارات خود ضمن گرامیداشت یاد شمار دیگری از زندانیان قتلعام شده، از جمله رحیم صیاددوست، هادی دهنادی،محمود زکی، علی حقوردی حسین مشهدی ابراهیم عباس یگانه ، ابوالقاسم ارژنگی، ابراهیم اکبری صفت، داریوش حنیفهپور زیبا، بیژن کشاورز، روشن بلبلیان، محسن وزین، کاوه نصارا، حسین نیاکان گفت: | |||
کاوه نصارا بدلیل شکنجههای شدیدی که در سالهای قبل شده بود قدرت سرپا ایستادن نداشت و دچار سردردها و میگرنهای شدیدی بود و در آون روز سردردش عود کرده بود آنها بعد از قرار گرفتن در مقابل هیئت توسط حمید عباسی به طرف سالن مرگ برده شدند. | |||
مجید صاحب جمع افزود: | |||
۴۰ دقیقه بعد حمید عباسی از انتهای راهرو به طرف ما آمد نزدیک ما شد یک خودکار داشت به شوفاژ کنار من خودگار را کشید و یک جملهای گفت که خیلی تکاندهنده بود عاشورای مکرر مجاهدین این جمله برای ایرانیان و مسلمانان هست معنی خیلی عمیقی دارد، | |||
بطور خلاصه یعنی اینکه مرگتان فرارسیده درست هم میگفت اونهایی که سر موضع بودن مرگشان فرارسیده بود اون روز هم چند نفر از این سرموضعایها که مرگشان فرارسیده بود را جلوی چشمان من بردند ابوالقاسم ارژنگی، ابراهیم اکبری صفت، داریوش حنیفهپور زیبا، بیژن کشاورز، روشن بلبلیان، محسن وزین، کاوه نصارا، حسین نیاکان و صحنه هایی که اینقدر درد آور است که کلمات کم میآورم. کاوه نصارا نمیتونست روی پای خودش بایسته بدلیل شکنجههای شدیدی که در سالهای قبل شده بود سردردها و میگرنهای شدیدی داشت و در اون روز سردردش عود کرد اونها بعد از اینکه از هیئت مرگ آمده بودند بعد از چند دقیقهای که اونجا بودیم و خوش و بشی که با هم میکردیم به طرف سالن مرگ توسط حمید عباسی خوانده شدند. | |||
مجید صاحب جمع در ادامه اظهاراتش گفت: درجریان قتل عام ،همه زندانیان سر موضع اعدام شدند آنها در مقابل هیئت مرگ همگی گفته بودند هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران هستند. | |||
=== اکبر صمدی در دادگاه دورس === | |||
روز دوشنبه ۲۴آبان، دادگاه حمید نوری برای چهارمین جلسه متوالی در شهر دورس آلبانی برگزار شد. در این جلسه اکبر صمدی بهعنوان شاکی علیه حمید نوری شهادت داد. | |||
در بند ۲ طبق بالا بودم و روز ۸ مرداد پاسدارها ما را ازبند بیرون آورند و به راهروی مرگ بردند. زندانیان دیگر از جمله حقیقت طلب، شهریار فیضی، فرامرز جمشیدی، حیدر صادق کیاآبادی، علیرضا سپاسی... بودند که همه اسامی که خواندم در جریان قتلعام اعدام شدند. در بین راه داوود لشکری ما را دید و به پاسدارها اعتراض کرد چرا اینها را آوردید! | |||
تا اسم آنها را نگفتهام نیاورید. بعد ما را به انفرادی بردند و چند ساعت بعد داوود لشکری داخل بند آمد و اسامیمان را خواند و به بند قبلی یعنی به بند۳ بردند. اشاره کنم ساختمان منطقه بی را تخلیه کردند تا برای قتلعام آماده کنند. بهدلیل اینکه این مجموعه با سایر قسمتها ارتباط نداشت و ساختمان اداری مانع میشد، این بند با بندهای دیگر ارتباط داشته باشد، فاصلهاش با بندهای دیگر زیاد بود لذا این مجموعه را آماده برای قتلعام کردند. ما داخل بند ۳ رفتیم وقتی وارد بند شدم بچهها از ما استقبال کردند. آنجا اخبار و مسایل وقایع اخیر را به ما گفتند. اخباری که به ما دادند بیانگر این بود که تغییر و تحولاتی بهزودی صورت میگیرد. تعدادی از این بچهها در اتاق تلویزیون بند که پاسداران به آن حسینه میگفتند داوود لشکری را با تعدادی از پاسداران دیده بوده که فرغونی با طناب دار منتقل میکنند. چند ساعت بعد محمدرضا شهیرافتخار به من گفت برو در یکی از سلولها آنجا عادل نوری یک پیام دارد میخواند. عادل نوری با محمود آرمیان از بند سه به انفرادی منتقل شده بود. عادل از سلول توسط مورس یک پیام دریافت کرده بود. بچهها ۳۰نفره میرفتند داخل این سلول و عادل پیام را میخواند. این پیام پیامی بلند و یک صفحه یا دو صفحه A4 بود... عادل وقتی پیام را خواند دیدم که دقیق و واو به واو پیام را میخواند. | |||
این پیام تحلیلی بود بین رابطه مقاومت ایران و رژیم. وقتی عادل پیام مسعود رجوی را خواند من رفتم و در همین موقع عدهیی از بچهها را بردند و بهطور خلاصه روزهای هشتم و نهم آنها را از بند بردند. روز هشتم غلامحسین اسکندری، حسین سبحانی، منصور قهرمانی، رضا زند، منصور کباری، و چند نفر دیگر بودند که ۸مرداد از بند خارج شدند. غلامحسین اسکندری در بند۴ قزلحصار مسئول من بود حسین سبحانی در سال۵۸ و ۵۹ با هم در بخش دانش آموزی فعالیت میکردیم. حسین سبحانی در مدرسه دارالفنون میدان توپخانه تهران درس میخواند. | |||
وقایع بعد از ۸مرداد | |||
نهم مرداد ابتدا مهرداد نور امین، مهرداد اردبیلی را بردند و بعد بچههای کرج علی اوسط اوسطی، محمد فرمانی و چند نفر دیگر که اسامیشان درست یادم نیست و این وقایع در ۹مرداد است. | |||
روز دهم در حال گفتگو و بحث بین خودمان بودیم که یکباره داوود لشکری وارد بند شد و گفت محکومین ۱۰سال و ۱۰سال به بالا بیایند بیرون. | |||
از آنجایی که من تازه از انفرادی آمدم بیرون اعتراض کردم. خواستم ببینم چه ترفندی دارند. به داوود لشکری گفتم من تازه از انفرادی آمدهام گفت دست من نیست باید بیایید بیرون. ما چند نفری که نشسته بودیم نیم خیز ایستاده بودیم کنار دستم ایرج مصداقی نشسته بود به او گفت تو بنشین و نیا بیرون. البته قبلاً هم داوود لشکری هوای ایرج مصداقی را داشت. | |||
ما ۶۰ تا ۷۰نفر بیرون آمدیم بعد داود لشکری پس از چند سؤال ما را به دو دسته تقسیم کردند و من با تعدادی به فرعی همکف منتقل شدیم بقیه به انفرادی یا جای دیگر رفتند. | |||
انتقال به راهروی مرگ | |||
من تا روز ۱۲ آنجا بودم و بچهها اخبار را به ما منتقل کردند روز دوازدهم چند پاسدار آمدند فرعی پایین و دو سری اسامی را خواندند من جزو سری اول بودم. | |||
بعد آمدیم در راهرو مرگ نشستیم و تقریباً اوایل صبح بود. بعد از چند دقیقه ناصریان اسم مرا خواند و به هیأت مرگ برد. | |||
بعد از اینکه چشمبند را برداشتم نیری از من اسم و مشخصاتم را پرسید بعد راجع به دستگیری و اتهام سؤال کرد و گفت عفو میخواهی گفتم من ۷سال است زندان هستم سه سال باقیمانده ارزش عفو ندارد. | |||
بعد گفت اتهامت چیست گفتم هواداری گفت هواداری از چی گفتم هواداری از سازمان بعد گفت برو بیرون. | |||
من آمدم بیرون بعد رفتم نشستم اما از وضعیت اعدامها اطلاع دقیقی نداشتم فقط میدانستم که عدهیی اعدام شدهاند. کنار دستم رضا فلانیک بود من با او در سالن۴ همبند بودم رضا هنگام خروج از مرز برای پیوستن به مجاهدین به همراه رضا ثابت رفتار، محمود میمنت، جواد نادری، دستگیر شده بود. | |||
رضا از من سؤال کرد میخواهند چکار کنند گفتم میخواهند اعدام کنند و من مشابه این وضعیت را در سال۶۰ دیدم. | |||
وقتی ۵مهر به اوین منتقل شدم گفتم وسیلهام را میخواهم گفتند نیاز نداری گفتم غذا میخواهم گفتند نیاز نداری. | |||
در همین حال رئیسی آمد سراغ من و مرا صدا کرد. رئیسی آنموقع جانشین دادستان بود مرا برد یک اتاق تکی و نزدیکی اتاق هیأت مرگ. | |||
نام و نام خانوادگی و اتهامم را پرسید و گفت مبارزه مسلحانه را محکوم کن. | |||
گفتم من وقتی دستگیر شدم یک سلاح ژ۳ قدش از من بلندتر بود. بعد گفت کومله یکی از احزاب کردی را محکوم کن. گفتم من کرد و کوملهای نیستم، بعد عصبانی شد و مرا از اتاق بیرون انداخت و به راهرو مرگ فرستاد. وقتی نگاه کردم کسی از بچهها دیگر نبود عدهیی جدید را آوردند و رضا فلانیک را هم برده بودند. | |||
وقتی مجددا مرا برگرداند نزدیک عباس افغان بودم او تعادل روانی نداشت و در اوین در اثر شکنجه تعادلش را از دست داده بود. البته تنها عباس افغان چنین وضعیتی نداشت ۴نفر دیگر نیز تعادلشان را از دست داده بودند. | |||
عباس افغان را چند دقیقه بعد برای اعدام بردند. در راهرو مرگ تقریباً چراِغها خاموش بود ولی هرازگاهی که در سالن مرگ باز میشد من انعکاس نور را در آنجا میدیدم. | |||
در راهروی مرگ فقط میدیدم بچهها میروند و درتاریکی محو میشدند و پاسداران مرتب در تردد بودند. تعدادی مسلح نیز ایستاده بودند. | |||
دو نفر از آنها کنار در چهار لنگه می ایستادند سلاح کوتاهی داشتند. | |||
دو نفر هم مقابل در ورودی اتاق هیأت مرگ و دو نفر دیگر هم طرف دیگر اتاق هیأت مرگ ایستاده بودند. | |||
بچهها را از این قسمت داخل اتاق هیأت مرگ میکردند و از آن طرف به طرف راهرو مرگ میفرستادند. بعد از راهرو هیأت مرگ به سالن مرگ میرفتند. | |||
حیدر صادقی که با هم قبلاً در کریدور و با هم همبند بودیم حیدر نیز در این صفها بود و اعدام شد. | |||
بعدازظهر یکی از بچهها کنارم نشست که قبلاً با هم همبند بودیم گفت اعدامها در جریان است اینکه میگویند هیأت عفو، دروغ است، این هیأت مرگ است و نفراتی هم مانند نیری، شوشتری، اشراقی، رئیسی کسانی هستند که عضو هیأت مرگ هستند. بعد پورمحمدی که نماینده وزارت اطلاعات در هیأت مرگ بود. | |||
دوستم به من گفت به بچهها بگو همه را اعدام میکنند چون همه بچههایی که در کوریدور مرگ بودند از بچههای بند ما بودند. | |||
دو نفر از بچهها را در انتها و ابتدای کریدور گذاشتیم و من با صدای بلند گفتم یک نفر اینجا هست که من او را تأیید میکنم و اخباری دارد که برای شما میگوید و دوست من اطلاعات را به آنها گفت و گفت اعدامها در پنجم در اوین و هشتم در گوهردشت شروع شده.. | |||
در اوین بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر اعدام شدهاند و رژیم تصمیم گرفته زندان را پاکسازی کند بعد گفت: من میخواهم موضعتان را پایین بکشید. محمدرضا شهیر افتخار جلو من ایستاده بود گفت الآن نمیتوانیم کاری بکنیم و ما باید برویم و اعدام شویم چون رژیم سوءاستفاده میکند و شرایط را سختتر میکند انقلاب خون میخواهد و ما باید جوابش را بدهیم. | |||
شاهد بودم محمدرضا و بهزاد فتح زنجانی را بردند و بهزاد گفت انقلاب بارش روی دوش یک نفر است و این بار افتاده روی دوش ما بعد هادی عزیزی را بردند. | |||
بچهها وقتی به این قسمتها و دو بند آخر منتقل میشدند به آنها سه برگه داده میشود وصیتنامه، نامه به خانواده و توبه نامه. | |||
من یکبار به ناصریان اعتراض کردم چرا اینجا ما را نگهداشتی گفت خدا را شکر کن که نفس میکشی و خودم طناب را به گردنت میاندازم. | |||
حمید عباسی تمامی نقل و انتقالات را انجام میداد. | |||
من آن شب تا آخر شب در راهرو مرگ بودم و تقریباً تمامی نفرات را به سالن مرگ بردند. | |||
آخر شب حمید عباسی آمد و اسم ۱۴نفر را خواند وقتی اسم مرتضی یزدی را خواند کسی جواب نداد چند بار تکرار کرد باز هم کسی جواب نداد. | |||
حمید عباسی یک نفر را اشتباه اعدام برده بود مرتضی یزدی را به جای سید مرتضی یزدی اعدام کردند. | |||
من در قرلحصار با سید مرتضی یزدی همبند بودم اما مرتضی یزدی، فردی دیگر بود و حمید نوری بهخاطر این اشتباه و عدم دقت یک نفر را اعدام کرد. | |||
اکبر صمدی: آخر شب حمید عباسی آمد و اسم ۱۴نفر را خواند وقتی اسم مرتضی یزدی را خواند کسی جواب نداد چند بار تکرار کرد باز هم کسی جواب نداد. | |||
حمید عباسی یک نفر را اشتباه اعدام برده بود مرتضی یزدی را به جای سید مرتضی یزدی اعدام کردند. من در قزلحصار با سید مرتضی یزدی همبند بودم اما مرتضی یزدی، فردی دیگر بود و حمید نوری بهخاطر این اشتباه و عدم دقت یک نفر را اعدام کرد. | |||
من به حمید عباسی گفتم اسم مرا نخواندی به لیست نگاه کرد اسم من در آن نبود. | |||
بعد من از راهرو مرگ رفتم طبقه دوم در انفرادی، در انفرادی تقریباً تمامی سلولها پر بود و یک بخشی همان شب و یا و بخش دیگری را هم به آنها حکم اعدام دادند. | |||
من به بچههای دیگر اسامی کسانی را که خودم دیدم و شنیده بودم اعدام شدند به آنها دادم و آنها نیز به من اسامی را دادند. | |||
وقایع روز ۱۵مرداد | |||
روز ۱۵مرداد به اتاق هیأت مرگ منتقل شدم و در این مدت داوود لشکری میآمد سؤال میکرد با شما برخورد شده یا نه و میخواست مطمئن شود کسی اشتباهی نیامده باشد. | |||
من متوجه شدم برگه اعدام من روی میز رئیسی جا مانده است. | |||
غلامرضا کیاکجوری تقریباً در سلول مقابل من بود و گفت بدون بچهها نمیتوانم زندگی کنم. منوچهر بزرگ بشر هم در سلول کناری بود گفت من امروز میروم اعلام موضع میکنم. وقتی داوود لشکری در را باز کرد و گفت با شما برخورد شده من با منوچهر بزرگبشر، و غلامرضا از بند خارج شدیم. آنها ۲۵مرداد اعدام شدند. | |||
غلامرضا کیاکجوری در ۲۵مرداد در جریان قتلعام ۶۷اعدام شد. | |||
اکبر صمدی در جریان قتلعام ۶۷: غلامرضا کیاکجوری تقریباً در سلول مقابل من بود و گفت: بدون بچهها نمیتوانم زندگی کنم. دژخیمان او را در تاریخ ۲۵مرداد اعدام کردند. | |||
وقتی من از سلول خارج شدم داود لشکری مرا به راهرو مرگ برد. بعد رفتم پیش هیأت مرگ. بعد از گفتن اسم و مشخصات به راهرو مرگ رفتم. آنجا هم باز شاهد خواندن نام اعدامیها توسط حمید نوری بودم. او اسامی را میخواند و به انتهای راهرو مرگ میبرد. | |||
لیست اسامی که در این روز اعدام شدند را میدانم اما برای اینکه وقت دادگاه را نگیرم آنها را اعلام نمیکنم. اما لیست ۳۷۷نفر از اعدامیها را دارم. ۱۷۷نفر از گوهردشت تعدادی در گرگان تعدادی در خوزستان مانند حمید کرامتی. | |||
من تا غروب آنجا بودم و غروب مرا به بند۲ بردند که چند تن از زندانیان حضور داشتند. با سلول کناری تماس گرفتم و با سلولهای طبقه دوم. | |||
تقریباً دیگر همه در جریان اعدامها قرار داشتند و فقط نمیدانستند خودشان کی اعدام میشوند. | |||
وقایع ۱۷مرداد | |||
روز هفدهم مرداد آخر وقت ناصریان و تعدادی از پاسداران از جمله حمید عباسی به سلول من آمدند. | |||
سؤال ناصریان این بود آیا مصاحبه میکنی از آنجایی که من نمیدانستم شرط دادگاه است گفتم راجع به این موضوع فکر نکردم. گفت در چه فکری بودی گفتم من به فکر آزادی بودم چون سه سال بیشتر از حکمم باقی نمانده است. | |||
از صحبتهایی که او کرد متوجه شدم این شرط برای اعدام است. بهخاطر این صحبت که با او کردم عصبانی شد او و حمید عباسی اسمم را یاداشت کردند و صبح به اتاق هیأت مرگ بردند و حمید عباسی سراغم آمد و من را برد. | |||
وقایع ۱۸مرداد | |||
روز هیجده مرداد وقتی مرا به هیأت مرگ بردند. پورمحمدی و شوشتری با من صحبت کردند از آنجایی که نمیدانستم چه حادثهیی در پیش است وانمود کردم سر درد دارم و آنها صحبت را با من ادامه دادند و پورمحمدی گفت مصاحبه میکنی بعد مرا به راهرو مرگ انتقال دادند و هر نیم ساعت و ۴۰دقیقه یک سری اسامی را حمید عباسی میخواند و به انتهای راهرو مرگ میبردند. | |||
کسانی که باید اعدام میشدند به سالن میبرد و کسانی را که قرار بود به انفرادی ببرد به خط میبرد و وانمود میکرد میخواهد برای اعدام ببرد. | |||
بعد میگفت برمیگردید و بعد منتقل میکرد به انفرادی و من برگشتم به سلولم. | |||
همواره در حال مورس زدن بودم و با سلولهای دیگر ارتباط برقرار میکردم. کسانی بودند که اشراف زیادی به محوطه داشتند و هر وقت هیأت مرگ میآمد متوجه میشدند. | |||
ما تقریباً آدرس هیأت مرگ را درآوردیم و اینکه با چه ترتیبی کار میکند و چه روزهایی. | |||
وقایع ۲۲مرداد | |||
روز بیست و دوم بود در هیأت مرگ نیری اسم و مشخصات را خواند و دو برگه دستش بود هر جوابی میدادیم به برگه نگاه میکرد وقتی از من سؤال کرد مصاحبه میکنی من گفتم آری. | |||
پور محمدی، رئیسی و ناصریان آنجا بودند. ناصریان برای اینکه صحنه را بچیند داوود لشکری و حمید عباسی هم با او بودند. | |||
گفتم من ۱۴سالم بود و اگر آدم میکشتم طبق قانون خودتان حکمم اعدام بود. | |||
ناصریان گفت چرا مصاحبه نمیکنی این حرفها نشد مصاحبه. | |||
نیری گفت تو کسی را در بند میشناسی از مجاهدین سرموضع، من برگشتم و گفتم اینها یعنی ناصریان، لشکری و داود عباسی آدمهای عقدهای هستند و میخواهند بلایی سرم بیاورند. | |||
وقتی اینها را گفتم اشراقی دوباره گفت تو واقعاً مصاحبه میکنی. | |||
گفتم اگر این کار را نمیکردم نمیگفتم. | |||
بعد گفت برو بیرون و دوباره مرا به راهرو مرگ بردند. مدتی آنجا بودم بعد مرا به سلول دربسته منتقل کردند. | |||
سخنان اکبر صمدی بعد از آنتراکت | |||
شروع اعدام مارکسیستها | |||
نوبت بعد که من را به راهروی مرگ بردن. روبهروی اتاق هیأت مرگ یک اتاق بود صدای زنگ تلفن را شنیدم بعد یکنفر خارج شد آمد به هیأت مرگ و شلوغ شد و شروع کردن بحث کردن. حتی متوجه نبودن که یک زندانی در هیأت مرگ است بعد از چند دقیقه در هیأت مرگ باز شد و دو الی سه نفر خارج شدن. با حالت آشفتهای گفتند چه کسانی با آنها دوبار برخورد شده. بایستید | |||
و بعد پرسید چه کسانی یک بار برخورد شده بایستند و بعد گفت هر کی با او برخورد شده بایستد با خودم گفتم حتی ترتیبات هیأت مرگ را هم نمیخواهند اجرا کنند و دیگه امروز همه را اعدام میکنند. وقتی همه به خط شدیم دستم را روی شانه نفر جلوییم گذاشتم و بهعنوان نشانه خداحافظ شانههایش را فشردم. بعد همان نفر گفت حرکت کنید حرکت کردیم و پیچیدیم به سمت راهروی مرگ که منتهی میشد به سالن مرگ. گویی که همهمان همین تصور را داشتیم که برای اعدام میرویم که گفتند برگردید اینطرف آمدیم قسمت پاگرد آشپزخانه. تعداد خیلی زیادی بهصورت فشرده نشسته بودند از لابلای اینها عبور کردیم و از چشمبند اینها را نگاه میکردم بنظرم دوستان مارکسیست ما بودند که آنجا نشسته بودن ولی کسی را نتوانستم بیاد بیاورم. | |||
و به سلولهای دربسته منتقل شدیم وقتی وارد شدم از دیدن من تعجب کردند. در این سلول موسی حیدرزاده بود و دقیقاً در جریان وضعیت من قرار داشت. به بچهها گفتم فکر میکنم اعدام مارکسیستها شروع شده. از آنجایی که فقط در راهروی هیأت مرگ بودم و نتوانستم کسی را ببینم یا اسم کسی را بشنوم فقط دو نفری که کنارم بودند را شناخته بودم که یکی محمد سلامی بود و دیگری مجتبی اخگر. | |||
محمد سلامی در سال۱۳۷۱ اعدام شد. وقتی که ۶۹ آزاد شده بود برای پیوستن به مجاهدین از مرز میخواست خارج شود که دستگیر شد و اعدام شد. | |||
سؤال و جواب دادستان در مورد وقایع هشتم مرداد | |||
دادستان: باید برگردیم در مورد هشتم مرداد یک سری اسامی را گفتید که همراه تو بودند وقتی که در سالن انفرادی بودید حالا من این اسامی را میخوانم، طاهر بزاز حقیقت طلب، علیرضا سپاسی که گفتی همه اینها اعدام شدند از کجا می دانی آنها اعدام شدند | |||
اکبر صمدی: وقتی پروژه قتلعام تمام شد ما را در چند مرحله در قسمتهایی متمرکز کردند. در هیچکدام از این مراکز این نفرات حضور نداشتند و حتی وقتی ما از گوهردشت به اوین هم منتقل شدیم این نفرات نبودند و از طریق ارتباطات فامیلی که ما داریم میدانم که اینها اعدام شدند. | |||
دادستان: وقتی به بند برگشتید گفتی ۲۰نفری آنجا بودید صحبت از حسین سبحان و رضا زند کردید این دو نفر چه شدند. | |||
اکبر صمدی: این دو نفر اعدام شدند من از سال۶۰ تا ۶۴ با این نفرات بودم و خانواده ما با هم میآمدند برای ملاقات. ضمن اینکه رضا زند برادرش محمد زند هم با ما بود و او هم خبر اعدام برادرش را از طریق خانوادهاش شنیده بود. | |||
دادستان: شما گفتی روز دوازدهم که شما را بردند آنجا اشخاصی را میبینی از جمله رضا فلانیک از هم بندیهایت، از کجا و چه طور در این دادگاه میبینی؟ | |||
اکبر صمدی: همانطور که گفتم ما چشمبند داشتیم و با چشمبندمان منطبق بودیم مواقع زیادی که بهصورت شبح دیده میشوند از زیر چشمبند نگاه میکردیم. من به نفر کناری گفتم کی هستی؟ گفت رضا، گفتم کجا بودی؟ گفت ما از فرعی تازه آمدیم. | |||
اکبر صمدی: با محمود میمنت در قزلحصار بودیم ولی آنجا در راهروی مرگ من او را خودم ندیدیم بلکه شنیدم. | |||
دادستان: تو گفتی حمید عباسی از روی لیست اسم میخواند از کجا فهمیدی که این حمید عباسی است؟ | |||
اکبر صمدی: من حمید عباسی را قبل از این دیده بودم تقریباً در راهرو که بودم هر کس نزدیک میشد من کفشهایش را نگاه میکردم، موقعی که احساس میکردم او مرا نمیبیند سرم را بالا میکردم و کاملاً او را نگاه میکردم و یک علامت از او در ذهنم میگرفتم، مثلا نوع کفش او یا رنگ شلوارش. دقیقاً وقتی نفر نزدیک میشد یا دور میشد کامل میفهمیدم و تشخیص میدادم. | |||
روز ۱۲مرداد که در راهرو بودم من تقریباً وسط نشسته بودم اسامی که خوانده میشد مشخصاً جلوی من به خط می شدند | |||
موقعی که حمید عباسی مشغول خواندن اسامی بود و درگیر این بود که نفرات را به خط کند من او را کامل میدیدم و شکی نداشتم که او است. من ۱۲مرداد چندین بار حمید عباسی را دیدم که اسامی میخواند و به سالن مرگ میبرد و فاصله من با وی چند متر بیشتر نبود. | |||
حمید عباسی در سالن مرگ مشغول بود. مسئولیت اصلی حمید عباسی خواندن اسامی و بردن آنها به سمت سالن مرگ بود. | |||
دادستان: گفتی که قبل از این هم حمید عباسی را دیده بودی کی و چه صحنهای قبل از این راهرو او را دیدی؟ | |||
اکبر صمدی: یک بار که من بهدلیل ورزش جمعی به اتاق گاز منتقل شده بودم بهخاطر اینکه بچهها حالشان خراب بود ما شروع کردیم به کوبیدن درب اتاق. وقتی درب را پاسداران باز کردند من حمید عباسی را پشت سر آنها دیدم. یک مورد دیگر که باز مربوط به ورزش جمعی بود. وقتی داوود لشگری گفته بود اگر ورزش جمعی کنید استخوانهایتان را خرد میکنیم. در راهرو یک تونل درست کرده بودند که باید از آن رد میشدم. | |||
ما وقتی وارد راهرو شدیم و ناصریان و داوود لشگری و حمید عباسی آنجا بودند. | |||
آنجا که وارد شدیم گفتند چشمبندها را بزنید و از این تونل باید عبور میکردیم. | |||
دادستان: جدای این دو مورد باز هم حمید عباسی را دیده بودید؟ | |||
اکبر صمدی: قبل از اعدامها چند بار که میآمدند حکمها را میپرسیدند او را دیدم ولی خودم مستقیماً با او صحبتی نکردم. اما در آن مجموعه حضور داشت و همراه ناصریان و لشگری بود. همراه آنها وقتی که از ما اتهام را میپرسیدند. چون بین سال۶۵ تا ۶۷ بارها از من اتهام را پرسیدند. این کار روتین بود که هر چند بار میپرسیدند و همین فرمها و سؤال جوابها پایه دستهبندی و جابهجایی زندانیان بود. | |||
دادستان: شما در قزلحصار از چندین نفر در وقایع ۱۲مرداد نام بردی، از جمله بهزاد فتح زنجانی، محمدرضا شهیر افتخار و احمد نعلبندی، عباس افغان، حیدر صادقی، هادی عزیزی آیا میدانید برای اینها چه اتفاقی افتاده؟ | |||
اکبر صمدی: اینها اعدام شدند؛ احمد نعل بندی در ۱۸مرداد اعدام شد. حیدر صادقی بچه نارمک بود من وقتی از زندان آزاد شدم رابطه مشترکی با خانواده اینها داشتیم هر چند من هیچ شکی نداشتم بعد متوجه شدم که خانوادهاش قطعاً از اعدام او مطلع است. | |||
دادستان: میرسیم به ۱۵مرداد. باز شما را مجدداً به راهرو میبرند حالا شما میگویید حمید عباسی را هم میبینید هم می شنوید که اسم را می خواند و آنها را به سمت سالن اعدام می برد. هیچ تصویر ذهنی از آن روز دارید که شما در ارتباط با حمید عباسی در چه فاصلهیی بودید چطور می شناختید. | |||
اکبر صمدی: یکی از اینها را میشناختم هم کلاسم بود عبدالرضا اکبری منفرد که به او میگفتیم مسیح. برادرانش ۶۰ و ۶۲ اعدام شده بودند ما در دبیرستان کیان در میدان شهدا با هم بودیم. | |||
وقتی اسم عبدالرضا را خواند چند نفری به خط شدند. عبدالرضا همان روز اعدام شد. طی ۷سال زندانش همیشه با هم در ارتباط بودیم وقتی انفرادی بودم عبدالرضا در طبقه بالا بود من با او در ارتباط بودم. | |||
دادستان: وقتی حمید عباسی اسم را میخواند فاصله شما چقدر است؟ | |||
اکبر صمدی: شاید در حدود ۵ تا ۷ متر. او اسامی را میخواند و گاه گداری در کنار بچهها که به خط بودن حرکت میکرد. | |||
۱۵ مرداد هم بیشتر از یکبار عباسی را دیدم. من خودم در شرایط مسلطی نبودم من فقط اسامی بچهها را میخواندند و حمید عباسی درب اتاق را میکوبید دستش یک کیسه از چشمبند بود یا اینکه یک کیسه دیگر. | |||
عبدالرضا اکبری منفرد به همراه خواهرش سربهدار شدند | |||
مجاهد خلق عبدالرضا اکبری منفرد در فاز سیاسی (۵خرداد ۶۰) به جرم فروش نشریه مجاهد دستگیر شد. او به ۳سال زندان محکوم شد. اما تا سال۶۷ او را آزاد نکردند. سرانجام او در ۸مرداد سال۶۷ همراه با گروهی از مجاهدان سرموضع بر طناب دار بوسه زد و به عهدش با خدا و خلق وفا کرد. او چهارمین شهید از خانواده اکبری منفرد است. خواهرش رقیه نیز در جریان قتلعام سال۶۷ سربهدار شد. | |||
دادستان: غلامرضا کیاکجوری را میبینید که در لیست ای هست که شماره ۵۰ است بعد منوچهر که در لیست شماره ۱۶ است | |||
اکبر صمدی: ما ۱۵مرداد آمدیم به راهروی مرگ بعد من رفتم به هیأت مرگ و تا آنجا که میدانم منوچهر و غلامرضا کیاکجوری ۲۵مرداد اعدام شدند. | |||
من ۱۵مرداد در راهروی مرگ نبودم. | |||
دادستان: حالا ما به هیجدهم مرداد میرسیم ما اینطور فهمیدیم که حمید عباسی شما را به یک اتاقی میبرد که آنجا پورمحمدی و شوشتری هستند. شما از کجا میفهمید که حمید عباسی بود. | |||
اکبر صمدی: چون میدیدم چون هر کس که به من نزدیک میشد او را میدیدم وقتی کفش اش را یا شلوارش را می دیدم می فهمیدم که این چه کسی است. بهمین دلیل وقتی مرا صدا کرد مطمئن شدم حمید عباسی است. | |||
دادستان: خوب بعد گفتید که حمید عباسی گول میزند وانمود میکند که آنها را به سمت سالن مرگ میبرد بعد بر میگرداند. شما از کجا می فهمید که گول میزند. | |||
اکبر صمدی: او به خط میکند. این خط جلوی من تشکیل شده من مکالمات حمید عباسی را میشنوم که به نفرات میگوید حالا برگردید به بند. | |||
دادستان: ببینید پس من اینطور میفهمم آن صف که ایجاد شده فقط جهت صف را عوض میکند. | |||
اکبر صمدی: بله درست است. | |||
دادستان: حالا در این موقعیت حمید عباسی را که لیست میخواند. | |||
اکبر صمدی: بله یک مورد خاصی که دارم برایتان میگوید بین اسامی که میخواند اسم یک نفر را بهطور مشخص میگویم او اسم حسین نیاکان را میخواند. حسین نیاکان یکی دیگر از همکلاسیهای من بود ما در مدرسه امیرکبیر هم کلاس بودیم وقتی او به صف شد تقریباً نزدیک من آمد من به آرامی او را صدا کردم چون قبلاً یک سرود با هم می خواندیم. | |||
حسین برای اینکه خودش را به من نزدیک کند نفرات جلویی را هل به جلو میدهد در حالیکه من نشسته بودم حسین تقریباً جلوی من بود. در حالیکه مشغول صحبت با حسین بودم حواسم به حمید عباسی هم بود. | |||
دادستان: وقتی اشاره میکنید حمید عباسی می گویید اینجا بود فاصلهاش چقدر بود. | |||
اکبر صمدی: همچنانکه دفعه قبل ۵-۷ متر بود از این طرف صف تا آن طرف صف یک چیزی در حد ۱۰ - ۱۵ متری بیشتر نبود و حمید عباسی جای ثابتی نداشت در طول صف برای کنترل صف قدم می زد به همین دلیل همیشه حواسم بود که این کجای صف بود. | |||
دادستان: حالا این شماره ۴۵ حسین نیاکان برای ایشان چه اتفاقی افتاد. | |||
اکبر صمدی: اعدام شد. | |||
دادستان: این مسأله را مطمئن هستید. | |||
اکبر صمدی: بله خواهرش زهرا هم در قتلعام اعدام شد. | |||
حسین سال۶۵ آزاد میشود و به اتفاق خواهرش می خواست به سازمان بپیوندد با اینکه حسین ۳سال حکم گرفته بود ولی اعدام میشود. | |||
دادستان: در مورد حسین نیاکان آیا با خانوادهاش بعد در ارتباط بودی. | |||
اکبر صمدی: بله بعد از طریق خانوادهاش متوجه شدم که اعدام شده است. | |||
دادستان: آیا درست است وقتی تو در هیأت هستی ناصریان لشگری و عباسی را داخل میآورد از کجا میگویی؟ | |||
اکبر صمدی: من آنها را میدیدم چشمبند نداشتم. | |||
دادستان: آنها چکار میکنند؟ | |||
اکبر صمدی: آنها را آورده بود که با حرفهایی که آنها میزنند مرا اعدام کنند | |||
دادستان: چکار میکنند یا کاری انجام میدادند؟ | |||
اکبر صمدی: برگه اعدام من امضا شده بود ناصریان حمید عباسی و لشگری را آورده بود که من حتماً اعدام بشوند | |||
اکبر صمدی: من بلند شدم گفتم من ۱۴ساله بودم و طبق قانون خودتان من اگر حتی کسی را کشته باشم نباید اعدام بشوم چون احکام آخوندی با قانونی متفاوت است و از این شکاف استفاده کردم. | |||
دادستان: ۲۲مرداد باز هم میروی در راهرو مرگ مینشینی چقدر در آنجا مینشینی. | |||
اکبر صمدی: گفتنش سخت است موقعی که شما راحت نشستهاید یک طور زمان میگذرد ولی موقعی که اضطراب داشته باشید نمیتوانید زمان بدهید ولی مجموعاً میتوانم بگویم قبل از ظهر رفتم به سالن و تا شب در آنجا بودم. | |||
دادستان: آن زمان که در راهرو بودید چی میدیدید | |||
اکبر صمدی: دوباره حمید عباسی اسامی را میخواند و من میدانستم که اسامی را که حمید عباسی میخواند آنها دارند اعدام میشوند و من اعدام نمیشوم حالت متناقض داشتم من لیست اسامی را دارم که اگر لازم است میتوانم بخوانم. | |||
دادستان: منظورت چی است که تو قرار نیست اعدام بشوی؟ | |||
اکبر صمدی: بهخاطر برخوردی که در هیأت مرگ داشتم تصور من این است که من اعدام نمیشوم ولی بچههای دیگر اعدام میشوند. | |||
دادستان: میدانید آیا عرب کی هست؟ | |||
اکبر صمدی: او دادیار گوهردشت بودند قبل از اینکه ناصریان و حمید عباسی به گوهردشت بیایند همان فرمهایی که میگفتم سؤال و جواب میکردند عرب هم بود. تقریباً اواخر خرداد ۶۷ بود آمد ما را از اینجا به یکی از اتاق های طبقه دیگر برد. | |||
دادستان: عرب کی تو را میبرد به این اتاق وسط؟ | |||
اکبر صمدی: خرداد ۶۷ | |||
دادستان: چه شکلی بود؟ | |||
اکبر صمدی: مقداری چاق بود مشخصه جدی او رنگ پوست اش بود تقریباً سیاه محسوب می شد البته نه اینکه سیاه پوست بود. | |||
دادستان: در مورد دستگیری حمید نوری آیا عکسهایش را در اینترنت دیدی؟ | |||
اکبر صمدی: بله | |||
دادستان: چه واکنشی داشتید؟ | |||
اکبر صمدی: خیلی خوشحال شدم فکر نمیکردم دستگیر بشود. | |||
دادستان: این عکسها را که دیدی آیا شناختی چه چیزی باعث شد که شناختی. | |||
اکبر صمدی: خود چهرهاش همان بود فقط صورت اش کمی پیرتر شده و یک مقداری رنگ مویش سفید شده اگر رنگ مو بزند کامل همان است. | |||
دادستان: عکس حمید نوری را نشان بدهد. | |||
اکبر صمدی: خندههایش هم دقیقاً همان خندهها است چهرهاش تغییر نکرده با همین واکنش همین خندههایی که الآن میکرد. | |||
دادگاه بعد از آنتراکت در ساعت ۱۳ به وقت محلی ادامه یافت. | |||
در این قسمت وکیل مجاهد خلق اکبر صمدی به سؤالات خود از وی پرداخت. | |||
سؤال: فرد نامشخص است چون چکاوک. | |||
سؤال: در مقدمه من گفتم پیوست بی۲۳ نفر هستند که اینها حین اعدام یا بعد از اعدام در گوهردشت بودند آیا درست است. | |||
جواب: بله | |||
سؤال: بعد از آزادی کی از ایران خارج شدی | |||
جواب: سا ل ۷۵ | |||
سؤال: الآن در آلبانی و اشرف سه هستی کی اینجا آمدی | |||
جواب: سال۱۳۹۵ | |||
وکیل: به دادستان گفتی برگه اعدام به تو داده شد، از کجا فهمیدی برگه اعدام است | |||
اکبر صمدی: در راهرو هیأت مرگ بهطور خاص در ۱۲مرداد و آخرین شب که در راهرو مرگ بودم حمید عباسی وقتی اسم نفرات زنده را خواند اسم مرا نخواند، در نتیجه رفت برگه اسامی اعدامیها را آورد. اسم من در بین آن اسامی هم نبود از آنجا من نتیجه گرفتم اسم آن برگه اعدام است. همان برگهای که رئیسی وقتی مرا از اتاقش بیرون کرد روی میزش جاماند. | |||
وکیل: وقتی جلو هیأت مرگ ایستادی و بعد از اینکه متوجه شدی اعدام میکنند احساست چه بود. | |||
اکبر صمدی: من در حالت اضطراب بودم چون شاهد رفتن گروه گروه از دوستانم به سالن مرگ بودم بعضی از آنها را از نزدیک میشناختم و ساعتها ذهن من درگیر آن اسامی بود به همین دلیل نمیتوانم بگویم در آن روزها چند ساعت آنجا بودم. من فکر میکردم همه ما را اعدام میکنند درعینحال که ترسی از مرگ نداشتم ولی نمیخواستم در میز آنها بازی کنم. | |||
سؤال: وقتی همه شما متوجه شدید اعدامها صورت میگیرد فضا چطوری بود. | |||
جواب: یک فضایی وجود داشت که درعینحال که بچهها آماده مرگ بودند روحیه خودشان را حفظ میکردند. هادی عزیزی با بچهها صحبت شوخی میکرد. | |||
خودم حالتی از خشم و افسردگی داشتم و برایم ناباور بود که آنها اعدام میشوند حتی روز۱۵مرداد که اینجا نشسته بودم صدایی از بهداری میآمد دیدم ناصر منصوری را میآورند. انتظار داشتم او را به بهداری بیرون ببرند. وقتی به راهرو مرگ آمدند من خشکم زد بعد از چند دقیقه از راهرو بردند من فکر کردم برای کار اداری آوردهاند اما او را به سمت سالن مرگ بردند. | |||
من ۷سال در زندان بودم و فکر میکردم جمهوری اسلامی را میشناسم. | |||
به همین دلیل باور نداشتم ناصر منصوری را اعدام کنند چون او از کمر فلج بود اما او را به سالن مرگ منتقل کردند متأسفانه نمیدانم چقدر وقت طول کشید. | |||
ناصر منصوری آقازاده در حالیکه فلج بود اعدام شد | |||
اکبر صمدی در دادگاه دژخیم حمید نوری (۲۴آبان): باور نداشتم ناصر منصوری را اعدام کنند چون او از کمر فلج بود اما او را به سالن مرگ منتقل کردند و اعدام شد. | |||
بعد از آزادی به دکتر رفتم کمر درد داشتم میگرن داشتم و در خلال این درمان متوجه شدم تاثیرات این اعدامها روی من زیاد بوده است. دکتر رفتم اما درمان دارویی را قبول نکردم و به جای آن راهپیمایی و کوهپیمایی رفتم و ساعتهای زیادی صرف این کارها میکردم. | |||
مجاهد خلق اکبر صمدی در پاسخ به سؤال وکیل خود که پرسید کی از گوهردشت به اوین رفتی گفت: | |||
اواخر بهمن به اوین رفتیم. وقتی اوین رفتم ناصریان و حمید عباسی به بند ما آمدند. با وجود اینکه من خودم را به آنها نشان نمیدادم، حمید عباسی مرا دید و گفت از دستمان در رفتی و باید اعدام میشدی. | |||
وکیل: این تنها باری بود که بعد از ۵شهریور حمید عباسی را دیدی | |||
جواب: بارها او را دیدم اما با او حرفی نداشتم. | |||
حمید عباسی اسم بچهها را میخواند لیست که کامل میشد همه را منتقل میکرد به سالن مرگ و خودش مستقیم همراه این نفرات میرفت. نکتهیی که خوب است اضافه کنم در روز پانزدهم که من در راهرو مرگ بودم ناصریان به داوود لشکری گفت همه را صدا بزن میخواهیم شروع کنیم. | |||
نفرات تأسیسات، بهدای، آشپزخانه و فروشگاه کسی باقی نماند بعد اینها باهمدیگر همراه میشدند و به سالن مرگ میرفتند. | |||
حتی اعضای هیأت مرگ هم به سالن مرگ میرفتند و همه در اعدام شرکت میکردند. حتی نیری و مسئول فروشگاه و حتی کسانی که بهعنوان نگهبان زندان بودند. | |||
وکیل: چند اسم است میخواهم بدانم اینها را میشناسی و در مقطع اعدامها میشناسی | |||
سؤال: حمزه شلالوند بروجردی؟ | |||
جواب: بله در بند۴ قزلحصار دیدم. | |||
سؤال: در گوهردشت من وقتی به بند ۳ رفتم حمزه را به اوین منتقل کرده بودند چون قبلاً در ۱۱خرداد تعدادی از بچههای بند ما را به اوین منتقل کردند من حمزه را بند ۳ندیدم و اگر دیده بودم بهخاطر آشنایی با او صحبت میکردم. | |||
وکیل: شما فکر میکنید ۱۱خرداد او را منتقل کردند. | |||
اکبر صمدی: بله ۱۵۰نفر را در این روز منتقل کردند مانند سعید سالمی. | |||
وکیل: قبل از خرداد ۶۷ میدانید زندانیانی از اوین به گوهردشت منتقل شدهاند است. | |||
اکبر صمدی: دو نفر بودند یکی از آنها کاظم صمدفر بود که برای آزادی به اوین رفته بود وقتی که برگشت او خبر اعدامهای اوین را آورد. کاظم هم در قتلعام اعدام شد. | |||
مجاهد خلق حمزه شلالوند متولد ۱۳۳۴ از اندیمشک بود. در سال۱۳۶۰ دستگیر شد و به ۱۰سال حبس محکوم شد. در جریان مقاومتهای شگرفی که داشت شکنجههای بسیاری را تحمل کرده بود. از جمله مدتها قپانی شده و کتفش دچار آسیب شده بود. او در جریان قتلعام سال۶۷ جاودانه شد. | |||
در اینجا وکیل متهم حمید نوری سؤالات خود از اکبر صمدی را شروع کرد. | |||
وکیل متهم از جمله پرسید: | |||
وکیل: شما در رابطه با ناصریان، لشکری، عرب، عباسی صحبت کردید ذهنیتی که شما راجع به عرب دارید این است دادیار زندان گوهردشت بوده است | |||
اکبر صمدی: بله عرب دادیار بود | |||
وکیل: ناصریان هم دادیار بود | |||
اکبر صمدی: بله | |||
وکیل: عباسی هم دادیار بود؟ | |||
اکبر صمدی: بله سه دادیار بود عرب، ناصریان و عباسی دستیار ناصریان بود اما هر بار که با او مواجه میشدم بهعنوان دادیار با او مواجه میشدم و نه معاون دادیار او کار ناصریان را انجام میداد. | |||
سؤال: شما بحث عرب را کردید آیا در زندان گوهردشت کسی بود شباهتی به عباسی داشت | |||
جواب: خیر | |||
وکیل: من فکر میکنم وجه تمایزی بین بیانات شما و حرفهایتان با پلیس است که اجازه میخواهم بخوانم. در صفحه ۵۶۷ یک سؤال است و آنچه مد نظر من است جواب است که می خواهم بخوانم | |||
پلیس سؤالی از شما کرده بر این مبنا که آیا در گوهردشت کسی بود که شبیه عباسی بود شما جواب دادید میشد بگویی عرب شبیه ایشان بوده ولی عرب اهل جنوب ایران بوده ولی قدری پوستش تیرهتر بود ولی ایشان میتوانست شبیه او بوده آیا به پلیس اینطور گفتی | |||
اکبر صمدی: نتیجهیی که گرفته اشتباه بوده پوست عرب نزدیک به سیاه بود و حمید عباسی سفید است شاید تعبیر درستی از حرفهایم نشده است. | |||
=== گزیدهای از سخنان محمود رویایی در دادگاه دورس === | |||
سه شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۰پنجمین روز از برگزاری دادگاه حمید نوری در دادگاه دورس آلبانی آغاز شد. در این جلسه محمود رویایی ادای شهادت میکند. | |||
آغاز دادگاه | |||
در ساعت ۸ صبح روز ۲۵ آبان استماع شهادت دادن محمود رویایی در دادگاه حمید نوری که در دورس آلبانی برگزار شده بود شروع شد. | |||
در ابتدای جلسه خلاصهای از سرگذشت ۱۰سال زندان محمود رویایی گفته شد. پس از این خلاصه دادستان پرسشهایش را از محمود رویایی شروع کرد. | |||
محمود رویایی در ابتدا پس از تشکر از رئیس دادگاه، دادستانها و همچنین تیم وکلا که برای کشف حقیقت زحمت سفر به آلبانی را کشیدهاند گفت: همانطور که میدانید من ۲۱سال قبل از دستگیری حمید نوری طی مصاحبهای نقش حمید نوری در راهرو مرگ را افشا کردهام. من قبل از دادگاههای مرگ، حین آن و بعد از آن حمید نوری را دیدهام. | |||
سوالات اولیه دادستان | |||
دادستان: وقتی که دستگیر شدید چند سال داشتید؟ | |||
محمود رویایی: ۱۸سال | |||
دادستان: هوادار مجاهدین بودید؟ | |||
محمود رویایی: بله | |||
دادستان چه زمانی به گوهردشت آمدید؟ | |||
محمود رویایی: ۱۷فروردین سال ۶۵ | |||
دادستان: در چه بازه زمانی در اوین بودید؟ | |||
محمود رویایی: من در زمان دستگیری و بازجویی در اوین بودم و در آذر آن سال به قزلحصار رفتم و سال ۶۵ از قرلحصار به گوهردشت رفتم. | |||
دادستان: چند مدت دراوین بودید؟ | |||
محمود رویایی: ۸ شهریور دستگیر شدم و بعداز ۳ ماه در آذرماه سال ۶۰ به قزلحصار منتقل شدم. | |||
دادستان: اگرحوادثی هست بلافصل که مربوط به قضیه اعدامهای مرداد دارد میتوانید تعریف کنید. | |||
سخنان محمود رویایی در مورد طراحی از قبل برای اعدامها | |||
من خیلی کوتاه چند واقعه کوتاه در مورد قتلعام سال ۶۷ را بازگو میکنم این وقایع نشان میدهد اعدامها از قبل طراحی شده بودند. | |||
فروردین سال ۶۷ تعدادی از زندانیان کرمانشاه را به گوهردشت آوردند و ما نمیدانستیم علت چیست. اما بعداً فهمیدیم این ادامه طرح تفکیک زندانیان است. طرحی که در بهمن سال ۶۶ توسط داوود لشکری، ناصریان و حمید عباسی اجرا شد. | |||
آن زمان بعد از طبقهبندی در گوهردشت من از زیر در بند حرف مهمی شنیدم. داوود لشکری در تلفن گفت تفکیک میکنیم که من متوجه نشدم اما بعداً متوجه شدم چون مارکیسیستها از ما جدا شدند و یک تعدادی هم به بندی به نام بند ۱ منتقل شدند. | |||
در اردیبهشت مسعود مقبلی از زندان گوهردشت پیام داد که بازجویش گفته بهزودی شما زندانیان را تعیینتکلیف میکنیم و تصفیه در کار است. | |||
وقایع ششم مرداد | |||
از ۶مرداد میخواهم شروع کنم در ۶مرداد ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب عدهای را از بند صدا کردند و این افراد را بهمحض اینکه از بند بردند اتهامشان را پرسیدند و زمانی آنها گفتند مجاهدین، آنها را به قصد کشت زدند و یکی دو ساعت بعد آنها را مجروح وارد بند کردند و گفتند شنبه دنبالتان میآییم. آن زمان من دربند ۳ بودم. | |||
وقایع مشکوک هفتم مرداد | |||
روز ۷مرداد وقایع مشکوکی در این بند اتفاق افتاد مثلا تلویزیون بند ما را بردند و در انتهای بند محلی بود که ما تلویزیون نگاه میکردیم به آن میگفتند حسینیه. | |||
روز ۸مرداد صبح ۱۰نفر را صدا کردند. دوستان من مسعود کباری، حسین سبحانی، رضا زند، اصغر مسجدی، مهران هویدا، غلامحسین اسکندری، رامین قاسمی، این تعداد را هنگامی که صبح در راهر قدم میزدم صدا کردند و بردند. | |||
حوالی ظهر مشغول صحبت با یکی از بچهها بودم یک خبر رسید. تعدادی از پنجره تلویزیون به این سولهها(روی ماکت نشان میدهد) نگاه کردند و ترددات مشکوک دیدند. | |||
یادآوری میکنم این صحنه را من ندیدم و شنیدم و این تصور برایم تقویت شد که دارند تعدادی را اعدام میکنند. | |||
چون در این محل و اطراف سوله داود لشکری با سلاح، حمید عباسی و ناصریان دیده شدند و قبل از این هم یک فرغون طناب دار دیده شد و مهمتر از همه اینکه شعار مرگ بر منافق از این سوله شنیده شد. | |||
این مجموعه خاطره تلخ روزهای ۶۰ را در ذهنها زنده کرد زمانی که هر شب صدها زندانی را اعدام میکردند و شعار مرگ بر منافق میدادند. البته من شخصاً نظرم این بود که نمیتوانند همه را اعدام کنند و میگفتم باید برای این کار قیمت سنگین بدهند و نظرم این بود کسانی که اعدام کردهاند احتمالاً زندانیان مشهد هستند و آنها از مشهد به گوهردشت منتقل شده بودند. آذرماه سال قبل که آنها را آورده بودند من در این سلول بودم آنها را آوردند و کسانی بودند که رسماً از مواضع سازمان دفاع میکردند. | |||
ساعت ۸ شب یک پاسدار مراجعه کرد که اسم پدر مسعود قهرمانی چه بود و این سوال برای من مطرح بود چرا میگوید چه بود و نمیگوید چیست. | |||
وقایع روز ۹مرداد | |||
روز بعد در ۹مرداد من در این بند بودم و با یکی از دوستانم به نام محمدرضا حجازی صحبت میکردم. او از زندان کرج بود و ۵سال محکومیت داشت. سال پیش محکومیت او تمام شده بود یکسال به او اضافه کردند که آن یک سال هم تمام شد. | |||
مشغول صحبت با محمدرضا بودم پاسداری وارد بند شد. محمدرضا حجازی، علی اوسط اوسطی و موسی کریمخان هر سه زندان کرج بودند. من به محمدرضا گفتم تو حکمت تمام شده نادری دادستان کرج گفته هفته بعد آزادت میکنم، شاید میخواهی آزاد شوی. | |||
محمدرضا گفت محمود مگر طناب دار را ندیدی؟ خمینی دست از سر ما برنمیدارد. من گفتم نه اینطور نیست شاید میخواهی آزاد شوی. | |||
گفت خون من از خون هزاران مجاهدی که شهید شدهاند رنگینتر نیست و من میروم پیش آنها. به من گفت اگر به مسعود رسیدی سلام مرا برسان و اینها را بردند. شاید یک یا ۲ساعت بعد چند اسم دیگر را خواندند: حسین بحری، احمد نورامین، مهرداد اردبیلی، زینالعابدین افشون. اینها را به فاصله هر چند دقیقه یکبار خواندند. | |||
زین العابدین افشون یکبار دیگر به بند برگشت و مجدداً او را بردند تمام این افراد زندانیان کرج بودند. | |||
برای ما مشخص شد اینکه اولین اعدامیها از کرج بودند بهدلیل اینکه رئیسی دادستان کرج بود و آنها را میشناخت. | |||
وقایع ۱۰مرداد | |||
روز ۱۰مرداد داود لشکری وارد بند شد و افراد ۱۰سال و بالای ۱۰سال محکومیت را صدا زد. فکر میکردم ۷۰نفر یا بیشتر که زندانیان بالای ۱۰سال بودیم جدا شدیم و از این سلولها بیرون رفتیم و رفتیم زیر هشت. | |||
همانجا چند سؤال میپرسید اسم و مشخصات و اتهام که همه افرادی را که گفتند هواداری یا هواداری از سازمان بیرون کشیدند و در واقع همه ما را آوردند پایین طبقه همکف. | |||
۳۵نفری از ما را وارد فرعی طبقه همکف کردند. بقیه را به انفرادی بردند و من نمیدانم چند نفر بود. | |||
وقایع روز ۱۲مرداد | |||
روز ۱۲مرداد از صبح تعدادی از بچهها را صدا کردند. من الآن ترتیب و زمان دقیق یادم نیست اما اسامی به این شرح است: بهزاد فتح زنجانی، حمید رضا اردستانی، اکبر صمدی و عباس افغان بودند. | |||
نزدیکهای ظهر بود که من با بهروز بهنامزاده صحبت میکردم بهروز نظرش این بود هر کسی که اتهام مجاهدین دارد اعدام میکنند. من گفتم عباس افغان را چرا نبردهاند؟ عباس کسی بود که زیر شکنجه تعادلش را از دست داده بود. | |||
در حالی که من با بهروز بهنامزاده صحبت میکردم او را صدا کردند. بهروز گفت شم ضدانقلابی خمینی خیلی قوی است و او میداند که مجاهدین بعد از سال ۶۴ هر یک یک مسعود هستند و به همین دلیل اعدام میکند. | |||
بهروز رفت و من ماندم. حوالی ساعت یک و نیم بود مشغول خوردن ناهار بودیم من و محمدرضا شهیرافتخار بودیم که ما را صدا کردند. | |||
از همان بیرون بند و از همان مسیر به راه ادامه دادیم که ابتدای آن کریدور مرگ است و انتهای آن به سالن مرگ منتهی میشود. از مسیری که آمدم دیدم تعداد زیادی زندانی نشستهاند هم اینطرف و هم آنطرف. بعد از راهرو فرعی دو سه متر دیگر یک در چوبی است و من در نبش راهرو فرعی نشستم. | |||
تعداد زیادی نشسته بودند. من از زیر چشمبند نگاه کردم تعداد زیادی از آنها را نمیشاختم. بعد از حدود نیم ساعت صدای حمید عباسی را شنیدیم چون صدایش را میشناختم تعدادی اسم خواند من چشمبند را کمی بالا زدم و نگاه کردم دیدم حمید عباسی وسط آن در ایستاده بود و داشت اسمها را میخواند. | |||
او دید من نگاه میکنم اما برای اینکه توجهاش را جلب نکنم سرم را پایین انداختم و پس از این اسامی را خواند دوباره یک به یک اسامی را چک کرد و ظاهراً آنها را تحویل نفر دیگری میداد. | |||
یک ساعت بعد فرد دیگری که ناصریان بود اسامی تعدادی را خواند اسم کوچک و اسم پدر را میخواند. | |||
مثلا من که اسم پدرم ابوالفضل است گفت محمود ابوالفضل. یک اسمی بود گفت سیامک رسول بلافاصله فهمیدم سیامک طوبایی است یکی از دوستانم بود که از ۵سال قبل از هم جدا شدیم بلافاصله میخواستم با او تماس بگیریم پاسدار متوجه شد و مرا آوردند انتهای راهرو مرگ نشاندند. | |||
دیگر من با کسی تماس نداشتم چون از راهرو اصلی دور شدم و نزدیکترین فرد با من فاصله زیادی داشت. | |||
فقط من کسانی را که نزدیک اتاق هیأت مرگ بودند را میدیدم و میدانستم دارند با بچهها صحبت میکنند. | |||
حدود یک و نیم یا یک ساعت بعد دوباره صدای حمید عباسی آمد و اسم بهروز بهنامزاده و بهزاد فتح زنجانی و تعداد دیگری که شاید ۱۲ یا ۱۳نفر بودند را خواند. | |||
او اسامی را میخواند و به همین ترتیب یک به یک تحویل میداد. من دوباره در یک نگاه در همان نزدیک در او را دیدم. | |||
شاید نزدیک ۵ یا ۶ بعدازظهر بود ناصریان آمد گفت پاشو بیا و مرا به وارد هیأت مرگ برد. | |||
وارد شدم یک صندلی بود روی صندلی نشستم گفتند چشمبند را بردار و یک میز بزرگ بود که دور آن چند آخوند و ۲نفر لباسشخصی بودند. | |||
درست روبهروی من نیری بود ولی هیچکدام از آن جمعیت را نشناختم اما در میان هیأت پورمحمد ی نماینده وزارت اطلاعات بود که من او را نمیشناختم، اشراقی بود که لباسشخصی داشت او را میشناختم رئیسی بود که من فکر میکردم یک پاسدار است چون وقتی که من او را دیدم پشت میز نبود و داشت قدم میزد و یک تسبیح دستش بود. نسبتاً هیکل درشتتری داشت و چهرهاش عبوس بود و من فکر کردم پاسدار است. | |||
نیری یک پرونده را باز کرد و سؤالات مقدماتی نظیر اسم، محکومیت و موارد دیگر مربوط به اداری. | |||
بعد سر موضوع اصلی رفت و گفت اتهامت چیست گفتم هوادری، گفت هواداری از کی؟ گفتم از سازمان. | |||
یک نفر دیگر آنجا بود که الآن نظرم نیست چه کسی بود گفت نظرت راجع به سازمان چیست؟ گفتم نظری ندارم. گفت یعنی چی نظری نداری؟ مگر میشود نظری نداشته باشی؟ | |||
گفتم من ۷سال زندان هستم و هیچ خبری ندارم بنابراین نظری ندارم. | |||
پورمحمدی یا شوشتری بود گفت ما هیأت عفو هستیم و میخواهیم عدهای را آزاد کنیم میخواستم ببینم آیا حاضری مصاحبه کنی و انزجارنامه بنویسی؟ | |||
گفتم اگر آزاد بکنید تعهد میدهم کاری به کار کسی نداشته باشم. رئیسی با حالت تحکم با دستش اشاره کرد برو بیرون. | |||
پورمحمدی هم گفت برو بیرون. من آمدم بیرون دم در که رسیدم اشراقی آمد کنارم گفت همین را که گفتی بنویس. | |||
گفتم من که چیزی نگفتم گفت همین که گفتی اگر آزاد شوی تعهد بدهی با کسی کاری نداشته باشی همین را بنویس. | |||
اینجا که اتاق دادیاری است کنار آن یک کاغذ به من داد من چشمبند را برداشتم و نوشتم. | |||
نوشتم در صورت آزادی کاری به کار کسی ندارم. وقتی تمام شد به پاسداری که از در آمد بیرون و نفهمیدم کی بود کاغذ را دادم. | |||
از آنجایی که میدانستم این کاغذ را که بخوانند مرا صدا میزدند سعی میکردم جایی باشم که مرا نبینند. | |||
من سعی کردم که بروم طرف دیگر آنجا که بچههای زیادی نشسته بودند بنشینم که یک پاسداری که آنجا بود گفت برگرد اسم تو اینجا نیست و بعد اینجا میآیی. | |||
سعی کردم دیده نشوم سرم را روی پایم گذاشتم و نمیخواستم سراغ من بیایند. | |||
رفتم توالت آنجا شنیدم ناصریان مرا صدا میکند. توجه به او نکردم ۱۰دقیقه بعد آمدم نشستم، دوباره صدای حمید عباسی بلند شد ۱۰ تا ۱۵اسم خواند ناصر زرینقلم یکی از کسانی بود که اسمش را خواند و با کد بزن قدش که حمید عباسی گفت فهمیدم آنها هم اعدام میشوند. | |||
فاصله من با حمید عباسی کمتر از یک متر بود من برای شناختن حمید عباسی نیاز نبود چهرهاش را ببینم چون از زیر چشمبند تا شعاع چند متری را میدیدم و دقیقاً میدانستم این کفش و این پیراهن و شلوار مربوط به چه کسی است. | |||
پاسدارها همه لباس فرم داشتند اما ناصریان و حمید عباسی لباسشخصی داشتند. | |||
بعد از چند دقیقه ناصریان چشمش به من افتاد گفت تو اینجایی چرا صدایت میکنم جواب نمیدهی بیا برویم حاج آقا کارت دارد و دوباره برگشتم اتاق هیأت مرگ. | |||
روی صندلی نشستم و چشمبند را برداشتم و همان ترکیب را دیدم چشمبند را که برداشتم شروع کردند به مسخره کردن و دست انداخت من نسبت به آن چیزی که نوشتهام. میگفتند چقدر سواد داری چرا اسمت را ننوشتی و امضا نکردی و نظرت را نسبت به سازمان ننوشتی و نوشتی من در صورت آزادی کاری با کار کسی ندارم. | |||
پورمحمدی آمد فرمی را به من نشان داد و گفت باید مانند این بنویسی آن متن دستخطی بود نوشته بود من انفجار حزب جمهوری و انفجار نخستوزیری را محکوم میکنم و در آخرش نوشته بود درخواست عفو از خمینی. | |||
من همه متن را کامل نخواندم چون متن یک صفحه کامل بود اما وقتی دیدم نوشته بود درخواست عفو دارم، کاغذ را برگرداندم گفتم اینها ربطی به من ندارد زمانی که نخستوزیری منفجر شده من زندان بودم و درخواست عفو ندارم. سرانجام پورمحمدی گفت برو بیرون. | |||
من چشمبند را زدم از اتاق بیرون آمدم. اشراقی آمد بیرون همان کاغذ را به من داد گفت بیا کاملش کن. | |||
گفت مشخصات را کامل بنویس و نظرت را در مورد سازمان بنویس و تأکید داشت این کار را بکنم. | |||
من همانجا مجدداً چهار یا پنج خط اضافه نوشتم ولی با همان محتوا و گفتم در رابطه با سازمان نظری ندارم و در صورتی که آزاد شوم کاری با هیچ حزب و گروهی ندارم. | |||
مشخصات را نوشتم و امضا کردم زمانی که کاغذ را برگرداندم همهشان آمدند بیرون و من نمیدانستم کاغذ را به چه کسی بدهم. آخرین نفر یک لباسشخصی بود که فکر کردم پاسدار بود و از اینجا که در اتاق هیات مرگ بود خودم راه افتادم و آمدم در راهرو هیات مرگ نشستم… | |||
به خط کردنهای متعدد برای اعدام | |||
یک ساعت بعد حمید عباسی با یک لیست جدید وارد شد. فکر میکنم ساعت ۱۰ بود که آخرین لیست را خواند. این لیستی که خواند یک عدهای این طرف راهرو بودند و یک سری آن طرف و یک سری نزدیک در بودند که همه را به خط کرد. از دوستان خودم علیرضا مهدیزاده و فرهاد اتراک. من رفتم پشت سر علیرضا مهدیزاده ایستادم و دستم را روی شانهاش گذاشتم. بعد فهمیدم آنهایی که این طرف سالن هستند همهشان اعدامی هستند و میدانستند اعدام میشوند. | |||
افرادی که این طرف بودند الزاماً نمیدانستند اعدامی هستند تعداد زیادی پاسدار در راهرو بودند و هیأت مرگ هم بود و چند پاسدار مسلح آنجا بودند. | |||
۲پاسدار مسلح جلو در چهارلنگه بودند که عرض سالن را میپوشاند در اینجا که در هیأت مرگ است پاسدار مسلح ایستاده بود و غلظت امنیتی در این قسمت بسیار بیشتر بود. | |||
من کنار دیوار ایستاده بودم و با کسی ارتباط نداشتم البته حدس میزدم مرا هم صدا میکنند اما فکر نمیکردم الآن صدایم بزنند. | |||
من پشت سر علیرضا مهدیزاده ایستادم و حمید عباسی وقتی اسامی را چک میکرد و میگفت: «بزن قدش» اسم من نبود و گفت تو بنشین و مجدداً نشتستم. | |||
نیم ساعت بعد اعضای هیأت مرگ محل را ترک کردند و حمید عباسی اسم حدود ۱۰نفر را خواند و بعد از ۱۰دقیقه لیستی خواند که همه افرادی که این طرف راهرو بودند را به آن سمت برد و همه را به خط کرد و گفت عکس مسیر حسینیه و یه سمت سالن مرگ حرکت کنند. | |||
دوباره اسم من و یک نفر دیگر که الآن داخل ایران است نبود اما اسم همه بودند یعنی در این راهرو غیر از ۲نفر همه رفتند. | |||
من به حمید عباسی اعتراض کردم چرا اسم مرا نخواندی؟ برگه را نگاه کرد گفت اسمت نیست و بعد از اینکه فهمید من و آن فرد که در هیات مرگ رفتیم در هیچ یک از لیستهای او نیستیم ما را به بند انفرادی و سلول ۴رفتم و چشمبند را برداشتم سیامک طوبایی را دیدم همانکه مدتها دنبالش بودم. | |||
او به من گفت همه را کشتند او دلایلی میآورد که من هم متوجه شدم همه دوستانم را کشتند… | |||
در ساعت ۱۰ دادگاه برای چند دقیقه انتراکت داد. | |||
سؤالات دادستان و توضیحات محمود رویایی در مورد حمید عباسی | |||
دادستان: در اظهاراتت چندین بار گفتی حمید عباسی را دیدی، الآن میخواهم توضیح بدهی که چقدر این فرد را بعد از گوهردشت قبل از اینکه وارد راهروی مرگ شدی میشناختی؟ | |||
محمود رویایی: من سال ۶۵ وارد گوهردشت شدم و از آن موقع حمید عباسی و ناصریان را میدیدم .من حمید عباسی را نمیشناختم ولی دوستانم گفتند او حمید عباسی است. | |||
از آن وقت چهره او در ذهنم نقش بست. بعد از اینکه دستیار ناصریان بود همیشه پشت ناصریان سنگر میگرفت و سایه او بود. اما چهره اصلیاش را قبل از راهرو مرگ در اتاق گاز دیدم. روز ۱۲تیر ۶۶ بهدلیل موضوع ورزش جمعی من و دوستانم در اتاق گاز بودیم آن موقع من در این بند بودم. | |||
قبل از اتاق گاز یک ورزش جمعی یک تونل از پاسداران درست شد آن روز صدای حمید عباسی را من شنیدم ولی خودم نتوانستم او را ببینم. | |||
دادستان: پس اینها را جمع بزنیم تو ۳بار حمید عباسی را در گوهردشت دیدی. | |||
محمود رویایی: نه خیلی از موضوعات را هنوز نگفتم. | |||
دادستان: بههرحال سؤال من این است که یک از نظر شغلاش، دوم از نظر چهرهاش و سوم از نظر اینکه از کی دیدهای روی این سؤال فکر کن که از فروردین ۶۵ تا راهروی مرگ چند بار او را دیدی؟ | |||
محمود رویایی: ۵-۶بار دیدهام. | |||
دادستان: این ۵-۶بار دیدهای برخورد شخصی داشتی و صحبت کردی؟ | |||
محمود رویایی: یک بار ناصریان در مورد پدر و مادرم با من صحبت میکرد که حمید عباسی با او بود. سال ۶۵ بود. حکم من تمام شده بود ناصریان میگفت اگر مصاحبه کنید آزاد میشوی در این مواقع حمید عباسی حرف نمیزد. | |||
دادستان: سخت است که بخواهیم اینها را مرور کنیم در رابطه با کدام یک از اتفاقات دیدی که حرف بزند که حمید عباسی را دیدی و هم حرف بزند. اینطوری بپرسم در راهرویی که ۱۲مرداد نشسته بودی میشنیدی که اسامیای که باید به صف بشوند میخوانند و توضیح دادی بعضی وقتها از زیر چشمبند میدیدی بعضی وقتها سرت را بالا میزدی از کجا مطمئنی که اینکه اسم را میخواند حمید عباسی بود؟ | |||
محمود رویایی: آخر من بارها او را شنیده و دیده بودم بعد در راهرو که اسم میخواند فهمیدم او است وقتی که نگاه کردم صددرصد فهمیدم چهره او با بقیه فرق میکرد راه رفتنش هم فرق میکرد و صورت اش هم فرق میکرد. | |||
دادستان: توضیح بده صورت و صدایش توضیح بده؟ | |||
محمود رویایی: قدش بلندتر از بقیه بود لباس پاسداری هم نمیپوشید و از فاصله دور میشد او را تشخیص داد. حمید عباسی را بعد از اعدام هم میدیدم با ناصریان بود. آن روز که ناصریان تهدیدم کرد حمید عباسی هم با او بود. ناصریان گفت دیگر زندانی گروهکی نمیخواهیم داشته باشیم منظور زندانی سیاسی نمیخواهیم او گفت زندانی یا سر موضع است که اعدام باید بشود یا سر موضع نیست که باید آزاد شود. | |||
دادستان: حمید عباسی را دیدی چشمبند داشتی؟ | |||
محمود رویایی: نخیر چشمبند نداشتم. یک بار دیگر هم او را در دادیاری در اوین دیدم. خانوادهام آمده بودند برای اینکه مرخصی برایم بگیرند حمید عباسی آنها را به محل کارش برد. چشمبند من کوچک بود و من بهوضوح و روشنی حمید عباسی را دیدم. | |||
دادستان: خوب گفتی ۲بار دادیاری رفته بودی هر ۲بار حمید عباسی را دیدی؟ | |||
محمود رویایی: بله با چشمبند به شکلی که گفتم میتوانستم او را ببینم. شاید اینطور بگویم که حمید عباسی را یک بازجو میشناختم. | |||
دادستان: اینکه رفته بودی در اوین برای دادیاری چه زمانی بود؟ | |||
محمود رویایی: ۶۸ یکبار بود یکبار هم ۶۹ بود. | |||
دادستان: این اسامی که گفتی میخواهم با تو چک بکنم اولی را گفتی ۸مرداد شنیدی و گفتی ۱۰نفر را اسم بردند ولی تو اسم ۷نفر را گفتی. مسعود کباری، حسین سبحانی، رضا زند، اصغر مسجدی، مهران هویدا. گفتید اینها را ۸مرداد از بند شما بردند تا آنجا که تو آگاه هستی چه اتفاقی افتاد؟ | |||
محمود رویایی: همه اینها بهجز یک نفر اعدام شدند. | |||
دادستان: از کجا مطمئنی که این اشخاص اعدام شدند؟ | |||
محمود رویایی: هم از طریق خانوادهها و هم اینکه محمد زند برادرش اعدام شد نزد ما بود. بقیه را هم میتوانم توضیح بدهم. | |||
دادستان: بعد گفتی اسمی دیگری را گفتم مثل محمدرضا حجازی، حسین بحری و… اینها چه اتفاقی برایشان افتاد؟ | |||
محمود رویایی: همهشان اعدام شدند. | |||
دادستان: متوجه هستم ببخشید باید برگردم سراغ اسمها این دو اسامی که خواندم چطوری میتوانی بگویی اعدام شدند؟ | |||
محمود رویایی: اینها را هم از طریق خانوادهها فهمیدم و بعد هیچکدام را هیچوقت ندیدم. | |||
دادستان: خوب حالا میرویم سر اسامی دیگر اینها را ۱۲مرداد اسامیشان را خواندند: بهزاد زنجانی، عباس افغان، بهروز بهنامزاده و محمدرضا افتخار… | |||
محمود رویایی: همه اعدام شدند. | |||
سؤالات دادستان حول مشاهدات محمود رویایی در ۱۲مرداد | |||
دادستان: خوب حالا میرویم سراغ مشاهدات تو در ۱۲مرداد. آنطور که من متوجه شدم حمید عباسی چندین بار اسامی را میخواند و میگوید اینها را به بندشان ببرید و بعد تو آنجایی که نشسته بودی در راهروی مرگ بود آیا درست است؟ و به غیر از آن در راهروی کوچک که منتهی میشود به اتاق مرگ بودی؟ | |||
محمود رویایی: من بیشتر در راهروی کوچک بودم ولی در این قسمت راهرو آخر شب اینجا نشسته بودم. | |||
دادستان: این دفعات که میگویی حمید عباسی اسامی را میخواند و گفتی دستور میداد که این افراد باید به صف بشوند، آیا میدانید که این زندانیها کجا میروند؟ | |||
محمود رویایی: به سمت سالن مرگ میرفتند. | |||
دادستان: تو آیا میدانستی که روز ۱۲مرداد در حسینیه چه کارهایی دارند میکنند؟ | |||
محمود رویایی: بله آخر شب فهمیدم از سیامک طوبایی شنیدم. | |||
دادستان: آن روز ۲بار شما را به هیأت مرگ بردند و اینکه به شما گفتند که این هیأت عفو هست خوب شما باور کردید که عفو است یا میدانستی؟ | |||
محمود رویایی: نخیر باور نکردم ولی هرگز ابعاد اعدام را نمیفهمیدم. ترکیب را که دیدم که یک هیأت قضایی بالا است چون نیری را میشناختم ولی میدانستم فرد بالایی است. | |||
دادستان: خوب شما خودتان فکر کردید که خطر اعدام برای خودتان هم هست؟ | |||
محمود رویایی: بله | |||
دادستان: خوب یک همچنین اندیشهای که داشتی چطور در ذهنت هضم میکردی؟ | |||
محمود رویایی: من میدانستم اعدام میکنند ولی فکر نمیکردم که همه را دارند اعدام میکنند و لحظههای ترس دارم. اگر فرصت بشود وقتی با مورس با بچهها ارتباط داشتم بهتر میتوانم توضیح بدهم. | |||
دادستان: شاید اگر وقت شد به آن بپردازیم. من اینطوری متوجه شدم که از زیر چشمبند میتوانستید که کفش و شلوار شخص را که نزدیک شما بود ببینید و به همین اعتبار میتوانستید تشخیص بدهید که یک پاسدار است یا حمید عباسی یا شخص دیگر است که لباسشخصی ندارد. آیا هیچوقت پاسداری که لباسشخصی داشته باشد آنجا دیدهاید؟ | |||
محمود رویایی: منظورتان حمید عباسی است. حمید عباسی دادیار بود همراه ناصریان بود. | |||
دادستان: شما از روی لباس تشخیص میدادید که وجه تمایز از روی لباس هایشان بوده. | |||
محمود رویایی: بله این یک روش کار بود و ما بهخوبی از زیر چشمبند کفش و شلوار را میدیدیم و او را میشناختیم… | |||
=== گزیدهای از سخنان حسین فارسی در دادگاه دورس === | |||
در ساعت ۸صبح روز (۲۶آبان) ادای شهادت توسط حسین فارسی در دادگاه حمید نوری آغاز شد. در ابتدای جلسه آقای کنت لوئیس به دادگاه اطلاع داد که ماکت ساخته شده از زندان گوهردشت را به دادگاه اهدا میکند. | |||
ابتدا خانم گیتا وکیل حسین فارسی به معرفی وی و سوابق زندان وی و زندانهایی که بوده پرداخت و اینکه وی مشاهداتش در زندان را در کتابی تحت عنوان یک کهکشان ستاره به رشته تحریر در آورده که یکی از مستندات پرونده میباشد. | |||
وکیلی شاکی همچنین گفت که حسین فارسی در گوهردشت در چهار نوبت به کریدور مرگ برده شده و دوبار هم به کمیته مرگ در روزهای هشتم و بیست و دوم مرداد صدا زده شده و در چندین نوبت متهم حمید عباسی را در آنجا دیده است. | |||
سؤال و جواب دادستان | |||
دادستان ابتدا به سؤال و جواب حول سوابق زندان مجاهد خلق حسین فارسی پرداخت واینکه چگونه دستگیر و آزاد شده است. دادستان سپس سؤال کرد. | |||
دادستان: در مرداد برای شما در گوهردشت چه اتفاقی افتاد. | |||
حسین فارسی: ۷مرداد همه ما را از فرعی۷ بیرون بردند و بردند به راهرو در طبقه سوم. | |||
میزی داخل سالن بود و پاسداران دور آن نشسته بودند. | |||
پشت ا میز ناصریان، حمید عباسی و سه پاسدار دیگر بودند. | |||
ناصریان سؤال و جواب میکرد و بقیه فقط نگاه میکردند من وقتی جلو رفتم اسم و مشخصات پرسید و گفت تقاضای عفو میکنی. گفتم نه، من میدیدم که حمید عباسی و سایر پاسداران میخندیند. ناصریان گفت برو و با بقیه نیز این برخورد را کرد و برگشتیم دربند. | |||
روز بعد ساعت هفت ونیم صبح پاسدار آمد با خشونت ما را از بند بیرون کشید. ما را از راه پله آشپزخانه بود به طبقه اول بردند. | |||
من وقتی که وارد راهرو شدم تعدادی همه با چشمبند نشسته بودند. | |||
مرا با چشمبند روبهروی دیوار نشاندند و چیزی جز دیوار نمیدیدم حدود دو ساعت بعد یک پاسدار روی شانه من زد و گفت بیا من وقتی بلند شدم دیدم یک در است. دری که در اتاق دادیاری بود و دو پاسدار یوزی به دست جلو آن بودند. | |||
وقتی به جلو در رسیدم ناصریان گفت این را ول کن بگذار بنشیند و در این حال یکی از دوستان من به نام صمد رنجبر را از در خارج کردند و من همچنان نشسته بودم. نزدیک ظهر یک نفر به من گفت دادگاه رفتی همان زمان یک نفر دیگر گفت نگو دادگاه و من نفهمیدم اینها چه کسانی بودند من کماکان نشسته بودم تا ساعت سه بعدازظهر. | |||
آنموقع میفهمیدم رفت و آمد بسیاری هست و آنجا بسیار شلوغ است. بعد ناصریان زد روی شانه من آهسته گفت پاشو بیا. | |||
من رفتم وارد اتاق شدم و از همان اول داشتم همه چیز را میدیدم سرپا ایستاده بودم گفتند چشمبند را بزن بالا. | |||
روبهروی من دو آخوند ویک لباسشخصی نشسته بودند یکی از آخوندها نیری بود میشناختم آخوند سمت راست او را نمیشناختم و سمت چپ او مرتضی اشراقی داستان بود که او را میشناختم. | |||
سؤال: شما گفتید همه چیز را میدیدم چطور میدیدی. | |||
جواب: من چشمبندی داشتم که آنرا ساییده بودم و زمانی که آنرا روی چشم میگذاشتم همه چیز را میدیدم و نیاز نبود سرم را بالا بگیرم و همه چیز را میدیدم و البته بچههای دیگری هم این کار را کرده بودند. | |||
دادستان: بقیه ماجرا را بگو | |||
حسین فارسی: نیری کاغذی جلویش بود اسم و مشخصات مرا پرسید وقتی که دادستان از اتهام کرد متأسفانه من در آن صحنه شهامت آنرا نداشتم که مثل بقیه دوستانم از عقایدم دفاع کنم. نهایتاً یک کاغذ به من دادند در دو خط یک چیزی بنویسم من از اتاق رفتم بیرون دو خط نوشتم دادم ناصریان. | |||
ناصریان مرا از دادیاری بیرون آورد و به یک پاسدار گفت او را ببر آنور من همینجا یک نکته را تأکید میکنم من هرکجا از صحبتهایم حرف از راهرو مرگ میزنم میگویم منظورم این قسمت راهرو است | |||
دادستان: شما این مسیر تا حسینیه را کریدور مرگ میگویی، در کریدور مرگ چکار کردیدی | |||
حسین فارسی: پاسدار به من گفت اینجا بنشین و بالای سرم یک پنجره هم قرار داشت. | |||
نیم ساعت که گذشت نفر سمت چپ اسم مرا پرسید و من اسمم را گفتم. بعد گفت من میخواهم ازقول من یک چیزی را به نفر سمت راست بگویی، خودش را معرفی کرد مصطفی هاشم خانی بود به من گفت به نفر سمت راست بگو حرفی را که مسعود میزند تأیید میکنی او گفت آره اعدامشان کردند و حرف را تأیید کرد. | |||
من از مجتبی پرسیدم موضوع چیست او جواب داد امروز صبح ۲۰نفر را اعدام کردهاند که بچههای مشهد نیز جزو آنها بودهاند. من برایم همه چیز مشخص شد و گفتم همهمان را اعدام میکنند مجتبی گفت چرا؟گفتم نفراتی که در اتاق بودند یکی دادستان و یکی حاکم شرع است. | |||
در جایی که من نشسته بودم یکی دیگر از دوستانم به نام محمود میمنت بود پرسیدم در اتاق چه گفتی گفت گفتم هوادار مجاهدین هستم و نیری گفت باید مدتها پیش میرفتی پیش برادرت برو بیرون. بعد از مدتی یکی دیگر از دوستانم به نام حجت سرکرده بود که وقتی یکی از پاسداران آمد حجت اعتراض کرد چرا از صبح ما را نگهداشتی ما را به بند نمیبری. | |||
محمود میمنت با شجاعت گفت من هوادار مجاهدین هستم | |||
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری در مورد محمود میمنت گفت: او در مواجه با هیأت مرگ گفت که من هوادار مجاهدین هستم. نیری به او گفته بود، تو خیلی وقت قبل باید پیش برادرت میرفتی. و او را اعدام کردند. | |||
برادر محمود در سال۶۲ بهدست دژخیمان اعدام شده بود. | |||
البته حجت به یک آخوند گفته بود چرا ما را اینجا نگه داشتهای از حجت سؤال کردیم از تو چه سؤالی کردند از من سؤال کردند اتهامت چیست گفت من گفتهام هوادار مجاهدین و گفتهاند برو بیرون. دیگری ابراهیم غیوری نصیر محله بود او هم اتهام را هوادار مجاهدین گفته بود با خشونت او را بیرون کرده بودند. | |||
در اینجا من گفتم میخواهم توالت بروم و وضوبگیرم. وقتی که برگشتم جایم را عوض کردم و در آنجا یکی از دوستانم ابوالقاسم محمدی ارژنگی نشسته بود. او یک هنرمند بود و ۴۷سالش بود ازاو پرسیدم چی شد رفتی دادگاه؟ | |||
گفت رفتم آنجا پرسیدهاند اتهامت چیست گفتهام هوادار مجاهدین. ابوالقاسم گفت میگویند هیأت عفو، اما دروغ میگویند و هیأت عفو در کار نیست. آنطرف نیز یکی از دوستانم نشسته بود به نام طاهر فاتحی یکی از نفرات سال۵۹ بود که به آنها میگفتند ملی کش. | |||
ابوالقاسم محمدی ارژنگی با شجاعت گفت من هوادار مجاهدین هستم | |||
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: ابوالقاسم محمدی ارژنگی یک هنرمند بود و ۴۷سالش بود از او پرسیدم چی شد رفتی دادگاه؟ | |||
گفت رفتم آنجا پرسیدهاند اتهامت چیست گفتهام هوادار مجاهدین ابوالقاسم گفت میگویند هیأت عفو اما دروغ میگویند و هیأت عفو در کار نیست. او را اعدام کردند. | |||
ساعت حدود ۹٫۵ شب بود ناصریان آمد وسط سالن و باصدای بلند اسامی را خواند کنار دستش حمید عباسی و پاسداری به نام فرج بود او اسمش مرتضی رویایی است اما در گوهردشت فرج صدایش میکردند. این دو نفر کنار ناصریان ایستاده بودند یک سری برگه دستش بود وقتی اسم را میخواند آنرا زیر برگههای دیگر میگذاشت. او اسامی را میخواند و حمید عباسی و فرج کنترل میکردند آیا نفر بلند شده یا نه. | |||
وقتی نفرات بلند شدند به صف شدند و وسط راهرو ایستادند. ناصریان حدود ۵ متر از من فاصله داشت. ناصریان به حمید عباسی گفت اینها را به بندشان ببر و خودش از این در خارج شد و رفت به سمت دادیاری. | |||
حمید عباسی و دو سه پاسدار دیگر نفرات را به سمت حسینه (سالن مرگ) بردند. | |||
حدود ساعت ۱۰ به بقیه نفرات گفتند بلند شوید ما هم که حداکثر ۲۰نفر بیشتر نبودیم به طبقه دوم ساختمان بردند. | |||
در این ساختمان سلولهای انفرادی بود من از یک سوراخ باریکی بیرون و محوطه جلو را میدیدم. | |||
وقایع ۹مرداد | |||
صبح نهم مرداد ناصریان آمد در سلول من را باز کرد اطراف او سه چهار پاسدار بودند یکی از آنها حمید عباسی بود. | |||
ناصریان یک متر آمد جلو ویک لگد به من زد و گفت همه حرفهایی که به مادرت زدی و از جمله گفتهای برو عراق را ضبط کردم و داخل پرونده گذاشتهام اعدامت میکنند حمید عباسی هم در آنجا بود آن روز من دیگر چیزی ندیدم. | |||
مشاهدات حسین فارسی از ۱۰مرداد به بعد | |||
دهم مرداد من متوجه شدم نقل و انتقال زیادی است و شلوغ است وقتی سر و صدا تمام شد متوجه شدم در سلول کناریام یک نفر آمده است. با او از طریق مورس تماس گرفتم. او یکی از زندانیان کرج بود و خبر امیر مهران بیغم و موسی کریمخواه را به من داد. | |||
امیر مهران بیغم را در ۱۰مرداد اعدام کردند | |||
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: حین مورس با سلول بغلی او گفت که امیر مهران بیغم را اعدام کردند. | |||
امیر متولد سال۱۳۴۲بود که در تظاهرات ۳۰خرداد دستگیر شده بود. او با شجاعت سروده بود: «گر کار من از عشقش با شحنه و دار افتد / از شحنه نترسم من، از دار نیندیشم». | |||
او به من گفت دیروز این بچهها را اعدام کردهاند. بعد از چند روز، روز ۱۵مرداد من ماشین بنزی را که مال نیری و اینها بود را دیدم که آمدند زیر پنجره در محوطه پارک کردند. | |||
من خواستم به حسین فیض آبادی بگویم هیأت آمده اما جواب مورس را نداد و او را برده بودند. | |||
ظهر یک نفر از طبقه سوم بامن مورس زد از من پرسید تو کی هستی من اسمم را گفتم. او گفت من حمید بنددار هستم او یک دوست ما بود که ۶سال قبل در قزلحصار با هم همبند بودیم و او یکی از ملیکشها بود. من چند دقیقه با آن مورس زدم ناگاه یک مورس بزرگ زد بهعنوان علامت خطر در همین زمان او را برای اعدام بردند. | |||
روز۱۸ مرداد من از شکاف پنجره دیدم که ماشین هیأت آمد و نیم ساعت بعد پاسدار آمد گفت چشمبند بزن بیا بیرون. من چشمبند را زدم و سریع بیرون رفتم. یک نفر آنجا بود او یکی از دوستانم به نام حسین نیاکان بود. پاسدار ما را به طبقه همکف برد. | |||
آنجا خیلی شلوغ بود و تعداد نفرات زیاد بود اما من تنها یک نفر از آنها را میشناختم | |||
بعد دیدم تعداد زیادی دیگر را به راهرو آوردند و آنها نشستند. یکی از آنها همبندی قدیمم به نام جعفر تجدد بود. | |||
من با جعفر صحبت کردم اینجا چکار میکنی و جعفر ماجرای بند یک را گفت و اینکه ما را بردهاند کنار بند جهاد ما اعتراض و اعتصاب غذا کرده بودیم. | |||
همانجا که نشسته بودم پاسدارها آمدند نفرات بند یک را بلند کردند دو نفر از آنها را میشناسم ناصر صابر بچهمیر و احمد نعلبندی بودند. آنها را به راهرو دادیاری که هیأت مرگ در آن است بردند. | |||
ناصر صابر بچهمیر را برای اعدام بردند | |||
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: روز ۱۸مرداد ناصر صابر بچهمیر را به همراه احمد نعلنبدی برای اعدام بردند. | |||
بعد ناصریان آمد مرا بلند کرد و بنشین اینجا که روبهرویم آسانسور بود. سمت راست من به فاصله سه متری یک نفر دیگر نشسته بود. | |||
بعد از مدتی یک پاسداری آمد و از نفری که کنار دست من نشسته بود پرسید رضا شما هستید اسم و فامیلش را گفت و او یکی از دوستان من در سال۶۰ بود ولی من چهرهاش را نشناختم در طول ۶سال قیافهاش به قدری تغییر کرده بود که من او را نشناختم به فاصله مدت کمی حمید عباسی آمد و گفت بلند شو بیا. حمید عباسی رضا را بلند کرد و برد در این راهرو و من دیگر او را ندیدم. | |||
من تا ساعت ۱۲شب آنجا بودم بعدازظهر در کنار میز پاسدار یک خواهر نشسته بود این احتمالاً یکی از زنان کرمانشاهی بود که در طبقه ۲ در این بند بودند و ما از طریق هواخوری با آنها تماس داشتیم. اینها را فروردین از کرمانشاه به طبقه ۲ آورده بودند و در گوهردشت اعدام کردند. | |||
خواهر حرفی زد که پاسدار به او لگد زد و گفت خفه شو بعد ناصریان او را صدا کرد و من دیگر سرنوشت او را نفهیدم. | |||
من آنروز شاهد بودم ناصریان در سه نوبت با صدای بلند اسامی را میخواند. | |||
در روز سهشنبه که اسم و اسم پدر میخواندند من متوجه نبودم اسامی چه کسانی را میخواندند اما تعداد اسامی خیلی زیاد بود. | |||
ساعت ۱۲شب بود و ناصریان آمد. پاسداری که پشت میز بود به ناصریان التماس کرد با خانوادهاش تماس بگیرد و او گفت ما دو هفته است اینجا هستیم و همسرم مریض است بگذار حداقل دو ساعت بروم او را ببینم، اجازه بده تماس تلفنی بگیرم که ناصریان گفت همه خطها قطع است و فقط یک خط وصل است و فکر نمیکنم بگذارند تماس بگیرید. | |||
در ساعت حدود ۱۲شب ما که تعدادمان کم بود به داخل بند بردند و پاسدار مرا به طبقه سوم برد و گفت برو داخل. من داخل بند شدم با پاسداری مواجه شدم که اسمش را تبریزی میگفتیم. | |||
تبریزی آمد و مرا کتک زد دو پاسدار دیگر هم از پشت مرا میزدند و من نمیفهمیدم چرا میزدند. | |||
من دستم را جلو صورتم گذاشته بودم ضربه نخورد. افتاده بودم زمین و در این حالت هم مرا میزدند. آنها میخواستند من به مسعود و مریم رجوی توهین کنم که من خواست آنها را اجرا نمیکردم و نمیدانم مدت ضرب و شتم آنها چقدر طول کشید بعد یکی از آنها مرا کشید و انداخت داخل یکی از سلولها. | |||
فردا صبح ناصریان آمد همان کاغذ دستش بود و مرا به اعدام تهدید میکرد و میگفت بگو در بند ۷ چطوری با مجاهدین تماس داشتید و رادیو مجاهد را چطور گوش میکردید. ما تورا اعدام میکنیم برادرت را چند روز پیش در اوین اعدام کردیم داغ او را بردل مادرت گذاشتیم داغ تورا هم به دل مادرت میگذاریم و داغ همهتان به دل رهبرتان مسعود رجوی میگذاریم. | |||
وقایع روز ۲۱مرداد | |||
روز ۲۱ پاسدار آمد گفت چشمبند بزن و برد داخل راهرو که متوجه شدم تعدادی چشمبند زده و ایستادهاند و از میان آنها تنها حسین نیاکان را شناختم بعد ما را آوردند از طریق راه آشپزخانه به راهرو دادیاری. | |||
در راهرو خیلی نفرات نشسته بودند و در راهرو دادیاری هم تعداد زیادی بودند. | |||
من مدت زیادی آنجا نبودم ناصریان به پاسداری گفت این را بردار ببر و پاسدار مرا از در وارد کرد و در راهرو مرگ نشاند. آنجا هر چه نگاه کردم نفر آشنا ندیدم. فقط حسین که کمی با او صحبت کردم. ظهر حمید عباسی آمد و دو پاسدار همراهش بودند. حمید عباسی وسط ایستاد و اسم حدود ۲۰نفر را با اسم کوچک و اسم پدرشان خواند. وقتی که اسامی تمام میشد خندهای میکرد و میگفت عاشورای مجاهدین است بروید عاشورای مکرر مجاهدین است و این نفرات را به سمت حسینه بردند. | |||
بقیه را هم به بند منتقل کردند من برگشتم به سلول. | |||
حسین نیاکان سرود آزادی میخواند | |||
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: حسین نیاکان در راهرو مرگ تکرار میکرد، آزادی نور خود را بر خاک گور ما بعد از ما بیفشان! و این را چند بار تکرار کرد. | |||
وقایع ۲۲مرداد | |||
۲۲مرداد صبح پاسدار آمد گفت چشمبند بزن و بیا بیرون من را از اینجا بردند پایین و در راهرو مرگ نشاندند و چند ساعتی تا بعدازظهر اینجا رو به دیوار نشسته و منتظر بودم در اینجا چیزی ندیدم و فقط متوجه ترددهای زیادی میشدم. | |||
بعدازظهر ناصریان آمد و یواش گفت بیا، مرا بردند در اتاق هیأت مرگ در آنجا چند صندلی بود و چند نفر نشسته بودند و ناصریان گفت چشمبند را بردار و ناصریان گفت؛ حاج آقا حسین فارسی را آوردم و در این روز ۵نفر بودند که سه نفر آنها نیری، پور محمدی، اشراقی یکی از آنها فاتحی دادستان کرج و یکی دیگر نادری داستان دیگر کرج بودند. | |||
من آن موقع نادری را نشناختم بعداً از زندانیان کرج شنیدم نادری است اما فاتحی را قبلاً در قزلحصار میشناختم. | |||
آنها به من گفتند آن روز قرار بود چیزی بنویسی، من گفتم نوشتهام آنها گفتند چنین برگهای در آن نیست. | |||
دست آخر نیری گفت برو آنچیزی که قرار بود بنویسی را بنویس و چند مورد دیگر داشت که به ناصریان گفت او را ببر بیرون بنویسد. | |||
من رفتم نشستم و نوشتم و زمانی که برگه را به ناصریان دادم، ناصریان مرا داد به پاسدار و پاسدار مرا از در رد کرد و کنار در نشستم. | |||
آنروز تعداد زیادی از دوستانم نشسته بودند. از جمله کنار در غلامرضا کیا کجوری، حسین نیاکان، داریوش حنیفه پور زیبا و تعداد دیگری از دوستان که روبهرویم نشسته بودند و زمانی که پاسداران رفت و آمدشان کم بود با هم صحبت میکردیم. | |||
یک بخشی از صحبتها شوخی بود که در رابطه با اعدام شوخی میکردیم. بچهها با غلامرضا در رابطه با بهشت صحبت میکردند و آنروز برای همه روشن بود که چه خبر است و چه دارد میگذرد. | |||
یک فرصت که خلوت بود و پاسدار نبود غلامرضا کیاکجوری گفت بیایید ترانه یا سرودی باهم بخوانیم و… | |||
حسین نیاکان سرود آزادی میخواند و سرود تمام شد یک چیزی را تکرار میکرد او یک قسمت از سرود را چند بار تکرار کرد «ای آزادی نور خود را بعد از مرگ ما به خاک گور ما بیفشان» و بعد از آن داریوش حنیفه یک شعر خواند و در حالی که خوب میدانست چکار دارد میکند این شعر را میخواند که میگفت ای آزادی اگر خورشید تو از دریای خون عبور میکند و اگر از دفن جسدهای ما، بهار تو شکوفا میشود»... | |||
غلامرضا کیاکجوری ترانه میخواند | |||
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: غلامرضا کیاکجوری در حالیکه راهرو مرگ خلوت شده بود گفت بیایید با هم سرود بخوانیم. همان شب او را برای اعدام بردند. | |||
آن شب حدود ساعت ۱۰ ناصریان و حمید عباسی آمدند کنار در ایستاده بودند و ناصریان با صدای بلند اسامی را میخواند وقتی اسامی تمام شد ناصریان و… گفت حرکت کنید تعداد زیادی بودند که به طرف سالن مرگ حرکت کردند. حسین نیاکان، داریوش حنیفه و غلامرضا کیا کجوری هم درمیان آنها بودند. | |||
بعد از آن مرا به این سلول بردند و تا اواسط شهریور در این سلول بودم بعد مارکسیستها را که کنار ما در سلول انفرادی بودند به هیأت بردند و با آنها برخورد کردند. | |||
دادگاه در اینجا به مدت ۱۰دقیقه آنتراکت داد. | |||
دادگاه پس از آنتراکت کوتاهی ادامه یافت. | |||
سؤالات دادستان از کتاب یک کهکشان ستاره نوشته مجاهد خلق حسین فارسی | |||
دادستان: قبل از اینکه برگردیم در رابطه با سؤالاتم میخواهم درباره کتاب تان یک کهکشان ستاره میخواهم بپرسم. | |||
کی این کتاب چاپ شده است؟ | |||
حسین فارسی: اولین بار در سال۱۳۸۸ یعنی ۱۳سال پیش در عراق بوده، دومین بار سال۱۳۹۵ در اروپا منتشر شده است. | |||
دادستان: این کتاب بر مبنای چی بود؟ | |||
حسین فارسی: بر اساس مشاهدات خودم یا چیزهایی که شنیده بودم البته بیشتر بر اساس مشاهداتم بود که این کتاب را نوشتم. | |||
دادستان: از کی شروع به نوشتن کردید؟ | |||
حسین فارسی: من نوشتههای اول را ریزنویس در زندان نگه داشته بودم از جمله تاریخها و اسامی را نوشته بودم و اینها را با خودم از زندان بیرون آوردم از جمله چیزهایی که با دوستان نوشته بودیم از جمله اسامی و انواع شکنجه در زندان نوشتیم و از زندان خارج کردیم. | |||
سؤالات دادستان حول وقایع ۷مرداد | |||
دادستان: خوب حالا برمی گردیم به تاریخ هفتم مرداد مختصر میخواهم بپرسم گفتید شما را از بندتان بیرون میآورند ناصریان پشت یک میز نشسته سؤال میپرسد و حمید عباسی کنارش هست. | |||
آن لحظه آیا چشمبند داشتید؟ | |||
حسین فارسی: چشمبند داشتم از لایه داخلی چشمبند همهاش را سابیده بودم و همه چیز را می دیدم | |||
دادستان: چقدر واضح میبینید پر واضح میبینید کم میبینید | |||
حسین فارسی: انگار که از پشتپرده شیفون دارم میبینم. | |||
دادستان: وقتی از پشت این چشمبند چهره یک شخص را میدیدی واضحی بود یا اینکه یک چهره مبهم می دیدی؟ | |||
حسین فارسی: نخیر واضح میدیدم. | |||
سؤالات دادستان از روز ۸مرداد | |||
دادستان: خوب حالا میرویم روز هشتم مرداد، شما را میبرند نزد هیأت بعد میبرند به راهروی مرگ آنطور که من فهمیدم در این راهروی کوچک مربوط به هیأت مرگ بود زیاد نشستی. چند ساعت در راهروی اصلی نشستی | |||
حسین فارسی: ۵ساعت | |||
دادستان: تقریباً ساعت چند شما را آنجا آوردند؟ | |||
حسین فارسی: تقریباً ساعت ۴ | |||
دادستان: بعد گفتی با چند نفر که میشناختی تماس برقرار کردید آنطور که من فهمیدم ارژنگی بوده است؟ | |||
حسین فارسی: بله ابوالقاسم محمدی ارژنگی | |||
دادستان: اسم این شخص را در صفحه ۸کتاب تان نوشتید؟ | |||
حسین فارسی: ارژنگی اعدام شد بین روز ۸ یا روز دهم مرداد من ۹۹درصد فکر میکنم ۸مرداد اعدام شده است. | |||
دادستان: از کجا میدانی که این شخص اعدام شده است؟ | |||
حسین فارسی: خانوادهاش و خواهرش همیشه میآمد ملاقات او و با خانواده ما ارتباط داشت. | |||
دادستان: اسم محمود میمنت را آوردی، راجع به این شخص چه میدانی؟ | |||
حسین فارسی: محمود را هشتم مرداد بردند به هیأت مرگ گفت من هوادار مجاهدین هستم او را از اتاق بیرون کردند گفتند خیلی وقت پیش باید میرفتی پیش برادرت. | |||
دادستان: خوب محمود چی شد؟ | |||
حسین فارسی: محمود هم روز ۸مرداد اعدام شد | |||
دادستان: گفتید ناصریان حمید عباسی فرج آمدند و ناصریان یکسری اسامی را خواند. | |||
حسین فارسی: بله | |||
دادستان: شب بود آیا درست است؟ روشن است تاریک است چطوری است؟ | |||
حسین فارسی: آنها درست زیر لامپ مهتابی ایستاده بودند سقف هم کوتاه بود چهرهشان بهخوبی دیده می شد زیر چراغ ایستاده بودند. | |||
دادستان: میدانید که حمید عباسی و فرج چکار میکردند. | |||
حسین فارسی: کنترل میکردند چون ناصریان تند تند اسامی را میخواند آنها کنترل میکردند که نفرات که اسم اش خوانده میشود بلند میشوند آنها میخواستند مطمئن شوند که کسی جا نماند. | |||
دادستان: چند تا اسم را خواند. | |||
حسین فارسی: خیلی اسم خواند حدود یک ربع، بیست دقیقه اسم خواند و آن صف بسیاری طولانی جلوی من تشکیل شده بود. | |||
دادستان: اسامی که خوانده بودند آیا اسامی آشنایی را شنیدی؟ | |||
حسین فارسی: بله، طاهر فاتحی - ابوالقاسم محمدی ارژنگی - محمود میمنت - حجت سرکرده - ابراهیم غیوری، نصیرمحله - بهمن ابراهیم نژاد - مجتبی هاشم خوانی کنار دستم نشسته بود البته مجتبی هاشم خوانی اسم مستعار بوده است اسم اصلیاش مرتضی تاجیک بوده است - محمد قاضی | |||
دادستان: خوب حالا برگردیم، همه اسامی را خواند بعد ناصریان اشاره کرد به حمید عباسی که اینها را ببر به بندشان | |||
حسین فارسی: بله ناصریان از این درب رفت و عباسی و فرج زندانیان را بردند به بندشان. آن موقع ته راهروی مرگ تهش تاریک بود احساسم این بود که می پیچند به یک بند دیگر | |||
دادستان: خوب بعد از اینکه عباسی در تاریکی محو شد آیا او را دیدید؟ | |||
حسین فارسی: نخیر من را بردند به سلولم. | |||
دادستان: وقتی من کتاب تو را خواندم صفحه کتاب تو که جلوی وکیل ات است اینجا نوشتی ناصریان با صدای بلند به عباسی میگوید اینها را ببرد به بندشان و نوشتی من احساس حسادت به آنها میکردم. | |||
سؤال و جواب دادستان حول وقایع ۱۸مرداد | |||
دادستان: حالا میرویم به ۱۸مرداد از لحاظ زمانی چه وقتی شما را به راهرو میبرند چه مدت زمانی آنجا باقی بودی چون میدانم آنجا مستمر میبردند و میآوردند. | |||
حسین فارسی: من تا ساعت ۱۱ یا ۱۱٫۵ در اینجا بودم بعدش ناصریان مرا برد به بند. | |||
دادستان: چه مدت زمانی جلوی آسانسور نشستی؟ | |||
حسین فارسی: تقریباً حدود ۱۲ یا ۱۳ساعت آنجا نشسته بودم تا ۱۲شب | |||
دادستان: بعد دوباره بر می گردانند به راهروی اصلی؟ | |||
حسین فارسی: ساعت ۱۲شب که همه چیز تمام شد ما را آوردند راهرو ولی ننشستیم ما را بردند به سلولمان. | |||
دادستان: خوب شما وقتی آنجا که نشستهاید اتفاقاتی که آنجا رخ میدهد میبینید؟ | |||
حسین فارسی: نخیر من آنجا اتفاقات را نمیدیدم ولی ناصریان فریاد میزد اسامی را میخواند. من سه بار شنیدم. | |||
دادستان: بعد شما گفتید میآید رضا کیاکجوری را میبرد. | |||
حسین فارسی: یک پاسدار را فرستاد، پاسدار رفت سراغ او و گفت رضا تویی؟ بعد از دو سه دقیقه حمید عباسی آمد و به رضا گفت همراه من بیا و از جلو من رد شد و رفت به راهروی اصلی. این جلوی من اتفاق افتاد من داشتم آنها را میدیدم. | |||
دادستان: در آن روز چند تا از دوستان را میبینید جعفر تجدد - ناصر صابر - بعد هم که نعلبندی. خوب شما آیا میدانید این ۳نفر چه اتفاقی برایشان افتاد | |||
حسین فارسی: هر سه نفر اعدام شدند. | |||
دادستان از کجا میدانستید که اینها اعدام شدند. | |||
حسین فارسی: هر بار که ملاقات میرفتیم از طریق خانوادهها میفهمیدیم چون موقع ملاقات اسامی را میخواندند | |||
دادستان: شخص شما از کجا فهمیدید؟ | |||
حسین فارسی: من در بند شنیدم از طریق خانوادههایشان عکس سنگ مزار آنها هست. | |||
دادستان: من میدانم راجع به این نفرات در کتابتان هم نوشتهاید | |||
که اسامی را یکی یکی دارند میخوانند | |||
حسین فارسی: من این را روز ۲۲مرداد شنیدم در راهروی مرگ بودم و رضا را آن روز بردند سالن مرگ و صحنه اعدام را نشانش دادند | |||
دادستان: آخر شما خودتان با رضا در این رابطه صحبت کردید؟ | |||
حسین فارسی: بله مدتی بعد صحبت کردم | |||
سؤالات دادستان حول وقایع ۲۱مرداد | |||
دادستان من میخواستم در مورد ۲۱مرداد وقتی شما را مجدد به آنجا میبرند صحبت کنم، ببینید ۲۱مرداد چقدر در این راهرو بودید. | |||
حسین فارسی: فکر نمیکنم بیشتر از ۴ساعت بوده باشم بعدازظهر اسامی را خواندند و نفرات رفتند | |||
دادستان: ببینید اگر من اشتباه میکنم تصحیح کنید من اینطور فهمیدم که حمید عباسی اسامی ۲۰نفر را خواند | |||
حسین فارسی: من دقیق نمیدانم حدود ۲۰نفر بود | |||
دادستان در رابطه با خود شما فاصلهاش و زاویهاش چطور بود؟ | |||
حسین فارسی: من اینجا نشسته بودم و حمید عباسی ۴متری من بود و پاسداران کنارش ایستاده بودند و صف هم تشکیل شده بود. | |||
دادستان: من خوب متوجه نشدم آیا شما جزء این اسامی ۲۰نفره بودید؟ | |||
حسین فارسی: نخیر من و یکسری دیگر در این صف نبودیم و داشتیم نگاه میکردیم. | |||
دادستان: بعد که اینها را خواندند چه میشود؟ | |||
حسین فارسی: به دوتا پاسدار گفت اینها را ببرید. بعد حمید عباسی چند قدمی برگشت و بعد با آنها رفت. | |||
دادستان: شما در کتابتان اینجا گفتهاید میگفته عاشورای مجاهدین و میخندید و آن موقع دیگر برای شما مشخص شد اینها به بند بر نمیگردانند اینها را می برند سلاخ خانه. | |||
حسین فارسی: احساس شرم و گناه داشتم از اینکه از مواضعام خوب دفاع نکردم، از اینکه آنها اعدام میشدند، همه دنیا برایم تیره بود چون من با آن بچهها هم بند بودم با هم شکنجه شده بودیم و من در مرحله آخر آنها را تنها گذاشته بودم. | |||
سؤالات دادستان حول ۲۲مرداد | |||
دادستان: برویم قدری جلوتر برسیم به ۲۲مرداد و اینکه شما را میبرند دوباره نزد کمیته. شما آن روز با غلامرضا کیاکجوری ارتباط داشتهاید و همچنین با حسین نیاکان ارتباط برقرار کردید. این افراد چی شدند؟ | |||
حسین فارسی: اینها همه اعدام شدند. | |||
دادستان: بعد شما تعریف میکردید که ناصریان اسم میخواند آیا وقتی میخواند کس دیگری هم همراهش بود. | |||
حسین فارسی: بله حمید عباسی و البته چند پاسدار دیگر هم بود. | |||
دادستان: حالا وضعیت ایستادن این نفرات با شما چطوری بود؟ | |||
حسین فارسی: فاصلهام حدود ۱۰ متر بود. | |||
دادستان: حالا متوجه چی میشوید چی دستگیر شما میشود از کل این صحنه چی فکر میکردید؟ | |||
حسین فارسی: آن روز دیگر مسجل بود این اسامی را که میخوانند برای اعدام میبرند. آن بچهها صحبت بهشت را میکردند. یک دوستی به نام محمد داشتم روبهروی من بود او گفت شوشتری من را صدا کرد در یک اتاق دیگری مرا برد و صدا کرد. شوشتری رئیس زندانها بود من خودم او را ندیده بودم. شوشتری به محمد گفته است بیا امضا کن وگرنه اعدامت میکنیم یعنی علنی گفته بودند اعدام میکنیم. | |||
دادستان: میخواهم بدانم وقتی ناصریان این اسامی را میخواند و حمید عباسی آنجا هست مشاهدات شما چی بود؟ | |||
حسین فارسی: وقتی این اسامی داریوش حنیفه و حسین نیاکان را خواندند آنها رفتند در صف ایستادند. اینها چی به هم گفتند را نمیدانم ولی اینها با همدیگر خندیدند. | |||
دادستان: این جمله آخرت را لطفاً تکرار کن. | |||
حسین فارسی: اینها در صف ایستادند و با هم حسین و داریوش صحبت کردند و خندیدند. | |||
ناصریان گفت حرکت کنید خودش با این صف باز هم نرفت و حمید عباسی و چند پاسدار دیگر رفتند به سمت ته راهرو مرگ. | |||
دادستان: میرویم صفحه ۱۶ این معرفی نامه که تحویل ما داده شده اینطوری گفته: | |||
شب شده ناصریان همراه عباسی آمدند اینجا نوشتی آنها یعنی جمع بستی آنها اسامی را خواندند منظورت از آنها چی بود منظورت اینکه با هم میخواندند. | |||
حسین فارسی: نخیر تا آنجا که مشاهداتم هست ناصریان اسامی را میخواند. | |||
دادستان: بعد نوشتی داریوش پشت سر حسین ایستاده بود داریوش آیا داریوش حنیفهپور است و حسین هم منظور نیاکان است؟ | |||
حسین فارسی: بله | |||
سؤالات دادستان حول مشاهدات شاکی در رابطه با حمید نوری (عباسی) | |||
دادستان: تو اینجا تعریف کردی اما تا قبل از این ۷مرداد تو این حمید عباسی را دیده بودی؟ | |||
حسین فارسی: بله | |||
دادستان: چند بار او را دیدی؟ | |||
حسین فارسی: آن شبی که ما را آوردند به گوهردشت او را دیدم و من حمید عباسی را نمیشناختم هوا خیلی سرد بود. بعد از اینکه از تونل پاسداران رد شدیم و ما را کتک زدند لشگری گفت لباسهایتان را در بیاورید. ما امتناع میکردیم و آنها با چوب میله آهنی و کابل ما را کتک میزدند. | |||
من نمیدانم تعداد پاسداران چند نفر بود ولی همهشان لباس پاسداری داشتند حتی بهزور لباسهای ما را در آورده بودند. به بدنهای لخت ما میزدند. من افتاد بودم روی زمین و چهره آنها را میدیدم. بین همه کسانی که کتک میزدند یک نفر لباسشخصی داشت من فکر میکردم که این فرمانده اینها است بعد که ضرب و شتم تمام شد در یک سلول که ۱۰نفر بودیم آنجا با هم صحبت میکردیم که اینها چه کسانی هستند. دو نفر که قبلاً در گوهردشت بودند آنها را میشناختند. آنجا آنها گفتند آن فرماندهشان که عربده میکشید داوود لشگری است و آنکس که لباسشخصی داشت حمید عباسی است. | |||
یک نفر آنجا بود گفت که من در سال۶۲ یا ۶۳ که در زندان اوین در شعبه سوم بازجویی میشدم این حمید عباسی کابل میزد. | |||
دادستان: از این هفتم مرداد تا بعدش آیا او را باز دیدی؟ | |||
حسین فارسی: بله ما در فرعی ۷ بودیم ناصریان که میآمد حمید عباسی با او بود و آنجا من بدون چشمبند دیدم که این همان نفری بود که اورکت تنش بود و ما را کتک میزد. | |||
ما وقتی در فرعی بند بودیم از پاسدار بند سؤال کردیم رئیس زندان چه کسی است پاسدار گفت حاج آقا ناصریان. گفتیم پس دادیار زندان کی هست پاسدار گفت حاج آقا با حفظ سمت دادیار هم هست. آن موقع بهداری نمیبردند ما مشکل داشتیم و گفتیم بالاخره کی باید بگوید که ما باید بهداری برویم. | |||
پاسدار گفت به آقای عباسی بگویید. گفتیم عباسی چه کاره است؟ | |||
پاسدار گفت عباسی رئیس دفتر است و ما آنجا فهمیدیم ناصریان رئیس زندان و دادیار است و حمید عباسی رئیس دفتر او است. | |||
دادستان: باز آیا آنها را دیدید؟ | |||
حسین فارسی: سوم مرداد عید قربان بود ما نماز عید قربان را خواندیم پاسداران آمدند و دیدند. ما را بردند بیرون و بهشدت مورد ضرب و شتم قرار دادند و شکنجه کردند. حمید عباسی کار پاسداران را نظارت میکرد. | |||
دادستان: بعد از اینکه اعدامها تمام شد آیا باز هم حمید عباسی را دیدهای کوتاه بگو کی دیدهای؟ | |||
حسین فارسی: یک روز ما را بردند زمستان ۶۷ فکر کنم دیماه بود که ما را بردند به اینجا که سالن بزرگی بود و حمید عباسی داشت از نفری که میخواستند آزاد کنند مصاحبه میگرفت و من از فاصله ۲۰متری بدون چشمبند دیده بودم. | |||
دادستان: برای وکلای مدافع میگویم منظورش بندی است بهنام جهاد. این آخرین باری است که عباسی را میبینی؟ | |||
حسین فارسی: نخیر در اوین هم میبینمش و آخرین بار در سال۷۲ در خیابان معلم تهران او را دیده بودم من برای کارهای دادستانی رفته بودم آنجا این آخرین باری است که او را دیدم ولی قبل از آن چند بار او را در اوین دیده بودم. | |||
دادستان: اینکه در خیابان معلم دیدی چه تاریخی بود؟ | |||
حسین فارسی: آذر سال۷۲ بود. | |||
دادستان: گفتی در اوین هم او را دیدی برخورد سختی با تو داشت یا نه | |||
حسین فارسی: نه از نزدیک او را دیدم ولی با او دهان به دهان نشدم. | |||
سؤالات دادستان حول دستگیری حمید عباسی و شناسایی او توسط حسین فارسی | |||
دادستان: حالا میرویم سر زمان دستگیری حمید عباسی آیا عکسهای او را دیدی؟ واکنش تو چی بود؟ | |||
حسین فارسی: بله در اینترنت دیدم تعجب کردم چطور آمده خارج و گیر افتاده است. | |||
عکسها عکسهای خودش بود بهخصوص عکس روی پاسپورتش. | |||
عکس دیگری که دیدم تپل بود در حالیکه حمید عباسی لاغر بود بهمین دلیل عکس پاسپورتش خیلی به حمید عباسی نزدیک بود. | |||
دادستان: از دادگاه میخواهم تصویر حمید نوری را نشان بدهد او را نگاه کن. | |||
حسین فارسی: بله این خودش است. | |||
دادستان: آیا شک و تردیدی داری که این ممکن است خودش نباشد؟ | |||
حسین فارسی: نه هیچ تردیدی ندارم حتی اگر شک داشتم رئیساش ناصری تأیید کرد که این حمید عباسی است همچنین نفر بالاتر دادستان رازینی هم تأیید کرد که او حمید عباسی است. | |||
دادستان: گفتی آن عکس که تپل بود الآن این عکس را که در دادگاه دیدی نظرت چی است؟ | |||
حسین فارسی: این همان عکس است فقط موهایش کمی سفید شده شما اگر ریش و موی او را در فتوشاپ سیاه کنید این همان عباسی است. | |||
سؤالات وکیل مجاهد خلق حسین فارسی | |||
وکیل: مدت زمانی که در گوهردشت بودی آیا کسی برایت تعریف کرده است که کسی را برده باشند سالن مرگ و بعد برگشته باشد؟ | |||
حسین فارسی: بله داریوش حنیفه با فرد دیگری صحبت میکرد که آن فرد را به داخل سالن بردند و به او اعدامیها را نشان دادهاند و من خودم این را شنیدم. | |||
وکیل: سؤال بعدی این است که وقتی میدیدی که عباسی صف درست میکند و می برد از وقتی که ناپدید میشد تا برگردد تقریباً چقدر زمان میگذشت؟ | |||
حسین فارسی: من حقیقتش زمانهایی که دیدم او رفته و از دید محو شده دیگر بازگشت او را ندیده بودم. من روز هشتم حمید عباسی رفت و آمدش را دیدهام ولی اینکه بازگشتاش را دیده باشم، دقیق ندیدم. | |||
وکیل: بعد گفتید همان موقع در زندان تاریخ و اسامی را در زندان نوشتی چطور موفق شدی اینها را با خودت بیاوری؟ | |||
حسین فارسی: کف ساک جاسازی کرده بودم ما آنها را در سال۷۰ کف کفش جاسازی کرده بودیم و به بیرون فرستاده بودیم. | |||
کسی که سال۷۰ این اسامی را به بیرون آورد اسمش مهرداد کاووسی است و او الآن در استکهلم است. | |||
وکیل: پس بر مبنای همینها است که تو میتوانی بگی چه کسی چه تاریخی اعدام شده؟ | |||
حسین فارسی: بله بر اساس این بود که من کتابم را ۱۸سال پیش شروع کردم ولی اولین یادداشتهایش را ۲۵سال پیش داشتم. | |||
وکیل: شما کلی از این اسامی را خواندید و ما توانستیم این اسامی را در لیست A دیدیم و همانطور که خودت گفتی تحویل پلیس دادی. | |||
حالا همان لیست را که مقایسه کردیم با پیوست A اینطوری من از روی لیست A میخوانم اینطوری راحتتر است من اسم را میخوانم شما بگو این فرد قبلش حین قتلعام یا بعد در گوهردشت بوده یا اینکه بگو این فرد اعدام شده است. آن اسامی که دادستان خوانده را نمیخوانم. | |||
وکیل: مهرداد اشتری. | |||
حسین فارسی: در قزلحصار بود بعد در گوهردشت بود. | |||
وکیل: سید محمد … | |||
حسین فارسی: در گوهردشت بود. | |||
وکیل: محسن احمدی. | |||
حسین فارسی: او را میشناختم ملی کش بود. ۸مرداد اعدام شد. | |||
وکیل: رامین قاسمی. | |||
حسین فارسی: دوست من بود در گوهردشت بود. اعدام شد. | |||
وکیل: رضا زند. | |||
حسین فارسی: می شناختم برادرش هم می شناختم رضا را اعدام کردند. | |||
وکیل: فرزین نصرتی. | |||
حسین فارسی: قزلحصار بود بعد گوهردشت بود. | |||
وکیل: رضا فلانیک. | |||
حسین فارسی: در گوهردشت در فرعی بود با هم از اوین آمدیم. | |||
وکیل: جلال لایقی. | |||
حسین فارسی: با او در فرعی گوهردشت بودیم. | |||
وکیل: اکبر شاکری. | |||
حسین فارسی: اکبر شاکری هم بند خودم بود هشتم اعدام شد. | |||
وکیل: ابراهیم اکبری صفت. | |||
حسین فارسی: بله با هم از اوین به گوهردشت در فرعی کنار ما بود. | |||
وکیل: هادی صابری. | |||
حسین فارسی: بله با هم از اوین آمدیم فرعی کناری ما ۱۶ بود. | |||
دادگاه در ساعت ۱۲ بهوقت محلی به مدت یک ساعت آنتراکت داد. | |||
در ساعت ۱۲ به وقت محلی دادگاه دژخیم حمید نوری وارد تنفس شد. هیأت شاکیان به همراه حسین فارسی در حال خارج شدن از دادگاه هستند | |||
دادگاه پس از یک ساعت تنفس در ساعت ۱۳ به وقت محلی ادامه یافت. | |||
ادامه سؤالات وکیل مجاهد خلق حسین فارسی از وی | |||
وکیل: در مورد حسین حقیقتجو | |||
حسین فارسی: جزو ملیکشها بود و در گوهردشت اعدام شد. | |||
وکیل: مجید رزاقی | |||
حسین فارسی: بله او هم ملیکش بود و در گوهردشت اعدام شد. | |||
وکیل: محسن روزبهانی | |||
حسین فارسی: محسن روزبهانی دوست من بود در بیرون و در قزلحصار با من بود و در گوهردشت اعدام شد. | |||
محسن عبدالحسینی روزبهانی ۸مرداد سربهدار شد | |||
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: محسن روزبهانی در تاریخ ۸مرداد همراه شمار زیادی از زندانیان دیگر اعدام شد. | |||
وکیل: محمود آرمیان | |||
جواب: در قزلحصار با هم بودیم و در گوهردشت اعدام شد. | |||
وکیل: ایرج لشکری | |||
حسین فارسی: او همبند ما بود روز هشتم مرداد اعدام شد. | |||
وکیل: محمدرضا دلجوی ثابت رفتار | |||
حسین فارسی: این اسم دو نفر است اسم یک نفر نیست هر دو همبند من بودند و هشتم اعدام شدند. یکی از آنها محمدرضا دلجو ثابت و دیگری رضا ثابت رفتار. | |||
وکیل: این افراد را میدانی که در گوهردشت اعدام شدهاند، رضا ازلی. | |||
حسین فارسی: او در قزلحصار همبند من بود و در گوهردشت اعدام شد. | |||
وکیل: محسن محمد باقر | |||
حسین فارسی: با او از اوین با گوهردشت آمدیم و فرعی مقابل ۱۶ زندانی بود. | |||
محسن محمدباقر از هر دو پا فلج بود و اعدام شد. | |||
مجاهد خلق محسن محمدباقر از دوپا فلج بود. دو عصا در دست داشت و با آنها حرکت میکرد. او را در جریان قتلعام زندانیان سیاسی اعدام کردند. | |||
وکیل: مهدی فریدونی را هم میشناسی؟ | |||
حسین فارسی: در قزلحصار با هم بودیم و شنیدم در مرداد در گوهردشت اعدام شد | |||
وکیل: افشین علوی تفرشی؟ | |||
حسین فارسی: در قزلحصار باهم بودیم در گوهردشت اعدام شد | |||
وکیل: قاسم محبعلی؟ | |||
حسین فارسی: ۴سال در قزلحصار با هم بودیم و در گوهردشت اعدام شد | |||
وکیل: بیژن کشاورز؟ | |||
حسین فارسی: با هم از اوین به گوهردشت آمدیم و در گوهردشت اعدام شد | |||
وکیل: من در آغاز گفتم لیست بی را با هم مرور کردیم و شما گفتید همه افراد این لیست را میشناسی غیر از حسن گلزاری | |||
حسین فارسی: غیر از حسن گلزاری همه را میشناسم | |||
وکیل: بهخاطر اینکه روشن شود شما همه را دیدهاید چه در گوهردشت و یا زندانی دیگر | |||
حسین فارسی: بله دقیقا | |||
حسین فارسی: شهدای قتلعام تبدیل به قهرمانان من شدند که از آنها انگیزه میگرفتم | |||
سؤال: من فکر کردم از شما بپرسم حال شما و وضعیت شما در حین و بعد از این اتفاقات چطور بوده | |||
جواب: من همیشه احساس گناه میکردم از اینکه از مواضعم دفاع نکردم و اعدام نشدم. وقتی که از زندان آمدم بیرون وقتی مادرها و فامیلهای آنها را میدیدم بسیار تحت فشار بودم و گاها کابوس میدیدم. اما یک راه برای من وجود داشت که بتوانم از این وضعیت خارج شوم و به سازمان برسم. | |||
من به این نتیجه رسیدم باید گذشته را کنار بگذارم و به آرامش برسم و راه آنها را ادامه بدهم و بهرغم اینکه ریسک دستگیری و اعدام داشت تصمیم گرفتم برای ادمه راه مخفیانه از ایران خارج شوم و به مجاهدین بپیوندم. | |||
آنچه که شنیده و دیده بودم برایم سنگینی میکرد اما وقتی به مجاهدین رسیدم و با آنها مشکلات را در میان گذاشتم از کابوس رها شدم. | |||
دوستانی که در کنار من بودم و شهید شدند اما وقتی که من تصمیم گرفتم راه آنها را ادامه بدهم آنها تبدیل به قهرمانان من شدم و من از نام و راه آنها انگیزه میگیرم. | |||
وکیل: شما ۴بار در راهرو مرگ بودی؟ | |||
حسین فارسی: بله | |||
وکیل: چه احساسی داشتی چون امکان اعدام داشت؟ | |||
حسین فارسی: بله امکان اعدام داشت و استرس داشتم و من وقتی روحیه میگرفتم به راهرو میرفتم و با بچهها صحبت میکردم و انگیزه میگرفتم و آرام میشدم. | |||
سؤالات وکیل کنت لوئیس از وکیلان شاکیان از حسین فارسی | |||
وکیل: شما بحث شخصی کردید که ۱۶مرداد او را بردند به اسم رضا بعد شما از شخص دیگری شنیده بودی که او را به اتاق مرگ یا سالن مرگ بردند. بعداً ایشان را ملاقات میکنی و ایشان ماجراها را برای شما میکند | |||
حسین فارسی: بله من چندبار با او صحبت کردم و او گفت یکبار او را به سالن مرگ بردند چشمبندش را بالا زدند و او چند نفر را دیده که حلقآویز شده بودند. | |||
وکیل: تا جایی که به سالن مرگ مربوط میشود آیا تمام حرفش این بود؟ | |||
حسین فارسی: نه، ما در رابطه با روزی که در سالن بودیم صحبت کردیم در حالی که من او را نشناختم و از او پرسیدم آنروز چه گذشت اما نگفت بعداً که از او پرسیدم شما را به حسینه بردند او گفت بله آنروز مرا به سالن مرگ بردند و دیدم ۷ یا ۸نفر را دیدم که طناب گردنشان بود و اعدام شدند و رضا بیشتر از این به من نگفت چون برایش خیلی سخت بود. رضا بچه محل من بود و در قزلحصار با هم بودیم. | |||
وکیل: آیا شما در پلیس هم بحث رضا را کردی؟ | |||
حسین فارسی: بله من در پلیس ماجرای رضا را گفتم. | |||
وکیل: در پلیس حرفهای بیشتری گفتی که در اینجا نگفتی آیا او اسمی از حمید عباسی برد؟ | |||
حسین فارسی: بله او گفت حمید عباسی مرا به حسینه برد. | |||
وکیل: آیا رضا به شما گفت حمید عباسی در سالن مرگ بود و یا کاری کرد؟ | |||
حسین فارسی: نه رضا فقط گفت حمید عباسی او را به سالن مرگ برده. در پلیس گفت شما چطور متوجه شدید در حسینه نفرات را اعدام میکنند من گفتم دو نفر به من گفتند آنها را به حسینیه برده و آنها نفرات اعدام شده را دیدهاند و من گفتم یکی از آنها رضا است ویکی دیگر در اشرف است و منظورم اصغر مهدیزاده بود که در اینجا شهادت داد. | |||
هر کس میرفت دادگاه و میگفت هوادار مجاهدین هستم او را اعدام میکردند | |||
وکیل: وقتی که توضیح میدادی گفتی قبل از اعدامها تو را به فرعی هفت بردند. | |||
حسین فارسی: بله ما را از اسفند۶۶ به فرعی هفت بردند. | |||
وکیل: مدت طولانی در آنجا بودی? | |||
حسین فارسی: به مدت ۶ماه و تا زمان اعدامها. | |||
وکیل: اگر درست باشد نفرات بند ۷ سی نفر بودند. | |||
حسین فارسی: بله ۳۰نفر بودند | |||
وکیل: آیا میدانی چند نفر از آنها زنده ماندهاند؟ | |||
حسین فارسی: ۷نفر | |||
وکیل: دلیل خاصی داشت که این همه اعدام شدهاند؟ | |||
حسین فارسی: من میتوانم دلیل اعدام نفرات فرعی خودمان و یک فرعی دیگر را توضیح بدهم. | |||
وکیل: منظور من دلیل سیاسی نیست بلکه منظورم این است از ۳۰نفر ۲۳نفر را اعدام کردهاند. | |||
حسین فارسی: بله | |||
وکیل: چرا این همه نفرات را اعدام کردهاند؟ | |||
حسین فارسی: بهخاطر این بود هر کس میرفت دادگاه و میگفت هوادار مجاهدین هستم او را اعدام میکردند اما این یک دفعه اتفاق نیفتاد. از یک سال قبل در اوین وقتی ما میگفتیم هوادار مجاهدین هستیم و از مجاهدین صحبت میکردیم بهشدت ما را شکنجه میکردند. | |||
در فروردین۶۷ ما در این فرعی بودیم و میآمدیم هواخواری در اینجا زندانیهایی بودند که شما اسمشان را شنیدید مشهدی بودند و به تهران تبعید شده بودند. | |||
یک نفر از آنها به نفرات فرعی ما و سایر فرعیها آموزش داد که چگونه مقاومت کنند و از موضعشان کوتاه نیایند. | |||
خلاصه میگویم به دادگاه که در فرعی من و سایر فرعیها دوستان من جلساتی برگزار کردند و ضمن انتقاد از خودشان که در تخت شکنجه کوتاه میآمدند آنجا با هم سوگند خوردند که به قیمت جانشان از موضعشان کوتاه نیایند. | |||
عدهیی بودند در این فرعیها و سلولها سوگند خورده بودند از موضع شان کوتاه نیایند. | |||
وکیل: فهمیدیم آنها سرموضع ایستادند و از موضعشان کوتاه نیامدند. کتابی که نوشتی و ترجمهای که وجود دارد و دادستان نشان داد از جمله در صفحه ۱۲ نوشته پاسدار حمید عباسی یعنی او را بهعنوان پاسدار توصیف کردی آیا نوشته بودی لباسش لباس شخصی بود و با اونیفورم نبود دلیلش چیست که به او میگویی پاسدار؟ | |||
حسین فارسی: دلیلش این است که همه پاسدار بودند و دلیلش این است شما در هر کشور کسانی را به نام پلیس میشناسید پلیس وظایف مختلف دارند یک نفر بازپرسی میکند اما پلیس است یک نفر در خیابان نگهبانی میدهد پلیس است. اینها همه وظیفه خاصی را انجام میدهند اما پلیس است پاسدار هم همینطور است. | |||
یک نفر معاون زندان یک نفر معاون بند و یک نفر مسئول فروشگاه یک نفر مسئول بهداری و یک نفر هم مثل حمید عباسی در دفتر ناصریان کار میکرد. | |||
اینها همهشان پاسدارند ولی وظایفشان مختلف است. به همین دلیل گفتهام و میگویم پاسدار عباسی. | |||
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: در جریان قتلعام سال۶۷، هرکس میرفت دادگاه و میگفت هوادار مجاهدین هستم او را اعدام میکردند. | |||
سؤالات یکی دیگر از وکلای شاکیان از حسین فارسی | |||
وکیل: آیا میتوانی چیزی در مورد فرج در تاریخ ۸مرداد بگویی؟ | |||
حسین فارسی: فرج پاسدار دادستانی بود که در اوین کار میکرد و از سال۶۱ از اوین به گوهردشت میرود و اسم او مرتضی رویایی است. فرج را من از بیرون زندان میشناسم و میدانم کیست. | |||
وکیل: وقتی میگویی با دادستانی کار میکرد با حمید عباسی کار میکرد؟ | |||
حسین فارسی: در اوین نمیدانم ولی میدانم سال۶۰تا ۶۱ اوین بوده. | |||
سؤالات وکیل متهم حمید نوری از حسین فارسی | |||
طبق روال هر روزه وکیل متهم ابتدا از اینکه شاکی کجا مستقر است و چند سال است به آلبانی آمده و آیا همچنان با مجاهدین است و اینکه مکالمات دادگاه را تابهحال گوش میداده سؤال کرد | |||
در ادامه وی از حسین فارسی سؤال کرد | |||
وکیل متهم: در درست کردن ماکت شما هم یکی از کسانی بودی که کمک کردی | |||
حسین فارسی: بله | |||
وکیل متهم: فیلم هم را درست کردی در مورد آن هم کمک کردی | |||
حسین فارسی: بله | |||
وکیل متهم: چه زمانی فیلم و ماکت را از نظر زمانی درست کردید | |||
حسین فارسی: فیلم را از اول دادگاه در استکهلم درست کردیم تا دیگران متوجه بشوند و میخواستیم به دادگاه کمک کنیم. | |||
وکیل متهم: این ماکت چی؟ | |||
حسین فارسی: فکر کنم یکی دو ماه پیش ساختیم | |||
سؤال: متوجه شدم تو همکاری کردی در برنامه سیمای آزادی که مجاهدین پخش میکنند. | |||
حسین فارسی: بله | |||
وکیل متهم: بعد از اینکه موکل من دستگیر شد در مورد موکل من در این کانال تلویزیونی صحبت کردید. | |||
حسین فارسی: بله در تلویزیون صدای آمریکا هم صحبت کردم | |||
وکیل متهم: آیا در مورد عباسی موکل من قبل از دستگیریش صحبت کردی | |||
حسین فارسی: قبل از دستگیری نه، اما در کتابم در مورد او نوشتهام. | |||
وکیل متهم: در مورد کتابهای دیگر مانند کتابهای رویایی آیا آنها را خواندهای | |||
همه آنها یا قسمتهایی از آنها را | |||
حسین فارسی: نمیتوانم بگویم همه اما قسمتهای زیادی را خواندم. | |||
وکیل متهم: کتاب را پیش پلیس بردی | |||
حسین فارسی: بله | |||
وکیل متهم: پلیس گفت کتاب راکنار بگذار | |||
حسین فارسی: من داشتم عکسی را نشان میدادم پلیس گفت کتاب را کنار بگذار | |||
وکیل متهم: میگویی عباسی پاسدار بود و سکرتر دفتر ناصریان بود | |||
حسین فارسی: بله | |||
وکیل متهم: شما گفتید وقتی به گوهردشت رفتی شما را شکنجه کردند | |||
حسین فارسی: بله شکنجه کردند | |||
وکیل متهم: در میان آنها یک نفر لباسشخصی داشته و آن شخص که مثل دیگران لباس فرم نداشته عباسی بوده و اورکت پوشیده بود | |||
حسین فارسی: اورکت آمریکایی بود و رنگ زیتونی داشت که نظامیها زمستان میپوشیدند. | |||
وکیل متهم: آنموقع که شما را به آن زندان بردند چشمبند داشتید | |||
حسین فارسی: بله | |||
وکیل متهم: شما گفتید در یک مورد حمید عباسی با ناصریان سلولتان با این اورکت آمد | |||
حسین فارسی: من گفتم با ناصریان آمده اما نگفتم با اورکت | |||
وکیل متهم: بحث سوم مرداد را کردید که عباسی را دیدم که در ارتباط با نماز جماعت و اینکه شما در آنجا کتک خوردید | |||
حسین فارسی: بله | |||
وکیل متهم: اینکه سوم مرداد آمد و شما کتک خوردید در کتاب نیامده | |||
حسین فارسی من گفتم بهخاطر خواندن نماز عید قربان ما را کتک زدهاند اما اسم کسی را نبردم. | |||
وکیل متهم: صحبت دیگری کردید که عباسی را در سال۷۶ در دادستانی دیدید | |||
حسین فارسی در سال۷۲ | |||
وکیل متهم: در کتابتان در مورد اینکه ناصریان شما را بازپرسی کرد چیزی نوشتی | |||
حسین فارسی: بله ناصریان ساعت ۹شب آمد | |||
وکیل متهم: نوشتی حمید عباسی هم بود | |||
حسین فارسی: گفتم چند پاسدار بودند. | |||
وکیل متهم: شما را آوردند پایین نزد هیأت مرگ و نیری از شما سؤال و جواب کردند و شما رفتید بیرون کاغذی را بنویسید و آنرا پر کنید آن شخص چه کسی بود. | |||
حسین فارسی: اشراقی بود گفت کاغذ را ببر بیرون وپرکن | |||
وکیل متهم: یک سری اسم بودند که من زیاد متوجه نشدم از جمله اسم ابوالقاسم ارژنگی را بردید این را زیاد متوجه نشدم منظورت این بود که آنروز اعدام شد | |||
حسین فارسی من فکر میکنم آنروز اعدام شد اما دقیق نمیدانم. | |||
وکیل متهم: روی چه حسابی شما میگویید | |||
حسین فارسی: در همان صفی که آنروز رفتند بود اما دلیل محکمی ندارم که همان شب اعدام شد. اما مهم این است اعدام شده است. | |||
وکیل متهم: آیا ایرج لشگری روز ۸مرداد اعدام شده | |||
حسین فارسی: ایرج لشگری صبح ۸ مرداد و با بچههای مشهد اعدام شد | |||
سپس وکیل مدافع متهم و سپس دادستان و وکیل شاکی سؤالاتی از حسین فارسی در جهت تدقیق اطلاعاتی که وی در ادای شهادتش داد کردند و نهایتاً دادگاه در ساعت ۱۵۳۰ به پایان رسید و ادامه دادگاه به روز پنجشنبه ساعت ۸صبح به وقت محلی موکول شد. | |||
=== حسن اشرفیان در دادگاه دورس === | |||
روز پنجشنبه ۲۷ آبان، دادگاه حمید نوری برای چهارمین جلسه متوالی در شهر دورس آلبانی برگزار شد. در این جلسه حسن اشرفیان بهعنوان شاکی علیه حمید نوری شهادت داد. | |||
در ساعت ۸ صبح به وقت محلی، ادای شهادت حسن اشرفیان در دادگاه حمید نوری آغاز شد. | |||
حسن اشرفیان در تاریخ ۱۴ دی سال ۱۳۶۱ توسط پاسداران رژیم دستگیر شد. در تاریخ ۲ آبان ۱۳۶۲ به زندان قزلحصار منتقل شد. او در ۱۱ فروردینماه سال ۱۳۶۵ به زندان گوهردشت کرج منتقل شد. در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در بند ۳ زندان گوهردشت شاهد قتلعامها بوده است. | |||
ابتدا قاضی چارچوب ادای شهادت مجاهد خلق حسن اشرفیان را توضیح داد و سپس از حسن خواست که قسم بخورد که مطلبی را به عنوان شاهد کتمان و تغییر نخواهد داد و تماما مشاهدات خود را بیان کند. | |||
سپس دادستان سوالات خود را از شاهد حسن اشرفیان شروع کرد. | |||
دادستان از چه زمانی تا چه زمانی در گوهردشت بودید؟ | |||
حسن اشرفیان: من از ۱۱ فروردین ۱۳۶۵ از زندان قزلحصار به گوهردشت با تعداد دیگری از زندانیان رفتم و تا بهمن ۱۳۶۸ در گوهردشت بودم | |||
دادستان: چه زمانی قزلحصار بودی؟ | |||
حسن اشرفیان: از ۲ آبان سال ۱۳۶۲ تا ۱۱ فرودین ۱۳۶۵ قزلحصار بودم | |||
دادستان: شما کی دستگیر شدید؟ | |||
حسن اشرفیان: ۱۴ دی ۱۳۶۱ | |||
دادستان: از سال ۶۱ تا وقتی قزلحصار بیایید در زندان دیگری بودید؟ | |||
حسن اشرفیان: ۸ ماه در زندان اوین بودم و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفتم | |||
دادستان: تمام مدتی که شما تحقیقات و زیر بازجویی بودید شما در اوین بودید تا به قزلحصار رفتی؟ | |||
حسن اشرفیان: بله من مدت ۸ماه در اوین بودم تا اینکه در آبان ۶۲ به قزلحصار رفتم. من ۱۴ دی ۶۱ دستگیر شدم بعد از بازجویی شکنجه و گرفتن حکم در تاریخ ۲ آبان ۱۳۶۲ به زندان قزلحصار کرج منتقل شدم | |||
دادستان: دلیل دستگیری شما چه بود؟ | |||
حسن اشرفیان: دلیل دستگیری همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران | |||
دادستان: در مقطع زمانی که در گوهردشت بودی در کدام بندها بودی؟ | |||
حسن اشرفیان: وقتی به گوهردشت رفتم ما را به سالن ۱۸ یا بند۲ بردند و سال ۶۶ ما را به بند ۱۶ بردند. اواخر سال ۶۶ مجدداً به بند ۲ بردند. ۱۱ خرداد سال ۶۷ به بند۳ یعنی سالن ۱۹ منتقل کردند. شهریورماه سال ۶۷ ما را به بند ۱۳ منتقل کردند. | |||
اواخر مهرماه یا اوایل آبان بود برای چند روز مرا از بند ۱۳ به انفرادی بردند. | |||
از آنجا مرا به همراه تعداد دیگری به بند یک پایین در گوهردشت منتقل کردند | |||
دادستان: اینکه صحبت کردی اوایل مهر و اوایل آبان به انفرادی بوده مربوط به چه سالی است؟ | |||
حسن اشرفیان: سال ۶۷ و بعد از قتلعامها | |||
سپس دادستان از حسن اشرفیان میخواهد که از روی کروکی موقعیت بند سه در طبقه سوم را نشان بدهد که حسن نشان میدهد. | |||
دادستان: آن زمان رؤسای زندان چه کسانی بودند؟ | |||
حسن اشرفیان: در یک مقطع شخصی به نام مرتضوی بود که بعد از مدتی منتقل شد به زندان اوین. ناصریان که اسم اصلیاش محمد مقیسه است بعد از اینکه مرتضوی به زندان اوین منتقل شد شخص ناصریان با حفظ سمت دادیاری زندان مسئولیت زندان گوهردشت را هم داشت. که از همان ابتدا تا آنجایی که من اطلاع دارم حمید عباسی یا حمید نوری معاون او بود. داود لشکری هم مسئول امور انتظامی زندان گوهردشت بود. | |||
دادستان: تو اسم سه نفر را آوردی آیا اسم پرسنل دیگری هم بود؟ | |||
حسن اشرفیان: پاسدار عرب، پاسدار محمودی یا پاسدار معبودی، پاسدار فرج، پاسدار بیات و تعدادی دیگر از پاسداران که مسئول برخورد در بندها بودند اگر خواستید اسمشان را بگویم | |||
دادستان: حمید عباسی یا حمید نوری که شما گفتید چه تجربهای از ایشان در گوهردشت دارید آیا شخصاً او را دیدی و شخصاً با او صحبت کردی؟ | |||
حسن اشرفیان: شخصاً صحبتی نکردم و شخصا برخوردی نداشتم اما در صحبتهای جمعی او را دیدهام. | |||
دادستان: چند بار با حمید عباسی صحبت کردی یا برخورد داشتی؟ | |||
حسن اشرفیان: جداگانه با او برخورد یا صحبتی نداشتم که در اتاقی باشد اما در زمانی که گوهردشت بودم ۵ یا ۶بار دیدهام حمید نوری آمده و بهصورت جمعی با بچهها صحبت کرده است. | |||
اولین بار بعد از مدتی که به گوهردشت آمدم او به بند آمد و بچهها گفتند این حمید عباسی است. | |||
دادستان: چه واقعهیی رخ داده بود و هدفش از آمدن بند چه بود؟ | |||
حسن اشرفیان: آنها بهخاطر امر مثبتی به داخل بند نمیآمدند. آنها طبق برنامه خودشان به بندها سرکشی میکردند تا از اوضاع زندان و زندانیان مطلع شوند. | |||
دادستان: کی و چگونه متوجه شدی او حمید عباسی است؟ | |||
حسن اشرفیان: گفتم که وقتی که من اسامی را از بچهها پرسیدم آنها گفتند این حمید عباسی و نفر دیگر ناصریان و محمد مقیسه است. | |||
دادستان: گفتی ۵ تا ۶دفعه حمید عباسی به بند شما آمده است؟ | |||
حسن اشرفیان: در مقاطع مختلف. البته حمید عباسی همواره با ناصریان بود و همواره با زندانیان در ملاقات زندانیان با ناصریان بود و موضوع اداری بچهها با او و ناصریان بود. | |||
دادستان: غیر از این دفعات کدام دفعهها عباسی به بند شما آمد؟ | |||
حسن اشرفیان: دفعه دوم موردی بود که در ورزش جمعی برای ما پیش آمد. ناصریان و عباسی مانع میشدند. سال ۶۶ و مشخصاً تیرماه سال ۶۶ بود که ما در هواخوری زندان ورزش میکردیم. در حین ورزش ۲۰ تا ۳۰ پاسدار داخل حیات ریختند و مانع ورزش ما شدند. | |||
در آنجا ما را با کابل، چوب و میله آهنی زدند چشمبند زدند و وارد ساختمان اصلی کردند. | |||
وارد ساختمان اصلی کردند بعد بردند طبقه ۲ یک سالن کوچکی بود که بین زندانیان معروف به اتاق گاز بود. به این دلیل هم که ورزش کرده بودیم و عرق کرده بودیم ما را به اینجا بردند و همه ورودیهای هوا را بستند. | |||
چند دقیقه که آنجا بودیم بهخاطر حرارت بدنمان و بسته بودن راه هوا هوا بد بود. آنها با گونی فضای پایین زیر در را بسته بودند تا هوا نیاید یکی دو ساعت بعد همه حالت خفگی داشتند که یکی از بچهها به نام کامبیز استواری با مشت محکم به در زد تا در را باز کنند. | |||
ناصریان: همه آنها را کشتیم و شما را نیز بعداً میکشیم. | |||
دادستان: این ماجرا چه زمانی است و نقش حمید عباسی چه بود؟ | |||
حسن اشرفیان: تیرماه ۶۶ بود آنها کامبیز را بردند و زدند. بعد آنها آمدند یک تونل از پاسداران تشکیل شد که فرمانده آنها پاسداری به نام محمودی یا معبودی بود. بعد ما که چشمبند داشتیم ما را در عبور از این تونل میزدند. من چندبار صدای حمید عباسی را شنیدم که میگفت منافقها را بزنید تا دیگر از این کارها نکنند. | |||
دادستان: تو میگویی صدایش را میشناختی مگر چندبار قبل از تیر ۶۶ او را دیدهای؟ | |||
حسن اشرفیان: قبل از این واقعه من چندبار صدای او را شنیدم از جمله وقتی وارد بند میشد صدایش میآمد. من از سال۶۵ که او را دیده بودم تا سال ۶۶ چندبار او را دیده یا صدایش را شنیده بودم بنابراین با صدایش آشنایی داشتم. | |||
دادستان: گفتید بعد از قتلعام بهمن ۶۷ همه را از بند بردند. سؤالم این است بعد از این واقعه که شما میگویید قتلعام، باز هم حمید عباسی را دیدهای؟ | |||
حسن اشرفیان: بله | |||
دادستان: واقعههایی که در آن موارد که او را دیدهای تعریف کن؟ | |||
حسن اشرفیان: در شهریور سال ۶۷ تعداد ۵۳ نفر در بند ۳ باقی مانده بودیم. تعداد زندانیان قبل از قتلعام حدود ۲۰۰ نفر بود. از این ۲۰۰ نفر ۷ یا ۶ نفر اتهام غیر از مجاهدین خلق داشتند اما ۱۹۰نفر اتهام هواداری مجاهدین خلق داشتند. از این ۲۰۰ نفر ۵۳ نفر باقی مانده بودند. | |||
در شهریورماه آمدند ما را چشمبند زدند و بردند بند ۱۳ یعنی تمام زندانیانی که از قتلعام زنده ماندند آوردند در این بند و تعداد کمی را هم به بند پایین بردند. یعنی هر کسی که از قتلعام زنده ماندند آوردند بند ۱۳ | |||
حوالی ۱۲ یا ۱۳ مهرماه بود عباسی به همراه ناصریان و چند پاسدار به این بند آمدند. | |||
ناصریان شروع کرد طبق روال معمول خودش تهدید کردن ما. از جمله گفت همه آنها را کشتیم و شما را نیز بعداً میکشیم طی این دورانی که شما دست به اعتصاب و اعتراض میزدید تمام شده فکر نکنید دست ما بسته است و هر زمان که بخواهیم میتوانیم شما را مثل بقیه اعدام کنیم. | |||
حسن اشرفیان – دادگاه دورس آلبانی: حمید عباسی پس از قتلعام ۳۰هزار زندانی سیاسی در قبال درخواستهای صنفی ما گفت: «بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید ما اگر میخواستیم فتوای امام که منظورش خمینی بود را بهطور کامل اجرا کنیم میبایست نصف مردم ایران را دستگیر کرده و اعدام کنیم». | |||
حمید نوری (عباسی): بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید | |||
دادستان: حمید عباسی چه کار کرد؟ | |||
حسن اشرفیان: حمید عباسی هم همراه او بود و حرفهای او را با سر تأیید میکرد. | |||
دادستان: چشمبند داشتی یا نه؟ | |||
حسن اشرفیان: نه همه افراد بدون چشمبند بودند. | |||
دادستان: آخرین باری که حمید عباسی را در گوهردشت دیدید کجا دیدید؟ | |||
حسن اشرفیان: در آبان ماه ۶۷ فکر میکنم مرا به سلول انفرادی منتقل کردند اما نمیدانم کدام سلول بود. بعد مرا از انفرادی به بند یک پایین آوردند که به آن بند جهاد میگفتند. حدود ۷۰ نفر بودیم که در پروسه قتلعام آنها را منتقل کردند. اینجا چندین سلول بود. اواخر آبان ماه بود عباسی به اتفاق تعداد دیگری به قسمتی که ما بودیم آمدند. | |||
ما مشکلات بند از جمله آب گرم و مسایل صنفی و بهداشتی را مطرح کردیم. حمید عباسی جوابی که ما داد و به جای اینکه مشکلات ما را حل کند گفت سریع بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید ما اگر میخواستیم فتوای امام که منظورش خمینی بود را بهطور کامل اجرا کنیم میبایست نصف مردم ایران را دستگیر کرده و اعدام میکردیم. | |||
دادستان: من میخواهیم بدانم در این موقعیت شما چشمبند داشتید؟ | |||
حسن اشرفیان: نه | |||
دادستان: این آخرین باری بود که او را دیدی؟ | |||
حسن اشرفیان: در زندان گوهردشت دیگر برخوردی نداشتم. در بهمنماه ۶۷ ما را به اوین بردند که در آنجا ناصریان و محمد عباسی منصب دادیاری داشتند. | |||
دادستان: آیا شما حمید عباسی را در زندان اوین دیدید؟ | |||
حسن اشرفیان: در فروردین یا اردیبهشت او را دیدهام. | |||
دادستان از حسن اشرفیان خواست که مشاهداتش در قتلعام در مردادماه را بگوید. | |||
حسن اشرفیان: ما ۲ مرداد متوجه شدیم ملاقات این بند را قطع کردند سهشنبه ۴ مرداد که ملاقات بند ما بود فکر کردیم ملاقات بند ما را قطع میکنند. اما آن روز اسامی ۱۰ تا ۱۵نفر را خواندند و بردند ملاقات. به فاصله ۲۰ دقیقه اسامی سری دوم را خواندند اما بعد از آن دیگر ملاقات ما قطع شد و همان روز که روزنامههای دولتی را به ما میفروختند قطع کردند و دیگر روزنامه به ما نمیدادند و هواخوری ما را هم اوایل مرداد قطع کردند و روز ۷ مرداد از اتاق تلویزیون که رژیم به آن حسینیه میگفت تلویزیون را برداشتند و بردند. | |||
ما گفتیم چرا میبرید گفتند به ما گفتهاند. بعد از آن روز ۸ مرداد تعدادی از نفرات بند ما را صدا زدند و بیرون بردند. | |||
در آن روزها هم بهطور مرتب و یک روز در میان لیستهایی به داخل بند میدادند و میگفتند زندانیان آنرا پر کنند که آن لیست اسم و مشخصات و اتهام و اینکه چه زمانی از زندان شما باقی مانده و… بود. | |||
در آن روزها این مورد به دفعات اتفاق افتاد. | |||
دادستان: خودت هم ۸ مرداد پر کردی؟ | |||
حسن اشرفیان: بله لیست را به همه میدادند و نفرات محورهای آنرا پرمیکردند. | |||
حسن اشرفیان: من روز ۸مرداد از این پنجرههایی که در سالن اتاق ساکها بود. | |||
به بیرون دید داشتم. همان روز من ابتدا تنها بودم و در این محوطه دیدم که داوود لشگری مسلح به کلت و ۵ الی ۶ نفر لباسشخصی با رنگ سیاه کنارش بودند. همراه آنها دو زندانی افغانی که حکم زندان داشتند و لباسشان خاص بود در حال حمل بودند و هرنفر یک فرغون حمل میکردند که داخل آن طنابهای ضخیم بود که به سمت سولهها میرفتند. | |||
دادستان: دوباره یک بار دیگر بگویید لباس نفراتی که دیدید چگونه بود؟ | |||
حسن اشرفیان: آنها ۵ – ۶ نفر لباسشخصی کت شلوار مشکی بعلاوه داوود لشگری که نظامی و لباس کلت داشت بعلاوه دو نفر زندانی افغانی که با لباس فرم زندان در حال حمل فرغونهایی بودند که پر از طناب بود. من همان موقع رفتم به بچههای بند گفتم که بیایند صحنه را ببینند از جمله ابوالحسن و رحیم صیاد دوست و مرتضی زادشیر و محمد زند و تعداد دیگری از بچهها آمدند این صحنه را دیدند خودم تصورم ذهنم بود که اینها طناب ضخیم که میآورند چیزی جز دار زدن در ذهنم نبود و نمیخواستم این را برای آن جمع که آنجا بودند بیان کنم از ابوالحسن پرسیدم که اینها چی است که او هم گفت اینها برای اعدام است. | |||
دادستان: اینها را که گفتید دیدید چه ساعتی بود؟ | |||
حسن اشرفیان: ساعت دقیق در ذهنم نیست حول و حوش ۱۱ بود. | |||
دادستان: میتوانی بگویی فاصلهات چقدر است؟ | |||
حسن اشرفیان: حدود ۲۵ متر، زاویه دیدم طوری بود که یک دیوار بلندی بود اینها به یک جا از دید ما خارج میشدند. ما همه سولهها را هم نمیتوانستیم ببینیم. | |||
ما از طریق مورس فهمیدیم اعدامهای ۸ و ۹ مرداد در این سولهها بوده که آنها داشتند طناب میبردند. | |||
از جمله زندانیان شهر کرمانشاه که آنها را تبعید کرده بودند به گوهردشت و تعدادی از زندانیان مشهد که آنها را تبعید به گوهردشت کرده بودند اعدام آنها در این سولهها بود. | |||
من در تمام مدت قتلعام در این بند بودم از روز ۸ مرداد بهطور مرتب تعدادی اسامی از بند ما را میخواندند که ۹۸نفر بودیم. روز ۸ مرداد داوود لشگری همه کسانی که بالای ۱۰ سال داشتند را بیرون بند برد و بر اساس برخورد با آنها ۶۰ -۷۰ نفر را به بند دیگر و سلولهای انفرادی برد. | |||
روز ۹مرداد باز هم اسامی زندانیان را میخواندند و میبردند. | |||
از جمله علی اوسطی، محمدرضا حجازی، موسی کریم خواه، یک ساعت بعد اسامی تعداد دیگری را خواندند از جمله حسین بحری، زین العابدین افشون و باز هم اسامی چند نفر دیگر از جمله عبدالله بهرنگی و محمد فرمانی که همه را بردند. | |||
از روز ۸ مرداد که این اسامی را میخواندند ما میفهمیدیم که رژیم برای چه می برد آن تعداد که مانده بودیم را در سلولها بردند. صحنه خداحافظی با کسانی که میبردند چندین بار تکرار میشد. | |||
علی اوسط اوسطی را روز ۹ مرداد بردند. | |||
روز ۹ مرداد پاسدارها اسامی زندانیان را میخواندند و میبردند. آن روز اسامی علی اوسط اوسطی محمدرضا حجازی، موسی کریم خواه را صدا کرده و بردند. ما با آنها خداحافظی کردیم. علی اوسط اوسطی از شهدای قتلعام سال۶۷ است. | |||
دادستان: در مورد خود شما چه شد شما را صدا زدند صحبت کردند… . ؟ | |||
علی اشرفیان: بله ۱۰مرداد من را بردند طبقه ۳ با چشمبند بردند در راهرو در این راهرو با چشمبند رو به دیوار به فاصله ۲ تا ۳ متر نگهداشتند. لشگری در همین راهرو میز گذاشته بود و زندانیان را تک به تک با چشمبند نزد او میبردند سؤالات این بود اسم و فامیل و نام پدر و زندانیان درجه یک که در زندان هستند. بعد نظرت راجع به جمهوری اسلامی چی است. نظرت راجع به مجاهدین چی است؟ آیا حاضری مصاحبه کنی؟ | |||
بر اساس پاسخی که نفرات میدادند ما می گفتیم هواداریم کسانی که میگفتند ما هوادار سازمان مجاهدین هستیم جدا میکردند و به بندها و سلولهای دیگر میبردند. | |||
من هم شجاعت این را نداشتم که مثل آن بچهها بگوییم هوادار مجاهدین هستم من و تعدادی دیگر را به بند برگرداندند. | |||
دادستان: جریان دیگری در ماه مرداد اتفاق افتاد. | |||
حسن اشرفیان: هر روز اسامی را میخواندند و میبردند از ۱۲ تا ۱۴ تعدادی را بردند که فقط من یا یک نفر دیگر زنده ماندیم. | |||
از جمله کسانی که در آنجا بودند مسعود دلیری، رحیم صیاددوست، محسن شیری، شاهرخ رضایی، امیر صفوی، رشید دروی، و روشن بلبلیان و چند نفر دیگر که از اینها حضور ذهن ندارم. از این نفرات ۸۰نفرشان را بردند اعدام کردن | |||
دادستان: محمد سمنانی و محمد حجازی که از بند شما میبرند آیا شما اطلاع دارید که برای آنها چه اتفاقی افتاد؟ | |||
حسن اشرفیان: با ارتباطات مورس متوجه شدیم که اعدام شدند. | |||
بین روزهای ۱۲ تا ۱۴ مرداد بچهها را برای اعدام میبردند. از جمله: مسعود دلیری، رحیم صیاددوست، محسن شیری، شاهرخ رضایی، امیر صفوی، رشید دروی، روشن بلبلیان و چند نفر دیگر… | |||
دادستان: آیا مشاهدات دیگری در ماه مرداد که ربطی به اعدامها داشته باشد کوتاه بگویید. | |||
حسن اشرفیان: شب ۱۲مرداد در همین اتاق حسینیه که قدم میزدیم صدای خفیف ماشینی توجه مرا جلب کرد بلافاصله خود را به پنجرهها رساندیم چون آن موقع ۵نفر بودیم. ما صدای خفیف ماشین را شنیدیم که دیدیم دو ماشین کامیون در جاده هستند که یکی این سمت جاده یک سمت دیگر جاده بود و یکی از ماشینها خاموش بود. آنکه سمت ما در جاده بود روشن بود و چراغ قرمز آن را میدیدم. اینجا که من نگاه کردم در یکی از کامیونها کیسههای جنازه دیدم چون روشن بود میشد داخلش را دید. چند پاسدار بودند و یکی از این پاسدارها رفته بود بالا میخواست چادر این کامیون روی آن بکشند که بیرون آن را نبینند. | |||
کامیونهای پر از جسد را دیدم | |||
حسن اشرفیان در دادگاه دژخیم حمید نوری (۲۷آبان): شب۱۲مرداد صدای دو کامیون را شنیدیم… در یکی از کامیونها کیسههای جنازه را دیدم. چند پاسدار بالای کامیون مشغول کشیدن چادر روی کامیون بودند تا از بیرون دیده نشود. | |||
دادستان: شما میگویید آن موقع شما دو کامیون میبینید سؤال مشخص این است که آیا شما در هر دو اینها جسد دیدید؟ | |||
حسن اشرفیان: نخیر آنکه به ما نزدیک بود در آن کامیون دیدم. | |||
دادستان: کل این کیسهها چه رنگی بود؟ | |||
حسن اشرفیان: رنگ روشن بود میشد داخل را دید حاشیهاش تیره بود. | |||
دادستان: میتوانید تخمین بزنید که در این کامیون چند تا جسد بار زده بودند. | |||
حسن اشرفیان: بهنظرم حداقل ۳۰نفر بود. | |||
دادستان: میخواهم بدانم این کامیون چی شد؟ | |||
حسن اشرفیان: بله پاسداری که بالا بود کلاه لبهدار هم داشت چادر کامیون را کشید به سمت این طرف حرکت کرد. آن کامیون دوم که آنجا بود بعد از اینکه اولی رفت به سمت سوله که قتلعام میکردند رفت. | |||
دادستان: شما این مشاهدات را در مصاحبه برای سازمانی یا تشکیلاتی تعریف کرده بودید؟ | |||
حسن اشرفیان: ۵-۶سال پیش بهطور خلاصه برای خانم عاصمه جهانگیر که مسئول حقوقبشری بودند و فوت کردند گفتم. | |||
دادستان: فقط عکسی از زمان دستگیری حمید نوری دیدید؟ | |||
حسن اشرفیان: بله در اینترنت فکر کنم سال ۲۰۱۵ دیدم. | |||
دادستان: آیا همین شخص است نگاه کنید. تصویر حمید نوری را نگاه کنید. | |||
حسن اشرفیان: بله بله بله بینی ایشان که ما میگوییم بینی عقابی است شاخص است و موهایش. | |||
سؤالات وکیل حمید نوری از حسن اشرفیان | |||
طبق روال از اینکه حسن کی به آلبانی آمده و الآن در کجا مستقر است و اینکه همچنان با مجاهدین است و با زندانیان دیگر رابطه دارد پرسید و سپس به سؤال و جواب با حسن اشرفیان پرداخت. | |||
وکیل متهم: در بازپرسی که ۱۵نوامبر ۲۰۲۰ پلیس از شما بازپرسی کرد گویا یک کاغذی داشتی؟ | |||
حسن اشرفیان: بله من آنجا هم گفتم ما شاهد این جنایتها بودیم برای خودم بخشهایی نوشته بودم. برای اینکه حرفهایم دقیق باشد. | |||
یک جنایتی در ایران اتفاق افتاده من میخواهم دقیق بگویم من بنا به وظیفهام، بنا به وظیفه مجاهدیم که نسبت به این شهدا داشتم باید مینوشتم. | |||
وکیل متهم: در مورد برخورد دوم تیر۶۶ و ورزش گروهی من ادعا میکنم که تو در مورد این اتفاق برای پلیس تعریف نکردی. | |||
حسن اشرفیان: بله خیلی وقایع یادم نبود خیلی وقایع بود که نگفتم وگرنه یک کتاب میشد. | |||
وکیل نوری: یادت میآید در مورد دفعه دوم که عباسی را دیدی به پلیس چی گفتی؟ | |||
حسن اشرفیان: من موارد برجستهتر را آنجا گفتم چون پلیس میگفت وقت نیست. | |||
دادگاه در ساعت ۱۲ وارد تنفس شد. | |||
آقای محمد محدثین مسئول کمیسیون خارجه شورای ملی مقاومت در کنار حسن اشرفیان در حال مصاحبه با خبرنگاران خارجی است. | |||
دادگاه پس از تنفس یکساعته در ساعت ۱۳ به وقت محلی ادامه یافت و وکیل متهم به سوالات خود از شاهد ادامه داد. | |||
در ادامه وکیل متهم در رابطه با مشاهدات حسن اشرفیان از فرغون پر از طناب و کامیون اجساد پرسید که حسن اشرفیان مجدداً مشاهداتش را بهطور دقیقتر بیان کرد. | |||
پایان سوال وکیل متهم از حسن اشرفیان و پایان ادای شهادت وی در این نقطه دادگاه، وکیل متهم به ادامه سؤالات خود از اصغر مهدیزاده پرداخت. اصغر مهدیزاده روز ۲۱آبان به ادای شهادت پرداخته بود. | |||
اصغر مهدیزاده در برابر سؤالی از جانب وکیل متهم در رابطه با اعدام ناصر منصوری گفت: | |||
روز ۱۵مرداد من گوشه راهرو ایستاده بودم. دیدم که ناصریان دارد با بیات صحبت میکند. دیدم بیات سریع آمد و با یک برانکارد که یک نفر در آن بود را به هیأت مرگ برد. من فکر میکردم به احتمال قوی این را میخواهند ببرند به بیمارستان، بعد از یک دو دقیقه دیدم او را از هیأت مرگ بردند به راهرو مرگ. بعد عباسی آنها را به صف کردند و بردند به سالن مرگ بعد فهمیدم ناصر منصوری هم اعدام شدند. در کجای دنیا دیدید که یک نفر که مجروح در برانکارد است را میبرند اعدام کردند. | |||
ناصر منصوری را روی برانکارد اعدام کردند. | |||
پس از پایان سؤالات وکیل متهم از مجاهد خلق مهدیزاده، وکیل شاکی به سؤالاتی از او در رابطه با روشنتر شدن نقش عباسی در جنایت قتلعام ۶۷ پرداخت. | |||
پس از پایان سوالات از اصغر مهدیزاده، وکیل شاکیان سوالات تکمیلی خود را از محمود رویایی شروع کرد. | |||
محمود رویایی در پاسخ به سؤال وکیل شاکیان در رابطه با حمید نوری گفت: | |||
حمید نوری همیشه پشت ناصریان حرکت میکرد پشت آن چهره، طینت شکنجهگرش را در راهرو مرگ نشان داد. کسی که گفت خدا مرا ببخشد که فتوای امام را درست اجرا نکردم اگر بخواهیم این حکم را اجرا کنیم باید نصف مردم ایران را اعدام کنیم. | |||
== پایان دادگاه حمید نوری == | |||
روز چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱ نود و دومین و آخرین جلسه دادگاه محاکمه حمید نوری در سوئد به پایان رسید. قاضی اعلام کرد که حکم نهایی وی ۱۴ ژوییه صادر خواهد شد. | |||
اتهام حمید نوری مشارکت و دست داشتن در اعدام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت در تابستان سال ۱۳۶۷ است. | |||
در چند ماهی که دادگاه ادامه داشت تعداد زیادی از بازماندگان قتلعام زندانیان سیاسی و خانوادههای جانباختگان علیه نوری و نقش او در شکنجه و کشتار زندانیان شهادت دادند. | |||
دادستان سوئد برای حمید نوری اشد مجازات (حبس ابد) را خواستار شده است. | |||
=== حکم ابتدایی دادگاه === | |||
پیش از این دادگاه روز پنجشنبه ۷ ژوئیه ۲۰۲۲، بیانیه مطبوعاتی در رابطه با حکم حمید نوری را منتشر کرد. دراین بیانیه نوشته است که دو نفر از اعضای دادگاه، توماس زاندر (رییس دادگاه) و آنا لینهبری گولهشو ساعت یک و نیم بعد از ظهر روز چهاردهم ژوییه برابر با ۲۳ تیر در یک کنفرانس مطبوعاتی که به صورت دیجیتال برگزار میشود، در باره حکم توضیح خواهند داد. این کنفرانس مطبوعاتی فقط برای مطبوعات است و به دو زبان سوئدی و انگلیسی برگزار میشود. امکان سئوال نیز وجود نخواهد داشت. | |||
دادگاه منطقه استکهلم در سوئد حکم ابتدایی حمید نوری، دادیار سابق زندان گوهردشت را اعلام کرد. او به حبس ابد محکوم شد. | |||
پنجشنبه ۱۴ ژوییه/ ۲۳ تیر ۱۴۰۱ دادگاه منطقه استکهلم در سوئد حکم ابتدایی حمید نوری، دادیار سابق زندان گوهردشت را اعلام کرد. او به حبس ابد محکوم شد.<ref>[https://kayhan.london/fa/1401/06/03/296619/ کیهان لندن حکم دادگاه حمید نوری]</ref> | |||
== تایید حبس ابد توسط دادگاه استیناف سوئد == | |||
روز ۱۹ دسامبر ۲۰۲۳ دادگاه استیناف سوئد فرجامخواهی وکلای حمید نوری را رد کرده و حکم حبس ابد برای وی را تایید کردند. | |||
روزنامه لوموند فرانسه: روز سهشنبه دادگستری سوئد در دادگاه استیناف، حکم حبس ابد حمید نوری، دادیار سابق رژیم ایران را به دلیل نقش او در اعدامهای دستهجمعی زندانیان به دستور رژیم تهران در سال ۱۹۹۸ تایید کرد. | |||
لوموند افزود: گرچه متهم نقش کارگزار دونپایه در این قتل عام را داشته اما اولین بار است که یک کارگزار رژیم ایران به خاطر این پاکسازی خونبار که اکثرا از اعضای جنبش مخالفان مسلح یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران بودند، محاکمه و محکوم میشود. | |||
این موضوع از این نظر حساس است که رئیسجمهور کنونی ایران ابراهیم رئیسی، توسط سازمانهای حقوق بشری متهم به شرکت در کمیتههای مرگ است. مجاهدین خلق تعداد قربانیان را ۳۰ هزار نفر اعلام کرده است.<ref>[https://iranntv.com/931570-%D9%84%D9%88%D9%85%D9%88%D9%86%D8%AF--%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%81-%D8%B3%D9%88%D8%A6%D8%AF-%D8%AD%DA%A9%D9%85-%D8%AD%D8%A8%D8%B3-%D8%A7%D8%A8%D8%AF- سایت سیمای آزادی] </ref> | |||
به دنبال این محکومیت موجی از شادی بین ایرانیان تبعیدی و زندانیان سیاسی شکل گرفت و همچنین رسانههای متعددی به این خبر انعکاس دادند. | |||
== معامله بر سر حمید نوری == | |||
در دیپلماسی گروگانگیری و مماشات دولتهای اروپایی، سرنوشت یک جانی که در یک دادگاه صالحه اروپایی به حداقل مجازات او که حکم حبس ابد بود با پشت پا زدن به موازین حقوق بشر رقم زده شد و سرانجام وی به جمهوری اسلامی ایران تحویل داده شد. | |||
=== بیانیه عمان درباره توافق ایران و سوئد === | |||
خبرگزاری عمان اعلام کرد که ایران و سوئد درباره آزادی متقابل اتباع بازداشتشده در دو کشور با میانجیگری سلطنت عمان به توافق رسیدند.براساس این بیانیه، اتباع ایرانی و سوئدی امروز از استکهلم و تهران به مسقط منتقل خواهند شد تا برای بازگشت به کشورهایشان آماده شوند.<ref>[https://iranfreedom.net/%d8%af%d8%b1-%db%8c%da%a9-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d9%85%d9%84%d9%87-%da%a9%d8%ab%db%8c%d9%81-%d9%88-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af-%d9%86%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a8%d9%87/ سایت ایران آزادی]</ref> | |||
=== پیام مسعود رجوی === | |||
<blockquote>از دموکراسیهای گروگانی | |||
انتظار عدالت نداشته باشید | |||
کس نخارد پشت من | |||
جز ناخن انگشت من | |||
شورشگرانی که برای آزادی خلق و میهن | |||
آتش بپا میکنند و در ارتش آزادی | |||
ایران را آزاد میکنند. | |||
مسعود رجوی- ۲۶ خرداد ۱۴۰۳</blockquote> | |||
=== پیام مریم رجوی === | |||
خانم مریم رجوی در حساب توییتر خود پس از معامله بر سر آزادی حمید نوری نوشت:<blockquote>زندانيان و شكنجهشدگان و دادخواهان و خانوادههای شهيدان قتلعام و تمام مردم #ایران، آزاد كردن دژخيم حمید نوری را قوياً محكوم میکنند. نه میبخشند و نه فراموش میكنند. باج دادن به آخوندهای گروگانگیر و ضد بشر باعث میشود که آنها بیش از پیش خاک سوئد را جولانگاه تاخت و تاز تروریستی خود قرار دهند.</blockquote> | |||
=== بیانیه زندانیان سیاسی === | |||
پس از این واقعه زندانیان سیاسی این عمل را خنجری بر پیکر حقوق بشر خوانده و آن را محکوم کردند. | |||
متن بیانیه زندانیان شرکت کننده در بیستو یکمین هفته اعتصاب غذا در “کارزار سهشنبههای نه به اعدام” به شرح زیر است:<blockquote>«سیاست گروگانیگیری جمهوری اسلامی و مماشات غربیها، خنجری بر پیکر حقوقبشر و خطری برای افزایش اعدامها» | |||
این هفته را در حالی دست به اعتصاب غذا زدیم، که شاهد دستگیری شمار زیادی از زنان، فعالان سیاسی، معلمان و بازنشستگان شریف کشورمان هستیم که تنها بدلیل تن ندادن به قوانین ظالمانه دست به اعتراض مسالمت آمیز زدهاند. | |||
همزمان در راستای سیاست گروگانگیری مردم ایران (شهروندان دوتابعیتی) و اتباع خارجی توسط حکومت و نهادهای امنیتی آن و مماشات کشورهای غربی، شاهد معامله ننگین حمید نوری بودیم که یکی از عوامل کشتارهای دهه ۶۰ بوده و در روندی عادلانه و دادرسی منصفانه به جنایت علیه بشریت محکوم شده بود. | |||
این مماشات غربیها را میتوان در حکم خنجری بر پیکر حقوق بشر، مدافعان آن و عموم مردم ایران دانست که کمترین اثر آن جریتر شدن جمهوری اسلامی در نقض حقوق بنیادین مردم و به ویژه زندانیان زیر حکم اعدام خواهد بود. | |||
اگر چه نباید دستاوردهای جنبش دادخواهی در این سالیان را نادیده گرفت. اما این معامله نشان داد مردم ایران در راستای استیفای حقوقشان فقط باید متکی به خود بوده و نسبت به سیاستهای مماشتگران غربی دچار توهم نشوند. | |||
با وجود افزایش فشارها، از قبیل “قطع تلفن و ملاقاتهای زندانیان در واحد سه زندان قزلحصار” یا ” انتقال شماری از زندانیان سیاسی به انفرادی در برخی زندانها” که با هدف ساکت کردن صدای “نه به اعدام” در زندانها انجام گرفته است؛ ما زندانیان کارزار “سهشنبههای نه به اعدام” ضمن محکوم کردن بازداشتهای غیرقانونی اخیر و تداوم سیاست گروگانگیری جمهوری اسلامی و مماشات کشورهای غربی با آن، سهشنبه این هفته مورخ ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ را نیز برای بیست و یکمین هفته علیه صدور و اجرای احکام غیر انسانی اعدام در زندانهای قزلحصار (واحد۳و۴)، اوین (بندزنان،۴،۶،۸)، خرم آباد، مرکزی کرج، خوی، نقده، مشهد و سقز در اعتصاب غذا بهسر خواهیم برد. | |||
زندانیان سیاسی اعتصابی کارزار “سهشنبههای نه به اعدام”</blockquote> | |||
=== اطلاعیه شورای ملی مقاومت ایران === | |||
شورای ملی مقاومت ایران طی اطلاعیهای آزادی حمید نوری را محکوم کرد.<blockquote>آزادی دژخیم حمید نوری یکی از دستاندرکاران قتلعام ۳۰هزار زندانی سیاسی که ۹۰درصد آنها اعضا و هواداران سازمان مجاهدین بودند، یک اقدام شرمآور و غیرقابل توجیه است که رژیم آخوندها و شکنجهگران و جلادانش را در ادامه نسلکشی و جنایت علیه بشریت و همچنین گروگانگیری و تروریسم تشویق میکند. این خنجر و خیانت به حقوقبشر و پایمال کردن خون همه سربداران و شکنجه شدهها محسوب میشود. تقدیم کردن این جنایتکار به رژیم آدمخوار این اطمینان خاطر را به آخوندهای حاکم بر ایران میدهد که چنانچه تروریستها و دژخیمانشان مانند اسدالله اسدی و حمید نوری در کشورهای دیگر به دست عدالت گرفتار شوند، با اهرم گروگانگیری آنها را باز پس میگیرد. | |||
طرح وزارت اطلاعات در ابتدا این بود که با صحنهسازی از طریق عوامل و مزدورانش، از محکوم شدن این دژخیم و یا دست کم از محکوم شدن او به زندان طولانیمدت جلوگیری کند اما با شهادت زندانیان سرموضع و بهویژه انتقال دادگاه به آلبانی و استماع مجاهدان اشرف۳ و بیش از ۲سال تظاهرات و تجمعات و اقدامات اعتراضی یاران مقاومت، این طرح خنثی شد. | |||
کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت ایران پیش از این، در ۸ ژوئن در رابطه با زد و بند و معامله با رژیم آخوندی برای آزادی دژخیم حمید نوری و عواقب آن هشدار داده بود. | |||
در حالی که کمیسیون حقیقتیاب ملل متحد، که از جمله با رأی دولت سوئد انتخاب شده، از کشورهای مختلف جهان خواسته است که مرتکبان جنایت علیه بشریت در ایران را در سیستمهای قضایی خودشان مورد تعقیب و حسابرسی قرار دهند، آزادی دژخیم حمید نوری نقض تعهدات بینالمللی سوئد و همچنین بیاحترامی آشکار به دادگستری و قضات و دادستانهای سوئد است که اکنون نتیجه تلاشهای خود را لگدمال شده میبینند. | |||
کاظم غریب آبادی معاون قضاییه رژیم در ۷خرداد ۱۴۰۳ در ملاقات با پسر دژخیم گفت: «همه دستگاههای ذیربط از جمله وزارت امور خارجه، ستاد حقوقبشر و معاونت امور بینالملل قوه قضاییه در تلاش هستند» حمید نوری را آزاد کنند. | |||
خانم مریم رجوی رئیسجمهور برگزیده مقاومت ایران اعلام کرد: همه زندانیان و شکنجهشدگان و دادخواهان و خانوادههای شهیدان قتلعام و تمام مردم ایران آزاد کردن دژخیم حمید نوری را قویاً محکوم میکنند. نه میبخشند و نه فراموش میکنند. | |||
همچنانکه در اطلاعیه ۲۸ آذر ۱۴۰۲ کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت خاطرنشان شده است: هموطنان آزاده و یاران شورشگر از مرداد ۱۴۰۰ تا آبان ۱۴۰۲ در برابر دادگاههای بدوی و استیناف و در شهر استکهلم ۱۲۱ تظاهرات و تجمع و اقدام اعتراضی و کنفرانس مطبوعاتی برگزار کردند که بلندترین صدا و برجستهترین واکنش ایرانیان بود. بسیاری از تجمعات و تظاهرات در شرایط جوی نامساعد و حتی هوای ۲۰درجه زیر صفر برگزار شد. | |||
باج دادن به آخوندهای گروگانگیر و ضدبشر باعث میشود که آنها بیشازپیش خاک سوئد را جولانگاه تاخت و تاز تروریستی خود قرار دهند. | |||
دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران | |||
۲۶ خرداد ۱۴۰۳ (۱۵ ژوئن ۲۰۲۴)</blockquote> | |||
== انعکاسات دادگاه حمید نوری == | |||
'''خبرگزاری رویترز''' <blockquote>این خبرگزاری در یکی از گزارشات خود از دادگاه نوشت:</blockquote><blockquote>محاکمه مردی در سوئد بهاتهام نقش داشتن در اعدامهای زندان ایران، شروع شد. تظاهر کنندگان در خارج دادگاه در استکهلم گرد آمدند تا علیه رژیم ایران در روز شروع دادگاه اعتراض کنند که مظنون به جنایات جنگی و قتل است. این مرد که دادستانها از اعلام علنی اسم او امتناع کردهاند برای مدت ۲سال در سوئد در بازداشت بوده و متهم است نقشی هدایت کننده در کشتار زندانیان سیاسی به دستور رژیم ایران در زندان گوهردشت کرج داشته است.</blockquote><blockquote>رویترز در گزارش دیگری نوشت: این محاکمه احتمالاً بهطور ناخواسته روی ابراهیم رئیسی متمرکز خواهد شد که هفته پیش رسماً تحلیف او انجام شد بود. او مظنون به شرکت در قتل تعداد زیادی از زندانیان مجاهدین خلق یا هواداران آن و نیز سایر مخالفان زندانی است.</blockquote>'''تلویزیون الحدث:''' <blockquote>کمی قبل دادگاه سوئد شروع شد. دادستان ابتدا سابقه امر را گفت و توضیح داد که [[روحالله خمینی|خمینی]] فرمان قتل زندانیان سیاسی را که وابسته به مجاهدین خلق بودند را صادر کرد. دادستان به نقش حمید نوری در آنزمان پرداخت و گفت او معاون دادستان در زندان گوهردشت بوده است.</blockquote><blockquote>تلویزیون الحدث در گزارش دیگری از دادگاه گفت:</blockquote><blockquote>همین الآن در مذاکرات اتمی نیز بحث این است که تلاش میکنند از مقامات ایرانی از جمله رئیسی رفع مصونیت کنند که این دادگاه موضوع مذاکرات در وین را پیچیدهتر میکند.</blockquote>'''خبرگزاری آسوشیتدپرس''': <blockquote>خبرگزاری آسوشیتدپرس خبری را مخابره کرد و نوشت: یک ایرانی در سوئد بهخاطر جنایات جنگی دههٔ ۶۰ محاکمه میشود. حامیان سازمان مجاهدین خلق ایران در اولین روز محاکمه حمید نوری در استکهلم، در مقابل دادگاه منطقهیی استکهلم تظاهرات کردند. به گفته دادستانهای سوئدی، نوری مرداد ۶۷ بهعنوان دستیار معاون دادستان در زندان گوهردشت کار میکرد و ظاهراً در جنایات فاحش آن زمان شرکت داشته است. آنها گفتند که خمینی، دستور اعدام همه زندانیان در زندانهای ایران که با گروه اپوزیسیون مجاهدین خلق، سمپات و وفادار بودند را صادر کرد. دادستانهای سوئد گفتند، بهدلیل آن فتوا تعداد زیادی از زندانیان در زندان گوهردشت در فاصله ۸ مرداد تا ۲۵مرداد ۶۷ اعدام شدند.</blockquote> | '''خبرگزاری رویترز''' <blockquote>این خبرگزاری در یکی از گزارشات خود از دادگاه نوشت:</blockquote><blockquote>محاکمه مردی در سوئد بهاتهام نقش داشتن در اعدامهای زندان ایران، شروع شد. تظاهر کنندگان در خارج دادگاه در استکهلم گرد آمدند تا علیه رژیم ایران در روز شروع دادگاه اعتراض کنند که مظنون به جنایات جنگی و قتل است. این مرد که دادستانها از اعلام علنی اسم او امتناع کردهاند برای مدت ۲سال در سوئد در بازداشت بوده و متهم است نقشی هدایت کننده در کشتار زندانیان سیاسی به دستور رژیم ایران در زندان گوهردشت کرج داشته است.</blockquote><blockquote>رویترز در گزارش دیگری نوشت: این محاکمه احتمالاً بهطور ناخواسته روی ابراهیم رئیسی متمرکز خواهد شد که هفته پیش رسماً تحلیف او انجام شد بود. او مظنون به شرکت در قتل تعداد زیادی از زندانیان مجاهدین خلق یا هواداران آن و نیز سایر مخالفان زندانی است.</blockquote>'''تلویزیون الحدث:''' <blockquote>کمی قبل دادگاه سوئد شروع شد. دادستان ابتدا سابقه امر را گفت و توضیح داد که [[روحالله خمینی|خمینی]] فرمان قتل زندانیان سیاسی را که وابسته به مجاهدین خلق بودند را صادر کرد. دادستان به نقش حمید نوری در آنزمان پرداخت و گفت او معاون دادستان در زندان گوهردشت بوده است.</blockquote><blockquote>تلویزیون الحدث در گزارش دیگری از دادگاه گفت:</blockquote><blockquote>همین الآن در مذاکرات اتمی نیز بحث این است که تلاش میکنند از مقامات ایرانی از جمله رئیسی رفع مصونیت کنند که این دادگاه موضوع مذاکرات در وین را پیچیدهتر میکند.</blockquote>'''خبرگزاری آسوشیتدپرس''': <blockquote>خبرگزاری آسوشیتدپرس خبری را مخابره کرد و نوشت: یک ایرانی در سوئد بهخاطر جنایات جنگی دههٔ ۶۰ محاکمه میشود. حامیان سازمان مجاهدین خلق ایران در اولین روز محاکمه حمید نوری در استکهلم، در مقابل دادگاه منطقهیی استکهلم تظاهرات کردند. به گفته دادستانهای سوئدی، نوری مرداد ۶۷ بهعنوان دستیار معاون دادستان در زندان گوهردشت کار میکرد و ظاهراً در جنایات فاحش آن زمان شرکت داشته است. آنها گفتند که خمینی، دستور اعدام همه زندانیان در زندانهای ایران که با گروه اپوزیسیون مجاهدین خلق، سمپات و وفادار بودند را صادر کرد. دادستانهای سوئد گفتند، بهدلیل آن فتوا تعداد زیادی از زندانیان در زندان گوهردشت در فاصله ۸ مرداد تا ۲۵مرداد ۶۷ اعدام شدند.</blockquote> | ||
'''خبرگزاری فرانسه:''' | |||
یک محاکمه تاریخی یک مقام سابق زندان ایران که متهم به جنایات جنگی در جریان پاکسازی [قتل عام] مخالفان در سال ۱۳۶۷ بود، روز چهارشنبه در سوئد به پایان رسید و در ماه ژوئیه حکم صادر میشود. | |||
این اولین باری بود که یک مقام ایرانی برای پاکسازی محاکمه میشود. | |||
حمید نوری، ۶۱ ساله، با اتهاماتی از جمله جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی به دلیل نقشش در کشتن بیش از ۵۰۰۰ زندانی در سراسر ایران، که گفته میشود به دستور خمینی، ولی فقیه وقت صادر شده بود، مواجه است. | |||
در طول محاکمه ۹ماهه این محاکمه برای مدت کوتاهی برای شنیدن برخی شهادت ها در پایان سال ۲۰۲۱ به آلبانی نقل مکان کرد، درعین حال حامیان مجاهدین خلق با صدای بلند در بیرون دادگاه استکهلم حرکت اعتراضی برگزار کردند. | |||
وکیل شاکیان، آقای کنت لوئیس (Kenneth Lewis)، گفت که او 'منتظر محکومیت است' و شواهد موجود در این پرونده را 'چشمگیر' ارزیابی کرد. | |||
این محاکمه روابط سرد استکهلم با تهران را حتی سردتر کرده است. | |||
=== واکنش مقامات ایران === | === واکنش مقامات ایران === | ||
برگزاری دادگاه نوری واکنش مقامات جمهوری اسلامی را نیز در پی داشته است.<blockquote>سعید خطیبزاده، سخنگوی وزارت خارجه ایران، محاکمه نوری را «طراحی» سازمان مجاهدین خلق خواند و مدعی شد که دادگاه سوئد «به یک سری داستان و مستندسازی و شاهدسازی دروغی که همه از سوی یک گروهک صورت گرفته استناد کرده است».</blockquote>احمد معصومیفر، سفیر جمهوری اسلامی در سوئد | برگزاری دادگاه نوری واکنش مقامات جمهوری اسلامی را نیز در پی داشته است.<blockquote>سعید خطیبزاده، سخنگوی وزارت خارجه ایران، محاکمه نوری را «طراحی» سازمان مجاهدین خلق خواند و مدعی شد که دادگاه سوئد «به یک سری داستان و مستندسازی و شاهدسازی دروغی که همه از سوی یک گروهک صورت گرفته استناد کرده است».</blockquote>احمد معصومیفر، سفیر جمهوری اسلامی در سوئد نیز شنبه، ۳۰ مرداد، بدون نام بردن از حمید نوری اعلام کرد که پس از ۲۰ روز پیگیری توانسته است با یک «شهروند ایرانی در زندان سوئد» ملاقات کند. | ||
معصومیفر، در صفحه توییتر خود نوشت که<blockquote>«شواهد حاکی از کاربرد خشونت و نقض کنوانسیونهای مقابله با شکنجه و رفتارهای غیر انسانی، ظالمانه و تحقیرآمیز» و «حقوق مدنی وسیاسی» و «کنوانسیون اروپایی حقوق بشر» در مورد این زندانی است.</blockquote><blockquote>او گفت که دولت ایران در این پرونده به «نقض حقوق» این زندانی و «ممانعت از معاینه پزشک، هتک حرمتهای اعتقادی واعمال شکنجه جسمی و روحی» اعتراض دارد و پیگیر وضعیت این زندانی است.</blockquote>پیشتر، در ۲۶ نوامبر ۲۰۱۹، حسن نوروزی، سخنگوی وقت کمیسیون قضایی مجلس ایران، ضمن تکذیب هویت حمید نوری گفته بود: <blockquote>«ما چنین شخصی نداریم که سال ۶۷ دادیار باشد و امروز او را دستگیر کرده باشند».</blockquote><blockquote>او همچنین اضافه کرد: «من فکر میکنم این یک توطئه است و گرنه شخصی که سابق بر این قاضی بوده و در اعدامهای سال ۶۷ نقش داشته، در آن کشور اروپایی چه کار میکرده است؟ طبیعتا کسی که در آن مقطع دادیار بوده، اکنون نیز در داخل ایران قاضی است.»</blockquote> | معصومیفر، در صفحه توییتر خود نوشت که<blockquote>«شواهد حاکی از کاربرد خشونت و نقض کنوانسیونهای مقابله با شکنجه و رفتارهای غیر انسانی، ظالمانه و تحقیرآمیز» و «حقوق مدنی وسیاسی» و «کنوانسیون اروپایی حقوق بشر» در مورد این زندانی است.</blockquote><blockquote>او گفت که دولت ایران در این پرونده به «نقض حقوق» این زندانی و «ممانعت از معاینه پزشک، هتک حرمتهای اعتقادی واعمال شکنجه جسمی و روحی» اعتراض دارد و پیگیر وضعیت این زندانی است.</blockquote>پیشتر، در ۲۶ نوامبر ۲۰۱۹، حسن نوروزی، سخنگوی وقت کمیسیون قضایی مجلس ایران، ضمن تکذیب هویت حمید نوری گفته بود: <blockquote>«ما چنین شخصی نداریم که سال ۶۷ دادیار باشد و امروز او را دستگیر کرده باشند».</blockquote><blockquote>او همچنین اضافه کرد: «من فکر میکنم این یک توطئه است و گرنه شخصی که سابق بر این قاضی بوده و در اعدامهای سال ۶۷ نقش داشته، در آن کشور اروپایی چه کار میکرده است؟ طبیعتا کسی که در آن مقطع دادیار بوده، اکنون نیز در داخل ایران قاضی است.»</blockquote> |
ویرایش