۱۰٬۳۱۵
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «1» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''چکیده:''' | |||
طاهره طلوع بیدختی (زاده ۱۳۳۹خورشیدی در دامغان) دانشجوی مهندسی راه وساختمان درشهرستان شاهرود بود. در دانشگاه با فضای مبارزاتی ضد شاه و جنبش مسلحانه آشنا شد و در انقلاب ضد سلطنتی شرکت کرد. از سال ۱۳۵۸ فعالیت خود را با جنبش ملی مجاهدین در شاهرود آغاز کرد. او فعالیتهای خود را در نهادهای دانشجویی و کارمندی بخش اجتماعی مجاهدین در تهران ادامه داد. | |||
با شروع سرکوب رسمی مجاهدین توسط حکومت جمهوری اسلامی و پایانیافتن دوران مبارزات مسالمتآمیز سیاسی، طاهره نیز به زندگی مخفی روی آورد. در این دوران او مسئولیت دو هسته مقاومت را بر عهده داشت. در سال ۱۳۶۱ به خارج از کشور اعزام شد. مدتی در دفتر مرکزی اتحادیهی انجمنهای دانشجویان مسلمان در فرانسه فعالیت میکرد و سپس از جمله مسئولان انجمن در کشورهای فرانسه، آلمان، و سوئد بود. | |||
پس از تشکیل ارتش آزادیبخش در سال ۱۳۶۶ به آن پیوست و بعد از مدت کوتاهی به علت صلاحیتهایش از جمله فرماندهان یکانهای آن شد. | |||
سرانجام در عملیات فروغ جاویدان که از طرف ارتش آزادیبخش ملی ایران برای فتح تهران تدارک دیده شده بود جان باخت. | |||
منبع: برنامه تلویزیونی زنان خط شکن پخش شده در سیمای آزادی | |||
خاطره خواهر سعيده شاهرخي: | |||
یکی ازدوستانش می گوید: | |||
قبل از سال 63 درانجمن فرانسه مدتي با فرمانده سارا (طاهره طلوع ) بودم او ازانجمن دانشجويي آلمان به دليل توانمندی های بسياربالايي كه داشت به فرانسه منتقل شد ودرانجمن فرانسه مشغول به كارشد. در متانت واستواري نمونه بودهميشه عنصري قابل اتكا و خاكي بود وبسيارپركار ومسوليت پذير آنقدر بدون ذره اي وقفه و استراحت پشت سرهم و شبانه روزي كار مي كرد كه چشمان پرمهرش قرمز مي شد ومن هميشه بايد با اصرار از او مي خواستم برود استراحت كندـ | |||
خانه اي درفرانسه براي انجمن جديد گرفته بوديم كه او درراه اندازي ان مسئول بود وبه بهترين نحوي پا به پاي همه نفرات و با كمك به تك تك آنها كار راه اندازي را به پيش برد. | |||
خاطره برادر آرمان جم: | |||
یکی دیگراز دوستانش ( ...... ) درباره سالهای اقامت او درفرانسه مطلبی به این مضمون برای ما ارسال کرده است : | |||
مدتی خواهر سارا ( طاهره طلوع بیدختی ) به عنوان معاون انجمن فرانسه به نزدمان آمده بود خواهری با متانت و آرامشی عجیب و لبخندی صمیمانه که نشان ازیگانگی و رهایی درونی وی داشت، هرکس که با او آشنا میشد در همان نگاه اول نمی توانست شیفته شخصیت والا و انقلابی اش نشود . بسیار صمیمی و دوست داشتنی بود، با آمدن او در انجمن احساس پشتگرمی میکردم . در ساختمان انجمن میبایست یکسری اتاق اضافه میکردیم در آن زمان در انجمن تنها خواهری که بعنوان معاون انجمن هم بود خواهر سارا بود در حال کار گچ کاری بودم دیدم با یک استانبولی گچ که درست کرده با همان لبخند همیشگی روی سرش گذاشته و وارد اتاق شده و پشتیبان سایرین برای انجام کار شده است، حضوروی با لبخند صمیمی اش انرژی فوق العاده ای درآدمی ایجاد میکرد. | |||
یادش گرامی | |||
در سال ۱۳۶۶ با تأسیس ارتش آزادیبخش ملی ایران، توسط سازمان مجاهدین خلق ایران از اولین زنان مجاهدی بود که به صفوف رزمندگان ارتش آزادی پیوست و بهعلت صلاحیتهایش در موضع فرمانده گردان، به این میدان جدید نبرد پا گذاشت. | |||
سرانجام طاهره طلوع بیدختی پس از سالها نبرد، در عملیات فروغ جاویدان در میانه راه اسلامآباد ـ کرمانشاه و در رزمی نابرابر یکتنه راه پیشروی انبوه نیروهای حکومت جمهوری اسلامی را سد کرد تا همرزمانش فرصت عبور از یک معبر خطرناک را پیدا کنند. | |||
نیروهای حکومت ایران ونظامیان فقط هنگامی جرأت نزدیکشدن به طاهره را پیدا کردند که او تا آخرین گلوله جنگیده و تنها پیکر بیهوش و خونفشانش بر جای مانده بود. نظامیان وماموران حکومت خمینی، دشنهای در قلب وی فرو کردند و پیکر غرقه به خونش را از یک درخت، بر فراز تپهیی در همان نقطه آویختند. | |||
یکی دیگر از کسانی که دراین نبردها همراه طاهره طلوع بوده خاطراتش را برای ما ارسال کرده است. | |||
خاطره خواهر پروانه پوراقبال: | |||
در سال 66 من در تیپ خواهران بودم كه سارا ( طاهره طلوع بیدختی ) فرمانده دسته ما بود . اولین بار بود که او را می دیدم ، خواهری بسیار جدی با آرامش بالا و سخت کوش بود . هر وقت به او نگاه می کردم احساس می کردم مثل یک کوه استوار و مستحکم و در عین حال خیلی با آرامش و طمانینه است. او زياد حرف نمی زد ولی در هر نگاه و در هر رابطه ای با او احساس می کردم که خیلی به وی نزدیکم گویی سالهاست که او را می شناسم . بعد از مدت کوتاهی سارا فرمانده گردان ما شد. درکارها ودر حل تضادهايي كه با آنها مواجه مي شديم نقش ویژه ای درکمک به ما داشت . خودش اولین نفری بود که وارد كارها مي شد و به تک به تک ما کمک می کرد و همراهمان بود. ما با سارا در عملیات آفتاب شرکت کردیم و همه ناباوری هایمان ریخت و فوق العاده خوشحال بودیم . وقتی سارا را بعد از عمليات آفتاب دیدم به او گفتم سارا همه ذهنيتم در مورد خودم ريخت. سارا خندید، احساس کردم که خنده پیروزی و موفقیت برلبانش نقش بست. | |||
سارا به رغم كار فشرده آموزش و هماهنگي ها كه از صبح تا شب داشت تا نیمه های شب بیدارمی ماند، بعضا که شبها پست بودم ، می دیدم که لامپ اطاقش روشن است به او می گفتم که نمی شود تو تمام روز در فعاليت و كار هستي ولی شب هم استراحت نمی کنی. او هم چنان لبخند می زد و میگفت توان انسان خیلی بالاتر از این حرفهاست، سارا بسیار سخت کوش و منظم بود. | |||
در عملیات فروغ سارا فرمانده گردان ما بود ، خیلی قاطع و با استحکام فرماندهی را انجام می داد، وقتی تیپهای جلودار در تنگه چهارزبر با دشمن درگیر شدند به گردان ما ماموریت داده شد که روی یال اول سمت چپ مستقر شویم ، برای رفتن به این یال بایستی از جاده اصلی که از وسط تنگه عبور می کرد رد می شدیم ، دشمن که روی یالهای بعدی بود مستقیم روی این قسمت دید و تیر داشت و عبور از آن کار سختی بود و صفیر تیرها را می شنیدیم . سارا می بایست کل گردانش را از آنجا عبور می داد ، خودش ایستاد کنار جاده و تیم به تیم وسایلمان را سبک کرد آرايش ما را طوري چيد كه جاده را با سرعت تمام عبور کنیم ، تک به تک ما را از جاده عبور داده و به بالای یال سمت چپ که رسیدیم ما در مواضع مان مستقر کرد. در تمام لحظات من از استحکام و طمانینه و آرامشی که سارا داشت، قوت قلب می گرفتم . سارا در صحنه جنگ خیلی شجاع و متهور بود . ما در بالای یال در حال تبادل آتش با دشمني بوديم که در یالهای دیگر مستقر بود و درهمين حال هواپیماهای رژیم مستمرا برای بمباران ما می آمدند . هواپیماها در ارتفاع خیلی پایین حرکت می کردند، ولي سارا با شجاعت و قدرت صحنه را هدايت مي كرد. من بعد از تک دوم مان که از کل گردان مان جدا افتادم ، سارا را ندیدم . ولی مستمرا صدایش را از بی سیم می شنیدم که می خروشید . دلم می خواست می رفتم جایی که او هست ولي دیگر او را ندیدم. | |||
روز پنجشنبه حوالی ظهر که نیروهایمان در حال عقب نشینی بودند رویا درودی که او هم در واحد ما بود و با هم در گردان تحت فرماندهي سارا بودیم؛ سارا را دیده بود ، سارا در حال جمع آوری نیروهایمان و فرستادن آنها به عقب بود ، رویا که خودش مجروح بود و تیر به پایش خورده بود ، سارا را که دیده بود خیلی خوشحال شده بود و او را در آغوش كشيده بود و گفته بود سارا چقدر خوشحالم که تو را زنده می بینم ....... و به او خبر شهادت ناهید صراف که معاون تیپ ما بود و خواهري مثل خود سارا بود را داده بود كه سارا گفته بود '''یک چیز مهم است آنهم این که سازمان هست .''' ما دیگر از سارا اطلاعی نداشتیم تا این که برادری در داخلكشور كه بعد از عمليات فروغ از تنگه چهارزبر عبور می کرده صحنه آویزان كردن پیکر سارا از يك درخت در بالاي تنگه توسط پاسداران رژيم و درحاليكه دشنه اي در قلبش فرو كرده بودند را دیده بود و از آن صحنه ، عکس گرفته بود و بعد از پیوستن به سازمان آن عکس را برایمان آورد و فهمیدیم که سارا در مقابل دشمن تا كجا دلاور بوده . | |||
پروانه پوراقبال – 13 مرداد 98 | |||
پیکر او همچنان از صخره آویزان بود تا دمی که رهگذری کنجکاو آن را به حافظه عدسی دوربین خود سپرد و در عکسی شگفت ماندگار کرد. او هنگامی که داشت به ارتش آزادیبخش میپیوست آن عکس را با خود به همراه برد اما نمیدانست خود نیز روزی به فرمانده سارا خواهد پیوست. (۱) | |||
همان درخت، ۲۶سال پس از فروغ جاویدان | |||
پانویس ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ | |||
(۱) ـ علی محمد صفریان به همراه دوستش جهانگیر، دو روز بعد از عقبنشینی ارتش آزادیبخش از تنگهی چهارزبر و گردنهی حسنآباد، به صورت مخفیانه به آن منطقهی عملیاتی میروند. هدف آنها به چنگ آوردن سلاح و مهمات باقیمانده در صحنههای نبرد بوده است. رژیم تا آن تاریخ ۷مرداد۶۷ حتی جنازهی پاسداران را نیز گردآوری نکرده بود تا با نشان دادن آنها در کنار اجساد رزمندگان ارتش آزادیبخش، وانمود کند که تلفات سهمگینی به مجاهدین وارد نموده و آنان را کمرشکن کرده است. در تنگهی چهارزبر نیز خودروها و ادوات مورد اصابت قرارگرفتهی خود را همراه با ماشینها و جنگافزارهای سوختهی مجاهدین نمایش داد. | |||
مشاهدات علیمحمد و جهانگیر نشان میدهد که پاسداران رذالتهای زیادی در حق اجساد زنان مجاهد خلق انجام دادهاند؛ بگونهیی که قلم و بیان از شرح آن عاجز است. شلیک با آر. پی. جی به اجساد یک نمونهی کوچک آن است. عوامل حکومتی با نشان دادن بطریهای پلاستیکی آب زلال به مردم گفتهاند مجاهدین مست کرده وارد عملیات شده بودند! | |||
علی محمد و جهانگیر با ورود به گردنهی حسنآباد ناگهان با جسد از پا آویخته شدهی فرمانده سارا مواجه میشوند و دیدن این صحنه آنان را منقلب میکند. با دوربین ارزان قیمتی که به همراه داشتهاند، از این منظره عکس میگیرند. | |||
ابهت جسد فرمانده سارا با دشنهیی در قلب، حقانیت، دلاوری و جنگندگی زبانزد او، باعث ایجاد تحولی شگرف در زندگی علیمحمد و جهانگیر میشود، آنان تصمیم میگیرند با عبور از مرز به ارتش آزادیبخش بپیوندند. | |||
علی محمد صفری ۳ سال بعد، طی یک نبرد حماسی با پاسداران ـ در عملیات مروارید ارتش آزادیبخش ـ جامهی سرخفام شهادت پوشید و به کاروان سفرکردگان عملیات فروغ جاویدان پیوست. او هنگام قدم گذاشتن به ارتش آزادیبخش ۱۸ ساله بود. | |||
'''به ياد طاهره طلوع(فرمانده سارا)- م. وحيدي(م. صبح)''' | |||
'''«طلوع سرخ»''' | |||
'''بادي كه در حصار ابر تيرة مست،''' | |||
'''با خنجري تشنه از دشت گداخته گذشت،''' | |||
'''برگي از خون و جنون رقم زد،''' | |||
'''كه زمين در هق هق خويش،''' | |||
''' به سوك نشست.''' | |||
'''بر گلوگاه فصلها،''' | |||
''' خشمي روييد، و قساوتي،''' | |||
'''كه زمان، در تملك خود، بي هيچ هياهو،''' | |||
''' بر آن گام نهاد و گذر كرد،''' | |||
'''و ناگاه،''' | |||
'''از ارتفاع واقعه،''' | |||
'''-بي آن كه خود بخواهد-''' | |||
''' بر خاك افتاد.''' | |||
'''اي دفتر پرشده از تلخي غربت صداها!''' | |||
'''چگونه تباهي زخمهاي مرا،''' | |||
'''در هر طلوع،''' | |||
''' بر يال صخرهها،''' | |||
''' به اجابت مينشيني،''' | |||
'''وقتي ميان حقيقت و الماس،''' | |||
''' و اعتماد دستهاي عاشقت،''' | |||
''' قلندروار به نيايش ايستادهام،''' | |||
'''در آيينهيي كه تو را ميشناسد،''' | |||
'''و چشماني پرداخته از بلوغ آفتاب و تفنگ،''' | |||
'''پاكترين سرودهايم را،''' | |||
''' در دشتي از شقايق و شبنم،''' | |||
''' ميسرايم،''' | |||
'''و آواز تنهايي تو را،''' | |||
''' با خود،''' | |||
''' به ديار تناور صداها ميبرم.''' |
ویرایش