۱٬۱۹۴
ویرایش
خط ۳۸۴: | خط ۳۸۴: | ||
===== مرگهای ناگهانی خانواده قتلعام شدگان ===== | ===== مرگهای ناگهانی خانواده قتلعام شدگان ===== | ||
پروین فیروزان یکی از شاهدان قتلعام ۶۷مینویسد: | |||
«به مادری زنگ زدند و گفتند: «پسرت آزاد شده، فلان روز بیایید از کمیته زنجان پسرتان را ببرید». این مادر تمام همسایهها را خبر کرد. به کمک همسایهها ماشینی تزیین و گل آرایی کرد و به سرعت ترتیب یک مهمانی مفصل و مراسم استقبال از فرزندش را داد. مادر که از شدت سختی و فراق، قامتش شکسته و موهایش سفید شده بود، به عشق فرزند موهایش را رنگ کرده و زمان موعود به کمیته زنجان مراجعه میکند. اما بهجای دیدن فرزندش، ساک و آدرس محل دفن او را تحویلش دادند.کسانی که در خانه منتظر مادر و فرزندش بودند، در برگشت مادر به خانه، با چهرهیی مات و مبهوت روبهرو شدند. دیگر نه کلامی حرف میزد و نه اشتیاقی داشت. تنها به نقطهیی دور خیره میشد و آرام اشک میریخت». | |||
یکی از شاهدان قتلعام سال ۶۷ در تشریح اولین ملاقات با خانوادهها بعد از قتلعام نوشته است: | |||
«امروز روز مادران بود. مادران شهیدان، اشکریزان؛ خیابان بیرون زندان را قرق کرده بودند… بعد از اولین سری ملاقات فهمیدیم به بخشی از خانوادهها تلفنی خبر مرگ عزیزشان را دادهاند. برخی را به کمیته محل فراخوانده، ساک و لباس شهید را تحویل پدر دادند. برخی را با حیلهگری به اوین رانده و از تعدادی هم پول و لباس گرفتند و همچنان سر میدواندند. حوالی ظهر فهمیدیم خبر شهادت جواد ناظری را به خانوادهاش دادهاند و برای منوچهـر ـ برادرش ـ پول و لباس گرفتهاند. بیچاره مادر! که گمان میکرد منوچهـر زنده است؛ اشکش را و داغ و فریادش را در سینه میکُشت تا شاید منوچهرش را ببیند». هردو برادر اعدام شده بودند. | |||
مادرانی که هنوز خبر اعدام فرزندانشان را نداشتند و یا آنان که از طریق کمیته محل یا اوین شنیده بودند ولی هنوز اخبارش را باور نداشتند، سراغ خانوادههای ملاقات رفتند و با هزار خواهش و اشک و تمنا درخواست کردند از آنها بپرسند: فرزندشان کجاست؟… مادران غلامحسین مشهدیابراهیم و مهران هویدا، از همین ناباوران بودند. | |||
تعدادی از مادران بهمحض شنیدن خبر سکته کرده و برخی دچار جنون شدند. هنوز بسیاری از مادران، حتی پس از گرفتن ساک و وصیتنامه، بازهم اعدام فرزندانشان را باور نمیکردند. | |||
پدر بهزاد رمزی اسماعیل (داور بینالمللی بدمینتون) بعد از شنیدن خبر بهزاد سکته کرد و چندی بعد جان باخت. مادری که ۲ پسرش اعدام شده بود، تعادل روحی خود را از دست داد. او مستمراً درِ خانهها را میزد، به همسایهها مراجعه میکرد و گمشدهاش را میخواست. | |||
پدر رضا زند وقتی برای گرفتن آدرس مزار فرزندش اقدام کرد، از او خواستند که شناسنامه پسرش را بدهد تا آدرس و شماره قبر فرزندش را بدهند. پدر در جواب به آنها گفته بود: «بچهمو کشتین حالا شناسنامهشو میخواین؟ دارم اما نمیدم». پدر را تهدید کردند اما او باز هم ایستادگی کرد و جوابشان را داد. سرانجام پدر (کریم زند) را گرفتند و او را مدتی در سلول انفرادی نگهداشتند و ۳بار هم برایش صحنه اعدام مصنوعی ترتیب دادند. اما پدر همچنان میگفت: «شناسنامه را دارم و نمیدم». | |||
پدر مسعود مقبلی هم بعد از شنیدن شهادت فرزندش مسعود سکته کرد و مدتی بعد درگذشت. بسیاری از مادران تعادل روحی خود را از دست دادند و برخی هنوز باور ندارند عزیزشان را کشتند. | |||
مادر صفدر آزادمهر بعد از شنیدن خبر اعدام صفدر سکته کرد و درگذشت و خواهر صفدر از فرط اندوه خودش را کشت. و دهها و صدها نمونه دیگر از خانوادههایی که در اوج ناباوری، با خبر مرگ عزیزانشان بهتدریج زجرکش و قتلعام شدند. | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
{{پانویس|۲}} | {{پانویس|۲}} |
ویرایش