۶٬۵۳۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
احمد رئوف پس از پیوستن به جنبش ملی مجاهدین خلق که آن هنگام میلیشیایی ۱۵ ساله بود بهخاطر فعالیتهایش علیه رژیم جمهوری اسلامی، برای فالانژها و پاسداران چهرهی شناخته شدهای بود. یکی از هنرجویان هنرستان صنعتی رشت که آن زمان با احمد دوست و همکلاس بود، میگوید: | احمد رئوف پس از پیوستن به جنبش ملی مجاهدین خلق که آن هنگام میلیشیایی ۱۵ ساله بود بهخاطر فعالیتهایش علیه رژیم جمهوری اسلامی، برای فالانژها و پاسداران چهرهی شناخته شدهای بود. یکی از هنرجویان هنرستان صنعتی رشت که آن زمان با احمد دوست و همکلاس بود، میگوید: | ||
«فرشید اباذری سردستهی فالانژهای رشت در بهار۱۳۵۹، با گروهی از اراذل و اوباش بههنرستان صنعتی رشت حمله کرد و ۱۳ تن از دانشآموزان هوادار مجاهدین را در مقابل چشم همه و از جمله مدیر و دبیران هنرستان ربود و بهنقطه نامعلومی منتقل کرد. فرشید اباذری و دارودستهاش دستگیرشدگان را به مسجد باقرآباد که پاتوق فالانژهای وحشی رشت بود منتقل و تا نیمههای شب آنان را شکنجه کرده و روز بعد پیکر نیمه جان آنها را در یکی از خیابانهای رشت رها کردند. مجاهد شهید احمد رئوف یکی از آنها بود. روز شنبه که بچهها به مدرسه برگشتند احمد جسورانه به افشاگری پرداخت. او در جمع مدیر هنرستان و دیگرانی که جویای قضیه بودند با بالا زدن پیراهنش آثار ضرب و شتم و شکنجه ها را نشان داد. با میله آهنی به سرش کوبیده بودند و در جای جای بدنش آثار کبودی و زخمها و شیارهایی که فالانژها با چاقو ایجاد کرده بودند، پیدا بود. از دیدن این صحنهها اشک در چشم همه حلقه زده بود و از این همه وحشیگری، آنهم در حق یک نوجوان ۱۵ ساله که از نظر فیزیکی هم کوچکتر از سنش نشان میداد بهشدت متأثر شده بودند. او علاوه بر فعالیتهای شبانهروزی و چنگ در چنگ شدن با فالانژها و پاسداران بهآمادهسازی جسمی و روحی خود برای شرایط سختتر و به قول خودش مقاومت در زیر شکنجههای وحشیانهتر پرداخت. از جمله احمد با سختکوشی و تلاشی چشمگیر در نزد یکی از دوستانش که مربی کاراته بود، کاراته و فنون رزمی میآموزد. | «فرشید اباذری سردستهی فالانژهای رشت در بهار۱۳۵۹، با گروهی از اراذل و اوباش بههنرستان صنعتی رشت حمله کرد و ۱۳ تن از دانشآموزان هوادار مجاهدین را در مقابل چشم همه و از جمله مدیر و دبیران هنرستان ربود و بهنقطه نامعلومی منتقل کرد. فرشید اباذری و دارودستهاش دستگیرشدگان را به مسجد باقرآباد که پاتوق فالانژهای وحشی رشت بود منتقل و تا نیمههای شب آنان را شکنجه کرده و روز بعد پیکر نیمه جان آنها را در یکی از خیابانهای رشت رها کردند. مجاهد شهید احمد رئوف یکی از آنها بود. روز شنبه که بچهها به مدرسه برگشتند احمد جسورانه به افشاگری پرداخت. او در جمع مدیر هنرستان و دیگرانی که جویای قضیه بودند با بالا زدن پیراهنش آثار ضرب و شتم و شکنجه ها را نشان داد. با میله آهنی به سرش کوبیده بودند و در جای جای بدنش آثار کبودی و زخمها و شیارهایی که فالانژها با چاقو ایجاد کرده بودند، پیدا بود. از دیدن این صحنهها اشک در چشم همه حلقه زده بود و از این همه وحشیگری، آنهم در حق یک نوجوان ۱۵ ساله که از نظر فیزیکی هم کوچکتر از سنش نشان میداد بهشدت متأثر شده بودند. او علاوه بر فعالیتهای شبانهروزی و چنگ در چنگ شدن با فالانژها و پاسداران بهآمادهسازی جسمی و روحی خود برای شرایط سختتر و به قول خودش مقاومت در زیر شکنجههای وحشیانهتر پرداخت. از جمله احمد با سختکوشی و تلاشی چشمگیر در نزد یکی از دوستانش که مربی کاراته بود، کاراته و فنون رزمی میآموزد. | ||
[[پرونده:احمد رئوف3.JPG|جایگزین=احمد رئوف در کسب فنون رزمی|بندانگشتی|احمد رئوف در کسب فنون رزمی]] | |||
== دستگیری و اعدام == | == دستگیری و اعدام == | ||
خط ۲۴: | خط ۲۵: | ||
«عصر روز بعد زنگ در به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم احمد که رمق ایستادن نداشت و به در تکیه داده بود به آغوشم افتاد. او را کشان کشان به داخل خانه آوردم. دراز کشید. قطره اشکی در گوشه چشمهایش جمع شده بود. احمد گفت که تمام مدت که میزدند فقط اسمم را میخواستند با اینکه میدانستم اسمم را میدانند اما نگفتم، میخواستم آبدیدهشدن پولاد را امتحان کنم». | «عصر روز بعد زنگ در به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم احمد که رمق ایستادن نداشت و به در تکیه داده بود به آغوشم افتاد. او را کشان کشان به داخل خانه آوردم. دراز کشید. قطره اشکی در گوشه چشمهایش جمع شده بود. احمد گفت که تمام مدت که میزدند فقط اسمم را میخواستند با اینکه میدانستم اسمم را میدانند اما نگفتم، میخواستم آبدیدهشدن پولاد را امتحان کنم». | ||
[[پرونده:احمد رئوف2.JPG|بندانگشتی]] | |||
احمد بهزندگی مخفی روی آورد؛ و با استفاده از استعداد و توانایی فنی خود، پشتیبانی نظامی تیمهای عملیاتی را برعهده گرفت. بهعلت ضربات و دستگیریهای گستردهی اولین ماههای فاز نظامی در شهریور۱۳۶۰، ارتباط احمد برای مدتی کوتاه با سازمان مجاهدین قطع شد. در همین دوران او شبهای زیادی را در یک ساختمان نیمه تمام بدون سقف، به صبح میرساند. در شهریور۱۳۶۰، علاوه بر قطع ارتباط و مشکلات زندگی مخفی، دستگیری خواهرش و بیماری سرطان مادرش از جمله تضادهایی بود که در آن روزها احمد با آن روبهرو شده بود. پس از وصلشدن بهتشکیلات مجاهدین خانهای را در یکی از محلات رشت کرایه کرد. مادر احمد نیز که بهتازگی از بیمارستان مرخص شده بود، مسئولیت پشتیبانی و خرید مواد مورد نیاز مجاهدین مستقر در این پایگاه را بر عهده گرفت. در | احمد بهزندگی مخفی روی آورد؛ و با استفاده از استعداد و توانایی فنی خود، پشتیبانی نظامی تیمهای عملیاتی را برعهده گرفت. بهعلت ضربات و دستگیریهای گستردهی اولین ماههای فاز نظامی در شهریور۱۳۶۰، ارتباط احمد برای مدتی کوتاه با سازمان مجاهدین قطع شد. در همین دوران او شبهای زیادی را در یک ساختمان نیمه تمام بدون سقف، به صبح میرساند. در شهریور۱۳۶۰، علاوه بر قطع ارتباط و مشکلات زندگی مخفی، دستگیری خواهرش و بیماری سرطان مادرش از جمله تضادهایی بود که در آن روزها احمد با آن روبهرو شده بود. پس از وصلشدن بهتشکیلات مجاهدین خانهای را در یکی از محلات رشت کرایه کرد. مادر احمد نیز که بهتازگی از بیمارستان مرخص شده بود، مسئولیت پشتیبانی و خرید مواد مورد نیاز مجاهدین مستقر در این پایگاه را بر عهده گرفت. در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱، احمد رئوف در تهاجم پاسداران حکومتی به پایگاهی که احمد در آن مستقر بود دستگیر گردید. در جریان بازجویی از اعضای تیم، لو رفتن مسئولیت احمد که بهرغم سن کم، مسئولیت سایرین را برعهده داشته، موجب تعجب و حیرت بازجویان و شکنجهگران میگردد. شکنجهگران از اعمال ضدانسانیترین شکنجهها در حق این فرمانده جوان مجاهد فروگذار نکردند. اما احمد که خود را از پیش برای چنین روزهایی آماده کرده بود بازجوییها و شکنجهها را سرفرازانه پشت سر گذاشت و پس از مدتی به زندان باشگاه افسران رشت منتقل شد. اما حادثهای دیگر دوباره احمد را بهزندان سپاه و اتاق شکنجه باز گرداند. مادر احمد میگوید: | ||
«پس از مدتها پیگیری و اعتراض در بیدادگاه رژیم ایران، موفق به ملاقات با فرزندم شدم. حاکم ضدشرع در پاسخ به اعتراض من که چرا این طفل صغیر را دستگیر کردهاید با وقاحت گفته بود: کدام طفل صغیر، فرمانده میلیشیاست. مسئول چند تا بزرگتر از خودش بوده، تازه به جای آنها هم باید تعزیر شود!. اما احمد انگار نه انگار که آن بازجوییهای سخت را گذرانده بود. دنبال تبادل اطلاعات و خبرگیری از بیرون بود. وقتی خبر فرار خواهرش از زندان باشگاه افسران را به او دادم از خوشحالی در پوست نمیگنجید. مرتب میگفت خدا را شکر. خدا را شکر. بهش بگو افتخار میکنم! احمد آنقدر خوشحال بود که میترسیدم پاسداران متوجه شوند. هفته بعد که برای ملاقات به زندان رفتم احمد ممنوع الملاقات بود و دوباره برای بازجویی به زندان سپاه منتقل شده بود. این بار جرم احمد، فرار خواهرش از زندان بود. چند ماه بعد که دوباره او را دیدم و راجع به بازجویی و محاکمه مجدد پرسیدم، خندید و گفت: چیزی نبود. بیشتر از اینها میارزید. هر چه میزدند بیشتر مطمئن میشدم که دروغ میگویند و نتوانستهاند دوباره دستگیرش کنند و به خاطر همین اینطوری هار شدهاند». | «پس از مدتها پیگیری و اعتراض در بیدادگاه رژیم ایران، موفق به ملاقات با فرزندم شدم. حاکم ضدشرع در پاسخ به اعتراض من که چرا این طفل صغیر را دستگیر کردهاید با وقاحت گفته بود: کدام طفل صغیر، فرمانده میلیشیاست. مسئول چند تا بزرگتر از خودش بوده، تازه به جای آنها هم باید تعزیر شود!. اما احمد انگار نه انگار که آن بازجوییهای سخت را گذرانده بود. دنبال تبادل اطلاعات و خبرگیری از بیرون بود. وقتی خبر فرار خواهرش از زندان باشگاه افسران را به او دادم از خوشحالی در پوست نمیگنجید. مرتب میگفت خدا را شکر. خدا را شکر. بهش بگو افتخار میکنم! احمد آنقدر خوشحال بود که میترسیدم پاسداران متوجه شوند. هفته بعد که برای ملاقات به زندان رفتم احمد ممنوع الملاقات بود و دوباره برای بازجویی به زندان سپاه منتقل شده بود. این بار جرم احمد، فرار خواهرش از زندان بود. چند ماه بعد که دوباره او را دیدم و راجع به بازجویی و محاکمه مجدد پرسیدم، خندید و گفت: چیزی نبود. بیشتر از اینها میارزید. هر چه میزدند بیشتر مطمئن میشدم که دروغ میگویند و نتوانستهاند دوباره دستگیرش کنند و به خاطر همین اینطوری هار شدهاند». | ||
[[پرونده:احمد و مادرش.JPG|جایگزین=احمد رئوف و مادرش|بندانگشتی|احمد رئوف و مادرش]] | |||
پس از چند دوره بازجویی و شکنجه، احمد بهپنج سال زندان محکوم شد؛ و به زندان باشگاه افسران رشت منتقل گردید. در اولین ملاقات با مادرش قصد فرار از زندان ر ا با او در میان میگذارد. مادر احمد علاوه بر وصل ارتباط او با تشکیلات بیرون زندان، تلاش میکند با جاسازی، الزامات مورد نیازش را تهیه کند. اما در این فاصله مأموران حکومتی که از مقاومت زندانیان مجاهد رشت بهستوه آمده بودند در یک تصمیم جنایتکارانه در تاریخ ۲۲ اسفند۱۳۶۱، زندان باشگاه افسران رشت را بهآتش میکشند. شب حادثه پاسداران بهسوی زندانیان سیاسی که درحال فرار از محاصرهی آتش بودند، تیراندازی کردند و درنتیجهی آن ۷ زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در آتش سوختند احمد نیز درحالیکه بیهوش شده بود، توسط یکی از همرزمانش از میان شعلهها بیرون کشیده شد و موقتاً نجات پیدا کرد». | پس از چند دوره بازجویی و شکنجه، احمد بهپنج سال زندان محکوم شد؛ و به زندان باشگاه افسران رشت منتقل گردید. در اولین ملاقات با مادرش قصد فرار از زندان ر ا با او در میان میگذارد. مادر احمد علاوه بر وصل ارتباط او با تشکیلات بیرون زندان، تلاش میکند با جاسازی، الزامات مورد نیازش را تهیه کند. اما در این فاصله مأموران حکومتی که از مقاومت زندانیان مجاهد رشت بهستوه آمده بودند در یک تصمیم جنایتکارانه در تاریخ ۲۲ اسفند۱۳۶۱، زندان باشگاه افسران رشت را بهآتش میکشند. شب حادثه پاسداران بهسوی زندانیان سیاسی که درحال فرار از محاصرهی آتش بودند، تیراندازی کردند و درنتیجهی آن ۷ زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در آتش سوختند احمد نیز درحالیکه بیهوش شده بود، توسط یکی از همرزمانش از میان شعلهها بیرون کشیده شد و موقتاً نجات پیدا کرد». | ||
خط ۳۶: | خط ۳۷: | ||
=== گزارشی از زندان گوهردشت کرج === | === گزارشی از زندان گوهردشت کرج === | ||
یکی از همزنجیران احمد رئوف در گوهردشت نوشته است: | یکی از همزنجیران احمد رئوف در گوهردشت نوشته است: | ||
[[پرونده:احمد رئوف1.JPG|جایگزین=احمد رئوف بشری دوست|بندانگشتی|احمد رئوف بشری دوست]] | |||
«احمد به رغم سن کمی که داشت، ازدرک و فهم عمیقی برخوردار بود. روی گشاده و گوش باز در برخورد با مسئول و جمع مجاهدین، دقت و جدیت در کار ومسئولیت از ویژگیهای بارز او بود. احمد با هر مسئولیتی که به او سپرده میشد بسیار جدی برخورد میکرد. مدتی مسئولیت آرایشگاه را به او سپردند. با اینکه آرایشگری نمیدانست خیلی سریع یاد گرفت و کارها را سریع پیش میبرد. مدتی نیز مسئول گوش دادن به صدای رادیومجاهد بود. احمد از مطالب رادیو نهایت استفاده را مینمود. بسیار دقیق بهاخبار و گفتار گوش میکرد و متن آن را بهصورت مکتوب در اختیار دیگران قرار میداد. در کارهای جمعی، از کارهای دستی و هنری گرفته تا مناسبتهای مختلفی که در زندان برگزار میکردیم، برخوردی فعال و مسئله حلکن داشت». | «احمد به رغم سن کمی که داشت، ازدرک و فهم عمیقی برخوردار بود. روی گشاده و گوش باز در برخورد با مسئول و جمع مجاهدین، دقت و جدیت در کار ومسئولیت از ویژگیهای بارز او بود. احمد با هر مسئولیتی که به او سپرده میشد بسیار جدی برخورد میکرد. مدتی مسئولیت آرایشگاه را به او سپردند. با اینکه آرایشگری نمیدانست خیلی سریع یاد گرفت و کارها را سریع پیش میبرد. مدتی نیز مسئول گوش دادن به صدای رادیومجاهد بود. احمد از مطالب رادیو نهایت استفاده را مینمود. بسیار دقیق بهاخبار و گفتار گوش میکرد و متن آن را بهصورت مکتوب در اختیار دیگران قرار میداد. در کارهای جمعی، از کارهای دستی و هنری گرفته تا مناسبتهای مختلفی که در زندان برگزار میکردیم، برخوردی فعال و مسئله حلکن داشت». | ||
گزارشی دیگر | گزارشی دیگر |
ویرایش